ای روی تو از تازه گل بربر به
وز چین و خطا و خلج و بربر به
صد بندهٔ بربری تو را بنده شد
بربر بر بنده نه که بربر بر به
ای روی تو از تازه گل بربر به
وز چین و خطا و خلج و بربر به
صد بندهٔ بربری تو را بنده شد
بربر بر بنده نه که بربر بر به
مؤذن پسری تازهتر از لالهٔ مرو
رنگ رخش آب برده از خون تذرو
آوازهٔ قامت خوشش چون برخاست
در خال بباغ در نماز آمد سرو
چون نیست پدید در غمم بیرون شو
ای دیده تو خون گری و ای دل خون شو
ای دل تو نوآموز نهای در غم عشق
حاجت نبود مرا که گویم چون شو
ابریست که قطره نم فشاند غم تو
در بوالعجبی هم به تو ماند غم تو
هر چند بر آتشم نشاند غم تو
غمناک شوم گرم نماند غم تو
دل در ازل آمد آشیان غم تو
جان تا به ابد بود مکان غم تو
من جان و دل خویش از آن دارم دوست
کین داغ تو دارد آن نشان غم تو
آب ارچه نمیرود به جویم با تو
جز در ره مردمی نپریم با تو
گفتی که چه کردهام نگوئی با من
آن چیست نکردهای چه گویم با تو
ابریست که خون دیده بارد غم تو
زهریست که تریاک ندارد غم تو
در هر نفسی هزار محنت زده را
بی دل کند و ز جان بر آرد غم تو
عشق است که شیر نر زبون آید از او
بحری است که طرفهها برون آید از او
گه دوستیی کند که روح افزاید
گه دشمنیی که بوی خون آید از او
ما را سر ناز دلبران نیست کنون
آن رفت و گذشت و دل بر آن نیست کنون
آن حسن و طراوت که دل و دلبر داشت
دل نیست بر آن و دلبر آن نیست کنون
ای زلف تو حلقه حلقه و چین بر چین
طغرای خط تو برزده چین بر چین
حور از بر تو گریخت پرچین بر چین
زیور همه بر تو ریخت پرچین بر چین