اشعار شاه نعمتالله ولی-رباعی شمارهٔ ۲۲۸ دل در سر زلف دلستانش بستم وز نرگش چشم پر خمارش مستم من نیست شدم ز هست خود رستم از هستی اوست هستیم گر هستم ادامه مطلب مهدی گلشنی سه شنبه 10 مرداد 1396 - 12:12 PM نظرات (0)
دل در سر زلف دلستانش بستم وز نرگش چشم پر خمارش مستم من نیست شدم ز هست خود رستم از هستی اوست هستیم گر هستم