حق تعالی که مالک الملکست
لیس فی الملک غیره مالک
برساند به یکدگر ما را
انه قادر علی ذلک
حق تعالی که مالک الملکست
لیس فی الملک غیره مالک
برساند به یکدگر ما را
انه قادر علی ذلک
معدن شادیست این معدن جود و کرم
قبلهٔ ما روی یار قبلهٔ هر کس حرم
خوبتر اندر جهان ازین چه بود کار
دوست بر دوست رفت و یار بر یار
آن همه اندوه بود و این همه شادی
آن همه گفتار بود و این همه کردار
دوست بر دوست رفت یار بر یار
خوشتر ازین هیچ در جهان نبود کار
ای ترک جان نکرده و جانانت آرزوست
زنار نابریده و ایمانت آرزوست
در هیچ وقت خدمت مردی نکردهای
و آنگه نشسته صحبت مردانت آرزوست
نی نی ز ختن باد چنان خوش نوزد هیچ
کان باد همی از بر معشوق من آید
هر شب نگرانم به یمن تا تو بر آیی
زیرا که سهیلی و سهیل از یمن آید
کوشم که بپوشم صنما نام تو از خلق
تا نام تو کم در دهن انجمن آید
با هر که سخن گویم اگر خواهم و گر نی
اول سخنم نام تو اندر دهن آید
بده تو بار خدایا درین خجسته سفر
هزار نصرت و شادی هزار فتح و ظفر
به حق چار محمد به حق چار علی
بدو حسن به حسین و به موسی و جعفر
کار همه راست چنانکه بباید
حال شادیست شاد باشی شاید
انده و اندیشه را دراز چه داری
دولت تو خود همان کند که بباید
رای وزیران ترا به کار نیاید
هر چه صوابست بخت خود فرماید
چرخ نیارد بدیل تو ز خلایق
وانکه ترا زاد نیز چون تو نزاید
ایزد هرگز دری نبندد بر تو
تا صد دیگر به بهتری نگشاید
خوش آید او را چون من بناخوشی باشم
مرا که خوشی او بود ناخوشی شاید
مرا چو گریان بیند بخندد از شادی
مرا چو کاسته بیند کرشمه بفزاید
هر باد که از سوی بخارا بمن آید
با بوی گل و مشک و نسیم سمن آید
بر هر زن و هر مرد کجا بروزد آن باد
گویی مگر آن باد همی از ختن آید
ما دل آسوده تا خدا چه کند
خواجه در حیله تا به ما چه کند