امام علی علیه‌السلام: بعد از سلامتی خنده بزرگترین نعمت خداست
   
 
نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : جمعه 9 بهمن 1394 
نظرات 0

شوهر خواهرشوهرم معلم عربیه ولی دین و زندگی هم درس میده.میگفت یه بار امتحان گرفتم این حدیثو نوشتم:همه گناهان در اتاقی است و کلید ان در دروغ است.کلمه دروغو جاخالی دادم.یکی از دانش اموزا تو جاخالی نوشته گم شده است0_0
جالبتر از اون کار ایشون بوده که بهش نمره هم داده@_@

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : جمعه 9 بهمن 1394 
نظرات 0

خانومم تو مسافرت خونه خالم اینا برگشته بهم میگه مگه تو با ما نمیای بازار؟ میگم واسه چی؟ میگه واسه این که کرایه تاکسی رو حساب کنی!
یعنی عاشقانه ترین انتظاری بود که یه تازه عروس می تونست از آقاشون داشته باشه، اونم جلو فک و فامیل
آیا بی کاربرد نشان دادن همسر تا این حد کار خوبیست؟

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : جمعه 9 بهمن 1394 
نظرات 0

سر کلاس یکی از دانشجوهام پرسید:استاد چطور سوال میدین؟ چندتا سوال میدین؟ از کجا سوال میدین؟از این جور سوالها
تا امدم جواب بدم یکی از بچه های کلاس نمک پروند گفت:استاد یه سوالایی میده که ما تاحالا ندیدم ما هم یه جوابهایی میدیم که استاد ندیده تا الان ندیده
منم یه لبخند ژکوند زدم گفتم :اره عزیزم اونوقت یه نمره هایی میدم که تا الان ندید
یه دانشجو دارم آتیش پاره فوری برگشت گفت: ماها تا حالا 20 ندیدم یعنی استاد 20 میدین؟!!!!!!!!!!!!
اینه دانشجو حاضر جواب :)))))))
پی نوشت: بچه های خوب و درس خونی هستن 20 حقشونه 20 تو دستشونه

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : جمعه 9 بهمن 1394 
نظرات 0

حال دنیا را بپرسیدم من از فرزانه‌ای
گفت یا آب است یا خاک است یا پروانه‌ای!
گفتمش احوال عمرم را بگو این عمر چیست ؟
گفت یا برق است یا باد است یا افسانه‌ای!
گفتمش اینها که می بینی چرا دل بسته اند؟
گفت یا خوابند یا مستند یا دیوانه‌ای!
گفتمش احوال عمرم را پس از مردن بگو؟
گفت یا باغ است یا نار است یا ویرانه‌ای!

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : جمعه 9 بهمن 1394 
نظرات 0

ترم پیش سر امتحان ریاضی 1 بودیم تازه میخواستن سوالارو پخش کنن که یکی از خانوما گفت استاد میشه برم یه آب به صورتم بزنم؟آخه خیلی استرس دارم.
منم گفتم : چقدر استرس داری آروم باش_ بیخیال امتحان و قانوناش..
مش سعید هستم با سابقه 5ترم روفوزگی در درس ریاضی 1. با لطف و عنایت تعالی و کرم استاد.
مش سعید بادمجون پیوند خورده با میمون

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : جمعه 9 بهمن 1394 
نظرات 0

چندوقته پيش يه روز صبح عموم خوشحال وخندون اومدخونه ما
گفت مژده بچه ها تو يكي از بانكها برام ماشين دراومده
مام همچين ذوق مرگ شديم
داداشم ازاون ور گفت:خب عموجان حالا چقدي تو حسابت بود؟
عموم برگشته ميگه:وااااااا مگه واسه جايزه بايد حسابم داشت؟؟؟؟
ديگه قيافه مارو خودتون تصوركنيد!!!!
(يكي ديگه بوددرست با اسم وفاميلي عموم )ولي خدايي خوش به بخت واقبالش.....

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : جمعه 9 بهمن 1394 
نظرات 0

-عاشقانه+ ♥♥ hamed=hanie ♥♥
امروز اِس دادم به حانیه بهش میگم: عَیال میخام بهت یه چیزی بگم
حانیه:o_O , بگو
من: آخه میترسم ناراحت شی بیخیال اصن ولش کن مهم نیس :|
حانیه: بگو بگو بگووووووو 8_8
من: آخه میترسم ناراحت شی میشه بیخیال شی ؟؟
حانیه: نعه , حامد تا کیلیپس سارا رو نکردم تو حلقت بگو 0_o
من: چش چش چرا عصبانی میشی عَیال میگم ولی دعوام نکنیا
حانیه: اَه بگوووووو دیگه ه ه ه ه
من: حانیه راستش میخام بگم , منو ببخش اگه اذیتت کردم,اگه سربه سرت گذاشتم ,اگه ناراحتت کردم,راستش خاستم بگم من باید برم,ینی دیگه وقتشه که برم و نمیتونم بمونم,منو ببخش دلم میخاد بمونم ولی دیگه نمیتونم بمونم باید تَرکِت کنم, خوبی بدی دیدی حلال کن...
... و بعدش چند تا نقطه گذاشتم اومدم پایین نوشتم اگه یه روزی رفتم آلمان اینجوری بهت اس بدم خوبه ؟؟
حانیه: بی مزه ... اگه بری دیگه نه من نه تو :((((
من: چرااااااااا ؟؟؟ o_O
حانیه: خب تو رفتی تکلیف من چی میشه این وسط ؟؟
من: خب تو هم با خودم میبرم دیگه , میای باهام ؟؟
حانیه: آره آخ جون کی میریم حالا ؟؟
من: دیگه وقتشو نمیدونم ولی تو زعفرانیه یه خیابون داره اسمش آلمانه ,هیشکی بدش نمیاد اونجا خونه داشته باشه تو رو نمیدونم
حانیه: حامددددددد دستم بهت برسه کشتمت ت ت ت ت
من: عَیال عَیال به شخصه اسید خوردم ببخشیدددد
###فدات بشم که انقد پاک و ساده ای حانیه###

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : جمعه 9 بهمن 1394 
نظرات 0

داشتیم از تونل رد میشدیم .. که یکی چند تا بوق متوالی زد ..
گفتم : مرتیکه خر انگار عروسی ننشه که داره بوق میزنه ..
نگو بابام داشته بوق میزده ..
هیچی دیه ... پیاده روی تو بیابونم خوبه ... :)

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : جمعه 9 بهمن 1394 
نظرات 0

آقا یه روز تو سالن مطالعه بودیم که یکی از دوستام اومد پرسید میدونی فلانی کجا میشینه?
یه نگاهی به میزهای اطراف کردم و بهش گفتم مثل بقیه رو صندلی میشینه
کمی فکر کرد دید حرفم کاملا منطقیه

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : جمعه 9 بهمن 1394 
نظرات 0

دیروز داشتم موهام و رنگ میکردم اونم چه رنگی؟کاهویی
از رنگم اضافه اومد یهو چشمم خورد ب امیر که خوابیده هیچی دیگه کلی ابتکار روش ب خرج دادم،اونم ک خسته و خواب سنگین اصن تکون نخورد منم دو پا داشتم دو پا دیگم قرض گرفتم و الفرار...
بله از دیروز گوشیمم خاموشه کی جرات داره روشن کنه؟؟؟
الهی بچم الان شبیه خیار شده خخخخخ
لایک:عجیب کرم داری

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : جمعه 9 بهمن 1394 
نظرات 0

یروز رفته بودم مغازه یارو صاحب مغازه داشت جدول حل میکرد از همکارش پرسید:پایتخت فیلیپین کجاست؟همکارشم گفت نمیدونم.میخواستم بگم مانیل که همکارش گفت بذار از گوگل پیدا کنم بگم منم چیزی نگفتم
فکرمیکنید جوابی که داد چی بود؟ بعد از ده دقیقه گفت:آهان پیداش کردم (ویکی پدیا)
بله دوستان همچنین ملت جالبی داریم ما...

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : جمعه 9 بهمن 1394 
نظرات 0

آفا ما رفته بودیم بازار.تنها هم رفته بودیم.
رفتم یه مغازه کفش فروشی شیک،دوپسر جوون هم فروشندش بودن.منم مثلا خواستم مثله یه خانم وارد شم اما.....
هرکاری میکردم در باز نمیشد.یکی از پسرا بلندشد سرشو به تاسف تکون داد و درو خیلی راحت باز کرد.
در کشویی بووووووووووووووووووووووووووووود
آدرس افق کجااااااااس برم خودمو محو کنم که همون یه ذره آبرویی هم که داشتیم رفت

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : جمعه 9 بهمن 1394 
نظرات 0

امروز سر جلسه امتحان،يكي از مراقبا خوابيده بود...
فك كن يه مراقب سر جلسه امتحان بخابه:))
اينقد خنديديم...همچين قشنگم خوابيده بود نامرد.خخخخخخخخخخ

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : جمعه 9 بهمن 1394 
نظرات 0

تو خونه همه از من نظر می پرسن
نه به خاطر اینکه نظرم مهم باشه ها نه !
فقط برای اینکه خلاف نظرم عمل کنن :|

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : جمعه 9 بهمن 1394 
نظرات 0

سه سال پیش بود..می رفتم کلاس کامپیوتر
بعد جلسه دوم استاد اومد سر کلاس..این قسمتی هست که از تو properties عکس آیکونو عوض میکنی
داشت اونو یادمون میداد
وقتی خوب همه چیو یاد داد گفت : حالا عوض کنید ببینم یاد گرفتید یا نه ؟
منم گشتم و گشتم از بین اون همه آیکون شکله هست دستشو دراز کرده جلو به حالت گدایی o_O اونو انتخاب کردم
نام فولدرم گذاشتم : بـــــــده در راه خدا
استاد که اومد چک کنه بدبخت اینقدر خندید همونجا ولو شد رو زمین

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : جمعه 9 بهمن 1394 
نظرات 0

امروز از کنار یه آرایشگاه رد شدم رو درش نوشته بود:
میکاپ عروس با آرایش خلیجی همیشه فارس^_^
من دیگه حرفی ندارم:|

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : جمعه 9 بهمن 1394 
نظرات 0

امروز امتحان ریاضی داشتیم دبیر ریاضی مراقب جلوی من بود .امتحان 10 شروع می شد از اول امتحان نگاش رو برگه من بود
خواستم بلند شم .این نذاشت تا اخر جلسه منو نگه داشت اخرشم یکی محکم زد پس کلم گفت گوزن کوهی نفهم این می شه این
(اشاره به یکی از سوالای تستی) دوباره یکی دیگه زد گفت خاکبر سر این میشه این دوباره زد .....تا اخرش جواب همه ی سوالارو
گفت.البته با کلی حرفای قشنگ وعاشقونه خخخخخخخخخخخخخخخخخ

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : جمعه 9 بهمن 1394 
نظرات 0

غروب بابام اومده خونه میگه بدو بیا که نیمه گمشده تو آورمد!!!!!
من با سر از تو دیوار خودمو رسوندم به بابام....
دیدم پلاستیک سیب زمینی دستشه بهش اشاره میکنه.

کلا ما خانواده داماد دوستی هستیم :))))))

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : جمعه 9 بهمن 1394 
نظرات 0

يه بارم دوتا بليط مفتي سينما بهمون دادن واسه يه فيلم وحشتناك توي سينما 5 بعدي . چون قبلش رفته بوديم پارك تخمه و چايي دنبالمون بود... هيچي ديگه از بس فيلمه وحشتناك بود يك كيلو تخمه رو خورديم بعدش مجبور شديم يه چايي هم بزنيم بشوره بره پايين . در همين حين يكم چايي ريخت كف سالن ...
الان شما خودتون قيافه متصدي سالن رو پس از پخش فيلم 5 بعدي وحشتناك و مشاهده مايعات زرد رنگ در كف سالن تصور كنيد..
انقدر صحنه طبيعي بود وقتي داشتيم مي رفتيم بيرون خودمم شك كردم!!

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : جمعه 9 بهمن 1394 
نظرات 0

چند روز پیش پشت ترافیک بودم که یه پسره که داشت چسب زخم می‌فروخت اومد کنار شیشه ماشنو گفت: آقا چسب زخم بخر دیگه...
منم با کلی احساس گفتم: ای بابا! اگه هموشون رو هم بخرم نه زخم من دوا می شه نه زخم تو ...!!! (کاملا فلسفی و احساساتی)
.
.
اونم نه گذاشت نه ورداشت: اه اه اه... پول نداری بگو نمی‌خرم این زر زرا چیه می‌گی ....
.
.
. ملت اعصاب ندارنا!!!

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : جمعه 9 بهمن 1394 
نظرات 0

آقا يه روزي تو تابستون من و رفيقام رفته بوديم بيرون و تشنمون شده بود ... ٤ تا آبسردكن كنار هم ديديم و خوشحال شديم و رفتيم سمتشون ولي هيچكدومشون آب نداشت ... مام عصبي شديم گفتيم اينا ك آب نداره پٓ كدوم مردم آزاري اينارو الكي گذاشته اينجا ...
يه ذره ك دقت كرديم ديديم اونجا يه مغازه بود كه از اين جور چيزا ميفروخت ...
فروشنده هم يه تيكه بهمون انداخت ولي خداييش خيلي خنديديم !!! 

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : جمعه 9 بهمن 1394 
نظرات 0

ﺳـﺮ کلاس ﻧﺸﺴﺘﻪ ﺑﻮﺩﯾـﻢ ﺍﺳﺘﺎﺩ ﻫﻢ ﯾﻪ
اقای ﮐﻢ ﺳﻦ ﻭﺳاﻝ ﺑـﻮﺩ,ﻣﻨﻢ ﻫﻤﯿـﺸﻪ ﻋﺎﺩﺕ ﺩﺍﺷﺘـﻢ ﺳﺮ ﮐـﻼﺳﺶ ﻫـﺮ
ﻫﻔﺘـﻪ ﯾـﻪ ﻧﯿـﻢ ﺳـﺎﻋﺖ ﺑﺮﻡ ﺑﯿـﺮﻭﻥ یا دیر بیـام !!!
ﯾـﻪ ﺟﻠسـﻪ ﮐﻪ ﺍﻭﻣـﺪ ﺩﺭﺳـﻮ ﺷـﺮﻭﻉ ﮐﻨـﻪ ﺩﯾﺪ
ﻣﺎﮊﯾﮏ ﻧـﺪﺍﺭﻩ ﺑﻪ ﯾﮑﯽ ﺯﺍ ﺑﭽﻪ ﻫا ﮔﻔـت ﺑـﺮﻩ ﺑﯿـﺎﺭﻩ
ﻣـﻦ : ﺍﺳـﺘﺎﺩ ﻣﻦ دارم ﺑـﺪﻡ ﺧـﺪﻣﺘﺘﻮﻥ ؟؟؟ﺍﺳﺘـﺎﺩ : ﻣـﻤـﻨﻮﻥ ﻣﯿﺸﻢ
ﺩﺍﺩم بـﺶ
ﯾـﻪ ﭘﻨﺞ ﺩﯾﻘـﻪ ﮔﺬشت ﮔﻔﺘـﻢ ﺍستاد بـا اجازه مـا
ﺑﺮﯾـﻢ ﺑﯿـﺮﻭﻥ ﺗـﻮ ﻫﻤﯿـﻦ ﺣﯿـﻦ ﮐـﻪ ﺑﻠﻨـﺪ ﺷــﺪﻩﺑـﻮﺩمﺑـﺮﻡ
ﺍﺳﺘـﺎﺩ : ﮐﺠـﺎ؟ !!! ﺑﺸﯿــﻦ ﺳـﺮﺟﺎت|:
ﻣﻨـﻢ ﻧﺎﻣﺮﺩﯼ ﻧﮑﺮﺩﻡ ﮔﻔﺘﻢ ﭘــَﺲ ﻣــﺎﮊﯾﮑﻤـﻮ ﺑــﺪﻩ دیرم شده بابام دم دره....

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : جمعه 9 بهمن 1394 
نظرات 0

امروز خسته و کوفته از امتحان اومدم خونه مستقیم رفتم خوابیدم. ظهر موقع ناهار مامانم اومده صدام میکنه میگه: شهرزاد مامان پاشو ناهار...
من:بهش بگو خونه نیس!!
فقط سوال من اینه که مامان بابای من چه گناهی کردن من دخترشونم؟!
:|

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : جمعه 9 بهمن 1394 
نظرات 0

اقا جونم براتون بگه اون زمون که ما دانشجو بودیم من خیلی دانشجوی خوبی بودم تو کل این چهار سال حتی یه بار هم کاغذ و خودکار و کتاب با خودم سر کلاس نبردم
خیلی هم اهل درس خوندن برای امتحان نبودم کگه امتحانش خیلی مهم بود
یه درس داشتیم اسمش ارزشیابی بود یه کتاب خیلی بزرگ هم داشت خیلی کتابش ترسناک بود
یه روز تو خوابگاه که خیلی بیکار بودم این کتاب رو دستم گرفتم شروع کردم ورق زدن یک از بچه ها اومد
تو اتاق گفت وای چرا داری می خونی ؟ امتحان داریم ؟ کی ؟ تا کجای کتاب ؟
بعد مثل پلنگ دوید سمت اتاقشون که درس بخونه نذاشت یه کلمه جواب بدم
اون رفت یکی دیگه اومد کتابو دستم دید جیغ زد وای تمتحان داریم بعد مثل پلنگ دوید و رفت
منم برای اینکه چند تا کشته تو خوابگاه ندیم قید کتاب و زدم خوابیدم ساعت 2 نصفه شب بیدار شدم دیدم
همه بیدارن دارن ارزشیابی میخونن اصن 134 وضعی
اینجور من ادم تاثیر گذاری بودم :|

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : جمعه 9 بهمن 1394 
نظرات 0

چو پرسپولیس مباشد، تن من مباد(اختصاری)
اینو یه نفر توی شبکه نسیم تعریف کرد منم اینجا می نویسمش:
چند سال پیش، رفته بودیم مسافرت. وسط راه بودیم رسیدیم به یه شهری. خلاصه خانواده بهم گفتن بریم چای خانه چای بخوریم. عاقا رفتیم توی چای خانه. به مرده گفتیم برامون چای بیار. مرده o-O
خلاصه برامون چای اورد و ما هم خوردیم و ازش پرسیدم چه قدر میشه؟
گفت هیچی!
گفتم چه طور هیچی؟این همه برامون زحمت کشیدی چای اوردی.
دستمو گرفت و بردم بیرون و تابلو رو بهم نشون داد...
دیدم نوشته چاپخانه :|

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : جمعه 9 بهمن 1394 
نظرات 0

داشتم تو خیابون رد میشدم دیدم رو در 1 مغازه و چنجا دیگه 1 کاغذ اطلاعیه زده شده....رفتم خوندم ببینم چیه
اینم متنش:
کیف پول زنانه با فلان مشخصات پیدا نکردی؟؟؟؟ اگه پیدا کردی به این شماره تماس بگیر...مدیونی اگه زنگ نزنی......
ینی مردمو زیر دین خودش گذاشته ها

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : جمعه 9 بهمن 1394 
نظرات 0

یادش بخیر ، یکی از معلمامون هی میومد میشست روی نیمکتای ردیف و اول !
یه روز بچه ها رفتن روی نیمکت ردیف اول با غلط گیر یه عالمه قلب و نقاشی کشیدن ؛ معلمه هم بدون اینکه نیگا کنه نیشست !
دلم خیلی براش میسوزه ! طفلک مانتوش مارک بود !
D:

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : جمعه 9 بهمن 1394 
نظرات 0

ﺩﯾﺮﻭﺯ ﻫﻤﯿﻨﻄﻮﺭﯼ ﺑﻪ ﯾﮑﯽ ﺍﺱ ﺍﻡ ﺍﺱ ﺩﺍﺩﻡ :
- ﺑﺒﺨﺸﯿﺪ ﻣﯽ ﺗﻮﻧﻢ ﺷﻤﺎﺭﺗﻮﻧﻮ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﻢ؟
ﺟﻮﺍﺏ ﺩﺍﺩ
- ﻧﺨﯿـــــــــــــﺮ
.
.
.
.
.
.
ﺍﺻﻼ ﺍﺷﮏ ﺗﻮ ﭼﺸﺎﻡ ﺣﻠﻘﻪ ﺯﺩ ...

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : جمعه 9 بهمن 1394 
نظرات 0

آقا چند وقت پیش همه رفته بودن عروسی و من و داییم و دختر خالم، تنها بودیم. برای شام داییم گفت که زنگ بزنیم پیتزا بیارن . ما هم قبول کردیم.
داییم زنگ زد 118 شماره ی پیتزایی که اسمش پیتزا شهرزاد بود رو بگیره.
تا یارو گوشی رو برداشت داییم گفت :سلام خسته نباشید، شماره پیتزا
شلوار رو می خاستم.
آقا من و دختر خالم داشتیم فرشارو چنگ می زدیم داییم داشت هرهر می خندید.
راهنمای 118 متوجه نشد که داییم چه سوتی داده، فکر کرد داریم مسخرش می کنیم قطع کرد.

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : جمعه 9 بهمن 1394 
نظرات 0

چندوقت پیشا مامانم تو جمع خانواده عموم اینا تعریف میکرد که چند ساله پیش از مدرسه داداشم زنگ زدن که یه جفت کفش بیارین واسه پسرتون کفشش افتاده تو چاه توالت.تو بارون مامانم کفش میبره میبینه داداشم کفش پاشه خوشحال و شاد و خندان و معلوم نیس کی زنگ زده بوده.به اینجا رسید دیدیم پسرعموم داره یجور خاص میخنده یهو منفجر شد و با هر تیکه از بدنش گفت کار من بوده زنگ زدم.....جالب اینجاست پسرعموم اینا یه شهر دیگه ان.
لایک:پسرعمو مردم آزاری داریا...کصافط

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : جمعه 9 بهمن 1394 
نظرات 0

عاقا یه بار حس گرفته بودم داشتم ادبیات میخوندم که یهو خواجه نظام الملک توسی رو خوندم خواجه نظام الملک سوتی هیچی دیگه موجبات خنده و شادی خودم و اطرافیان رو به مدت یه سال تضمین کردم خواجه نظام الملک توسی هم که الان با یه گالن اسید دم در خونمونه^__^

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : جمعه 9 بهمن 1394 
نظرات 0

این هفته یکی از همکلاسیام دیر امد سر کلاس دو صفحه اول جزوه رو نداشت عکس گرفت که بعد کلاس بنویسه
حالا کلاس تموم شده موندم کنارش بنویسه
دیدید که دو انگشته بکشید کنار هم تو گوشی های لمسی تصویر بزرگ میشه(گفتم دیدید چون می دونم بچه های فورجوک همه مثل خودم 1100 هستن)
این تصویر تو گوشی بزرگ کرد حالا برگشته رو برگه هم این حرکت انجام میده
یه بار نه دوباره نه سه بار این کار کرد آخرشم عصبی شد با مشت کوبید رومیز(تاپیر قیمت بنزین والا)
قیافه من o-o
قیافه گوشی ^-^
قیافه خودش بعد فهمیدن سوتیش :((((((((((((
من کل دانشگاه جوییدم تحت تعقیبم

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : جمعه 9 بهمن 1394 
نظرات 0

قبلا تو چت به یه دختر گفتم بوگاتی که بابام از دبی آورده برام رو دیدی؟؟؟
گفت کو اگه راس میگی برو کنارش عکس بگیر بفرست ببینم
منم که خدای فتوشاپ یه عکس زدم براش ماااااااااااااااااااه ^_^
بدبخت نمیدونست ما وانت داریم وگرنه سنگ کوب میکرد
باورش شده بود میگفت خوشبحالتون ما پراید داریم^_^
لایک=ای تو روحت ^_^

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : جمعه 9 بهمن 1394 
نظرات 0

یعنی امکان نداره تا حالا سر اینکه داداشت لایی کشیده و رختخواب جمع کردن یا پهن کردنش افتاده باشه پاچه تو, تا حالا تویه خونه خون به پا نکرده بشی !!!!

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : جمعه 9 بهمن 1394 
نظرات 0

عاغا من ی روز داغون بودم یعنی داغونا اومدم ۴جوک فال حافظ بگیرم حواسم ب مطلبا پرت شد تپل ۱۰ پیج و خوندم و خیلی شیک رفتم خوابیدم
فرداش یادم افتاد من چیکار داشتم اصن
ی وقت فک نکنید من گیجمااااااا نه تقصیر ۴جوکه

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : جمعه 9 بهمن 1394 
نظرات 0

زنگ زدم به دوستم میگم فردا چه امتحانی داریم میگه یا ابولفضل مگه امتحان داریم؟... همچین بچه ی درس خونی هستیم ما

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : جمعه 9 بهمن 1394 
نظرات 0

سرجلسه امتحان تقلب میکردیم میخندیدیم معلمه قاطی کرده بود نمیدونست واسه چی میخندیم واسه رد گم کنی هم هی همه بچه ها بیرون کلاسو نگاه میکردن میخندیدن معلمه میرفت بیرونو نگاه میکرد میدید کسی نیس یه نگاه به ما ها میکرد دوباره ماها میخندیدم...
بله این جور دانش آموزانی هستیم ما ^__^

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : جمعه 9 بهمن 1394 
نظرات 0

عاقا بعد از بیست روز این گوشیمو شارژ کردیم دیدم برام اس اومده خوشحال شدم شیرژه رفتم سمت گوشی دیدم همراه اول اس داده:چطوری رفیق کم پیدایی یه پیشنهاد خوب برات دارم عدد یک رو به همین شماره بفرست تا میلیونر بشی نوشتم بی خیال ما شو نوشت:پس بیا زن بگیر کمکت میکنم نوشتم زن نمیخوام نوشت چرا؟ گفتم پول ندارم گفت برا همین میگم عدد یک رو بفرست تا میلیونر بشی!!!!!!!!!!!عدد یک رو فرستادم براش نوشت:با تشکر دوهزار تومن از شارژشما به خیریه واریز شد!!!!از اون به بعد هرچی اس میدم جوابمو نمیده کسافط ولی خیلی فحش براش فرستادم

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : جمعه 9 بهمن 1394 
نظرات 0

خواستم بهتون بگم.پنجشنبه شبش باداداشم نشسته بودیم که مامانم یه بشقاب سیب زمینی سرخ کرده آورد داد بهمون گفت بخورید.من ذوق مرگ شدم ولی بعدش شنیدم گفت زیادی سرخ کردم حیفه بخورید تا باباتون نیومده حرفی بزنه.اون دست مال کاغذی بدید مماغام ریخت..

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : جمعه 9 بهمن 1394 
نظرات 0

..و آبی...
.
.. دیشـــبـــ دیـــدم یکــی بــامشــت داره بــه دیـــوار میکـــوبــه.
.... منـــم پــاشــــدم , بــه دیــوار مشــت کـــوبیـــدم
....... اون دوتــا کـــوبیـــد , منــــم دوتـــا کــوبیـــدم ..
. اون ســه تــا زد , منــــم ســه تـــا زدم ..
........ اون هفــت هشــتــ تــا کـــوبیــد مــنم همینجــــور زدم..
.. بعـــد دیـــدم مسیـــج اومــــد , دیـــدم دخــتــره همســایــه نوشتـه:
.... هـــوی بچــه خشــکل مگــه از وقــتـــِ خـــوابــت نگــذشــتــه OــO
.......پـــاشــو بــرو دیــش بــوس لــالــا..^ـ^ مـــرض داری بــه دیــوار مشــت میــزنـــی ؟؟
.. منـــم نوشــتم : نکــنــه تـــو داری واســه خـــودتـــ لونــه میســـازی
. کــه اینـجـــوری بــا نوکـــ میــزنـــی بــه دیـــوار, دارکـــــــــوب ؟؟^ـ^
. .....از صبــح هنـــوز از خـــونــه بیــرون نـــرفتـــم چـــون رفتـــن مســاویســت
............ بــا مــــــــرگـــ .!!

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : جمعه 9 بهمن 1394 
نظرات 0

داشتــم میــرفتم مــدرسه هوا خعــلی تاریکـ بود
بـ مامانم میگـم: مامانــی راه گورگـ داری بام نیمیــایی؟
مــامانم : بزار همون گورگــا بوخورنتـ از دستتـ راحتـ بشیـم با پســرم کیفـ میکنــم بــ خدا
مـــن:|
مامانم ^_^
بــرادره محترم ^_«
ینــی مامان بابای واقعیــم دنبــاله من میگــردن:((((

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : جمعه 9 بهمن 1394 
نظرات 0

من صبح ها که از خاک بیدار میشم کلا منگم هیچی نمی فهمم :)))))))))))))))
یه صبح از خواب بلند شدم و اماده شدم برم مدرسه سرویسم رسید به جای اینکه بگم سلام با صدای بلند گفتم الووووووووووووووووووووووووووووو!
خودتون قیافه راننده سرویس رو تصور کنید! جای حرف زدن نداره :((((((((((

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : جمعه 9 بهمن 1394 
نظرات 0

مامانم سال اول که معلم شده بود معلم یه روستا بود شاگردایی که داشت به داس میگفتن افن دره مامانم خودشو کشت که به اینا گودزیلا ها یاد بده داس نه افن دره ............ آخر سال م خودش هم میگفت افن دره

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : جمعه 9 بهمن 1394 
نظرات 0

عاقا!
اون اوایل ک از این حشرکش برقیا-راکتی-دراومده بود...
مامی مارو پشه سوژه کرده بودن
پامیشه اینا رو بکشه دیگه برقو روشن نمیکنه باهمون لامپ کوچیک سرش دنبال پشه میگرده!
ک دیدیم ییهو 4مرد چماق بدست دم درخونمون ظاهر شدن!ک چی؟!
بیدارشین ک دزد اومده خونتون!!!
نگو نورو دیدن فک کردن دزده پاشدن ب یاری خیزند!
حالا بماند ک چگونه داستانو هم آوردیم!
بعللله چنین آدمای باحالی هستیم ما!

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : جمعه 9 بهمن 1394 
نظرات 0

چن وقت پیش خالمینا یه مزاحم تلفنی داشتن که زنگ میزده جواب نمیداده بعد چن وقت مخابرات به اینا میگه برن اونجا حالا پسر خاله مام رفته اونجا اونجا بهش چی گفته باشن خوبه!!!؟؟
ماموره گفته این شماره یه مزاحم حرفه ایه با شما خیلی تماس گرفته اگه فامیل شماس معرفیش کنید بگیریمش!!!
پسر خاله مO_o
خاله ام اینا o_O
من ^_^
فامیل جدیدمون ^_^
منبع:خاطرات داش مهدی با کمی تا قسمتی ابری اختلاس(نه.....چیز....آهان یادم اومد....تخلص)

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : جمعه 9 بهمن 1394 
نظرات 0

ساعت11شب همه خواب بودن داشتم مسواک میزدم...
یهو یه دستی خورد به شونم...
یه جیغ بنفش کشیدم ...
دیدم مامانم پا به فرار گذاشت.
خلاصه یکم که اروم شدیم فهمیدم اومده بوده بوسم کنه شب بخیر بگه...
قلفونش بلم من.
^-^

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : جمعه 9 بهمن 1394 
نظرات 0

يه كشف جديد دارم واستون.
ﭼﺮﺍ ؟ ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ ﺑﻌﻀﯽ ﺍﺯ ﭼﺮﺍﻫﺎﯼ ﺯﻧﺪﮔﯽ .......ﭼﺮﺍ؟؟؟؟؟
؟؟؟؟؟؟؟
............................................................
..................................................
ﭼﺮﺍ ﻣﯽ ﮔﻮﯾﻨﺪ ” ﻓﯿﻠﺴﻮﻑ ” ﻭ ﻧﻤﯽ ﮔﻮﯾﻨﺪ ” ﮔﺎﻭﺳﻮﻑ ” ؟!
ﭼﺮﺍ ﻣﯽ ﮔﻮﯾﻨﺪ ” ﭘﯿﺮﺍﻫﻦ ” ﻭ ﻧﻤﯽ ﮔﻮﯾﻨﺪ ” ﺟﻮﺍﻥ ﺍﻫﻦ ” ؟!
ﭼﺮﺍ ﻣﯽ ﮔﻮﯾﻨﺪ ” ﺍﺗﻮﺑﻮﺱ ” ﻭ ﻧﻤﯽ ﮔﻮﯾﻨﺪ ” ﺍﺗﻮﻣﺎﭺ ” ﯾﺎ ”
ﺟﺎﺭﻭﺑﻮﺱ ” ؟!
ﭼﺮﺍ ﻣﯽ ﮔﻮﯾﻨﺪ ” ﺧﺪﺍﺣﺎﻓﻆ ” ﻭ ﻧﻤﯽ ﮔﻮﯾﻨﺪ ” ﺧﺪﺍﺳﻌﺪﯼ ” ؟!
ﭼﺮﺍ ﻣﯽ ﮔﻮﯾﻨﺪ ” ﺍﺗﻮﻣﺒﯿﻞ ” ﻭ ﻧﻤﯽ ﮔﻮﯾﻨﺪ ” ﺍﺗﻮﻣﮑُﻠﻨﮓ ” ؟!
ﭼﺮﺍ ﻣﯽ ﮔﻮﯾﻨﺪ ” ﻣﺎﺷﯿﻦ ” ﻭ ﻧﻤﯽ ﮔﻮﯾﻨﺪ “ ﺷﻤﺎﺷﯿﻦ ” ؟!
ﺑﻪ ﻃﺮﺍﺡ ﭼﻨﯿﻦ ﺳﻮﺍﻻﺗﯽ
ﭼﺮﺍ ﻣﯽ ﮔﻮﯾﻨﺪ ” ﺩﯾﻮﺍﻧﻪ ” ﻭ ﻧﻤﯽ ﮔﻮﯾﻨﺪ ” ﻏﻮﻝ ﺁﻧﻪ " ؟!
واقعا چرا؟ :)))))

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : جمعه 9 بهمن 1394 
نظرات 0

دوستم میگه بعضی از این پسرای امروزی خیلی کوچیک جثه ان!!
میگه مرد باید خوشتیپ باشه! قد بلند، هیکلی، چهار خونه!!!( چهارشونه)
لطفا اقایون راه راه سمت این دوست ما نرن!! یه همچین سوتی هایی میده یعنی!
0_o

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : جمعه 9 بهمن 1394 
نظرات 0

یه بارم اومدیم با مخاطب خاصمون در مورد درس صحبت کنیم اینم مکالمه ما:
عزیزم فردا امتحان دارم ولی لازم نیست بخونم بچه ها از عکسا چوب گرفتنO_o
میخواسم بگم از چوبا عکس گرفتن اخه صنایع چوب میخونم
قیافه مخاطب خاصمO_o
من:)))
چوبی که از عکسا گرفته میشن:/
من دیگه حرفی ندارم!

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : جمعه 9 بهمن 1394 
نظرات 0

یه شاه سوتی دادم خفننننننننن
از سر کار بر می گشتم خونه و دو دوتا چهارتا که رسیدم خونه به همسری بگم پولام جور شدن می تونیم ماشین بخریم
دل تو دلم نبود که زود برسم خونه واس همین سوار تاکسی شدم
از قضا دوست و همسایه ی گرامی رو دیدم که امتحان گواهینامه قبول شده بود و شیرینی گرفته بود و داشت به دوستش تعریف می کرد
منم جوگیرررررررررررر یوهو گفتم "قبول باشه" ^.^
تازه اومدم درستش کنم
گفتم انشالله چرخاش بچرخه براتون O.o
خودمم نفهمیدم چه ربطی به گواهینامه گرفتن داشتن
فقط خوشبختانه به مقصدم رسیدم و پیاده شدم
از وقتی به همسری گفتم مسخرم می کنه !!!!!!!! -_-
پیش همه تعریف کرده ابرو نذاشته واسم
منم یه 4 لیتر اسید پاشیدم روش که دیگه مسخرم نکنه والا این همه زحمت بکش اخرشم مسخرت کنن -_-

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : جمعه 9 بهمن 1394 
نظرات 0

دختره لیسانس داره در ضمن داره خودشو واسه فوق آماده میکنه اونوقت اس ام اس داده میتونی بری تو سایت(jazb@atiyesazan.ir- دقت کنید آدرس ایمیل داده ) شرایط استخدامی فلان سازمانو برام ببینی
ایییییییییی خدا آدم دردشو به کی بگه
حداقل برای التیام درد من ,تو رو خدااااااا بیخیال فوق شو
-من...
-کله...
-دیوار...

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : جمعه 9 بهمن 1394 
نظرات 0

مدرسه من به صورت مجتمع یعنی هم دبیرستان داره هم راهنمایی هم دبستان
یه روز که تو برنامه ها اختلال به وجود اومده بود و زنگ تفریح ما با دبستانیا یکی شده بود. منو دوستم داشتیم می رفتیم ابخوری یه دبستانی جلومو گرفته
دبستانیه: میشه بیای پایین هم قد من شی
من: بله عزیزم کاری داشتی؟ ( خم شدم سمتش)
بعد دیدم دختره دارم دماغمو می کشه
دبستانیه:)))))))))))))))
من: O_o
دوستم و هم کلاسیامD:
باورکنیییییییییییییییید دماغم بزرگ نیست :((((((((((((((((

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : جمعه 9 بهمن 1394 
نظرات 0

منو پسرداییم چندروز پیش داشتیم یه مسیر نسبتا طولانی رو با آژانس میرفتیم.وسط راه پول از جیبم درآوردم حساب کنم پسردایی شاهکارم میگه فعلا نده خره شاید یه بلایی سرمون اومدو به مقصد نرسیدیم از کجا معلوم! بیستوسه سالشه ها! طرز فکرش نابودم کرد اصن!

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : جمعه 9 بهمن 1394 
نظرات 0

معدم درد میکرد رفتم دکتر حالا مکالمه منو دکتره:
دکتر:ترشم میکنی؟
من:بله!!
دکتر:کوفتم میکنی ؟
من:o_O؟؟؟؟؟
دکتر:کجات درد میکنه؟
اومدم توضیح بدم کجام درد میکنه برگشته داد میزنه فقط بگو آره یا نه...
دکتراهم اعصاب ندارن بخدا...
بنزین با آدم چه کارها که نمیکنه ^_^

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : جمعه 9 بهمن 1394 
نظرات 0

اینایی که صبح زود با ناز از خواب پامیشن ، میز صبحونه رو میچینن ، بعد میرن با کلی قربون صدقه بچه شونو بیدار میکنن ، بعد بچه شون میره دست و روشو میشوره ، بعد خیلی آرومم لباساشو میپوشونه ، بعد میاد میشینه سرمیز ، صبحونه شو که حاوی(هاوی hاوی ....) : آ پرتقال ، شیر ، پنیر ، کره ، عسل ، گردو و ... هست رو کامل نوش جان میکنه «مامان چایی بریز» بعد سرویس میاد اینم باکلی ناز بلند میشه مامان باباش بوسش میکنن میرن مدرسه ،،،
اینا فتوشاپن؟؟؟ 0_O فتوشاپن آره ؟؟؟
ماصب پامیشیم همین وقت کنیم لباسامونو درست حسابی بپوشیم هنر کردیم ، تازه اگه یادمون نره کیفمونو برداریم >_<
گاها یه دعوایی هم با مامان بابامون داریم .... )_(

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : جمعه 9 بهمن 1394 
نظرات 0

اقا من طراحی تاسیسات ساختمان هم انجام میدم تحت تاثیر پست یکی از بچه های 4جوک که گفته بود تو دستشویی هم پریز برق بذارید جو منو گرفت پریز گذاشتم تو دستشویی یه خونه!!!!!!!!!!!!!!
اولش برقکار گفت اینکار نمی کنه کلیم داد بیداد کرد صاحب ساختمونم کلی غر زد که شما بهتره بری اشپزیتو بککنی این کاره نیستی!!!!!!!!!!!!!
اما دو روز پیش من دیده کلی تشکر کرده بابت این قضیه
اما سوالی که پیش میاد یعنی واقعا میرن تو دستشویی میشینن گوشیشون شارژ می کنن ایا؟
پی نوشت:این پریز برای دستشویی فرنگی گذاشتما :|

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : جمعه 9 بهمن 1394 
نظرات 0

هه یادش بخیر...معلم ریاضیمون عصبانی شد به یکی از بچه ها گفت:انگار از پشت کوه اومدی پشته کوهی...منم پاشدم گفتم: آقا این یه چیزه دو طرفست..اینور کوهی ها به اونور کوهی ها میگن پشت کوهی .. اونور کوهی ها به اینور کوهی ها...هیچی دیگه نمیدونم چرا بهم گفت برو بیرون !!!

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : جمعه 9 بهمن 1394 
نظرات 0

رفته بودیم بیرون با مامانم، یکی از دوستای مامانمو که تا به حال منو ندیده بود رو دیدیم.بعد سلام واینا خانومه برگشت به من اشاره کرد و به مامانم گفت خواهرته؟.....مامانمم گفت ن دخترمه، قیافشم^_^بود...
الان به نظرتون خانومه از مامانم تعریف کرد، یا غیر مستقیم به من توهین کرد؟؟؟ عاغا اسید کیلویی چند میفروشین؟ -_-

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : جمعه 9 بهمن 1394 
نظرات 0

دىروز رفتم کارت عابر بانک رو از مامانم بگيرم حالا مکالمات بين من و مامانم :
مامان کارت من کجاست ؟
مامانم :تو کيف کارت ها
من : کيف کارت ها کجاست ؟
مامانم : کنار کارت ملى و گواهينامم
من :|
من:خوب گواهينامت کجاست ؟
مامانم :تو کىف پولم
من: خوب کيف پولت کجاست ؟
مامانم :توکيف قهوه يمه ديگه
باز هم من :|
من:خوب کيف قهوه ايت کجاست ؟
مامانم: تو اتاقمه پسره ى ديوونه
من پس از بيست دقيقه گشتن
من : مامان پىداش نميکنم خودت بيا بده
حالا مامانم اومده مستقيم رفته تو اتاق خوهرم اوورده داده ميگه بيا بگير پسره خنگ
همچنان من :|

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : جمعه 9 بهمن 1394 
نظرات 0

همسایمون مبل خریده ،بچش داشت تو کوچه بازی میکرد ، که یدفعه باباش از پنجره سرشو آورد بیرون ، داد زد و گفت :
واسه چی بیرون داری بازی میکنی بیا خونه بشین رو مبل!!!!

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : جمعه 9 بهمن 1394 
نظرات 0

امروز شاهده دو پسر در تاکسی بودم

- ﻣﯿﮕﻢ مهدی ﻓﺮﻕ ﺳﺮﭺ ﺑﺎ ﺩﺍﻧﻠﻮﺩ ﭼﯿﻪ؟؟
+ ﻓﺮﻕ ﺧﺎﺻﯽ ﻧﺪﺍﺭﻩ ﺳﺮﭺ ﺍﻧﮕﻠﯿﺴﯿﻪ ﻭﻟﯽ ﺩﺍﻧﻠﻮﺩ ﺁﻣﺮﯾﮑﺎﯾﯿﻪ :|
- ﺧﻮﺏ ﻣﻌﻨﯽ ﺩﻭﺗﺎﺷﻮﻥ ﭼﯽ ﻣﯿﺸﻪ؟
+ ﻓﮑﺮ ﮐﻨﻢ ﻫﻤﻮﻥ ﺍﯾﻨﺘﺮﻧﺖ ﺧﻮﺩﻣﻮﻥ ﺑﺎﺷﻪ
- ﻭﺍﯼ مهدی ﺗﻮ ﻣﺦ ﮐﺎﻣﭙﯿﻮﺗﺮﯼ

پسرا پیش فعال هستن؟؟!!

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : جمعه 9 بهمن 1394 
نظرات 0

تو تلویزیون گزارشگره به طرف میگه گازهای گلخانه ای چه تاثیری روی محیط زیست داره؟
طرف گفت گازهای گلخانه ای باعث رشد گیاهان گلخانه ای مثل گوجه و خیار میشه :)
من دیگ حرفی ندارم:|

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : جمعه 9 بهمن 1394 
نظرات 0

با نامزدم داشتیم از خونشون میومدیم بیرون کسی خونه نبود..
نامزدم بهم گفت خانومم همه ی درها رو قفل کردی؟
گفتم فقط 1 درب بود دیگه که با این در اگر دربند در مانند درمانند^_^
قیافه نامزدمo‏_‏0
من که از اول میدونستم به جای زن، بچه گرفتم پس دیگه اعتراضی نیست بریم
من:بااااااشه بریم میخوام راجب درهای درمانند باهات حرف بزنم^_^
اون:زهرا؟؟!!!o‏_‏0
من:سیر داغ!خخخخخخخخخ

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : جمعه 9 بهمن 1394 
نظرات 0

چند وقت پیش دعوت داشتیم عروسی...موقع شام گودزیلای فامیل (5 سالشه)اومد پیشم نشست...خلاصه دیدم همش با غصه نگا میکنه
بش گفتم اجی بلا چت شده حالا؟
میدونید چی گفت ؟نه جون من میدونید چی گفت؟
گفت:روج لب داری؟گفتم :اره خووو
گفتش :الان باهاته گفتم:اره تو کیفمه
گودزیلا:اخیییش خیالم راحت شد...گفتم الانه غذا بخورم روجم پاک میشه...
والا ما هم سن اینا بودیم ...اصن وللش ...ولی میگم بزارین بگم:ما هم سن اینا بودیم بستنی یخی قرمز میخوردیم که لبامون سرخ شه کمی شاد شیم هیییییییییح روزگار !

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : جمعه 9 بهمن 1394 
نظرات 0

رفته بودیم خواستگاری
از هر دری گفتیم بعد رسید به قیمت دفتر و مداد تو این دوره زمونه
مامان دختره گفت ما که اینقدر خودکارو دفتر و مداد از زمان تحصیل بچه ها مونده که نمیدونیم باهاشون چیکار کنیم
بعد دوباره رفیتم سر اصل مطلب
گفتیم ی خودکارو کاغذ بیارین خواسته هاتون رو بنویسیم
اقا نیم ساعت خونه رو دنبال خودکار میگشتن
اخرسرم با مداد چشم من نوشتیم
خودکارهای اضافی o0
مداد چشم من ):
خالی بند
خو کی گفته بود ایطوری خالی ببندی

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : جمعه 9 بهمن 1394 
نظرات 0

یه دختره الان توو این موقع ﺍﺷﺘﺒﺎﻫﯽ ﺯﻧﮓ ﺯﺩ به گوشی من ﮔﻔﺖ : علی اونجاست؟
گفتم : نه نیست!
ﮔﻔﺖ : ﭘﺲ ﺍﮔﻪ ﺍﻭﻣﺪ ﺑﮕﻮ ﺯﻭﺩ ﺑﯿﺎﺩ ﺧﻮﻧﻪ ! . .
.گفتم تو کیه علی میشی ؟چیکارش داری ؟.
گفت :من خواهرشم .گوشیرو بده بهش دیگه .اذیت نکن .میدونم که اونجاست .
گفتم :بابا جون مگه مغزه خر خوردی دختر جون .تو موبایل منو گرفتی .علیم کجا بود آخه این وقت شب ؟!!!.
دختره:آخه من نگرانشم .اگه پیش تو نیست پس کجاست؟!!!!!میشه برام پیداش کنی بگی بیاد خونه زودی ؟.

علی اگه این پست رو میبینی برو خونه خواهرت..نگرانته! :)))
دخترا دیوونه شدن !!!
اصن نپرسید کجارو گرفته .نپرسید تو کی هستی .!!!!!!!!
یه چهار لیتری اسید برسونید به من

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : جمعه 9 بهمن 1394 
نظرات 0

دیروز با آبجیم رفتم بیرون بعدازجلو ی کبابی رد شدیم دیدم ابجیم جلو دماغشو گرفته :
من :چیه چرا دماغتو گرفتی بوش ک خوبه ^_^
ابجیم : اخه بو هرچی بهم بخوره دوس دارم بخورم وگرنه حالم بد میشه @_@
ی صد متر رفتیم جلو تر چشتون روز بد نبینه بو فاضلاب میومد .^_^
گفتم سمانه جان نظرت راجبه این چیه بازم دوس داری بخوری خخخخخخخ

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : جمعه 9 بهمن 1394 
نظرات 0

..و آبی...
.
.. داشتــــم از جلـــویِ خــــونــه دختـــره همســایمـــون رد میشــدم
.... خــواستــــم زبـــونـــمو در آرم کــه مسیــــج اومـــــــد
. دیـــدم دختـــرِ همســـایمـــونــه , نــوشتـــه ::
......... هـُــوی بچـــه خشــکل حـــواســتــــ بــآشــه دســتـــ از پــا
.خطــا نکنـــی , دارم تــــویِ آیفـــون میبینـــــمتــ .oــO ...!!!!!
.....
.......... یکـــی بیـاد منــــو بخـــــــوره ....!!!!

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : جمعه 9 بهمن 1394 
نظرات 0

دیروز با آبجیم رفتم بیرون بعدازجلو ی کبابی رد شدیم دیدم ابجیم جلو دماغشو گرفته :
من :چیه چرا دماغتو گرفتی بوش ک خوبه ^_^
ابجیم : اخه بو هرچی بهم بخوره دوس دارم بخورم وگرنه حالم بد میشه @_@
ی صد متر رفتیم جلو تر چشتون روز بد نبینه بو فاضلاب میومد .^_^
گفتم سمانه جان نظرت راجبه این چیه بازم دوس داری بخوری خخخخخخخ

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : جمعه 9 بهمن 1394 
نظرات 0

قدیما چون زانوهام مشکل داشت رفتم از زانوهام عکس رنگی بگیرم . داخل شدم ، آقاهه گفت شلوارتو دربیار و روی تخت دراز بکش ، دراز کشیدم ، یارو رفت بعدش یه صدایی شنیدم .
یه نفر گفت : نفس نکش ، نفس نکشیدم . بعد گفت نفس بکش ، ۲ باره گفت نفس نکش ، بعد گفت نفس بکش . من هم به حرفش گوش می کردم ، واسه بار سوم گفت نفس نکش ، نفسم رو نگه داشتم ، ۲۰ ثانیه گذشت ، یواشکی نفس کشیدم آقاهه داد زد نفس نکش دیگه ! منم نفس نکشیدم . بعد گفت پاشو . من هم بلند شدم ، گفت شما بخواب !
دیدم یه نفر دیگه اون طرف هست داشتن از قفسه سینه اش عکس می گرفتن !

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : جمعه 9 بهمن 1394 
نظرات 0

ฟฟฟฟฟฟฟฟฟฟฟฟฟฟฟฟฟฟฟฟฟฟฟฟ ♥ н = н ♡ ฟฟฟฟฟฟฟฟฟฟฟฟฟฟฟฟฟฟฟฟฟฟ
سر کلاس معادلات بودیم درسم سفت و سختتتت بود در حد کیلیپس سارا
بعد استاد یه سوال از بخش عامل های انتگرال ساز داد به ما(بچه های مکانیک میدونن) کل کلاس قیافشون اینجوری شده بود o_O
استاد گفت من از روی لیست میخونم هرکی رو خوندم بیاد سوالو حل کنه
استاد:خوب اقایی اسماعیل پور (منو صدا کرد) بیاد حل کنه
من:0‎_o , و ناگهان یاد "عزیزم ببخشید فرزند لطفا" افتادم که تو کلاه قرمزی بود
بعد بچه ها میگن تو خیلی خوب اَدای جیگر و عزیزم ببخشید رو در میاری , منم صدامو صاف کردمو با صدای عزیزم ببخشید شروع کردم
من: استاد من بیام حل کنم یا نیام حل کنم ؟؟
استاد: شما بیا حل کن ^_^
من:تخته رو پاک کنم یا تخته رو پاک نکنم ؟؟
استاد:اگه زحمتت نمیشه تخته رو پاک کن لدفا ^_^
من: از چپ به راست پاک کنم یا از راست به چپ ؟؟
استاد: از هر جا که راحتی ^_^
من: سریع پاک کنم یا آروم پاک کنم ؟؟
استاد: سریع پاک کن چون وقت نداریم
من:اگه پاک کنم با ماژیک شما بنویسم یا با ماژیک خودم ؟؟
استاد:با ماژیک من بنویس0‎_o
من:با رنگ آبی بنویسم یا رنگ مشکی ؟؟
استاد:اصلا برو بشین خودم حل میکنم ^_^
منم تازه دور گرفته بودم گفتم: نه دیگه نمیشه استاد بلاخره باید شما چیزی رو که میخاید بهتون ارائه بدم ^_^
استاد: ای وای تو منو کچل کردی اسماعیل پور
من: من شما رو کچل کردم یا شما منو ؟؟
استاد:o_O
من: بعد موهاتون از پشت ریخته یا از جلو ؟؟ آخه زیر مقنعه ست نمیبینم
استاد: 0‎_o
یکی از همکلاسی هام از ته کلاس داد زد بابا استاد اون خره رو بنشون باااو
من این دفعه با صدای جیگر: جیگرم جیگرم جیگرم عِـــه
استاد : اسماعیل پور برو بیرون تو حذفی
من: شما منو حذف میکنید یا من خودم خودمو حذف کنم؟؟
استاد: گمشوووووو کصافد ^_^ , کل کلاس داشتن میزا رو میجویدنا^_^

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : جمعه 9 بهمن 1394 
نظرات 0

دختر خالم(کلاس اوله) به من: داداشی یه جمله بگو با "صبحانه" من بنویسم؟
خالم(مامانش): بنویس من صبحانه کره مربا با مغز گردو می خورم!
دختر خالم به مامانش: تو که برا ما گردو نمیخری؟؟؟
من :)))))))))))))))))))
خالم //
دختر خالم ^.^
مغز گردو $$$$$$$$$
صبحانه :))
بازم من :))))))))))))))))

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : جمعه 9 بهمن 1394 
نظرات 0

امروز یه اس واسم اومد با این مضمون:
واگذارت میکنم به خدا اگه این پیامو بخونی بهش عمل نکنی
پاشو یه قر بده!
خو دیگه مجبور شدم قر بدم قسم داده بود
جا داره سرمو بکوبم به دیوار

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : جمعه 9 بهمن 1394 
نظرات 0

ﭼﻨﺪ ﻭﻗﺖ ﭘﯿﺶ ﺭﻓﺘﻪ ﺑﻮﺩﻡ ﻋﺮﻭﺳﯽ ،
ﻭﺍﺳﻪ ﺧﻮﺩﻡ ﯾﻪ ﮔﻮﺷﻪ ﻧﺸﺴﺘﻪ ﺑﻮﺩﻡ ، ﮐﻪ ﺧﻮﺍﻧﻨﺪﻩ
ﮔﻔﺖ :
ﺗﻮ ﮐﻪ ﺧﻮﺷﮕﻠﯽ
ﺩﻝ ﻣﯿﺒﺮﯼ ﭼﺮﺍ ﻧﻤﯿﺮﻗﺼﯽ !!!
ﻣﻨﻢ ﺩﯾﺪﻡ ﺧﺪﺍﯾﯿﺶ ﺭﺍﺱ ﻣﯿﮕﻪ
ﻫﯿﭽﯽ ﺩﯾﮕﻪ ﻣﻨﻢ ﺑﻠﻨﺪ ﺷﺪﻡ ﺭﻗﺼﯿﺪﻡ :))

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : جمعه 9 بهمن 1394 
نظرات 0

اقا ما یه روز داشتیم با رفقا وخواهرمون بازی میکردیم من باختم قرار شد صدای خر در بیارم اقا مام مجبور شدیم صدای خر در بیاریم
اصلا جمع داشت تلف میشد ازخنده حالا خواهرم برگشته به من میگه اینقدر صدای خرو خوب درمیاری لامصب انگار خود خری...
اقا مام دیگه قاطی کردیم خون دیگه جلوی چشامو گرفته بود رفتم بهش گفتم شما لطف داری
چیه فکر کردین میرم دست روی خواهر بزرگترم بلند میکنم سخت در اشتباهین ما ازوناش نیستیم

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : جمعه 9 بهمن 1394 
نظرات 0

من یه روز از مدرسه اومدم دیدم گوشی مامانم تو ماهی تابه با روغن روی گازمونه.
هی به خودم میگفتم حتما زده به سرم.
بعد یه هو مامانم از خواب بیدار شد داد زد واااااای گوشیم سوختO_O
آخر متوجه شدم گوشی مامانم افتاده تو آب بعد مادر محترمم به خاطر اینکه گوشی به نظرش خشک بشه اومده تو ماهی تابه روغن ریخته بعد که داغ شده گوشیشو گزاشته تو ماهی تابه تا گوشی خشک بشه. بعد از خواب بیدار میشه میبینه بلعععع گوشی سوخت آب شد رفت.X_X
بعد من این خاطره رو تعریف کردنی میگه نه بابا روغن نریختم همینطوری گزاشتم تو ماهی تابه.+_+
از چنین مادری معجزه شده معجزهه شده منه نخبه به دنیا اومدم.U_U
الهی قربون مامانم برمممممممم :)
الهی که فلشت نیم سوز نشه الهی بی لایک کسی که دوسش داری از دنیا نری بزن لایکو^_^ ^_~

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : جمعه 9 بهمن 1394 
نظرات 0

تو خونه تنهام دارم گلای قالی رو میشمرم ( درس میخونم)
یه پسره اندازه گاو ! ده دقیقس وایستاده کنار دیوار خونمون...
به بوقلمونای همسایمون میگه:قیل قیل قیل قیل!
اونام تند تند میگن:غیر قابل قبول غیر قابل قبول!
بعد عین اسب شیهه میکشه از ذوقش و میخنده...!
به نظرتون قرصاشو نخورده؟؟؟؟
مردم چه دل خجسته ای دارن...
اصن یه باغ وحش وضی...

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : جمعه 9 بهمن 1394 
نظرات 0

امروز لامپ کم مصرف خواهرم شیکست،بعد نیست که بخارات جیوه داره ما هم ترسیدیم دویدیم به سمت دیگر خانه!
بعد چن دقه خواهرم رفته با جارو برقی جمشون کرده،بعدش تو اینترنت خونده که با جارو برقی نباید جمع می شده الان افسرده ــس!
بهش میگم:من سردرد دارم!
میگه:منم همینطور تازه سرگیجه و سر چشمم دارم!!!!
من الان تو هنگم که سر چشم چه بیماریه؟؟؟؟؟
میخوام برم فردا به دکتر معرفیش کنم!!!
تاره الان یه ربعه داره میگه کف پاهام می سوزه!!!
من موندم این چشه!

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : جمعه 9 بهمن 1394 
نظرات 0

آقا ما یه بار رفتیم سلف دانشگاه دیدیم خلوته مسئولین بیکار نشستن.
با خودم گفتم چیکار کنیم اینا حوصلشون سر نره که یهو یه فکری به ذهنم رسید...
من تو درآوردن صدای گربه استادم، در حدی که کسی نمی تونه از صدای گربه واقعی تشخیص بده ^_^
شروع کردم به صورت نامحسوس صدای گربه درآوردن...
مسئولین که شنیدن سریع پا شدن تا گربه رو پیدا کنن و بیرونش کنن...
دوستمم هی اعتراض می کرد که این چه وضعشه که گربه به این راحتی می تونه بیاد تو سلف و از این حرفا...
که اینجانب وسط میو میو کردن یهو صدام گرفت و به صورت ناخودآگاه در حین گفتن میو گلومو صاف کردم!!!!!
و یهو همه سرا برگشت طرف من *-*
جا داره به مسئولین عزیز که به این راحتی گربه رو با لگد بیرون کردن تبریک بگم...
بنده هم فعلا تا اطلاع ثانوی طرفای سلف آفتابی نمیشم D:

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : جمعه 9 بهمن 1394 
نظرات 0

یک دفعه این مکالمه های رایگان ایرانسلی 77 دقیقه نسیب یکی از فامیلای ما شد و گوشی ایشون هم دوسیم کارته بود خلاصه از 3 شب تا 4:17 با کل خاندانمون تلفنی صحبت کرد بعد صبح که خواست اس بده دید هیچی شارژ نداره نگاه کرد دید ای دل غافل کل شبانه روز رو با همراه اولش حرف زده دیگه ادامه داستان رو پیش بینی کنید

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : جمعه 9 بهمن 1394 
نظرات 0

چند وقت پیش که روز مادربود دیدیم بابام با 3تا شاخه گل و ی جعبه شیرینی اومد خونه.
در ابتدا میان دست و جیغ و هورااااااااااااااااا شاخه گل اول به مادر گرام تقدیم شد
سپس(أییییی باباش هـــــــــــــی ،بابا ادبیات!!!)شاخه گل دومو دادن بمن...
آخریشم در مقابل چشمان اینجوریo.Oما داده شد ب داداشم:-|
من دیگه حرفی ندارم:-s...

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : جمعه 9 بهمن 1394 
نظرات 0

+ ♥♥ hamed=hanie ♥♥
امروز سر کلاس یه اتفاق عجیب غریبی افتاد که من هنوز تو کُما اَم0‎_o ‎
سر کلاس ریاضی2بودم بعد منم که ردیف اول, همینجوری مشغول نوشتن درسای پای تخته بودم بعد نگو (خانوم صدری)استاد همینجوری میخ شده رو من داره دست منو نگاه میکنه
من:0‎_o ‎ , اوستاد چیشده ؟؟ مشکلی پیش اومده؟؟
استاد: اون حلقه چیه تو دستت؟؟ زن داری ؟؟0‎_o ‎
من: بله استاد من متاهلم ^_^
کل کلاس : ^_^ ^_^ ^_^
استاد:0‎_o ‎
من:استاد شنیدم به کسایی که زود مزدوج میشن نمره میدین؟؟^_^
استاد: نه کی گفته ؟؟ اشتباه شنیدی از این خبرا نیس 0‎_o ‎
یکی از دخترای کلاس: تازه استادنمره که نمیدن هیچ نمره هم کم میکنه مگه نه استاد ؟؟^_^
استاد: دقیقا ^_^ مخصوصا از تو بصورت سفارشی نمره کم میکنم
من:0‎_o ‎ , استاد شما حتی اگه منو حذفم کنید من از این کارم پشیمون نیستم ‎و نمیشم
یهو کل کلاس دست زدن , من: ^_^ ممنونم دوستان :))
در همین گیر و داد حانیه زنگید به گوشیم
همون دختره از ته کلاس: حلال زادست استاد, خانومش زنگ زد ^_^
استاد: لدفا گوشیهاتونو بزارید رو سایلنت بچه ها ^_^
منم سریع گوشی قطع کردم و نشستم سرجام
استاد: آِ اِ اِ چرا قطع کردی ؟؟ جوابشو بده 0‎_o ‎
من: چَش چَش استاد , حالا من میزنگم حانیه اس داد: چون گوشیتو رو من قطع کردی جوابتو نمیدم کصافد
من:استاد قهر کرده جواب نمیده
استاد:گوشی رو بده من خودم باهاش حرف بزنم
من:0‎_o ‎ , سریع اس دادم به حانیه اونم گوشی رو جواب داد و استاد گوشیمو گرفت باهاش حرف زد
بعد که استاد باهاش حرفید برگشت گفت: برو برو 10 نمرت تضمینی برو واسه بقیه ش تلاش کن ^_^
من: ^_^
الان هر چی به حانیه میگم بگو استادمون بهت چی گفت نمیگه,ولی به هرحال چه با نمره چه بی نمره من یکی عاشقت بودم و هستم و خواهم بود حانیه خانوم ^_^

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : جمعه 9 بهمن 1394 
نظرات 0

امتحانمون تموم شده بود داشتیم برمیگشتیم به آشیانه خویش،من و دوستم سوار اتوبوس شدیم،اینقد هوا گررررررمممممم بود اوسکیجن به مغزم نرسید به دوستم گفتم اون پنجره ها رو باز کن،حالا دوستم خنده خنده که اون شیشه اس،پنجره نیس.....دیگه ملت رو هم خودتون تصور کنین دیگه.......بیبین منو،ادرس افق چی بود؟؟؟؟

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : جمعه 9 بهمن 1394 
نظرات 0

ديروز ديدم پشت در يه مغازه اي نوشته بود : بو گير كفش صد درصد تضميني!
فكر كنم بيشتر قصدش خودزني بود تا فروش...
حيف كه من خيلي رو جون آدما حساسم وگرنه بهش ثابت مي كردم هيچ چي تو اين دنيا صد در صد نيست!

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : جمعه 9 بهمن 1394 
نظرات 0

اقا خواهر ما چند سال پیش که تازه اشانتیون مد شده بود رفته بود خرید بعد خانومه گفت این محصول اشانتیون هم داره حالا این خواهر مام برگشته میگه میشه همینو که میگین رو ببینیم.
تصور قیافه فروشنده رو به عهده خودتون میذارم.
درضمن اون کاربری که گفته بودن بزن 370مازدیم یک ساله که زدیم که انصافا خوب جایی زدیم

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : جمعه 9 بهمن 1394 
نظرات 0

عید بود تازه از انزلی اوومده بودیم خسته و کوفته فرداشم سیزده بدر بود
مامانم ی سوتی تپل داد
به بابام گفت سبزی پوشه پرته هم داره
بابام : O.o ها ؟
مامانم اومد مثلا سوتیشو درست کنه گفت : پوچه پارچه
من با کلی خنده گفتم : منظورش اینه سبزی فروشی پشت پارکم داره
اصن مامانمو فاز انگلیسی گرفته بود ول نمیکرد خخخخخخخخ

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : جمعه 9 بهمن 1394 
نظرات 0

دراوردم به هم اتاقیم میگم زندگی چقدسخته!!!
درمیاره خیلی رک وپوست کنده میگه:میشه دقیق بکی کجاش سخته؟
کلاس که نمیری,درسم که نمیخونی,فقط میخوری ومیخوابی...
ینیییی به عمرم به این شدت قانع نشده بودم...
الانم هیچی دارم باقیمانده خاکسترموازروزمین جمع میکنم...
له شدم...

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : جمعه 9 بهمن 1394 
نظرات 0

خرطـــوم مــامــوت بـــا دو تـــا ســوراخ خوجلـــش تـــا انتــهاش تــو تــا انتــهای لانگــرهانســم اگـــه دروغ بــگـــم o_O
عــاغــا دختـــر خـــاله ی بــابـــای مــامــانم بعـــد 118 ســـال بقـــیه عمرشــونو دادن بــه شــمـــا ^_^ خــدا رفتــگان شــمــا هم بیــامرزه @_@
خــلاصــه پســر ایــن زنــه اومـده خــونــه ی مــا کــه بــگه پنــدتــونو(لباس عزا) دربــیاریــین حــالــا مـــامـــان منـــم با پیـــرهن قــرمـــزززز جیـــــــــــــــــــــغغغغ و دامــن مشــکی و شـــال قرمززز پوشــیده بــود رفــته بــود دمـــه در o_O
پســـره دیـــگه روش نشــده بــوده گفتــه بوده:ببخشـــید ادرس خــونه ی فلانی رو میــخواستم؟؟ :|||
مــامـــانم وقتی فهمـــید پســـره کـــی بــوده فقــط دنبـــال دیــوار می گشــت کـــه سـرشــو بکــوبه تــوش :|

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : جمعه 9 بهمن 1394 
نظرات 0

امروز تو بازار دختر بچه ای رو دیدم نگاش به گوجه سبز بود،
دلم براش سوخت رفتم براش یه پلاستیک پر کردم،
بهش گفتم :
بیا عمو نوش جونت، یهو با چشای اخم کرده گفت : گدا خودتی
بذا بابام بیاد بهش بگم منو چی فرض کردی ^_^
آب دهنمو قورت دادم و اصن وانستادما.. در رفتم !!! ^_^ :دی

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : جمعه 9 بهمن 1394 
نظرات 0

سوال:
عایا به نظرتون قهر راه خوبیست برای فرار از کادوی روزه مرد؟؟؟؟؟

به نظره خودم آری ولی حیف بهونه پیدا نمیکنم،شوهرجانم هم سوتی نمی دهد.
هم اکنون نیازمند کمکتون هستم:((((((((((((((((

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : جمعه 9 بهمن 1394 
نظرات 0

دوستان چشمتون روز بد نبینه
ترم اول بودم ردیف اول کلاس اندیشه 1 نشسته بودیم(من و دوستم) . جلسه اول بود هنوز استاد نیومده بود.یه آقای حدود 40 ساله دم در کلاس از ما پرسید کلاس اندیشه 1 اینجاست ما هم گفتیم بله...این اومد تو کلاس من و دوستم هم فک کردیم استاده به پاش بلند شدیم تازه دوستم بلند گفت بررررررپااااااا !!! هیچی دیگه آقاهه از کنارمون رد شد همینطوریکه میخندید رفت سمت پسرها نشست!!! اصن ی وضی بودا همه داشتن میخندیدن
دیگه رو نداشتیم سرمونو بلند کنیم

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : جمعه 9 بهمن 1394 
نظرات 0

طرز ترانه خوندن دخترخالم ...

"با تو من بهارم٬ بی تو شوره‌ دارم
وقتی هستی خوبم٬ وقتی نیستی بی تو
یه گاو نشسته رو دیوارم

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : جمعه 9 بهمن 1394 
نظرات 0

اقا امروز رفتم پیش مادر م خودم رو لوس کنم گفتم مامان پسر ت رو چقدر دوست دا ری .گفت به تو چه . من نم گفتم خو باید بدونم چقدر دوستم داری یا نه . گفت نه . گفتم چرا . گفت به توچه لامصب تو خونهی ما همه با هم درگیرن!!!!!!!!1

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : جمعه 9 بهمن 1394 
نظرات 0

aga من چند روز پیش رفتم روانپزشک اوضاع زندگیموبراش گفتم با همه خانواده حرف زده دیده ب جایی نمیرسه گفته بیا ب فرزندی قبولت میکنم
هیچی دیگه الان با بابا جدیدم نشستم دارم براتون پست میزارم :) بعله همچین آدمه خانواده فروشی هستم من :)

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : جمعه 9 بهمن 1394 
نظرات 0

گودزیلامون رفته پشت در توالت به باباش میگه : بابایی راحت باش ! من گوش نمی دم !!!!!
خودتون قیافه باباش رو بعد از خروج تجسم کنید .....
من دیگه حرفی ندارم ^_^

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : جمعه 9 بهمن 1394 
نظرات 0

دیشب مخاطب خاصم احساساتی شده بود داشت ابراز علاقه میکرد بعد گفت تو جیگرررررررری
جیگر منم تمام احساسم رو جمع کردم و بهش گفتم جیگرم جیگرم جیگرم گفتم یا نگفتم
نمیدونم چرا یه دفعه گفت من خوابم میاد شب بخیر هنوزم ازش خبری ندارم
من ^_^
احساسات:|
جیگر *_*

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : جمعه 9 بهمن 1394 
نظرات 0

چن روز پیش رفته بودم خونه عمم اینا ...
دیدم دخترعمم داره ب مامانش میگه کلیپسم شکسته و پول بده ی کلیپس جدید بخرم ! خلاصه سر این موضوع بحث میکردن ...
منم باخودم گفتم دختره آرزو داره !! کیف پولمو درآوردم ک بهش چن تومن پول بدم دیدم ای دل غافل !!! فقط چن تومن دارم اونم علیرضا (همکلاسیم) بهم گفته واسش موچین و کرم بخرم ...!! :|

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : جمعه 9 بهمن 1394 
نظرات 0

جونم براتون بگه یه روز یه اقایی رفت حموم همین که لباسشو ذر اورد و وارد حموم شد متوجه شد که اقایونی که اونجا هستند پاهاشون برعکسه شبیه سمه بعد اقاهه ترسید سریع لباسشو پوشید اومد پیش حمومی بهش گفت ایناییکه توی حموم هستن چرا پاهشون برعکسه؟
حمومی گفت:مثل من.
حالا جرئت داری برید حموم عمومی

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : جمعه 9 بهمن 1394 
نظرات 0

******abas_m223*****
ﯾﺎﺩﺵ ﺑﺨﯿﺮ ﺑﭽﻪ ﺑﻮﺩﻡ ﯼ ﻧﺎﺭﻧﮕﯽ ﮔﺬﺍﺷﺘﻢ ﺗﻮﯼ ﮐﯿﻔﻢ
ﺑﺒﺮﻡ ﻣﺪﺭﺳﻪ ﺑﺨﻮﺭﻡ ، ﺯﻧﮓ ﺗﻔﺮﯾﺢ ﮐﯿﻔﻤﻮ ﺑﺎﺯ ﮐﺮﺩﻡ
ﺩﯾﺪﻡ ﻧﺎﺭﻧﮕﯿﻪ ﻟﻪ ﺷﺪﻩ ﺟﺬﺏ ﺷﺪﻩ ﺗﻮ ﮐﺘﺎﺏ ﻓﺎﺭﺳﯿﻢ .
ﺗﺎ ﺁﺧﺮ ﺳﺎﻝ ﻫﺮﻭﻗﺖ ﻫﻮﺱ ﻧﺎﺭﻧﮕﯽ ﻣﯿﮑﺮﺩﻡ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ
ﺑﺮﮔﻪ ﻫﺎﯼ ﮐﺘﺎﺑﻤﻮ ﻣﯿﺨﻮﺭﺩﻡ!!! ^_^
(( عباس مستقيم ,قهرمان وزن 55 کيلو فلج هاى ذهنى ٱسيا ))
پرچمدار بچه هاى دانشگاه علوم اقتصادى ^_^

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : جمعه 9 بهمن 1394 
نظرات 0

ااقا جاتون خالی دیروز سره کلاس زبان یکم خشک بودن بچها گفتم بذار ی چیز بگم .قرص ب انگلیسی میشه تب لت منم سرما خوردم ی بسته قرص سرماخوردگی همرام بود.یدونشو دراوردم انداختم زمین داد زدم وایییییی تب لتم وای تب لتم خاک تو سرم تب لتم افتاد کله کلاس پرید همه میگفتن مگ تب لت داری گفتم اره الان دستم بود افتاد زمین معلممونم شاخ دراورده بود همه رفته بودن زیره میزاشونو میگشتن ی دفعه داد زدم اوناهاش پیداش کردم قرصرو از رو زمین برداشتم نشون همه دادم..هیچی دیگ الان از بیمارستان شکستگی استخوان براتون پست میذارم.

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : جمعه 9 بهمن 1394 
نظرات 0

ناهار خونه دوستم دعوت بودم حالا سوتی منو داشته باشید:
سرمو بلند کردم به پنکه سقفی اتاقش نگاه کردم گفتم:
افااااا الهام اتاق منم پنکش سقف داره
الهام :o_O چی؟
من: منظورم این بود که اتاق منم سنکه پخفی داره
الهام: O_o سها دیگه حرف نزن
من: ^ _ ^ ای بابا

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : جمعه 9 بهمن 1394 
نظرات 0

*** sara akb***
دیروز رفتیم نمایشگاه کتاب :)
توی یکی از غرفه ها ی کتاب بود " آموزش دستشویی رفتن به کودکان " O.o
من نمیدونم دستشویی رفتنم آموزش و آداب داره -_-
بچه دوبار جیش کرد تو خونه دو روز میندازیش تو انباری شام و ناهار بهش نمیدی
اونوقت میفهمه چطور بره دستشویی ...
واالااع ...
لایک : آفرین سارا :دی

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : جمعه 9 بهمن 1394 
نظرات 0

خاطره داداشم از سربازیش!
یکی از بچه های پادگانشون میخواست از سربازی فرار کنه...
هیچی!
داداشم داشته از دستشویی برمیگشته که بره تو خوابگاه بخوابه.میبینه . یکی از بچه ها تشنج کرده داره بال بال میزنه!
داداشمم داد میزنه کمک ! کمک! بیاین فلانی داره میمیره:)
یکی از دوستاش میاد و اینو میندازن پشت وانت و علی !علی! سمت بهداری ...
حالا داداشمو و دوستش با لباس خواب بودن:|. پسره رو میبرن بهداری . پرستاره هم یه آب مقطر بهش میزنه و میگن ببرینش بیمارستان!! . دوستشون رو میبرن بیمارستان!
پزشکه !میاد بالا سر این پسره یه نگاه بهش میندازه. حالا داداشمو دوستش نگران:|
یدفعه دکتره داد میزنه . پاشو جمع کن خودتو بزغاله. پسر هم که مثلا خودشو زده بود به بیماری از ترس از جاش میپره و دِ فرار!!
و اینگونه بود که عملیات فرارش باشکست مواجه^ـــ^

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : جمعه 9 بهمن 1394 
نظرات 0

مامــوت خوجـــله ی بــالــای ســایــت تــو جــزایــر لـانگـــر هــانســـم اگــه دروغ بگـــم o_O
با بچــه هــا رفتـــه بــودیــم پــارک بـــعــد یکی از بــچه هــا همـــون روز رفتــه بود آیفون 5 اس خـــریـــده بـــــود (بعـــلـــه ^_^ پَ چــی؟؟ ^_^)
خــلاصــه داشــتیم درباره گــوشـــی میحرفـــیدیم که یکـــی از دختــــرایی که تو پارک بـــاش آشنـــا شده بــودیـــم،
گفت:عــــه واااااااا.گــوشـــی منــــم ایــن ســـیبه روشــه ولی سیب مال من کامــلــــه o_O
اینجــــا بیمارستــان بچــــه ها شکـــمشـــون جــــر خــورده اوردیـــم عمـــل کنن ای لـــاو یـــو پــی ام ســـی ^_^

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : جمعه 9 بهمن 1394 
نظرات 0

اغا سلام اینجانب تو یه کتاب فروشی کار می کنم و چون خیلی ادعای با کلاس بودنم میشه تا طرف میخواد از مغازه بره بیرون میگم بسلامت خوش اومدید .چند روز پیش رفتم دکتر تا داشتم از مطب می اومدم بیرون ضمن خداحافظیهای مفصل (بله دکتر از آشناهاست که چی ؟؟؟؟) رو کردم به دکتر و گفتم با اجازه دکتر به سلامت خوش اومدین و این شد که باز هم ما به جرم خسارت زدن به اموال دکتر بر اثر گاز گرفتگیه بیماران در بازداشت به سر میبیرم .
قیافه من :@
قیافه دکتر 0-0
قیافه بیماران :))))))))

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : جمعه 9 بهمن 1394 
نظرات 0

پسر خالم لوازم کامپیوتری داره دیروز رفتم پیشش کار داشتم باش یه دختره اومده بود میگفت عاقا ببخشید مودم فافایی دارید؟
من ۰_۰
پسرخالم e.e
سازمان جهانی آب 0.o
هیچی دیگه ، تموم وسایل توسط دندونای بنده ریز ریز شد بنده خدا دختره مودم نموند واسش قرار شد فردا بیاد بگیره!!!!

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : جمعه 9 بهمن 1394 
نظرات 0

چند روز پیش داشتم از سرکار برمیگشتم حدود ظهر بود منم گشنه بودم شدید سوار اتوبوس شدم برم خونه یه خانم رو به روم نشسته بود تمام طول مسیر با زبونش بین دندوناش میگشت یه چی پیدا میکرد میجویید بعد میداد پایین فکر کنم وعده ناهارشو تکمیل کرد
منم که سیر شدم هیچ تا دو روز بعدشم سیر بودم

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : جمعه 9 بهمن 1394 
نظرات 0

یه بارم داشتم از مدرسه برمیگشتم , سوار اتوبوس شدم. یه دختر سانتی مانتال و هم سن و سال خودم هم سوار شد.. شروع کرد به من زیر چشمی نگاه کردن و زیر لب خندیدن .. آخه چشام خر داره .. ^_^
منم با اعتماد به نفس بهش چشمک زدم ^_^
بعد دیدم یه پیرزنه داره بهم چپ چپ نیگا میکنه .. :|
منم هی تند تند چشمک زدم که فکر کنه تیک دارم ..
خلاصه وقتی پیاده شدم از بس چشمک زده بودم چشمم جایی رو نمیدید..
تو رو خدا اونجوری نیگام نکنید معذب میشم !!! :)) ^_^

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : جمعه 9 بهمن 1394 
نظرات 0

امروز رفته بودم بازار یکی از این دست فروشها پیرهن مردانه داشت وایسادم نگاه کردن طرف گفت واسه شوهرتون میخاید گفتم آره، شروع کرد به تبلیغ کردن،منم یذره نگاه کردم گفتم ممنون خداحافظ.برگشت گفت بابا لااقل ازاین زیرشلواریا بخر براش،گفتم نه نمیخاد برگشت گفت بابا بیچاره است بیا جوراب ببر براش،من و چند تا خانم دیگه که اونجا بودن یه عالمه خندیدیم ولی خداییش دلم واسه شوهرم سوخت
فروشنده:(((
من^_^
شوهره بیچارره ام(که عاشقشم) :"(

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : جمعه 9 بهمن 1394 
نظرات 0

اقو من ديروز رفتم دكتر ، قرص داده اندازه ناخن شصت پاي نوزادo.O
اونوقت ميگه هر شب يك چهارمش رو بخورO.o
به نظرتون خوب ميشم؟؟؟؟

 
 
***************************** امام کاظم علیه‌ السلام : هرکس مؤمنی را شاد کند، ابتدا خدا را شاد کرده و دوم پیامبر صلی الله علیه و آله را و سوم ما را *****************************

طنز پرداز