به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

غزل شمارهٔ ۱۲۷

 

انوری

انوری » دیوان اشعار » غزلیات

 

جان وصال تو تقاضا می‌کند

کز جهانش بی‌تو سودا می‌کند

بالله ار در کافری باشد روا

آنچه هجران تو با ما می‌کند

در بهای بوسه‌ای از من لبت

دل ببرد و دین تقاضا می‌کند

بارها گفتم که جان هم می‌دهم

همچنان امروز و فردا می‌کند

غارت جان می‌کند چشم خوشت

هیچ تاوان نیست زیبا می‌کند

زلف را گو یاری چشمت مکن

کانچه بتوان کرد تنها می‌کند

چند گویی راز پیدا می‌کنی

راز من ناز نو پیدا می‌کند

آتش دل گرچه پنهان می‌کنم

آب چشمم آشکارا می‌کند

آنچنان شوخی که گر گویند کیست

کانوری را عشق رسوا می‌کند

گرچه می‌دانم ولیکن رغم را

گویی ای مرد آن به عمدا می‌کند

ادامه مطلب
دوشنبه 4 مرداد 1395  - 1:31 PM

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4602918
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث