یاقوت ز دیده ریختم تا چه کنی
در پای غم تو بیختم تا چه کنی
از هر که به تو گریختم سود نکرد
از تو به تو در گریختم تا چه کنی
یاقوت ز دیده ریختم تا چه کنی
در پای غم تو بیختم تا چه کنی
از هر که به تو گریختم سود نکرد
از تو به تو در گریختم تا چه کنی
دنیای دنی پر هوس را چه کنی
آلودهٔ هر ناکس و کس را چه کنی
آن یار طلب کن که ترا باشد و بس
معشوقهٔ صد هزار کس را چه کنی
تا ترک علایق و عوایق نکنی
یک سجدهٔ شایستهٔ لایق نکنی
حقا که ز دام لات و عزی نرهی
تا ترک خود و جمله خلایق نکنی
ای خوانده ترا خدا ولی ادر کنی
بر تو ز نبی نص جلی ادر کنی
دستم تهی و لطف تو بی پایانست
یا حضرت مرتضی علی ادر کنی
ای آنکه سپهر را پر از ابر کنی
وز لطف نظر به سوی هر گبر کنی
کردند تمام خانههای تو خراب
ای خانه خراب تا به کی صبر کنی
خواهی چو خلیل کعبه بنیاد کنی
و آنرا به نماز و طاعت آباد کنی
روزی دو هزار بنده آزاد کنی
به زان نبود که خاطری شاد کنی
گر زانکه هزار کعبه آزاد کنی
به زان نبود که خاطری شاد کنی
گر بنده کنی ز لطف آزادی را
بهتر که هزار بنده آباد کنی
تا چند سخن تراشی و رنده زنی
تا کی به هدف تیر پراکنده زنی
گر یک ورق از علم خموشی خوانی
بسیار بدین گفت و شنوخنده زنی
ای واحد بی مثال معبود غنی
وی رازق پادشاه و درویش و غنی
یا قرض من از خزانه غیب رسان
یا از کرم خودت مرا ساز غنی
گفتی که به وقت مجلس افروختنی
آیا که چه نکتهاست بردوختنی
ای بیخبر از سوخته و سوختنی
عشق آمدنی بود نه آموختنی