حسین!گوشه ی چشمی٬که حرفها دارم:
حسین!گوشه ی چشمی٬که حرفها دارم:
دلم گرفته٬فقط شوق "کربلا" دارم
تو سر پناه منی٬یک نگاه کن آقا!
مگر به غیر حسینیه من کجا دارم؟!
حرم نرفتم و حال دلم وخیم شده
خدا به خیر کند من هنوز جا دارم
دلم گرفته٬ولی وقتی کربلا دور است
دلم خوش است که من "مشهد الرضا" دارم
چقدر فاصله افتاد و مشهدی نشدم...
دلم شکسته٬ببین که منم خدا دارم!
حسین!ماه محرم شروع عشق من است
وگرنه من همه ی سال هم عزادارم
تمام دلخوشی ام این شده که هیئتی ام
قسم به حضرت زهرا س٬فقط تو را دارم...
***
به زیر دین حسینم ولی خدا را شکر
که صاحبی چو ابالفضل با وفا دارم...
یحیی نژاد سلامتی
من آمدم دوباره به دستم قلم دهی
من آمدم دوباره به دستم قلم دهی
شاعر شوم به شعر دم محتشم دهی
عطر حرم به پیرهن دفترم دهی
پاداش این دلانه غبار حرم دهی
ما در حریم تو همه مستیم یا حسین
ما را ببخش عهد شكستیم یا حیسن
«ان الحسین..»، بَه كه چراغ تو روشن است
تقدیر من حبیب! دوجا جان سپردن است
این سینۀ كبود نشانی به این تن است
مِهر حسین مُهر مسلمانی من است
با سجده روی تربتتان من هوایی ام
با هر نمازِ سمت حرم كربلایی ام
نام حسین آمد و ما جان گرفته ایم
ابریم و در هوای تو باران گرفته ایم
از چشم ها برایِ تو پیمان گرفته ایم
ما تشنه ایم و روضه ی عطشان گرفته ایم
افتاد بر زمین و به رنگ جنون نوشت
حی علی العزای خودش را به خون نوشت
این بیت ها دوباره پر از سوز و غم شده
هنگام وصف حضرت صاحب علم شده
صحراست صفحه صفحه و دستی قلم شده
جسمی كه قطعه قطعه و انگار كم شده...
گفتند تا كه جسم پراكنده شد به عشق
«هرگز نمیرد آن كه دلش زنده شد به عشق
ثبت است بر جریده ی عالم دوام ما»
وقتی كه هست حضرت عطشان امام ما
خوش آن زمان كه عشق شوی هم كلام ما
از باده ی الست بریزی به جام ما
ما را غبار پای حسن آفریده اند
ما را برای سینه زدن آفریده اند
شب گفت راه عشق خدایی پر از بلاست
افتاد پرده، دید سری روی نیزه هاست
فرهادی غزل به دو چشم تو مبتلاست
شیرین تر از عسل لب ساقی كربلاست
این شعرها بدون تو طعم عسل نداشت
اصلاً بدون چشم تو شاعر غزل نداشت
ای دل تو خاك پای همین خانواده ای
در لحظه های اشك چنان فوق العاده ای
با هر حسین گفتن آرام و ساده ای
«انگار روبروی حرم ایستاده ای...»
هرچند ما به نوكریت بی لیاقتیم
از كودكیِ خود همه تحت عنایتیم...
سید حمید داودی نسب-اصفهان
بال فرشته که خاک پای حسین است
بال فرشته که خاک پای حسین است فرش حسینیه ی عزای حسین است
فاطمه دنبالش از صبح قیامت هرکه به دنبال دسته های حسین است
شعر من وتو که افتخار ندارد تا که خدا مرثیه سرای حسین است
رحمت زهرا برای این که بریزد منتظر گریه برای حسین است
در دل مردم چه هست، کار نداریم در دل ما که برو بیای حسین است
دست به دست کسی دراز نکردیم هر دو جهان دست ما گدای حسین است
گندم شهر حسین روزی ما شد باز سر سفره ها غذای حسین است
پرچم کرب و بلا همیشه بلند است محافظ پرچم اگر خدای حسین است
غزه بدون حسین است که این هست راه نجات بشر به راه حسین است
هرچه که ما خواستیم فاطمه داده آنچه فقط مانده کربلای حسین است
ای تجلی صفات همهی برترها
علی ِ اکبرها
ای تجلی صفات همهی برترها
چهقدر سخت بود رفتن پیغمبرها
قد من خم شده تا خوش قد و بالا شدهای
چون که عشق پدران نیست کم از مادرها
پسرم! میروی اما پدری هم داری
نظری گاه بیندار به پشت سرها
سر راهت پسرم تا در آن خیمه برو
شاید آرام بگیرند کمی خواهرها
بهتر این است که بالای سر اسماعیل
همه باشند و نباشند فقط هاجرها
مادرت نیست اگر، مادر سقا هم نیست
عمهات هست به جای همهی مادرها
حال که آب ندارند برای لب تو
بهتر این است که غارت شود انگشترها
زودتر از همه آماده شدی، یعنی که:
«آنچنان خسته نگشته است تن لشگرها
آنچنان کهنه نگشته است سم مرکبها
آنچنان کند نگشته است لب خنجرها»
چه کنم با تو و این ریخت و پاشی که شده
چه کنم با تو و با بردن این پیکرها
آیهات بخش شده، آینهات پخش شده
علیِ اکبر من شد علیِ اکبرها
گیرم از یک طرفی نیز بلندت کردم
بر زمین باز بماند طرف دیگرها
با عبای نبوی کار کمی راحت شد
ورنه سخت است تکان دادن پیغمبرها
لطیفیان
از خدا آمده ام تا به خدا برگردم
از خدا آمده ام تا به خدا برگردم
پس چرا از سفر کرب و بلا برگردم
می روم پشت سرم آب نریز ای مادر
وطن مادری آنجاست چرا برگردم
من به پابوسی آن سرور بی سر بروم
وای اگر از حرمش بی سروپا برگردم
کفن و چادر و انگشتر سوغاتم نیست
بگذارید که با شرم وحیا برگردم
سر پروازبه سوی غم دیگردارم
می روم شام مگربااسرابرگردم
دل بیمار فقط ازتوشفامی خواهد
شب جمعه است دلم کرب و بلا میخواهد...
شاعر : مجید تال
قطره ای ام که زدم بر لب دریا لب را
تقدیم به حضرت امام حسین:
قطره ای ام که زدم بر لب دریا لب را
باز کردم به ثنا گوییتان تا لب را
مردگان زنده نگردند تعجب دارد
چونکه تر کرده به نام تو مسیحا لب را
روی دستان علی ع بودی و آرام گذاشت
روی پیشانی تو ام ابیها لب را
با رفیقان خودش مانده چه گوید فطرس
چشم و ابروی تو را شرح دهد یا لب را
هر چه در جام نبی بود به جان تو چکید
تا به انگشت رساندی به تقلا لب را
شاعر از مدح رسیده به سری که بر نی
آیه میخواند و مردم به تماشا لب را
"اَحَسِبتَ . . . عَجَباً" کهف کجا ؟کرببلا؟
تشنگی کرده چنین پر ترک آیا لب را
آب را روی تو بستند ولی در واقع
بست بر آب روان حضرت سقا لب را
این که دندان تو را سنگ شکسته یعنی
بعد پیشانی و ابروی تو حتی لب را
تکه های بدن اکبر خود را جُستی؟
کرده ای در وسط معرکه پیدا لب را؟
گوش تا گوش علی پاسخ "هل من ناصر"
حنجرش کرده به لبیک ز لب وا لب را
چه کند در تهِ گودال اگر نگذارد
روی رگهای گلو زینب کبری لب را
خیزران شد قلم شاعر "كَأ ساً ناوِل"
تا به املاء جدیدی کند انشا لب را
ای سه سالست که با غصه نوازش میکرد
گیسوی سوخته را ، چشم ترت را ، لب را
عده ای آمده از غارت معجر گفتند
بهتر آنست بدوزند در اینجا لب را
آرزوی شب و روزم به خدا این شده است
برسانم به کف صحن تو آقا لب را
سید حسن رستگار-اصفهان
شعر عاشورايي
لايوم كيومك يا اباعبدالله
کوتاه کن کلام ... بماند بقیه اش
مرده است احترام ... بماند بقیه اش
از تیرهای حرمله یک تیر مانده بود
آن هم نشد حرام ... بماند بقیه اش
هر کس که زخمی از علی و ذوالفقار داشت
آمد به انتقام ... بماند بقیه اش
شمشیرها تمام شد و نیزه ها تمام
شد سنگ ها تمام... بماند بقیه اش
گویا هنوز باور زینب نمی شود
بر سینه ی امام؟ ... بماند بقیه اش
پیراهنی که فاطمه با گریه دوخته
در بین ازدحام... بماند بقیه اش
راحت شد از حسین همین که خیالشان
شد نوبت خیام....بماند بقیه اش
رو کرد در مدینه که یا ایهاالرسول
یافاطمه! سلام ... بماند بقیه اش
از قتلگاه آمده شمر و ز دامنش
خون علی الدوام ... بماند بقیه اش
سر رفت آه، بعد هم انگشت رفت، کاش
از پیکر امام ... بماند بقیه اش
بر خاک خفته ای و مرا میبرد عدو
من میروم به شام ...بماند بقیه اش
دلواپسم برای سرت روی نیزه ها
از سنگ پشت بام ...بماند بقیه اش
دلواپسی برای من و بهر دخترت
در مجلس حرام ...بماند بقیه اش
حالا قرار هست کجاها رود سرش
از کوفه تا به شام ... بماند بقیه اش
تنها اشاره ای کنم و رد شوم از آن
از روی پشت بام ... بماند بقیه اش
قصه به "سر" رسید و تازه شروع شد
شعرم نشد تمام ... بماند بقیه اش
(محمد رسولي)
ای قتیل دشت غربت
ای قتیل دشت غربت
خالق عشق و محبت یا حسین
ای قتیل دشت غربت یا حسین
ای گل صحرا نبرد فاطمه
ای صفای آل عصمت یا حسین
ای که جانت سوخت از لب تشنگی
ای فدای کام خشگت یا حسین
آن قدر سوز عطش بالا گرفت
تا که شد بی نور چشمت یا حسین
تشنه ام تشنه ترم کن بر غمت
یا بمیرم یا شهادت یا حسین
یکشبه راه مرا کوتاه کن
با نگاهی از محبت یا حسین
دوست دارم پیشت آیم لحظه ای
تا نمایم با تو صحبت یا حسین
گفتمش نقاش را نقشی بکش از زندگی
گفتمش نقاش را نقشی بکش از زندگی
با قلم نقش حبابی بر لب دریا کشید
گفتمش چون می کشی تصویر مردان خدا
تک درختی در بیابان یکه و تنها کشید
گفتمش نامردمان این زمان را نقش کن
عکس یک خنجرزپشت سر پی مولا کشید
گفتمش راهی بکش کان ره رساند مقصدم
راه عشق و عاشقی و مستی ونجوا کشید
گفتمش تصویری از لیلی ومجنون رابکش
عکس حیدر(ع) در کنار حضرت زهرا(س)کشید
گفتمش بر روی کاغذ عشق را تصویر کن
در بیابان بلا، تصویر یک سقا کشید
گفتمش از غربت ومظلومی ومحنت بکش
فکر کرد و چهار قبر خاکی از طه کشید
گفتمش سختی ودرد وآه گشته حاصلم
گریه کردآهی کشید وزینب کبری(س) کشید
گفتمش درد دلم را با که گویم ای رفیق
عکس مهدی(عج) راکشید و به چه بس زیبا کشید
گفتمش ترسیم کن تصویری از روی حسین(ع)
گفت این یک را بباید خالق یکتا کشید
تا شعلة هجران تو خاموش کنم
تا شعلة هجران تو خاموش کنم
بر آتش دل ز صبر، سرپوش کنم
بسيار بکوشيدم و، نتوانستم
يک لحظه غم تو را فراموش کنم
اي کاش، دمي دهد امانم اين اشک
تا نقش تو را به ديده منقوش کنم
آخر چه شود، شبي به خوابم آئي
تا جام محبت تو را نوش کنم
بنشيني و، در برت، مرا بنشاني
تا زمزمة نوازشت گوش کنم
گر بار دگر مرا در آغوش کشي
صد بوسه بر آن دست و بر آن دوش کنم
سجاده تو، که ميدهد بوي تو را
برگيرم و، بوسم و، در آغوش کنم
چون درد فراق تو، ز حد درگذرد
زين عطر تو قلب خويش، مدهوش کنم
از حمله غارت به دلم آتشهاست
اين داغ، عيان، ز لاله گوش کنم
گويند به من، يتيم غارت زده ام
زآن چشمة چشم خويش پرجوش کنم
ديگر اگر اي پدر نخواهي برگشت
برخيزم و، پيکرم سيه پوش کنم؟
اين داغ حسين، جاودان است (حسان)
هرگز نتوان به اشک، خاموش کنم
شعر از : حبیب الله چایچیان (حسان)
باز طوفانی شده دریای دل
باز طوفانی شده دریای دل
باز هم خورشید رنگ خون گرفت
بر زمین نقشی ز ماتم میزند
باز جام دیده ها لبریز شد
باز زخم سینه ها سر باز کرد
در میان ناله و اندوه و اشک
حنجرم فریادها آغاز کرد
می نویسم شرح این غم نامه را
داستان مشک و اشک و تیر را
می نویسم از سری کز عشق دوست
کرد حیران تیغه شمشیر را
گوئیا با آن همه بیگانگی
آب هم با تشنگان بیگانه بود
در میان آن همه نامردمی
اشک آب و دیده ها پیمانه بود
تیغ ناپاکان برآمد از نیام
خون پاکی دشت را سیراب کرد
خون خورشید است بر روی زمین
کآسمان تشنه را سیراب کرد
می شود خورشید را انکار کرد؟
زیر سم اسبها در خاک کرد؟
می شود آیا که نقش عشق را
از درون سینه هامان پاک کرد؟
گر نشان عشق را گم کرده ایم
در میان آتش آن خیمه هاست
گر به دنبال حقیقت میرویم
حق همینجا حق به روی نیزه هاست
گریه ها بر حال خود باید کنیم
او که خندان رفت چون آزاد شد
ما سکوت مرگباری کرده ایم
....او برای قرنها فریاد شد
بازهم در ماتم روی حسین
باز هم در سوگ آن آلاله ایم
یادتان باشد حیات عشق را
وامدار خون سرخ لاله ایم
گل خوش رنگ و بوی من حسین است
شعر از استاد احد ده بزرگی
گل خوش رنگ و بوی من حسین است
بهشت آرزوی من حسین است
مزن دم پیش من از لاله رویان
که یار لاله روی من حسین است
من آن مداح مست سینه چاکم
که ممدوح نکوی من حسین است
همه در گفتگوی این و آنند
ولیکن گفتگوی من حسین است
سخن بی پرده می گویم زمستی
می و جام و سبوی من حسین است
چو مرغ حق که از حق میزند دم
طنین های و هوی من حسین است
از آن بر تربتش سایم جبین را
که عز و آبروی من حسین است
احد گوئی از آن باشد شعارم
که پیر و نکته گوی من حسین است
سرش به نیزه به گل های چیده می ماند
سرش به نیزه به گل های چیده می ماند
به فجر از افق خون دمیده می ماند
یگانه بانوی پرچم به دوش عاشورا
به نخل سبز ز ماتم تکیده می ماند
میان خیمه ی آتش گرفته، طفل دلم
به آهویی که ز مردم رمیده می ماند
شب است گوش یتیمان ز ضربت سیلی
به لاله های ز حنجر دریده می ماند
رقیه طفل سه ساله که حوری حرم است
به آن که رنج نود ساله دیده می ماند
امام صادق حق پشت ناقه ی عریان
به زیر یوغ چو ماه خمیده می ماند
شوم فدای شهیدی که در کنار فرات
به آفتاب به خون آرمیده می ماند
هلال یک شبه ی من، ز چیست خونینی؟
نگاه تو به دل داغ دیده می ماند
حکایت احد و اشک چشم خونینش
به اختران ز گردون چکیده می ماند
این شعر بسیار زیبا از شاعر دلسوخته اهل بیت آقای احد ده بزرگی می باشد .
شعری از اسرارنامه عطار در ستایش امام حسین(ع)
کیست حق را و پیمبر را ولی
آن حسن سیرت حسین بن علی
آفتاب آسمان معرفت
آن محمد صورت و حیدر صفت
نه فلک را تا ابد مخدوم بود
زانکه او سلطان ده معصوم بود
قرةالعین امام مجتبی
شاهد زهرا شهید کربلا
تشنه او را دشنه آغشته بخون
نیم کشته گشته سرگشته بخون
آن چنان سرخود که برد بی دریغ
کافتاب از درد آن شد زیر میغ
گیسوی او تا بخون آلوده شد
خون گردون از شفق پالوده شد
کی کنند این کافران با این همه
کو محمد کو علی کو فاطمه
صد هزاران جان پاک انبیا
صف زده بینم بخاک کربلا
در تموز کربلا تشنه جگر
سر بریدندش چه باشد زین بتر
با جگر گوشهٔ پیمبر این کنند
وانگهی دعوی داد ودین کنند
کفرم آید هرکه این را دین شمرد
قطع باد از بن زفانی کین شمرد
هرکه در روئی چنین آورد تیغ
لعنتم از حق بدو آید دریغ
کاشکی ای من سگ هندوی او
کمترین سگ بودمی در کوی او
یا درآن تشویر آبی گشتمی
در جگر او را شرابی گشتمی
اشعار عاشورایی از شعرای بزرگ
اشعار عاشورایی از شعرای بزرگ
(كـسائي مَرْوزي ،سیف فرغانی،سنائی غزنوی،خواجوی کرمانی،حافظ،صائب تبریزی)
به ظن قريب به يقين ابـوالحـسـن مـجـدالدّيـن كـسائي مَرْوزي متولّد 341 ه. ق، يعني سالياني چند پس از اتمام دوران تقيه و در عصر ديالمه، نخستين شاعر فارسي زبان شيعي باشد كه سوگسروده او در مراثي حضرت سيّد الشّهدا و اصحاب ظهر عاشورا به صورت شعر مكتوب به ثبت رسيده است و از اين روي او را آغازگر اين حركت در شعر فارسي مي دانند. هر چند اين شعر کسايي از پختگي و ساختارمندي و غناي مفهومي مقبولي برخوردار نيست اما به نوبه خود به خاطر بحث همين اولين بودن درخور توجه و تحسين است. به ابياتي از مرثيه او دقت کنيد :
باد صبا درآمد فردوس گشت، صحرا
آراست بوستان را، نيسان به فرش ديبا
دست از جهان بشويم، عزّ و شرف نجويم
مدح و غزل نگويم، مقتل كنم تقاضا
ميراث مصطفي را، فرزند مرتضي را
مقتول كربلا را، تازه كنم تولاّ
آن ميرِ سر بريده، در خاك خوابُنيده
از آب ناچشيده، گشته اسير غوغا
تخمِ جهانِ بي بر، اين ست و زين فزون تر
كهتر، عدوي مهتر! نادان عدوي دانا
بر مقتل، اي كسائي ! برهان همي نمايي
گر هم برين بپايي، بي خار گشت خرما
تا زنده اي چنين كن، دلهاي ما حزين كن
پيوسته آفرين كن بر اهل بيت زهرا
سنايي غزنوي
پـس از كـسـايـي مـروزي (مـتـولّد 341 ه. ق)بايد از حكيم سنائي غزنوي شاعر عارف وپرآوازه شـيـعـي سـده پنجم و ششم نام برد، كه به اين مهم همّت گماشته و ده ها بيت ازکتاب معروف خود يعني همان حـديـقـة الحـقـيقه و شريعة الطريقه را سوگسروده هايي در
ادامه مطلب
غزلی از حافظ دربارۀ امام حسین "ع"
در غزل ذیل گویا حافظ اشاره به شهادت امام حسین و سر بریدۀ امام دارد و اشاره به تشنگی اباعبدالله میکند و میگوید که ولی شناسان از این ولایت رفتند و....
زان یار دلنوازم شکریست با شکایت
گر نکته دان عشقی بشنو تو این حکایت
بی مزد بود و منت هر خدمتی که کردم
یا رب مباد کس را مخدوم بی عنایت
رندان تشنه لب را آبی نمیدهد کس
گویی ولی شناسان رفتند از این ولایت
در زلف چون کمندش ای دل مپیچ کان جا
سرها بریده بینی بی جرم و بی جنایت
چشمت به غمزه ما را خون خورد و میپسندی
جانا روا نباشد خون ریز را حمایت
در این شب سیاهم گم گشت راه مقصود
از گوشهای برون آی ای کوکب هدایت
از هر طرف که رفتم جز وحشتم نیفزود
زنهار از این بیابان وین راه بینهایت
ای آفتاب خوبان میجوشد اندرونم
یک ساعتم بگنجان در سایه عنایت
این راه را نهایت صورت کجا توان بست
کش صد هزار منزل بیش است در بدایت
هر چند بردی آبم روی از درت نتابم
جور از حبیب خوشتر کز مدعی رعایت
عشقت رسد به فریاد ار خود به سان حافظ
قرآن ز بر بخوانی در چارده روایت
كیست این پنهان مرا در جان و تن (شعری از عمان سامانی در رثای اباعبدالله
كیست این پنهان مرا در جان و تن
(شعری از عمان سامانی در رثای اباعبدالله)
"میرزا نوراﷲ بن میرزا عبداﷲ بن عبدالوهاب چهارمحالی اصفهانی . ملقب به تاج الشعراء و مشهور به عمان سامانی . وی از اهالی قریه «سامان » است که آن از قرای چهارمحال خاک بختیاری میباشد. وی در سال 1264 هـ .ق . متولد شد و در شب سه شنبه دوازدهم شوال سال 1322 هـ .ق . درگذشت و در وادی السلام نجف دفن شد. او را دیوانی است به نام «گنجینه اسرار» که در هند و در ایران به چاپ رسیده است".
شایان ذکر است در خصوص محل دفن او گفته اند: "نقل است که جنازه عمان را در مسجد جامع سامان به خاک سپردند و بعدها به نجف اشرف و غری شريف به دار الاسلام انتقال دادند."
آثار:1 ـ گنجینه الاسرار 2 ـ مخزن الدرّر
از آثار معروف عمان سامانی میتوان به گنجینه اسرار او اشاره کرد. گنجينه الاسرار شاه کار نامه عمان است. مرحوم استاد حبيب الله فضائلی "رحمت الله عليه" در وصف گنجينه الاسرار آورده است اين کتاب بحق کنز الاسرار يا چنانچه خود سراينده ناميده گنجینه الاسرار است، اسراری از ظهور عشق و جمال، اسراری از راز و نياز عاشق و جذبه های معشوق، اسراری از سير و سلوک و حالات وجد و شوق، اسراری از سوز وگداز و هجران و وصل. این اثر نفیس با این مطلع آغاز می شود :
كیست این پنهان مرا در جان و تن كز زبان من همى گوید سخن
این كه گوید از لب من راز كیست؟ بنگرید این صاحب آواز كیست؟
در من انیسان خودنمایى می كند ادعاى آشنایى میكند
كیست این گویا و شنوا در تنم؟ باورم یارب نیاید كاین منم
متصل تر با همه دورى، به من از نگه با چشم و، از لب با سخن
خوش پریشان با منش گفتارهاست در پریشان گوییش اسرارهاست
گوید او چون شاهدى صاحبجمال حسن خود بیند به سر حد كمال
از براى خود نمایى صبح و شام سر برآرد گه زر وزن، گه زبام
باخدنگ غمزه صید دل كند دید هر جا طایرى بسمل كند
گردنى هر جا در آرد در كمند تا نگوید كس اسیرانش كمند
لاجرم آن شاهد بالا و پست با كمال دلربایى درالست
جلوهاش گرمى بازارى نداشت یوسف حسنش خریدارى نداشت
غمزهاش را قابل تیرى نبود لایق پیكانش نخجیرى نبود
عشوهاش هر جا كمند انداز گشت گردنى لایق نیامد، بازگشت
ما سوا آینیهى آن رو شدند مظهر آن طلعت دلجو شدند
پس جمال خویش در آینیه دید روى زیبا دید و عشق آمد پدید
مدتى آن عشق بی نام و نشان بد معلق در فضاى بیكران
دلنشین خویش مأوایى نداشت تا در او منزل كند، جایى نداشت
بهر منزل بیقرارى ساز كرد طالبان خویش را آواز كرد
چونكه یكسر طالبان راجمع ساخت جمله را پروانه، خود را شمع ساخت
جلوهیى كرد از یمین و از یسار دوزخىّ و جنّتى كرد آشكار
جنّتى، خاطر نواز و دلفروز دوزخى، دشمن گداز و غیر سوز
................
شخصيتی چون حضرت حسين عليه السلام را با خصوصيات مراتب صوری و مجموعه حالات معنوی و مقامات عالی الهی و نبوغ و محوريت اجتماعی آن حضرت، در ذهن خود بياوريد و آنگاه جوانی چون علی اکبر را که خلقا" و خلقا" آئينه تمام نمای پيغمبر عظيم الشان اسلام بوده با تمام آراستگی و شايستگی به آن اضافه کنيد و آنگاه روانه ميدان خونش نماييد، آيآ اين حالات و واردات درونی چنين پدر و پسر را بهتر از اين می توان بيان کرد.
تا که اکبر با رخ افروخته خرمن آزادگان را سوخته
ماه رويش کرده از غيرت عرق همچو شبنم صبحدم بر گل ورق
بر رخ افشان کرد زلف پرگره لاله را پوشيده از سنبل زره
نرگسش سرمست در غارتگری سوده مشک تر بگلبرگ طری
تا آنجا که می سراید :
آمد و افتاد از ره با شتاب همچو طفل اشک بر دامان باب
کای پدر جان همرهان بستند بار مانده بار افتاده اندر رهگذار
و پاسخش را از زبا ن امام چنين می آورد:
در جواب ازتنگ شکر قند ريخت شکر از لبهای شکر خند ريخت
گفت کای فرزند مقبل آمدی آفت جان رهزن دل آمدی
کرده ای از حق تجلی ای پسر زين تجلی فتنه ها داری بسر
راست بهر فتنه قامت کرده ای ده کز اين قامت قيآمت کرده ای
نرگست با لاله در طنازی است سنبلت با ارغوان در باز است
در رخت مست غرورم می کنی از مراد خويش دورم می کنی
گه دلم پيش تو گاهی پيش اوست رو که با يک دل نمی گنجد دو دوست
بيش از اين بابا دلم را خون مکن زاده ليلا مرا مجنون مکن
پشت پا برساغر حالم مزن نيش بر دل سنگ پر نالم مزن
خاک غم برفق بخت دل مريز بس نمک بر تخت لخت دل مريز
همچو چشم خود بقلب خود متاز همچو زلف خود پريشانم مساز
حايل ره مانع مقصد مشو بر سر راه محبت سد مشو
لن تنالوا البر حتی تنفقوا بعد از آن مما تحبون گويد او
نيست اندر بزم آن والا نگار از تو بهتر گوهری بهر نثار
هر چه غير از اوست سد راه من آن تب است و غيرت و من بت شکن
چون تو را او خواهد از من رو نما رو نما شو جانب او رو نما
تا اينکه می گويد:
پس برفت آن غيرت خورشيد و ماه همچو نو از چشم و جان از جسم شاه
همچنين حالات و واردات درونی خواهر و برادری همچون حسين و زينب را در چنان موقعيتی بنگريد تا چگونه مجسم ساخته است.
کای سوار سر گران کم کن شتاب جان من بختی سبکتر زن بررکاب
تا ببسوم آن رخ دلجوی اوو تا ببويم آن شکنج موی تو
....
پس ز جان بر خواهر استقبال کرد تا رخش بوسد الف را دال کرد
....
با تو هستم جان خواهر همسفر تو بپا اين راه کوبی من بسر
خانه سوزان را تو صاحبخانه باش با زنان در همرهی مردانه باش
....
گفت زينب در جواب آن شاه را کای فروزان کرده مهر و ماه را
عشق را از يک مشيمه زاده ايم لب به يک پستان غم بنهاده ايم
....
معنی اندر لوح صورت نقش بست آنچه از جان خواست اندر دل نشست
شد عیان در طور جانش رايتی خر موسی صعقا زان آيتی
....
از رکاب ای شهسوار حق پرست پای خالی کن که زينب شد ز دست
هم در وصف حضرت زينب می گويد:
زن مگو مرد آفرين روزگار زن مگو بنت الجلال اخت الوقار
زن مگو خاک درش نقش جبين زن مگو دست خدا در آستين
عاشورا و نهضت امام حسین از دیدگاه عرفا(سنائی)
عاشورا و نهضت امام حسین از دیدگاه عرفا(سنائی)
عارفان، امام حسين(ع) را جزو مصاديق انسان كامل ميدانند. از اين نظر موقعيت آن حضرت نزد ايشان از حد امام يا رهبر اجتماعي بسيار فراتر مي رود؛ زيرا اگر امام از نقطه نظر سياسي مسئول اداره امور مسلمانان است، انسان كامل درباره كل هستي مسئوليت دارد. به تعبير ديگر انسان كامل جانشين خدا در روي زمين است و اگر از بين برود نظام هستي و حيات از بين مي رود. از اينرو ايشان به حادثه عاشورا به عنوان واقعهاي مينگرند كه انسان كامل در آن حضور داشته است.
وقتي سخني از عرفا به ميان ميآيد، مراد نگاه شهودي به موضوعي از قبيل امام حسين(ع) و قيام عاشورا است. حادثه عاشورا را مي توان از جوانب مختلف مورد بررسي قرار داد اما از اين زاويه نيز مي توان آن حادثه را مورد سنجش قرار داد. به تعبير ديگر در نگاه عرفاني به عاشورا درصدد پاسخگويي به اين سئوال هستيم كه از نقطه نظر شهودي اين حادثه چگونه ارزيابي ميشود؟
عموما عارفان در تحليل عرفاني يك حادثه مساله بصيرت دروني را مد نظر قرار ميدهند. بصيرت از نظر عرفاني عقلي است كه با نور قدسي منور شده و از طريق هدايت الهي به روشنگري رسيده است لذا دچار خبط و خطا نميشود و همواره حقيقت را پيدا و نمايان ديده و باطل را نابود و زايلشدني مييابد. البته دارندگان چنين بصيرتي هيچ وقت دچارحيرت ناپسند نمي شوند بلكه اساسا شك وترديد به وجود ايشان راه نمييابد.1 پس در اين رهيافت، پژوهنده در صدد دستيابي به حقيقت از نظر نقطه نظر شهودي است. به تعبير ديگر او درصدد فهم حقيقت يك پديده است چنين امري را معرفت نيز گويند كه امري شبيه به بصيرت است.2 اينك در صدديم تا عاشورا را از اين نقطه نظر مورد بررسي قرار دهيم.
در نگرش عرفاني به عاشورا، نظرات و مقامات عرفاني مورد توجه قرار گرفته و همه اركان و مولفه هاي عرفان در باب اين مورد تبيين شده است. در اين صحنه هريك از افراد عاشورا هم به عنوان مصداق يك مؤلفه عرفانياند و هم به عنوان نماد آن؛ به گونهاي كه هيچ يك از عناصر مؤثر در سلوك عرفاني نيست كه مورد توجه قرار نگرفته باشد. امام حسين(ع) به عنوان قطب عرفان و ساير بزرگواران نقش هاي ديگر را عهده دار هستند. البته عموم عارفان از هر دين و مسلك و مذهبي به عاشورا از اين زاويه نگريستهاند. اما موضوع اين مقاله بررسي رهيافت عارفان مسلمان است. در ضمن هدف نگارنده بررسي نظرات همه عارفان نيست بلكه از خيل عرفا تنها عارفان مشهور و بر جسته مورد توجه قرار گرفته است.
1) سنايي غزنوي و مبارزه ظلمتستيزان با ظلمتپرستان
حكيم سنايي (متوفي 525يا545 ه. ق) با كمال ارادت به خاندان پيامبر(ص) اميد داشت كه اين ارادت به آنان و بيزاري از بني اميه موجب رستگاري او شود و با دوستي علي(ع) و دو فرزندش حسنين(ع) به بهشت برين وارد گردد.
دو سبب را اميد ميدارم گرچه آلوده و گنهكارم
كه نجاتم دهي بدين دو سبب زين چنين جمع بيخبر يارب
آن يكي حب خاندان رسول حب آن شير مرد جفت بتول
و آن دگر بغض آل بوسفيان كه از ايشان بدو رسيد زيان
مر مرا زين سبب نجات دهي وز جهنم مرا برات دهي
مايه من به روز حشر اين است ظن چنان آيد كه اين دين است3
ادبيات فوق بيان كننده دو اصل تولي و تبري است، تولي نسبت به حسين(ع) و تبري از يزيد و قاطبه بني اميه. مضاف بر اين كه محبت حسن(ع) و حسين(ع) مايه نجات و دستيابي به بهشت الهي است.
هشت بستان را كجا هرگز تواني يافتن
جز به حب حيدر و شبير و شبر داشتن 4
او بر اين باور بود كه براي سخن گفتن از حسنين(ع)، بايد حال و خلق و خوي حسيني داشت.
چند گويي زحال خير كه قال قال بيحال عار باشد و شين
چون سنايي ز خود نه منقطعي چه حكايت كني ز حال حسنين5
سنايي بر اين نظر اعتقاد داشت كه مدعي پيروي از اهل بيت بايد از هر جهت خود را آماده كند تابه اخلاق نيكو متخلق شود
دعوي ايمان كني و نفس را فرمان بري
با علي بيعت كني و زهر پاشي بر حسن6
سنايي به حدي نسبت به يزيد و دار و دستهاش ابراز احساس بيزاري ميكند كه بيعت كنندگان با يزيد را يزيدي ديگر ميخواند و الا انسان داراي وجدان سالم هرگز حاضر نمي شود با يزيد بيعت كند چه رسد به انسان مؤمن.
دين حسين توست، آز و آرزو، خوك و سگ است
تشنه اين را ميكشي و آن هر دو را ميپروري
بر يزيد و شمر ملعون چون همي لعنت كني
چون حسين خويش را «شمر» و «يزيد» ديگري...
گرد جعفر گرد، گر دينجعفري خواهي همي
زانكه نبود هر دو: هم دينار و هم دينجعفري7
در مقابل نگرشي كه به يزيد و شمر دارد امام حسين(ع) را سرآمد همه شهيدان تاريخ مي داند.
سراسر جمله عالم پرشهيد است
شــهــيدي چـون حسيــن كربلا كو 8
سر بر آر از گلشن تحقيق تا در كوي دين
كشـتـگان زنده بيـني انجــمن در انجــمن
در يكيصف، كشتگان بيني به تيغي چون حسين
در دگرصف، كشتگان بيني به زهري چون حسن9
از ديدگاه سنايي غزنوي عامل و علت پيدايي قيام عاشورا آن بوده است كه گروهي دنياخواه، تاب تحمل شخصيت لامكاني حسين(ع) را نداشتند و به همين دليل از آنجا كه ظالمان ظلمتپرست، چشم ديدن نور خورشيد را ندارند و خفاشوار شبانگاهان بيرون ميآيند؛ لذا در صدد برآمدند خورشيد وجود امام حسين(ع) را به تاريكي بكشانند تا بدين وسيله در زندگي ديجور خود غوطهور شوندو هيچ مانع و رادعي در ميان نبينند.
لامكان گوي، كاصل دين اين است
سر بجنبان كه جاي تحسين است
دشمني حسين از آن جستهست
كه علي لفظ لامكان گفتهست10
اين گروه گمراه نه تنها با حسين(ع) چنين برخورد كردند بلكه پيش از او، با پدر گرامياش نيز همان رفتار را نمودند و فلسفه اصلي مخالفت با آنان با حضرت امير در همين نكته نهفته بود. البته سر نبرد علي(ع) با آنان را نيز در همين مسأله ميتوان جستجو كرد. زيرا هر ضربت شمشير علي(ع) كه بر فرق شبپرستان فرود ميآمد تا گستره نور الهي را وسيعتر كند و آدميان را از آن بيشتر بهرهمند سازد.
كافراني در اول پيكار شده از زخم ذوالفقار، فگار
همه را برزده علي صد داغ شده يكسر قرين طاغي و باغ11
چون آنان ضربات سهمگين علي(ع) را چه در عصر جاهليت و چه در زمان خلافتش متحمل شده بودند، لذا در سال 61 هجري در صدد انتقام بر آمدند تا بخشي از آن شكستها را جبران كنند و با شماتت حسين(ع) و خانواده و يارانش در صدد ضربه زدن بر آن حضرت(ع) بر آيند.
كين دل بازخواسته ز حسين شده قانع بدين شماتت و شين12
پس قتل حسين(ع) را بايد تاوان شكستهايي بدانيم كه جاهلان و ظلمتپرستان يزيدي از ذوالفقار علي(ع) متحمل شده بودند.
سنايي، با توجه به چنين نگرش عرفاني است كه يزيد و دار و دستهاش را مستحق لعن و نفرين دانسته و بدگويي از آنان را عامل و علت صدرنشيني آدمي در اين دنيا و عالم آخرت مي داند.
هركه بد گوي آن سگان باشد دان كه او شاه آن جهان باشد13
سنايي آشكارا و بيواهمه به يزيد و شمر لعن ميفرستد و آنان را ملعونان ابدي ميداند. سنايي در ضمن لعنتنامه خويش، نام جلادان را يك به يك ياد ميكند و نفرين خود را نثار آنان ميسازد و كارهاي آنان را بسيار شرمآور دانسته، آنان را محكوم كرده، مطرود اعلام ميدارد.
كربلا چون مقام و منزل ساخت ناگــه ابنزيـاد بر وي تاخت
سـرش از تـن به تيغ ببريدند و انـدر آن فعل سود ميديدند
علـيالاصـغـر ايـسـتاده بـه پاي وآن سـگان بـه ظـلم داده رضا14
سنايي در مواردي يزيد و دار و دستهاش را به قوم ثمود تشبيه كرده و بيان ميكند كه ايشان نيز همان كارهايي را انجام ميدهند كه قوم ثمود بدان مرتكب شده بود.
عمرو عاص و يزيد و ابن زياد همچو قوم ثمود و صالح و عاد
بر جـفا كرده آن سگان اصرار رفتـه از حقـه بر ره انـكـار
هيچ نــاورده در ره بـيداد مصطـفي را و مـرتضي را ياد
يكسـو انداخته مـجـامـله را زشـت كـرده ره مـعـامله را
كـرده دوزخ براي خويش معد بـوالـحكم را گزيده بر احمد
راه آزرم و شـرم بـربـسـته عـهد و پيمان شرع بشكسته15
اما البته در ميان آدميان، كساني هستند كه چون دل تاريك و خدا ناشناسي دارند از عرفان اندك بهره اي نبرده اند، خود را به ثمن بخسي به دنيا مي فروشند و در صف يزيديان قرار مي دهند. لذا، آدم خيره سر است. هر كسي به ريختن خون امام حسين(ع) راضي باشد البته مستحق لعن و نفرين نيكان و عارفان خواهد بود.
خيره راضي شود به خون حسين
كه فزون بود وقعش از ثقلين16
بنابر اين هر كسي كه پيرو آدمهاي پليدي چون يزيد و عمرو عاص باشد و به پيروي آنان افتخار كند، يقينا در دنيا نه تنها از دعاي خير صاحب نفسان محروم خواهد بلكه نفرين و لعن آن ها را، هم در دنيا و هم در آخرت شامل حال خود خواهد كرد.
پس تو گويي يزيد مير من است عمروعاص پليد پير من است
آنكه را عمرو عاص باشد پير يا يزيد پليد باشد ميــــر
مستحق عذاب و نفـرين است بدره و بدفعال وبددين است17
نه تنها يزيد و دار و دستهاش در دنيا و آخرت مستحق عذاب خدا و نفرين اولياي خدا هستند؛ بلكه هر كسي كه به نا حق از آنان به نيكي ياد كند نيز، در زمره آنان خواهد بود:
لعنت دادگر بر آن كس باد كه مر او را كند به نيكي ياد18
اما البته عارفان و اولياي الهي و سالكان طريقت، ثنا و ستايش بر حسين(ع) و ياران فداكار و عارف او را وظيفه طريقتي خود مي دانند و از اين جهت همراهي و همگامي خود را با كساني اعلام ميكنند كه با نور الهي راه مي پيمايند و بر سر نيزه نداي قرآن سر ميدهند.
ثناي حسين(ع) و ياراني و لعن و نفرين يزيد و دار و دسته اش، در واقع استمرار مبارزه نيروهاي متضادي است كه از ابتداي خلقت آدمي تا به امروز وتا پايان جهان ادامه دارد. لذا موضع آدمي نسبت به يزيد و يا نسبت به امام حسين(ع) دور نمي شودو همگامي با آن را عين طريقت به سوي حق مي دانند و بر آن پافشاري ميكنند.
از سنايي به جان مير حسين
صد هزاران ثناست دايم دين19
در همين راستا، لعن و نفرين بر يزيد و شمر و ياران آنها، در نگرش عرفاني معنا ومبنا پيدا ميكند. سنايي با اشاره به همين دليل اعلام موضع آنچنان ميسرايد.20
ياد فاجعه كربلا، قوت قلب رهپويان وصال
سنايي براي تأكيد بر لزوم تحمل رنج و بلا در انجام دادن اعمال ديني و نيز تحمل سختي هاي مراحل طريقت، از حسين بن علي(ع) مدد مي جويد و تجربه تاريخي (در عرصه عرفان) آن حضرت و يارانش را الگويي تكرارناپذير ميداند و بدينلحاظ مطالعه داستان عاشورا را بر خود و رهپويان حقيقت فرض ميداند.
تا ز سر شادي برون ننهند مردان صفا
پاي نتوانــند بـردن بــر بساط مصطفي
خرمي چون باشد اندر كوي دين كز بهر مل
خون روان كردند از حلق حسين در كربلا
از براي يك بلي كاندر ازل گفته ست جان
تا ابد اندر دهد مرد «بــلي» تن در بــــلا21
بدين ترتيب سنايي، حسين(ع) و شهادت او را الگوي منحصر به فردي ميداند كه فراروي سالكان طريقت، قرار گرفته است.
سراسر، جمله عالم، پرشهيد است
شهيدي چون حسين كربلا كو22
الگونمايي عاشورا از ديدگاه سنايي، نه تنها به سبب فداكاري عارفانه است كه حسين آن را به منصه ظهور رسانده است، بلكه علاوه بر آن عارفان و به ويژه سنايي و حسين(ع) و يارانش رابه عنوان كساني مي شناسد كه مرگ پيش از مرگ طبيعي را تجربه كرده اند؛ چه از اين ديدگاه اوليا و مردان خدا آناناند كه در اين نشئه، مرگ نفس خود را ديدهاند؛ «موتوا قبل ان تموتوا»
سنايي غزنوي با اشاره به اين تجربه عرفاني كه حسين بن علي(ع) آن را نيك آزموده بود چنين سروده است:
كاين طريق است كه در وي چو شوي، توشه تو را
جز فنا بودن -اگر بـوذري و سلــمان- نــيست
اين عروسيست كه از حسن رخـش با تـن تو
گر حسيني، همه جز خنجر و جز پيكان نيست23
و نيز:
سـر برآر از گـلشن تحقـيق تا در كـوي دين
كشـــــتگان زنـده بيـني انـجمـن در انجـمـن
در يكيصف كشتگان بيني به تيغي چون حسين
در دگرصف خستگان بيني به زهري چون حسن24
سنايي، معرفتيابي به ماهيت قيام عاشورا و شخصيت امام حسين(ع) را در صورتي ممكن مي داند كه شخص، انقطاع از اغيار را تجربه كرده باشد و الا حكايت حسين(ع) را خواندن، سودي نخواهد داشت زيرا حسين(ع) دست به تجربهاي زده است كه جز «ميرندگان پيش از مرگ» نميتوانند آن را تجربه كنند و به فهم و درك و لمس آن نايل آيند.
چون سنايي ز خود نه منقطعي
چه حكايت كني ز حال حسين25
پيروزي حسين(ع) و استمرار راه او
سنايي بر اين اعتقاد داشت كه حق هميشه پيروز است هر چند كه چند صباحي زير ابرهاي ظلمت و تاريكي پنهان بماند از اين رو امام حسين(ع) حركتي را آغاز كرد كه ريشه در حقانيت الهي دارد از اين جهت هرگز فراموش نخواهد شد و گرد شكست بر روي او نخواهد نشست.
به اعتقاد سنايي اگر چه ظالمان بدكردار، جاهلانه حرمت دين خدا را شكستند ودر ناب خاندان رسالت را كه گزينه خوبان عالم بود پايمال نمودند و سرهاي آل ياسين را بر سر نيزه ها كردند و تنهايشان را آماج زخم پيكان شمشيرها گردانيدند و با اين عمل بد خويش خود را گرفتار نفرين ابدي ساختند چنانچه من سنايي از اين خاندان بني اميه بيزارم، اما نسيم كربلا، پيام آور بهشت است و قابل متابعت و پيروي، لذا من غلام آن زني هستم كه براي بوئيدن نسيم خوش كربلا هر روز به بيرون شهر مي آمد و از دشمن جفاكار نيز هيچگونه هراسي نداشت. راز و رمز ماندگاري حسين(ع) و يارانش در اين بود كه ايشان تجلي كنندگان حق و اوصاف او بودند.از اين نظر آينههاي جمال الهي هرگز شكسته نمي شوند بلكه در هر عصري و مصري پايدار خواهند ماند. از نظر سنايي، كربلا قطعهاي از بهشت الهي است كه در زمين تحقق يافته است و شهيدان كربلا گلهاي پاكي هستند كه بر روي خاك كربلا شكفتهاند و جهان را عطرآگين ساخته اند.
حبذا كربـلا و آن تعـظـيم كز بهشت آورد به خلق، نسيم
و آن تن سر بريده در گل و خاك و آن عزيزان به تيغ، دلها چاك
و آن تن سـر به خـاك غـلـطـيده تـن بـيسـر بسي بد افتاده26
از نظر سنايي امام حسين(ع) برگزيده همه جهان بوده است اما به دست اهل جفا شربت شهادت نوشيد.
و آن گزين همه جهان كشته در گل و خـون تـنـش بـياغشته
و آن چـنان ظالمان بدكردار كرده بر ظلـم خويشـتن اصـرار
حرمت دين و خاندان رسول جمله بـرداشـته ز جـهل و فضول
زخم شـمشير و نـيزه و پيكان بر سر نيـزه سـر به جـاي سـنان
آل ياسين بـداده يـكسر جان عاجز و خوار و بيكس و عطشان
كرده آل زيـاد و شـمر لعين ابـتدا ايـن چـنين تــبـه در ديـن27
سنايي صراحتا بيزاري خود را از يزيد و خاندان و اعوانش و حتي پدرش و عمر و عاص اعلام مي كند و آنان را مستحق نفرين وعذاب الهي مي داند. بلكه اين لعنت شامل كساني مي شود كه از يزيد و... به نيكي ياد كنند.
من از ايـن ابنخال بيزارم كز پـدر نيز هم دلآزارم
لعنت دادگر بر آنكـس باد كه مر او را كند بـه نيكي ياد28
سنايي كرارا اعلام ميكند كه من دوستدار يزيد و شمر نيستم.
من نيم دوستدار شمر و يزيد زان قـبـيله منـم به عهد، بعيد
هر كه راضي شود به بـد كردن لعنتش طوق گشت در گردن
از سنايي به جان مير حسين صد هزاران ثناست دايم دين 29
پينوشت:
1-كاشاني، عبدالرزاق، شرح منازل السائرين، قم، بيدار، 1372، ص337. 2-همان، ص 565. 3- حديقه الحقيقه، 643. 4- ديوان سنايي، 470. 5- ديوان سنايي، 552. 6- ديوان سنايي، 530. 7- ديوان سنايي، 655. 8- ديوان سنايي، 571. 9- ديوان سنايي، 485. 10- سنايي، حديقه الحقيقه، ص 66، به كوشش مدرس رضوي، انتشارات دانشگاه تهران، 1359. 11- همان، ص 270. 12- همان، ص 271. 13- سنايي، حديقه الحقيقه، ص 271. 14- حديقه الحقيقه، 269-269. 15- همان. برفي – محمد –سيماي حسنين از منظر اهل سنت – تهران -1381 – مؤلف – صص 245-243. 17- سنايي، حديقه الحقيقه، ص 272. 17- همان. 18- همان. 19- همان. 20- سنايي، مجدود بن آدم، ديوان سنايي، به كوشش مدرس رضوي، تهران، 1362، انتشارات سنايي، ص 655. 21- همان، صص 40-41. 22- همان، ص 571. 23- همان، ص 97. 24-ديوان سنايي، ص 485. 25-همان، ص 552. 26- حديقه الحقيقه، صص 270-271. 27- حديقه الحقيقه، صص272-270. 28- همان. 29- همان. http://www.ido.ir/a.aspx?a=1385121316
عاشورا و نهضت امام حسین از دیدگاه عرفا( مولانا )
مولوي(604- 672 ه.ق(
مولوي جزو عارفاني است كه كه هم به مدح و ثناي حسين(ع) پرداخته و هم در باره آن نظرياتي داده است. از نظر او حسين(ع) عاشق صادق وارستهاي است كه جان خود را بر طبق اخلاص نهاده است. به اعتقاد وي نخستين صفت عاشق راستين آن است كه بايد آماده باشد تا خود را بهر حق قربان كند و چون حسين(ع) آماده شهادت در راه حضرت حق باشد از نظر مولوي مصداق بارز عشق وعاشقي حسين(ع) است كه آن را در صحراي كربلا محقق ساخت.
چيست بـا عشــق آشنـا بـودن به جز از كـام دل جـدا بودن
خون شدن، خون خود فروخوردن با سـگان بر در وفـا بـودن
او فداييسـت، هيچ فرقي نيـست پيش او مرگ و نقل پا بودن
رو مسلمان، سپر سلامـت باش جهـد ميكـن به پارسا بودن
كين شهيدان زمرگ نشـكيبـند عاشـقاناند بـر فـنا بـودن
از بلا و قضا گـريـزي تـو ترس ايشـان ز بـيبلا بودن
شيشه مي گير و روز عاشورا تو نتاني به كربــلا بـودن43
اگر حسين(ع) نمونهاي است شايسته تقليد، نه بدين جهت است كه به دست تبهكاران بدگهر كشته شد، اين از بديهيات است. آنچه به راستي درباره زندگي او شايسته ذكر است پيروزي اوست در جهاد اكبر. تنها به بركت عظمت معنوي اوست كه وقايع منجر به شهادت جسمانيش معني مييابد. پس تقليد از آنحضرت يعني تكليف بر پيروانش كه به جهاد اكبر برخيزند. از اين جهت است كه مولوي امام حسين(ع) را پيروز ميدان مبارزه با نفس ميداند و از پيروان او ميخواهد تا ايشان نيز در ميدان مبارزه با نفس پيروز شوند. چه، پيروزي در اين ميدان، مهمتر از پيروزي در ساير ميادين است. چنين فردي شايستگي آن را دارد كه پيش معشوق رود و با او يكي شود.
مشين اينجا تو با انديشه خويش اگر مردي برو آنجا كه يار است
مگو باشد كه او ما را نخواهد كه مرد تشنه را با اين چه كار است
كه پروانه نيـنـديشـد ز آتش كه جان عشق را انديشه عار است
چو مرد جنگ بانگ طبل بشنيد در آن ساعت هزار اندر هزار است
شنيدي طبل، بركش زود شمشير كه جان تو غلاف ذوالفقار است
بزن شمشير و ملك عشق بستان كه ملك عشق ملك پايدار است44
از نظر مولوي حسين(ع) كسي است كه در اثر مجاهدت با نفس و شفقت بر خلق توانست وارد ميدان بعدي شود و عشق الهي را در وجود شعلهور سازد.
حسين كربلايي آب بگذار كه آب امروز تيغ آبدار است45
اما براي ستاندن ملك عشق، انسان بايد كه نخست درد رنج عشق و عاشقي و رنج معشوق را بر دل كشد. زيرا هر چه به معناي هدف خودش وقوف پيدا كند به شدت ناتواني خود بيشتر پيميبرد بلكه هر اندازه نسبت به عظمت معشوق آگاهي بيشتري بيابد درد و رنج بيشتري را احساس ميكند.
هر كه او بيدارتر پردردتر هر كه او آگاهتر رخزردتر46
با اين وصف دردي كه عاشق ميكشد هميشه او را به سوي معشوق مي كشد و سرانجام درد و رنج عشق به مرگ نفس و تولد در حق منتهي مي شود. در واقع عاشق در اين حالت نفس يزيد خودش را به پاي حقيقت حسينياش قرباني ميكند.
...اي غم بكش مرا كه حسينم، تويي يزيد47
اين نكته روشن مي كند كه حسين(ع) به قدري براي مولوي مهم است كه او را نماد عشقورزي ميداند و راه سلوك را جز از طريق طي كردن مسير عشق كه مسير حسين(ع) است، ميسر نميداند.
مرتضاي عشق! شمسالدين تبريزي ببين
چون حسينم خون خود در زهر كش همچون حسن48
اگر حسين(ع) عاشق خداست، خدا نيز عاشق حسين است. از اين نظر حسين عاشق ميخواهد در راه و به اراده خداي معشوق خونش ريخته شود تا نزد معشوق پذيرفتهتر حاضر شود.
هركآتش من دارد، او خرقه ز من دارد
زخمي چو حسيناش يا جامي چو حسن دارد49
مولوي نفس رحماني را به حسين(ع) تشبيه مي كند كه بايست از فرات معنويت تا ميتواند سيراب شود و لحظهاي را از دست ندهد. از اين جهت سالكان طريقت بايد در طريق خويش حسينوار عمل كنند و همانند او به شهادت برسند.
حشرگاه هر حسينـي گـر كنون
كــربـلائي كـربـلائي كـربـلا
مشك را بربند اي جان گر چه تو
خوش سقائي خوش سقائي خوش سقا50
نگاه مولوي به عاشورا
مولوي ضمن نقل داستان وضو ساختن حسنين و بازگو نمودن كمال حكمتانديشي آن دو بزرگوار را در «فيه ما فيه»51 در تشبيهي حسين(ع) را مركز و دل حقيقت ميداند و طرف مخاصم او يعني يزيد را فرسنگها از حقيقت دور دانسته و به فراق و هجران تشبيه كرده است.
دل است همچو حسين و فراق همچون يزيد
شهيد گشته دو صد ره به دشت كرببلا52
دشمني با خاندان پيامبر(ص) در حد كفر و ارتداد است تا جايي كه در داستان باغبان و تنها كردن صوفي و فقيه و علوي از يكديگر، اهانت به علوي خطاكار را نيز برنميتابد و گويد: اگر آن باغبان نتيجه پدران مرتد نبود درباره خاندان رسالت اينگونه ياوهگويي نميكرد و چون يزيد و شمر و خوارج، با آل رسول و آل ياسين برخورد نميكرد.
خويشـتــن را بر عـلي و بر نـبي
بسته است اندر زمانه بس غبي
هر كه باشـد از زنـــا و زانيـان
اين بـرد ظـن در حـق ربـانـيـان
آنـچـه گـفـت آن بـاغـبان بوالفضول
حـال او بد دور از اولاد رسـول
گر نـبــودي او نتـيـجـه مـرتــدان
كي چنين گفتـي بـراي خـانـدان؟
خواند افسونها، شنـيـد آن را فـقـيـه
در پيش رفـت آن سـتمكار سفيه
گفت: اي خر اندر اين باغت كه خواند؟
دزدي از پيـغمـبرت ميـراث ماند؟
شيــر را بـچـه هـمي مـاند بدو
تو به پيغمبر به چه ميمانـي؟ بگو...53
پي نوشتها:
43-كليات شمس، غزل ش 2102. 44-كليات شمس 1/137، ابيات 3662-3656 45-همان 46- مثنوي، 1/43، بيت 629 47-كليات شمس، بيت 9206 48-كليات شمس، بيت 7/205 49-كليات شمس، 1/243، بيت 6358 50- كليات شمس، 1/74 51- فيه ما فيه، 158. 52- برفي – محمد –سيماي حسنين از منظر اهل سنت – تهران -1381 – مؤلف – 264 53-كليات شمس، 1/97، غزل، 230 54- مثنوي معنوي، 2/254، ابيات 2105-2195 http://www.ido.ir/a.aspx?a=1385121316
عاشورا و نهضت امام حسین از دیدگاه عرفا( عطار )
شيخ فريدالدين عطار نيشابوري (537-628 ه.ق(
شيخ فريد الدين ابو حامد محمد بن ابوبكر عطار نيشابوري در «مصيبت نامه » در دو قصيده ي جداگانه به مدح حسنين پرداخته و آندو را نور چشم مصطفي و علي مرتضي داند.او با تمجيد از بخشندگي و مروت امام حسن(ع) گويد:
لبي كه شير زهرا را نوشيد و مصطفي(ص) بر آن بوسه زد، دشمن به او زهر داد لكن جوانمردي حسن سبب شد كه نام خصم را بر زبان نياورد و چون رازي در دل نگه دارد.
عطار در آثار خود هم امام حسن(ع)و هم امام حسين(ع) را مدح كرده است. اما عنايت ويژه اي به جريان عاشورا داشته است. عطار از دو جنبه به امام حسين(ع)و عاشورا نگريسته است :يكي از جهت مدح و توصيف، و ديگري از نقطه نظر مباحث عرفاني.
آن لبي كو شير زهرا خورد بـاز
مصـطفي دادش بدان لب بوسه باز36
چون توان كردن گذرگه زهر را
خون توان كردن جگر اين قهر را
او راجع به امام حسين(ع) گويد: لعنت خدا بر كافراني باد كه فرزند دختر پيامبر(ص) را در كربلا شهيد كردند، او آرزو ميكند كه كاش سگ كوي حسين بودمي تا در دفاع از آن حضرت جانم را فدا مي نمودم.
گيسوي او تا به خون آلوده شد خون گردون از شفق پالوده شد
كي كنند اين كافران با اين همه كو محمد؟ كو علي ؟ كو فاطمه؟
عطار صحنه كربلا را به عرصه محشر تشبيه مي كند كه همه پيامبران در آن اجتماع كردهاند ولي به ياد
اباعبدالله تمرين تشنگي ميكنند. شكوه و شكايت آنان از دست عاملان جنايت به آسمان بلند است و همه يك صدا بر يزيد و عمالش لعن و نفرين مي كنند.
صد هزاران جان پاك انبيا صف زده بينم به خاك كربلا
در تموز كربلا تشنهجگر سر بريدندش، چه باشد زين تبر؟37
با جگرگوشهي پيمبر اين كنند و آنگهي دعوي داد و دين كنند
عطار نيز همچون سنايي كساني را كه يزيد و دار و دستهاش را ميپذيرند، كافر و بيدين شمرده است. در مقابل آرزو ميكند كاش در آن زمان حضور داشت و ميتوانست از حسين(ع) دفاع كند.
كفرم آيد، هر كه اين را دين شمرد قطع باد از بن زباني كاين شمرد
هر كه در رويي چنين آورد تيغ لعنتم از حق بدو آيد دريـغ
كاشكي، اي من سگ هندوي او كمترين سگ بودمي در كوي او
يا در آن تشوير آبي گشتمي در جگر او را شرابي گشتمي38
از نظر عطار راهپويان طريقت بايد راه حسين(ع) را طي كنند زيرا راه او راه عرفان و طريقت است. بلكه اگر كسي محبت آن حضرت را در دل نداشته باشد سالك شمرده نمي شود.
سالك آن باشد كه در ياران او دوست دارد مر وفاداران او39
از نظر عطار، هم حسين(ع) و هم يارانش همه اهل يقين بودهاند و در سايه چنين يقيني توانستند رضايت حق را كسب كرده، در ظاهر و در باطن به فنا برسند.
جان خود ايثار كردند از يقين درگذشتند از مكان و از مكين
يارب اين سر را تو ميداني و بس خستگان عشق را فرياد رس 40
به اعتقاد عطار كمتر عاشقي چون حسين(ع) مي توان يافت كه در طلب ديار عشق حركت كند زيرا حسين(ع) توانست سلوك عرفانياش را با شهادت قرين سازد.
آتــش عـشق ومحـبت برفروز
تا بسوزد هر كه او يكرنگ نيست...
نيست منصور حقيقي چون حسين
هر كه او از دار عـشق آونگ نيست41
از نظر عطار بهترين عارف كسي است كه بتواند راه حسين(ع) را طي كند و عرفانش را به شهادت ختم كند.
همچو آن حلاج، بدمستي مكن يا حسيني باش يا منصور باش 42
پي نوشتها:
36- مصيبت نامه، 36 37- مصيبت نامه، 37 38-مصيبت نامه، 37 39-اشتر نامه، ص 12 40- همان، 12-14 41-ديوان عطار، 90 42- همان، ص 346 43-روزه داشتن در شش روز پس از عيد فطر كه سنت است.
عاشورا و نهضت امام حسین از دیدگاه عرفا(شیخ احمد جام)
شيخ احمد جام( 440-536 ه.ق(
اين عارف بزرگ حنفيمذهب كه معروف به «ژندهپيل» است حسنين را دو سبط پيامبر و دو نور ديده خود داند.
آن دو سبط نبي حسن و حسين ديده ي ما شبير و شبر ماست30
كه عاشقان و عارفان با اقتدا به آن دو مي توانند مسير طريقت و شهادت را طي كنند و در نهايت وصال حق را در آغوش بگيرند. اين امامان همانند پدر بزرگوارشان توانسته اند بر ديو نفس پيروز شوند.
همچو حيدر در شجاعت نفس خود را كشتهاند
چون حسين و چون حسن سوي شهيدان رفتهاند31
او كه دلش سرشار از محبت آل و اصحاب پيامبر (ص) بود معتقد است كه شهيدي چون حسين احمد ژندهپيل نيز همانند سنايي امام حسين(ع) را شهيد بينظيري ميداند كه مثل او نه آمده و نه خواهد آمد. زيرا او توانست با پيوند شهادت و عرفان
از هر دو موهبت برخوردار شود.
حب آل و صحبت تو دارد ميان جان وطن
در دل ما سر به سر مهر است از ياران تو32
سراسر جمله عــــالم پر شهــيدنــد
شهــيدي چــون حســين كربــلا كــو33
لذا سفارش مي كند كه براي رستگاري آخرت و رسيدن به لقاي پروردگار ميبايست به دامان آل مرتضي توسل جست و خلق و خوي حسن عليهالسلام و خون حسين شهيد(ع) را وسيله قرار داد و در غم شهيد كربلا صبح وشام ناله جان سوز سر داد. ازاين جهت است كه احمد جام از عزاداري فردي و جمعي براي امام حسين(ع) استقبال مي كند. زيرا مشاركت در چنين امري در واقع طي كردن مرحلهاي از طريقت است.
گر نجات آن جهان مطلوب داري اي عزيز
دست در دامان آل مرتضي بايد زدن
ناله دلسوز و اندوه جگر در صبح و شام
از بـراي آن شهيد كربلا بايد زدن
از براي ميوه جان عزيــز مـرتـضي
هر زمان از سوز باطن نالهها بايد زدن34
از نظر احمد جام امام حسين(ع) گنج معرفتي است كه خدا در روي زمين به وديعت گذاشته است كه اگر كسي به او بنگرد اوصاف تحقق يافته خدا را ملاحظه خواهد كرد.
به خلق و خوي حسن آن شه زمين و زمان
كه گنج معرفتي بود در خداخواني
به آتش جگر خسته حســـين شــــهيد
كه خاك درگه او بود آب حيواني35
اين نظر احمدجام مبين جايگاه والاي امام حسين(ع) است زيرا چنين جايگاهي تنها به انسان كامل اختصاص دارد
پي نوشت ها:
ديوان احمد جام، 87 31- ديوان احمد جام، 143 32- ديوان احمد جام، 345 33- ديوان احمد جام، 347 34- ديوان احمد جام، 326 35- ديوان احمد جام، 424
امام حسین(ع)گودال قتلگاه -( كار را يكسره كرد و پا شد )
كار را يكسره كرد و پا شد
دور شد از همگان، تنها شد
مقتل انگار پر از غوغا شد
سر پيراهن او دعوا شد
روح از حنجر او زد بيرون
شمر از قتلگه آمد بيرون
تا جدا شد سر شاه از بدنش
شمر ماند و دل غرق محنش
يادش آمد بدن بى كفنش
لرزه افتاد بر اعضاى تنش
بيشتر شد غم و دردش، هردم
با خودش گفت چه كارى كردم
سنگ با پيكر مولا ضد بود
نيزه در كار خودش وارد بود
سر او دست دو تا فاسد بود
خواهرش هم روى تل شاهد بود
كفن مادرى اش را بردند
آه، انگشترى اش را بردند
شمر هرچند كه نادم شده بود
تازه آغاز مراسم شده بود
خيمه خالى ز محارم شده بود
وقت تقسيم غنائم شده بود
حرمله سهم خودش را برداشت
خیمه هم بوی علی اصغر داشت
بين شان چهرۀ نامى بسيار
عالم فقه و كلامى بسيار
زن يكى بود و حرامى بسيار
پيش رو مردم شامى بسيار
كمر واژه از اين غم خم شد
صحبت از زينب و نامحرم شد
شاعر : پیمان طالبی
زمزمه روز عاشورا-( به قلب خواهر بده تسلا )
به قلب خواهر بده تسلا
چیکار کنم با غصهی فردا
تو این شب تنهایی ، بمون که ماهم باشی
قول بده در هر لحظه ، پشت و پناهم باشی
******
مگه مسلمون بین شما نیست
کشتن تشنه این طور روا نیست
نفرین بر اون دستایی ، که یاسمو میچینه
نیزه رو بردار ظالم ، زهرا داره میبینه
******
عمه تو دیدی از بالای تل
بگو که چی شد میون مقتل
دیدی بابامو کشتن ، با تیر و دشنه ای وای
بگو بهش آب دادن؟ یا لبِ تشنه ... ای وای
شاعر : یونس سبزی
لشکر رسید و دور و برش ازدحام شد
لشکر رسید و دور و برش ازدحام شد
سر روی نیزه رفت و تنش وقف عام شد
از جانب صحابه و پیران این سپاه
سبط النبی به ضرب عصا احترام شد
وقتی به سمت خیمه پیاده نظام رفت
جسم حسین سهم سواره نظام شد
جسمی که بوسه گاه علی بود و فاطمه
بازیچه بین لشکر نطفه حرام شد
سهم حسین قوم جگر خوار بود و آه
سهم رقیه قوم مغیره مرام شد
این نیزه ها , اسارت خیمه , غم علی
معلوم نیست باعث مرگش کدام شد
حمیدرضا محسنات
واحُسَیْناهْ ذَبیحاً مِن قَفا واحُسَیْنا غَسیلاً بِالدَّماءواحُسَیْناهْ ذَبیحاً...
محدّث قمی "أعلی الله مقامه" گوید : در دیوان سیّد بزرگوار شهید سیّد نصر الله حائری "قدّس الله روحه" دیدم كه برخی از موثّقان بحرین برای او حكایت كرده اند كه یكی از نیكوكاران حضرت زهرا "علیها السلام" را در خواب دید كه در بین جمعی از زنان هستند كه بر حسین مظلوم "علیه السلام" با خواندن این شعر نوحه سرایی می كنند :
واحُسَیْناهْ ذَبیحاً مِن قَفا واحُسَیْنا غَسیلاً بِالدَّماء
وای حسین، ای كشته از قفا، وای حسین غسل داده شده به خونها
وا غَریبا قُطْنُهُ شَیْبَتُهُ اِذْ عدا كافُورُهُ عَفْر الثَّرى
وای غریبی كه پنبه ی كفن او محاسن او بود هنگامی كه كافورش خاكهای اطراف او بود .
واسَلیبا نَسَجَتْ اَكْفانَهُ مِنْ ثَرَى الطَّفِّ دَبُورٌ وَصَبا
وای بر برهنه ای كه كفن هایش را باد دبور و صبا از خاك كربلا كه از چپ و راست بر او می وزید بافته بود .
واطَعینا ما لَهُ نَعْشٌ سِوَى الرُّمْحِ فى كَفِّ سَنان ذِى الْخَنا
وای بر آن به خاك افتاده ای كه جز نیزه ای كه در دست (( سنان )) هرزه و بی ادب بود تابوتی نداشت .
واوَحیدا لَمْ یُغَمَّضْ طَرْفَهُ كَفُّ ذى رِفْقٍ بِهِ فى كَرْبَلا
وای بر آن بی كسی كه پلكهای چشمانش را هیچ دست با ملایمت و دوستی در كربلا نبست .
وا وصَریعا أوْطأؤهُ خَیْلَهْم أیَّ صَدْرٍ مِنْهُ لِلْعِلْم حَوی
وای بر آن به خاك افتاده ای كه اسبانشان را بر او تاختند، بر كدام سینه، سینه ای كه پر از علم و دانش بود .
واذَبیحا یَتَلَظّى عَطَشا وَاَبوُهُ صاحِبُ الْحَوْضِ غَداً
وای بر آن كشته شده ای كه از تشنگی بسان ماهی از آب بیرون افتاده، دهن باز می كرد در حالی كه فردای قیامت پدرش صاحب حوض كوثر است .
واقَتیلا حَرَقوُا خَیْمَتَهُ وَهِىَ لِلدّینِ الْحَنیفىّ وَعا
آه بر كشته ای كه خیمه اش را آتش زدند در حالی كه او خود جایگاه دین حنیف است .
اه لااَنْساهُ فَرْدا مالَهُ مِنْ مُعینٍ غَیْرِ ذى دَمْعٍ اَسى
آه، هیچ گاه او را در حال بی كسی و تنهایی از یاد نخواهم برد كه هیچ یاوری جز صاحب اشك سوزان و اندوهبار نداشت .
زبان حال امام سجاد با فرزندش امام باقر در روز عاشورا
خوب دقت کن تماشا کن ، این غروب ارغوانی را
خوب در خاطر نگه دار این رستخیز ناگهانی را
بیش از اینها صبر کن آری تا که در یادت نگه داری
شرح درد خطبه هایی که بعدها باید بخوانی را:
غنچه های زخمِ پروانه... بالهای کنده از شانه ...
رد شلاق خزان روی لاله های قد کمانی را...
این شقایق زار ، طفل من ! دفتر نقاشی عشق است
با خودت تکرار کن نام این زمین آسمانی را
کودکم مشق شبت این است با سرانگشتان زخمت بر
دفتر افلاک بنویسی درد دلهای نهانی را
بعد فردا مرد خواهی شد مردی از جنس همین پاییز
تا بفهمانی به یک تاریخ فصل های جاودانی را
بعدها وقتی که انسان از نسل آزادی سوالی کرد
در جوابش شرح خواهی داد مو به مو نام و نشانی را
نام ها را نقش خواهی زد یک به یک بر صفحه ی ایام
خط به خط تصویر خواهی کرد رنج های دودمانی را
نقش هایت آنچنان پر رنگ ، رنگ هایت آنچنان خونین
محو خواهد کرد از تاریخ ، کلک تو اعجاز "مانی" را
گوش کن فریاد زینب را گوش کن در خاطرت بسپار
تا بیاموزی به شاعر ها راه و رسم نوحه خوانی را
تا بیاموزی که عاشورا گریه نه فریاد حق خواهی ست
پس بمان اینجا و راوی شو زینب؛ این زهرای ثانی را
. . .
آه از روزی که اندوهش کودکان را پیر کرده آه! *
پس بگو از خود ...روایت کن طفل پیرِ بی جوانی را...
*یوما یجعلُ الولدانَ شیبا - روزی که از سختی اش کودکان پیر می شوند...( سوره مزمل آیه 17)
شاعر : سودابه مهیجی
بر روی اسرارش خدا پرده کشیده
بر روی اسرارش خدا پرده کشیده
از راه می آید زنی قامت خمیده
لب میگذارد روی حلقوم بریده
فریادهای یا بنی پا بگیرد
حیدر بیاید بازوی زهرا بگیرد
روضه نمیخواهد تنی که سر ندارد
قربان آن آقا که انگشتر ندارد
یک تکه ای سالم همه پیکر ندارد
جایی برای بوسه ی مادر ندارد
گیسوی خود را ریخته روی گلویش
مادر بود اینگونه شکل گفتگویش
گوید بنیّ یا بنیّ یا بنیّ
برخیز آمد مادرت زهرا بنیّ
دیدم خودم در عصر عاشورا بنی
افتاده بودی زیر دست و پا بنیّ
من بی وضو موی تو را شانه نکردم
حالا به دنبال سرت باید بگردم
از تشنگی لبهای عطشانت به هم خورد
ترکیب ابروها و چشمانت به هم خورد
از شدت ضربه دو دندانت به هم خورد
آیه آیه نذر قرآنت به هم خورد
راه تو را در گودی گودال بستند
بر پیکر تو نیزه ها را می شکستند
شاعر : قاسم نعمتی
مي داني كه چيست؟-(نامه های یک جهان اصرار مي داني كه چيست؟)
نامه های یک جهان اصرار مي داني كه چيست؟
اشتیاق و بعد از آن انکار مي داني كه چيست؟
شیعیان گویا هوای کربلا دارد حسین
از برای امر دین ایثار مي داني كه چيست؟
باتمام هستی اش آمد به دشت کربلا
گریه های کودک تبدار مي داني كه چيست؟
العطش های حرم صبر و امان را می برید
آبروی یک یل غمدار مي داني كه چيست؟
غرش تکبیرهای شبه جدش، اکبرش
غصه دل کندن از یک یار مي داني كه چيست؟
دادن یک پیرهن،رفتن به سمت قتلگه
ناله های زینب غمخوار مي داني كه چيست؟
اسب ها نقش مهمی در هیاهو داشتند
تاختن بر یک بدن شش بار مي داني كه چيست؟
دشمنان دائم هجوم آرند به سمت خیمه ها
یک سپاه بی سر و سردار مي داني كه چيست؟
اشک های دختر شیرین تر از جان حسین
دیدن خورشید در دستار مي داني كه چيست؟
شاعر : محمد اشرفی
( شبهای جمعه نیمه شبها تا سپیده )
شبهای جمعه نیمه شبها تا سپیده
بر روی اسرارش خدا پرده کشیده
از راه می آید زنی قامت خمیده
لب میگذارد روی حلقوم بریده
فریادهای یا بنی پا بگیرد
حیدر بیاید بازوی زهرا بگیرد
روضه نمیخواهد تنی که سر ندارد
قربان آن آقا که انگشتر ندارد
یک تکه ای سالم همه پیکر ندارد
جایی برای بوسه ی مادر ندارد
گیسوی خود را ریخته روی گلویش
مادر بود اینگونه شکل گفتگویش
گوید بنیّ یا بنیّ یا بنیّ
برخیز آمد مادرت زهرا بنیّ
دیدم خودم در عصر عاشورا بنی
افتاده بودی زیر دست و پا بنیّ
من بی وضو موی تو را شانه نکردم
حالا به دنبال سرت باید بگردم
از تشنگی لبهای عطشانت به هم خورد
ترکیب ابروها و چشمانت به هم خورد
از شدت ضربه دو دندانت به هم خورد
آیه آیه نذر قرآنت به هم خورد
راه تو را در گودی گودال بستند
بر پیکر تو نیزه ها را می شکستند
شاعر : قاسم نعمتی
(زینب که سینۀ او خود مدفن حسین است )
زینب که سینۀ او خود مدفن حسین است
روحش چنان لطیف است گویا تن حسین است
یارب چه نشئه گل کرد؟ ظلم است و استغاثه!!!
دست سنان و اخنس بر دامن حسین است
مقتول عشق جز خود قاتل نمی شناسد
خون حسین اینجا در گردن حسین است
بر ناکسان حرام است تشریف پادشاهی
ای شمر این که بردی پیراهن حسین است
دل کندن از دو عالم سهل است پیش زینب
آن جلوه ای که سخت است جان کندن حسین است
قاسم وداع دارد تا حشر یا که اکبر؟
این موج گیسوی کیست بر گردن حسین است؟
زد بخیه زلف قاسم زخم گناه ما را
مژگان اصغر اینجا خود سوزن حسین است
فرقی ندید معنی بین رقیه و شاه
رأس حسین اینجا بر دامن حسین است
شاعر : محمد سهرابی
(روضه خوان ها غالبا وقتی به منبر می رسند)
روضه خوان ها غالبا وقتی به منبر می رسند
با همان یک یا حسین از سر به آخر می رسند
روضه ها را از پسر تحویل بابا داده و
از سر بر نیزه ی بابا به دختر می رسند
گاه مابین مقاتل پا به پای بیت ها
سمت سقا می روند اما به اکبر می رسند
اربن اربا روضه ی سختی است اما غالبا
روضه سنگین می شود وقتی به اصغر می رسند
گوش تا گوش علی را تیر از هرسو برید
روضه خوان ها در همین مقتل به حنجر می رسند
شمر می آید به گودال و به دستش خنجر است
روضه ها از روی تل اینجا به خواهر می رسند
من گلی گم کرده ام می جویم او را ، روضه ها
از میان نیزه و خنجر به پیکر می رسند
روضه ای سرتاسر گودال را پر کرده است
یا بنی... ناله ها از سمت مادر می رسند
عصر عاشوراست اما خیمه ها در آتشند
دشمنان دارند از هرگوشه ای سر می رسند
زینب از هرسو یتمی را بغل وا می کند
دختران فکر حجابند و به معجر می رسند
شام در راه است و بر هر بام مردم منتظر
نیزه داران یک به یک دارند با سر می رسند..
شاعر : محسن ناصحی
( اشک من در ماتمت از آب زمزم بیشتر )
اشک من در ماتمت از آب زمزم بیشتر
با غمت من خوش ترم آقا بده غم بیشتر
لحظه های عمر من در داخل هیأت گذشت
در تمام سال مجنونم ، محرم بیشتر
هر چه کردم در قبال تویقین دارم کم است
کن حسابش لااقل یک خورده از کم بیشتر
هم بِحار و هم مقرّم هم لهف را خوانده ام
آن دو تا آتش به جانم زد ، مقرّم بیشتر
اشکِ چون سیل رباب ، ارباب را بیچاره کرد
خواهرش زینب ولی با اشک نم نم بیشتر
قامت ارباب خم شد در کنار اکبرش
در کنار پیکر عباس شد خم بیشتر
تیر سمّی حنجر ششماهه را بوسید سخت
تیر هم از پا درآوردش ولی سم بیشتر
شمر گفتا خنجرم بر حنجرش کاری نشد
بی اثرتر بود هرچه می کشیدم بیشتر
هر نفس از خیمه آتش بیشتر شعله گرفت
بازدم هم سوخت در شعله ولی دم بیشتر
هر کسی با بردن چیزی دل زینب شکست
ساربان با بردن انگشت و خاتم بیشتر
گرچه درهم بود اوضاع سر و گیسوی او
گیسوانش روی نیزه ریخت درهم بیشتر
از حکایات تنور ، عرش خدا بی تاب شد
مادرش بی تاب شد قدر مُسلّم بیشتر
سیلیِ محکم همه خوردند اما دخترش
خورد از بین همه سیلیّ محکم بیشتر
شاعر : مهدی مقیمی
شهادت امام حسین(ع) -( آشفته شده زلف پریشان تو در باد )
آشفته شده زلف پریشان تو در باد
ای حنجرهی ملتهب از سرخی فریاد
در حنجرهی باد رها شد نفس تو
تا داد جهان را شرر آه تو بر باد
شمشیر کشیدهست به روی تو همان دست
که نامه پی نامه برای تو فرستاد
فوارهی سرخیست صدایت که کشیدهست
از خاک بر افلاک سر از نیزهی الحاد
از حنجرهات دم نزده نعره بهجز خون
از عشق نگفتهست مگر هر دل آزاد
هر تیر بلندای تو را بال و پری زد
ناکام زمینگیر شد و از نفس افتاد
لب تشنهای امّا تن تو غرق گل سرخ
ای در تو شکوفا شده اضداد در اضداد
"هرچند به تاراج خزان رفت گلویت"
هر دم نفس شعلهورت باز گُلی داد
□
بر نیزه چرا لب به تغزّل نگشاید
صیدی که نشانی دهد از خویش به صیاد؟
شاعر : امیر اکبرزاده
شهادت امام حسین(ع) -( فقیر خسته دلی بر در سرای حسین )
فقیر خسته دلی بر در سرای حسین
نوشته بود یکی نامه از برای حسین
که ای کریم کریمان به بذل و لطف و کرم
در این مدینه من از هرکسی فقیر ترم
نه از برای گدایی ز خلق رو دارم
نه پیش اهل و عیال خود آبرودارم
دل شکسته و قد هلالی آوردم
دلی زغصه پرو دست خالی آوردم
امام با گل لبخند رو به او آورد
ولی به نامه بنوشته اش نگاه نکرد
براو بسی کرم از لطف دلنوازش کرد
فقیر بود که یک لحظه بی نیازش کرد
سؤال کرد یکی کی عزیز پیغمبر
به بذل و جود و سخا دست خالق اکبر
توکه به نامه او چشم خویش نگشودی
چه گونه این همه لطف و عطاش فرمودی
امام گفت فقیری که آبرو دارد
خجل شود چو به سوی کریم رو آرد
روا نبود که با آن عطای بسیارم
به قدر خواندن یک نامه اش نگه دارم
**
کسی که این همه آقایی و کرم دارد
فقیر را به برخویش محترم دارد
چرا به بازوی اطفال او زدند طناب
چه گونه دشمنشان برد سوی بزم شراب
چرا سه ساعت برروی پای استادند
به سوی راس پدر چشم خویش بگشادند
سکینه از غم و اندوه پاره شد جگرش
دمی که چوب جفا خورد برلب پدرش
سری که جان و تن عالمی به قربانش
کبود شد لب خشک و شکست دندانش
سلام بررخ بهتر زماه تابانش
سرشک دیده میثم نثار قرآنش
شاعر : استاد حاج غلامرضا سازگار
شهادت امام حسین(ع) -( یک مادر با وفا مرامش این است )
یک مادر با وفا مرامش این است
دیدار عزیزان خودش می اید
درهرشب جمعه ظرف آبی بردست
دیدار حسین جان خودش می آید
فریاد زند بُنی برخیز حسین
ای تشنه لبم برایت آب آوردم
گهواره ای از بال ملک ساخته ام
آرامش سینه رباب آوردم
نزدیک و هزار چند سال است حسین
با پارگی لباس تو می سوزم
جای صدو ده نیزه به پیراهن توست
آرام یکی یکی یکی می دوزم
تقصیر من است نازداری اینقدر
بر دامن و با بوسه بزرگت کردم
امشب لب من میل لبت را کرده
دنبال سر بریده ات می گردم
شاعر : قاسم نعمتی