و آب شهر از باران و چاه باشد در آن مردی بود که ابوالعلاء معری میگفتند نابینا بود و رییس شهر او بود. نعمتی بسیار داشت و بندگان و کارگران فراوان و خود همه شهر او را چون بندگان بودند و خود طریق زهد پیش گرفته بود گلیمی پوشیده و در خانه نشسته بود. نیم من نان جوین را تبه کرده که جز آن هیچ نخورد و من این معنی شنیدم که در سرای باز نهاده استو نواب و ملازمان او کار شهر میسازند مگر به کلیات که رجوعی به او کنند و وی نعمت خویش از هیچ کس دریغ ندارد و خود صائم اللیل باشد و به هیچ شغل دنیا مشغول نشود، و این مرد در شعر وادب به درجه ای است که افاضل شام و مغرب و عراق مقرند که در این عصر کسی به پایهٔ او نبوده است و نیست، و کتابی ساخته است آن را الفصول و الغایات نام نهاده و سخنها آورده است مرموز و مثلها به الفاظ فصیح و عجیب که مردم بر آن واقف نمی شوند مگر بر بعضی اندک و آن کسی نیز که بر وی خواند، چنان او را تهمت کردند که تو این کتاب را به معارضهٔ قرآن کردهای. و پیوسته زیادت از دویست کس از اطراف آمده باشند و پیش او ادب و شعر خوانند و شنیدم که او را زیادت ازصد هزار بیت شعر باشد، کسی از وی پرسید که ایزد تبارک و تعالی این همه مال ومنال تو را داده است چه سبب است که مردم را میدهی و خویشتن نمی خوری. جواب داد که مرا بیش از این نیست که میخورم و چون من آن جا رسیدم این مرد هنوز در حیات بود.
فردوسی
سعدی
حافظ
شهریار
مولوی
نظامی
صائب تبریزی
رودکی
سنایی
عطار نیشابوری
ابوسعید ابوالخیر
ناصر خسرو
محتشم کاشانی
خیام نیشابوری
ملکالشعرای بهار
وحشی بافقی
پروین اعتصامی
امیرخسرو دهلوی
عبید زاکانی
شیخ بهایی
رضیالدین آرتیمانی
هاتف اصفهانی
اوحدی مراغهای
مسعود سعد سلمان
فیض کاشانی
رهی معیری
فرخی سیستانی
خواجوی کرمانی
بیدل دهلوی
باباطاهر
عراقی
خاقانی
قاآنی
انوری
منوچهری
فروغی بسطامی
نصرالله منشی
مهستی گنجوی
عرفی شیرازی
شیخ محمود شبستری
باباافضل کاشانی
سیف فرغانی
رشیدالدین وطواط
سلمان ساوجی
ابن حسام خوسفی
هلالی جغتایی
شاه نعمتالله ولی
اسدی توسی
فخرالدین اسعد گرگانی