حكايت عارفانه ، تواضع پیر وارسته

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ‏
در شهری، زلزله و باد سرخ آمد و مردم آن که سخت بلازده شده و گرفتار گشته بودند و در بن‏بست ناگواری افتاده بودند، سرانجام تصمیم گرفتند به حضور پیری وارسته که از پارسیان بزرگ آن شهر بود، بروند و از او بخواهند او را دعا کند و بلا برطرف گردد.
آنها نزد او رفته، پس از ادای احترام عرض کردند ای بنده خدا تو پیر بزرگ هستی از خدا بخواه تا ما را از این گرفتاریها نجات دهد.
آن پیر وارسته، گریه کرد و سپس گفت: «کاش سبب هلاکت شما وجود خود من نباشد؟»
و رسول اکرم (ص) فرمود: «همنشین نشوید با عالم و دانشمند مگر عالم و دانشمندی که شما را از سه چیز به سه چیز دیگر دعوت می‏کند 1- از تکبر به سوی تواضع و فروتنی 2- از بی‏تفاوتی به سوی نصیحت کردن 3- و از نادانی و بی‏سوادی به سوی علم و آگاهی.


ادامه ندارد




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در پنج شنبه 24 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0

حكايت عارفانه ، تنها یک آدم

ایشان می‏فرمودند: روزی از چهار راه مولوی و از مسیر خیابان سیروس به چهار راه گلو بندک رفتم و برگشتم، و فقط یک چهره آدم دیدم.
تا کنون کردن گنه دیگر مکن - بیره کردی آب افزون‏تر مکن‏


ادامه ندارد




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در پنج شنبه 24 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0

حكايت عارفانه ، تکلم با کلیم

شبی در عالم خواب مقدس می‏بیند که حضرت موسی (علیه السلام) با پیامبر اسلام (صلی الله علیه و اله و سلم) مشغول صحبت هستند ایشان به نزدیکی آن دو بزرگوار رفتند حضرت موسی از پیغمبر پرسید ایشان چه کسی هستند؟ پیامبر فرمود: از خودش بپرس و حضرت موسی از مقدس پرسید: کیستید؟ ایشان جواب داد من احمد پسر محمد از اهل اردبیل هستم و در فلان خانه مسکن دارم. حضرت موسی گفت: من فقط از شما اسمت را پرسیدم. مقدس جواب داد: خداوند وقتی از تو سوال کرد چه در دست داری؟ تو جواب دادی چوب است که با آن گوسفندان را به چرا می‏برم و بر آن تکیه می‏زنم و کارهای دیگری با آن انجام می‏دهم خدا هم فقط از تو پرسید چه در دست داری و تو آنقدر توضیح دادی بعد موسی (علیه السلام) به پیغمبر عرض کرد: راست گفتی که علمای امت من همانند انبیاء بنی اسرائیل می‏باشند.
ترک جان گفتم نهادم پا به صحرای طلب - تا در آن وادی مرا از تن بر آید جان ز جا


ادامه ندارد




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در پنج شنبه 24 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0

حكايت عارفانه ، تفریح پیامبر

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ‏
گاهی پیامبر (ص) می‏خواست تفریحی کرده باشد، و اظهار شادمانی کند، به ابوذر می‏فرمود: «جریان آغاز گرویدن خود به اسلام را برای ما بازگو کن».
ابوذر، سرآغاز گرایش خود به اسلام را چنین بیان می‏کرد: «ما در میان دودمان خود، بتی داشتیم که نامش «نهم» بود، مدتها این بت را پرستش می‏کردیم، روزی من کاسه شیری بر سر آن بت ریختم، همین که از بت غافل شدم، سگی گرسنه از راه رسید و آن شیر را که به بدن بت مالیده شده بود، لیسید، و در پایان، پای خود را بلند نمود و به آن بت ادرار کرد، هماندم نسبت به بت بی علاقه شدم و این اشعار را خطاب به بت گفتم:
الا یا نهم، انی قد بدالی - مدی شرف یبعد منک قربا
رایت الکلب سامک خط جید - فلم یمنع قفاک الیوم کلب‏
«هان ای بت «نهم»، برایم آشکار شد که تو از شرافت و ارزش به دور هستی، و همین باعث دوری من از تو گشت، چرا که دیدم سگی بر تو بالا رفت و تو را لیسید، و سپس بر تو ادرار کرد، و تو امروز نتوانستی خود را از (اهانت) سگ، بازداری، تا بر گردنت، ادرار نکند».
وقتی که همسرم (ام ذر) این سخن را از من شنید، ناراحت شد و به من گفت: لقد اتیت جرما و اتیت عظیما حین هجرت نهما.: «گناه بزرگی، مرتکب شدی که می‏خواهی پرستش «بت نهم» را ترک کنی ».
جریان ادرار کردن سگ را برایش گفتم. او نیز همچون من، از بت متنفر شد و به من گفت:
الا فابغنا ربا کریما - جوادا فی الفضائل یابن وهب
فما من سامه کلب حقیر - فلم یمنع یداه لنا برب
فما عبدالحجارة فهو غاو - رکیک العقل لیس بذی لبیب
ترجمه :
«ای پسر وهب! برای ما خدائی را بجوی که کریم و بزرگوار و بخشنده و با ارزش باشد، آن بتی که سگ پستی بالای او رود و او نتواند آن سگ را از خود باز دارد، خدا نیست، آن کسی که در برابر سنگ، سجده می‏کند و به پرستش آن می‏پردازد، گمراه و بی خرد و نادان است».
پیامبر (ص) به ابوذر فرمود: آری «ام ذر» براستی سخن درست گفت، که جز مردم گمراه و بی خرد در برابر سنگ، سجده نمی‏کنند».
به این ترتیب، ابوذر این خاطره عجیب و شیرین زندگی خود را برای پیامبر(ص) نقل می‏کرد و آنحضرت با لبخند پر معنای خود، یادآور ارزشهای اسلام می‏شد که موجب نجات آنها و سایر مردم از خرافه پرستی گردید. (الاصابه ریاحین الشریعه ج 3 ص 393).


ادامه ندارد




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در پنج شنبه 24 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0

حكايت عارفانه ، تعبیر خواب

زمانی که حضرت امام خمینی (قدس سره) در نجف بودند، پسر ایشان آیت الله شهید سید مصطفی (رض) در درس اخلاق که به صورت خصوصی آیت الله کشمیری (ره) افاضه می‏فرمودند شرکت می‏کرد و از ایشان برای حضرت امام خیلی تعریف می‏کند. حضرت امام می‏فرمایند: چیزهایی که می‏گویی صحیح است ولی من دلیل می‏خواهم، برو به ایشان بگو: من در فلان تاریخ چه خوابی دیده‏ام؟ آقا سید مصطفی هم جریان را به آقای کشمیری (ره) گزارش می‏دهد. ایشان هم می‏فرمایند: به پدرت بگو که در خواب دیدی که از دنیا رفته‏ای و در حالی که جسدت در قبر قرار گرفت زیر سرت سنگی اذیت می‏کرد و علی (علیه السلام) می‏آیند و آن سنگ که شما را ناراحت کرده بود را بر می‏دارد. وقتی مرحوم آقا مصطفی صحبت‏های آقای کشمیری را به عرض امام می‏رساند حضرت امام می‏فرمایند: کاملا صحیح است. برو و از ایشان تعبیر خواب را هم بپرس. برای مرتبه دوم آیت الله شهید خدمت آیت الله کشمیری می‏رسد و تعبیر خواب را می‏خواهد، آیت الله کشمیری می‏فرمایند: به پدرت بگو نجف به منزله قم است برای شما، و آن سنگ موانعی است که در کار شما بوجود آمده است که انشاء الله با عنایت امیر المومنین (علیه السلام) این موانع حل می‏شود و شما بر می‏گردید به ایران و به هدفتان هم می‏رسید و در ایران هم از دنیا می‏روید.
یک زمان گفتم به خود، خاموش باش - لب فرو بند از سخنها گوش باش‏


ادامه ندارد




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در پنج شنبه 24 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0

حكايت عارفانه ، تروریستی که شرمنده بازگشت

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ‏
اصبغ بن نباته گوید: صبح زود همراه علی (ع) نماز خواندم، سپس ناگهان دیدم مردی می‏آید که معلوم بود، مسافر است، به حضور علی (ع) رسید، علی (ع) به او فرمود: از کجا می‏آئی؟ عرض کرد: از شام.
علی (ع) فرمود: «برای کاری به اینجا آمده‏ای، آن را خودت می‏گوئی یا من بگویم»، او عرض کرد: «ای امیرمؤمنان خودت بفرما».
علی (ع) فرمود: «معاویه در شام اعلام کرد، هر کس برود و علی (ع) را بکشد، ده هزار دینار به او جایزه می‏دهم، شخصی حاضر شد، ولی وقتی به خانه‏اش رفت، پشیمان شد و با خود گفت: «من پسر عموی رسول خدا و پدر فرزندان رسول خدا (ص) را نخواهم کشت».
روز دیگر معاویه ده هزار دینار دیگر افزود و اعلام کرد: هر کس علی (ع) را بکشد 20 هزار دینار جایزه دارد، مرد دیگری، قبول این مأموریت را نمود، او نیز فکر عاقبت کار را کرد و پشیمان شد.
روز بعد معاویه سی هزار دینار جایزه قرار داد، تو بخاطر این جایزه هنگفت برجستی و قبول کردی و اینک خود را به قصد کشتن من به اینجا رسانده‏ای و تو از فامیل حمیر هستی».
شخص تروریست، اقرار به راستگوئی علی (ع) نمود.
علی (ع) به او فرمود: «اکنون چه تصمیم داری؟».
او گفت: از تصمیم کشتن تو منصرف شدم، اکنون می‏خواهم به شام برگردم.
حضرت علی (ع) به غلامش قنبر فرمود: وسائل سفر او را تکمیل کن و آب و غذا به او بده و او را روانه شام کن، قنبر فرمان علی (ع) را اجرا نمود.
تروریست با کمال شرمندگی از آنهمه بزرگواری علی (ع) به سوی شام بازگشت.


ادامه ندارد




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در پنج شنبه 24 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0

حكايت عارفانه ، ترک دنیا

شیخ تعریف می‏کرد که: در ایام جوانی دختری رعنا و زیبا از بستگان، دلباخته من شد و سرانجام در خانه خلوت مرا به دام انداخت، با خود گفتم: رجبعلی! خدا می‏تواند تو را خیلی امتحان کند! بیا یک بار تو خدا را امتحان کن! و از این حرام آماده و لذت بخش به خاطر خدا صرف نظر کن. سپس به خداوند عرضه داشتم: خدایا! من این گناه را برای تو ترک می‏کنم، تو هم مرا برای خودت تربیت کن.
عشقهایی کز پی رنگی بود - عشق نبود عاقبت ننگی بود


ادامه ندارد




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در پنج شنبه 24 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0

حكايت عارفانه ، تجسم جهاد و هجرت

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ‏
انس بن مالک گوید در محضر رسول خدا (ص) بودم، فرمود: هنگامی که (در سال 10 یا12 بعثت) خداوند مرا به سوی آسمانها عروج داد (و در شب معراج به گردش آسمانها پرداختم) ناگهان ستونی را دیدم که پایه‏اش از نقره سفیدفام، و وسط آن از یاقوت و زبرجد (سنگهای گرانقدر و براق) و بالای آن از طلای سرخ بود.
به جبرئیل گفتم: «در این قسمت (اشاره به پایه ستون) دین تو است که نورانی و سفید و روشن است».
گفتم: وسط ستون، چیست؟
گفت: وسط ستون، جهاد و پیکار با دشمنان خدا است.
پرسیدم: این قسمت طلای سرخ که در بالای ستون قرار گرفته چیست؟
گفت: «این قسمت هجرت است»، سپس افزود: «بهمین علت است که ایمان علی (ع) بر ایمان همه مؤمنان، بالاتر است» چرا که در دین و جهاد و هجرت بر دیگران پیشی گرفته است، به این ترتیب به ارزش والای جهاد و هجرت که تبلور عینی آن در آن ستون آسمانی مورد مشاهده پیامبر (ص) قرار گرفت پی می‏بریم.


ادامه ندارد




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در پنج شنبه 24 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0

حكايت عارفانه ، تبلیغات ضد علی

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ‏
بنی امیه بقدری نسبت به علی (ع) دشمنی و کینه داشتند، که در بالای منبرها، به ساحت مقدس او، جسارت کرده و او را سب و لعن می‏کردند، و این بدعت از ناحیه معاویه شروع شد و تا زمان خلافت عمربن عبدالعزیز (هشتمین خلیفه اموی) ادامه داشت (یعنی حدود بیش از شصت سال).
تا آنجا که می‏نویسند: در زمان خلافت عبدالملک (پنجمین خلیفه اموی) روزی یکی از علماء، در مسجد دمشق، موعظه می‏کرد، ناگهان در وسط گفتارش، مقداری از فضائل حضرت علی (ع) را به زبان آورد.
عبدالملک گفت: «عجبا هنوز مردم، علی (ع) را فراموش نکرده‏اند، دستور داد، زبان آن عالم را بریدند».
شاعر در این مورد چه زیبا گفته:
اعلی المنابر تعلنون بسبه - و بسیفه نصبت لکم اعوادها
ترجمه :
«برفراز منبرها، آشکارا به علی (ع) ناسزا می‏گویند، با اینکه چوبهای این منبرها، با شمشیر و مجاهدات علی (ع) نصب گردید و درست شد».


ادامه ندارد




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در پنج شنبه 24 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0

حكايت عارفانه ، تبرک جوئی مردم ! ولی ناآگاهی آنها

هنگامی که آیت الله فضل الله را در برابر ازدحام جمعیت تماشاچی از مخالف و موافق، به پای چوبه دار آوردند، آن پیر مرد زنده دل به کمک دیگران روی چهار پایه‏ای که زیر دار بود، ایستاد و مطالبی گفت و به دنبال گفتارش فرمود: محاکمه من و شما مردم بماند پیش پیغمبر اکرم محمد بن عبدالله (ص)...هنوز صحبتش تمام نشده بود که یوسف خانارمنی (از سرداران شهربانی )بگونه خفت باری، عمامه را از سر شیخ گرفت و به طرف جمعیت پرتاب کرد، عجیب اینکه در هماندم، مردمی که دسترسی داشتند، در آن قسمت از میدان که عمامه افتاده بود، مردم عمامه را گرفتند برای تبرک ریز ریز نمودند، و سعادتمند کسی بود که به ریزه‏های آن پارچه، دست یافته بود، گوئی به فیض عظیمی رسیده است!.
مردم از اینکه یک عالم بزرگ را با سر برهنه به پای دار آورده‏اند و در چند قدمی مرگ قرار داده‏اند، زارزار می‏گریستند.
ولی این گونه دوستی، دوستی سطحی است، اگر مردم دوست حقیقی بودند، و آگاهی داشتند، همانجا شورش می‏کردند، و می‏توانستند تا حد بسیار از جنایات روشنفکر نمایانی که حکومت را بدست گرفته بودند جلوگیری کنند(226).
شیخ شهید، همین معنی را دریافته بود، لذا در آن لحظات آخر عمر، نگاهی به سرتاسر میدان، به آنهمه جمعیت کرد و آهسته گفت: هذا کوفه الصغیره: این صحنه نشانگر کوفه کوچک است.
است جمله، تشبیه عجیب شیخ شهید به بی وفائی مردم کوفه نسبت به امام حسین علیه‏السلام بود، و یک توبیخ عمیق نسبت به مردمی بود که بی تفاوت و تماشاچی بودند(227).
جلال آل احمد در وصف نهضت شیخ فضل الله می‏گوید:
... من نعش آن بزرگوار را بر سر دار، همچون پرچمی می‏دانم که به علامت استیلای غرب زدگی، پس از دویست سال کشمکش، بر تام سرای این مملکت برافراشته شد(228).
یعنی این جنایت، بر اثر غرب زدگی اتفاق افتاد، و جنازه شیخ شهید، پرچمی است که نشانگر این واقعیت است، و پیام می‏دهد که بر ضد غرب زدگی قیام کنید، آری همان روشنفکر نمایان و لیبرالهای غرب زده مانند تقی زاده‏ها، با اینکه بظاهر با سلطنت سلاطین قاجار، مخالف بودند، و موجب سقوط محمد علی شاه از سلطنت شدند، و خود را فاتحان تهرانلقب دادند، ولی مثال آنها مثال ابو مسلم خراسانی بود، که با بنی امیه جنگید تا بنی عباس را بروی کار آورند، آنها بخاطر اینکه شیخ شهید آیت الله فضل الله نوری، مشروطه مشروعهرا می‏خواست نه مشروطه غربی، که قوانینش از غرب گرفته شده است، او را به شهادت رساندند، و امروز ما باید توجه کامل داشته باشیم تا جمهوری اسلامی، از اسلامیت، تهی نگردد، و روشنفکر نمایان عرب زده، به دور آن نیایند.


ادامه ندارد




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در پنج شنبه 24 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0

حكايت عارفانه ، تاکتیک خواهر و مادر موسی

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ‏
فرعون، طاغوت بزرگی بود که در مصر حکومت می‏کرد، منجمان به او خبر دادند که امسال کودکی متولد می‏شود که سرنگونی سلطنت تو به دست او صورت می‏گیرد، فرعون دستور داد در آن سال هر زنی پسر زائید، آن را به قتل رسانند، این دستور اجرا شد.
مادر موسی (ع) با تاکتیک‏ها و مخفی کاری های خاصی، نگذشت کسی مطلع شود و سرانجام موسی از او متولد شد.
ولی نگهداری موسی نیز بسیار دشوار بود، و اگر جاسوسهای فرعون اطلاع می‏یافتند، هم او را می‏کشتند، هم مادرش را مجازات می‏نمودند.
اوضاع، بسیار وحشتناک بود، هر لحظه احتمال خطر وجود داشت، در این بحران سخت، امداد غیبی الهی فرا رسید، خداوند به مادر موسی، الهام کرد، که نوزادت را به دریای نیل بینداز و نترس و غمگین مباش که ما او را به تو باز می‏گردانیم (چنانکه در آیه 7 سوره قصص این معنی آمده است) مادر به نجاری مراجعه کرد و سفارش داد، صندوق مخصوصی ساختند و آن را مخفیانه به خانه آورد و نوزادش را در میان آن گذاشت و کنار دریای نیل آورد و آن صندوق را به دریا انداخت.
امواج ملایم دریا، آن صندوق را به حرکت درآورد.
فرعون و همسرش آسیه در کنار دریا بودند و ناگهان صندوقچه‏ای را روی آب دیدند، و آن را گرفتند، و وقتی سر صندوق را باز کردند، نوزادی در آن یافتند، همسر فرعون که ایمان به خدا داشت و آن را مخفی می‏داشت، آن نوزاد را در کاخ فرعون حفظ و نگهداری کرد.
مادر موسی همچنان در یاد فرزندش بود که چه سرنوشتی دامنگیر او می‏شود، به دخترش (که خواهر موسی باشد) گفت: وضع نوزاد را پیگیری کن، خواهر نیز با کمال مخفی کاری از دور ناظر کودک بود، بی‏آنکه فرعونیان، اطلاع از خواهر، داشته باشند خواهر اطلاع یافت که برادرش موسی ، پستان هیچ زنی را نمی‏گیرد، کنار سایر بانوان، نزد فرعونیان آمد و گفت:
هل ادلکم علی اهل بیت یکفلونه لکم وهم له ناصحون.
: «آیا شما را به خانواده‏ای راهنمائی کنیم، که می‏توانند این نوزاد را سرپرستی کنند و خیرخواه او هستند؟!».
آنها پیشنهاد آن دختر ناشناس (خواهر موسی) را پذیرفتند، و به این ترتیب، مادر موسی به کاخ راه یافت، موسی پستان او را گرفت و از آن پس مادر، به عنوان دایه موسی به کاخ فرعون، رفت و آمد می‏کرد.
آنچه در اینجا جالب است، تاکتیک‏ها و کسب اطلاعات و مخفی کاری‏های ظریفی است که برای حفظ موسی (ع) از ناحیه مادر و خواهرش بروز کرد (البته حضرت آسیه همسر فرعون - که او نیز ایمان خود را مخفی می‏داشت - نقش بسزائی در این جهت داشت).
مثلاً خواهر نگفت من، خواهر موسی هستم، و نگفت من زنی را می‏شناسم که موسی، پستان او را می‏گیرد، بلکه گفت: «من شما را به خانواده‏ای راهنمائی کنم که در این مورد شایسته‏اند که از نوزاد سرپرستی کنند...»
و با اتخاذ تدابیر و سیاست عالی، با کمال مخفی کاری ، موسی (ع) را به مادرش رساندند، و ما باید در موارد لازم، از این‏گونه تاکتیک‏ها بر ضد دشمن بهرمند گردیم.


ادامه ندارد




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در پنج شنبه 24 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0

حكايت عارفانه ، پیشنهاد قریش، رد شد

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ‏
نقل شده: هنگامی که پیامبر (ص) برای اولین بار حضرت علی (ع) را به عنوان رهبر بعد از خود انتخاب کرد، جمعی از قریش به حضور پیامبر (ص) آمده عرض کردند: «ای رسول خدا، مردم، تازه مسلمان هستند» (و هنوز اسلام بر اعماق دل و وجودشان نفوذ نکرده) از این رو راضی نیستند که تو دارای مقام نبوت باشی ولی مقام امامت به پسر عمویت علی (ع) واگذار شود، اگر در این مورد مدتی صبر کنی (تا اسلام به خوبی در دلها جا کند) و بعد اعلام امامت علی (ع) نمائی، بهتر است.
پیامبر (ص) در پاسخ فرمود: من این کار را به رأی و اختیار خود انجام نداده‏ام، بلکه فرمان خدا بوده است.
آنها گفتند: اگر پیشنهاد ما را بخاطر اینکه مخالفت با دستور خدا می‏شود، نمی‏پذیری، پیشنهاد دیگری می‏کنیم و آن اینکه: در امر خلافت، مردی از قریش را با علی (ع) شریک گردان، تا دلهای مردم به سوی علی (ع) متوجه و آرام شود و در نتیجه امر خلافت و رهبری آسیب‏پذیر نگردد و مردم در این مورد با تو مخالفت نکنند.
در این هنگام جبرئیل از طرف خدا آمد و این آیه (65 زمر) را نازل کرد:
لئن اشرکت لنحبطن عملک و لتکونن من الخاسرین: «اگر مشرک شوی تمام اعمالت نابود می‏شود و از زیانکاران خواهی بود».


ادامه ندارد




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در پنج شنبه 24 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0

حكايت عارفانه ، پیکار با اندیشه طبقاتی

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ‏
ثعلبی به اسناد خود از عبداللّه بن مسعود نقل می‏کند: جمعی از اشراف قریش به حضور رسول خدا (صلی اللّه علیه و آله) آمدند، دیدند افرادی مانند: صهیب، بلال، عمار و... (که از مسلمین فقیر و مستضعف بودند) در محضر رسول خدا (صلی اللّه علیه و آله) بودند،
(از آنجا که آنها فکر اشرافی و طبقاتی داشتند، و نمی‏توانستند شخصیت معنوی این افراد را به حساب بیاورند، با مشاهده این صحنه، معترضانه) گفتند:
یا محمد ارضیت بهؤلاء من قومک افنحن تکون تبعا لهم...
ترجمه :
«ای محمد! آیا به همین افراد (تهیدست) از میان مردم، قناعت کرده‏ای؟
آیا ما (در اطاعت از شما) از اینگونه افراد پیروی کنیم، آیا اینها هستند که مشمول لطف خداوند واقع شده‏اند؟! این افراد را از خود دور کن، شاید پس از دور شدن آنها، ما از تو پیروی کنیم».
در رد قول این اشراف و رد هر گونه فکر طبقاتی، آیه 52 و 53 سوره انعام نازل شد، آیه 52 چنین است:
ولا تطرد الذین یدعون ربهم بالغداة والعشی یریدون وجهه ما علیک من حسابهم من شی‏ء و ما من حسابک علیهم من شی‏ء فتطر دهم فتکون من الظالمین.
یعنی: «آنها را که صبح و شب، خدا را می‏خوانند و جز ذات پاک او نظری ندارند از خود دور مکن، نه حساب آنها بر تو است و نه حساب تو بر آنها، اگر آنها را طرد کنی از ستمگران خواهی بود».
به این ترتیب در می‏یابیم که: طرد و نادیده گرفتن افراد مستضعف، از ستمگری است، و در اسلام فکر طبقاتی، محکوم است.


ادامه ندارد




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در پنج شنبه 24 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0

حكايت عارفانه ، پیشنهاد ساواک بی‏آبرو

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ‏
مرحوم استاد شهید مفتح (که توسط گروه فرقان به شهادت رسید) نقل می‏کرد:
در سالهای قبل از 1350 شمسی که همراه گروهی از نویسندگان تحت عنوان اسلام‏شناسی کتابهای متعددی چاپ و منتشر نمودیم (مانند کتاب کودک نیل - همسران پیامبر اسلام پیش‏رو نهضتهای علمی و...)
ساواک قم مرا احضار کرد، و پس از تهدید و اعتراض... سرانجام به من گفت: با یک شرط شما می‏توانید این کتابها را انتشار بدهید و آن اینکه با ما همکاری کنید، گفتم: هرگز من آماده همکاری با شما نیستم، به من گفتند: «حالا که بنا است با ما همکاری نکنید، ما هم در پستخانه کتابهای شما را باز می‏کنیم، ورقه‏ای در میان آنها می‏گذاریم که در آن ورقه با امضاء و مارک ما نوشته: «با آقای مفتح همکاری کنید» و بدین وسیله آبروی شما را می‏بریم ».
این نیز از بی‏آبروئی ساواک بود که خود به آن اقرار داشت، براستی ببینید پیروان شیطان‏ها، از چه راههائی، تهدید می‏کنند.


ادامه ندارد




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در پنج شنبه 24 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0

حكايت عارفانه ، پیشرفت در برزخ

یکی از شاگردان حضرت آیت الله بهاالدینی که فردی مقید به درس و مطالعه و انسانی متقی بود اما استعداد خوبی نداشت از دار دنیا رفت روزی ما شاگردان آقا در محضر ایشان بودیم و صحبت از آن شاگرد بی استعداد شد ایشان ناگاه فرمود: فلانی در برزخ چنان رشد علمی کرده، و حرفهایی می‏زدند که اگر در حیاتش برای او گفته می‏شد نمی‏فهمید. درباره موضوعی درباب طهارت با ما صحبت کرد و نظر ما را تغییر داد.
یک چشم زدن غافل از آن ماه مباشید - شاید که نگاهی کند آگاه نباشید


ادامه ندارد




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در پنج شنبه 24 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0