از بس ادب که یافت دل ما ادیب شد
بیمار ما ز رنج کشیدن طبیب شد
بی درد و داغ، فکر ترقی نمی کند
دل شد یتیم تا سخن من غریب شد
بعد از هزار شب که شب وصل داد روی
اوقات صرف پاس نگاه رقیب شد
از بس ادب که یافت دل ما ادیب شد
بیمار ما ز رنج کشیدن طبیب شد
بی درد و داغ، فکر ترقی نمی کند
دل شد یتیم تا سخن من غریب شد
بعد از هزار شب که شب وصل داد روی
اوقات صرف پاس نگاه رقیب شد