به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

 

چنین گویند مردی بود قصاب

بخیلی کز بخیلی بود در تاب

زکوه سیم و زر هرگز ندادی

وگر دادی بسی منت نهادی

جگربندی نهاده بود در پیش

خریداریش آمد سخت درویش

سوالش کرد آن درویش در بند

که چند می‌فروشی این جگربند

بدو گفتا که ای درویش بیمار

زکاتم گشت واجب چار دینار

بخر از من بدین مقدار این را

زکاتم این بود بردار این را

چو درمانده بد آن درویش حیران

بدان مایه زکات از وی خرید آن

گرفت و روی خود سوی هوا کرد

بر آن قصاب بسیاری دعا کرد

ولی زان پس بگفت ار بیع آن‌ست

خداوندا تو می‌دانی گران‌ست

زکوتی باشد کانچنان به تزویر

جزای آن چه باشد ویل و زنجیر

زکوتی کانچنان باشد تمامت

چه سنجد آن به میزان قیامت

برد جان پدر تزویر بگذار

مکش همچون خران بی‌فایده بار

ادامه مطلب
دوشنبه 20 شهریور 1396  - 8:31 PM

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4326495
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث