به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

 

سائلی در مجمعی بر پای خاست

گفت در بصره حسن مهتر چراست

گفت از آن کامروز در صدق و مجاز

هست خلقی را بعلم او نیاز

واو بیک جو نیست حاجتمند کس

او بدنیا کی بود در بند کس

او ز جمله فارغست از زاد وب رگ

خلق حاجتمند او تا روز مرگ

مهتری اینست در هر دو جهان

لاجرم او مهتر آمد این زمان

ای دل از خون میکن از جان جام ساز

خلق را نه دم ده و نه دام ساز

چون ترا نانی و خلقانی بود

هر سر موی تو سلطانی بود

هر که او از دست خوکان نان خورد

هیچ شک نبود که خون جان خورد

با سگان همسفرگی تا کی کنی

آفتابی ذرهگی تا کی کنی

زین بخیلان درگذر مردانه وار

خویشتن بر شمع زن پروانه وار

گر کنی زین قوم قولنجی حذر

کی بود ز امساک ایشانت خبر

خویش را پروانه کن وز پر مپرس

جان فشان و تن زن و دیگر مپرس

شیرنر چون دید آتش نیست چیر

شیر پروانه بود پروانه شیر

تو قدم در شیر مردی نه تمام

تا کی از انعام این انعام عام

مرد دین شو محرم اسرارم گرد

وز خیال فلسفی بیزار گرد

نیست از شرع نبی هاشمی

دورتر از فلسفی یک آدمی

شرع فرمان پیمبر کردنست

فلسفی را خاک بر سر کردنست

فلسفی را شیوه زردشت دان

فلسفه با شرع پشتاپشت دان

فلسفی را عقل کل می بس بود

عقل ما را امر قل می بس بود

در حقیقت صد جهان عقل کل

گم شود از هیبت یک امر قل

عقل را گر امر ندهد زندگی

کی تواند کرد عقلی بندگی

رهبر عقلت از آن سست آمدست

کو بنفس خویش خود رست آمدست

عین عقل خویش را کن محو امر

تا نگردد عین عقلت محو خمر

عقل اگر از خمر ناپیدا شود

کی بسر امر قل بینا شود

عقل را قل باید و امر خدای

تا شود هم رهبر و هم رهنمای

عقل اگر جزو و اگر کل ماندت

عین عقلت بفکنی قل ماندت

عین عقلت چون زقل افتاد راست

عقل اگر سر پیچد از قل این خطاست

علم عقل تو بفرمان رفتنست

نه بعقل فرد حیران رفتنست

علم جز بهر حیات حق مخوان

وز شفاخواندن نجات خود مدان

علم دین فقه است و تفسیر و حدیث

هرکه خواند غیر این گردد خبیث

مرد دین صوفیست و مقری و فقیه

گرنه این خوانی منت خوانم سفیه

این سه علم پاک را مغز نجات

حسن اخلاقست و تبدیل صفات

این سه علمست اصل و این سه منبع است

هرچه بگذشتی ازین لاینفع است

این سخن حقا که از تهدید نیست

این ز دیده میرود تقلید نیست

من درین هر علم بوئی بردهام

پیش هر رنگی رکوئی بردهام

چون بدانستم که دین اینست و بس

هیچ نیست آنها یقین اینست و بس

ترک کردم اینهمه تا سوختند

تا از آن ترکم کلاهی دوختند

آسمان با ترک زر پشت دوتاه

در کبودی شد ز سوک این کلاه

این کلاه بی سرانست ای پسر

گر دهندت با تو مینازی بسر

گر کلاه فقر خواهی سر ببر

وز خود و هر دو جهان یکسر ببر

این سخن دانم که طامات آیدت

ترهائی پر خرافات آیدت

کی بود یارای آن خفاش را

کو به بیند آفتاب فاش را

عقل را در شرع باز و پاک باز

بعد از آن در شوق حق شو بی مجاز

تاچو عقل و شرع و شوق آید پدید

آنچه میجوئی بذوق آید پدید

چل مقامت پیش خواهد آمدن

جمله هم درخویش خواهد آمدن

این چله چون در طریقت داشتی

با حقیقت کرده آمد آشتی

چون بجوئی خویش را در چل مقام

جمله در آخر تو باشی والسلام

ادامه مطلب
جمعه 15 اردیبهشت 1396  - 1:12 PM

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4503639
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث