 |
ممکنات هم حادثند |
|
قال عليهالسلام: و کل ما يمکن فيه يمتنع في صانعه. ترجمه: و هر چيز که ممکن باشد در مخلوق ممتنع است که در صانع يافت شود شرح: چون صانع حکيم کامل بالذات است و ممکن ناقص بالذات چنانچه شاعر گفته است: سيه روئي ز ممکن در دو عالم جدا هرگز نشد والله اعلم از آن چيزهائي که در ممکن يافت ميشود و در صانع محال است و ممتنع است که يافت شود. اول - حدوث است که ممکنات همه حادثند و واجب الوجود قديم است، مشهور حدوث را معني کردهاند بمسبوقيت بعدم يا بمسبوقيت بغير و يا آنکه معناي حدوث حالت متجدده از براي شيء باشد و لو برگشت [ صفحه 437] حالت متجدده بهمان معناي اول و دوم است چون وجود بعد از عدم همان حالت متجدده است و اگر موجود باشد و بعدا معدوم شود همان عدم بعد الوجود حالت متجدده است. فعلا در مقام برهان بر حدوث اشياء نيستيم در مقام اين هستيم که حدوث در مقام قدم است و حادث در مقابل قديم است تا معلوم شود فرمايش امام عليهالسلام که فرموده و کل ما يمکن فيه يمنع في صانعه پس ذکر حدوث براي اين که فرق بين ممکن و واجب درست شود. علي اي حال قال اميرالمؤمنين عليهالسلام: الدال علي قدمه بحدوث خلقه و بحدوث خلقه علي وجوده. و در حديث اهليلجه قال الصادق عليهالسلام: قلت افلست قد رأيت الا هليلجه بعد حدوثها دعايتها بعد ان لم تکن شيئا ثم هلکت کان لم تکن شيئا. و قال الصادق عليهالسلام: در جواب سؤالهاي زنديق در مقام رد مقاله ازليه فرمود: ان الاشياء تدل علي حدوثها من دوران الفلک بما فيه و هي سبعة افلاک و تحرک الارض و من عليها و انقلاب الازمنه، و اختلاف الوقت و الحوادث التي تحدث في العالم من زيادة و نقصان و موت و بلي و اضطرار النفس الي الاقرار بان لها صانعا و مدبرا اما تري الحلو بصير حامضا و العذب مرا و الجديد ياليا و کل الي تغير و فناء. امام ششم عليهالسلام: در جواب ابيشاکرد يصاني وقتيکه گفت چه دليل بر حدوث عالم داري؟ قال (ع): يستدل عليه باقرب الاشياء قال: و ما هو بعد مسئله بيضه و تخممرغ الحديث...اين [ صفحه 438] حدوث مقابل قدم است تمام المقابله. يعني: تمام اوصافي که براي قديم ثابت است عدم آنها تمام براي حادث است مثلا گفتيم: الحادث ما کان مسبوقا بالعدم، فالقديم ما لم يکن مسبوقا بالعدم، و القديم ما لا اول له و الحادث ما کان له اول. دوم - تغير است و اين تغير بر سه قسم است: اول - آن است که متغير بالفعل مثل نباتات، اشجار، حيوانات و انسان و اين ظاهر است که اول کوچک است بعد کم کم درختي بزرگ و بعد خشک ميشود و باز اول بهار سبز ميشود و در خزان نباتات خشک ميشود و حيوانات همينطور و بعد ميميرند و انسان اول نطفه و بعد سير تکاملي و بعدا ميميرند. دوم - تغيري که ظاهر نيست و بچشم ديده نميشود مثل تغير زمين که مسخر انسان است و همه طور قبول تغير و تغيير ميکند. سوم - تغير افلاک است که هر فلکي متغير است و حرکات مخصوصه دارد و نزد اهل رصد ظاهر است. و نيز از اقسام تغير است که قبول زياده و نقصان ميکند چنانچه رئيس مذهب امام ششم عليهالسلام در جواب ابن ابيالعوجاء دهري فرمود اني ما وجدت شيئا صغيرا و لا کبيرا الا اذا ضم اليه صار کبيرا و في ذلک زوال و انتقال عن الحالة الاولي و لو کان قديما ما زال و لا حال لان الذي يزول و يحول يجوز ان يوجد و يبطل فيکون بوجوده بعد دخول في الحدوث و في کونه في الازل دخوله في القدم و لن تجمع صفة الازل و الحدوث و القديم في شيء واحد الحديث... [ صفحه 439] و چون در اين رساله خواص قديم را مفصلا بيان کرديم، لهذا تکرار قديم را نميکنيم و در طرف ممکن و حادث و خواص او را ذکر ميکنيم. سوم - از خواص ممکن که در قديم محال است جاري شود احوال و تصرفات مختلفه و عوارض است که بر ممکن وارد ميشود و قبول همه طور تصرفات ميکند از صحت و مرض و چاقي و لاغري و خالق متعال بري است از اين عوارض. قال الرضا عليهالسلام: فکلما في الخلق لا يوجد في خالقه. و قال عليهالسلام ايضا: لا مناعه مما يمکن في ذواتهم و لا مکانهم مما يمتنع منه ذاته. چهارم - آن است که ممکن مرکب است از وجود و ماهيت و داراي صورت جسميه و متناهي و قابل زياده و نقصان و خداوند مبرا است از جميع اين عوارض و اين حالات. قال امامنا ابوالحسن الثالث عليهالسلام و هو ليس بجسم و لا بصورة و لم يتجزء و لم يتناه و لم يتزايد و لم يتناقص الحديث... و علاوه عوارض اين احوال و صفات از لوازم ممکن است و در واجب الوجود محال است که جاري شود و اين عوارض و صفات حادث است و بر قديم محال است که جاري شود. قال اميرالمؤمنين عليهالسلام في بعض خطبه، مباين لجميع ما احدث في الصفات و ممتنع عن الادراک بما ابتدع من تصريف الذوات خارج بالکبرياء و العظمه من جميع تصرف الحالات. الخطبه.
| |
|
 |
فرمايشات امام هشتم با عمران صابي |
|
قال الصادق عليهالسلام: في حديث المفضل لا يليق بالذي هو خالق کل شيء الا ان يکون مباينا لکل شيء متعاليا عن کل شيء. و قال الصادق عليهالسلام: لا خلقه فيه و لا هو في خلقه. عمران صابي از متکلمين معروف است، در مجلس مأمون وقتي که حضرت رضا سلام الله عليه با جاثليق نصراني و رأس الجالوت يهودي و با اصحاب مقالات و مدير اکبر مکالمه فرمود و همگي مجاب و محکوم شدند. امام هشتم فرمود: يا قوم ان کان فيکم احد يخالف الاسلام و ارادوا ان يسئل فليسئل غير محتشم فقام اليه عمران الصابي و کان واحد من المتکلمين فقال يا عالم الناس لولا انک دعوت الي مسئلتک لم اقدم عليک بالمسائل و لقد دخلت الکوفه و البصره و الشام و الجزيره و لقيت المتکلمين فلم اقع علي احد يثبت لي واحد اليس غيره قائما بوحدانيه اتأذن لي ان اسئلک. فقال الرضا عليهالسلام: ان کان في الجماعه عمران الصابي فاتت هو فقال انا هو فقال عليهالسلام: سل يا عمران و عليک بالنصفه و اياک و الخطل و الجور، قال والله يا سيدي ما ازيد الا ان تثبت لي شيئا اتعلق به فلا اجوره قال سل عما بدالک فازدحم عليه الناس و انضم بعضهم الي [ صفحه 429] بعض فقال عمران الصابي اخبرني عن الکائن الاول و عما خلق. قال: سئلت، فافهم. اين حديث و سؤالات عمران از غموض مسائل است و لکن محل شاهد ما يکي از سؤالات عمران است و ما اگر بخواهيم تمام اين سؤالات عمران را از امام هشتم عليهالسلام شرح بدهيم رسالهي مفصلي خواهد شد پس محل کلام و شاهد فقط اين سؤال است. قال عمران الا تخبرني يا سيدي اهو في الخلق او الخلق فيه؟ قال الرضا عليهالسلام: حل يا عمران عن ذلک ليس هو في الخلق و لا الخلق فيه تعالي عن ذلک و سأعلمک ما تعرفه و لا حول و لا قوه الا بالله اخبرني عن المرأه انت فيها ام هي فيک فان کان ليس کل واحد منکما في صاحبه فباي شيء استدللت بها علي نفسک؟ قال عمران: بضوء بيني و بينها. فقال الرضا عليهالسلام: هل تري من ذلک الضوء في المرأه اکثر مما تراه في عينک؟ قال: نعم. قال الرضا عليهالسلام: فارقاه فلم يحر جوابا. قال الرضا (ع) فلا اري النور الا و قد دلک و دل المرأت علي انفسکما من غير ان يکون في واحد منکما و لهذا امثال کثيره غير هذا لا يجد الجاهل فيها مقالا و لله المثل الاعلي. ثم التفت عليهالسلام الي المأمون فقال الصلوه قد حضرت الحديث در سابق در اين رساله در ضمن اقوال عرفاء و صوفيه گذشت که يکي از [ صفحه 430] اقوال اين بود که گفتهاند: خلق خدا عکس خدا است يعني: نظير عکوس يعني: عالم بمنزله آينه است که پرتو ذات و صفات الهي در او جلوه کرده و منعکس گرديده است. و بعبارت اخري خداوند عاکس و موجودات بمنزله عکس موجودات سايه و او شاخص. چنانچه جامي گفته است: جهان مرآت حسن شاهد ما است فشاهد وجهه في کل ذرات سلوک راه عشق از خود رهائيست نه قطع منزل و طي مسافات سعادت خواهي از عادت گذر کن که ترک عادت است اصل سعادت مزن بيهوده لاف عشق جامي فان العاشقين لهم علامات و حاجي سبزواري در حاشيهي اسفار مثال زده است بعکوس واقعه در مراياي متعدده براي انسان واحد، و گفته است هر گاه غافل شدي از عاکس و فقط عکوس را ديدي متعدد خواهي ديد و هر گاه فقط عاکس را ديدي و عکوس را بما هي آلة و حاکية فهي واحدة. پس از آن ميگويد: وجودات هر گاه ملاحظه کني بما هي مضافة الي الحق سبحانه بالاضافه الاشراقية يعني بعنوان انها اشراقات نوره لم تکن خالية في ظهورها عن ظهوره و اذا لا حظتها امورا مستقله بذواتها کنت جاهلا بحقايقها اذ الفقر ذاتي لها. و نيز حاجي سبزواري در بعضي از غزليات بهمين عکس و آئينه اشاره کرده است: يار در اين انجمن يوسف سيمين بدن آينه خانه جهان او بهمه روبروست [ صفحه 431] بهتر اينست که غزل حاجي را از اولش نقل نمائيم. اي بره جستجو نعره زنان دوست، دوست گر به حرم ور بدير کيست که جز اوست اوست پرده ندارد جمال غير صفات جلال نيست بر اين رخ نقاب نيست بر اين مغز پوست جامه در آن گل از آن نعره زنان بلبلان غنچه بپيچد بخود خون بدلش تو بتوست دم چه فرو رفت هاست هواست چو بيرون شود يعني از او در جهان هر نفسي هاي و هوست يار بکوي دل است کوي چه برگشته گوي بحر بجوي است و جوي اين همه در جستجوست يا همه پنهانيش هست در اعيان عيان يا همه بيرنگيش در همه ز او رنگ و پوست يار در اين انجمن يوسف سيمين بدن آئينه خانه جهان او بهمه رو به روست پرده حجازي بساز يا که عراقي نواز غير يکي نيست راز مختلف از گفتگو است مخزن اسرار اوست سر سويداي دل در پيش اسرار باز دربدر و کوبکوست [ صفحه 432] حالا ميگوئيم آيا درست است موجودات آئينههاي متعدده هستند و خداوند در آن آئينههاي متعدده عکس خودش را انداخته و جلوه کرده است و يا خداوند شاخص است و موجودات بمنزله سايهها هستند. چنانچه ديگري همين را از قول آنها بشعر درآورده است: اي سايه مثال کاه بينش در پيش وجودت آفرينش اولا - خدا را تشبيه به مخلوق کردهاند، چون بسط و انبساط و عکس و فيء و ظل و سايه از خواص مخلوق محدود است و خداوند محدود نيست، و غير متناهي است. ثانيا - عکس در آئينه يعني شبح و مثال انسان در آينه نمايش داده ميشود و اين شبح و مثال لازمهي اجسام است و خداوند شبح ندارد چنانچه از کلمات ائمه اطهار و معادن وحي صلوات الله عليهم سابق گذشت که ليس له شبح و لا مثال و خداوند سايه ندارد، خداوند خالق سايه است. الم تر الي ربک کيف مد الظل الآيه، بلکه بعضي اجسام مثل شيشه سايه ندارد، رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم سايه نداشت بلکه انوار سايه ندارند، و تشبيه بنور شمس و آفتاب که بدر و ديوار ميتافتند در اينجا قياس معالفارق است چون فرض کلام اين است که نور وجود تابش کرده بمهيات عوالم ارواح و اشباح و مهيات امور عدميه هستند و تابش نور وجود به اعدام غلط است عدم قابليت تجلي ندارد و اما نور شمس و آفتاب بدر و ديوار موجود افتاده است، پس اين بيانات تمامش اوهام و خيالات و بافندگي و ريسماني بافي است که از افکار خودشان بيرون آمده. و بعضي از معاصرين محققين در کتابي که نوشته است بمناسبتي [ صفحه 433] ميگويد ممکن است فرمايش امام هشتم اشاره بوحدت در کثرت و کثرت در وحدت باشد، بعد مثال زده است، بچراغي که در اطراف آن چراغ آينههاي زيادي نصب شده باشد و اين چراغ در اين آينهها جلوه ميکند و آينهها هر چند متعدد باشد و بزرگ و کوچک بقدر قابليت چراغ در آن آينه جلوه ميکند اين چراغ باعتبار جلوههاي متعدد در آينههاي متعدد و متکثر است ولي باعتبار اصل از اول تا بآخر يکي بيش نيست، آنکه نظرش بآئينههاست متعدد ميبيند و آنکه نظرش باصل است جز يکي نميبيند و ميداند که همهي چراغها که در آينهها تابيده جلوه يک حقيقة است. همچنين عکسهاي مختلف که از يک نفر انسان در آينههاي گوناگون ميافتد که هر يک از اين آينهها باندازهي صفا و لطافت و بقدر بزرگي، و کوچکي و قرب و بعد صورت حکايت مينمايد با آنکه عاکس يکي بيش نيست اين را حکما وحدت در کثرت و کثرت در وحدت مينامند و عرفا (شهود المجمل في المفصل و شهود المفصل في المجمل ميگويند). انتهي عجب است از اين معاصر با آنکه عمران وقتيکه سؤال کرد الا تخبرني يا سيدي اهو في الخلق او الخلق فيه، اگر وحدت در کثرت و کثرت در وحدت بود امام عليهالسلام بايد بفرمايد: نعم، بل چنين است يا آنکه حضرت فورا رو فرمود: و فرمود: جل عمران عن ذلک ليس هو في الخلق و لا الخلق فيه تعالي عن ذلک. چنين نيست نه خداوند در خلق و مخلوقات است و نه خلق و مخلوق در خداوند است و صريحا رد کرد اين عقيده را باز چطور معاصر اين [ صفحه 434] احتمال را داده است ميگويد ممکن است اشاره باين عقيده بعضي از حکماء که کثرت در وحدت و وحدت در کثرت باشد، پس اين مثال امام هشتم (ع) به آينه يعني چه؟ بيان: ذلک و لا حول و لا قوه الا بالله. به عمران فرمود: اخبرني عن المرأة. خبر بده مرا از آينه وقتيکه خودت را ميبيني آيا تو در آينه هستي يا آينه در تو است؟ فان کان ليس کل واحد منکما في صاحبه، پس اگر نه در آينه و نه آينه در تو است فباي شيء استدللت بها علي نفسک، پس به چه چيز استدلال کردي يعني: خودت را ديدي در آينه و گفتي که منم که در آينه ديده ميشوم. عمران جواب داد بضوء بيني و بينها. يعني: بواسطهي نور و ضياء و روشني که بين من و آينه است استدلال کردم به خودم و خودم را ديدم. امام هشتم عليهالسلام فرمود: هل تري من ذلک الضوء في المرآة اکثر مما تراه في عينک؟ فرمود: آيا تو از اين ضوء و روشنائي که در آينه موجود است بيشتر از آن مقدار که در چشم تو است ميبيني؟ يعني فقط روشنائي که در چشم تو است همان را ميبيني. عمران گفت: نعم. يعني: بيشتر از آن مقدار که در چشم من است ميبينم. قال الرضا (ع): فارناه، فرمود: آن بيشتر را که ميبيني بمن نشان بده، فلم يحر جوابا، جواب نداد معطل ماند. [ صفحه 435] قال الرضا (ع): فلا اري النور الا و قد دلک و دل المرآه علي انفسکما. فرمود: پس ضوء و نور کاري نکرده مگر آنکه تو را دلالت کرده و آينه را هم دلالت کرده که شما يکديگر را ميبينيد من غير ان يکون في واحد منکما بدون آنکه آن ضوء و نور در تو باشد و يا در آينه باشد. خلاصه بيان امام عليهالسلام ميخواهد بفرمايد: که تو در آينه نيستي و آينه هم در تو نيست فقط نور و ضياء و روشني بين تو و آينه ربط داده که خودت را در آينه ميبيني. يعني: موجودات و مخلوقات نسبت بذات مقدس حضرت سبوح و قدوس خداي متعال صرف ربط ميباشند بلکه عين الربط همان طور که اگر نور برود خودت را در آينه محال است که ببيني همه موجودات قوامشان و هستي تمام آنها بهمان ربط بخداوند است که معناي قيوميت و اسم مبارک يا قيوم است، يعني صرف الربط و صرف العلقه است و نظير معاني حرفيهاند بلکه بالاتر بمراتبي که حقيقت معناي تدلي است، ثم دني فتدلي، رسول خدا در آن مقام متدلي بود و از خود هيچ نداشت و به جذبهي الهي بآن مقام رسيد حال همهي موجودات در مقام تدلي هستند و مقوم اوست و همه مقوم باو هستند. اگر نازي کند از هم فرو ريزند قالبها. اين بيان بکلي مباين اين است که خلق در خدا باشند و خداوند در خلق باشد بلکه ربط دارند بخداوند يعني رشتهي همهي موجودات بکف با کفايت و قدرت اوست و در آخر که امام فرمود و لهذا امثال کثيره غير هذا [ صفحه 436] لا يجد الجاهل فيها مقالا و لله المثل الاعلي. شايد يکي از آن مثالها که فرموده و ذکر نفرموده مسئلهي نسبت روح ببدن باشد که يا آنکه روح مجرد و منزه است از اينکه داخل در بدن باشد و يا خارج از بدن باشد و يا متصل باشد و يا منفصل باشد. و خلاصه کيفيت احاطه روح را به بدن اگر فهميد ممکن است بوجه بعيد غير متناهي کيفيت احاطه قيموميت حق را نسبت بموجودات بفهمد و لهذا در حديث وارد شده است: من عرف نفسه فقد عرف ربه، لکن کسي گمان نکند که خداي متعال روح عالم است و روان جهان است تعالي عن ذلک علوا کبيرا.
| |
|
 |
حرکت و سکون بر خداوند جايز نيست |
|
قال عليهالسلام: لا تجري عليه الحرکه و السکون و کيف يجري عليه [ صفحه 440] ما هو اجراه او يعود فيه ما هو ابتداءه اذا التفاوتت ذاته و لتجزاء کنهه و لا منع من الازل معناه و لما کان للباري معني غيره المبروء. در اين هنگام ذات متفاوت و متغير خواهد شد و داراي اجزاء خواهد بود تجزيه را قبول خواهد کرد و ازلي نخواهد بود و خالق غير از مخلوق نخواهد بود و خالق غير از مخلوق معنائي نخواهد داشت. و ميشود برهان را طوري ديگري هم معني کرد باين بيان که حق متعال قبل از خلقت حرکت و سکون خالي بود از حرکت و سکون چون مفروض کلام اين است که حرکت و سکون حادث است و خداوند او را موجود کرده است پس با آنکه خالي است از حرکت و سکون و مستغني است از اينها چطور ميشود که بعد متصف شود به سمت حرکت و سکون و لازمهاش اين است که متصف شود بصفات معلول و خالق بصفات مخلوق. ترجمه: جاري نميشود بر خداوند حرکت و سکون و چگونه جاري شود بر او چيزي را که خود جاري نموده و يا عود کند و برگردد باو چيزي را که خود او ابتداء کرده است. شرح: بدانکه آنچه از صفات مخلوقين است از خداوند منفي است و آنچه که نقص است ذات مقدس مبراء است از همهي نواقص از اين جهت زمان و مکان و نزول و قعود و نهوض و تغير احوال و انتقال و مجيء آمدن و ذهاب رفتن و امثال اينها از ذات مقدس بکلي منفي است و شرح تمام اين مذکورات در اين رساله در مواقع مناسب با تفصيل گذشته و از آن صفات [ صفحه 441] است حرکت و سکون که در ذات مقدس راه ندارد و از ضروريات ستهايست که اطباء براي انسان ذکر کردهاند حرکت و سکون بر خداوند وارد نميشود برهانش را خود امام بيان فرموده است و فرموده چيزي که خود او در اشياء جاري کرده چگونه بر او جاري ميشود و يا چگونه بر ميگردد باو چيزي را که خود ابتداء نموده است، يعني حرکت و سکون معلول و مخلوق ميباشند و معلول و مخلوق چگونه وارد شود بر علت و خالق. و باز برهان ديگر ذکر فرموده که اگر حرکت و سکون بر او وارد شوند پس ذات گاهي متحرک و گاهي ساکن خواهد بود و لازمهاش اين است که ذات متفاوت شود تغيير پيدا کند و تغيير با حدوث ملازم است و حدوث با قدم تنافي دارد. برهان سوم - ميفرمايد: اگر حرکت و سکون بر او وارد شود متجزي خواهد بود يعني داراي اجزاء خواهد بود و اگر داراي اجزاء باشد مرکب خواهد بود. از باب مثال: اگر شيء متحرک باشد و حرکت ميکند بطرفي اين شيء دو طرف دارد يکطرف نزديک است بآن مبدئي که از آن مبدأ حرکت کرده و طرف ديگر آن شيء نزديک است بمنتهي و لازمهاش اين است که آن شيء متحرک اجزاء داشته باشد و چون داراي اجزاء ميباشد مرکب خواهد بود و ترکيب و اجزاء داشتن از لوازم مخلوق است نه خالق چون اينها صفات مخلوق است آنوقت مخلوق و خالق يکي خواهد شد. يعني يستوي البارء و البريه و المبروء، يعني استواء خالق و مخلوق و هيچ فرقي بين آنها نخواهد بود و حال آنکه خالق ازلي است و لا يزال است، و [ صفحه 442] مخلوقات همه زائل و از بين ميروند. و باز رد بر صوفيه است که خالق را با مخلوق يکي دانسته و احکام خالق را بر مخلوق جاري کردند چنانچه بتفصيل در اين رساله گذشته است. قال عليهالسلام: و لو حد له وراء اذا حد له امام و لو التمس له التمام اذا لزمه النقصان. ترجمه: و اگر گفته شود و قرار داده شود براي او وراء و خلف و پشت قهرا خواهد بود براي امام و روبروي و اگر خواسته شود براي تماميت در اين هنگام لازم ميآيد نقصان او. شرح: بدانکه اشياء چون داراي جهات سته ميباشند يعني پشت و رو و يمين و يسار و فوق و تحت و محدودند باين حدود و باين جهات بنابراين منقسم ميشوند باين حدود و باين جهات و لازم ميآيد تجزي چنانچه در حرکت و سکون گذشت. بعد باز برهان ديگر که اگر بخواهيم اين موجود را کامل کنيم لازمهاش نقصان است، چون ناقص را کامل ميکند و علاوه لازم ميآيد که آن شيء مستکمل بغير خودش بشود و کمالي در او حادث شود که از پيش آن کمال را نداشته است پس احتياج بغير پيدا خواهد کرد و تمام اين عناوين در ذات مقدس منفي است چون او جهات ندارد و حدي و نهايتي براي او نيست و ناقص نيست که کامل شود و مستکمل بغير گردد و يا کمال در او حادث شود که آن کمال را دارا نبوده است، منزه است از تمام نقايص و از همهي [ صفحه 443] تغييرات چون اينها صفات مخلوقين است و او منزه است از تغيير و از فناء. قال الصادق عليهالسلام انه ليس شيء الا بيد او يتغير او يدخله الغير و الزوال من لون الي لون و من هيئه الي هيئه و من صفه الي صفة و من زيادة الي نقصان و من نقصان الي زيادة الا رب العالمين فانه لم يزل و لا يزال واحدا هو الاول قبل کل شيء و هو الآخر علي ما لم يزل لا يختلف عليه الصفات و الاسماء ما يختلف علي غيره. و في حديث آخر عن اميرالمؤمنين عليهالسلام الي ان قال عليهالسلام: اعلم ايها السائل ان من شبه ربنا الجليل بتباين اعصاء خلقه و بتلاحم احقاق مفاصلهم المحتجبه بتدبير حکمته انه لم يعقد غيب ضميره علي معرفته و لم يشاهد قلبه اليقين بانه لا ندله له و کانه لم يسمع بتبري التابعين من المتبوعين و هم يقولون تالله ان کنا لفي ضلال مبين. اذ نسويکم برب العالمين، فمن ساوي ربنا بشيء فقد عدل به و العادل به کافر بما نزلت به محکمات آياته و نطقت به شواهد حجج بيناته. و قال ابوجعفر الثاني عليهالسلام: و کذلک سمينا ربنا قويا بلا قوة البطش المعروف من الخلق و لو کان قوته قوة البطش المعروف من الخلق لوقع التشبيه و احتمل الزياده و ما احتمل الزيادة احتمل النقصان و ما کان ناقصا کان غير قديم و ما کان غير قديم کان عاجزا فربنا تبارک و تعالي لا شبه له و لا ضد و لا ند و لا کيفية و لا تصاريف جل و عز عن ادات خلقه و سمات بريته و تعالي عن ذلک علوا کبيرا.
| |
|
 |
ذات مقدس اشياء را از عدم به وجود آورده است |
|
پس در اين فرمايش باز امام عليهالسلام بيان ميفرمايد که [ صفحه 457] ازليت همانطور که با حدوث منافات دارد باز منافات دارد با ذاتي که امتناع ندارد از اينکه انشاء شود يعني مخلوق شود يعني ممکن است و ممکن الذات است، يعني ديگري او را موجود کند نظير انشاء نفس صور علميه را و صور خارجيه را در نفس که منشاءات نفس ميباشند و حقيقت انشاء همان ايجاد است در قبال اخبار که فقط خبر ميدهد و لهذا در صيغهي عقد که علقهي زوجيت را ايجاد ميکند بايد قصد انشاء داشته باشد و فرق بين انشاء و اخبار را بداند و الا اگر مجري عقد ندانست که انشاء و اخبار فرقش چيست مشکل است که عقد واقع شود و اگر نفس قوت پيدا کند بواسطهي عبادات و مجاهدات و رياضت همان منشأ را در عالم خارج ايجاد کند و کراماتيکه از کملين به عرصه ظهور رسيده و ميرسد تمام از راه قوت نفس است که موجود ذهني را در عالم خارج ايجاد ميکند. و بالجمله ذاتيکه اباء و امتناع دارد از اينکه انشاء شود و مخلوق شود و ممکن الذات است يعني طرفين وجود و عدم در مرتبهي ذات او يکسان است و خود او ممکن الوجود است او چگونه ميتواند انشاء موجودات و اشياء بنمايد يعني ايجاد و خلقت و از عدم بوجود آوردن کار موجودي است که خود او ازلي باشد. ابن ابيالعوجاء بامام ششم عليهالسلام عرض کرد اليس تزعم ان الله خالق کل شيء آيا نه اين است که خداوند خالق همهي موجودات است، امام فرمودند: چنين است. گفت: انا اخلق منهم، خلق ميکنم. فقاله: کيف تخلق؟ چگونه خلق ميکني؟ [ صفحه 458] فقال له: احدث في الموضع، ثم البث عنه فبصير روايا. گفت در موضعي قضاء حاجت ميکنم پس از چند کرمهائي بوجود ميآيند، فاکون انا الذي خلقها، گفت پس من خالق آنها هستم. فقال ابو عبدالله اليس خالق الشيء يعرف کم خلقه. امام فرمودند: آيا خالق شيء مخلوق خودش را نميشناسد؟ گفت چرا. قال عليهالسلام: فتعرف الذکر منها من الانثي و تعرف کم عمرها؟ فسکت. امام فرمود: ميشناسي کدام مذکر است و کدام ماده است و چه مقدار عمر ميکند ساکت شد و جواب نداد پس خلقت و از عدم بوجود آوردن کار خداست در بعضي از سفرها مولي اميرالمؤمنين رسيدند بوادئي که مورچه زيادي در آن بيابان و وادي بود يکي از اصحاب گفت سبحان محصيها پاک و منزه است خدائي که عدد اينها را ميداند. فرمود: عدد اينها را من ميدانم بگو سبحان بارئها و خالقها، پاک و منزه است آنکه خالق اينهاست. ان قلت علي ما ذکرت ان الخالق منحصر بذاته تبارک و تعالي فما معني الآيه الشريفه حيث يقول الله عز و جل تبارک الله احسن الخالقين و يفهم من الآيه الشريفه ان في عباده يکون خالقين. قلت: سئل فتح بن يزيد الجرجاني قال قلت: لابي الحسن (ع) هل غير الخالق الجليل خالق؟ قال عليهالسلام: ان الله تبارک و تعالي يقول تبارک الله احسن الخالقين فاخبر ان في عباده خالقين و غير خالقين منهم عيسي خلق من [ صفحه 459] الطين کهيئه الطير باذن الله فنفخ فيه فصار طيرا باذن الله. و السامري خلق لهم عجلا جسدا له خوار انتهي... اقول: هر صانعي که بخواهد مصنوعي بسازد محتاج است بماده و شيء که از او بسازد مثلا محتاج است که از طين عيسي عليهالسلام مرغ بسازد، بعد هم باذن خدا در او بدمد تا پرواز کند. و يا موسي ابن عمران بايد عصائي باشد و عصا را باذن خدا بيندازد تا اژدها شود فرق ندارد نجار بايد چوب و ميخ و ابزار ديگري از تيشه و غير تيشه باشد تا ميز و درب، و پنجره بسازد و هکذا تمام صنايع عالم صانع آنها احتياج دارد بابزار زيادي لکن صانع حکيم جل جلاله منشي الاشياء در همان حديث فتح ابنيزيد امام فرمود: لکنه المنشيء قرن من جسمه و صوره - و شيئه و بينه - الحديث خداوند شييء الاشياء بماهيتها و صانع کل شيء فمن شيء صنع و صانع العالم لا من شيء ابتدع. قال اميرالمؤمنين عليهالسلام: الحمد لله الواحد الاحد الصمد المنفرد الذي لا من شيء کان و لا من شيء خلق ما کان و کل صانع شيء فمن شيء صنع والله لا من شيء صنع ما خلق. و قال ابوجعفر عليهالسلام: ان الله تبارک و تعالي لم يزل عالما قديما خلق الاشياء لا من شيء. و قال الصادق عليهالسلام في الربوبيه العظمي و الالهيه الکبري لا يکون الشيء لا من شيء و لا ينقل من جوهريته الي جوهر آخر الا الله و لا ينقل الشيء من الوجود الي العدم الا الله. و في الدعاء الجوشن الکبير يا من خلق الاشياء من العدم و اگر کسي [ صفحه 460] گمان کند که خداوند موجودات را از شيء خلق کرده کافر است چون لازمهاش قول و گفتن باصول ازليه است و اينکه با خداوند چيز ديگري بوده ازلي. قال الباقر عليهالسلام: ان الله تبارک و تعالي لم يزل عالما قديما خلق الاشياء لا من شيء و من زعم ان الله عز و جل خلق الاشياء من شيء فقد کفر لانه لو کان ذالک الشيء الذي خلق الاشياء منه قديما معه في ازليته و هويته کان ذالک ازليا بل خلق الله عز و جل الاشياء کلها لا من شيء.
| |
|
 |
ذات مقدس منشيء همه موجودات است |
|
و قال اميرالمؤمنين عليهالسلام: لم يخلق الاشياء من اصول ازليه و لا من اوائل بديه ابديه الخبر. و قال عليهالسلام: ايضا لم يخلق الاشياء من اصول ازليه و لا من اوائل کانت قبله يديه بل خلق ما خلق الخبر... قال عليهالسلام: اذا لقامت فيه آيه المصنوع و لتحول دليلا بعد ما کان مدلولا عليه ليس في محال القول حجه و لا في المسئله عنه جواب و لا في معناه له تعظيم و لا في آياته عن الخلق ضيم الابامتناع الازلي، ان يثني و مالا بداء له ان يبدأ لا اله الا الله العلي العظيم کذب لعادلون بالله و ضلو ضلالا بعيدا و خرو خسرانا مبينا و صلي الله علي محمد و آله الطاهرين. ترجمه: در اين هنگام هر آينه آيه و علامت مصنوع و در او پيدا خواهد شد، و هر آينه مدلول عليه دليل خواهد شد نيست در گفتن محال حجت و در سؤال او جواب و نيست از براي خداوند در اين قول تعظيم و نيست در بينونت خداوند از خلق ظلم مگر باينکه ازلي ممتنع است از اينکه دو تا شود و چيزي که [ صفحه 461] ابتداء ندارد براي او ابتداء درست شود. نيست الهي مگر خداوند علي عظيم دروغ گفتند آن کساني که عديل قرار دادند و گمراه شدند گمراهي بسيار دوري و زيان کار شدند زيان کار واضحي و صلوات خداوند بر محمد و آل محمد. شرح: اين جمله اذا لقامت فيه آيه المصنوع، برهان است براي جمله جلوتر که اگر امتناع از حدوث نداشت باشد و خودش حادث باشد و يا محل حوادث واقع شود. و بعبارت اخري: اگر امتناع نداشت از خلق شدن و از انشاء شدن که غير او را انشاء کند و منشأ شود بصيغه مفعول نه به صيغهي فاعل اين علامت مخلوقيت اوست نه خالق بودن و خواهد بود دليل بر صانع ديگري و يا آنکه لازمهاش اين است که خالق مخلوق شود و مدلول عليه دليل شود چون همهي موجودات آيات و علامات حق متعالند منتهي در رتبهي اول انبياء و ائمه سلام الله عليهم اجمعين چنانچه در زيارت جامعه است - و ادلاء علي صراطه و در دعاء ماه رجب که توقيع امام زمان عجل الله فرجه الشريف براي ابيجعفر محمد بن عثمان بن سعيد رضي الله عنه رسيده است و آن دعاء مفصل است يک جملهاش اينست: فجعلتهم معادن لکلماتک و ارکانا لتوحيدک و آياتک و مقاماتک التي لا تعطيل لها في کل مکان يعرفک بها من عرفک الدعاء. و همهي موجودات علامات و نشانههاي حق متعالند و علامات و بالنجم هم يهتدون و اوست مدلول عليه همهي موجودات و ذاتي شييء [ صفحه 462] قابل تغيير و تغير نيست، که خداوند مثل سائر ممکنات شود و اوصاف ممکنات در او جاري شود و باعث احتياج شود اين امري است محال يعني ذات ازلي حادث شود محال است و امر محال دليل ندارد برهان ندارد حجت ندارد. يعني سؤالش جواب ندارد و جوابش اين است که محال است و لا في معناه له تعظيم و نيست در اثبات اين معاني يعني اتصاف حق بصفات مخلوقين تعظيمي براي خداوند. بلکه نقص در ساحت قدس اوست و ليس في ابانته عن الخلق ضيم، و نيست در بينونت حق متعال از مخلوقين و اينکه او متصف بصفات مخلوقين از حدوث و عوارض ديگر ممکنات ضيم. قال في مجمع البحرين (الضيم الظلم) ظلمي بامتناع الازلي ان يثني مگر ممتنع است از اينکه موجود ازلي دوتا بشود و بان مالا بدأ له و باينکه موجودي که ابتداء ندارد ممتنع است که از براي بدء و ابتداء باشد و يا آنکه علت ديگري و مبدأ ديگري او را موجود کرده باشد. يعني: اگر قائل بآنها شديد که ازلي را دو تا دانستيد و ابتداء براي حق قائل شديد و يا علت و مبدأ ديگري که او را موجود کرده باشد اثبات ظلم کردهايد. لا اله الا الله العلي العظيم. نيست خداوندي غير از ذات پاک علي عظيم. کذب العادلون بالله العديل الذي يعادلک في الوزن قال: علي اميرالمؤمنين عليهالسلام: کذب العادلون بک اذ يشهوک باصنامهم و العديل بمعني العدول عن الحق و ضلو ضلالا بعيدا. گمراه شدند يکنوع گمراه شدني. [ صفحه 463] و خسرو خسرانا مبينا. الخسران، النقصان - الخسران المبين النقصان الواضح. و صلي الله علي محمد النبي و آله الطيبين الطاهرين. تمت الرساله الشريفه في شرح الخطبه الرضويه عليه آلاف التحيه و الثناء بيد مؤلفه الفاني العاصي محمدحسين المدعو بالخراساني في اواخر يوم الجمعه و هو اليوم الثاني و العشرين من شهر رجب المرجب في سنه الف و اربعمائه من الهجره النبويه صلي الله عليه و آله و سلم و الحمد لله الذي وفقني لاتمامه و اشکره علي نعمائه. و الحمد لله اولا و آخرا و ظاهرا و باطنا.
| |
|
 |
کلام گوهر مراد |
|
و بعبارت ديگر: مسبوقيت وجود به نيستي ذاتي و يا مسبوقيت به عدم مجامع يعني امکان که لازمهي ماهيت است. الممکن من ذاته اين يکون ليس و له من علته ان يکون ايس ملا عبدالرزاق لاهيجي صاحب شوارق داماد صدرالمتألهين شيرازي و هم شاگرد اوست و ايشان غير از ملا عبدالرزاق کاشاني که صاحب شرح فصوص و صاحب تأويل الآيات است در کتاب گوهر مراد ميگويد: کلمات انبياء عليهمالسلام و حکماء اقدمين مطلق است در حدوث بدون تعيين و تخصيص بذاتي و يا زماني حتي اينکه بعضي گمان بردهاند که قول بقدم عالم از زمان ارسطو ناشي شده و پيش از او نبوده و سببش آن است که چون قدماء اطلاق حدوث بر عالم ميکردهاند و مراد ايشان حدوث ذاتي بوده و مردم حدوث زماني تصور ميکردهاند ارسطو تصريح بقدم زماني کرده به واسطهي اظهار مراد قدماء و اين معني را بعضي از قلت تأمل در قوانين حکمت حمل بر مخالفت ارسطو نمودهاند با استادان خود از حکماي اقدمين و صواب نه اين است و جميع مخالفتهاي ارسطو با اقدمين از اين مقوله است چنانکه بعضي از آنها را شيخ ابونصر فارابي در جمع بين الرأيين بيان نموده و در احاديث ائمهي معصومين صلوات الله عليهم اجمعين تصريحي با حد الوجهين نيست بلکه از آن معني است که سبب احتياج بصانع باشد و بس [ صفحه 448] غايتش علماء متکلمين از قدماء و متأخرين معتقدند در حدوث زماني و نفي قدم زماني و گاه باشد که دعوي اجماع نيز کنند بر حدوث زماني اما اثبات اين اجماع مشکل است و اجماعي که محقق است بر مطلق حدوث است بيتقييد به ذاتي يا زماني و دلائل عقليه که در اين باب ايراد نمودهاند به غايت ضعيف است. و حکماي متأخرين مجدند در قدم زماني و شبههي ايشان در اين باب خالي از قوتي نيست و تحقيق آنکه بعد از ايمان بمعني حدوثي که سبب احتياج عالم بصانع است مشاجره و منازعه بين الطرفين مدخليتي در دين ندارد و زياده نفعي بر آن مترتب نيست بلي منازعه در اين مسئله از دو وجه گنجايش دارد: يکي آنکه سبب محوج بصانع حدوث ذاتي است يا زماني؟ و ديگري آنکه امتداد زمان در جانب ماضي متناهي است يا غير متناهي و حق در محل نزاع اول آنست که حدوث ذاتي که لازم معني امکان است در سبب احتياج بصانع مستقل و کافي است چه رجحان احد طرفي ممکن بما هو ممکن محتاج است بمرجح چنان که بيان کرده شد و چون متکلمين امکان و حدوث ذاتي را کافي در اثبات احتياج عالم بصانع ندانند بلکه حدوث زماني را تنها يا بضم امکان علت احتياج دانند لهذا متصدي اثبات حدوث زماني شدهاند بدلائل عقليه که از عهدهي اتمام آنها بدر نتوانند آمد و کار بر ايشان بغايت مشکل شده و دعوي اجماع نيز بر تقدير صحت مفيد مطلوب نيست چه اثبات صانع موقوف عليه اثبات نبوت است که موقوف عليه اجماع است بسبب آنکه اجماع از ادلهي سمعيه است که موقوفست [ صفحه 449] بر ثبوت نبوت و يا وجود اين بر ايشان وارد آيد که اثبات صانع واجب الوجود نتوانند کرد چه هر گاه سبب احتياج بمؤثر حدوث زماني باشد نه امکان تواند بود که سلسله علل حادثات منتهي شود بممکن الوجودي که قديم زماني باشد و چون امکان تنها موجب حاجت بعلت نيست نه دور لازم و نه تسلسل اين بود مقداري از عبارات گوهر مراد که بعينه و الفاظه نقل کرديم. اقول: و لنا في کلام هذا المحقق محل تأمل و نظر.
>اشکالات وارده بر گوهر مراد
| |
|
 |
مختصري در بيان احوال مؤلف |
|
هو الشيخ الجليل العابد الزاهد، جامع المعقول و المنقول حاوي الفروع و الاصول حجه الاسلام و المسلمين آيه الله الحاج الشيخ محمدحسين الخراساني، تولد ايشان در مشهد مقدس رضوي سلام الله عليه در خانواده علم و تقوي پدر ايشان مرحوم حاج شيخ حسن پائين خياباني (پائين خيان) محلهايست در مشهد مقدس که فعلا معروف به خيابان سفلي ميباشد. از وعاظ مشهور و صاحب کرامات و مقامات معنوي بوده است. علاوه بر اشتهار ظاهري او معروف است که يکسال شبها را نخوابيد براي درک ليلهي قدر و معروف است که در سفريکه در مني بزيارت امام عصر عجل الله تعالي فرجه الشريف نائل شده است. شيخ ما سطوح را در مشهد مقدس کاملا ديدهاند و مقداري هم درس خارج اساتيد آنزمان را درک کردهاند - بعد در قضاياي مسجد گوهرشاد و بلواي بهلول و کشتن رضاخان - هزار نفر را در مسجد گوهرشاد و ايشان مدت چهل روز در منزل مخفي بودند و مفتش 24 ساعت [ صفحه دو] درب منزل نشسته بوده مگر گاهي بمقدار نيم ساعتي نبوده از همان مقدار کم معظم له استفاده کرده و با لباس مبدل بيرون آمده و از شهر بکوهاي اطراف مشهد و دهات مدتها بسر برده تا آنکه در شب دو مرتبه با همان لباس مبدل بشهر آمده و خودش را بطهران رسانده و از طهران بکرمانشاه و ماه رمضان را در منزل مرحوم حاج محمدعلي که از تجار کرمانشاه بوده - ميهمان بودهاند و بخواهش صاحب خانه براي عدهاي از خواص درس اعتقادات مشغول بودهاند و در ماه شوال از راه صلوات عازم عراق شدهاند و در بين راه صدمات زياد کشيدهاند تا وارد بمدينه علم رسول الله يعني نجف اشرف شدهاند و اساتيد معروف آن زمان را درک کرده بودند که ميفرمودند: ده سال درس مرحوم استاد الفقهاء آقا ضياء الدين عراقي را فقها و اصولا درک کردم حتي يک تابستان با حال تب و مرض و آن هواي گرم ميفرمودند: يک شب ترک نکردم. و درس مرحوم سيد الفقهاء و المجتهدين آقا سيد ابوالحسن اصفهاني را چهارده سال که درس فقه ميفرمودند حاضر ميشدم. و درس مرحوم شيخ الفقهاء حاج شيخ محمدحسين اصفهاني معروف بکمپاني. و درس مرحوم استاد حاج موسي خوانساري صاحب نيه الطالب في شرح المکاسب و اساتيد ديگري را نام بردند و در اجازاتي که نوشتهاند براي معظم له و لو طولاني است من چند کلمه را از آنها بعنوان تبرک، و يادداشت مينويسم و بقيه را که اسباب تطويل است القاء ميکنم. [ صفحه سه] سيد مرحوم بعد از القاب زياد نوشتهاند: کهف الانام حجه الاسلام الشيخ محمدحسين الخراساني الي ان کتب السيد و حضرابحائي الفقيه حضور تفهم و تعمق و تدقيق حتي صار من المجتهدين الاعلام قادر اعلي استنباط الاحکام فحرم عليه التقليد فلله دره الي آخر ما کتب السيد المرحوم. الا حقر ابوالحسن الموسوي الاصفهاني. نعم الامر کما حرر جمال الموسوي الگلپايگاني. - 1359. و همينطور مرحوم استاد آقا ضياءالدين العراقي، بعد از حمد و ثناء بالقاء القاب. و قره عيني علم الاعلام مصباح الظلام عمده الفقهاء الراشدين صاحب القوه - القويمه - حجه الاسلام و المسلمين الشيخ محمدحسين الخراساني حضرابحائي الفقيه والاصوليه مده مديده حتي صار من المجتهدين - العظام قادرا علي استنباط الاحکام فحرم عليه التقليد. الي آخر ما کتبه المرحوم امضاء و مهر مرحوم استاد حاج شيخ محمدحسين اصفهاني. بعد از حمد و ثناء، و بعد: فان العالم العلامه و المحقق الفهامه الي ان کتب نخبه العلماء العاملين صفوه الفقهاء الراشدين کهف الانام حجه الاسلام و المسلمين الشيخ محمدحسين الخراساني زاد الله في علمه و تقواه الي ان کتب حتي صار المجتهدين العظام و وصل بجوده فهمه الي استنباط المسائل و الاحکام فحرم عليه التقليد الي آخر ما کتبه المرحوم. بعد مهر و امضاء: [ صفحه چهار] و اجازات ديگري است که از نوشتن آنها صرفنظر شد. و اما اساتيد حکمت و معقول اساتيد زيادي را درک کردهاند و لکن مرحوم استاد الحکماء و المتألهين آقاي آقابزرگ شهيدي که معروف به فيلسوف شرق بودند و يگانهي زمان مدت مديدي شواهد الربوبيه و اشارات و ساير کتب حکمت را از محضر ايشان استفاده کردهاند و مقداري هم در نجف اشرف محضر مرحوم فيلسوف کبير آقا سيد حسين بادکوبي را درک کردهاند. و اما اساتيد سلوک 5 سال در مشهد مقدس مرحوم حاج شيخ حسنعلي اصفهاني که معروف باوراد و اذکار و صاحب نفس قدسيه، و کرامات درس اخلاق آن بزرگوار را درک کردهاند و درس تفسير ايشان را در مدرسه پائين پا و فعلا موزهي آستان قدس ميباشد درک کردهاند. و در نجف سيد بزرگوار اوحدي الدهر صاحب کرامات و مقامات در رشتهي معرفهالنفس سرآمد دوران و گفته شده که با ارواح واديالسلام صحبت ميکردند. و نيز شنيده شده از بعضي که ايشان گاهي بعالم برزخ رفته و برگشته، علي اي حال مرد فوقالعاده روزگار بوده و مترجم ما عجايبي از ايشان دارند که جاي نوشتن نيست، مدت چهارده سال ملازم ايشان بودند مخصوصا درس اخلاق شب ايشان را هيچوقت ترک نکردهاند و در وقت دفن داخل قبر ايشان شده و مراسم تلقين و آداب ديگر را بجا آوردند و در اواخر اقامت نجف اشرف در حدود سه سال غالبا شبها را در مسجد سهله بودهاند. و گاهي در کوفه بيتوته داشتهاند و فعلا که مقيم طهران هستند، و در مدرسهي مروي براي طلاب چند درس ميگويند، طلاب [ صفحه پنج] درس ايشان ميگويند: درسي که قابل استفاده است درس ايشان است و براي بازاريها صبحهاي جمعه چند جلسه اعتقادات و توحيد ميباشد. در اول چهار راه سيروس در مسجد حوض ظهر و شب اقامهي جماعت ميفرمايند. و اما از احوالات خود ايشان آنچه اصرار شد چيزي عائد ما نشد - اين جانب سيد داود طباطبائي واعظ چون مدتي در خراسان در محضر درس ايشان حاضر شده و مدت مديدي هم در طهران از دروس، و اخلاقيات معظم له استفاده کردهام خواستم باين چند کلمهي مختصر بعضي از حقوق استادي وي را بجا آورده باشم. و اما کتبي که از معظم له تا بحال بچاپ رسيده و منتشر شده است. از اين قرار است: اول - اسرارالصلوه و نصف اول آن کتاب اسرارالصلوه و در نصف ديگر کتاب سير و سلوک است. دوم - نخبة الکلام في معرفه الامام در ولايت است و نسخهي اين دو کتاب بسيار کمياب است. سوم - ردع البدع و الشبهات بر رد وهابيها و سعوديها که شيعه را مشرک ميدانند. چهارم - جواب نامه زاهدان بر رد بهائيها و لکن بهائيها آن را جمع کردهاند و پيدا نميشود. پنجم - مسائل روز پانزده مسئله که محل ابتلاء بازاريها بوده است، از قبيل سفته دوستانه و امثال ذلک. [ صفحه شش] ششم - رساله عمليه بسيار مفصل که تمام عبادات و بيشتر معاملات را ذکر کردهاند بعبارات بسيار ساده و روان. هفتم - رسالهي مناسک حج بسيار ساده و روان. هشتم - همين کتاب شريف که انصافا دائره المعارف الاسلاميه است، يک دوره معارف اسلاميه را جمع آوري کردهاند که محل استفاده طلاب و علماء ميباشد. الاقل سيد داود طباطبايي واعظ يزدي [ صفحه 3]
| |
|
 |
در عبوديت حق تعالي |
|
قال عليهالسلام، «اول عباده الله معرفته» ترجمه: اول عبادت خداوند شناختن خداست، و اصل و ريشهي شناختن خداوند يگانگي اوست و نظام و تمامي و يکي بودن خداوند نفي صفات است از او. شرح: اول عبوديت و بندگي خداوند معرفت و شناسائي اوست، زيرا که اگر او را نشناسي و عبادت کني، پس او را عبادت نکرده و غير او را عبادت کردهاي، پس عبادت فرع بر معرفت است. عبادت در لغت: بمعناي غايت خضوع و تذلل است، و از اين جهت براي غير خداوند جايز نيست. عبادت در اصطلاح: بمعناي مواظبت بر مأموربه است. عبادت و بندگي خداوند، داراي مراتبي است، چنانچه در حديث کافي وارد شده است:«عن ابيعبدالله عليهالسلام قال ان العبادة ثلاثه: قوم عبدوا الله عز و جل خوفا، فتلک عبادة العيد، و قوم عبدوا الله تبارک و تعالي لطلب [ صفحه 4] الثواب، فتلک عبادة الاجراء، و قوم عبدوا الله عز و جل حباله فتلک عبادة الاحرار و هي افضل العباده». «ترجمه: حضرت صادق عليهالسلام ميفرمايد: عبادت خداوند بر سه قسم است: دستهي اول - عبادت ميکنند خداوند را از روي خوف و ترس، اين عبادت غلامان است که از ترس مالک و آقاي خود فرمان برداري ميکنند. دستهي دوم - عبادت ميکنند خداوند را براي اجر و مزد و ثواب و بهشت و اين نوع عبادت نظير عبادت اجراء و کسانيکه کار ميکنند براي مزد و اجر گرفتن از صاحب کار. دستهي سوم: - کساني هستند که عبادت ميکنند خداوند را فقط براي محبت و دوستي خداوند، و اين عبادت مردمان آزاد است و اين افضل عبادات است». و اشاره به همين مراتب سهگانه است فرمايش مولاي متقيان اميرمؤمنان صلوات الله عليه که عرض ميکند: ما عبدتک خوفا من نارک و لا طمعا في جنتک بل وجدتک اهلا للعباده. يعني: «خداوندا من تو را پرستش نکردم براي ترس از آتش تو و نه براي طمع در بهشت تو بلکه تو را يافتم که اهليت از براي عبادت داري از اين جهت تو را عبادت کردم». و نيز در مقام مناجات اميرالمؤمنين عليهالسلام عرض ميکند: «الهي کفي بي عزا ان اکون لک عبدا و کفي بي فخرا ان تکون لي ربا». يعني: خداوندا کفايت ميکند در عزت من که بنده تو باشم، و کفايت [ صفحه 5] ميکند مرا از حيث افتخار که تو پروردگار من باشي. تنبيه در حروف عبد که سه حرف است اشاراتي است: حرف اول عين است، اشاره است بعلم عبد بخداوند تبارک و تعالي يعني بندگان خدا بمقام علم و يقين رسيدهاند. چنانچه مولي المتقين علي بن ابيطالب عليهالسلام در وصف عباد متقين در خطبهي همام ميفرمايد: «و هم و الجنه کمن قد راها فهم فيها منعمون، و هم و النار کمن قد راها فهم فيها معذبون». يعني: عباد متقين در مقام يقين رسيدهاند، بمقامي که گويا بهشت را ميبينند و خود را متنعم بنعمتهاي بهشت ميبينند، و گويا جهنم را ميبينند و خود را معذب بعذاب الهي ميبينند. حرف دوم باء است، اشاره است بدوري عبد و بودن عبد از ماسواي خداوند. حرف سوم دال است: اشاره است به نزديکي عبد بخداوند متعال، اشاره از انبياء عظام در قرآن مقدس ذات اقدس ربوبي نوعا تعبير به عبد فرموده است، درباره خضر پيغمبر و نرفتن حضرت موسي و يوشع بن نون نزد او ميفرمايد: «فوجد اعبدا من عبادنا آتيناه رحمة من عندنا و علمناه من لدنا علما» پس يافته بنده از بندگان ما مرا و دربارهي ايوب ميفرمايد: «نعم العبد انه اواب» نيکو بندهاي بود ايوب و يا دربارهي داود ميفرمايد: «و اذکر عبدنا داود» اي رسول ما ياد کن بندهي ما داود را، و از اين قبيل آيات بسيار است. [ صفحه 6] و دربارهي شخص خاتم الانبياء ميفرمايد: «سبحان الذي اسري بعبده ليلا من المسجد الحرام الي...» پاک و منزه است آنچنان خدائي که سير داد به بندهي خودش، و يا در تشهد نماز وارد شده است: «و اشهد ان محمدا عبده و رسوله» شهادت ميدهم که محمد صلي الله عليه و آله بندهي او و فرستاده اوست. محقق طوسي در اخلاق ناصريه از قول حکماء نقل ميفرمايد: که عبادت خداوند تبارک و تعالي بر سه گونه است: الاول - «ما يجب علي الابدان کالصلوه و الصيام و السعي في المواقف الشريفه لمناجاته جل ذکره». قسم اول: عباداتي است که واجب است بر ابدان و بدنهاي بنيآدم، مثل نماز و روزه و سعي کردن در حج خانه خداوند و امثال آن. الثاني - «ما يجب علي النفوس کالاعتقادات الصحيه من العلم بتوحيد الله و ما يستحقه من الثناء و التمجيد و الفکر في ما افاضه الله علي العالم من جوده و حکمته ثم الاتساع في هذه المعارف». قسم دوم: عباداتي است که واجب است بر نفوس و ارواح بنيآدم مثل اعتقادات صحيحه از علم بتوحيد و يگانگي خداوند متعال و از ثناء گفتن تسبيح و تمجيد ذات مقدس ربوبي و فکر کردن در افاضه خداوند بر عالم و خلقت عالم از روي حکمت و جود و احسان حق نسبت بموجودات و توسعه دادن فکر را در اين معارف. قسم سوم: عباداتي است که عبارت از معاملات و زراعات و تأديه امانات و نصيحت برادران مؤمن و معاونت آنها و جهاد با اعداء و حمايت از حوزهي [ صفحه 7] اسلام و امثال اينها، انتهي فرمايش محقق طوسي. حقيقت عبوديت را امام ششم در حديث عنوان بصري بيان فرمودهاند و اين حديث شريف را ارباب سلوک عنايت خاصي باو دارند و بشاگردان توصيه ميکردند ياد گرفتن آنرا، وقتيکه عنوان سؤال کرد: يا مولاي ما حقيقه العبوديه؟ قال عليهالسلام ثلاثه اشياء: «ان لا يري العبد لنفسه شييء مما خوله الله ملکا لان العيد لا يکون لهم ملک بل يرون المال مال الله و يضعونه حيث ما امرهم الله». فرمود: حقيقت عبوديت و بندگي آن است که عبد براي خودش ملکي نبيند، براي اينکه عبد و بندگان براي آنها مال و ملکي نيست، مال را مال خدا ميدانند و بهرجا که خداوند امر فرموده که صرف کنند به همان موارد صرف ميکنند. جملهي دوم: «و لا يدبر العبد لنفسه تدبيرا» فرمود: عبد و بنده براي خود تدبيري نکند. جملهي سوم: فرمود: «و جمله اشتغاله حيثما امره الله تعالي و نهاه عنه»، تمام اوقات خود را مشغول نمايد باوامر حق تعالي و نواهي او. بعد فرمود: «فاذا لم ير العبد فيما حوله الله ملکا هان عليه الانفاق» زمانيکه بندهي خدا براي خودش ملکي نبيند انفاق کردن بر او آسان ميشود «و اذ افوض العبد تدبير نفسه الي مدبر هانت عليه مصائب الدنيا» زمانيکه عبد واگذار کرد تدبير خودش را بخداوند و مدبر حقيقي، مصائب دنيا بر او آسان ميشود». «و اذ اشتغل العبد فيما امره الله و نهاه، لا يتفرغ منها الي المراء [ صفحه 8] و المباهات مع الناس» و زمانيکه عبد مشغول شد باوامر و نواهي حق جل و علا فراغت پيدا نميکند براي جدال و مباهات و تفاخر نمودن بمردم. بعد فرمود: «فاذا اکرم الله العبد بهذه الثلاث هانت عليه الدنيا و الابليس و الخلق و لا بطلب الدنيا تفاخرا و تکاثرا و لا بطلب عند الناس عزا و علوا و لا بدع ايامه باطله فهذا اول درجه المتقين». يعني: زمانيکه خداوند اکرام فرمود به بنده باين سه خصلت دنيا و شيطان و خلق نزد او بيقدر و منزلت خواهد شد و دنيا را طلب نميکند براي فخريه کردن و زياد نمودن و بلندي عزت و علو نزد مردم طلب نميکند و ايام و روزگار خود را باطل نميگذارد و اين درجه اول متقين است، تا آخر حديث شريف... في الکافي، عن ابيعبدالله عليهالسلام قال في التورات مکتوب يابن آدم تفرغ لعبادتي املاء قلبک ثقتي و لا آکلک الي طلبک و علي ان اسد فاقتک و املاء قلبک خوفا مني و ان لا تفرع لعبادتي املاء قلبک شغلا بالدنيا ثم لا اسد فاقتک و آکلک الي طلبک. در کتاب شريف کافي از حضرت صادق عليهالسلام روايت کرده است که فرمود: در تورات نوشته شده است پسر آدم خودت را فارغ بساز براي عبوديت و بندگي من تا قلب تو را پر کنم از ثقه و اطمينان، و تو را واگذار نکنم به طلب خودت و بر من است که فقر وفاقه تو را سد کنم و قلب تو را پر کنم از خوف خودم، و اگر خودت را فارغ نکني براي عبادت من پر ميکنم قلب تو را که مشغول بدنيا باشي و فقر وفاقه تو را سد نميکنم و تو را وا ميگذارم به طلب خودت. [ صفحه 9] و قال ابوعبدالله عليهالسلام قال الله تبارک و تعالي: يا عبادي الصديقين تنعموا بعبادتي في الدنيا فانکم تتنعمون في الآخره. باز در کافي نقل ميفرمايد که حضرت صادق عليهالسلام فرموده که: خداوند فرمودهاند: که بندگان صديق من در دنيا متنعم شويد بعبادت من که در آخرت بواسطه اين عبادت متنعم خواهيد شد از نعمتهاي غير متناهيه خداوند. قال رسول الله صلي الله عليه و آله: افضل الناس من عشق العباده فعانقها و اجتها بقلبه و باشرها بجسده و تفرغ لها فهو لا يبالي علي ما اصبح من الدنيا علي عسر ام علي يسر. باز در کافي نقل ميفرمايد: که رسول خدا (ص) فرموده است: افضل تمام مردم کساني هستند که عاشق عبادت پروردگار باشند و معانقه کنند و دربر بگيرند عبادت را و دوست بدارند بقلب خودشان و با بدن خود بچسبانند و فراغت نداشته باشند مگر براي عبادت، اين اشخاص باک ندارند که چگونه صبح کنند، آيا بعسرت و سختي و يا بآساني. عود و تنبيه: از بيانات گذشته روي آيات مبارکات و روايات اهل بيت عصمت سلام الله عليهم اجمعين معناي عبادت و عبوديت حق تعالي معلوم شد، حالا بعضي از صوفيه عبادت را طور ديگر معني کردهاند. [1] . در اين آيهي مبارکه: «و قضي ربک ان لا تعبدوا الا اياه» ميگويد و قضي ربک تکوينا کما امر تکليفا او امر تکوينا و تکليفا علي استعمال القضاء بمعني [ صفحه 10] ايصال الامر الي المأمور به. الي ان قال و المعني قضي ربک ان لا يقع منکم عبادة تکوينا الا له او ان لا يقع و لا يصح تکوينا و اختيارا او لا يصح اختيار او تکليفا منکم عبادة الا له ثم قال اعلم ان الله تعالي منزه عن المثل و الثاني و لکن له المثل الاعلي و الانسان مثل اعلي له تعالي فمثل الحق تعالي في العالم الکبير باملاکه و افلاکه و ارضه و مواليده مثل النفس الانسانيه في العالم الصغير بقواها العاليه و الدانيه و ارواحها الجيرانيه و السماوية و اعضائها الارضيه و صورها الزهبيه. الي ان قال: و لما کان اجزاء العالم مظاهر الله الواحد القهار بحسب اسماء اللطفيه و القهريه کان عبادة الانسان لاي معبود کانت عبادة الله اختيار اختيارا ايضا، الي ان قال: فالانسان في عبادتها اختيارا للشيطان کالانسيه و للجن کالکهته و تابعي الجن و للعناصر کالزرد و شينه و عابدي الماء و الهواء و الارض و للمواليد کالوثنيه و عابدي الاحجار و الاشجار و النباتاب و کاالسامريه و بعض الهنود الذين يعبدون سائر الحيوانات و الجمشيديه و الفرعونيه الذين يعبدون الانسان و يقرون بالهنيه و للکواکب کالصابئيه و للملائکه کاکثر الهنود و للذکر و الفرج کبعض الهنود و القائلين بعبادة ذکر الانسان و فرجه و کالبعض الاخر القائلين بعبادة ذکر مهاد يوملکا عظيما من الملائکه و فرج امرئته کلهم عابدون لله من حيث لا يشعرون لان کل المعبودات مظاهر له باختلاف اسمائه و لذلک قيل: اگر مؤمن بدانستي که بت چيست يقين کردي که دين در بت پرستيست اگر کافر زيت آگاه بودي چرا در دين خود گمراه بودي [ صفحه 11] و قال المولوي: ساحت موسي قدس در باب صغير تا فرود آرند سر قوم ز جير زانکه جباران بدند و سرفراز دوزخ آن باب صفير است و نياز آن چنانکه حق ز لحم و استخوان از شهان باب صغيري ساخت هان ساخت سرکين دانکي محرابشان نام آن محراب مير و پهلوان چون عبادت بود مقصود از بشر شد عبادتگاه کردن کس سقر الي ان قال: فعلي هذا معني الآيه «قضي ربک قضاء حتما لا تخلف عنه ان لا يعبد عبد عبادة شييء من الاشياء الا کانت العبادة له و بقضاته و بامره التکويني الي آخر ما قال»... خلاصه و فشردهي اين عبارات اين است که از براي خداوند مثل نيست بلکه مثل است بعد تشبيه کرده است قدرت خداوند را بنفس انسان که همان طور که اعضاء و جوارح و قواي ظاهري و باطني تمام مسخر نفس هستند و نفس بوحدته کل قوي است و صور ذهنيه تمام مسخر نفس هستند همين طور تمام عالم از افلاک و سماوات و ارضين و کليه موجودات از ملائکه و غير ملائکه تمام مسخر حق سبحانه و تعالي هستند، بعد از اين مقدمات ميگويد: چون تمام اجزاء عالم مظاهر اسماء خداوند است چه اسمائه لطفيه و چه اسماء قهريه، پس هر معبودي را که انسان عبادت کند در حقيقت خدا را عبادت کرده، بعد ميگويد: ابالسه که ابليس و شيطان را عبادت ميکند، و کهنه که جن و اجنه را عبادت ميکنند، وزر دشتيه که عناصر را عبادت ميکنند، و وثونيه و بتپرستان [ صفحه 12] که آب و هوا و زمين و مواليد ثلاثه را عبادت ميکنند و سامريين که احجار و سنگها و اشجار و نباتات را عبادت ميکنند، و بعضي از هنود و هنديها که گاو و حيوانات را عبادت ميکنند، و مثل فرعونيان و جمشيديه که انسان را عبادت ميکنند، و مثل صائبيه که ستارگان را عبادت ميکنند، و باز مثل اکثر هنود که ملائکه را عبادت ميکنند، و مثل فرقهي ديگر از هنود که آلت و ذکر انسان را عبادت ميکنند، و بعضي ديگر که عبادت آلت و ذکر مهاديو که ملک عظيم و بزرگيست عبادت ميکنند. تمام اينها عبادت خداست، چون همه مظاهر اسماء و صفات خدا را عبادت ميکنند، پس عابد خدا هستند، بعد همان اشعاري که در بالا نوشتيم همانها را نقل ميکند. جواب صوفي عارف اين است: اولا - مقدمهاي درست کرد که نسبت خداوند بعالم کبير و تسلط او بعالم کبير مثل تسلط نفس است باعضا و قوا که همه مسخر نفس هستند، اين مقدمه اصلا غلط است، بجهت اينکه نفس بمنزله فصل است و بدن به منزلهي جنس و نفس متحد با بدن است، و لذا متأثر ميشود بتأثير بدن، پس مباين با بدن نيست يا حال در بدن است بنا بقول بعضي مثل حلول سلطان در مملکت و يا مثل ناخدا و کشتي و خداوند تبارک و تعالي نه متحد است با عالم و نه حال در عالم است که حلول کرده باشد، مثل آب و گل که در گل حلول کرده و علاوه نفس بدون بدن کاري از او ساخته نميشود و حتي در عالم خواب باز ميبيند که با بدن کار ميکند و لو بدن مثالي است و بدن عالم ديگري است و نفس هميشه احتياج به بدن دارد. [ صفحه 13] حال ميگويم حاشا ربنا پروردگار جلت قدرته و عظمته که نه متحدست با عالم و نه حلول کرده در عالم و نه دور است از موجودات، بل هو اقرب الينا من حبل الوريد. يار نزديکتر از من به من است وين عجبتر که من از وي دورم بعد از آنکه دانستي که مقدمهاي را که چيده بود اين صوفي غلط است حال بپردازيم به اصل مطلب، موجودات را مظاهر حق گرفته اگر مظهر به معناي آن باشد که موجودات آيات و علامات هستند و آثار ربوبي هستند و از علامت و اثر پي به ذوالعلامه و مؤثر بايد برد، مطلبي است مسلم و بدون اشکال و اگر مراد از مظاهر اين باشد که تمامي موجودات در حقيقت وجود يکي هستند منتهي از حيث شدت و ضعف فرق دارند که مذهب حکماي فهلويين است که حقيقت امر برگشتن باين است که خداوند عدل مخلوقات است در اصل حقيقت که برگشتش بوحدت وجود است. مثلا: از باب مثال اگر آفتاب را مرتبهي او را حفظ کنيم و بگوئيم آفتاب نير اعظم است رئيس ستارگان است در فلک چهارم است قلب آسمان است، نور ستارگان از اوست، بعد جايز نيست که اين احکام را براي ستارگان اثبات کنيم، چرا که مرتبهي آفتاب را حفظ نکردهايم. حالا صوفيه در عين اينکه مرتبهي احديت را که مرتبهي غيبالغيوبست و لا اسم له و لا رسم له ميدانند، در عين حال خدا را با تمام موجودات و مظاهر يکي ميدانند و خودشان نميفهمند که تناقض ميگويند. براي وضوح مطلب بعضي از عبارات آخوند «ملا صدرا» را نقل ميکنيم از مفاتيح الغيب، که گمانم اين است که ملا سلطان هم از او دزديده است: [ صفحه 14] قال: لما علمت انه تعالي عين الحقيقه الذي به يوجد سائر الاشياء فيکون ظاهرا بذاته لذاته مظهرا لغيره، اذ الوجود عين الظهور سواء کانت في الاعيان او في غيرها، فالله نور السموات و الارض ففي هذا لمشهد الاسني زالت الظلمات و بطلت الاعدام و الامکانات فلم يبق غشاوة - و لا ظلمه الا طرده و لا حجاب و لا سر الا مزقه لان السر يقيد المستور و الحجاب يحد المحجوب و لا حد لذاته و صفاته و لا قيد لجماله و جلاله فکيف يستره شييء او يغيب عنه عين، و انما خفائه لشده ظهوره و بعده لغلبة قربه کالشمس تحجب عن الابصار لغلبته الاشراق و ضعف الاحداق ليس کمثله شييء لانه ليس موجود لا بغيب عنه عين و لا يحصره اين الا الله فجميع الصور الحسيه و المعنويه مظاهره و مجاليه فهو المشاهد من کل صورة و هو الناطق بکل لسان من غير لسان، و هو المنظور اليه بکل عين و لا نظر اليه بصير فيحد و هو المسموع بکل سمع و لم يسمع له کلام فيفصل الي ان قال: فخرج عن التقييد و التحديد بظهوره في القيود و الحدود و ليکون هو المعبود فقضي ان لا تعبدوا الا اياه فکانت الاصام و الاوثان مظاهر له في زعم الکفار فاطلقوا عليها اسم الاله هو الذي دل عليه ذلک المظهر فقضي حوائجهم و عاقبهم اذ لم يحترموا ذلک الجناب اللهي في هذه الصورة الجماديه فهم الاشقياء و ان اصابوا اذ لم يعبدوا الا الله و المحجوبون سعدوا و ان اخطاؤا اذ ما عبدو الاصنما صورته اوهامهم و منحته افهامهم، فما ادري ايهما اشقي فالشقي من قيده و شبهه و السعيد من اطلقه و نزهه عن التشبيه بشرط ان لا يقيده بالتنزيه فانظر الي هذا السر العجيب و هذا السريان الوجودي في هذه المظاهر کيف سعد به قوم و شقي به آخرون. [ صفحه 15] درست تأمل کنيد که ملا سلطان و ملا صدرا چه ميگويند، خلاصه کلام ايشان اين است که: خداوند جلت قدرته در مظاهر ظهور کرده است و هر موجودي را که پرستش کني خدا را پرستش کردهاي، پس خدا را از قيود و حدود خارج کن چون تمام قيود و حدود اوست، تمام گوشها گوش اوست و تمام السنه و زبانها زبان اوست، پس تمام صور حسيه و صور معنويه مظاهر و مجالي خداوند است. بعد ميگويد: کفار که عبادت بت ميکردند چرا کافر شدند، براي آنکه خدا را فقط در بت ديدند و مقيد کردند و حال آنکه همهي موجودات را بايد که معبود قرار داد، پس اشقياء و کفار که بت پرستيدند عبادت نکردند مگر خدا را و شقي شدند براي آنکه خدا را منحصر در بت پرستيدن کردند و حال آنکه همهي موجودات معبودند و همه را بايد پرستيد (و محجوبون مرادش متشرعه است) اينها خطا کردند که يک خدا را پرستيدند. بعد ميگويد: نگاه کن، باين سر عجيب که سريان وجود چطور يک فرقه سعيد شدند و فرقهي ديگر شقي شدند. در نصوص الحکم درفص موسوي و يافص هاروني ميگويد: موسي (ع) که ريش هارون را گرفت «و اخذ بلحية اخيه يجره اليه» براي اين بود که چرا مردم را از عبادت گوساله دور کردي خدا ميخواهد در همهي صور عبادت شود، شاء الله ان يعبد في کل صوره. تمام اين حرفها و کلمات دور ميزند روي وحدت وجود که وجود را يک حقيقت واحده ميدانند در همهي موجودات و عبارات مختلفه و مثالهاي گوناگون [ صفحه 16] گاهي تشبيه بدريا ميکنند و موجودات را بمنزلهي موجهاي دريا فرض ميکنند که آخر موجها بر ميگردد بدريا، بلکه خود درياست، گاهي تشبيه بآب گل که در گل ميباشد. اولا - مشائيين وجودات را حقايق متباينه ميدانند، مسلم نيست که حقيقت وجود يک حقيقت مشترکه بين همهي موجودات باشد. و ثانيا - روي مبناي اصالة المهية اصل است، و وجود امر اعتباري است. و ثالثا - اين اشکاليکه اشاره کرديم در اول که وحدت وجود و تطور خداوند بتطور مخلوقات معنايش اين است که حفظ مراتب بشود و حال آنکه خود حکماء و صوفيه که بمراتب قائلند و روي حرف خود آنها که بمراتب قائلند، بنابه وحدت وجود يا بايد خداوند از مرتبهي احديت نزول بکند و بيايد در مراتب مخلوقات و يا بايد مخلوقات ترقي کنند و برسند بمرتبهي خدائي و هر دو غلط است و حق با مشائيين است که وجودات را حقايق متباينه ميدانند و مفاد تمام روايات اهل بيت طهارت همين است که بينونت کلي است مخصوصا، بين خالق و مخلوق هيچ سنخيتي نيست و معناي تسبيح و تقديس خداوند که ميگوئي سبحان الله پاک و منزه است خداوند از ذات و از صفات جميع ممکنات همين است، پس عبارات اين صوفي در بيانالسعاده غير از اضلال و گمراهي و توهين بذات مقدس خداي لايزال چيزي ديگر نيست و همچنين عبارات آخوند ملا صدرا روي مشرب حکمت غير از اضلال و گم شدن از راه شريعت چيز ديگري نيست و فقط پر کردن اوراق و دفاتر است از عبارات مختلفه گوناگون. بشوي اوراق اگر همدرس مائي که درس عشق در دفتر نباشد [ صفحه 17] پس همانطور که در اول کتاب گفتيم که عبادت عبارت است از نهايت خضوع و تذلل و او منحصر است بخداوند متعال و براي غير خدا احرام است به ادلهي اربعه، قل يا اهل الکتاب تعالوا الي کلمة سواء بيننا و بينکم ان لا نعبد الا الله و لا نشرک به شيئا و لا يتخذ بعضنا بعضا اربابا من دون الله فان تولوا فقولوا اشهدوانا مسلمون. و قال الله لا تسجدوا للشمس، و القمر و لکن اسجدوا لله الآيه. و قال (ع) ان الصلوه و الرکوع و السجود لا تکون الا لک. آيات و روايات آنقدر زياد است که اگر بخواهيم نقل کنيم از وضع رساله و کتاب خارج ميشود و خداوند از شدت غضب آنهائيکه مسيح را عبادت کردند ميفرمايد: لقد کفر الذين قالوا ان الله هو المسيح ابن مريم قل فمن يملک من الله شيئا ان اراد الله ان يهلک المسيح ابن مريم و امه و من في الارض جميعا و قال الله تعالي: لن يستنکف المسيح ان يکون عبدا لله و لا الملائکه المقربون - و اشهد ان محمدا عبده و رسوله. و سبحان الذي اسري بعبده... تنبيه و ارشاد: در سورهي مبارکهي آلعمران در ذيل آيهي شريفهي: و ما کان لبشر ان يوتيه الله الکتاب و الحکم و النبوه ثم يقول للناس کونوا عبادا لي من دون الله باز ملا سلطان صوفي ميگويد: [2] لانه ما لم يخرج من انانيته، و لم يحيي بانيه الله لم يوت الکتاب و اذا خرج من انانيته لم يکن له نفسيه حتي [ صفحه 18] يقول کونوا عباد الي من دون الله بل ان قال کونوا عباد الي کان قوله متحدا مع قوله کونوا عباد الله فانه ان قال انا کان اثاه من الحق جاريا علي لسانه لا من نفسه کما اشار اليه المولوي: گفت فرعوني انا الحق گشت پست گفت منصوري انا الحق او برست اين انا هو بود در ستر اي فضول زاتحاد نور نه از راه حلول بود انا الحق از لب منصور نور بود انا الله از لب فرعون زور اين انا بي وقت گفتن لعنت است و اين انا در وقت گفتن رحمت است ثم قال و کما لا يجوز الدعوه الي نفسه لمن بقي عليه من انانيته شييء کذلک لا يجوز ذلک اذا کان الداعي محجوبا عن مشاهدة الحق تعالي في المظاهر فان المحجوب اذا دعي الي المظاهر کان اضلالا و دعوة الي عبادة الاسم دون المعني و لهذا طرد الصادق (ع) اباالخطاب بعد ما کان يدعو المريدين ممن لا يري الله في المظاهر الي آلهه الصادق، و اذا قرج الداعي من انانيته و بقي بانانيته الله کان الداعي هو الله لان الدعوه کانت من الله بآله لسان الداعي و اذا کان الداعي ايضا لا يري في مظهر النبي الا الله کان النبي اسما محضا من غير شوب کونه مسمي، فاذا دعا هذا الداعي الي نفسه کان دعائه الي الله و اذا لم ير المدعو في مظهر الداعي الا الله لم يکن توجهه الا الي المسمي لا الا لم فلم يکن عبادته الا للمسمي بابقاع الاسم عليه و بهذا الوجه قيل بالفارسيه: اگر کافر زيت آگاه بودي چرا در دين خود گمراه بودي اگر مؤمن بدانستي که بت چيست؟ يقين کردي که دين در بت پرستيست. بعد ميگويد: و لکن کونوا ربانيين يقول النبي (ص) کونوا خارجين عن [ صفحه 19] حجب انياتکم حتي ترو الله في کل المظاهر، انتهي بالفاظه و عباراته. چون نظر از اين کتاب استفادهي عموم است، لذا ناگزيرم که بفارسي عبارات او را ترجمه کنم و بعد جوابش را بگويم تا محل استفاده عموم واقع شود. اولا، آيهي مبارکه را معني کرده که مراد از کتاب رسالت است با آنکه مراد قرآن است و حکم را معني کرده بولايت، با آنکه حکم يعني علم ربانيين را اميرمؤمنين سلام الله عليه معني کردهاند، يعني علماء و فقهاء، او معني کرده خارجين عن حجب انياتکم. ثانيا، بپردازيم باصل معناي آيه مبارکه، که ميگويد: ماداميکه بشر از انانيت خود خارج نشود و زنده نشود بزندگاني خداوند کتاب باو داده نميشود، و هر وقت از انانيت خود خارج شد نفسيت و انانيتي نيست تا آنکه بگويد: بندهي من باشيد، بلکه هر گاه بگويد بندهي من باشيد معنايش اين است که بندهي خدا باشيد، زيرا هر گاه بگويد من، يعني خدا، چون منيت و نفسيت از بين رفته است. گفت فرعوني انا الحق... دو مرتبه همين کلمات را باز مشروحا ميگويد که ماداميکه انانيت باقي است مردميکه محجوب هستند و حق را در مظاهر مشاهده نميکنند حق ندارد پيغمبر آنها را بخدا بخواند گمراهي آنهاست و از اين جهت امام صادق اباالخطاب را طرد کرد که ميگفت خدا در مظاهر است، چون مريدين محجوب بودند. بعد ميگويد: وقتيکه داعي و خواننده خارج از انانيت باشد و باقي [ صفحه 20] بانانيت خداوند شد خواننده و داعي خود خداست چون دعوت از طرف خداست بلسان داعي اگر کافر زيت آگاه بودي... بعد ميگويد: و لکن کونوا ربانيين، يعني خارج شويد از انانيت و خودبيني تا خدا را در تمام مظاهر ببينيد، اين خلاصهي تمام حرفهاي اين صوفي گنابادي. و اما الجواب: رسول خدا (ص) در آن فرمايشات مفصلي که به فرق متعدده فرمود، رو کرد به نصاري فرمود: شماها ميگوئيد که قديم يعني: خداوند متحد شد با مسيح مراد شما ز اتحاد چيست؟ آيا ميگوئيد که قديم حادث شد به واسطهي اتحاد؟ يا عيسي قديم شد بواسطهي اتحاد با قديم؟ يا مراد شما اين است که متحد شد يعني اختصاص داد عيسي را بکرامت خودش، اگر بگوئيد قديم حادث شده قول شما باطل است، چون قديم محال است که منقلب شود و حادث شود (مراد رسول الله (ص) اين است که قديم آن است که ذات او، از ازل موجود است بدون سبق بعدم، و محدث آن است که مسبوق بعدم ازلي است و يا عدم در مرتبه علت، پس اگر قديم حادث شود لازمهاش انقلاب وجود ازلي است بعدم ازلي و يا انقلاب موجود بالذات و غير معدوم در مرتبه غير بسوي معدوم در مرتبهي غير) فرمود: و اگر اراده ميکنيد يعني مرادتان اين است که حادث قديم شد، اين مثل شق اول باطل است، محال است که حادث قديم شود، و اگر مرادتان اين است که متحد شد، يعني او را اختيار کرد و رسول خود قرار داد، پس اقرار [ صفحه 21] کرديد بحدوث عيسي و بحدوث آن معني که در عيسي خداوند قرار داد پس هم عيسي حادث است و هم آن معنائي که در او قرار داده که او را اختيار کرده هر دو حادث است. حالا بملا سلطان ميگوئيم: چيست مرادت از اينکه از انانيت خارج شده و باقي بانانيت خداست، اگر مرادت اين است که خداي قديم حادث شده اينکه بطلانش از ايده بديهيات است، و اگر مرادت اين است که حادث قديم شده بطلانش مثل شق اول از بديهيات است، و شق ديگر اگر بگويد مطلقا انانيتي نيست و نمانده و لو بانانيت خداوند اينکه از هر دو شق بطلانش اوضح است، بکلي منکر خداوند شده است. تحقيق فيه تنبيه: به ملا سلطان بيچاره ميگوئيم بدان که عارف مرتاض آنچه رياضت بکشد از مخلوقيت و بشريت خارج نخواهد شد، از اين جهت در آيهي شريفه فرموده: و ما کان لبشر، و به پيغمبر امر ميفرمايد: بگو قل انما انا بشر، و در تمام انبياء و اولياء آثار بشريت محسوس است از خوابيدن و راه رفتن و غذا خوردن و حرکت و سکون، و پيغمبر فرموده انک ميت و انهم ميتون، آيا همه انبياء و اولياء مظلوم نبودند؟ آيا نکشتند آنها را؟ آيا مسموم نکردند آنها را؟ آيا ميان درخت دو نصفه نکردند بعضي از آنها را؟ آيا اميرمؤمنين از خوف خدا غش نميکرد حضرت رضا (ع) در مجلس مأمون عباسي بجاثليق نصراني فرمود: اين، عيساي شما هيچ عيبي نداشت، مگر اينکه نماز نميخواند و روزه نميگرفت جاثليق گفت: يا امام المسلمين تا بحال عقيدهام اين بود که در روي زمين و کره عالم [ صفحه 22] مثل تو کسي نيست، و لکن حال معلوم شد که اشتباه کردم. امام فرمودند: چرا؟ جاثليق گفت: براي اينکه مسلم است که عيسي افطار کم ميکرد، دائم الصوم بود و شبها را بيدار بود و مشغول نماز تا صبح امام فرمود: اين نماز و روزه را براي که ميخواند، يعني تو که ميگوئي عيسي خداست، خدا که نبايد نماز بخواند «فلم يحرجوابا»، ماند معطل که چه جواب بدهد. حالا بايد بصوفيه گفت: اگر معناي فنا اين است که با خدا يکي بشود پس نماز پيغمبر و اميرالمؤمنين و انبياء و اولياء ديگر معنا ندارد، بلي ممکن است صوفي جواب بدهد «و اعبد ربک حتي اتيک اليقين» عبادت تا وقتي است که يقين نيامده، يقين که آمد عبادت ساقط ميشود، مثل يک فرقه از صوفيه که آنها را اباحيه ميگويند، که ميگويند: «تمام عبادات ساقط ميشود و همهي معاصي براي او مباح ميشود» پس معلوم ميشود براي هيچ پيغمبري و نبي مرسلي يقين حاصل نشده و فقط براي فرقهي صوفيه يقين حاصل شده، با آنکه در روايات يقين را امام عليهالسلام در اين آيهي شريفه که ذکر شد بمعناي مرگ تعبير کردهاند، معناي فنا را اين ناچيز در کتاب اسرارالصلوه که بطبع رسيده است ذکر کردهام، و براي اينکه اينجا هم خالي نباشد مقداري متعرض ميشوم، و لا حول و لا قوه الا بالله العلي العظيم.
| |
|
 |
در بيان معرفة الله |
|
قال عليهالسلام، معرفته حقيقت معرفه الله اطلاع بر معرفت صفات جلال و جمال خداوند است بقدر طاقت بشريه و اطلاع بر کنه محال است و معرفت حضرت متعال داراي مراتبي است: اول - معرفت فطري است که انسان وقتي نگاه بآسمان و زمين و خلقت موجودات عجيبه و غريبه اين عالم مينمايد قهرا متوجه بخالق قادر توانا خواهد شد، يعني فطرت و جبلت انسان است که بگويد خلقت اين موجودات بدون مدبر حکيم ممکن نيست و اگر اقرار بخداوند جبلي و فطري نبود و بستگي فطرت بشر بخداوند نبود در صدد جستن خدا بر نميآمدند و به عبارت اخري خداجوئي و خداپرستي اگر در کمون بشر نبود گوش بحرف انبياء نميدادند، و انبياء فقط مذکرند «انما انت مذکر» و ريشه اين مطلب از عالم ذر سرچشمه گرفته در وقتيکه خداوند فرمودند: «الست بربکم قالوا بلي» آيا نيستم من خداي شما همه گفتند چرا و تصديق کردند و نگفتند نعم که تکذيب ميشد.» ابن هشام در کتاب مغني فرق بين نعم و بلي را ذکر کرده است. در روز الست بلي گفتن، امروز به بستر لا خفتي و قرآن مقدس در بسياري از آيات اين مطلب را بيان فرموده است: قالت لهم رسلهم افي الله شک فاطر [ صفحه 26] السموات و الارض، يعني گفتند براي جماعت کفار پيغمبران آنها که آيا در خداوند متعال شکي است و حال آنکه خلقت کننده آسمانها و زمينها است؟ و باز در سورهي عنکبوت آيهي 64 ميفرمايد: «و لئن سئلتهم من نزل من السماء ماء فاحيا به الارض بعد موتها ليقولن الله قل الحمد لله بل اکثرهم لا يعقلون».ترجمه: اگر سؤال کني از آنان چه کسي از آسمان باران نازل نموده است و زمين مرده را زنده ميگرداند؟ خواهند گفت: پروردگار، بگو حمد و ثناء براي خداوند است و لکن بيشتر آنان عقل ندارند و تعقل نميکنند. و باز در سورهي طه آيهي: 56 و 57: «الذي جعل لکم الارض مهدا و سلک لکم فيها سبلا و انزل من السماء ماء فاخرج به من نبات شتي کلوا و ارعوا انعامکم ان في ذلک لآيات لاولي النهي». ترجمه: اوست خداوندي که قرار داده است زمين را مهد و آرامگاه شما و راههائي براي شما قرار داده است، و نازل فرموده است از آسمان باران را و از آن باران گياههاي مختلف از زمين برون آورده است، بخوريد و بچرانيد چهارپايان خود را، در اين آيات علاماتي است براي صاحبان عقول. آيات در اين زمينه زياد است براي نمونه اين چند آيهي مبارکه نقل شد و اما روايات از اهل بيت (ع) و خطب و کلماتشان در اين زمينه بسيار است، من جمله در اين خطبه مبارکه که اميرالمؤمنين عليهالسلام تعريف مورچه را ميفرمايد، چنين بيان ميکند: «و لو فکر و في عظيم القدره» اگر فکر کنند در عظمت قدرت خداوند که [ صفحه 27] چطور مورچه باين کوچکي را چشم و گوش داده و استخوان باو داده با اين صغر که از کوچکي ممکن است گاهي بچشم ديده نشود، و چطور دانه را بلانه خود حمل و ذخيره ميکند و تابستان براي زمستان نگه ميدارد و بعد ميفرمايد: اگر فکر کنيد در مجاري اکل او و در منافذ بالا و پائين و آنچه در شکم اوست از اطراف اضلاع شکم او تا آنجا که ميفرمايد: «و لو ضربت في مذاهب فکرک لنبلغ غاياته ما دلتک الدلاله الا علي ان فاطر النمله هو فاطر النحله لدقيق کل شييء و غامض اختلاف کل حي و ما لجليل و اللطيف و الثقيل و الخفيف و القوي و الضعيف في خلقه الاسواء و کذلک السماء و الهواء و الرياح و الماء فانظر الي الشمس و القمر و النبات و الشجر و الماء و الحجر و اختلاف هذا الليل و النهار و تفجر هذه البحار و کثره هذه الجبال و طول هذه القلال و تفرق هذه اللغات و الالسن المختلفات فالويل لمن انکر المقدر و جحد المدبر زعموا انهم.... ترجمه: ميفرمايد: و اگر فکرت را جولان دهي تا نهايت فکر را و آخر درجهي فکر را برسي نخواهي يافت مگر اينکه خالق مورچه همان خالق نخله درخت خرماست، بواسطه باريک بودن و دقيق بودن هر چيزي و بواسطه اختلاف هر ذي حيات و زنده و بزرگ و کوچک و سبک و سنگين و قوي و ضعيف تمام در خلقت مساوي هستند و هم چنين است آسمان و زمين و رياح و آب و هوا، پس نگاه کن بآفتاب و ماه و درختان و آب و سنگ و اختلاف شب و روز، و جريان درياها و زيادي کوهها و درازي قلههاي کوه و اختلاف لغات، واي بر کسيکه انکار کند مقدر و صانع آنها را تا آخر... فرمايشات مولي الموحدين صلوات الله عليه از آيات پروردگار چه حيوانات [ صفحه 28] و چه آسمان و چه زمين و چه سائر موجودات معرفت فطري و دلالت بر ذات مقدس ربوبي براي انسان حاصل است، منتهي مراتب فرق ميکند و بعضي از متأخرين از علماء فرمودهاند: معرفت خداوند ضروري است، شايد همين معرفت فطري مقصود آنها است و صاحب مجمعالبحرين رد کرده است فرمايشات آنها را به اينکه معرفت خداوند کسبي است نه ضروري، و به نظر اين ناچيز جمع بين قولين باين است، آنها که فرمودهاند معرفت ضروري است يعني معرفت فطري، و آنها که گفتهاند نظري و کسبي است يعني مراتب فوق و بالاتر را گفتهاند، و جمع بين قولين ميشود. بعضي از محققين مثل خواجه طوسي مراتب معرفت را به سه قسم و يا به چهار قسم تقسيم نمودهاند و مثال بآتش زدهاند: مرتبهي اول: مثل آدمي است که اسم آتش را شنيده است و دانسته است که موجودي است که هر چه او را ملاقات کند فاني ميکند، و اين مرتبه در معرفت خداوند مثل معرفت کساني است که از روي تقليد تصديق کردهاند بدون حجت و برهان. مرتبهي دوم: مثل کساني است که دود را ديدهاند و فهميدهاند که اين دود بدون مؤثر نميشود، پس حکم کرده است به بودن آتش و نظير اين مرتبه اهل استدلال و اهل برهان هستند که حکم کردهاند به وجود صانع حکيم از روي براهين. مرتبهي سوم: و مرتبهي سوم کساني هستند که حس کردهاند حرارت آتش را و نورانيت آتش را ديدهاند و انتفاع از او بردهاند و نظير اين مرتبه در معرفت الله مؤمنين خالص هستند که اطمينان پيدا کردهاند و اعلاي از اين مرتبه [ صفحه 29] مرتبهي ديگري است که خودش را به آتش بسوزاند، و نظير اين مرتبه در معرفت و شناسائي خداوند مرتبه اهل شهود است، و اهل فناء في الله. «انتهي فرمايش خواجه طوسي» در حديث وارد شده است: «لو يعلم الناس ما في فضل معرفة الله تعالي ما مدوا اعينهم الي ما منع به الاعداء من زهرة الحيوه الدنيا» يعني: اگر مردم ميدانستند که در معرفت و شناسائي خداوند چه فضيلتي است نگاه نميکردند بزيور دنيا که دشمنان خداوند دارا هستند. بحث و تحقيق: آيا معرفت و شناسائي فعل بشر است و بشر مکلفند که خدا را بشناسند و يا اينکه معرفت و شناسائي حضرت معبود فعل خداوند است که او بايد خود را بشناساند؟ اشتباه نشود موجودات عالم آيات حقند و علامات او هستند، و از آيات و علامات بصانع حکيم انسان پي ميبرد، چنانچه در کتاب مقدس اشاره فرموده است: «سنريهم آياتنا في الآفاق و في انفسهم...» و آيات باين مضمون زياد است، و لکن بحث در اينجا نيست، در معرفت و شناسائي است پس ميگوئيم: بعون الله و توفيقه که معرفت صنع الله است و کار بنده نيست، اول - از راه دليل عقلي اين مطلب را اثبات ميکنم و بعد استشهاد بآيات شريفه و بروايات اهل بيت سلام الله عليهم اجمعين. اما دليل عقلي: بدانکه معرفت اشياء و شناسائي آنها و علم به آنها از دو حال بيرون نيست، يا بحصول صورت آنهاست در ذهن، به اين معني که موجودات خارجي را نفس انسان تجريد از ماده ميکند و صورت او در ذهن [ صفحه 30] ميآيد، بلکه بنا بمشرب تحيق اشياء بحقايقها و انفسها در ذهن ميآيد و در تمام انحاء وجودات چه خارجيه و چه ذهنيه ماهيت و ذات شييء محفوظ است. و يا اينکه معرفت اشياء بعلم حضوري است: اما قسم اول - ذات مقدس ربوبي منزه است از صورت - و باينکه در ذهن کسي بيايد و محاط واقع شود علاوه صور اشياء مخلوق نفس است و نفس بخلاقيت خود صور اشياء را در ذهن خلق مينمايد و ذات مقدس مبراست از آنکه مخلوق کسي واقع شود و متصور به صورت گردد. اما قسم دوم: که حضوري است و آن ممکن نيست مگر بفناء عالم در معلوم و فناء شاهد در مشهود، پس معرفه الله محال است و خود فلاسفه و حکماء اعتراف دارند که بعلم حصولي و حضوري معرفت خداوند محال است، بلکه به مفاهيم کليه است و بوجوه و عناوين مثل وجود و قدرت و علم و تازه خود اين مفاهيم حقائق آنها شناختني نيست، پس ذات پاک مبدأ را چطور ميخواهند بشناسند. و اما روايات و ادعيه: «في الکافي عن ابيعبدالله عليهالسلام من زعم انه يعرف بحجاب او بصوره او مثال فهو مشرک لان حجابه و مثاله و صورته غيره و هو الله واحد موحد». ترجمه: در کافي از امام ششم سلام الله عليه نقل مينمايد: که فرمود کسي که گمان کند خدا را ميشناسد بحجاب يا بصورت و مثال پس او مشرک است، زيرا که حجاب و مثال و صورت غير خداست و اوست خداوند يکتا، «الحديث» فقط محل شاهد از حديث شريف نقل شد و الا حديث تتمه دارد. [ صفحه 31] في التوحيد، فيما سئل الجاثليق عن اميرالمؤمنين عليهالسلام عرفت الله بمحمد (ص) ام عرفت محمد بالله؟ فقال صلوات الله عليه ما عرفت الله بمحمد (ص) و لکن عرفت محمدا بالله عز و جل حين خلقه فاحدث فيه الحدود من عرض و طول فعرفت انه مدبر مصنوع بالاستدلال و الهمام منه و ارادة کما الهم الملائکه طاعته و عرفهم نفسه بلا شبيه و لا کيف. ترجمه: جاثليق نصاري از اميرالمؤمنين (ع) سؤال کرد خدا را بمحمد (ص) شناختي يا محمد (ص) را بخدا شناختي؟ امام فرمود: خدا را بمحمد نشناختم بلکه محمد (ص) را بخدا شناختم، هنگاميکه در او حدود قرار داد از عرض و طول فهميدم که او مصنوع خداست بالهام خداوند همانطور که الهام فرمود بملائکه و شناسانيد خودش را به آنها بدون تشبيه و کيف. و در دعا وارد است: «اللهم عرفني نفسک» خدا يا بشناسان خودت را بمن، و در دعاي عرفه است از حضرت ابيعبدالله الحسين تعرفت لکل شيء فما جهلک شييء، و باز در دعاي عرفه است: الهي بک عرفتک و انت دللتني عليک و لولا انت لم ادر ما انت، خدايا بتو تو را شناختم و تو دلالت کردي مرا بمعرفت خودت، يعني اگر خود را نميشناساندي نميشناختم تو را. خواجوي کرماني همين معناي لطيف را در اين غزل بيان کرده است: ز تو با تو راز گويم به زبان بي زباني به تو از تو راه جويم بنشان بي نشاني ز تو ديده چو بدوزم که توئي چراغ ديده ز تو کي کناره گيرم که تو در ميان جاني [ صفحه 32] و در حديث وارد است: «اعرفوا الله بالله» خدا را بخود خدا بشناسيد. شايد معناي حديث شريف اين باشد که وقتيکه نفي کرد تشبيه خداوند را بچيزي و نفي کرد شباهت او را بارواح و انوار، فقد عرف الله بالله يک وقتي ابنسينا که اهل برهان است، با يک نفر از اهل مکاشفه که ظاهرا شيخ ابوسعيد ابوالخير بوده است ملاقات کرد، از شيخ سؤال کرد که شما براهين عقليه را خيلي قبول نداري «بم عرفت ربک؟» خدا را به چه نحوه شناختهايد، ابوسعيد جواب داد: بواردت ترد علي القلب و اللسان عاجز عن بيانها، گفت بالهامات و وارداتي که بقلب وارد ميشود و زبان از بيان آنها عاجز است. و شاه نعمت الله همين معنا را در ديوان خود گفته است: حق را بخلق هر که شناسد نه عارف است حق را به حق شناسي که عارف همين بود و در آيات مبارکات زياد اين معني وارد شده است: هو الذي انزل السکينه في قلوب المؤمنين ليزدادوا ايمانا مع ايمانهم. الله ولي الذين آمنوا يخرجهم من الظلمات الي النور. تنبيه و اشارة: بايد دانست که عرفت الله غير از علمت الله است، يعني اگر عرفان و معرفت بواسطهي درک جزئيات بيکي از حواس خمسه باشد مثل اينکه بگويد: فلان شييء را شناختم يعني بيکي از حواس خمسه او را درک کردم و دانستم اين را معرفت ميگويند. [ صفحه 33] و گاهي معرفت اطلاق ميشود به چيزي که فراموش شده و بعد بياد انسان ميآيد، ميگويد: «شناختم» و معاني ديگري هم گفته شده است که سبب تطويل رساله ميشود. و بموجود بسيط و مجرد از درک و اداراک هم گفته ميشود، مثل اينکه ميگويي عرفت الله و لکن نميگويي علمت الله و شايد نکتهي اصلي مطلب اين باشد که در معرفت و عرفان ولو بطور مختصري راه بآن شييء پيدا کرده باشد معرفت و شناختن صادق است، و لکن علم بشييء دو نحوه است: اگر بطور اجمال شناخته باشد باز هم همان عرفان و معرفت است و لکن اگر بطور حقيقت شناخته باشد که تعريف علم همان احاطه به حقيقت آن شييء است که علم عبارت از انکشاف شييء است در نزد عالم و اين در حق متعال جل شأنه محال است، زيرا که او محيط است و محاط واقع نشود و علم باو باين معني محال و غلط است، از اين در که از اين درگه که شاهان نااميدند گدايان کي به مقصودي رسيدند براهي کافکند پي باد پائي بمنزل کي رسد اشکسته پائي در آن طوفان که آسيب نهنگ است شکسته زورقي را کي درنگ است
| |
|
 |
در معناي فنا |
|
نفس انسان چون از عالم ملکوت است قابل از براي ترقيات فوقالعاده است، بعد از طي کردن مراتب تخليه و تجليه و تجليله ميرسد بمقام «فنا» باين معنا که فقط نظرش بقدرت و کبريائيت و علم و ارادهي حق است، و بعبارت اخري متخلق باخلاق الله ميشود چنانچه در حديث قدسي که عامه و خاصه هر دو [ صفحه 23] نقل کردهاند: «ما تقرب العبد الي بشييء افضل مما افترضت عليه و لا يزال يتقرب الي بالنوافل حتي احبه فاذا حبته کنت سمعه الذي يسمع به و بصره الذي يبصر به و يده التي يبطش به». و رجله الذي يمشي بها حتي يسمع بي يبصربي يبطش بي و بي يمشي در اين هنگام متخلق باخلاق الله ميشود مبادا خيالت پريشان شود که العياذ بالله دست عبد و بنده خدا دست خدا ميشود، و خداوند، دست ندارد، يا کسي خيال کند که صفات خداوند که عين ذات اوست قائم بنفس انسان بشود حاشا و کلا (مرحوم فيض هم اينجا به اشتباه رفته در کتاب علماليقين ميگويد فما ظنک بنفس تجردت عن البدن و عن التعلق بغير الله و اتصلت اتصالا معنويا لا هوتيا الخ). تعبير باتصال که فيض مرحوم نموده است درست نيست، بهترين تعبير براي مقام فنا، فرمايش مولي الموالي اميرالمؤمنين سلام الله عليه و روحي له الفداء ميباشد در دعاي ماه شعبان عرض ميکند بخداوند: «و انر ابصار قلوبنا بيضاء نظرها اليک حتي تخرق ابصار القلوب حجب النور فتصل الي معدن العظمه و تصير ارواحنا معلقه بعز قدسک. عرض ميکند: خداوندا چشمهاي دل ما را نوراني بگردان که بسوي تو نظر کند، تا وقتيکه چشمهاي دل بشکافد حجب نور را، پس برسد بمعدن عظمت پس بگردد ارواح ما معلقه بعز قدس تو. ميخواهد بفرمايد: که روح باقي است بهمان اسم و رسم خودش منتهي معلق شده بعز قدوس، يعني ذات مقدس بري است از حلول و اتحاد و عينيت بعزت خودش که غالب بر همه موجودات است در روح تصرف ميفرمايد [ صفحه 24] و حجابها را برطرف ميفرمايد، پس اتصال در عبارت جناب فيض درست نيست. قال العلامه المحقق نصيرالدين طوسي «ره» في شرح الاشارات «العارف اذا انقطع عن نفسه و اتصل بالحق رأي کل قدرة مستغرقة، في قدرته المتعلقه بجميع المقدورات و کل علم مستغرق في علمه الذي لا يعوب عنه شييء من الموجودات و کل ارادة مستغرقة في ارادته التي لايتأبي عنها شييء من الممکنات بل کل وجود و کل کمال وجود فهو صادر عنه فائض من لدنه فصار الحق حينئذ بصره الذي يبصره به و سمعه الذي به يسمع و قدرته التي بها يفعل و علمه الذي به يعلم و وجوده الذي به يوجد فصار العارف حينئذ متخلقا باخلاق الله بالحقيقه انتهي قدس سره».بيان خواجه طوسي بسيار پر مغز است تعبير باستغراق فرموده است يعني تمام هويات مستهلک است در نظر عارف در جنب هويت ذات قدوس تعالي شأنه يعني: علمي نيست غير از علم او، حياتي نيست غير از حيات او بصيري نيست غير از بصر از، پس در عبارت خواجه که فرموده است: فصار الحق حينئذ بصره، يعني يبصر بالله و يسمع بالله يعني: از قوي بينياز ميشود. چنانچه مولي فرمود: ما قلعت باب خيبر بقوه جسدانيه، بل قلعته بقوه ربانيه، و اينکه خواجه فرمود: فصار العارف حينئذ متخلقا باخلاق الله بالحقيقه يعني اخلاق مسلط شده است بر او بطوريکه از اخلاق خودش باز مانده، يعني انانيت سزاوار حق خداوند است و بقيه موجودات استقلالي ندارند، بلکه عين الربط و معاني حرفيهاند. [ صفحه 25] کنا حروفا عاليات لم نقل متعلقات في ذراء اعلي قلل، يا ايها الناس انتم الفقراء الي الله، پس هويتي براي احدي نيست و هويت هويت اوست لا اله الا هو، لا هو الا هو، پس انا الله گفتن غلط است. کسي شريک خدا نميشود و در اينجا کلام در عبادت را ختم ميکنم.
| |
|
|
 |
آمار و اطلاعات |
|
| |