پايگاه تخصصي اطلاع رساني چهارده معصوم سلام الله
 
  به وبلاگ پايگاه تخصصي اطلاع رساني چهارده معصوم سلام الله خوش آمديد!    
 
درباره وبلاگ


محمد رضا زينلي
با عرض سلام و خسته نباشيد خدمت تمامي بازديدكنندگان گرامي اين پايگاه به جهت بالا بردن بينش شما نسبت به چهاده معصوم سلام الله ايجاد شده است و اميدواريم كه بتوانيم مطالب خوبي به شما ارائه دهيم با تشكر خادم پايگاه:محمد رضا زينلي


منوي اصلي
لينکهاي سريع

لوگو ها


 


















ترجمه مطالب پايگاه

نظرسنجي

ممکنات هم حادثند

قال عليه‏السلام: و کل ما يمکن فيه يمتنع في صانعه.
ترجمه:
و هر چيز که ممکن باشد در مخلوق ممتنع است که در صانع يافت شود 
شرح:
چون صانع حکيم کامل بالذات است و ممکن ناقص بالذات چنانچه شاعر گفته است:
 
سيه روئي ز ممکن در دو عالم‏
جدا هرگز نشد والله اعلم‏
 
از آن چيزهائي که در ممکن يافت مي‏شود و در صانع محال است و ممتنع است که يافت شود.
اول - حدوث است که ممکنات همه حادثند و واجب الوجود قديم است، مشهور حدوث را معني کرده‏اند بمسبوقيت بعدم يا بمسبوقيت بغير و يا آنکه معناي حدوث حالت متجدده از براي شي‏ء باشد و لو برگشت 
 
[ صفحه 437]
 
حالت متجدده بهمان معناي اول و دوم است چون وجود بعد از عدم همان حالت متجدده است و اگر موجود باشد و بعدا معدوم شود همان عدم بعد الوجود حالت متجدده است.
فعلا در مقام برهان بر حدوث اشياء نيستيم در مقام اين هستيم که حدوث در مقام قدم است و حادث در مقابل قديم است تا معلوم شود فرمايش امام عليه‏السلام که فرموده و کل ما يمکن فيه يمنع في صانعه پس ذکر حدوث براي اين که فرق بين ممکن و واجب درست شود.
علي اي حال قال اميرالمؤمنين عليه‏السلام: الدال علي قدمه بحدوث خلقه و بحدوث خلقه علي وجوده.
و در حديث اهليلجه قال الصادق عليه‏السلام: قلت افلست قد رأيت الا هليلجه بعد حدوثها دعايتها بعد ان لم تکن شيئا ثم هلکت کان لم تکن شيئا.
و قال الصادق عليه‏السلام: در جواب سؤالهاي زنديق در مقام رد مقاله ازليه فرمود: ان الاشياء تدل علي حدوثها من دوران الفلک بما فيه و هي سبعة افلاک و تحرک الارض و من عليها و انقلاب الازمنه، و اختلاف الوقت و الحوادث التي تحدث في العالم من زيادة و نقصان و موت و بلي و اضطرار النفس الي الاقرار بان لها صانعا و مدبرا اما تري الحلو بصير حامضا و العذب مرا و الجديد ياليا و کل الي تغير و فناء.
امام ششم عليه‏السلام: در جواب ابي‏شاکرد يصاني وقتيکه گفت چه دليل بر حدوث عالم داري؟ قال (ع): يستدل عليه باقرب الاشياء 
قال: و ما هو بعد مسئله بيضه و تخم‏مرغ الحديث...اين‏
 
[ صفحه 438]
 
حدوث مقابل قدم است تمام المقابله. يعني: تمام اوصافي که براي قديم ثابت است عدم آنها تمام براي حادث است مثلا گفتيم: الحادث ما کان مسبوقا بالعدم، فالقديم ما لم يکن مسبوقا بالعدم، و القديم ما لا اول له و الحادث ما کان له اول.
دوم - تغير است و اين تغير بر سه قسم است:
اول - آن است که متغير بالفعل مثل نباتات، اشجار، حيوانات و انسان و اين ظاهر است که اول کوچک است بعد کم کم درختي بزرگ و بعد خشک مي‏شود و باز اول بهار سبز مي‏شود و در خزان نباتات خشک مي‏شود و حيوانات همينطور و بعد مي‏ميرند و انسان اول نطفه و بعد سير تکاملي و بعدا مي‏ميرند.
دوم - تغيري که ظاهر نيست و بچشم ديده نمي‏شود مثل تغير زمين که مسخر انسان است و همه طور قبول تغير و تغيير مي‏کند.
سوم - تغير افلاک است که هر فلکي متغير است و حرکات مخصوصه دارد و نزد اهل رصد ظاهر است.
و نيز از اقسام تغير است که قبول زياده و نقصان مي‏کند چنانچه رئيس مذهب امام ششم عليه‏السلام در جواب ابن ابي‏العوجاء دهري فرمود اني ما وجدت شيئا صغيرا و لا کبيرا الا اذا ضم اليه صار کبيرا و في ذلک زوال و انتقال عن الحالة الاولي و لو کان قديما ما زال و لا حال لان الذي يزول و يحول يجوز ان يوجد و يبطل فيکون بوجوده بعد دخول في الحدوث و في کونه في الازل دخوله في القدم و لن تجمع صفة الازل و الحدوث و القديم في شي‏ء واحد الحديث...
 
[ صفحه 439]
 
و چون در اين رساله خواص قديم را مفصلا بيان کرديم، لهذا تکرار قديم را نمي‏کنيم و در طرف ممکن و حادث و خواص او را ذکر مي‏کنيم.
سوم - از خواص ممکن که در قديم محال است جاري شود احوال و تصرفات مختلفه و عوارض است که بر ممکن وارد مي‏شود و قبول همه طور تصرفات مي‏کند از صحت و مرض و چاقي و لاغري و خالق متعال بري است از اين عوارض.
قال الرضا عليه‏السلام: فکلما في الخلق لا يوجد في خالقه.
و قال عليه‏السلام ايضا: لا مناعه مما يمکن في ذواتهم و لا مکانهم مما يمتنع منه ذاته.
چهارم - آن است که ممکن مرکب است از وجود و ماهيت و داراي صورت جسميه و متناهي و قابل زياده و نقصان و خداوند مبرا است از جميع اين عوارض و اين حالات.
قال امامنا ابوالحسن الثالث عليه‏السلام و هو ليس بجسم و لا بصورة و لم يتجزء و لم يتناه و لم يتزايد و لم يتناقص الحديث...
و علاوه عوارض اين احوال و صفات از لوازم ممکن است و در واجب الوجود محال است که جاري شود و اين عوارض و صفات حادث است و بر قديم محال است که جاري شود.
قال اميرالمؤمنين عليه‏السلام في بعض خطبه، مباين لجميع ما احدث في الصفات و ممتنع عن الادراک بما ابتدع من تصريف الذوات خارج بالکبرياء و العظمه من جميع تصرف الحالات. الخطبه.

دوشنبه 2 آذر 1388  نظرات : 0 بيان انتقادات و پيشنهادات

فرمايشات امام هشتم با عمران صابي

قال الصادق عليه‏السلام: في حديث المفضل لا يليق بالذي هو خالق کل شي‏ء الا ان يکون مباينا لکل شي‏ء متعاليا عن کل شي‏ء.
و قال الصادق عليه‏السلام: لا خلقه فيه و لا هو في خلقه.
عمران صابي از متکلمين معروف است، در مجلس مأمون وقتي که حضرت رضا سلام الله عليه با جاثليق نصراني و رأس الجالوت يهودي و با اصحاب مقالات و مدير اکبر مکالمه فرمود و همگي مجاب و محکوم شدند.
امام هشتم فرمود: يا قوم ان کان فيکم احد يخالف الاسلام و ارادوا ان يسئل فليسئل غير محتشم فقام اليه عمران الصابي و کان واحد من المتکلمين فقال يا عالم الناس لولا انک دعوت الي مسئلتک لم اقدم عليک بالمسائل و لقد دخلت الکوفه و البصره و الشام و الجزيره و لقيت المتکلمين فلم اقع علي احد يثبت لي واحد اليس غيره قائما بوحدانيه اتأذن لي ان اسئلک.
فقال الرضا عليه‏السلام: ان کان في الجماعه عمران الصابي فاتت هو فقال انا هو فقال عليه‏السلام: سل يا عمران و عليک بالنصفه و اياک و الخطل و الجور، قال والله يا سيدي ما ازيد الا ان تثبت لي شيئا اتعلق به فلا اجوره قال سل عما بدالک فازدحم عليه الناس و انضم بعضهم الي 
 
[ صفحه 429]
 
بعض فقال عمران الصابي اخبرني عن الکائن الاول و عما خلق.
قال: سئلت، فافهم.
اين حديث و سؤالات عمران از غموض مسائل است و لکن محل شاهد ما يکي از سؤالات عمران است و ما اگر بخواهيم تمام اين سؤالات عمران را از امام هشتم عليه‏السلام شرح بدهيم رساله‏ي مفصلي خواهد شد پس محل کلام و شاهد فقط اين سؤال است.
قال عمران الا تخبرني يا سيدي اهو في الخلق او الخلق فيه؟
قال الرضا عليه‏السلام: حل يا عمران عن ذلک ليس هو في الخلق و لا الخلق فيه تعالي عن ذلک و سأعلمک ما تعرفه و لا حول و لا قوه الا بالله اخبرني عن المرأه انت فيها ام هي فيک فان کان ليس کل واحد منکما في صاحبه فباي شي‏ء استدللت بها علي نفسک؟
قال عمران: بضوء بيني و بينها.
فقال الرضا عليه‏السلام: هل تري من ذلک الضوء في المرأه اکثر مما تراه في عينک؟
قال: نعم.
قال الرضا عليه‏السلام: فارقاه فلم يحر جوابا. قال الرضا (ع) فلا اري النور الا و قد دلک و دل المرأت علي انفسکما من غير ان يکون في واحد منکما و لهذا امثال کثيره غير هذا لا يجد الجاهل فيها مقالا و لله المثل الاعلي.
ثم التفت عليه‏السلام الي المأمون فقال الصلوه قد حضرت الحديث در سابق در اين رساله در ضمن اقوال عرفاء و صوفيه گذشت که يکي از 
 
[ صفحه 430]
 
اقوال اين بود که گفته‏اند: خلق خدا عکس خدا است يعني: نظير عکوس يعني: عالم بمنزله آينه است که پرتو ذات و صفات الهي در او جلوه کرده و منعکس گرديده است.
و بعبارت اخري خداوند عاکس و موجودات بمنزله عکس موجودات سايه و او شاخص. چنانچه جامي گفته است:
 
جهان مرآت حسن شاهد ما است‏
فشاهد وجهه في کل ذرات‏
 
سلوک راه عشق از خود رهائيست‏
نه قطع منزل و طي مسافات‏
 
سعادت خواهي از عادت گذر کن‏
که ترک عادت است اصل سعادت‏
 
مزن بيهوده لاف عشق جامي‏
فان العاشقين لهم علامات‏
 
و حاجي سبزواري در حاشيه‏ي اسفار مثال زده است بعکوس واقعه در مراياي متعدده براي انسان واحد، و گفته است هر گاه غافل شدي از عاکس و فقط عکوس را ديدي متعدد خواهي ديد و هر گاه فقط عاکس را ديدي و عکوس را بما هي آلة و حاکية فهي واحدة.
پس از آن مي‏گويد: وجودات هر گاه ملاحظه کني بما هي مضافة الي الحق سبحانه بالاضافه الاشراقية يعني بعنوان انها اشراقات نوره لم تکن خالية في ظهورها عن ظهوره و اذا لا حظتها امورا مستقله بذواتها کنت جاهلا بحقايقها اذ الفقر ذاتي لها.
و نيز حاجي سبزواري در بعضي از غزليات بهمين عکس و آئينه اشاره کرده است:
 
يار در اين انجمن يوسف سيمين بدن‏
آينه خانه جهان او بهمه روبروست‏
 
 
[ صفحه 431]
 
بهتر اينست که غزل حاجي را از اولش نقل نمائيم.
 
اي بره جستجو نعره زنان دوست، دوست‏
گر به حرم ور بدير کيست که جز اوست اوست‏
 
پرده ندارد جمال غير صفات جلال‏
نيست بر اين رخ نقاب نيست بر اين مغز پوست‏
 
جامه در آن گل از آن نعره زنان بلبلان‏
غنچه بپيچد بخود خون بدلش تو بتوست‏
 
دم چه فرو رفت هاست هواست چو بيرون شود
يعني از او در جهان هر نفسي هاي و هوست‏
 
يار بکوي دل است کوي چه برگشته گوي‏
بحر بجوي است و جوي اين همه در جستجوست‏
 
يا همه پنهانيش هست در اعيان عيان‏
يا همه بي‏رنگيش در همه ز او رنگ و پوست‏
 
يار در اين انجمن يوسف سيمين بدن‏
آئينه خانه جهان او بهمه رو به روست‏
 
پرده حجازي بساز يا که عراقي نواز
غير يکي نيست راز مختلف از گفتگو است‏
 
مخزن اسرار اوست سر سويداي دل‏
در پيش اسرار باز دربدر و کوبکوست‏
 
 
[ صفحه 432]
 
حالا مي‏گوئيم آيا درست است موجودات آئينه‏هاي متعدده هستند و خداوند در آن آئينه‏هاي متعدده عکس خودش را انداخته و جلوه کرده است و يا خداوند شاخص است و موجودات بمنزله سايه‏ها هستند.
چنانچه ديگري همين را از قول آنها بشعر درآورده است:
 
اي سايه مثال کاه بينش‏
در پيش وجودت آفرينش‏
 
اولا - خدا را تشبيه به مخلوق کرده‏اند، چون بسط و انبساط و عکس و في‏ء و ظل و سايه از خواص مخلوق محدود است و خداوند محدود نيست، و غير متناهي است.
ثانيا - عکس در آئينه يعني شبح و مثال انسان در آينه نمايش داده مي‏شود و اين شبح و مثال لازمه‏ي اجسام است و خداوند شبح ندارد چنانچه از کلمات ائمه اطهار و معادن وحي صلوات الله عليهم سابق گذشت که ليس له شبح و لا مثال و خداوند سايه ندارد، خداوند خالق سايه است.
الم تر الي ربک کيف مد الظل الآيه، بلکه بعضي اجسام مثل شيشه سايه ندارد، رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم سايه نداشت بلکه انوار سايه ندارند، و تشبيه بنور شمس و آفتاب که بدر و ديوار مي‏تافتند در اينجا قياس مع‏الفارق است چون فرض کلام اين است که نور وجود تابش کرده بمهيات عوالم ارواح و اشباح و مهيات امور عدميه هستند و تابش نور وجود به اعدام غلط است عدم قابليت تجلي ندارد و اما نور شمس و آفتاب بدر و ديوار موجود افتاده است، پس اين بيانات تمامش اوهام و خيالات و بافندگي و ريسماني بافي است که از افکار خودشان بيرون آمده.
و بعضي از معاصرين محققين در کتابي که نوشته است بمناسبتي 
 
[ صفحه 433]
 
مي‏گويد ممکن است فرمايش امام هشتم اشاره بوحدت در کثرت و کثرت در وحدت باشد، بعد مثال زده است، بچراغي که در اطراف آن چراغ آينه‏هاي زيادي نصب شده باشد و اين چراغ در اين آينه‏ها جلوه مي‏کند و آينه‏ها هر چند متعدد باشد و بزرگ و کوچک بقدر قابليت چراغ در آن آينه جلوه مي‏کند اين چراغ باعتبار جلوه‏هاي متعدد در آينه‏هاي متعدد و متکثر است ولي باعتبار اصل از اول تا بآخر يکي بيش نيست، آنکه نظرش بآئينه‏هاست متعدد مي‏بيند و آنکه نظرش باصل است جز يکي نمي‏بيند و مي‏داند که همه‏ي چراغها که در آينه‏ها تابيده جلوه يک حقيقة است.
همچنين عکسهاي مختلف که از يک نفر انسان در آينه‏هاي گوناگون مي‏افتد که هر يک از اين آينه‏ها باندازه‏ي صفا و لطافت و بقدر بزرگي، و کوچکي و قرب و بعد صورت حکايت مي‏نمايد با آنکه عاکس يکي بيش نيست اين را حکما وحدت در کثرت و کثرت در وحدت مي‏نامند و عرفا (شهود المجمل في المفصل و شهود المفصل في المجمل مي‏گويند). انتهي‏
عجب است از اين معاصر با آنکه عمران وقتيکه سؤال کرد الا تخبرني يا سيدي اهو في الخلق او الخلق فيه، اگر وحدت در کثرت و کثرت در وحدت بود امام عليه‏السلام بايد بفرمايد: نعم، بل چنين است يا آنکه حضرت فورا رو فرمود: و فرمود: جل عمران عن ذلک ليس هو في الخلق و لا الخلق فيه تعالي عن ذلک.
چنين نيست نه خداوند در خلق و مخلوقات است و نه خلق و مخلوق در خداوند است و صريحا رد کرد اين عقيده را باز چطور معاصر اين 
 
[ صفحه 434]
 
احتمال را داده است مي‏گويد ممکن است اشاره باين عقيده بعضي از حکماء که کثرت در وحدت و وحدت در کثرت باشد، پس اين مثال امام هشتم (ع) به آينه يعني چه؟
بيان: ذلک و لا حول و لا قوه الا بالله.
به عمران فرمود: اخبرني عن المرأة. خبر بده مرا از آينه وقتيکه خودت را مي‏بيني آيا تو در آينه هستي يا آينه در تو است؟ فان کان ليس کل واحد منکما في صاحبه، پس اگر نه در آينه و نه آينه در تو است فباي شي‏ء استدللت بها علي نفسک، پس به چه چيز استدلال کردي يعني: خودت را ديدي در آينه و گفتي که منم که در آينه ديده مي‏شوم.
عمران جواب داد بضوء بيني و بينها.
يعني: بواسطه‏ي نور و ضياء و روشني که بين من و آينه است استدلال کردم به خودم و خودم را ديدم.
امام هشتم عليه‏السلام فرمود: هل تري من ذلک الضوء في المرآة اکثر مما تراه في عينک؟
فرمود: آيا تو از اين ضوء و روشنائي که در آينه موجود است بيشتر از آن مقدار که در چشم تو است مي‏بيني؟ يعني فقط روشنائي که در چشم تو است همان را مي‏بيني.
عمران گفت: نعم. يعني: بيشتر از آن مقدار که در چشم من است مي‏بينم.
قال الرضا (ع): فارناه، فرمود: آن بيشتر را که مي‏بيني بمن نشان بده، فلم يحر جوابا، جواب نداد معطل ماند.
 
[ صفحه 435]
 
قال الرضا (ع): فلا اري النور الا و قد دلک و دل المرآه علي انفسکما.
فرمود: پس ضوء و نور کاري نکرده مگر آنکه تو را دلالت کرده و آينه را هم دلالت کرده که شما يکديگر را مي‏بينيد من غير ان يکون في واحد منکما بدون آنکه آن ضوء و نور در تو باشد و يا در آينه باشد.
خلاصه بيان امام عليه‏السلام مي‏خواهد بفرمايد: که تو در آينه نيستي و آينه هم در تو نيست فقط نور و ضياء و روشني بين تو و آينه ربط داده که خودت را در آينه مي‏بيني.
يعني: موجودات و مخلوقات نسبت بذات مقدس حضرت سبوح و قدوس خداي متعال صرف ربط مي‏باشند بلکه عين الربط همان طور که اگر نور برود خودت را در آينه محال است که ببيني همه موجودات قوامشان و هستي تمام آنها بهمان ربط بخداوند است که معناي قيوميت و اسم مبارک يا قيوم است، يعني صرف الربط و صرف العلقه است و نظير معاني حرفيه‏اند بلکه بالاتر بمراتبي که حقيقت معناي تدلي است، ثم دني فتدلي، رسول خدا در آن مقام متدلي بود و از خود هيچ نداشت و به جذبه‏ي الهي بآن مقام رسيد حال همه‏ي موجودات در مقام تدلي هستند و مقوم اوست و همه مقوم باو هستند.
اگر نازي کند از هم فرو ريزند قالبها.
اين بيان بکلي مباين اين است که خلق در خدا باشند و خداوند در خلق باشد بلکه ربط دارند بخداوند يعني رشته‏ي همه‏ي موجودات بکف با کفايت و قدرت اوست و در آخر که امام فرمود و لهذا امثال کثيره غير هذا
 
[ صفحه 436]
 
لا يجد الجاهل فيها مقالا و لله المثل الاعلي.
شايد يکي از آن مثالها که فرموده و ذکر نفرموده مسئله‏ي نسبت روح ببدن باشد که يا آنکه روح مجرد و منزه است از اينکه داخل در بدن باشد و يا خارج از بدن باشد و يا متصل باشد و يا منفصل باشد.
و خلاصه کيفيت احاطه روح را به بدن اگر فهميد ممکن است بوجه بعيد غير متناهي کيفيت احاطه قيموميت حق را نسبت بموجودات بفهمد و لهذا در حديث وارد شده است: من عرف نفسه فقد عرف ربه، لکن کسي گمان نکند که خداي متعال روح عالم است و روان جهان است تعالي عن ذلک علوا کبيرا.

دوشنبه 2 آذر 1388  نظرات : 0 بيان انتقادات و پيشنهادات

حرکت و سکون بر خداوند جايز نيست

قال عليه‏السلام: لا تجري عليه الحرکه و السکون و کيف يجري عليه 
 
[ صفحه 440]
 
ما هو اجراه او يعود فيه ما هو ابتداءه اذا التفاوتت ذاته و لتجزاء کنهه و لا منع من الازل معناه و لما کان للباري معني غيره المبروء.
در اين هنگام ذات متفاوت و متغير خواهد شد و داراي اجزاء خواهد بود تجزيه را قبول خواهد کرد و ازلي نخواهد بود و خالق غير از مخلوق نخواهد بود و خالق غير از مخلوق معنائي نخواهد داشت.
و مي‏شود برهان را طوري ديگري هم معني کرد باين بيان که حق متعال قبل از خلقت حرکت و سکون خالي بود از حرکت و سکون چون مفروض کلام اين است که حرکت و سکون حادث است و خداوند او را موجود کرده است پس با آنکه خالي است از حرکت و سکون و مستغني است از اينها چطور مي‏شود که بعد متصف شود به سمت حرکت و سکون و لازمه‏اش اين است که متصف شود بصفات معلول و خالق بصفات مخلوق.
ترجمه:
جاري نمي‏شود بر خداوند حرکت و سکون و چگونه جاري شود بر او چيزي را که خود جاري نموده و يا عود کند و برگردد باو چيزي را که خود او ابتداء کرده است.
شرح:
بدانکه آنچه از صفات مخلوقين است از خداوند منفي است و آنچه که نقص است ذات مقدس مبراء است از همه‏ي نواقص از اين جهت زمان و مکان و نزول و قعود و نهوض و تغير احوال و انتقال و مجي‏ء آمدن و ذهاب رفتن و امثال اينها از ذات مقدس بکلي منفي است و شرح تمام اين مذکورات در اين رساله در مواقع مناسب با تفصيل گذشته و از آن صفات 
 
[ صفحه 441]
 
است حرکت و سکون که در ذات مقدس راه ندارد و از ضروريات سته‏ايست که اطباء براي انسان ذکر کرده‏اند حرکت و سکون بر خداوند وارد نمي‏شود برهانش را خود امام بيان فرموده است و فرموده چيزي که خود او در اشياء جاري کرده چگونه بر او جاري مي‏شود و يا چگونه بر مي‏گردد باو چيزي را که خود ابتداء نموده است، يعني حرکت و سکون معلول و مخلوق مي‏باشند و معلول و مخلوق چگونه وارد شود بر علت و خالق.
و باز برهان ديگر ذکر فرموده که اگر حرکت و سکون بر او وارد شوند پس ذات گاهي متحرک و گاهي ساکن خواهد بود و لازمه‏اش اين است که ذات متفاوت شود تغيير پيدا کند و تغيير با حدوث ملازم است و حدوث با قدم تنافي دارد.
برهان سوم - مي‏فرمايد: اگر حرکت و سکون بر او وارد شود متجزي خواهد بود يعني داراي اجزاء خواهد بود و اگر داراي اجزاء باشد مرکب خواهد بود.
از باب مثال: اگر شي‏ء متحرک باشد و حرکت مي‏کند بطرفي اين شي‏ء دو طرف دارد يکطرف نزديک است بآن مبدئي که از آن مبدأ حرکت کرده و طرف ديگر آن شي‏ء نزديک است بمنتهي و لازمه‏اش اين است که آن شي‏ء متحرک اجزاء داشته باشد و چون داراي اجزاء مي‏باشد مرکب خواهد بود و ترکيب و اجزاء داشتن از لوازم مخلوق است نه خالق چون اينها صفات مخلوق است آنوقت مخلوق و خالق يکي خواهد شد. يعني يستوي البارء و البريه و المبروء، يعني استواء خالق و مخلوق و هيچ فرقي بين آنها نخواهد بود و حال آنکه خالق ازلي است و لا يزال است، و 
 
[ صفحه 442]
 
مخلوقات همه زائل و از بين مي‏روند.
و باز رد بر صوفيه است که خالق را با مخلوق يکي دانسته و احکام خالق را بر مخلوق جاري کردند چنانچه بتفصيل در اين رساله گذشته است.
قال عليه‏السلام: و لو حد له وراء اذا حد له امام و لو التمس له التمام اذا لزمه النقصان.
ترجمه:
و اگر گفته شود و قرار داده شود براي او وراء و خلف و پشت قهرا خواهد بود براي امام و روبروي و اگر خواسته شود براي تماميت در اين هنگام لازم مي‏آيد نقصان او.
شرح:
بدانکه اشياء چون داراي جهات سته مي‏باشند يعني پشت و رو و يمين و يسار و فوق و تحت و محدودند باين حدود و باين جهات بنابراين منقسم مي‏شوند باين حدود و باين جهات و لازم مي‏آيد تجزي چنانچه در حرکت و سکون گذشت.
بعد باز برهان ديگر که اگر بخواهيم اين موجود را کامل کنيم لازمه‏اش نقصان است، چون ناقص را کامل مي‏کند و علاوه لازم مي‏آيد که آن شي‏ء مستکمل بغير خودش بشود و کمالي در او حادث شود که از پيش آن کمال را نداشته است پس احتياج بغير پيدا خواهد کرد و تمام اين عناوين در ذات مقدس منفي است چون او جهات ندارد و حدي و نهايتي براي او نيست و ناقص نيست که کامل شود و مستکمل بغير گردد و يا کمال در او حادث شود که آن کمال را دارا نبوده است، منزه است از تمام نقايص و از همه‏ي 
 
[ صفحه 443]
 
تغييرات چون اينها صفات مخلوقين است و او منزه است از تغيير و از فناء.
قال الصادق عليه‏السلام انه ليس شي‏ء الا بيد او يتغير او يدخله الغير و الزوال من لون الي لون و من هيئه الي هيئه و من صفه الي صفة و من زيادة الي نقصان و من نقصان الي زيادة الا رب العالمين فانه لم يزل و لا يزال واحدا هو الاول قبل کل شي‏ء و هو الآخر علي ما لم يزل لا يختلف عليه الصفات و الاسماء ما يختلف علي غيره.
و في حديث آخر عن اميرالمؤمنين عليه‏السلام الي ان قال عليه‏السلام: اعلم ايها السائل ان من شبه ربنا الجليل بتباين اعصاء خلقه و بتلاحم احقاق مفاصلهم المحتجبه بتدبير حکمته انه لم يعقد غيب ضميره علي معرفته و لم يشاهد قلبه اليقين بانه لا ندله له و کانه لم يسمع بتبري التابعين من المتبوعين و هم يقولون تالله ان کنا لفي ضلال مبين. اذ نسويکم برب العالمين، فمن ساوي ربنا بشي‏ء فقد عدل به و العادل به کافر بما نزلت به محکمات آياته و نطقت به شواهد حجج بيناته.
و قال ابوجعفر الثاني عليه‏السلام: و کذلک سمينا ربنا قويا بلا قوة البطش المعروف من الخلق و لو کان قوته قوة البطش المعروف من الخلق لوقع التشبيه و احتمل الزياده و ما احتمل الزيادة احتمل النقصان و ما کان ناقصا کان غير قديم و ما کان غير قديم کان عاجزا فربنا تبارک و تعالي لا شبه له و لا ضد و لا ند و لا کيفية و لا تصاريف جل و عز عن ادات خلقه و سمات بريته و تعالي عن ذلک علوا کبيرا.

دوشنبه 2 آذر 1388  نظرات : 0 بيان انتقادات و پيشنهادات

ذات مقدس اشياء را از عدم به وجود آورده است

پس در اين فرمايش باز امام عليه‏السلام بيان مي‏فرمايد که 
 
[ صفحه 457]
 
ازليت همانطور که با حدوث منافات دارد باز منافات دارد با ذاتي که امتناع ندارد از اينکه انشاء شود يعني مخلوق شود يعني ممکن است و ممکن الذات است، يعني ديگري او را موجود کند نظير انشاء نفس صور علميه را و صور خارجيه را در نفس که منشاءات نفس مي‏باشند و حقيقت انشاء همان ايجاد است در قبال اخبار که فقط خبر مي‏دهد و لهذا در صيغه‏ي عقد که علقه‏ي زوجيت را ايجاد مي‏کند بايد قصد انشاء داشته باشد و فرق بين انشاء و اخبار را بداند و الا اگر مجري عقد ندانست که انشاء و اخبار فرقش چيست مشکل است که عقد واقع شود و اگر نفس قوت پيدا کند بواسطه‏ي عبادات و مجاهدات و رياضت همان منشأ را در عالم خارج ايجاد کند و کراماتيکه از کملين به عرصه ظهور رسيده و مي‏رسد تمام از راه قوت نفس است که موجود ذهني را در عالم خارج ايجاد مي‏کند.
و بالجمله ذاتيکه اباء و امتناع دارد از اينکه انشاء شود و مخلوق شود و ممکن الذات است يعني طرفين وجود و عدم در مرتبه‏ي ذات او يکسان است و خود او ممکن الوجود است او چگونه مي‏تواند انشاء موجودات و اشياء بنمايد يعني ايجاد و خلقت و از عدم بوجود آوردن کار موجودي است که خود او ازلي باشد.
ابن ابي‏العوجاء بامام ششم عليه‏السلام عرض کرد اليس تزعم ان الله خالق کل شي‏ء آيا نه اين است که خداوند خالق همه‏ي موجودات است، امام فرمودند: چنين است.
گفت: انا اخلق منهم، خلق مي‏کنم.
فقاله: کيف تخلق؟ چگونه خلق مي‏کني؟
 
[ صفحه 458]
 
فقال له: احدث في الموضع، ثم البث عنه فبصير روايا. گفت در موضعي قضاء حاجت مي‏کنم پس از چند کرمهائي بوجود مي‏آيند، فاکون انا الذي خلقها، گفت پس من خالق آنها هستم.
فقال ابو عبدالله اليس خالق الشي‏ء يعرف کم خلقه.
امام فرمودند: آيا خالق شي‏ء مخلوق خودش را نمي‏شناسد؟ گفت چرا. قال عليه‏السلام: فتعرف الذکر منها من الانثي و تعرف کم عمرها؟ فسکت.
امام فرمود: مي‏شناسي کدام مذکر است و کدام ماده است و چه مقدار عمر مي‏کند ساکت شد و جواب نداد پس خلقت و از عدم بوجود آوردن کار خداست‏
در بعضي از سفرها مولي اميرالمؤمنين رسيدند بوادئي که مورچه زيادي در آن بيابان و وادي بود يکي از اصحاب گفت سبحان محصيها پاک و منزه است خدائي که عدد اينها را مي‏داند.
فرمود: عدد اينها را من مي‏دانم بگو سبحان بارئها و خالقها، پاک و منزه است آنکه خالق اينهاست.
ان قلت علي ما ذکرت ان الخالق منحصر بذاته تبارک و تعالي فما معني الآيه الشريفه حيث يقول الله عز و جل تبارک الله احسن الخالقين و يفهم من الآيه الشريفه ان في عباده يکون خالقين.
قلت: سئل فتح بن يزيد الجرجاني قال قلت: لابي الحسن (ع) هل غير الخالق الجليل خالق؟
قال عليه‏السلام: ان الله تبارک و تعالي يقول تبارک الله احسن الخالقين فاخبر ان في عباده خالقين و غير خالقين منهم عيسي خلق من 
 
[ صفحه 459]
 
الطين کهيئه الطير باذن الله فنفخ فيه فصار طيرا باذن الله.
و السامري خلق لهم عجلا جسدا له خوار انتهي...
اقول: هر صانعي که بخواهد مصنوعي بسازد محتاج است بماده و شي‏ء که از او بسازد مثلا محتاج است که از طين عيسي عليه‏السلام مرغ بسازد، بعد هم باذن خدا در او بدمد تا پرواز کند. و يا موسي ابن عمران بايد عصائي باشد و عصا را باذن خدا بيندازد تا اژدها شود فرق ندارد نجار بايد چوب و ميخ و ابزار ديگري از تيشه و غير تيشه باشد تا ميز و درب، و پنجره بسازد و هکذا تمام صنايع عالم صانع آنها احتياج دارد بابزار زيادي لکن صانع حکيم جل جلاله منشي الاشياء در همان حديث فتح ابن‏يزيد امام فرمود: لکنه المنشي‏ء قرن من جسمه و صوره - و شيئه و بينه - الحديث خداوند شيي‏ء الاشياء بماهيتها و صانع کل شي‏ء فمن شي‏ء صنع و صانع العالم لا من شي‏ء ابتدع.
قال اميرالمؤمنين عليه‏السلام: الحمد لله الواحد الاحد الصمد المنفرد الذي لا من شي‏ء کان و لا من شي‏ء خلق ما کان و کل صانع شي‏ء فمن شي‏ء صنع والله لا من شي‏ء صنع ما خلق.
و قال ابوجعفر عليه‏السلام: ان الله تبارک و تعالي لم يزل عالما قديما خلق الاشياء لا من شي‏ء.
و قال الصادق عليه‏السلام في الربوبيه العظمي و الالهيه الکبري لا يکون الشي‏ء لا من شي‏ء و لا ينقل من جوهريته الي جوهر آخر الا الله و لا ينقل الشي‏ء من الوجود الي العدم الا الله.
و في الدعاء الجوشن الکبير يا من خلق الاشياء من العدم و اگر کسي 
 
[ صفحه 460]
 
گمان کند که خداوند موجودات را از شي‏ء خلق کرده کافر است چون لازمه‏اش قول و گفتن باصول ازليه است و اينکه با خداوند چيز ديگري بوده ازلي.
قال الباقر عليه‏السلام: ان الله تبارک و تعالي لم يزل عالما قديما خلق الاشياء لا من شي‏ء و من زعم ان الله عز و جل خلق الاشياء من شي‏ء فقد کفر لانه لو کان ذالک الشي‏ء الذي خلق الاشياء منه قديما معه في ازليته و هويته کان ذالک ازليا بل خلق الله عز و جل الاشياء کلها لا من شي‏ء.

دوشنبه 2 آذر 1388  نظرات : 0 بيان انتقادات و پيشنهادات

ذات مقدس منشيء همه موجودات است

و قال اميرالمؤمنين عليه‏السلام: لم يخلق الاشياء من اصول ازليه و لا من اوائل بديه ابديه الخبر.
و قال عليه‏السلام: ايضا لم يخلق الاشياء من اصول ازليه و لا من اوائل کانت قبله يديه بل خلق ما خلق الخبر...
قال عليه‏السلام: اذا لقامت فيه آيه المصنوع و لتحول دليلا بعد ما کان مدلولا عليه ليس في محال القول حجه و لا في المسئله عنه جواب و لا في معناه له تعظيم و لا في آياته عن الخلق ضيم الابامتناع الازلي، ان يثني و مالا بداء له ان يبدأ لا اله الا الله العلي العظيم کذب لعادلون بالله و ضلو ضلالا بعيدا و خرو خسرانا مبينا و صلي الله علي محمد و آله الطاهرين.
ترجمه: 
در اين هنگام هر آينه آيه و علامت مصنوع و در او پيدا خواهد شد، و هر آينه مدلول عليه دليل خواهد شد نيست در گفتن محال حجت و در سؤال او جواب و نيست از براي خداوند در اين قول تعظيم و نيست در بينونت خداوند از خلق ظلم مگر باينکه ازلي ممتنع است از اينکه دو تا شود و چيزي که 
 
[ صفحه 461]
 
ابتداء ندارد براي او ابتداء درست شود.
نيست الهي مگر خداوند علي عظيم دروغ گفتند آن کساني که عديل قرار دادند و گمراه شدند گمراهي بسيار دوري و زيان کار شدند زيان کار واضحي و صلوات خداوند بر محمد و آل محمد.
شرح:
اين جمله اذا لقامت فيه آيه المصنوع، برهان است براي جمله جلوتر که اگر امتناع از حدوث نداشت باشد و خودش حادث باشد و يا محل حوادث واقع شود.
و بعبارت اخري: اگر امتناع نداشت از خلق شدن و از انشاء شدن که غير او را انشاء کند و منشأ شود بصيغه مفعول نه به صيغه‏ي فاعل اين علامت مخلوقيت اوست نه خالق بودن و خواهد بود دليل بر صانع ديگري و يا آنکه لازمه‏اش اين است که خالق مخلوق شود و مدلول عليه دليل شود چون همه‏ي موجودات آيات و علامات حق متعالند منتهي در رتبه‏ي اول انبياء و ائمه سلام الله عليهم اجمعين چنانچه در زيارت جامعه است - و ادلاء علي صراطه و در دعاء ماه رجب که توقيع امام زمان عجل الله فرجه الشريف براي ابي‏جعفر محمد بن عثمان بن سعيد رضي الله عنه رسيده است و آن دعاء مفصل است يک جمله‏اش اينست:
فجعلتهم معادن لکلماتک و ارکانا لتوحيدک و آياتک و مقاماتک التي لا تعطيل لها في کل مکان يعرفک بها من عرفک الدعاء.
و همه‏ي موجودات علامات و نشانه‏هاي حق متعالند و علامات و بالنجم هم يهتدون و اوست مدلول عليه همه‏ي موجودات و ذاتي شيي‏ء
 
[ صفحه 462]
 
قابل تغيير و تغير نيست، که خداوند مثل سائر ممکنات شود و اوصاف ممکنات در او جاري شود و باعث احتياج شود اين امري است محال يعني ذات ازلي حادث شود محال است و امر محال دليل ندارد برهان ندارد حجت ندارد. يعني سؤالش جواب ندارد و جوابش اين است که محال است و لا في معناه له تعظيم و نيست در اثبات اين معاني يعني اتصاف حق بصفات مخلوقين تعظيمي براي خداوند.
بلکه نقص در ساحت قدس اوست و ليس في ابانته عن الخلق ضيم، و نيست در بينونت حق متعال از مخلوقين و اينکه او متصف بصفات مخلوقين از حدوث و عوارض ديگر ممکنات ضيم.
قال في مجمع البحرين (الضيم الظلم) ظلمي بامتناع الازلي ان يثني مگر ممتنع است از اينکه موجود ازلي دوتا بشود و بان مالا بدأ له و باينکه موجودي که ابتداء ندارد ممتنع است که از براي بدء و ابتداء باشد و يا آنکه علت ديگري و مبدأ ديگري او را موجود کرده باشد.
يعني: اگر قائل بآنها شديد که ازلي را دو تا دانستيد و ابتداء براي حق قائل شديد و يا علت و مبدأ ديگري که او را موجود کرده باشد اثبات ظلم کرده‏ايد. لا اله الا الله العلي العظيم. نيست خداوندي غير از ذات پاک علي عظيم.
کذب العادلون بالله العديل الذي يعادلک في الوزن قال: علي اميرالمؤمنين عليه‏السلام: کذب العادلون بک اذ يشهوک باصنامهم و العديل بمعني العدول عن الحق و ضلو ضلالا بعيدا.
گمراه شدند يکنوع گمراه شدني.
 
[ صفحه 463]
 
و خسرو خسرانا مبينا. الخسران، النقصان - الخسران المبين النقصان الواضح.
و صلي الله علي محمد النبي و آله الطيبين الطاهرين.
تمت الرساله الشريفه في شرح الخطبه الرضويه عليه آلاف التحيه و الثناء بيد مؤلفه الفاني العاصي محمدحسين المدعو بالخراساني في اواخر يوم الجمعه و هو اليوم الثاني و العشرين من شهر رجب المرجب في سنه الف و اربعمائه من الهجره النبويه صلي الله عليه و آله و سلم و الحمد لله الذي وفقني لاتمامه و اشکره علي نعمائه.
و الحمد لله اولا و آخرا و ظاهرا و باطنا.

دوشنبه 2 آذر 1388  نظرات : 0 بيان انتقادات و پيشنهادات

کلام گوهر مراد

و بعبارت ديگر: مسبوقيت وجود به نيستي ذاتي و يا مسبوقيت به عدم مجامع يعني امکان که لازمه‏ي ماهيت است.
 
الممکن من ذاته اين يکون ليس‏
و له من علته ان يکون ايس‏
 
ملا عبدالرزاق لاهيجي صاحب شوارق داماد صدرالمتألهين شيرازي و هم شاگرد اوست و ايشان غير از ملا عبدالرزاق کاشاني که صاحب شرح فصوص و صاحب تأويل الآيات است در کتاب گوهر مراد مي‏گويد: کلمات انبياء عليهم‏السلام و حکماء اقدمين مطلق است در حدوث بدون تعيين و تخصيص بذاتي و يا زماني حتي اينکه بعضي گمان برده‏اند که قول بقدم عالم از زمان ارسطو ناشي شده و پيش از او نبوده و سببش آن است که چون قدماء اطلاق حدوث بر عالم مي‏کرده‏اند و مراد ايشان حدوث ذاتي بوده و مردم حدوث زماني تصور مي‏کرده‏اند ارسطو تصريح بقدم زماني کرده به واسطه‏ي اظهار مراد قدماء و اين معني را بعضي از قلت تأمل در قوانين حکمت حمل بر مخالفت ارسطو نموده‏اند با استادان خود از حکماي اقدمين و صواب نه اين است و جميع مخالفتهاي ارسطو با اقدمين از اين مقوله است چنانکه بعضي از آنها را شيخ ابونصر فارابي در جمع بين الرأيين بيان نموده و در احاديث ائمه‏ي معصومين صلوات الله عليهم اجمعين تصريحي با حد الوجهين نيست بلکه از آن معني است که سبب احتياج بصانع باشد و بس 
 
[ صفحه 448]
 
غايتش علماء متکلمين از قدماء و متأخرين معتقدند در حدوث زماني و نفي قدم زماني و گاه باشد که دعوي اجماع نيز کنند بر حدوث زماني اما اثبات اين اجماع مشکل است و اجماعي که محقق است بر مطلق حدوث است بي‏تقييد به ذاتي يا زماني و دلائل عقليه که در اين باب ايراد نموده‏اند به غايت ضعيف است.
و حکماي متأخرين مجدند در قدم زماني و شبهه‏ي ايشان در اين باب خالي از قوتي نيست و تحقيق آنکه بعد از ايمان بمعني حدوثي که سبب احتياج عالم بصانع است مشاجره و منازعه بين الطرفين مدخليتي در دين ندارد و زياده نفعي بر آن مترتب نيست بلي منازعه در اين مسئله از دو وجه گنجايش دارد:
يکي آنکه سبب محوج بصانع حدوث ذاتي است يا زماني؟
و ديگري آنکه امتداد زمان در جانب ماضي متناهي است يا غير متناهي و حق در محل نزاع اول آنست که حدوث ذاتي که لازم معني امکان است در سبب احتياج بصانع مستقل و کافي است چه رجحان احد طرفي ممکن بما هو ممکن محتاج است بمرجح چنان که بيان کرده شد و چون متکلمين امکان و حدوث ذاتي را کافي در اثبات احتياج عالم بصانع ندانند بلکه حدوث زماني را تنها يا بضم امکان علت احتياج دانند لهذا متصدي اثبات حدوث زماني شده‏اند بدلائل عقليه که از عهده‏ي اتمام آنها بدر نتوانند آمد و کار بر ايشان بغايت مشکل شده و دعوي اجماع نيز بر تقدير صحت مفيد مطلوب نيست چه اثبات صانع موقوف عليه اثبات نبوت است که موقوف عليه اجماع است بسبب آنکه اجماع از ادله‏ي سمعيه است که موقوفست‏
 
[ صفحه 449]
 
بر ثبوت نبوت و يا وجود اين بر ايشان وارد آيد که اثبات صانع واجب الوجود نتوانند کرد چه هر گاه سبب احتياج بمؤثر حدوث زماني باشد نه امکان تواند بود که سلسله علل حادثات منتهي شود بممکن الوجودي که قديم زماني باشد و چون امکان تنها موجب حاجت بعلت نيست نه دور لازم و نه تسلسل اين بود مقداري از عبارات گوهر مراد که بعينه و الفاظه نقل کرديم.
اقول: و لنا في کلام هذا المحقق محل تأمل و نظر.
>اشکالات وارده بر گوهر مراد

دوشنبه 2 آذر 1388  نظرات : 0 بيان انتقادات و پيشنهادات

مختصري در بيان احوال مؤلف

هو الشيخ الجليل العابد الزاهد، جامع المعقول و المنقول حاوي الفروع و الاصول حجه الاسلام و المسلمين آيه الله الحاج الشيخ محمدحسين الخراساني، تولد ايشان در مشهد مقدس رضوي سلام الله عليه در خانواده علم و تقوي پدر ايشان مرحوم حاج شيخ حسن پائين خياباني (پائين خيان) محله‏ايست در مشهد مقدس که فعلا معروف به خيابان سفلي مي‏باشد. از وعاظ مشهور و صاحب کرامات و مقامات معنوي بوده است.
علاوه بر اشتهار ظاهري او معروف است که يکسال شبها را نخوابيد براي درک ليله‏ي قدر و معروف است که در سفريکه در مني بزيارت امام عصر عجل الله تعالي فرجه الشريف نائل شده است.
شيخ ما سطوح را در مشهد مقدس کاملا ديده‏اند و مقداري هم درس خارج اساتيد آنزمان را درک کرده‏اند - بعد در قضاياي مسجد گوهرشاد و بلواي بهلول و کشتن رضاخان - هزار نفر را در مسجد گوهرشاد و ايشان مدت چهل روز در منزل مخفي بودند و مفتش 24 ساعت 
 
[ صفحه دو]
 
درب منزل نشسته بوده مگر گاهي بمقدار نيم ساعتي نبوده از همان مقدار کم معظم له استفاده کرده و با لباس مبدل بيرون آمده و از شهر بکوهاي اطراف مشهد و دهات مدت‏ها بسر برده تا آنکه در شب دو مرتبه با همان لباس مبدل بشهر آمده و خودش را بطهران رسانده و از طهران بکرمانشاه و ماه رمضان را در منزل مرحوم حاج محمدعلي که از تجار کرمانشاه بوده - ميهمان بوده‏اند و بخواهش صاحب خانه براي عده‏اي از خواص درس اعتقادات مشغول بوده‏اند و در ماه شوال از راه صلوات عازم عراق شده‏اند و در بين راه صدمات زياد کشيده‏اند تا وارد بمدينه علم رسول الله يعني نجف اشرف شده‏اند و اساتيد معروف آن زمان را درک کرده بودند که ميفرمودند:
ده سال درس مرحوم استاد الفقهاء آقا ضياء الدين عراقي را فقها و اصولا درک کردم حتي يک تابستان با حال تب و مرض و آن هواي گرم مي‏فرمودند: يک شب ترک نکردم.
و درس مرحوم سيد الفقهاء و المجتهدين آقا سيد ابوالحسن اصفهاني را چهارده سال که درس فقه مي‏فرمودند حاضر مي‏شدم.
و درس مرحوم شيخ الفقهاء حاج شيخ محمدحسين اصفهاني معروف بکمپاني.
و درس مرحوم استاد حاج موسي خوانساري صاحب نيه الطالب في شرح المکاسب و اساتيد ديگري را نام بردند و در اجازاتي که نوشته‏اند براي معظم له و لو طولاني است من چند کلمه را از آنها بعنوان تبرک، و يادداشت مي‏نويسم و بقيه را که اسباب تطويل است القاء مي‏کنم.
 
[ صفحه سه]
 
سيد مرحوم بعد از القاب زياد نوشته‏اند: کهف الانام حجه الاسلام الشيخ محمدحسين الخراساني الي ان کتب السيد و حضرابحائي الفقيه حضور تفهم و تعمق و تدقيق حتي صار من المجتهدين الاعلام قادر اعلي استنباط الاحکام فحرم عليه التقليد فلله دره الي آخر ما کتب السيد المرحوم. الا حقر ابوالحسن الموسوي الاصفهاني.
نعم الامر کما حرر جمال الموسوي الگلپايگاني. - 1359.
و همينطور مرحوم استاد آقا ضياءالدين العراقي، بعد از حمد و ثناء بالقاء القاب.
و قره عيني علم الاعلام مصباح الظلام عمده الفقهاء الراشدين صاحب القوه - 
القويمه - حجه الاسلام و المسلمين الشيخ محمدحسين الخراساني حضرابحائي الفقيه والاصوليه مده مديده حتي صار من المجتهدين - العظام قادرا علي استنباط الاحکام فحرم عليه التقليد. الي آخر ما کتبه المرحوم امضاء و مهر
مرحوم استاد حاج شيخ محمدحسين اصفهاني.
بعد از حمد و ثناء، و بعد: فان العالم العلامه و المحقق الفهامه الي ان کتب نخبه العلماء العاملين صفوه الفقهاء الراشدين کهف الانام حجه الاسلام و المسلمين الشيخ محمدحسين الخراساني زاد الله في علمه و تقواه الي ان کتب حتي صار المجتهدين العظام و وصل بجوده فهمه الي استنباط المسائل و الاحکام فحرم عليه التقليد الي آخر ما کتبه المرحوم.
بعد مهر و امضاء:
 
[ صفحه چهار]
 
و اجازات ديگري است که از نوشتن آنها صرف‏نظر شد.
و اما اساتيد حکمت و معقول اساتيد زيادي را درک کرده‏اند و لکن مرحوم استاد الحکماء و المتألهين آقاي آقابزرگ شهيدي که معروف به فيلسوف شرق بودند و يگانه‏ي زمان مدت مديدي شواهد الربوبيه و اشارات و ساير کتب حکمت را از محضر ايشان استفاده کرده‏اند و مقداري هم در نجف اشرف محضر مرحوم فيلسوف کبير آقا سيد حسين بادکوبي را درک کرده‏اند.
و اما اساتيد سلوک 5 سال در مشهد مقدس مرحوم حاج شيخ حسنعلي اصفهاني که معروف باوراد و اذکار و صاحب نفس قدسيه، و کرامات درس اخلاق آن بزرگوار را درک کرده‏اند و درس تفسير ايشان را در مدرسه پائين پا و فعلا موزه‏ي آستان قدس مي‏باشد درک کرده‏اند.
و در نجف سيد بزرگوار اوحدي الدهر صاحب کرامات و مقامات در رشته‏ي معرفه‏النفس سرآمد دوران و گفته شده که با ارواح وادي‏السلام صحبت مي‏کردند.
و نيز شنيده شده از بعضي که ايشان گاهي بعالم برزخ رفته و برگشته، علي اي حال مرد فوق‏العاده روزگار بوده و مترجم ما عجايبي از ايشان دارند که جاي نوشتن نيست، مدت چهارده سال ملازم ايشان بودند مخصوصا درس اخلاق شب ايشان را هيچوقت ترک نکرده‏اند و در وقت دفن داخل قبر ايشان شده و مراسم تلقين و آداب ديگر را بجا آوردند و در اواخر اقامت نجف اشرف در حدود سه سال غالبا شبها را در مسجد سهله بوده‏اند. و گاهي در کوفه بيتوته داشته‏اند و فعلا که مقيم طهران هستند، و در مدرسه‏ي مروي براي طلاب چند درس مي‏گويند، طلاب‏
 
[ صفحه پنج]
 
درس ايشان مي‏گويند:
درسي که قابل استفاده است درس ايشان است و براي بازاريها صبحهاي جمعه چند جلسه اعتقادات و توحيد مي‏باشد.
در اول چهار راه سيروس در مسجد حوض ظهر و شب اقامه‏ي جماعت مي‏فرمايند.
و اما از احوالات خود ايشان آنچه اصرار شد چيزي عائد ما نشد - اين جانب سيد داود طباطبائي واعظ چون مدتي در خراسان در محضر درس ايشان حاضر شده و مدت مديدي هم در طهران از دروس، و اخلاقيات معظم له استفاده کرده‏ام خواستم باين چند کلمه‏ي مختصر بعضي از حقوق استادي وي را بجا آورده باشم.
و اما کتبي که از معظم له تا بحال بچاپ رسيده و منتشر شده است. از اين قرار است:
اول - اسرارالصلوه و نصف اول آن کتاب اسرارالصلوه و در نصف ديگر کتاب سير و سلوک است.
دوم - نخبة الکلام في معرفه الامام در ولايت است و نسخه‏ي اين دو کتاب بسيار کم‏ياب است.
سوم - ردع البدع و الشبهات بر رد وهابيها و سعوديها که شيعه را مشرک مي‏دانند.
چهارم - جواب نامه زاهدان بر رد بهائيها و لکن بهائيها آن را جمع کرده‏اند و پيدا نمي‏شود.
پنجم - مسائل روز پانزده مسئله که محل ابتلاء بازاريها بوده است، از قبيل سفته دوستانه و امثال ذلک.
 
[ صفحه شش]
 
ششم - رساله عمليه بسيار مفصل که تمام عبادات و بيشتر معاملات را ذکر کرده‏اند بعبارات بسيار ساده و روان.
هفتم - رساله‏ي مناسک حج بسيار ساده و روان.
هشتم - همين کتاب شريف که انصافا دائره المعارف الاسلاميه است، يک دوره معارف اسلاميه را جمع آوري کرده‏اند که محل استفاده طلاب و علماء مي‏باشد.
الاقل سيد داود طباطبايي واعظ يزدي‏
 
[ صفحه 3]

دوشنبه 2 آذر 1388  نظرات : 0 بيان انتقادات و پيشنهادات

در عبوديت حق تعالي

قال عليه‏السلام، «اول عباده الله معرفته» ترجمه: اول عبادت خداوند شناختن خداست، و اصل و ريشه‏ي شناختن خداوند يگانگي اوست و نظام و تمامي و يکي بودن خداوند نفي صفات است از او.
شرح: اول عبوديت و بندگي خداوند معرفت و شناسائي اوست، زيرا که اگر او را نشناسي و عبادت کني، پس او را عبادت نکرده و غير او را عبادت کرده‏اي، پس عبادت فرع بر معرفت است.
عبادت در لغت: بمعناي غايت خضوع و تذلل است، و از اين جهت براي غير خداوند جايز نيست.
عبادت در اصطلاح: بمعناي مواظبت بر مأموربه است.
عبادت و بندگي خداوند، داراي مراتبي است، چنانچه در حديث کافي وارد شده است:«عن ابي‏عبدالله عليه‏السلام قال ان العبادة ثلاثه: قوم عبدوا الله عز و جل خوفا، فتلک عبادة العيد، و قوم عبدوا الله تبارک و تعالي لطلب 
 
[ صفحه 4]
 
الثواب، فتلک عبادة الاجراء، و قوم عبدوا الله عز و جل حباله فتلک عبادة الاحرار و هي افضل العباده».
«ترجمه: حضرت صادق عليه‏السلام مي‏فرمايد: عبادت خداوند بر سه قسم است:
دسته‏ي اول - عبادت مي‏کنند خداوند را از روي خوف و ترس، اين عبادت غلامان است که از ترس مالک و آقاي خود فرمان برداري مي‏کنند.
دسته‏ي دوم - عبادت مي‏کنند خداوند را براي اجر و مزد و ثواب و بهشت و اين نوع عبادت نظير عبادت اجراء و کسانيکه کار مي‏کنند براي مزد و اجر گرفتن از صاحب کار.
دسته‏ي سوم: - کساني هستند که عبادت مي‏کنند خداوند را فقط براي محبت و دوستي خداوند، و اين عبادت مردمان آزاد است و اين افضل عبادات است».
و اشاره به همين مراتب سه‏گانه است فرمايش مولاي متقيان اميرمؤمنان صلوات الله عليه که عرض مي‏کند: ما عبدتک خوفا من نارک و لا طمعا في جنتک بل وجدتک اهلا للعباده.
يعني: «خداوندا من تو را پرستش نکردم براي ترس از آتش تو و نه براي طمع در بهشت تو بلکه تو را يافتم که اهليت از براي عبادت داري از اين جهت تو را عبادت کردم».
و نيز در مقام مناجات اميرالمؤمنين عليه‏السلام عرض مي‏کند:
«الهي کفي بي عزا ان اکون لک عبدا و کفي بي فخرا ان تکون لي ربا».
يعني: خداوندا کفايت مي‏کند در عزت من که بنده تو باشم، و کفايت‏
 
[ صفحه 5]
 
مي‏کند مرا از حيث افتخار که تو پروردگار من باشي.
تنبيه در حروف عبد که سه حرف است اشاراتي است:
حرف اول عين است، اشاره است بعلم عبد بخداوند تبارک و تعالي يعني بندگان خدا بمقام علم و يقين رسيده‏اند. چنانچه مولي المتقين علي بن ابيطالب عليه‏السلام در وصف عباد متقين در خطبه‏ي همام مي‏فرمايد:
«و هم و الجنه کمن قد راها فهم فيها منعمون، و هم و النار کمن قد راها فهم فيها معذبون».
يعني: عباد متقين در مقام يقين رسيده‏اند، بمقامي که گويا بهشت را مي‏بينند و خود را متنعم بنعمت‏هاي بهشت مي‏بينند، و گويا جهنم را مي‏بينند و خود را معذب بعذاب الهي مي‏بينند.
حرف دوم باء است، اشاره است بدوري عبد و بودن عبد از ماسواي خداوند.
حرف سوم دال است: اشاره است به نزديکي عبد بخداوند متعال،
اشاره از انبياء عظام در قرآن مقدس ذات اقدس ربوبي نوعا تعبير به عبد فرموده است، درباره خضر پيغمبر و نرفتن حضرت موسي و يوشع بن نون نزد او مي‏فرمايد:
«فوجد اعبدا من عبادنا آتيناه رحمة من عندنا و علمناه من لدنا علما» پس يافته بنده از بندگان ما مرا
و درباره‏ي ايوب مي‏فرمايد: «نعم العبد انه اواب» نيکو بنده‏اي بود ايوب و يا درباره‏ي داود مي‏فرمايد: «و اذکر عبدنا داود» اي رسول ما ياد کن بنده‏ي ما داود را، و از اين قبيل آيات بسيار است.
 
[ صفحه 6]
 
و درباره‏ي شخص خاتم الانبياء مي‏فرمايد: «سبحان الذي اسري بعبده ليلا من المسجد الحرام الي...» پاک و منزه است آنچنان خدائي که سير داد به بنده‏ي خودش، و يا در تشهد نماز وارد شده است: «و اشهد ان محمدا عبده و رسوله» شهادت مي‏دهم که محمد صلي الله عليه و آله بنده‏ي او و فرستاده اوست.
محقق طوسي در اخلاق ناصريه از قول حکماء نقل مي‏فرمايد: که عبادت خداوند تبارک و تعالي بر سه گونه است:
الاول - «ما يجب علي الابدان کالصلوه و الصيام و السعي في المواقف الشريفه لمناجاته جل ذکره».
قسم اول: عباداتي است که واجب است بر ابدان و بدنهاي بني‏آدم، مثل نماز و روزه و سعي کردن در حج خانه خداوند و امثال آن.
الثاني - «ما يجب علي النفوس کالاعتقادات الصحيه من العلم بتوحيد الله و ما يستحقه من الثناء و التمجيد و الفکر في ما افاضه الله علي العالم من جوده و حکمته ثم الاتساع في هذه المعارف».
قسم دوم: عباداتي است که واجب است بر نفوس و ارواح بني‏آدم مثل اعتقادات صحيحه از علم بتوحيد و يگانگي خداوند متعال و از ثناء گفتن تسبيح و تمجيد ذات مقدس ربوبي و فکر کردن در افاضه خداوند بر عالم و خلقت عالم از روي حکمت و جود و احسان حق نسبت بموجودات و توسعه دادن فکر را در اين معارف.
قسم سوم: عباداتي است که عبارت از معاملات و زراعات و تأديه امانات و نصيحت برادران مؤمن و معاونت آنها و جهاد با اعداء و حمايت از حوزه‏ي 
 
[ صفحه 7]
 
اسلام و امثال اينها، انتهي فرمايش محقق طوسي.
حقيقت عبوديت را امام ششم در حديث عنوان بصري بيان فرموده‏اند و اين حديث شريف را ارباب سلوک عنايت خاصي باو دارند و بشاگردان توصيه مي‏کردند ياد گرفتن آنرا، وقتيکه عنوان سؤال کرد:
يا مولاي ما حقيقه العبوديه؟
قال عليه‏السلام ثلاثه اشياء: «ان لا يري العبد لنفسه شيي‏ء مما خوله الله ملکا لان العيد لا يکون لهم ملک بل يرون المال مال الله و يضعونه حيث ما امرهم الله».
فرمود: حقيقت عبوديت و بندگي آن است که عبد براي خودش ملکي نبيند، براي اينکه عبد و بندگان براي آنها مال و ملکي نيست، مال را مال خدا مي‏دانند و بهرجا که خداوند امر فرموده که صرف کنند به همان موارد صرف مي‏کنند.
جمله‏ي دوم: «و لا يدبر العبد لنفسه تدبيرا» فرمود: عبد و بنده براي خود تدبيري نکند.
جمله‏ي سوم: فرمود: «و جمله اشتغاله حيثما امره الله تعالي و نهاه عنه»، تمام اوقات خود را مشغول نمايد باوامر حق تعالي و نواهي او.
بعد فرمود: «فاذا لم ير العبد فيما حوله الله ملکا هان عليه الانفاق» زمانيکه بنده‏ي خدا براي خودش ملکي نبيند انفاق کردن بر او آسان مي‏شود «و اذ افوض العبد تدبير نفسه الي مدبر هانت عليه مصائب الدنيا» زمانيکه عبد واگذار کرد تدبير خودش را بخداوند و مدبر حقيقي، مصائب دنيا بر او آسان مي‏شود». «و اذ اشتغل العبد فيما امره الله و نهاه، لا يتفرغ منها الي المراء
 
[ صفحه 8]
 
و المباهات مع الناس» و زمانيکه عبد مشغول شد باوامر و نواهي حق جل و علا فراغت پيدا نمي‏کند براي جدال و مباهات و تفاخر نمودن بمردم.
بعد فرمود: «فاذا اکرم الله العبد بهذه الثلاث هانت عليه الدنيا و الابليس و الخلق و لا بطلب الدنيا تفاخرا و تکاثرا و لا بطلب عند الناس عزا و علوا و لا بدع ايامه باطله فهذا اول درجه المتقين».
يعني: زمانيکه خداوند اکرام فرمود به بنده باين سه خصلت دنيا و شيطان و خلق نزد او بيقدر و منزلت خواهد شد و دنيا را طلب نمي‏کند براي فخريه کردن و زياد نمودن و بلندي عزت و علو نزد مردم طلب نمي‏کند و ايام و روزگار خود را باطل نمي‏گذارد و اين درجه اول متقين است، تا آخر حديث شريف...
في الکافي، عن ابي‏عبدالله عليه‏السلام قال في التورات مکتوب يابن آدم تفرغ لعبادتي املاء قلبک ثقتي و لا آکلک الي طلبک و علي ان اسد فاقتک و املاء قلبک خوفا مني و ان لا تفرع لعبادتي املاء قلبک شغلا بالدنيا ثم لا اسد فاقتک و آکلک الي طلبک.
در کتاب شريف کافي از حضرت صادق عليه‏السلام روايت کرده است که فرمود: در تورات نوشته شده است پسر آدم خودت را فارغ بساز براي عبوديت و بندگي من تا قلب تو را پر کنم از ثقه و اطمينان، و تو را واگذار نکنم به طلب خودت و بر من است که فقر وفاقه تو را سد کنم و قلب تو را پر کنم از خوف خودم، و اگر خودت را فارغ نکني براي عبادت من پر مي‏کنم قلب تو را که مشغول بدنيا باشي و فقر وفاقه تو را سد نمي‏کنم و تو را وا مي‏گذارم به طلب خودت.
 
[ صفحه 9]
 
و قال ابوعبدالله عليه‏السلام قال الله تبارک و تعالي: يا عبادي الصديقين تنعموا بعبادتي في الدنيا فانکم تتنعمون في الآخره.
باز در کافي نقل مي‏فرمايد که حضرت صادق عليه‏السلام فرموده که: خداوند فرموده‏اند: که بندگان صديق من در دنيا متنعم شويد بعبادت من که در آخرت بواسطه اين عبادت متنعم خواهيد شد از نعمتهاي غير متناهيه خداوند.
قال رسول الله صلي الله عليه و آله: افضل الناس من عشق العباده فعانقها و اجتها بقلبه و باشرها بجسده و تفرغ لها فهو لا يبالي علي ما اصبح من الدنيا علي عسر ام علي يسر.
باز در کافي نقل مي‏فرمايد: که رسول خدا (ص) فرموده است: افضل تمام مردم کساني هستند که عاشق عبادت پروردگار باشند و معانقه کنند و دربر بگيرند عبادت را و دوست بدارند بقلب خودشان و با بدن خود بچسبانند و فراغت نداشته باشند مگر براي عبادت، اين اشخاص باک ندارند که چگونه صبح کنند، آيا بعسرت و سختي و يا بآساني.
عود و تنبيه:
از بيانات گذشته روي آيات مبارکات و روايات اهل بيت عصمت سلام الله عليهم اجمعين معناي عبادت و عبوديت حق تعالي معلوم شد، حالا بعضي از صوفيه عبادت را طور ديگر معني کرده‏اند. [1] .
در اين آيه‏ي مبارکه: «و قضي ربک ان لا تعبدوا الا اياه» مي‏گويد و قضي ربک تکوينا کما امر تکليفا او امر تکوينا و تکليفا علي استعمال القضاء بمعني‏
 
[ صفحه 10]
 
ايصال الامر الي المأمور به.
الي ان قال و المعني قضي ربک ان لا يقع منکم عبادة تکوينا الا له او ان لا يقع و لا يصح تکوينا و اختيارا او لا يصح اختيار او تکليفا منکم عبادة الا له ثم قال اعلم ان الله تعالي منزه عن المثل و الثاني و لکن له المثل الاعلي و الانسان مثل اعلي له تعالي فمثل الحق تعالي في العالم الکبير باملاکه و افلاکه و ارضه و مواليده مثل النفس الانسانيه في العالم الصغير بقواها العاليه و الدانيه و ارواحها الجيرانيه و السماوية و اعضائها الارضيه و صورها الزهبيه.
الي ان قال: و لما کان اجزاء العالم مظاهر الله الواحد القهار بحسب اسماء اللطفيه و القهريه کان عبادة الانسان لاي معبود کانت عبادة الله اختيار اختيارا ايضا، الي ان قال: فالانسان في عبادتها اختيارا للشيطان کالانسيه و للجن کالکهته و تابعي الجن و للعناصر کالزرد و شينه و عابدي الماء و الهواء و الارض و للمواليد کالوثنيه و عابدي الاحجار و الاشجار و النباتاب و کاالسامريه و بعض الهنود الذين يعبدون سائر الحيوانات و الجمشيديه و الفرعونيه الذين يعبدون الانسان و يقرون بالهنيه و للکواکب کالصابئيه و للملائکه کاکثر الهنود و للذکر و الفرج کبعض الهنود و القائلين بعبادة ذکر الانسان و فرجه و کالبعض الاخر القائلين بعبادة ذکر مهاد يوملکا عظيما من الملائکه و فرج امرئته کلهم عابدون لله من حيث لا يشعرون لان کل المعبودات مظاهر له باختلاف اسمائه و لذلک قيل:
 
اگر مؤمن بدانستي که بت چيست‏
يقين کردي که دين در بت پرستيست‏
 
اگر کافر زيت آگاه بودي‏
چرا در دين خود گمراه بودي‏
 
 
[ صفحه 11]
 
و قال المولوي:
 
ساحت موسي قدس در باب صغير
تا فرود آرند سر قوم ز جير
 
زانکه جباران بدند و سرفراز
دوزخ آن باب صفير است و نياز
 
آن چنانکه حق ز لحم و استخوان‏
از شهان باب صغيري ساخت هان‏
 
ساخت سرکين دانکي محرابشان‏
نام آن محراب مير و پهلوان‏
 
چون عبادت بود مقصود از بشر
شد عبادتگاه کردن کس سقر
 
الي ان قال:
فعلي هذا معني الآيه «قضي ربک قضاء حتما لا تخلف عنه ان لا يعبد عبد عبادة شيي‏ء من الاشياء الا کانت العبادة له و بقضاته و بامره التکويني الي آخر ما قال»...
خلاصه و فشرده‏ي اين عبارات اين است که از براي خداوند مثل نيست بلکه مثل است بعد تشبيه کرده است قدرت خداوند را بنفس انسان که همان طور که اعضاء و جوارح و قواي ظاهري و باطني تمام مسخر نفس هستند و نفس بوحدته کل قوي است و صور ذهنيه تمام مسخر نفس هستند همين طور تمام عالم از افلاک و سماوات و ارضين و کليه موجودات از ملائکه و غير ملائکه تمام مسخر حق سبحانه و تعالي هستند، بعد از اين مقدمات مي‏گويد:
چون تمام اجزاء عالم مظاهر اسماء خداوند است چه اسمائه لطفيه و چه اسماء قهريه، پس هر معبودي را که انسان عبادت کند در حقيقت خدا را عبادت کرده، بعد مي‏گويد:
ابالسه که ابليس و شيطان را عبادت مي‏کند، و کهنه که جن و اجنه را عبادت مي‏کنند، وزر دشتيه که عناصر را عبادت مي‏کنند، و وثونيه و بت‏پرستان 
 
[ صفحه 12]
 
که آب و هوا و زمين و مواليد ثلاثه را عبادت مي‏کنند و سامريين که احجار و سنگ‏ها و اشجار و نباتات را عبادت مي‏کنند، و بعضي از هنود و هنديها که گاو و حيوانات را عبادت مي‏کنند، و مثل فرعونيان و جمشيديه که انسان را عبادت مي‏کنند، و مثل صائبيه که ستارگان را عبادت مي‏کنند، و باز مثل اکثر هنود که ملائکه را عبادت مي‏کنند، و مثل فرقه‏ي ديگر از هنود که آلت و ذکر انسان را عبادت مي‏کنند، و بعضي ديگر که عبادت آلت و ذکر مهاديو که ملک عظيم و بزرگيست عبادت مي‏کنند.
تمام اينها عبادت خداست، چون همه مظاهر اسماء و صفات خدا را عبادت مي‏کنند، پس عابد خدا هستند، بعد همان اشعاري که در بالا نوشتيم همانها را نقل مي‏کند.
جواب صوفي عارف اين است:
اولا - مقدمه‏اي درست کرد که نسبت خداوند بعالم کبير و تسلط او بعالم کبير مثل تسلط نفس است باعضا و قوا که همه مسخر نفس هستند، اين مقدمه اصلا غلط است، بجهت اينکه نفس بمنزله فصل است و بدن به منزله‏ي جنس و نفس متحد با بدن است، و لذا متأثر مي‏شود بتأثير بدن، پس مباين با بدن نيست يا حال در بدن است بنا بقول بعضي مثل حلول سلطان در مملکت و يا مثل ناخدا و کشتي و خداوند تبارک و تعالي نه متحد است با عالم و نه حال در عالم است که حلول کرده باشد، مثل آب و گل که در گل حلول کرده و علاوه نفس بدون بدن کاري از او ساخته نمي‏شود و حتي در عالم خواب باز مي‏بيند که با بدن کار مي‏کند و لو بدن مثالي است و بدن عالم ديگري است و نفس هميشه احتياج به بدن دارد.
 
[ صفحه 13]
 
حال مي‏گويم حاشا ربنا پروردگار جلت قدرته و عظمته که نه متحدست با عالم و نه حلول کرده در عالم و نه دور است از موجودات، بل هو اقرب الينا من حبل الوريد.
 
يار نزديکتر از من به من است‏
وين عجب‏تر که من از وي دورم‏
 
بعد از آنکه دانستي که مقدمه‏اي را که چيده بود اين صوفي غلط است حال بپردازيم به اصل مطلب، موجودات را مظاهر حق گرفته اگر مظهر به معناي آن باشد که موجودات آيات و علامات هستند و آثار ربوبي هستند و از علامت و اثر پي به ذوالعلامه و مؤثر بايد برد، مطلبي است مسلم و بدون اشکال و اگر مراد از مظاهر اين باشد که تمامي موجودات در حقيقت وجود يکي هستند منتهي از حيث شدت و ضعف فرق دارند که مذهب حکماي فهلويين است که حقيقت امر برگشتن باين است که خداوند عدل مخلوقات است در اصل حقيقت که برگشتش بوحدت وجود است.
مثلا: از باب مثال اگر آفتاب را مرتبه‏ي او را حفظ کنيم و بگوئيم آفتاب نير اعظم است رئيس ستارگان است در فلک چهارم است قلب آسمان است، نور ستارگان از اوست، بعد جايز نيست که اين احکام را براي ستارگان اثبات کنيم، چرا که مرتبه‏ي آفتاب را حفظ نکرده‏ايم.
حالا صوفيه در عين اينکه مرتبه‏ي احديت را که مرتبه‏ي غيب‏الغيوبست و لا اسم له و لا رسم له مي‏دانند، در عين حال خدا را با تمام موجودات و مظاهر يکي مي‏دانند و خودشان نمي‏فهمند که تناقض مي‏گويند.
براي وضوح مطلب بعضي از عبارات آخوند «ملا صدرا» را نقل مي‏کنيم از مفاتيح الغيب، که گمانم اين است که ملا سلطان هم از او دزديده است:
 
[ صفحه 14]
 
قال: لما علمت انه تعالي عين الحقيقه الذي به يوجد سائر الاشياء فيکون ظاهرا بذاته لذاته مظهرا لغيره، اذ الوجود عين الظهور سواء کانت في الاعيان او في غيرها، فالله نور السموات و الارض ففي هذا لمشهد الاسني زالت الظلمات و بطلت الاعدام و الامکانات فلم يبق غشاوة - و لا ظلمه الا طرده و لا حجاب و لا سر الا مزقه لان السر يقيد المستور و الحجاب يحد المحجوب و لا حد لذاته و صفاته و لا قيد لجماله و جلاله فکيف يستره شيي‏ء او يغيب عنه عين، و انما خفائه لشده ظهوره و بعده لغلبة قربه کالشمس تحجب عن الابصار لغلبته الاشراق و ضعف الاحداق ليس کمثله شيي‏ء لانه ليس موجود لا بغيب عنه عين و لا يحصره اين الا الله فجميع الصور الحسيه و المعنويه مظاهره و مجاليه فهو المشاهد من کل صورة و هو الناطق بکل لسان من غير لسان، و هو المنظور اليه بکل عين و لا نظر اليه بصير فيحد و هو المسموع بکل سمع و لم يسمع له کلام فيفصل الي ان قال:
فخرج عن التقييد و التحديد بظهوره في القيود و الحدود و ليکون هو المعبود فقضي ان لا تعبدوا الا اياه فکانت الاصام و الاوثان مظاهر له في زعم الکفار فاطلقوا عليها اسم الاله هو الذي دل عليه ذلک المظهر فقضي حوائجهم و عاقبهم اذ لم يحترموا ذلک الجناب اللهي في هذه الصورة الجماديه فهم الاشقياء و ان اصابوا اذ لم يعبدوا الا الله و المحجوبون سعدوا و ان اخطاؤا اذ ما عبدو الاصنما صورته اوهامهم و منحته افهامهم، فما ادري ايهما اشقي فالشقي من قيده و شبهه و السعيد من اطلقه و نزهه عن التشبيه بشرط ان لا يقيده بالتنزيه فانظر الي هذا السر العجيب و هذا السريان الوجودي في هذه المظاهر کيف سعد به قوم و شقي به آخرون.
 
[ صفحه 15]
 
درست تأمل کنيد که ملا سلطان و ملا صدرا چه مي‏گويند، خلاصه کلام ايشان اين است که:
خداوند جلت قدرته در مظاهر ظهور کرده است و هر موجودي را که پرستش کني خدا را پرستش کرده‏اي، پس خدا را از قيود و حدود خارج کن چون تمام قيود و حدود اوست، تمام گوشها گوش اوست و تمام السنه و زبانها زبان اوست، پس تمام صور حسيه و صور معنويه مظاهر و مجالي خداوند است.
بعد مي‏گويد: کفار که عبادت بت مي‏کردند چرا کافر شدند، براي آنکه خدا را فقط در بت ديدند و مقيد کردند و حال آنکه همه‏ي موجودات را بايد که معبود قرار داد، پس اشقياء و کفار که بت پرستيدند عبادت نکردند مگر خدا را و شقي شدند براي آنکه خدا را منحصر در بت پرستيدن کردند و حال آنکه همه‏ي موجودات معبودند و همه را بايد پرستيد (و محجوبون مرادش متشرعه است) اينها خطا کردند که يک خدا را پرستيدند.
بعد مي‏گويد: نگاه کن، باين سر عجيب که سريان وجود چطور يک فرقه سعيد شدند و فرقه‏ي ديگر شقي شدند.
در نصوص الحکم درفص موسوي و يافص هاروني مي‏گويد: موسي (ع) که ريش هارون را گرفت «و اخذ بلحية اخيه يجره اليه» براي اين بود که چرا مردم را از عبادت گوساله دور کردي خدا مي‏خواهد در همه‏ي صور عبادت شود، شاء الله ان يعبد في کل صوره.
تمام اين حرفها و کلمات دور مي‏زند روي وحدت وجود که وجود را يک حقيقت واحده مي‏دانند در همه‏ي موجودات و عبارات مختلفه و مثالهاي گوناگون‏
 
[ صفحه 16]
 
گاهي تشبيه بدريا مي‏کنند و موجودات را بمنزله‏ي موجهاي دريا فرض مي‏کنند که آخر موجها بر مي‏گردد بدريا، بلکه خود درياست، گاهي تشبيه بآب گل که در گل مي‏باشد.
اولا - مشائيين وجودات را حقايق متباينه مي‏دانند، مسلم نيست که حقيقت وجود يک حقيقت مشترکه بين همه‏ي موجودات باشد.
و ثانيا - روي مبناي اصالة المهية اصل است، و وجود امر اعتباري است.
و ثالثا - اين اشکاليکه اشاره کرديم در اول که وحدت وجود و تطور خداوند بتطور مخلوقات معنايش اين است که حفظ مراتب بشود و حال آنکه خود حکماء و صوفيه که بمراتب قائلند و روي حرف خود آنها که بمراتب قائلند، بنابه وحدت وجود يا بايد خداوند از مرتبه‏ي احديت نزول بکند و بيايد در مراتب مخلوقات و يا بايد مخلوقات ترقي کنند و برسند بمرتبه‏ي خدائي و هر دو غلط است و حق با مشائيين است که وجودات را حقايق متباينه مي‏دانند و مفاد تمام روايات اهل بيت طهارت همين است که بينونت کلي است مخصوصا، بين خالق و مخلوق هيچ سنخيتي نيست و معناي تسبيح و تقديس خداوند که مي‏گوئي سبحان الله پاک و منزه است خداوند از ذات و از صفات جميع ممکنات همين است، پس عبارات اين صوفي در بيان‏السعاده غير از اضلال و گمراهي و توهين بذات مقدس خداي لايزال چيزي ديگر نيست و همچنين عبارات آخوند ملا صدرا روي مشرب حکمت غير از اضلال و گم شدن از راه شريعت چيز ديگري نيست و فقط پر کردن اوراق و دفاتر است از عبارات مختلفه گوناگون.
 
بشوي اوراق اگر هم‏درس مائي‏
که درس عشق در دفتر نباشد
 
 
[ صفحه 17]
 
پس همانطور که در اول کتاب گفتيم که عبادت عبارت است از نهايت خضوع و تذلل و او منحصر است بخداوند متعال و براي غير خدا احرام است به ادله‏ي اربعه، قل يا اهل الکتاب تعالوا الي کلمة سواء بيننا و بينکم ان لا نعبد الا الله و لا نشرک به شيئا و لا يتخذ بعضنا بعضا اربابا من دون الله فان تولوا فقولوا اشهدوانا مسلمون.
و قال الله لا تسجدوا للشمس، و القمر و لکن اسجدوا لله الآيه.
و قال (ع) ان الصلوه و الرکوع و السجود لا تکون الا لک.
آيات و روايات آنقدر زياد است که اگر بخواهيم نقل کنيم از وضع رساله و کتاب خارج مي‏شود و خداوند از شدت غضب آنهائيکه مسيح را عبادت کردند مي‏فرمايد:
لقد کفر الذين قالوا ان الله هو المسيح ابن مريم قل فمن يملک من الله شيئا ان اراد الله ان يهلک المسيح ابن مريم و امه و من في الارض جميعا
و قال الله تعالي: لن يستنکف المسيح ان يکون عبدا لله و لا الملائکه المقربون - و اشهد ان محمدا عبده و رسوله.
و سبحان الذي اسري بعبده...
تنبيه و ارشاد:
در سوره‏ي مبارکه‏ي آل‏عمران در ذيل آيه‏ي شريفه‏ي: و ما کان لبشر ان يوتيه الله الکتاب و الحکم و النبوه ثم يقول للناس کونوا عبادا لي من دون الله‏
باز ملا سلطان صوفي مي‏گويد: [2]  لانه ما لم يخرج من انانيته، و لم يحيي بانيه الله لم يوت الکتاب و اذا خرج من انانيته لم يکن له نفسيه حتي 
 
[ صفحه 18]
 
يقول کونوا عباد الي من دون الله بل ان قال کونوا عباد الي کان قوله متحدا مع قوله کونوا عباد الله فانه ان قال انا کان اثاه من الحق جاريا علي لسانه لا من نفسه کما اشار اليه المولوي:
 
گفت فرعوني انا الحق گشت پست‏
گفت منصوري انا الحق او برست‏
 
اين انا هو بود در ستر اي فضول‏
زاتحاد نور نه از راه حلول‏
 
بود انا الحق از لب منصور نور
بود انا الله از لب فرعون زور
 
اين انا بي وقت گفتن لعنت است‏
و اين انا در وقت گفتن رحمت است‏
 
ثم قال و کما لا يجوز الدعوه الي نفسه لمن بقي عليه من انانيته شيي‏ء کذلک لا يجوز ذلک اذا کان الداعي محجوبا عن مشاهدة الحق تعالي في المظاهر فان المحجوب اذا دعي الي المظاهر کان اضلالا و دعوة الي عبادة الاسم دون المعني و لهذا طرد الصادق (ع) اباالخطاب بعد ما کان يدعو المريدين ممن لا يري الله في المظاهر الي آلهه الصادق، و اذا قرج الداعي من انانيته و بقي بانانيته الله کان الداعي هو الله لان الدعوه کانت من الله بآله لسان الداعي و اذا کان الداعي ايضا لا يري في مظهر النبي الا الله کان النبي اسما محضا من غير شوب کونه مسمي، فاذا دعا هذا الداعي الي نفسه کان دعائه الي الله و اذا لم ير المدعو في مظهر الداعي الا الله لم يکن توجهه الا الي المسمي لا الا لم فلم يکن عبادته الا للمسمي بابقاع الاسم عليه و بهذا الوجه قيل بالفارسيه:
 
اگر کافر زيت آگاه بودي‏
چرا در دين خود گمراه بودي‏
 
اگر مؤمن بدانستي که بت چيست؟
يقين کردي که دين در بت پرستيست.
 
بعد مي‏گويد: و لکن کونوا ربانيين يقول النبي (ص) کونوا خارجين عن‏
 
[ صفحه 19]
 
حجب انياتکم حتي ترو الله في کل المظاهر، انتهي بالفاظه و عباراته.
چون نظر از اين کتاب استفاده‏ي عموم است، لذا ناگزيرم که بفارسي عبارات او را ترجمه کنم و بعد جوابش را بگويم تا محل استفاده عموم واقع شود.
اولا، آيه‏ي مبارکه را معني کرده که مراد از کتاب رسالت است با آنکه مراد قرآن است و حکم را معني کرده بولايت، با آنکه حکم يعني علم ربانيين را اميرمؤمنين سلام الله عليه معني کرده‏اند، يعني علماء و فقهاء، او معني کرده خارجين عن حجب انياتکم.
ثانيا، بپردازيم باصل معناي آيه مبارکه، که مي‏گويد: ماداميکه بشر از انانيت خود خارج نشود و زنده نشود بزندگاني خداوند کتاب باو داده نمي‏شود، و هر وقت از انانيت خود خارج شد نفسيت و انانيتي نيست تا آنکه بگويد: بنده‏ي من باشيد، بلکه هر گاه بگويد بنده‏ي من باشيد معنايش اين است که بنده‏ي خدا باشيد، زيرا هر گاه بگويد من، يعني خدا، چون منيت و نفسيت از بين رفته است.
گفت فرعوني انا الحق...
دو مرتبه همين کلمات را باز مشروحا مي‏گويد که ماداميکه انانيت باقي است مردميکه محجوب هستند و حق را در مظاهر مشاهده نمي‏کنند حق ندارد پيغمبر آنها را بخدا بخواند گمراهي آنهاست و از اين جهت امام صادق اباالخطاب را طرد کرد که مي‏گفت خدا در مظاهر است، چون مريدين محجوب بودند.
بعد مي‏گويد: وقتيکه داعي و خواننده خارج از انانيت باشد و باقي 
 
[ صفحه 20]
 
بانانيت خداوند شد خواننده و داعي خود خداست چون دعوت از طرف خداست بلسان داعي اگر کافر زيت آگاه بودي...
بعد مي‏گويد: و لکن کونوا ربانيين، يعني خارج شويد از انانيت و خودبيني تا خدا را در تمام مظاهر ببينيد، اين خلاصه‏ي تمام حرفهاي اين صوفي گنابادي.
و اما الجواب:
رسول خدا (ص) در آن فرمايشات مفصلي که به فرق متعدده فرمود، رو کرد به نصاري فرمود: شماها مي‏گوئيد که قديم يعني: خداوند متحد شد با مسيح مراد شما ز اتحاد چيست؟ آيا مي‏گوئيد که قديم حادث شد به واسطه‏ي اتحاد؟ يا عيسي قديم شد بواسطه‏ي اتحاد با قديم؟ يا مراد شما اين است که متحد شد يعني اختصاص داد عيسي را بکرامت خودش، اگر بگوئيد قديم حادث شده قول شما باطل است، چون قديم محال است که منقلب شود و حادث شود (مراد رسول الله (ص) اين است که قديم آن است که ذات او، از ازل موجود است بدون سبق بعدم، و محدث آن است که مسبوق بعدم ازلي است و يا عدم در مرتبه علت، پس اگر قديم حادث شود لازمه‏اش انقلاب وجود ازلي است بعدم ازلي و يا انقلاب موجود بالذات و غير معدوم در مرتبه غير بسوي معدوم در مرتبه‏ي غير) فرمود:
و اگر اراده مي‏کنيد يعني مرادتان اين است که حادث قديم شد، اين مثل شق اول باطل است، محال است که حادث قديم شود، و اگر مرادتان اين است که متحد شد، يعني او را اختيار کرد و رسول خود قرار داد، پس اقرار 
 
[ صفحه 21]
 
کرديد بحدوث عيسي و بحدوث آن معني که در عيسي خداوند قرار داد پس هم عيسي حادث است و هم آن معنائي که در او قرار داده که او را اختيار کرده هر دو حادث است.
حالا بملا سلطان مي‏گوئيم: چيست مرادت از اينکه از انانيت خارج شده و باقي بانانيت خداست، اگر مرادت اين است که خداي قديم حادث شده اينکه بطلانش از ايده بديهيات است، و اگر مرادت اين است که حادث قديم شده بطلانش مثل شق اول از بديهيات است، و شق ديگر اگر بگويد مطلقا انانيتي نيست و نمانده و لو بانانيت خداوند اينکه از هر دو شق بطلانش اوضح است، بکلي منکر خداوند شده است.
تحقيق فيه تنبيه:
به ملا سلطان بيچاره مي‏گوئيم بدان که عارف مرتاض آنچه رياضت بکشد از مخلوقيت و بشريت خارج نخواهد شد، از اين جهت در آيه‏ي شريفه فرموده: و ما کان لبشر، و به پيغمبر امر مي‏فرمايد: بگو قل انما انا بشر، و در تمام انبياء و اولياء آثار بشريت محسوس است از خوابيدن و راه رفتن و غذا خوردن و حرکت و سکون، و پيغمبر فرموده انک ميت و انهم ميتون، آيا همه انبياء و اولياء مظلوم نبودند؟ آيا نکشتند آنها را؟ آيا مسموم نکردند آنها را؟ آيا ميان درخت دو نصفه نکردند بعضي از آنها را؟ آيا اميرمؤمنين از خوف خدا غش نمي‏کرد
حضرت رضا (ع) در مجلس مأمون عباسي بجاثليق نصراني فرمود: اين، عيساي شما هيچ عيبي نداشت، مگر اينکه نماز نمي‏خواند و روزه نمي‏گرفت جاثليق گفت:
يا امام المسلمين تا بحال عقيده‏ام اين بود که در روي زمين و کره عالم‏
 
[ صفحه 22]
 
مثل تو کسي نيست، و لکن حال معلوم شد که اشتباه کردم.
امام فرمودند: چرا؟ جاثليق گفت: براي اينکه مسلم است که عيسي افطار کم مي‏کرد، دائم الصوم بود و شبها را بيدار بود و مشغول نماز تا صبح‏
امام فرمود: اين نماز و روزه را براي که مي‏خواند، يعني تو که مي‏گوئي عيسي خداست، خدا که نبايد نماز بخواند «فلم يحرجوابا»، ماند معطل که چه جواب بدهد.
حالا بايد بصوفيه گفت: اگر معناي فنا اين است که با خدا يکي بشود پس نماز پيغمبر و اميرالمؤمنين و انبياء و اولياء ديگر معنا ندارد، بلي ممکن است صوفي جواب بدهد «و اعبد ربک حتي اتيک اليقين» عبادت تا وقتي است که يقين نيامده، يقين که آمد عبادت ساقط مي‏شود، مثل يک فرقه از صوفيه که آنها را اباحيه مي‏گويند، که مي‏گويند: «تمام عبادات ساقط مي‏شود و همه‏ي معاصي براي او مباح مي‏شود» پس معلوم مي‏شود براي هيچ پيغمبري و نبي مرسلي يقين حاصل نشده و فقط براي فرقه‏ي صوفيه يقين حاصل شده، با آنکه در روايات يقين را امام عليه‏السلام در اين آيه‏ي شريفه که ذکر شد بمعناي مرگ تعبير کرده‏اند، معناي فنا را اين ناچيز در کتاب اسرارالصلوه که بطبع رسيده است ذکر کرده‏ام، و براي اينکه اينجا هم خالي نباشد مقداري متعرض مي‏شوم، و لا حول و لا قوه الا بالله العلي العظيم.

دوشنبه 2 آذر 1388  نظرات : 0 بيان انتقادات و پيشنهادات

در بيان معرفة الله

قال عليه‏السلام، معرفته حقيقت معرفه الله اطلاع بر معرفت صفات جلال و جمال خداوند است بقدر طاقت بشريه و اطلاع بر کنه محال است و معرفت حضرت متعال داراي مراتبي است:
اول - معرفت فطري است که انسان وقتي نگاه بآسمان و زمين و خلقت موجودات عجيبه و غريبه اين عالم مي‏نمايد قهرا متوجه بخالق قادر توانا خواهد شد، يعني فطرت و جبلت انسان است که بگويد خلقت اين موجودات بدون مدبر حکيم ممکن نيست و اگر اقرار بخداوند جبلي و فطري نبود و بستگي فطرت بشر بخداوند نبود در صدد جستن خدا بر نمي‏آمدند و به عبارت اخري خداجوئي و خداپرستي اگر در کمون بشر نبود گوش بحرف انبياء نمي‏دادند، و انبياء فقط مذکرند «انما انت مذکر» و ريشه اين مطلب از عالم ذر سرچشمه گرفته در وقتيکه خداوند فرمودند:
«الست بربکم قالوا بلي» آيا نيستم من خداي شما همه گفتند چرا و تصديق کردند و نگفتند نعم که تکذيب مي‏شد.»
ابن هشام در کتاب مغني فرق بين نعم و بلي را ذکر کرده است.
در روز الست بلي گفتن، امروز به بستر لا خفتي و قرآن مقدس در بسياري از آيات اين مطلب را بيان فرموده است: قالت لهم رسلهم افي الله شک فاطر
 
[ صفحه 26]
 
السموات و الارض، يعني گفتند براي جماعت کفار پيغمبران آنها که آيا در خداوند متعال شکي است و حال آنکه خلقت کننده آسمانها و زمينها است؟
و باز در سوره‏ي عنکبوت آيه‏ي 64 مي‏فرمايد: «و لئن سئلتهم من نزل من السماء ماء فاحيا به الارض بعد موتها ليقولن الله قل الحمد لله بل اکثرهم لا يعقلون».ترجمه: اگر سؤال کني از آنان چه کسي از آسمان باران نازل نموده است و زمين مرده را زنده مي‏گرداند؟ خواهند گفت: پروردگار، بگو حمد و ثناء براي خداوند است و لکن بيشتر آنان عقل ندارند و تعقل نمي‏کنند.
و باز در سوره‏ي طه آيه‏ي: 56 و 57: «الذي جعل لکم الارض مهدا و سلک لکم فيها سبلا و انزل من السماء ماء فاخرج به من نبات شتي کلوا و ارعوا انعامکم ان في ذلک لآيات لاولي النهي».
ترجمه: اوست خداوندي که قرار داده است زمين را مهد و آرامگاه شما و راههائي براي شما قرار داده است، و نازل فرموده است از آسمان باران را و از آن باران گياههاي مختلف از زمين برون آورده است، بخوريد و بچرانيد چهارپايان خود را، در اين آيات علاماتي است براي صاحبان عقول.
آيات در اين زمينه زياد است براي نمونه اين چند آيه‏ي مبارکه نقل شد و اما روايات از اهل بيت (ع) و خطب و کلماتشان در اين زمينه بسيار است، من جمله در اين خطبه مبارکه که اميرالمؤمنين عليه‏السلام تعريف مورچه را مي‏فرمايد، چنين بيان مي‏کند:
«و لو فکر و في عظيم القدره» اگر فکر کنند در عظمت قدرت خداوند که 
 
[ صفحه 27]
 
چطور مورچه باين کوچکي را چشم و گوش داده و استخوان باو داده با اين صغر که از کوچکي ممکن است گاهي بچشم ديده نشود، و چطور دانه را بلانه خود حمل و ذخيره مي‏کند و تابستان براي زمستان نگه مي‏دارد و بعد مي‏فرمايد: اگر فکر کنيد در مجاري اکل او و در منافذ بالا و پائين و آنچه در شکم اوست از اطراف اضلاع شکم او تا آنجا که مي‏فرمايد:
«و لو ضربت في مذاهب فکرک لنبلغ غاياته ما دلتک الدلاله الا علي ان فاطر النمله هو فاطر النحله لدقيق کل شيي‏ء و غامض اختلاف کل حي و ما لجليل و اللطيف و الثقيل و الخفيف و القوي و الضعيف في خلقه الاسواء و کذلک السماء و الهواء و الرياح و الماء فانظر الي الشمس و القمر و النبات و الشجر و الماء و الحجر و اختلاف هذا الليل و النهار و تفجر هذه البحار و کثره هذه الجبال و طول هذه القلال و تفرق هذه اللغات و الالسن المختلفات فالويل لمن انکر المقدر و جحد المدبر زعموا انهم....
ترجمه: مي‏فرمايد: و اگر فکرت را جولان دهي تا نهايت فکر را و آخر درجه‏ي فکر را برسي نخواهي يافت مگر اينکه خالق مورچه همان خالق نخله درخت خرماست، بواسطه باريک بودن و دقيق بودن هر چيزي و بواسطه اختلاف هر ذي حيات و زنده و بزرگ و کوچک و سبک و سنگين و قوي و ضعيف تمام در خلقت مساوي هستند و هم چنين است آسمان و زمين و رياح و آب و هوا، پس نگاه کن بآفتاب و ماه و درختان و آب و سنگ و اختلاف شب و روز، و جريان درياها و زيادي کوهها و درازي قله‏هاي کوه و اختلاف لغات، واي بر کسيکه انکار کند مقدر و صانع آنها را تا آخر...
فرمايشات مولي الموحدين صلوات الله عليه از آيات پروردگار چه حيوانات‏
 
[ صفحه 28]
 
و چه آسمان و چه زمين و چه سائر موجودات معرفت فطري و دلالت بر ذات مقدس ربوبي براي انسان حاصل است، منتهي مراتب فرق مي‏کند و بعضي از متأخرين از علماء فرموده‏اند: معرفت خداوند ضروري است، شايد همين معرفت فطري مقصود آنها است و صاحب مجمع‏البحرين رد کرده است فرمايشات آنها را به اينکه معرفت خداوند کسبي است نه ضروري، و به نظر اين ناچيز جمع بين قولين باين است، آنها که فرموده‏اند معرفت ضروري است يعني معرفت فطري، و آنها که گفته‏اند نظري و کسبي است يعني مراتب فوق و بالاتر را گفته‏اند، و جمع بين قولين مي‏شود.
بعضي از محققين مثل خواجه طوسي مراتب معرفت را به سه قسم و يا به چهار قسم تقسيم نموده‏اند و مثال بآتش زده‏اند:
مرتبه‏ي اول: مثل آدمي است که اسم آتش را شنيده است و دانسته است که موجودي است که هر چه او را ملاقات کند فاني مي‏کند، و اين مرتبه در معرفت خداوند مثل معرفت کساني است که از روي تقليد تصديق کرده‏اند بدون حجت و برهان.
مرتبه‏ي دوم: مثل کساني است که دود را ديده‏اند و فهميده‏اند که اين دود بدون مؤثر نمي‏شود، پس حکم کرده است به بودن آتش و نظير اين مرتبه اهل استدلال و اهل برهان هستند که حکم کرده‏اند به وجود صانع حکيم از روي براهين.
مرتبه‏ي سوم: و مرتبه‏ي سوم کساني هستند که حس کرده‏اند حرارت آتش را و نورانيت آتش را ديده‏اند و انتفاع از او برده‏اند و نظير اين مرتبه در معرفت الله مؤمنين خالص هستند که اطمينان پيدا کرده‏اند و اعلاي از اين مرتبه 
 
[ صفحه 29]
 
مرتبه‏ي ديگري است که خودش را به آتش بسوزاند، و نظير اين مرتبه در معرفت و شناسائي خداوند مرتبه اهل شهود است، و اهل فناء في الله.
«انتهي فرمايش خواجه طوسي»
در حديث وارد شده است: «لو يعلم الناس ما في فضل معرفة الله تعالي ما مدوا اعينهم الي ما منع به الاعداء من زهرة الحيوه الدنيا» يعني: اگر مردم مي‏دانستند که در معرفت و شناسائي خداوند چه فضيلتي است نگاه نمي‏کردند بزيور دنيا که دشمنان خداوند دارا هستند.
بحث و تحقيق:
آيا معرفت و شناسائي فعل بشر است و بشر مکلفند که خدا را بشناسند و يا اينکه معرفت و شناسائي حضرت معبود فعل خداوند است که او بايد خود را بشناساند؟ اشتباه نشود موجودات عالم آيات حقند و علامات او هستند، و از آيات و علامات بصانع حکيم انسان پي مي‏برد، چنانچه در کتاب مقدس اشاره فرموده است:
«سنريهم آياتنا في الآفاق و في انفسهم...» و آيات باين مضمون زياد است، و لکن بحث در اينجا نيست، در معرفت و شناسائي است پس مي‏گوئيم: بعون الله و توفيقه که معرفت صنع الله است و کار بنده نيست، اول - از راه دليل عقلي اين مطلب را اثبات مي‏کنم و بعد استشهاد بآيات شريفه و بروايات اهل بيت سلام الله عليهم اجمعين.
اما دليل عقلي: بدانکه معرفت اشياء و شناسائي آنها و علم به آنها از دو حال بيرون نيست، يا بحصول صورت آنهاست در ذهن، به اين معني که موجودات خارجي را نفس انسان تجريد از ماده مي‏کند و صورت او در ذهن 
 
[ صفحه 30]
 
مي‏آيد، بلکه بنا بمشرب تحيق اشياء بحقايقها و انفسها در ذهن مي‏آيد و در تمام انحاء وجودات چه خارجيه و چه ذهنيه ماهيت و ذات شيي‏ء محفوظ است.
و يا اينکه معرفت اشياء بعلم حضوري است: اما قسم اول - ذات مقدس ربوبي منزه است از صورت - و باينکه در ذهن کسي بيايد و محاط واقع شود علاوه صور اشياء مخلوق نفس است و نفس بخلاقيت خود صور اشياء را در ذهن خلق مي‏نمايد و ذات مقدس مبراست از آنکه مخلوق کسي واقع شود و متصور به صورت گردد.
اما قسم دوم: که حضوري است و آن ممکن نيست مگر بفناء عالم در معلوم و فناء شاهد در مشهود، پس معرفه الله محال است و خود فلاسفه و حکماء اعتراف دارند که بعلم حصولي و حضوري معرفت خداوند محال است، بلکه به مفاهيم کليه است و بوجوه و عناوين مثل وجود و قدرت و علم و تازه خود اين مفاهيم حقائق آنها شناختني نيست، پس ذات پاک مبدأ را چطور مي‏خواهند بشناسند.
و اما روايات و ادعيه:
«في الکافي عن ابي‏عبدالله عليه‏السلام من زعم انه يعرف بحجاب او بصوره او مثال فهو مشرک لان حجابه و مثاله و صورته غيره و هو الله واحد موحد».
ترجمه: در کافي از امام ششم سلام الله عليه نقل مي‏نمايد: که فرمود کسي که گمان کند خدا را مي‏شناسد بحجاب يا بصورت و مثال پس او مشرک است، زيرا که حجاب و مثال و صورت غير خداست و اوست خداوند يکتا، «الحديث»
فقط محل شاهد از حديث شريف نقل شد و الا حديث تتمه دارد.
 
[ صفحه 31]
 
في التوحيد، فيما سئل الجاثليق عن اميرالمؤمنين عليه‏السلام عرفت الله بمحمد (ص) ام عرفت محمد بالله؟ فقال صلوات الله عليه ما عرفت الله بمحمد (ص) و لکن عرفت محمدا بالله عز و جل حين خلقه فاحدث فيه الحدود من عرض و طول فعرفت انه مدبر مصنوع بالاستدلال و الهمام منه و ارادة کما الهم الملائکه طاعته و عرفهم نفسه بلا شبيه و لا کيف.
ترجمه: جاثليق نصاري از اميرالمؤمنين (ع) سؤال کرد خدا را بمحمد (ص) شناختي يا محمد (ص) را بخدا شناختي؟
امام فرمود: خدا را بمحمد نشناختم بلکه محمد (ص) را بخدا شناختم، هنگاميکه در او حدود قرار داد از عرض و طول فهميدم که او مصنوع خداست بالهام خداوند همانطور که الهام فرمود بملائکه و شناسانيد خودش را به آنها بدون تشبيه و کيف.
و در دعا وارد است: «اللهم عرفني نفسک» خدا يا بشناسان خودت را بمن، و در دعاي عرفه است از حضرت ابي‏عبدالله الحسين تعرفت لکل شي‏ء فما جهلک شيي‏ء، و باز در دعاي عرفه است: الهي بک عرفتک و انت دللتني عليک و لولا انت لم ادر ما انت، خدايا بتو تو را شناختم و تو دلالت کردي مرا بمعرفت خودت، يعني اگر خود را نمي‏شناساندي نمي‏شناختم تو را.
خواجوي کرماني همين معناي لطيف را در اين غزل بيان کرده است:
 
ز تو با تو راز گويم به زبان بي زباني‏
به تو از تو راه جويم بنشان بي نشاني‏
 
ز تو ديده چو بدوزم که توئي چراغ ديده‏
ز تو کي کناره گيرم که تو در ميان جاني‏
 
 
[ صفحه 32]
 
و در حديث وارد است: «اعرفوا الله بالله» خدا را بخود خدا بشناسيد. 
شايد معناي حديث شريف اين باشد که وقتيکه نفي کرد تشبيه خداوند را بچيزي و نفي کرد شباهت او را بارواح و انوار، فقد عرف الله بالله يک وقتي ابن‏سينا که اهل برهان است، با يک نفر از اهل مکاشفه که ظاهرا شيخ ابوسعيد ابوالخير بوده است ملاقات کرد، از شيخ سؤال کرد که شما براهين عقليه را خيلي قبول نداري «بم عرفت ربک؟» خدا را به چه نحوه شناخته‏ايد، ابوسعيد جواب داد: بواردت ترد علي القلب و اللسان عاجز عن بيانها، گفت بالهامات و وارداتي که بقلب وارد مي‏شود و زبان از بيان آنها عاجز است.
و شاه نعمت الله همين معنا را در ديوان خود گفته است:
 
حق را بخلق هر که شناسد نه عارف است‏
حق را به حق شناسي که عارف همين بود
 
و در آيات مبارکات زياد اين معني وارد شده است:
هو الذي انزل السکينه في قلوب المؤمنين ليزدادوا ايمانا مع ايمانهم. 
الله ولي الذين آمنوا يخرجهم من الظلمات الي النور.
تنبيه و اشارة:
بايد دانست که عرفت الله غير از علمت الله است، يعني اگر عرفان و معرفت بواسطه‏ي درک جزئيات بيکي از حواس خمسه باشد مثل اينکه بگويد: فلان شيي‏ء را شناختم يعني بيکي از حواس خمسه او را درک کردم و دانستم اين را معرفت مي‏گويند.
 
[ صفحه 33]
 
و گاهي معرفت اطلاق مي‏شود به چيزي که فراموش شده و بعد بياد انسان مي‏آيد، مي‏گويد: «شناختم» و معاني ديگري هم گفته شده است که سبب تطويل رساله مي‏شود.
و بموجود بسيط و مجرد از درک و اداراک هم گفته مي‏شود، مثل اينکه مي‏گويي عرفت الله و لکن نمي‏گويي علمت الله و شايد نکته‏ي اصلي مطلب اين باشد که در معرفت و عرفان ولو بطور مختصري راه بآن شيي‏ء پيدا کرده باشد معرفت و شناختن صادق است، و لکن علم بشيي‏ء دو نحوه است:
اگر بطور اجمال شناخته باشد باز هم همان عرفان و معرفت است و لکن اگر بطور حقيقت شناخته باشد که تعريف علم همان احاطه به حقيقت آن شيي‏ء است که علم عبارت از انکشاف شيي‏ء است در نزد عالم و اين در حق متعال جل شأنه محال است، زيرا که او محيط است و محاط واقع نشود و علم باو باين معني محال و غلط است، از اين در که 
 
از اين درگه که شاهان نااميدند
گدايان کي به مقصودي رسيدند
 
براهي کافکند پي باد پائي‏
بمنزل کي رسد اشکسته پائي‏
 
در آن طوفان که آسيب نهنگ است‏
شکسته زورقي را کي درنگ است‏

دوشنبه 2 آذر 1388  نظرات : 0 بيان انتقادات و پيشنهادات

در معناي فنا

نفس انسان چون از عالم ملکوت است قابل از براي ترقيات فوق‏العاده است، بعد از طي کردن مراتب تخليه و تجليه و تجليله مي‏رسد بمقام «فنا» باين معنا که فقط نظرش بقدرت و کبريائيت و علم و اراده‏ي حق است، و بعبارت اخري متخلق باخلاق الله مي‏شود چنانچه در حديث قدسي که عامه و خاصه هر دو 
 
[ صفحه 23]
 
نقل کرده‏اند: «ما تقرب العبد الي بشيي‏ء افضل مما افترضت عليه و لا يزال يتقرب الي بالنوافل حتي احبه فاذا حبته کنت سمعه الذي يسمع به و بصره الذي يبصر به و يده التي يبطش به».
و رجله الذي يمشي بها حتي يسمع بي يبصربي يبطش بي و بي يمشي در اين هنگام متخلق باخلاق الله مي‏شود مبادا خيالت پريشان شود که العياذ بالله دست عبد و بنده خدا دست خدا مي‏شود، و خداوند، دست ندارد، يا کسي خيال کند که صفات خداوند که عين ذات اوست قائم بنفس انسان بشود حاشا و کلا (مرحوم فيض هم اينجا به اشتباه رفته در کتاب علم‏اليقين مي‏گويد فما ظنک بنفس تجردت عن البدن و عن التعلق بغير الله و اتصلت اتصالا معنويا لا هوتيا الخ).
تعبير باتصال که فيض مرحوم نموده است درست نيست، بهترين تعبير براي مقام فنا، فرمايش مولي الموالي اميرالمؤمنين سلام الله عليه و روحي له الفداء مي‏باشد در دعاي ماه شعبان عرض مي‏کند بخداوند:
«و انر ابصار قلوبنا بيضاء نظرها اليک حتي تخرق ابصار القلوب حجب النور فتصل الي معدن العظمه و تصير ارواحنا معلقه بعز قدسک.
عرض مي‏کند: خداوندا چشم‏هاي دل ما را نوراني بگردان که بسوي تو نظر کند، تا وقتيکه چشمهاي دل بشکافد حجب نور را، پس برسد بمعدن عظمت پس بگردد ارواح ما معلقه بعز قدس تو.
مي‏خواهد بفرمايد: که روح باقي است بهمان اسم و رسم خودش منتهي معلق شده بعز قدوس، يعني ذات مقدس بري است از حلول و اتحاد و عينيت بعزت خودش که غالب بر همه موجودات است در روح تصرف مي‏فرمايد
 
[ صفحه 24]
 
و حجابها را برطرف مي‏فرمايد، پس اتصال در عبارت جناب فيض درست نيست.
قال العلامه المحقق نصيرالدين طوسي «ره» في شرح الاشارات «العارف اذا انقطع عن نفسه و اتصل بالحق رأي کل قدرة مستغرقة، في قدرته المتعلقه بجميع المقدورات و کل علم مستغرق في علمه الذي لا يعوب عنه شيي‏ء من الموجودات و کل ارادة مستغرقة في ارادته التي لايتأبي عنها شيي‏ء من الممکنات بل کل وجود و کل کمال وجود فهو صادر عنه فائض من لدنه فصار الحق حينئذ بصره الذي يبصره به و سمعه الذي به يسمع و قدرته التي بها يفعل و علمه الذي به يعلم و وجوده الذي به يوجد فصار العارف حينئذ متخلقا باخلاق الله بالحقيقه انتهي قدس سره».بيان خواجه طوسي بسيار پر مغز است تعبير باستغراق فرموده است يعني تمام هويات مستهلک است در نظر عارف در جنب هويت ذات قدوس تعالي شأنه يعني: علمي نيست غير از علم او، حياتي نيست غير از حيات او بصيري نيست غير از بصر از، پس در عبارت خواجه که فرموده است:
فصار الحق حينئذ بصره، يعني يبصر بالله و يسمع بالله يعني: از قوي بي‏نياز مي‏شود.
چنانچه مولي فرمود: ما قلعت باب خيبر بقوه جسدانيه، بل قلعته بقوه ربانيه، و اينکه خواجه فرمود: فصار العارف حينئذ متخلقا باخلاق الله بالحقيقه يعني اخلاق مسلط شده است بر او بطوريکه از اخلاق خودش باز مانده، يعني انانيت سزاوار حق خداوند است و بقيه موجودات استقلالي ندارند، بلکه عين الربط و معاني حرفيه‏اند.
 
[ صفحه 25]
 
کنا حروفا عاليات لم نقل متعلقات في ذراء اعلي قلل، يا ايها الناس انتم الفقراء الي الله، پس هويتي براي احدي نيست و هويت هويت اوست لا اله الا هو، لا هو الا هو، پس انا الله گفتن غلط است. کسي شريک خدا نمي‏شود و در اينجا کلام در عبادت را ختم مي‏کنم.

دوشنبه 2 آذر 1388  نظرات : 0 بيان انتقادات و پيشنهادات

صفحات و مطالب گذشته
آیا می شود كه در زمان آمدنت، نوكری یارانت را بكنم. ( محب انصار المهدی )
روی پیغامگیر امام زمان ...
جمعه ها که می شود...
شعري در وصف يوسف فاطمه (س)
درد و دل با امام زمان(عج):
1 - 2 - 3 - 4 - 5 - 6 - 7 - 8 - 9 - 10 - > -
آمار و اطلاعات
بازديدها:
کل بازديد : 288713
تعداد کل پست ها : 858
تعداد کل نظرات : 82
تاريخ آخرين بروز رساني : شنبه 4 اردیبهشت 1389 
تاريخ ايجاد بلاگ : چهارشنبه 1 مهر 1388 

مشخصات مدير وبلاگ :
مدير وبلاگ : محمد رضا زينلي

ت.ت : ارديبهشت 1373
 وبلاگ هاي ديگر من: 
آخرين منجي
پيروان راه حسين
سي سال انقلاب پايدار

سوابق مدير :
كسب رتبه ي اول در دومين جشنواره وبلاگ نويسي سايت تبيان
كسب رتبه دوم در اولين دوره جشنواره وبلاگ نويسي سايت تبيان
كسب رتبه سوم در سومين دوره جشنواره وبلاگ نويسي و وب سايت انتظار


يكي از برندگان اصلي سايت 1430(جشنوراه وبلاگ نويسي اربعين حسيني)
يكي از برندگان جشنواه وبلاگ نويسي گوهر تابناك)

كسب رتبه سوم در جشنوراه پيوند آسماني)

يكي از برندگان جشنوراه وبلاگ نويسي راسخون)
فعالترين كاربر سايت تبيان در سال 87


مدير انجمن دانش آموزي سايت تبيان با شناسه كابري moffline


مدير انجمن هنرهاي رزمي سايت راسخون با شناسه كاربري bluestar


آرشيو مطالب
فروردین 1389
اسفند 1388
آذر 1388
دی 1388
مهر 1388
آبان 1388
بهمن 1388

جستجو گر
براي جستجو در تمام مطالب سايت واژه‌ كليدي‌ مورد نظرتان را وارد کنيد :


زمان


ساير امکانات

New Page 2

 

New Page 2

 


 
 

صفحه اصلي |  پست الکترونيک |  اضافه به علاقه مندي ها |  راسخون



Designed By : rasekhoon & Translated By : 14masom