به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

 

چنان قحط سالی شد اندر دمشق

که یاران فراموش کردند عشق

چنان آسمان بر زمین شد بخیل

که لب تر نکردند زرع و نخیل

بخوشید سرچشمه‌های قدیم

نماند آب، جز آب چشم یتیم

نبودی به جز آه بیوه زنی

اگر برشدی دودی از روزنی

چو درویش بی برگ دیدم درخت

قوی بازوان سست و درمانده سخت

نه در کوه سبزی نه در باغ شخ

ملخ بوستان خورده مردم ملخ

در آن حال پیش آمدم دوستی

از او مانده بر استخوان پوستی

وگرچه به مکنت قوی حال بود

خداوند جاه و زر و مال بود

بدو گفتم: ای یار پاکیزه خوی

چه درماندگی پیشت آمد؟ بگوی

بغرید بر من که عقلت کجاست؟

چو دانی و پرسی سؤالت خطاست

نبینی که سختی به غایت رسید

مشقت به حد نهایت رسید؟

نه باران همی آید از آسمان

نه بر می‌رود دود فریاد خوان

بدو گفتم: آخر تو را باک نیست

کشد زهر جایی که تریاک نیست

گر از نیستی دیگری شد هلاک

تو را هست، بط را ز طوفان چه باک؟

نگه کرد رنجیده در من فقیه

نگه کردن عالم اندر سفیه

که مرد ارچه بر ساحل است، ای رفیق

نیاساید و دوستانش غریق

من از بینوایی نیم روی زرد

غم بینوایان رخم زرد کرد

نخواهد که بیند خردمند، ریش

نه بر عضو مردم، نه بر عضو خویش

یکی اول از تندرستان منم

که ریشی ببینم بلرزد تنم

منغص بود عیش آن تندرست

که باشد به پهلوی رنجور سست

چو بینم که درویش مسکین نخورد

به کام اندرم لقمه زهرست و درد

یکی را به زندان بری دوستان

کجا ماندش عیش در بوستان؟

ادامه مطلب
جمعه 27 مرداد 1396  - 1:22 PM

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4424540
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث