خندان بدو رخ گل بدیع آوردی
واندر که دی فصل ربیع آوردی
چون دانستی که دل به گل میندهم
رفتی و بنفشه را شفیع آوردی
خندان بدو رخ گل بدیع آوردی
واندر که دی فصل ربیع آوردی
چون دانستی که دل به گل میندهم
رفتی و بنفشه را شفیع آوردی
هر گه که تو نعل اسب دیگران بندی
داغی دگرم بر دل حیران بندی
قربان شومت پیش چو بر …
وز کیش بر آیم چو تو قربان بندی
زلف و رخ خود به هم برابر کردی
امروز خرابات منور کردی
شاد آمدی ای خسرو خوبان جهان
ای آنکه شرف بر خور خاور کردی
زلف و رخ خود به هم برابر کردی
امروز خرابات منور کردی
شاد آمدی ای خسرو خوبان جهان
ای آنکه شرف بر خور خاور کردی
دلدار به من گفت که می بر کف نه
داد دل خود ز آب انگور بده
گفتم که به نقل ناز به یا شفتالو
سیب زنخش گفت که شفتالو
تو مونس غم شبان تاریک نهای
یا چون تن من چو موی باریک نهای
عاشق نه می .و به عشق نزدیک نهای
تو قیمت عاشقان چه دانی که نهای
می خورد به پاییز درخت از ژاله
شد مست و شکوفه میکند یک ساله
از بهر شکوفه کردنش بین که چمن
… هزار طشت لعل از لاله
ای روی تو ماه را شکست آورده
و ای قد تو سرو را به پست آورده
دانم به سر کار تو در خواهد شد
این جان به خون دل به دست آورده
ای دست تو دست من به دستان بسته
با زلف تو عهد بتپرستان بسته
وای نرگس مست تو به هنگام صبوح
هشیاران را به جای مستان بسته
اندر دل من ای بت عیار بچه
مرغ غم تو نهاده بسیار بچه
این پیچش و شورش دل از زلف تو زاد
از مار چه زاید به جز از مار بچه