به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

 

پادشاهی را غلامی خوب بود

گوئیا نوباوهٔ یعقوب بود

رنگ رویش رنگ رز گلنار را

پیچ مویش زهر داده مار را

مردم چشمش که مشک اندام بود

چرب و خشک از مشک و از بادام بود

از دهان او سخن در پیچ پیچ

چون رسیدی با میانش هیچ هیچ

چون دهانش نقطهٔ موهوم بود

عقل اگر زو گفت نامعلوم بود

آب کوثر بی لب او تشنهٔ

تیغ حیدر نرگسش را دشنهٔ

عشق گرم او که جان را ساختی

عقل را در زهد خشک انداختی

پادشاه از عشق اودلداده بود

کارش افتاده ز کار افتاده بود

شب چو جامه برکشیدی پادشاه

آن غلامش جامه پوشیدی پگاه

آبش آوردی و شستی پا و دست

جامه افکندیش بر جای نشست

عود وجلابش نهادی پیش در

خدمتش هر لحظه کردی بیشتر

شه چو بنشستی بتخت بارگاه

تکیه کردی بر غلام همچو ماه

سوی او هر لحظه مینگریستی

پیش او میمردی و میزیستی

میندانست او که با او چون کند

این قدر دانست کو دل خون کند

تا چو در خون خوردن آید آن نگار

بوکه درد دلبرش گیرد قرار

بامدادی پیش شاه آمد وزیر

دید پیش شه سر آن بی نظیر

سر بریده آن غلام همچو ماه

پس چو ابری زار گریان پادشاه

حال پرسید از شه عالی مقام

گفت آری بامدادی این غلام

رفت تا آیینه آرد سوی شاه

کرد در راه اندر آیینه نگاه

روی آیینه سیه بود ازدمش

کشتمش از خشم و کردم ماتمش

تادگر بی حرمتی نکند غلام

شاه راحرمت نگهدارد تمام

من چو بودم همدمش در عالمی

زاینه میساخت خود را همدمی

هرکرا آیینه باشد پادشاه

کفر باشد گر کند در خود نگاه

روی از بهر چه میدید آن غلام

من نبودم آینه وی را تمام

گر بخلّت خواهی آمد پیش تو

پیش آی از ذات خود بی خویش تو

تا گرت جبریل آرد دور باش

بر سر آتش تو گوئی دور باش

در وجود خویش منگر ذرهٔ

تابدان ذره نگردی غرهٔ

چون وجودت نیست ذاتت را بخویش

از چه میآئی بموجودی تو پیش

گر خلیلت پیش آرد پیش آی

ورنه با خویشی همه با خویش آی

ادامه مطلب
شنبه 16 اردیبهشت 1396  - 10:32 PM

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4329362
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث