امام علی علیه‌السلام: بعد از سلامتی خنده بزرگترین نعمت خداست
   
 
نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : چهارشنبه 14 بهمن 1394 
نظرات 0

امتحان میانترم بود، هیچکس درس نخونده بود استاد به شرط اینکه حتی یک نفر هم مخالف نباشه، امتحان رو میخواست بندازه هفته بعد، که...
.
.
.
یه بابایی مخالفت کرد و یه تنه جلو 90 تا دانشجو ایستاد!
حالا کار نداریم که عمه بیچارش چه گناهی کرده بود!!!! اما،
مدیونید اگر فکر کنید خودم بودما!!!!!!!

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : چهارشنبه 14 بهمن 1394 
نظرات 0

این معلم ریاضی ما چند روز پیش اومد پا تخته نوشت که ریاضی رو چه جور قبول شیم و اینا بعد گفت از الان شروع به خوندن کنید برا نوبت دوم و ی مثال برامون زد که ما اونموقع مداحی میکردیم و شیش ماه قبل ماه محرم تمرین میکردیم و اخر سر موقع مداحی پوتوق میزنیم بچه ها فهمیدن اشتپ کرده و خنده ریز میکردن که من گفتم اقا پتوق نعع توپوق
که بچه ها هلی کوفتری زدند برا 5 دقیقه داشتن بهش میخندیدن (خودم دلم براش سوخت که ضایعش کردم)
که اخر سر هم بچه ها رو نتونست ساکت کنه تو همون شلوغی برگشت گفت اقای بوووق (فامیلم رو صدا زد) و گفت اگر بخواهی در درس ریاضی قبول شوی باید به این نکات روی تخته توجه کنید ضایع شد جوری که اگه با افتابه پپسی میخورد شدت ضایع شدنش کمتر بود اصن قیافش سرخ شد

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : چهارشنبه 14 بهمن 1394 
نظرات 0

چن وخ پیش به پسر عموم گفتم واسم ایمیل بساز رمطشم واسم بفرست...
گفت باشه....
آدرس ایمیلمو فرستاد....گفتم پس رمزش کو؟؟؟
گفت واست ایمیل کردم....
من قضاوت رو به کارشناسا واگذار میکنم...

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : چهارشنبه 14 بهمن 1394 
نظرات 0

سلام!
اقا این گودزیلای ما رفته بود خونه ی عمم اینا ،اونم تنهایی.خلاصه کلی حرف میزنه طبق معمول،وسط حرفاش یهو میگه عمه میدونی وسایل خونه شما هم خوبه ولی درجه ۲ .وسایل خونه ما درحه یکه!میدونی که درجه یک از دو بهتره!
یعنی اعتماد به سقفه کاذب داره!
قیافه ی عمم اینا رو هم خودتون تصور کنید دیگه!

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : چهارشنبه 14 بهمن 1394 
نظرات 0

`Ƹ̵̡Ӝ̵̨̄Ʒ`` ღ ``☂`
از تفریحات سالم دوران بچگی ما این بود که
چند تا بالشت میچیدیم کنار هم و باهاش خونه میساختیم و
اسباب بازیامونو میچیدیم داخل خونه ی بالشتی و خاله بازی میکردیم
چه قدر خوش میگذشت .......
لایک : منم خونه ی بالشتی میساختم :)
لایک : یادش بخیر ^_^

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : چهارشنبه 14 بهمن 1394 
نظرات 0

چند سال پیش رفته بودیم خونه یکی از آشنایان عیددیدنی که آقایون نشستن پای تخته نرد . یه دفعه دختر کوچولوی صاحبخونه زد زیر خنده به باباش گفت : "منو دعوا می کنی؟! چرا شورت گل گلیه مامانو پوشیدی؟!! ایناها از شلوارت زده بیرون" !!! (باباهه هم کبووووووووود شد در مقابل تحیر دیگران گفت : تو حموم بود تمیزم بود پوشیدم!)

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : چهارشنبه 14 بهمن 1394 
نظرات 0

رفته بودیم خونه عموم اینا ، ‌دختر عمو کوچیکم ۸ سالشه , جو گیر شده بود هر چی خوراکی داشتن تو یخچال و کابینت هی تند تند میرفت می اورد من دیدم اینطوری نمیشه که داره جارو میزنه خونه رو میاره برا ما !‌ گفتم بهش : ‌عسل خانوم , عزیزم هر چی خونه دارین رو که نباید برداری بیاری! بچه با صداقت تمام رو کرد به من گفت :‌ "نه همه چی رو که نیاوردم! ‌بادوم زمینی ها رو مامانم گفته نیارم! واسه خودمون باشه"!!! (زن عموم در جا سه تا سکته پشت سر هم زد!!)

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : چهارشنبه 14 بهمن 1394 
نظرات 0

•••°•••°•••°حـــــامـــــد 72 یا (| Ԑ |/|/ @ # •••°•••°•••°
با سلام.من از همه تشکر کردم ولی از امیرمحمد تشکر نکردم بابت پست تولدم و ادامه پست بفرمایید شام...امیر کیلیپس سارا تو قوزک پات.مرسی
..
عاقایی که شوما باشی دیروز خالم اینا خونه ما بودن بعد خالم رو به گودزیلا کرد و گف: دانــــــیــــــال بیا رو پام بخابونمت !!!
حالا با هزار مصیبت و گرفتاری گودزیلا رو اوردیم که بخابه,مامانش داره واسش لالایی میخونه ؛ بعد برگشته به مامانش میگه:
مَــــمـَـــن هر وقت لالاییت تموم شد بگو بخابم
من:^_^
یهو دیدیم گودزیلا مثل پلنگ جویبار رف گوشی منو اورد پیش مامانش و بهش گف: مامان بیا حامد آهنگ های قشنگی داره, یه آهنگ خوب و ملایم بزار , من بخابم
من:^_^
بعد مامانش آهنگ : تو فرق میکردی واسه من با همه / واسه اینه که میمردم واسه تو (حمید عسگری) . . . . گذاشت و گودزیلا هم خابید
حالا زمان ما که اینجوری نبود که 0_0
ما رو با تهدید قاشق داغ میوردن رو پاشون میزاشتن و دستامونو مثل چی محکم میگرفتن و ما هم در اثر حرکت زیاد سر و گردن چند ساعتی واسه خودمون میرفتیم تو کما همه فک میکردن ما خابیم
والااااااااااع به همین پایه میز عسلیه قسم

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : چهارشنبه 14 بهمن 1394 
نظرات 0

مدرسه که بودیم(الان لیسانسم) بهم کادو دادن چون نفر اول شدم....گوشواره بود.خوششششگل...ذوق مرگ شدم بدو بدو رفتم پیش یکی از معلما که نشونش بدم فکر کرد براش کادو گرفتم.گفت واااااای چه قشنگه..مرسی گلم...بوسم کرد...منم کادومو برداشتم گفتم کادو نفر اولیمه!!!بیچاره مونده بود کجا محو بشه...افق نبود اخه..تشنش شد رفت اب خورد..

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : چهارشنبه 14 بهمن 1394 
نظرات 0

ﺭﻓﺘﯿﻢ ﻋﺮﻭﺳﯽ ﺩﺍﺭﻡ ﺳﺎﻻﺩ ﻣﯿﺨﻮﺭﻡ ، ﯾﻪ ﻋﺎﻟﻤﻪ ﮐﻠﻢ ﻭ ﮐﺎﻫﻮ ﺍﺯ ﻟﺒﻮ
ﻟﻮﭼﻢ ﺁﻭﯾﺰﻭﻧﻪ ، ﻫﻤﻮﻥ ﻟﺤﻈﻪ ﻣﺎﻣﺎﻧﻢ ﺑﺮﮔﺸﺘﻪ ﺑﻪ ﭼﻨﺪﺗﺎ ﺧﺎﻧﻮﻡ ﻣﯿﮕﻪ :
ﭘﺴﺮﻡ ﻫﺴﺘﻦ ! ﺣﺎﻻ ﺷﻤﺎ ﻗﯿﺎﻓﻪ ﻣﻨﻮ ﺗﺼﻮﺭ ﮐﻨﯿﻦ

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : چهارشنبه 14 بهمن 1394 
نظرات 0

K : E @@@@@
دیشب ساعت دو شب
الهام : کامی حرف زدن بسه , دیگه بخوابیم که فردا صبح کلاس دارم
من : چشم خانمم
الهام :کامران واقعا که , میدونستم دیگه دوسم ندالی -_-
من : چرا خو دیوونه؟؟
الهام : تو منتظر بودی که زود تر بگم بخوابیم , تو دیگه دوس نداری باهام حرف بزنی
دختر من به روح عمم خندیدم خوشم نیاد باهات حرف بزنم , اصلا تا صبح حرف میزنیم
الهام : راست میگویی؟؟
من : اوره به همین دکمه اینتر قسم
الهام : واقعا که ,کامران من فردا صبح کلاس دارم بعد تو میگی تا صبح حرف بزنیم من صبح رو کلاس خوابم ببره ؟؟ کو اون عشق و علاقت ؟؟
من : هی داد داد داد
الهام : کامران داری گریه میکنی ؟؟ یعنی از انتخاب من پشیمونی؟؟
من : من غلط بکنم پشیمون باشم ,دارم اشک شوق میریزم
الهام : خخخخخ شوخی کردم خواستم بخندیم شب بخیر آقامون^_^
خدایا این دخترا دیوونننننننننن

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : چهارشنبه 14 بهمن 1394 
نظرات 0

معلممومن سر کلاس از یکی از بچه ها پرسید کجایی هستی؟
دختره گفت مامانم واسه فلان جاست بابامم واسه فلان جاست.
معلمون گفت این دوشهر که خیلی دورن از هم چطور پدر مادرت باهم ازدواج کردن؟
دختره برگشت گفت:پدرم با پدر مادرم آشنابوده اونطوری باهم ازدواج کردن...
من الان سرمو کجا بکوبم خداااااااااااااااا....

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : چهارشنبه 14 بهمن 1394 
نظرات 0

وقتی 7سالم بود صبحها وقت صبونه خوردن، قبل از رفتن به مدرسه ، تو تلویزیون اخبار پخش می کرد (ماهم که خانواده فرهنگییییییییییییییییی پایه اخبار) 68 ایا یادشونه که اون موقع ها اخبار صبح رو می نوشت اخبار بامدادی!
منم باسواااااااااد شده بودم هر روز صبح میگفتم مامان چرا نوشته اخبار با مدادی ی ی؟؟؟؟ یعنی اخباراشو با مداد نوشتن؟؟؟؟؟ طفلی مامانمم توضیح می داد اما چون سقیل(صقیل، ثغیل نمدونم حالا یکیش) بود حالیم نمیشد چی میگه دوباره فردا صبح من: ماماااااااااااااااان چرا نوشته اخبار با مدادی .....

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : چهارشنبه 14 بهمن 1394 
نظرات 0

طرف با اون سن می شینه فیتیله نگاه میکنه که هییچ..اس ام اس هم میده هییچ..برنده هم میشه هییچ..بعدا مامانه میاد میگه دخترم 15 سالشه به سن قانونی نرسیده سیمکارت به اسمش نیس...!اونوقت فیلمبرداره یه لحظه قیافه دختررو نشون داد روش نشدسریع ردشد از اون صحنهD:مدیونین اگه فک کنید من هر هفته فیتیله نگاه میکینم...دانشجو هم نیستم درسم تموم شدهD:

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : چهارشنبه 14 بهمن 1394 
نظرات 0

با دوستان تو خیابونا دور میخوردیم و مردم رو سرکار میزاشتیم که آدرس ولشمرود رو بلدید؟؟؟ مردم بیچاره هم فکر میکردن کجاست و اینا بد میگفتن بلد نیستیم ما هم رد میشدیم و میخندیدیم!!!! تا ناگهان از یه راننده که پشت فرمون یه ماشین درب و داغون بود پرسیدیم....نه گذاشت نه برداشت گفت یه کم بالاتر از شلشمرود!!@##$# مارو بگی تا ده دقیقه در بهت فرو رفتیم یعنی حاضر جوابیش تو حلقم.....
نتیجه اخلاقی: نکن از این کارا مردم آزار!!!!!!!!!

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : چهارشنبه 14 بهمن 1394 
نظرات 0

رفته بودیم یه مراسم اقاهه رو سکو بود داشت شعر میخوند ^_^ بهد رف نشست یه آقای دیگه اومد یه پارچ آب با یه لیوان داد دستش..اون بنده خداهم هول شد و جای اینکه اب بریزه تو لیوان بزاره رو میز،لیوانو انداخت تو پارچ بدش با یه قیافه ی اینطوری ^_^ گذاشت رو میز ...
ملت بد از مشاهده ی این صحنه :)))))))))))))))
عاقاهه خودش ^_^
وختی فهمید چه سوتیی داده :-/
من :-|

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : چهارشنبه 14 بهمن 1394 
نظرات 0

اینقدری که مادر من از تعلق نگرفتن سبد کالا به عمه ام خوشحال شد بروبچ تراکتور بعد قهرمانی حذفی خوشحال نبودن...

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : چهارشنبه 14 بهمن 1394 
نظرات 0

عاغا با داداشم رفته بودیم دکتر ...........
دکتره فامیلیش مکانیک بود .... بهمون گفت هفته بعدم باید بیاید معاینه کنم البته نه این مطبم ...
داداشمم گف چ جالب اونجام مکانیکی دارید؟؟؟؟؟؟؟دکترم کم نیاورد گفت نه اونجا صافکاری دارم که دهن مریضایی مثل تورو صاف کنم ..........
بحححححله.....

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : چهارشنبه 14 بهمن 1394 
نظرات 0

یه بار بابام حجامت کرده بود رو کمرش ردش مونده بود.. منم همیشه اسم این حجامت یادم میرف... بعد یهو برگشتم گفتم : "اااااااااااا..بابا رد ختنت هنوز مونده ها" !!! بابام یه نگاهی به کل هیکل خودش کرد سر تا با انداخت! بعد آشفته برگشت گفت : کو؟!! گفتم : اونها رو کمرته دیگه!!! یک ماه طرفای بابام آفتابی نمیشدم!

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : چهارشنبه 14 بهمن 1394 
نظرات 0

دختره سوار ماشین شد. وسط راه یهو یادش افتاد اشتباه سوار شده! به آقای راننده گفت آقا من باید پیاده شم! آقای راننده با عصبانیت نگه داشت و گفت بفرما از این به بعد هم دقت کن درست سوار شو! بنده خدا که از هیبت راننده ترسیده بود پرسید از همین در پیاده شم؟! راننده عصبی تر شد و گفت : "نه از تو داشبورد پیاده شو!!!" ما هم داشتیم از خنده می ترکیدیم آخه جلو نشسته بوود!

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : چهارشنبه 14 بهمن 1394 
نظرات 0

به خدا من دیگه کارم از افق و بهزیستی و یونیسف و ... گذشته
یه روز یه غلطی کردیم با رفقا تصمیم گرفتیم فرداش مدرسه نریم حالا این مادر خانوم ما از صبح ساعت 6 تا 10 مخ مارو خورد پاشو برو مدرسه خودتون مدرسه رو تعطیل می کنین یعنی چی الان زنگ میزنم مدرسه مگه مدرسه بی در و پیکره از درس عقب میفتین اگه معدلت کم بشه چی بعد بری کارگر بشی صبح تا شب باید کار کنی وای اگه معتاد بشی چی هیچی دیگه گه بخورم اگه مدرسه نرم اصلا جمعه هام می خوام مث حسن کچل برم مدرسه حالا جالب اینجاس که خواهرم دانشگاه نمیخواست بره بعد مادرم بهش میگه نمیخواد بری باش خونه اصلا هم دانشگاهی هات هم نمیرن یعنی اون لحظه دلم میخواستم خود کشی کنم والا همینا هستن که باعث میشن آدم خودکشی کنه
حالا شما برای دلداری بلایکین باشههههههههههههههههههههههههه

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : چهارشنبه 14 بهمن 1394 
نظرات 0

اینو میتونم قبول کنم که کادوی ولنتاین یه نفر "سس خرسی مهرام باشه",
چون هم قرمزه هم ینو عروسک...!
ولی این که ینفر کادوش"CD میمون های فضایی 2 " باشه رو کجای دلم جا بدم..؟
مدیونید اگه فکر کنید خودم بودما....


نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : چهارشنبه 14 بهمن 1394 
نظرات 0

با برادرم که حدود سه سال و خرده ای سن داشت به یک فروشگاه مواد غذایی رفته بودیم، در قسمتی که انواع مربا را چیده بودند، شیشه های عسل هم بود، که روی برچسب آن عکس زنبور بود؛ پسرم تا ششه های عسل را دید، پرسید: »داداش! اینا مربای زنبوره؟« و هر کی اون جا بود زد زیر خنده.

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : چهارشنبه 14 بهمن 1394 
نظرات 0

حـدود دو سـال پـیـش بـود , یـه دخـتـره بـود سـر راه ِ مـدرسـه هـر روز مـیـدیـدمـش. چـه صـبـح چـه ظـهـر...
خـلاصـه هـر روز چـشـش رو مـن بـود , مـنـم اینـو احـسـاس مـیـکـردم... :دی
یـه روز وقـتـی داشـتـم مـیـرفـتـم مـدرسـه,دیـدم از پـشـت سـرم یـکـی داره صـدام مـیـزنـه..
بـبـخـشـیـد آقـا ( صـدای دخـتـرونـه ) ^_^
بـرگـشـتـم دیـدم خـودشـه...
بـلـه آبـجـی بـفـرمـایـیـن ^_^
اِممممم.. بـبـخـشـیـد مـیـشـه گـوشـیـه مـنـو بـبـینـیـد,تـو رو خـدا بـبـیـن دوربـیـنـش درستـه؟؟؟
گـوشـی رو ازش گـرفـتـم,دیـدم پـس زمـیـنـه مـوبـایـلـش نـوشـتـه "دوستـت دارم"
گـوشـی رو بـهـش دادم و گـفـتـم آره دوربـیـنـش درسـتـه..
امـروز بـعـد از دو سـال مـثـل ِ گـلابـی هـا مـنـظورشـو فـهـمـیـدم. ^_^
ولـی الان اون دیـگـه بـچـه اش شـیـش مـاهـشـه !!! ^_^

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : چهارشنبه 14 بهمن 1394 
نظرات 0

ما ی معلم ریاضی داریم کلا 5 دقیقه درس میده نیم ساعت خاطره تعریف میکنه.
امروز اومد گفت ما جوون که بودیم ی تیم فوتبال داشتیم (اسمشو نگفت) ی بار با فولاد خوزستان تو ورزشگاه تختی بازی داشتیم 30 هزار نفر جمعیت اومده بود (ورزشگاه تختی اهواز 15 هزار نفریه) بعد من بهش گفتم اقا یعنی این طور که شما میگی حتی توی دروازه ها هم ادم نشسته بوده(برا بار اول ضایع شد)
بعد گفت حالا دیگه پیر شدیم و این حرفا و من اسم تیمم رو یادم رفته که منم از بلوف زدنش خسته شده بودم بهش گفتم سرتشتک سازی بود (برا بار دوم بچه ها بهش خندیدن و ضایع شد)
حالا اگه لایکا بالا بود باز میزارم از خاطرات این معلمه

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : چهارشنبه 14 بهمن 1394 
نظرات 0

Amiram21. 72.12.21 17:15 337712221
بفرماييد شام شب دوم، منزل اميرمحمد..
پيش غذا: سوپ آلوورا با مغز هسته زرد آلوي كوهي برشته شده در سواحل تايلند!!
كَمران: قبلا توي تريناندو توباگو خوردم اين پيش غذا رو اميدوارم مثل همون خوشمزه باوشه ^_^
حامد: اي بابا اي بابا اي بابا... من متاسفانه به مغز هسته ي زردآلوي كوهي برشته شده در سواحل تايلند آلرژي دارم،فقط واس اينكه امير ناراحت نشه يه دو دقيقه سرميز ميشينم ^(_)^
نيما: تا حالا نخوردم، فكر نكنم خوب باشه ~_~
غذاي اصلي: كوبيده گوشت خر اصيل ايراني
حامد: يادش بخير.. تو ايران ازين نوع غذا خيلي خورديم.. البته اونجا ميگفتن گوسفنديه اما... هق هق هققق(حامد ياد قديما افتاد زد زيرگريه)
كمران: اگه خرش سفيد و دم حنايي باشه من ميخورم،در غير اينصورت متاسفانه نميتونم لب بزنم،الهام دعوام ميكنه..!!
نيما: كوبيده دوس دارم، خرم دوس دارم، اصل ايراني هم دوس دارم ولي كوبيده خر اصيل ايراني نه، راستي شيش اسفند تولدمه هاااااا عمو تيام!!
دسر: موز بالدار با ژله ي سوسك ژاپني خونه مون
نيما: موز خالدار شنيده بوديم،بالدار ديگه چيه؟؟ سوسك ژاپني دوس دارم، خيلي تميز و لذيذن!!
حامد: من و ماها رفته بوديم ماه عسل گوشت خار شتر كف صخره ايه مرجاني درياي زرد ژاپني خورديم خوشمزه بود، فكر ميكنم ژله سوسك هم خوشمزه باشه ^_^
كمران: واااااااي موز بالدار!!!!! تو منطقه ريكاردو رودريگز مكزيكو سيتي ميرويه،عاشقشم م م م!!
.....
نيما: من بهش نمره 0 رو ميدم، فقط بخاطر اينكه پسر خوبيه اميرمحمد وگرنه اصلا نمره نميدادم!!
كمران: چون امشب موز خوردم بهش 0/0025 ميدم
حامد: امشب شب خوبي بود بهش 9/75 ميدم چون تو دسرش بال سوسك ديدم^__^
....
ميزبان بعدي نيما

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : چهارشنبه 14 بهمن 1394 
نظرات 0

یه خانومه بهم زنگ زد ، گفت : ببخشید ، از مخابرات مزاحمتون میشم ..
منم کرم درونم گل کرد گفتم : خب خجالت بکش خانوم . مرض داری مزاحم مردم میشی ؟!
بعدم قط کردم ... دیگه زنگ نزد .! یعنی ناراحت شد ؟! ^_^

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : چهارشنبه 14 بهمن 1394 
نظرات 0

چندسال پیش رفته بودیم کربلا و وقتی برگشتیم ، بابابزرگم داشت برامون چوشی میخوند که به داداشم گفت حالا تو بخون . داداش ما هم نه گذاشت نه برداشت گفت : بلند بگو لا اله ال الله !!!
همه اینجوری بودن o-O

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : چهارشنبه 14 بهمن 1394 
نظرات 0

من تو این 18 سال فکر میکردم پرتغال خونی
با تزریق خون انسان ب درخت ب وجود میاد ^ _ ^

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : چهارشنبه 14 بهمن 1394 
نظرات 0

K : E @@@@@
بابام جمله های فلسفی و زیبا خیلی دوس داره
امروز یه جمله فلسفی گفت بعد نگام کرد گف چطور بود‎ ‎؟‏ و به افق های دور دست خیره شد
منم یه نگاه عاقل اندر صفیحانه بهش کردم گفتم حالا اینو کدوم خریش گفته ؟؟
یههههو یه اخمی کرد گفت خودم گفتمش
دکترم بهم گفت زیاد آسیب ندیدم فقط آشیل پام اومده بود تو حلقم فک پایینمم با قوزک پام جاشون عوض شده بود ^_^

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : چهارشنبه 14 بهمن 1394 
نظرات 0

^_^* "اگه نگیم ونخندیم پیاز میشیم و می گندیم" علامت اختصاصی مونا00
دیروز داشتم تو حیاط دانشگاه واسه خودم راه میرفتم
یکی از این ترم بوقیا پرسید :خانوم شما ناظم این دانشگاهو میشناسی? میشه فامیلیشو بهم بگی!?!?
هیچی دیگه هنوز زیر سرمم...
برام دعا کنید

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : چهارشنبه 14 بهمن 1394 
نظرات 0

اين ترم كللن چارتا واحد پاس كردم اونم با ده يازه و مشروط شدم اونم ترم بوووق
ولي نميدونم چرا هنوز ك بهم ميگن مهندس خركيف ميشم!!!!

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : چهارشنبه 14 بهمن 1394 
نظرات 0

امــروز جـمــــعــــه ... روز ولــنـتـــــایـــــن ...

عـاقــا گـرفـتـنـمــون .. ایـنـجـا بـازداشـتـگـاه گـشـت ارشـــاد ...

آی لاو یـــو 4جــــوک ..

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : چهارشنبه 14 بهمن 1394 
نظرات 0

اولین بار رفته بودم ایستگاه مترو،می‌خواستم بلیط رو وارد کنم
بلدم نبود خلاصه هر سوراخی پیدا می‌کردم بلیط رو می‌کردم اون تو!

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : چهارشنبه 14 بهمن 1394 
نظرات 0

کلاس دوم ابتدایی بودم تو امتحان جمله نویسی معلم گفته بود با کلمه “اردک” جمله بساز منم نوشته بودم “پدر من اردک است”!!!!!!
معلم نامرد یه دست کتک بهم زد که چرا اینو نوشتم
اخه این انصافه؟

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : چهارشنبه 14 بهمن 1394 
نظرات 0

ببین دختره تو وبلاگش چی نوشته:
بالاخره کارناممو گرفتم
یعنی استرس کل امتحان یه طرف این استرس کارنامه گرفتن یه طرف دیگه
بالا خره بعد از 24 ساعت استررررس و تررررس
کارنامه رو دیدم
19.89
اینقدر گریه کردم که دیگه خودمم خسته شدم:(((
اونوقت من 10 میگیرم از شادی تو پوستم نمیگنجم^-^

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : چهارشنبه 14 بهمن 1394 
نظرات 0

عاقا اون پیرمرده هم محلی مون گفتم آلزایمر داره حالا داستان خواهرش:
عاغا اینا خونوادگی آلزایمر دارن.
یه بار خواهر همون پیرمرده رفته بوده واسه دخترش لباس بخره.
دخترش تو اتاق پرو بوده بعد خانمه میخواسته ببینه لباس تو تن دخترش چطوره رفته دیده ی خانم دیگه با ی دختر دیگه هم اون تو هستن.
گفته ا وا خانم شما هم اومدین واسه بچه تون لباس بخری ^ــــ^
مدیونید اگه فکر کنید تو اتاق پرو آیینه بوده و این خانمه خودش و دخترش رو فکر کرده یه مشتری دیگه ان...
^ــــــ^

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : چهارشنبه 14 بهمن 1394 
نظرات 0

..و آبی...
.
.. بـا پســر خــالــم رفتــیم امتــحانِ ورودی بــه اداره ی بــــــوق بــدیم
....... ازش ســـوال کــــردن " صلــه رحـــم " یعنــــی چـــــی.؟
.. پســره خــالــه ی مـنم یه نگــاه بـه دور و بــر انــداخــت که کَــسی نبـاشــه و گفــت.:. وقــتی یــه دخــتر و پســـر بــا هــم ازدواج میکنــن و
... شــب اول میــرن تــویِ حجلــه و از ایــن حـــرفــا .............!!
.. و از پنجـــره انــداختنـــمون پــاییــن , دیگــه هیــچی یــآدمــون نمیــآد...
...... کصــافــطاااااااااااااااااا , ســوال از این سختــر نبــود.؟؟؟

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : چهارشنبه 14 بهمن 1394 
نظرات 0

دیروز گربمون گیر کرده بود حیاط همسایمون خیلی هم ترسیده بود..
از شانس بدش همسایمون در حیاط رو بست!!
ما هم رومون نمیشد بریم درشون رو بزنیم بگیم که گربمون حیاطتون گیر کرده اخر سر قرار شد یه دمپایی بندازیم حیاطشون که بعدش بابام بره درشون رو بزنه بگه دمپاییمون افتاده که اونا هم درو باز کنن گربه بیاد بیرون...
خلاصه دمپایی انداخته شد..
بابای منم رفت...
همین که همسایه درو باز کرد گربه مثل موشک اومد بیرون در رفت..
همسایمون ترسید گفت وااااای گربه بود؟؟؟
بابای منم هل کرد گفت نه دمپایی بود...
دیگه قیافه هارو نمیکشم خودتون حدس بزنید..خخخخخخخخخخ

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : چهارشنبه 14 بهمن 1394 
نظرات 0

ﺩﺧﺘﺮﻩ ﻭ ﭘﺴﺮﻩ ﻫﻤﭽﯿﻦ ﺩﺳﺖ ﻫﻢ ﺭﻭ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺑﻮﺩﻥ
ﺗﻮﯼ ﮐﻮﭼﻪ ﻋﺎﺷﻘﺎﻧﻪ ﻗﺪﻡ ﻣﯿﺰﺩﻥ... ﯾﻪ ﻟﺤﻈﻪ
ﺍﺣﺴﺎﺳﺎﺗﯽ ﺷﺪﻡ ﺯﻧﮓ ﺯﺩﻡ ﭘﻠﯿﺲ ﺍﻭﻣﺪ ﮔﺮﻓﺘﺸﻮﻥ
ﺑﺮﺩ ﻋﻘﺪﺷﻮﻥ ﮐﻨﻪ ﻛﻪ ﺗﺎ ﺁﺧﺮ ﻋﻤﺮ ﺍﯾﻨﺠﻮﺭﯼ
ﺧﻮﺷﺒﺨﺖ ﮐﻨﺎﺭ ﻫﻢ ﺯﻧﺪﮔﻰ ﻛﻨﻦ... ﻳﻪ ﻫﻤﭽﯿﻦ ﺁﺩﻡ
ﺍﺣﺴﺎﺳﺎﺗﯽ ﺍﻡ ﻣﻦ..

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : چهارشنبه 14 بهمن 1394 
نظرات 0

یک شب برنامه بفرمایید شام بود یکی از شرکت کننده ها که اسمشم مریم جی بود گفت: من عاشق بادمجونم،گفتش میدونین چرا؟ چون وقتی که مامانم منو حامله بود سر من خیلی بادمجون می خورد منم چون خیلی فسنجون زیاد دوست داشتم کنجکاو شدم که مامانم سر من چی خورده بعدش من از مامانم پرسیدم که وقتی منو حامله بوده سره من چی خورده؟ بعد چند لحظه همه ساکت شدن و مامانم گفتش:

چیزززز!!! :0

منم همونجا سکوت کردم و چیزی هم نگفتم،بعدش رفتم اتاقم.

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : چهارشنبه 14 بهمن 1394 
نظرات 0

عاقا ما یه حوله داریم تو خونمون،اسمشو گذاشتیم حوله ی مهمون!!!
هر کی از فک و فامیلا میاد خونمون بعد میخواد بره حموم حوله یادش رفته بیاره و ازمون درخواست حوله تمییز میکنه با این جواب مامانم مواجه میشه:
به جونه الهام شما اولین نفری هستی که داری از ای حوله استفاده میکنی!!!!!
فک کنم تا حالا به صد نفر همینو گفته..خخخخخخخ
خداییش میبینین من چقد عزیزم؟؟؟

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : چهارشنبه 14 بهمن 1394 
نظرات 0

یه روز تو یه جمع نشته بودم همه هم خیلی شیک و مجلسی داشتن با هم میحرفیدن عاقا ما همین طور که نشسته بودیم دلمون هوس میوه کرد اومدیم که خم شیم از رو میز یه پرتغال برداریم ناگهان خخخرررررتتتت خشتک شلوارمون پاره شد مارو بگو از خجالت صورتمون مث توت فرنگی قرمز...
دیگه باقیشم خودتون تصور کنید...
تویه جمع...
میوه...
خخخخخخررررررتتتتتت...
توت فرنگی...

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : چهارشنبه 14 بهمن 1394 
نظرات 0

امروز تو جاده بودیم ی ترلی نوشته بود من برای شما جاده تعیین میکنم ،من تو دهن پراید میزنم؟چ ادمایی پیدا میشن

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : چهارشنبه 14 بهمن 1394 
نظرات 0

•••°•••°•••°حـــــامـــــد 72 یا (| Ԑ |/|/ @ # •••°•••°•••°
بفرماید شام -میزبان:حامد--**پیش غذا: سالاد الویه
کامران: من حرفی ندارم خدا ب دادمون برسه حامد میخاد درست کنه @_@
نیما: خوبه ولی اگه بتونه درست کنه ^_^
امیر محمد : من هر چی بزارن جلوم میخورم , من بد غذا نیستم
**غذای اصلی: ماکارونی
کامران: بد نیست , من میخورم 0_o
امیرمحمد:Oh My GOoOoOoOoOd ماکارونی ؟؟؟!!! ^-^
نیما: تعجب منو بگیرید o_O
**دسر:بستنی با موز
کامران:W0oO0oO0o0W موووووووووووووووووزززززززززززززززززززززز ^_^
امیر محمد:Its perfect
نیما:خیلی هم عالیههههههههه
من: خوب مهمونای گلم,الان وخته یه سرگرمی باحاله پایه اید ؟؟
نیما و کمران و امیر محمد : پایه ایمممممممممممم
من:خعلی خوب پس بزارید یه باد معده در کنم با بوش حال کنیم^_^
نیما و کامران و امیر محمد : کصافطططططط حالمونو بهم نزن
کامران: خداااااااااااااااااااااااا بـــو میاددددددددددددددددددد, من بابت کصافط کاری که حامد برای سرگرمیمون در نظر گرفت بهش 0/5 میدم
نیما: عاشقال خجالت نمیکشه هنوزم که هنوزه درست حسابی بهم اکسیژن نمیرسه من بهش 0 میدم
امیر محمد:من فقط چون کیلیپس سارا رو بهم نشون داد بهش0/25 میدم هم غذا هاش افتضاح بود هم سرگرمیش کصافطططططط
************میزبان بعدی امیر محمد ****************

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : چهارشنبه 14 بهمن 1394 
نظرات 0

اعتراف میکنم، امتحان رایانه داشتم کنارم یه دختره نشسته بود، هیچی بلد نبود بهم اشاره کرد که بهش برسونم، منم یه نگاه بهش انداختم دیدم زیر کیف پولش یه شارژ هستش، هیچی دیگه شارژو گرفتم دو نمره بهش رسوندم... کلی هم دعام کرد.

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : چهارشنبه 14 بهمن 1394 
نظرات 0

تعريف از خود نباشه خونمون به كوه نزديكه؛حدودا شش سال پيش كه كلاس اول يا دوم راهنمايى بودم؛با دوتا ديگه از دوستام تصميم گرفتيم بريم كوه؛اون موقع جنس نسبت به الان ارزون تر بود؛يكي از اين رفقاي دست و دلبازم رفت 100 تا تك تومنى تخمه خريد واسه سه نفر!!
خدااااااااا!

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : چهارشنبه 14 بهمن 1394 
نظرات 0

تو کافی نت بودم یدفعه یه دختره با عجله اومد نشست سیستم بغلی.
عاغا منم زیر چشمی بهش نیگا کردم ببینم کدوم سایت میره
.
.
.
گوگل رو باز کرد نوشت شماره ملی مامانم و بابام

|)>
|
|
|
پرچم بالاست
سوتی قرنو گرفتم

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : چهارشنبه 14 بهمن 1394 
نظرات 0

سـر زنـگ اجـتـمـاعـی داشـتـیـم بـحـث مـیـکـردیـم,یـکـی از بـچـه هـا اومـد مــثـال بـزنـه(مـیـخـواس یـه دبــیــریــو کـه درسـش هــوش زیــادی مـیـخـواد و یــه درسـی کــه هـوش زیـادی نـمـیـخـواد رو مـثـال بـزنـه)هـرچـی مـیـگـف بـچـه هـا ایــراد مـیـگـرفـتـن کــه کـی گــفـتـه درس دادنِ فــلــان درس هــوش نـمـیخـواد؟!
هـمـه صــداشـون در اومــده بــود و مـنــم بسیــــــــــار ریــلــکـس لــم داده بــودم!یـهـو گـفـتتم بـسـه دیـگـه...دبـیـر ریـــاضی و دبــیــر اجـتـمـاعـی :)

هیــچی دیـــگه...ســـه ازم کم کرد! :)))

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : چهارشنبه 14 بهمن 1394 
نظرات 0

صباااااااااااااااااااااااااااا

توخونه ی ماگوشی بابام زنگ خورد
بابام :خانم گوشیمو بده
مامانم :صباگوشی باباتو بده
من :گوشی پاشو برو پیش بابام!!!
اخر بابام درحالیکه سرشو تکون میداد خودش پاشد گوشیشو برداشت
الان شجره ناممون رو گذاشتم جلوم ببینم ب کی رفتیم ما اخه :|

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : چهارشنبه 14 بهمن 1394 
نظرات 0

با داداشم دعوام شده بود٬ گفتم برو به جهنم.
اونم روشو کرد اونور گفت :ولی تو برو به بهشت.
اشک تو چشام جمع شد. خواستم عذرخواهی کنم که برگشت سمتم و گفت:
چون تو جهنمم تحمل ریخت نحستو ندارم!

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : چهارشنبه 14 بهمن 1394 
نظرات 0

چند روز پیش فوتبالیست اومده سره برنامه ی زنده بهش میگن شنیدیم شما ماشین خیلی دوس دارین راس میگن؟
^-^میگه:چندان علاقه ای هم ندارم فقط تا حالا چن تا ماشین شاسی بلند با ی پورشه و ی جنسیس ابی و ی مازراتی.
فوتبالیست عزیز و گرامی شما که بازار رو جارو زدی با این ماشین هات بیا وضعیت پدر بزرگ بیچاره ی مارو نظاره گر شو که بعداز10سال گرفتن گواهینامه اونم با 8بار امتحان و سعی بر تلاش گواهینامش باطن شد اما هنوز ماشین نداره+_+دریغ از وجود ی گاری.
والا-_-

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : چهارشنبه 14 بهمن 1394 
نظرات 0

آن مرد بود که دیگر رفت یادتون میاد ؟ اصلا این وضع سبد کالا هم تقصیر آن مرد بود . جون شوما ..........

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : چهارشنبه 14 بهمن 1394 
نظرات 0

توجمع دختر پسرا فامیل نشسته بودیم داشتیم میحرفیدیم بابام اومده منو نشون میده میگه با این حرف نزنید این شمارو از را به در میکنه آدم خوبی نیس....
من ساکمو بستم برم افق زندگی کنم از 12 ماه سال 15 ماهشو تو افقیم

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : چهارشنبه 14 بهمن 1394 
نظرات 0

ترم آخر بودم یکی از درسامو کتابفروشی کتاب اشتباهی بهم داده بود،منم نفهمیدمو خیلی سرخوش رفتم سر جلسه دیدم عــــــــــــــــــه!!!!!اینا چیه؟!!!!! خلاصه هرکاری کردم نتونستم جلو گریه مو بگیرم مراقبه(مرد بود) ک فهمید نه گذاشت نه برداشت یکی از دوستامو نشوند جلوم خیلی حال داد.
بعد امتحان گفتم خیلی ممنون گفت واسه چی؟!!!!
یعنی دمش گرم بقیه مراقبا برن یاد بگیرن...

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : چهارشنبه 14 بهمن 1394 
نظرات 0

عاغا ما یه بار اومدیم خودمونو واسه مخاطب خاصمون لوس کنیم بهش گفتیم:واااااااااااای خیلی حالم بده فک کنم دارم سرما می خورم!!!!
برگشت گفت حسابی خودتو بسته بندی کن که سرما نره توت!!!!!!!!
من :/
سرما:|
توت:"؟

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : چهارشنبه 14 بهمن 1394 
نظرات 0

رفته بودیم راهپیمایی .گزارشگر اومده به گودزیلای خالم میگه چرا اومدی؟
اومد جواب بده: «من اومدم امریکا رو بزارم روی سرم............بعد همه بگن این چقد امریکا رو دوست داره.........بعد من سرم رو بکوبم به نرده ها !!!
.
.
لامصب غرق در فداکاریش شدم!!!

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : چهارشنبه 14 بهمن 1394 
نظرات 0

رفته بودیم راهپیمایی .گزارشگر اومده به گودزیلای خالم میگه چرا اومدی؟
اومد جواب بده: «من اومدم امریکا رو بزارم روی سرم............بعد همه بگن این چقد امریکا رو دوست داره.........بعد من سرم رو بکوبم به نرده ها !!!
.
.
لامصب غرق در فداکاریش شدم!!!

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : چهارشنبه 14 بهمن 1394 
نظرات 0

چند روز پیش تو مدرسمون جشن بود بعد قرار بود به اونایی که معدشون بالای19 هس یه جایزه بدن بعد حالا اسم منو صدا کرد بگید چی بهم دادن؟........یه تقویم93.یعنی میخواستم تقویمو بکنم تو حلقشون خب دوستان دیگه نزاشتن.بخدا جایزه نمیدادن بهتر بود^-^ حالا شما بجاش لایک کنید یکم دلم شاد شه لایک=آره والا لایک=خرخون

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : چهارشنبه 14 بهمن 1394 
نظرات 0

سوارتاكسي شدم گفتم سلام!
راننده گفت:سلام مرسي!!!!!
برادره من مرسي چي؟؟؟؟نه خدايي!!؟؟
واااي....خدايا.كلموكجابكوبم!؟؟

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : چهارشنبه 14 بهمن 1394 
نظرات 0

ﻳﻌﻨﻲ ﻣﻮﺑﺎﻳﻞ گودزیلامون ﻛﻪ ۳ ﺳﺎﻟﺸﻪ ﺑﻴﺸﺘﺮ ﺍﺯ ﻣﻮﺑﺎﻳﻞ ﻣﻦ ﺯﻧﮓ ﻣﻴﺨﻮﺭﻩ |:
ﺍﻳﺮﺍﻧﺴﻞ ﺍﺱ ﺍﻡ ﺍﺱ ﺩﺍﺩﻩ :ﻣﺸﺘﺮﻙ ﻣﻮﺭﺩ ﻧﻈﺮ ﺳﺮﺗﻮ ﺑﺰﺍﺭ ﺯﻣﻴﻦ ﺑﻤﻴﺮ |:

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : چهارشنبه 14 بهمن 1394 
نظرات 0

عاغا معلم ورزش ما روز اولی که اومد سرمون می خواست خودشو معرفی کنه گفت : سبزی هستم(فامیلیشه) . منم فک کردم داره شوخی میکنه گفتم:خوشبختم سبزی یونجه هستم . هیچی دیگه قرار بود یه سال ادم باشم که اونم نشد از کلاس انداختتمون بیرون.

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : چهارشنبه 14 بهمن 1394 
نظرات 0

بچه ها چشتون روز بد نبینه. نفس خبیسم ( یاد کیوون برره بخیر!!) گل کرد. اس داده به دوستم که دوس دخترت زنگیده به من چیکارش کنم ؟؟ .. آغا این زنگ میزنه من جواب نمیدم. 6 تا اس زد به این مضامین : . (لازم به زکره که بعد هر اس میزنگید منم بر نمیداشتم).1- نه بابا نچای یه موقع .2- برو بابا دروغ نگو !. 3-تو رو خدا راس میگی ؟؟ 4-مهرداد تورو قرآن جواب بده ..5-.جواب ندی میام دم خونتون . . 6-به خدا راه افتادم دارم میام ..منم این ور اونقدر خندیدم که سیاه شدم. داشتم مییمردم. . . . .خلاصه زنگیدم گفتم باو سکته نکن شوخی کردم . .ولی حیوونکی عمه هام اون دنیا حلام نخواهند کرد . ..چیو خو خواستم شوخی کنم با دوستم .. . . . . . . . ..لایک= خاک تو سرت بی شعور .

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : چهارشنبه 14 بهمن 1394 
نظرات 0

دوستم میخواست از خودش عکس بگیره ،
اونوقت دوربین نداشت ، رفته صورتشو چسبونده به اسکنر .... -_-
آآآآخ شکیب در این افقو باز کن سرم شیکست*_#

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : چهارشنبه 14 بهمن 1394 
نظرات 0

عاغا ما یه دبیر دین و زندگی داریم از سخنان گرانبهاشون اینه که هرکی جوش میریزه عاشقه !!!!!!! من ترجیح میدم مدرک پزشکیمو نزد ایشون بگیرم ....
من : :-)
متخصصین پوست و مو : :-O
کادر کلینیک زیبایی : X-(
خانوم معلمه : :-D

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : چهارشنبه 14 بهمن 1394 
نظرات 0

راهپیمایی بودیم دسته جمعی فرار کردیم اولاش.رفتیم تو ی کوچه ی دفعه معلم انگلیسیمون پیداش شد هممون شوکه شدیم اومد گفت اینجا چکار میکنید ه ب معاون نگفتم خجالت بکشید...منم گفتم خودتون اینجا چکار میکنید؟ (خوشم میاد دروغ نمیگه)گفت سسسسس.صداشو در نیار منم فرار کردم حوصله نداشتم...این معلمع ما داریم؟؟؟؟؟؟؟

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : چهارشنبه 14 بهمن 1394 
نظرات 0

دیرو بابام پارک کرد کنار جاده ی موتوری هم پارک کرد کنارمون بابام رفت خرید موتور سواره هم پیاده شده بود.لیست خریدشو چسبونده بود به فرمون موتورش.حالا لیستو داشته باش: 2 کیلو گوجه-خمیر دندان-رب گوجه (تبرک باشه جایزه داره.)-3 جعبه دستمال کاغذی-سبد کالا(اگه این دفعه گیرت نیاد چشماتو در میارم)

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : چهارشنبه 14 بهمن 1394 
نظرات 0

دیشب بابام داشت تلویزیون میدید رفتم پیشش نشستم...
بش میگم بابا بزن اون کانال اخبار داره!
میگه برو بابا الان شبکه پویا باب اسفنجی داره میخوام باب اسفنجی ببینم^_^
اصن ی وضی:|

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : چهارشنبه 14 بهمن 1394 
نظرات 0

یه بار همسایه مون با پسرش که 12سالشه اومده بودن خونمون منم به شوخی به پسره گفتم خجالت نمیکشی با این سنت شبا جاتو خیس میکنی! اونم زد زیر گریه داد و فریاد به مامانش میگه چرا آخه به همه میگی!!!!
حالا مامانش میخواد منو با آر پی جی بزنه!!!
من:))))
تشک پسره:///
حس مادری:)()()()

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : چهارشنبه 14 بهمن 1394 
نظرات 0

آقــا ایـن مخـاطــب خـاص ِ مـا دو هفـتــه پـیــش تولـدش بود.
زنـگ زده :
سـلام عـجقـم قـلبـونـت بـلــم,خـوبــی ؟!!
سـلام عـزیــزم، مـمـنــون تـو خـوبــی؟
میسـی، مــیخـوای باسـه تبـلـدم چـیـتــال تـونــی؟
مـنــم نـه گـذاشـتــم نه برداشـتــم,گـفتم میخــوام یــه بـسـتــه بـالا بـالا بگـیـرم بـا هـم فـارســی کـار کـنیم! :دی
چـی؟ اسـم مـنـو آوردی نیـاوردی.بای
مـن : باوا بـبـخــشـیـد. شوخـی کــردم عـجیجـــم.خخخ
عـه ... الـو ...الـــو . ( صـدای بوقـ ِاشـغــال )
نـمیـدونــم چـی شـد ولـــی تـا بـه خودم اومـــدم دیــدم چـنــد بـسـتــه پاســتیل و لـواشــک و چـنــدتـا عـروســک گـرفـتــم بـراش.
بـابـا تــو که باجنـبــه بـودی,
گـرونـیــه.مـن از کـجــا بـیارم این هـمــه پاستیـل بــخرم آخــه.....
قـهــر نـکن تـو رو خــدا !!! :)) ^_^

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : چهارشنبه 14 بهمن 1394 
نظرات 0

از جلو یه آرایشگاه رد میشدم، نوشته بود اصلاح با جلبک:|
من دیگه حرفی برا گفتن ندارم!

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : چهارشنبه 14 بهمن 1394 
نظرات 0

به جان تبلیغای زیر صفحه 4جوک قسم!!
امروز سر کلاس فیزیک از دبیر داشتم نیم ساعت یه سوال میپرسیدم ، آخرش بم میگه خب باید حلش کنی تا جواب بدست بیاد
یعـــــنی جوابش تو خورطومه فیله 4جوک . واقعا خیلی زحمت کشید ! با این جوابی که داد زندگیم متحول شد . شک ندارم کنکور رتبه 2 رقمی میارم !!! والا با این نوناشون

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : چهارشنبه 14 بهمن 1394 
نظرات 0

مامانم میخواد 22بهمن بره راهپیمایی بعد 3ساعته نشسته داره با خودش حرف میزنه...
میگم:مامان چی شده؟
میگه:دارم تمرین میکنم اگه خبرنگار اومد جلو ازم سوال بپرسه چی بگم؟!!!
بنظرت بگم”اومدم نشون بدم که تحریما بی فایده اس”خوبه؟؟
بنظر من یکی که اگر تحریم رو هیچکس تاثیر نداشته،روی مامان من خوب اثر کرده!!!!

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : چهارشنبه 14 بهمن 1394 
نظرات 0

دیروز داشتم واسه مامانم جوک میخوندم از تو اینترنت.
بعد رسیدم به یه پست که نوشته بود:مورد داشتیم دختره استاتوس زده....
تا اینو گفتم مامانم گفت استاتوس دیگه چیه ???ماده مخدره ??
من => :O
نهههه مامان ماده مخدر چیه?....نمیدونم اخه چجوری بهت بگم چیه!
مامانم:دخترم با من راحت باش به مامانت بگو استاتوس چیه !:|
یعنی دهن صاف شد تا براش توضیح بدما !!
4 ساعتم داشتم لایک رو توضیح میدادم:(
من دیگه واسه کسی جوک نمیخونم !

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : چهارشنبه 14 بهمن 1394 
نظرات 0

عاغا با دوستم کورس گذاشتیم ,منم چی! پیکان, که یوهو یه کفگیر رفت بالا, نگو افسره با هزار زور و زحمت ترمز گرفتم( مگه وا میستاد !!)
چند صد متر از افسر پایین تر ایستادم,یه صلوات ختم کردم نرفتم پایین بیچاره افسره نفس نفس زنان رسیده به من ,
من: سلام جناب خسته نباشی( الان فکر میکنم فقط میخواد مدارک چک کنه)
مدارکو دادم بهش
افسره: بچه پر رو بیا پایین با 140 تا میرفتی ,ماشین باید بره پارکینگ
تا اینو گفت پوکیدم از خنده ,چند دقیقه بعد میگم اشتباه شده بابا مگه پیکان از 80 بیشتر هم میره آخه??!!!
هیچی دوربینو نشون داد قانع شدم ولی انصافاً آدم خوبی بود فقط جریمه کرد,به جان خودم آخر الزمانه آخه کیلومترم بیشتر از هشتاد نشون نمیده این صدوچهل رو کرد,البته بماند که فکم تا دو روز باز بود.

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : چهارشنبه 14 بهمن 1394 
نظرات 0

آقا به مخاطب خاصمون زنگ زدم گفتم مامان میگه واسه ناهار بیای
گفت اگه خانوممون نپزه نمیام .(میدونه آشپزی بلد نیستم سربه سرم می ذاره )
منم گفتم بیا واست می پزم . وقت ناهار اومد مامان بوقلمون پخته بود . هیچی دیگه منم جلوش یه تخم مرغ آبپز شده با دست پخت خودم گذاشتم D:
تا اون باشه سربه سرما نذاره :))))))))

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : چهارشنبه 14 بهمن 1394 
نظرات 0

امروز ﺭﻓﺘﻢ ﺑﺎﻧﮏ ﯾﻪ ﺩﺧﺘﺮﻩ ﻣﯿﺨﻮﺍﺳﺖ 200 ﻫﺰﺍﺭ ﺗﻮﻣﺎﻥ ﭘﻮﻝ ﺑﺮﺩﺍﺷﺖ ﮐﻨﻪ . ﮐﺎﺭﻣﻨﺪ ﺑﺎﻧﮏ ﯾﻪ ﺑﺴﺘﻪ 100 ﺗﺎﯾﯽ 2 ﻫﺰﺍﺭ ﺗﻮﻣﺎﻧﯽ ﺑﻪ ﻃﺮﻑ ﺩﺍﺩ. ﺩﺧﺘﺮﻩ ﺷﻤﺮﺩ ﻫﺰﺍﺭ ﺗﻮﻣﺎﻥ ﮐﻢ ﺁﻭﺭﺩ. ﻣﻦ ﺳﺮﻡ 5 ﺗﺎ ﺑﺨﯿﻪ ﺧﻮﺭﺩ!!! ﮐﺎﺭﻣﻨﺪ ﺑﺎﻧﮏ ﻫﻢ ﮐﻪ ﺧﺪﺍ ﺭﺣﻤﺘﺶ ﮐﻨﻪ ﻣﺮﺩ ﺧﻮﺑﯽ ﺑﻮﺩ !!

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : چهارشنبه 14 بهمن 1394 
نظرات 0

امروز مامانم بم گفت دیشب تو هال خوابیدی؟
من:اره خوابم نمیبرد اومدم تو حال بعد ترسیدم رفتم تو اتاقم!
مامانم:واا اینجا ترسیدی!! چجوری میخوای تو قبر بخوابی؟
من:o_0
مامانم: :)))

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : چهارشنبه 14 بهمن 1394 
نظرات 0

يه معلم فارسى داريم كه نگو…
امروز ميخواست يه فعل از سوم شخص جمع برامون بگه گفت: آن ها غذا را سوختند!

تازه اين كه چيزى نيست
معلم حرفه وفن مون ميخواست يادمون بده چطورى برنامه « ورد » رو باز كنيم...
گفت بچه ها اول ميريم تو ميكروسافت بعد ميكروسافت اوفيس ووورد رو باز ميكنيم
بعد اگه خواستيد بريد خط بعد كليد انتر رو ميزنيد

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : چهارشنبه 14 بهمن 1394 
نظرات 0

گودزیلامون سه سالش بود یه شب که نمیخوابید عصبانی شدم گفتم به آقا گرگه میگم بیاد ببرتتا. یه نظرتون چی بگه خوبه؟
میگه پس بهش بگو زودتر بیاد منو ببره خونه مامان بزرگ تا از شر تو راحت شم.
من مشنگم که فکر کردم گودزیلاها از گرگ میترسن!:(اصن بد وزی بخدااااااا

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : چهارشنبه 14 بهمن 1394 
نظرات 0

دیروز واسه شهریه دانشگاه رفتم امور مالی هالا مامانم زنگ زده
اون .کجایی
جواب. امور مالی
اون. اره جون عمت بمن دروغ نگو من که میدونم تو الان کافی شاپی
من. نه به خدا
اون . اون جا که همیشه شلوغ بود چس چرا صدا نمیاد
من. چون کافی شاپ نیست
اون . حالا بعدن زنگ میزنم
پنج دقیقه بعد زنی در انجا در حال خندیدن است و مادر زنگ میزند
من . بله مامان
اون. ززززززززززززززززهرررررررررر ماروووووووو مامان با دوستات داری میخندی سر منو کلا میزاری اگه شب خونه راااااااااااات دادم

اای خداااااااا من که باید پشت در میموندم چرا نرفتم بیرون اش نخورده و دهن سوخته

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : چهارشنبه 14 بهمن 1394 
نظرات 0

برا سربازی رفتن ..حتی به مرحله ی والای کچل کردنم رسیدم....اما همون روزای اول از طرف دکتر معاف شدم!!
خوب یادمه با کلی شنگولی گفتم: دکتر چیشده؟کف پام صافه؟زیاتی لاغرم؟خون به مغزم گهگاه نمیرسه خداروشکر
خخ؟پارتی دارم خودم خبر ندارم؟.....یهو خشنش عصبانی شد گفت: لال شی..یدقه خفه شوووو
رفتیم سایلنت|:
بعد با ناراحته گریه ایش گفت:مشکوک به فلان مرضی....
اون روز که از برا همیشه اومدم بیرون نمیدونستم بخندم؟ یا بگریم؟!! به زمین و زمان فحش بدم ؟ یا شاباش؟!!
نتیجه
بخاطر معافیم ناهارو رفتم یه رستوران خوووب..کباب برگ خوردم(((:
بخاطر غمم..شام..اشکنه ی کپک زده ی 3روز پیشو خوردم با نون خشک))):

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : چهارشنبه 14 بهمن 1394 
نظرات 0

یه رفیق دارم شدیدا بد غذاست .
امروز ازش پرسیدم میشه بپرسم دقیقا تو از چه غذایی خوشت میاد ؟
گفت : عاشق شامـیم .!
من-کدوم احمقی شامی دوست نداره؟! دیگـه ؟
اون- کوکو ... میمیرم براش .!
من - یه خر نشونم بده کوکو دوست نداشته باشه!
اون - خیلی بیشعوری . مامان من از کوکو متنفـــره.!!
من :|

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : چهارشنبه 14 بهمن 1394 
نظرات 0

•••°•••°•••°حـــــامـــــد 72 یا (| Ԑ |/|/ @ # •••°•••°•••°
سلام.با تشکر از داداش نیما همشهری گل خودم بابت پست تولد من.خعلی آقایی داداش , کیلیپس سارا تو گلبول های سفیدت
دیشب نصفه شب ماها ( همسر آیندم ) بهم اس داد
منم با یه قیافه اینجوری ----____---- ب زور گوشیمو پیدا کردم
حالا ساعت چنده ؟؟ 2:57 دقیقه
فک میکنید چی نوشته بود ؟؟؟ نوشته بود :
" تــو کــه بــا عــشــوه گــری , از هــمــه دل مــیـبــری , مـنـو شــیـدا مــیــکــنــی , چــرا نــمــیــرقــصـی؟دقــیــقــا مــشــکـلــت چــیــه ؟؟
و ناگهان من سرمو به دیفار کوبیدم تا دیگه اس های نصفه شب رو نخونم
من: ----_____----
نیما همشهری خودم : ^____---
کامران دوست خوب خودم که ندیدمش ولی خعلی دوستش دارم : 0__0

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : چهارشنبه 14 بهمن 1394 
نظرات 0

K : E @@@@@
دیشب داشتیم با مخاطب فوق العاده خاصم حرف میزدیم
الهام : کامران بار اول که دیدیم عاشق چیم شدی ؟؟
من : کوشولو عاشق همه چیت شدم , راه رفتنت , خندیدنت , پاکیت , مهربونیت
من : الهام تو بار اول که دیدیم عاشق چیم شدی ؟؟
الهام : چشمات
من : خوجگلن؟ ^_^
الهام : آره
به دور دست ها خیره شدم گفتم تو هم مثل بقیه عاشق برق چشمام شدی ؟؟
الهام : نه , کامران چشمات خیلی بزرگن به اندازه چشمای گاون 0‎_o
من : ؟_؟
گاو مش رحمت :@@
شروار کردی صورتی بابا بزرگم^_^
حالا خودم هیچ ,اطرافیان که از خنده زیاد قطع نخاع شدن رو چکارشون کنم

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : چهارشنبه 14 بهمن 1394 
نظرات 0

..و آبی...
.
.. شمــا یــادتــون نمــیاد..:
.... روســریِ مــامــان رو بــرمیــداشتـیم بــعد داخــلش رو جــوراب و
.. زیــر شلــواری بـابـا رو , و تــی شــرت داداشــا رو , و کــلاهِ بـابـا بـزگـ
. رو میــزاشتــیم و چهــار طــرفــشو بهــم گـــره میــزدیــم..
. یه تــوپ درســت میکــردیـم و بــاهــاش تــویِ خــاکــها بـازی میکــردیـم....^ـ^....!!
.. اونــوقــت الــان ......!!!!

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : چهارشنبه 14 بهمن 1394 
نظرات 0

چند روز پیش می خواستم خودمو واسه مامانم لوس کنم گفتم: مامان وقتی من اومدم دنیا تو و بابا چه حسی داشتین ؟
گفت: هیچی حس اینکه یه بدبختی به بدبختیامون اضافه شد .
اصلا مهر ومحبت توی خونه ما فوران می کنه .

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : چهارشنبه 14 بهمن 1394 
نظرات 0

جعفره بی عین و ف ,جر میشود.....
گر بذاری نقطه ای بالای آن خر میشود.....
گر بیفزایی به آن یک نون و ر ناگهان جعفر خر نر میشود....
شعر بالا رو تو حموم میخوندم(اسم داداش بزرگم جعفره) و حواسمم نبود خونس,که ناگهان شیشه حمام خرد شد و من مثل خر کتک خوردم
نامرد خیلی خوب جفتک مینداخت........

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : چهارشنبه 14 بهمن 1394 
نظرات 0

آقا توی دانشگاه ما مسابقه فوتبال گذاشتن. ما هم یه تیم جمع کردیم. بازی اول رو هشت هیچ باختیم. دومی رو شش هیچ. بازی سوم رو نرفتیم تو زمین سه هیچ به نفع اونا زدن. اونام نامردی نکردن گفتن باید بیان بازی کنن ما بیشتر بهشون می‌زنیم.

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : چهارشنبه 14 بهمن 1394 
نظرات 0

خونه برادرم بودم..
پسرش داشت برنامه کودک نگا میکرد،، من کانالو عوض کردم بلند شده با نگاه جدی
بم میگه: آخه قیافه هم نداری بت یه چیزی بگم.//
هععععععععععععی*_/

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : چهارشنبه 14 بهمن 1394 
نظرات 0

هفته پیش کنکور ارشد داشتم مرخصی گرفتم که کنکور دارم
شبش سازمان سنجش اعلام کرد که کنسل شده
ما هم به روی خودمون نیاوردیم و از مرخصی استفاده کردیم جهت صفاسیتی
از اون طرف رئیس مربوطه میاد پیش همکاراش کلاس بذاره میگه بعلهههه کارمند من رفته کنکور ارشد بده امروز نیست
اون کصافطا هم بع داینکه کلی خندیدن بهش گفتن که کنسل شده
فرداش اومدم سرکار
رئیسمون: خوب کنکور چطور بود؟
من : هیچی خوب بود سوالای ریاضیشو خوب زدم. زبان هاشم بدک نبود
رئیسمونOO
من پس از فهمیدن که اوشون فهمیدن OO
کنکور ارشد:(
شرایط بد جوی Oo

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : چهارشنبه 14 بهمن 1394 
نظرات 0

عاقا یه دفعه به همراه دوستان داشتیم توی خیابونا ول می چرخیدیم که یهو دونفر بهمون گیر دادن مام که سه نفر بودیم پریدیم بهشون و دِ بزن.بعدش هم راهمون و کشیدیم و رفتیم اما سرچهارراه بعدی دیدیم لشکری پنجاه نفری در حال حرکت به سمت ماست. بین شون همون دونفر رو دیدیم.یکی از دوستان(؟)نمی دونم در همان اسنا(اصنا اثنا)چگونه ناپدید شد موندیم دونفر.برادران اراذل و اوباش هم به محض اینکه بهمون رسیدن شروع کردن به زدن .من که یه مقدار هیکلم درشت تر بود تا حدودی مقاومت کردم ولی این فلک زده رفیق مون پخش زمین بود و از هرطرف کتک می خورد...یه مقدار که گذشت دیدم مقاومت بی فایده است.همون لحظه تصمیم خودمو گرفتم و منم با عزیزان همراهی کردم و شروع به کتک زدن رفیق مون کردم...چند دقیقه بعد یکی از بین شون گفت فکر کنم مرد...اون یکی شون کجا رفت.من هم در همین حین آروم آروم از بین شون رد شدم و الفرار...
چه کنم تعدادشون زیاد بود.رفیق مون هم بچه سوسول بود باید آب بندی می شد.
نامرد بی معرفت ترسو هم خودتی...
لایک رو دریاب

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : چهارشنبه 14 بهمن 1394 
نظرات 0

آقا یه روز تو مدرسه شیطونی کرده بودیم زنگ زدن به بابام که بیاد مدرسه بابام که اومد تا آقا مدیر دهن وا کرد شکایت کنه بابام کمر بندشو در آورد افتاد به جون من .مدیر و ناظم و همه توی دفتر بسیج شدن تا بابامو بگیرن (حالا بماند اون وسط چند تایی هم مدیر خورد آی دلم خنک شد) خلاصه مدیر و معاونها می گفتن ببخشید غلط کر دیم پسرت مثه دسته گله ........ بس کن.
بعله ......جونم براتون بگه که ... کتک بدی بود ولی ارزشش رو داشت دیگه هر چی هم شیطونی تو مدرسه می کردم کسی جرات نداشت به بابام چیزی بگه .

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : چهارشنبه 14 بهمن 1394 
نظرات 0

K : E @@@@@
امروز‎ ‎‏ داشتم ماست و ترشی و دوغ و نوشابه با برنجو سوپ میخوردم بابام یه نگاه عاقل اندر صفیحانه بهم کرد یهوو سرشو کوبوند تو دیوار و زد زیر گریه ^_^
فکر کنم از خلاقیتم خیلی خوشش اومد که نتونست احساساتشو کنترل کنه ^_^
کامی آشپز باشی ^_~

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : چهارشنبه 14 بهمن 1394 
نظرات 0

K : E @@@@@
امروز‎ ‎‏ داشتم ماست و ترشی و دوغ و نوشابه با برنجو سوپ میخوردم بابام یه نگاه عاقل اندر صفیحانه بهم کرد یهوو سرشو کوبوند تو دیوار و زد زیر گریه ^_^
فکر کنم از خلاقیتم خیلی خوشش اومد که نتونست احساساتشو کنترل کنه ^_^
کامی آشپز باشی ^_~

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : چهارشنبه 14 بهمن 1394 
نظرات 0

ناموسا دیشب از سایت رابین وب یه فیلم دانلود کردم آموزشی بود داشتم میدیدمش فول اسکرین کرده بودم یه لحظه چشم به ساعت کامپیوتر افتاد دیدم نوشته ساعت00:03گفتم بزار ساعت دیواریمون رو هم تنظیم کنم از رو این تنظیم کردم بابام اومد تو گفت خره ساعت 6عصره چرا ساعتو رو 00:03تنظیم کردی؟؟؟
بعد متوجه شدم این ساعت کامپیوتر طرف بوده که فیلم آموزشی ضبط کرده
آقای میلاد خادم ساعت کامپیوترتو تنظیم کن^_^
آخه خر بالگد بزنه تو دهنت سرویس شی ولی اینطور چلمن نباشی^_^

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : چهارشنبه 14 بهمن 1394 
نظرات 0

امروز ﺍﻭﻣﺪﻡ ﺧﻮﻧﻪ ،دیدم هیشکی نیست
بعد دیدم ﯾﻪ ﺳﺮﯼ ﮐﺎﻏﺬ ﭼﺴﺒﯿﺪﻩ ﺑﻪ
دیوار روش +18 نوشته شده همین طور ﮐﻪ ﻣﺴﯿﺮ
ﮐﺎﻏﺬﻫﺎ ﺭﻭ ﺩﻧﺒﺎﻝ ﻣﯿﮑﻨﻢ ، ﻣﯿﺒﯿﻨﻢ ﻣﯿﺮﺳﻪ ﺗﻮ
ﺁﺷﭙﺰﺧﻮﻧﻪ ، ﺁﺧﺮﯾﻦ ﺑﺮﮒ ﺭﻭﺵ ﻧﻮﺷﺘﻪ :
ﺁﺷﻐﺎﻻ ﺭﻭ ﺑﺰﺍﺭ ﺩﻡ ﺩﺭ :|

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : چهارشنبه 14 بهمن 1394 
نظرات 0

نمیدونم قضیه چیه کا مامانم هر وقت دسمال کم میاره یک قیچی بر میداره و میوفته به جون لباسای بنده و از لباسای ما در راستای اهداف آشپزخانه استفاده میکنه.... :|
آیا شما هم از این مامانا دارین?

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : چهارشنبه 14 بهمن 1394 
نظرات 0

چند وقت پیش رفتم تو یک چت روم خارجی و شروع کردم به حرف زدن با یارو (الان فهمیدین انگلیسیم خوبه )
بعد همینجوری درگیر بحث و جدل بودیم و بعد کلی بگو بخند ازش پرسیدم کارت چیه ? گفت کار ندارم ،
منم گفتم پس صب تا شب تو خونه چه غلطی میکنی ، اون بنده خدا هم نه گذاشت نه برداش و در حالت کاملا ریلکس جواب داد : هیچی میام اینجا با آدمای علافی مثل تو حرفای بیخود میزنم ...
:|
یعنی کلا با این حرفت تمام عقایدمو زیر سوال برد

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : چهارشنبه 14 بهمن 1394 
نظرات 0

به مهره ی دوازدهم کمرم ک تابستون شکست قسم راس میگم
چن روز پیش که تو انزلی برف سنگین اومده بودو همه جا تعطیل ما عین سگ مرده ی سرماخورده ی سومالیایی میرفتیم سر تمرین تياتر(بعــــله بازیگرم خیرسرم)...یه روز بعد تمرین کارگردانمون اومد مرام بذاره باهامون برف بازی کنه...همون اول با ابهت اومد گفت الان یه برف میزنم تو فرق دهنت حالا خودش که از این حرف قفل کرد هیچی ما هم به صورت مختلط داشتیم وسط خیابون هلیکوپتری برعکس میزدیم
اصن یه وعضی بود خدایی
جای کامران مجلس گرم کن و حامد صاب مجلس خــــــالی بود اصن

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : چهارشنبه 14 بهمن 1394 
نظرات 0

اول از همه حامد خان تولدت مبارک ببخشیدم که دیر گفتم..ایشالله صد سال زنده باشیو مداوم کلیپس سارا بره تو حلقتو انگشت پات بخوره به پایه ی میز عسلی +__+حقتههه
رفیقم تعریف میکرد یه بار داشته سر امتحان تقلب میکرده یه هو مراقب مثل اجل میرسه اونم کاغذ تقلوبو میگیره تو مشتش و دو دستشو مشت میکنه
مراقبه میگه:اون چیه؟ میگه:کودوم؟ مراقبه مگه: این مشتتو وا کن ببینم!میگه:به خدا چیزی نیست!! مراقبه میگه:گفتم واکن !
میگه:اقا به خدا تو این مشتم نیست تو اونه!!!
مراقبه میگه:منو مسخره میکنی میگم وا کن!
میگه:تو اینه هاااااااااا !!!
اقایی/خانومی که شما باشین اینو که گفت یه لحظه دید سالن امتحان
رو هواست برگه ها هم داره رو هوا پرواز میکنه!! هیچی دیگه اونم تک ماده کرد!..کلا بچه اسکولیه
اسکول--__--
حامد 1 سال بزرگتر *__*
کامی و درخت موز در استوا ^__#
منو گولی سفیدام +__--

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : چهارشنبه 14 بهمن 1394 
نظرات 0

دختر همساده اومده زنگمونو زده، در رو باز کردم، می پرسه کاری داری ایا؟ می گم نه عزیزم، بی کارم! گفت :ادویه کاری رو می گم!
تا یه نیم ساعت داشتیم می خندیدیم. از اون موقع هر وقت منو می بینه می گه کاری داری بالاخره؟

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : چهارشنبه 14 بهمن 1394 
نظرات 0

همساده و دوران کودکی

آقـو داســتـان هــای کــودکــی هــر انـســانـی از شــیـریــن تــریـن داســتــان هــای زنــدگــیــشــه...
مــا بــه دنــیــا کــه اومــدیــم خــونــواده مـــون کــلـــاٌ نــفــهــمــیــدن مــا اومــدیـــم! مــارو تــو بــیــمــارســتــان جــا گــذاشــتــن!
مــا بــه هــزار زحــمــت خــودمــونــو رســونــدیم خــونه،بــازم هــیــشــکــی مــارو نــمــیــدیــد! هاهاهاهاها.....
بــرا خــودمــون یــه گــوشــه ای بــزرگ شــدیـــم! یــه ســال و نــیــمــمــون بـــود کــه خــونــواده مــون بــالــاخــره مــتــوجــه حـــضــور مــا شــدن! ها ها ها ها...
خــرد شــــــــــــــدیــمــااا....
آقــو ...اولــیــن بــاری کــه راه رفــتــیــم پــدرمــون احــســاس کــرد ســرعــتــمــون کـمــه طــی حــرکــتــی خــلـــاقــانــه ســگ هــمــســایـه رو گــرفــت 3روز گــرســنــگــی بــهــش داد بــعــد انــداخــتــش دنــبــال مــا! راه رفــتــنــمــون کــه تــنــد شــد هــیــچ ، رکـــورد دو 11مترو هـــم در هــمــون حــرکــت جــا بــه جــا کــردیــم!...
هاهاها... داغــونـمـا اصـن چــنــان شخـصــیــتــی از مــا خـرد شـد کــه تــا دوسـال تـو خـودمـون بــودیـم

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : چهارشنبه 14 بهمن 1394 
نظرات 0

هــمــســاده و اولــیــن روز مــدرســه
اولــیــن روزی کــه مــیــخــواســتــیــم بــریــم مـدرســه
پــدرمــون از اونــجــایــی کــه بــه ســیــســتــم پــیــشــگــیــری بــهــتــر از درمــان اســت اعــتــقــاد زیــادی داشــت قــبــل از هــرگــونــه نــمــره و امــتــحــانــی مــارو گــرفــت بــه حــد مــرگ زد! ها ها ها ها ها...
آقــو روانــشــنــاســا مــیــگــن مــشـکـلـات هــر کـسـی ریـشـه در کــودکــیـش داره،
بـا ای گــذشـتـه ای کـه مـا داشـتـیــم هـمـســایــه هــامـون هـم ریـشــه مــشــکــلــات خــودشــون رو در کـودکــی مــا مــیـبـیـنـن بــخــاطــر هــمــیـن روزی 14بـار جـمـع مــیــشـن مـارو بـه حد مـرگ مـیـزنـن ! ها ها ها ها ها...لــه مــیـشــیــم از ایـنــهــمــه خـــــوشــبــخــتــی.....

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : چهارشنبه 14 بهمن 1394 
نظرات 0

عاقا به گودزیلامون رنگ سبز مغز پسته ای نشون دادم میگم این چه رنگه؟
میگه سبز فین دماغی
من :|
گودزیلا :D
پسته :|
گودزیلا چندش و مبتکره ما داریم عایا؟

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : چهارشنبه 14 بهمن 1394 
نظرات 0

پریشب داشتیم خانوادگی پلنگ صورتی نیگا می کردیم. یهو این پلنگه کیکشو پرت کرد هوا چسبید به سقف
داداشم از تعجب یهو پروند: کیکه سقفید به چسب !!!
منم بی جنبه، زمینو داشتم گاز میگرفتم! خو زبونش نچرخید دیگه

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : چهارشنبه 14 بهمن 1394 
نظرات 0

من هستم دیگر...
.
.
.
.
.
.
گاهی دلم میخواهد سر ته دیگ سیب زمینی صورت برادرم را با چنگال خط بیندازم....
^_^

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : چهارشنبه 14 بهمن 1394 
نظرات 0

یکی از آشناها سبد کالاشو رفته ...اومده تخم مرغشو بخوره..وقتی شکسته از توش جوجه در اومده به همین برکت قسم....

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : چهارشنبه 14 بهمن 1394 
نظرات 0

يادش بخير دوران راهنمايى يه روز از مدرسه اومدم
به مامانم گفتم : امروز مدير سر صف ضايعمون كرد
اونم فكر كرد گفتم : مديرمون سر صف زايمان كرد
ديگه قيافه منو خودتون تصور كنيد

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : چهارشنبه 14 بهمن 1394 
نظرات 0

داشتم میرفتم سر کلاس, تو راه دختر همسایمونو دیدم داره تلو تلو میخوره. یا ابوالفضل چش شده این.نخوره زمین یهو :|
اول فکر کردم حالش بده بعد که قضیه رو جویا شدم فهمیدم یه دونه از دندونه های کیلیپسش شکسته تعادلشو به هم زده. ^_^
عین گربه که سیبیلشو میکنی دیه نمیتونه راه بره. خخخخخ. ^_^
یَنی تا خود کلاس داشتم در و دیوارو گاز میزدم از شنگولی :دی

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : چهارشنبه 14 بهمن 1394 
نظرات 0

عاقا ما چند روز پیش با دوستم داشتیم تو خیابتون میرفتیم دیدم ملت صف کشیدن واسه سبد کالا شیشه ماشین دادم پایین(الان متوجه شدین با ماشین میرم بیرون یا بیشتر توضیح بدم؟) بعد یه بنده خدایی بسته مرغ با دستش اون یکی دستشم تخم مرغ و روغن اصلا یه وضعی داشت می رفت گفتم آهای عمو جون پس سبدت کو؟ سرت کلا گذاشتن بهت سبد ندادن هیچی دیگه من که با سرعت از صحنه متواری شدم ولی طرف داشت این ور اون ور نگاه می کرد فک کنم دنبال سبدش می گشت

 
 
***************************** امام کاظم علیه‌ السلام : هرکس مؤمنی را شاد کند، ابتدا خدا را شاد کرده و دوم پیامبر صلی الله علیه و آله را و سوم ما را *****************************

طنز پرداز