زندگانی کن به قناعت و باش پادشاه
حکایت کنند خوکبانی نصرانی در سواحل دریا خوک چرانی مینمود؛ آرامی دریا را به طمع انداخت که تجارت دریا کند، پس گله خوک را حمل کشتی نمود. اتفاقا طوفانی برخاست و دریا به موج آمد، ملاحان به خلاصی جان خود مال التجاره تاجر جدید بدبخت را به دریا ریخته و او با سود سفر که سلامتی است به وطن مراجعت نموده به کار قدیم مشغول شد. باز چند روزی دریای متلون المزاج را آرام دید، هوای مسافرت و تجارت در سرش به حرکت آمد؛ فی الحین عقل سلیم بر او بانگ زد که العاقل لا یلدغ من جحر مرتین: عاقل گزیده نمیشود از یک سوراخ دوبار. پس دریا را مخاطب نمود کهای دریا! هر چند امروز آرامی و ملایم لکن از فردای تو مطمئن نیستم؛ چه که دیروز تو را دیدهام.
نتیجه
حوادث در مکمن کمینگاه غیب است نه در صورت عیان؛ پس نباید قلیل معلوم موجود را فدای کثیر موهوم مفقود نماییم و فریب مردم نا مجرب را خورده، سرمایه خود را به اسم بخت و اقبال به باد فنا دهیم.
ادامه ندارد
نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در یک شنبه 11 مرداد 1394
نظرات
، 0
زاغی زشت را حکایت نمایند که پرهای طاووس جمیلی را جمع نموده، زینت بر و دوش منحوس خود ساخته؛ در میان مرغان همجنسان خود میخرامید و جلوه میفروخت. همگنان غیور یعنی جمیع طیور بر او هجوم آوردند و بالهای عاریتی او را کندند و آن میشوم مذموم را سر شکسته و رسوا به صحرا افکندند. پس از مدتی با کمال ندامت و معذرت، خواست که خود را داخل جمع و همرنگ جماعت نماید، قبول ننمودند و از او احتراز جستند و به خود راه ندادند. یکی از آنها به او گفت: ای برادر اگر به همان وضع و ترتیب اولی و طبیعی خود راضی میشدی، هرگز این ملامت وخواری و مذلت و شرمساری، قرین احوالت نمیشد. نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در یک شنبه 11 مرداد 1394 نظرات
، 0
گویند در بحبوحه گرما، شیری در سایه درختی آرمیده و خوابیده بود؛ جماعتی از موشان در حوالی و اطراف او بازی میکردند و از روی او میجستند و میگذشتند تا شیر را از خواب بیدار و غضبناک ساختند، با کمال خشم یکی از آنها را به چنگ آورده خواست بکشد، موش حقیر نالهای عاجزانه بلند کرد که: سزاوار شان و شوکت سلطانی نیست که پنجه به خون چنین رعیت ضعیف بیالاید. با وجود غضب و قدرت او را به جوانمردی فطری عفو فرمود و دست به خون او نیالود. چندی نگذشت که آن شیر شکار دام و بند گردید، به خود میپیچید و از هر طرف میغلطید و میکشید و چارهای برای خود نمیدید، از خوف و دهشت شروع کرد به نالیدن که: نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در یک شنبه 11 مرداد 1394 نظرات
، 0
دولت به واسطه اتفاق میآید و به واسطه نفاق میرود نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در یک شنبه 11 مرداد 1394 نظرات
، 0
گویند روزی بازی بلند پرواز، خفاش حیله ساز را صید کرد؛ او با نهایت عجز انکسار، اظهار داشت که: ای سلطان طیور! من موشم، بلکه موش کور، قابل قبول طبع سلطان غیور نیستم و پرهای خود را جمع نمود و به شهادت شباهت، دعویش ثابت و فرمان آزادیش صادر شد. گربهای که در آن نزدیکی بود، ادعای او را میشنید، دیگ طمعش به جوش آمده، آن لقمه مجهول المالک را حق خود دانست که اقرار العقلاء علی انفسهم جائز دست تصرف در آن دراز نمود. نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در یک شنبه 11 مرداد 1394 نظرات
، 0
دشمن را کوچک مشمار اگر چه حقیر باشد نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در یک شنبه 11 مرداد 1394 نظرات
، 0
گویند روزی عقابی از سر سنگ به هوا برخاست و به طمع شکار بال و پری بیاراست؛ دنیا را زیر پر خود میدید و طیور را زیر دست خود میاندیشید. ناگاه صیادی سخت کمان مثل رستم دستان، دست به ترکش برد و یک چوبه تیر که چهار پر عقاب بر او نشانده، در چله کمان گذاشت، هنوز از شست کماندار بر نجسته بود که بر سینه صاحب پر نشست؛ عقاب بیچاره جون نیک نظر کرد و پر خویش در آن تیر دید، با کمال افسوس با خود میگفت: اگر پر من همراه چوب و آهن نبودی و یاری ننمودی اینان صدمه نتوانستند وارد آورد. نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در یک شنبه 11 مرداد 1394 نظرات
، 0
بازی بلند پرواز، زمانی دراز در جست و جوی طعمه میشتافت، تا عاقبت مرغ سقا را که بسیار ضعیف و البته خفیف الجثه است یافت؛ ناچار به شکار او پنجه گشود و صیدش نمود. آن مرغ بیچاره به عجز و لابه گفت: ای سلطان طیئر! من مرغی حقیرتر از مورم، خوردن من تو را سیر نگرداند و خون من در گردنت بماند، اگر مرا مرخص فرمایید امید است که صیدی بزرگ و شکاری سترگ در دامت افتد و کامت بر آید. باز گفت: مدتی است منتظر شکار و به گرسنگی گرفتار بودهام، اگر صیدی جسیم موجود به دست من دهی از مرغ حقیری مثل تو چشم میپوشم والا در اثبات سفاهت خود نکوشم که گفتهاند مرغی در دست بهتر است از گاوی در دشت، و در مثال آمده که سیلی نقد بهتر است از حلوای نسیه. نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در یک شنبه 11 مرداد 1394 نظرات
، 0
خری را حکایت کنند که پوست شیری یافت، هر شب میپوشید و به صحرا به چرا میشتافت؛ هر حیوانی که او را میدید میترسید و میرمید. وقتی خواست که اگر بتواند صاحب خود را نیز بترساند، روبه سوی او آورد و به جانب او نیز حمله کرد. صاحب تیز نظر، او را بشناخت، چوب تربیت برداشت و به طبل شکمش مینواخت و میگفت کهای احمق نادان خر و نمک ناشناس از سگ کمتر، ولی نعمت خود را از صاحب نقمت فرق ندهی و مؤالف را مخالف، تفاوت ننهی؟ حقا که حماری نه اسد، و خری به روح و جسد، که جز به چوب تربیت نشوی و به غیر رجز موعظت نپذیری. نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در یک شنبه 11 مرداد 1394 نظرات
، 0
شتران از خداوندان مسئلت شاخ نمودند؛ زیرا که از بی شاخی قادر بر دفع دشمن نبودند. و در سؤال این مسئله بی جا به حدی پای ثبات افشردند و اصرار و مبالغه را زیاده از حد به کار بردند، که به سزای پررویی و زبان درازی، حکم گوش بری آنان صادر و کوتاه گوشی آن گردن درازان بر عالمیان ظاهر شد. نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در یک شنبه 11 مرداد 1394 نظرات
، 0
روزی دزدی کندوی عسل که لانه زنبوران بود، در غیاب صاحب بوستان به سرقت برد. وقتی که صاحب آن اطلاع یافت و در جست و جوی دزد به هر طرف باغ میشتافت، زنبوران رسیدند و خود را بی خانه دیدند، گمان به صاحب خود بردند، بر سر او ریخته او را آزردند. آن بی گناه فریاد مینمود: ای خانه خرابان! من خانه ساز شمایم نه خانه بر انداز شما، اگر مزدم نمیدهید دزدم نخوانید، اگر نوشم نمیبخشید نیشم نزنید، و لیکن معذورید و به جوش و خروش مجبورید، که بی خانهاید و دیوانه، هر که در غضب است بی ادب است، دوست از دشمن نشناسد، بلکه از جان خود نهراسد، من چشم از دوستی شما نپوشم و به اصلاح کار بکوشم. نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در یک شنبه 11 مرداد 1394 نظرات
، 0
حکایت کنند شخص عربی تاریک شبی در بیابانی هولناک شتر خود را گم کرد، در تفحص وتجسس هر چه تکاپو و جستجو نمود اثری از آن به نظر نیاورد، بلکه راه را نیز گم کرده و در آن تیه حیرانی و سرگردانی تن بر خاک و دل بر هلاک نهاده بود که به ناگاه از گوشه افق، طلعت نورانی ماه بتافت و از پرتو آن، شتر گمشده و راه از دست داده و جان در خطر افتاده را به یکبار بیافت. آن مرد عرب با شوق و طرب، با دلی شاد و خاطری آزاد تعظیمی کرد و تکریمی بجا آورد و گفت: و الله لاادری ما اقول لک. نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در یک شنبه 11 مرداد 1394 نظرات
، 0
گویند شیر مذکور که بواسطه موش مسطور آزاد شده بود، نهایت امتنان و تشکر را داشت؛ روزی محض بروز فضل و عنایت و اظهار مکرمت و شفقت، فرمود که هر چه از من بطلبی مضایقه نخواهم نمود. نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در یک شنبه 11 مرداد 1394 نظرات
، 0
خری بی شعور را، گویند که ا فرط حماقت در حضور شیری نجیب به انکر اصوات فریاد میکرد و کلمات رکیک بر زبان میآورد. شیر با کمال وقار تبسم مینمود و جواب نمیداد، یعنی قابل تعرض نیستی و لایق جواب. نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در یک شنبه 11 مرداد 1394 نظرات
، 0
گویند درخت بلوط بزرگی که از کنار رودخانه به واسطه طوفان شدیدی، از ریشه برکنده و بر روی آب در جریان بود، بوتههای خار و علفهای بی شمار را در هر جا استوار و پایدار دید، با کمال تعجب از ایشان پرسید که شما با این ضعف بنیه و کمی پایه و مایه، چگونه در مقابل حمله این خیل سیل هوا و افواج امواج بلا مقاومت نمودید؟ که او درختان قوی و ریشه دار و اشجار کهن و استوار را از پا در آورده، اینک به دریای فنا میبرد. جواب گفتند که ما حلیمیم و سلیم، در نهایت انقیاد و تسلیم؛ به جای مخالفت، مؤالفت نماییم و در عوض منافقت، مراقبت کنیم؛ گردن افتخار نی فرازیم بلکه سر انکسار. نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در یک شنبه 11 مرداد 1394 زن کل بر گیسوی همسایه خود فخر میکند
نتیجه
اشخاصی که از حد خود تجاوز مینمایند گمان میبرند که بدین واسطه ترقی و پیشرفت خواهند نمود، لیکن غافل از آن که خود را در مهلکه و مخمصهای انداختهاند که من بعد هم به ترقیاتی که برای آن مستعدند نائل نخواهند شد. پس ما باید امانت و دیانت و صداقت و خدمت را پیشه خود سازیم و به راستی و درستی طالب ترقی گردیم و از حد خود تجاوز نکنیم. پس البته با کمال احترام به هر مقامی که مستعد آنیم نایل خواهیم گشت.
اگر قیمتی گوهری غم مدار - که ضایع نگرداندت روزگار
ادامه ندارد
رحم کن که رحم کرده شوی
دام سخت است مگر یار شود لطف خدا
موش مذکور که رهین منت او بود و آماده خدمت، به جهت ادای قرض که بر ذمه او فرض بود، دوید و آن بند محکم را به زودی هر تمامتر به دندان و نیش برید.
نتیجه
باید بزرگان ترحم کنند کوچکان را و کوچکان مدد بدهند بزرگان را.
ما باید همیشه اوقات در صدد آن باشیم که فایدهای به نوع خود برسانیم، یعنی اگر در مقام پدریم تربیت پدرانه کنیم و اگر به جای پسریم خدمت پسرانه تقدیم نماییم.
ادامه ندارد
دولت به واسطه اتفاق میآید و به واسطه نفاق میرود
در امثال چهار گاو را گفتهاند که در مزرعه با کمال صفا و داد و محبت و اتحاد در چرا بودند و شیری شجاع در کمین، مراقب بود که راهی بگشاید و شکاری بنماید، لکن به مضمون یدالله مع الجماعه: دست خدا همراه جماعت است؛ دستی بر آنها نمییافت. مدتهای مدید این آرزو در دل او ماند، گربه نمک به حرام و خرگوش بهوش خام، سنگ تفرقه میان ایشان انداخت و به سخنهای سرد، گرمی آنها را به برودت مبدل ساخت، کم کم وفاق ایشان به نفاق به شفاق و افتراق منجر شد و ایام به کام دل دشمن گردید.
دانی که شیر شرزه به آنها چکار کرد - یک چهار گاو منافق شکار کرد
نتیجه
نفاق است که خانهها خراب نموده و خانوادهها بر باد داده و خرمنها آتش زده، عقلها کور و چراغها را بی نور کرده...
حکیمی معروف گوید تا آفتاب اتفاق به کشوری نتابد، گیاه تربیت و ترقی در طوایف آن نروید، پس ما باید هوشیار باشیم و به شیطنت شیاطین یعنی سخن چینان و مفتنان گوش ندهیم و رشته محکم اتفاق را به پنجه نفاق وا نتابیم و از اجتماع به جانب افتراق نشتابیم. چه خوب میگوید خواجه:
حسنت به اتفاق ملاحت جهان گرفت - آری به اتفاق، جهان میتوان گرفت
ادامه ندارد
دو رویی بدتر از کفر است
خفاش منافق، پرهای جمع کرده را باز نمود که من مرغم نه موش، چشم طمع از من بپوش! گربه گرسنه، گفت: ای مؤمن صادق! به گوش خود اقرات شنیدم، دیگر انکارت مسموع نیست و شرعا تکلیف ملاحظه پرو بال و استماع قیل و قال ندارم، ان شاء الله موشی و او را بلعید.
نتیجه
ما باید بدانیم که صاحب و جهین، مردود طرفین است؛ پس همیشه ظاهر و باطن خود را موافق و زبان و قلب خود را مطابق سازیم؛ در حضور مدح نگوییم و در غیاب قدح، که این نوع مردم نزد خلق شرمنده و پیش خالق سرافکندهاند خسر الدنیا و الاخره ذلک هو الخسران المبین.
ادامه ندارد
دشمن را کوچک مشمار اگر چه حقیر باشد
گویند شیری قوی پنجه در جنگلی میغرید و از روی غرور مبارز میطلبید؛ پشه ضعیف جثه به هوای مبارزت برخاست و بال و پری بیاراست و به آوازی بلند رجزی بر خواند که منم آن که به خرطوم تیز پیل را برمانم و از پنجه شیر را بدرانم، خواب از چشمها بربایم و آرام از دلها ببرم و از این دعوی سکوت نکنم تا به ثبوت نرسانم. شیر مغرور از لاف و گزاف او از جا درآمد و تا خواست از جای خود حرکت کند، پشه مکار خود را در پره بینی آن خونخوار جا داد و با تیشه فولادی به کسب آبا و اجدادی خود مشغول گردید. آن حیوان بیچاره از نیش آن خونخوار بر میجست و فرو میجست و با چنگال خود بینی و صورت خود را میخراشید و میخروشید تا آنکه مدهوشانه بیفتاد و جان بداد و پشه با کمال غرور باد در خرطوم انداخته که شیر اوژنم و پیل افکن، نمرود کشم و دشمن شکن! کیست که با من همسری تواند یا برابری کند؟ که به یکبار کمند محکم عنکبوت در پایش پیچید و تا رفت خبردار شود خونخواره سوم خونش را بمکید.
دانی که چه گفت زال با رستم گرد - دشمن نتوان حقیر و بیچاره شمرد
نتیجه
باید از این حکایت بیاموزیم که به بزرگی خود مغرور نشویم و از دشمن حقیر غافل نگردیم.
ادامه ندارد
درد تو از تو است و دوای تو از تو
نتیجه
خیلی مؤثر است زخمی که از خود وارد میآید و اکثر اوقات دشمنان به واسطه اقارب و بستگان شخص، بر او غلبه مینمایند؛ پس ما باید این مسئله را ملتفت باشیم و کاری نکنیم که نزدیکان ما یار دشمنان ما بشوند، چنان که امیرالمؤمنین علیه السلام میفرماید: صل رحمک تزد حشمک.باید همیشه نوازش اقربا نماییم و نگاهداری از احبا کنیم.
ادامه ندارد
دانا کسی است که حفظ کند آنچه در دست اوست
نتیجه
بسیار مردم به امید منفعت بزرگ موهوم، از فایده کوچک موجود خود میگذرد و خود را به خسارت اندازند. پس ما باید فواید جزئیه را مثل منافع کلیه حفظ کنیم که گویند دانه دانه غله در انبار است.
ادامه ندارد
دانا به تادیب و جانور با چوب مؤدب میشود
خواهی که نیفتی به پستی - خود را بنما چنان که هستی
نتیجه
هر شخص باید خود را چنان که هست بنماید تا هیچ شرمنده نشود؛ چه بسیار ملاحظه شده اشخاصی که خود را به صورت فضلا و علما به قلم آورده، وقت امتحان اسباب خجلت و خواری پیش آمده.
پس ما نباید هیچ گاه دعوی مرتبه فوق خود بنماییم، بلکه باید به همانطوری که هستیم از حیثیت مال و منصب و علم و نسب و حسب، بی کم و زیاد اظهار بداریم، که راستی همیشه برقرار و دروغ ناپایدار است.
ادامه ندارد
خوشوقت و خوشبخت است شخصی که راضی است به قضای الهی
نتیجه
هیچ کس نمیداند خیر و مصلحت خود را، تا آن را از خدا بخواهد.
پس باید به مقدورات الهی که حکم نامتناهی برای ما خواسته است خرسند باشیم. مبادا از تشکی و بی صبری، خود را به مخاطرت و اشکالات سخت گرفتار سازیم.
ادامه ندارد
خشم اولش نادانی است و آخرش پشیمانی
نتیجه
گاهی اتفاق میافتد که شخص بدون تحقیق، دوست را دشمن میانگارد و نیک را بد شمارد و چیزی که نباید میگوید و به راهی که نشاید میپوید و بعد از کشف، پشیمان و خجل و شرمنده و منفعل میشود؛ چنان که میگویند: شاهزادهای سگی با وفا داشته، روزی آن را نزد گهواره طفل خود داشته، از خانه بیرون رفته، در مراجعت به خانه، لاشهای کشته میبیند! آن را طفل خود گمان مینماید و بدونم تحقیق سگ را میکشد. بعد از آن ظاهر میشود که آن کشته به خون آغشته، گرگ خونخوار بوده است نه طفل گاهواره! پشیمان میشود و تاسف میخورد. پس ما باید ملتفت باشیم که قبل از تحقیق، به هیچ امری اقدام نکنیم مبادا به خطایی گرفتار گردیم.
ادامه ندارد
خسرو دادگر سایه یزدان است
به فلک میرود از روی چو خورشید تو نور - قل هو الله احد چشم بد از روی تو دور
اگر طلعتت را بستایم بیش از مدح من خدایش روشن فرموده است و اگر رفعتت را بسرایم فوق ثنای من عطا نموده، اگر خاموش نشینم حق وفا را بجا نیاوردهام و اگر به ثنا برخیزم خود را رسوا کردهام، الحمدلله خیرت عام است و فیضت تام، حق ثنا ندارم، دست دعا بر آرم، که جمالت مستدام و کمالت بر دوام باد.
نتیجه
نعمتان مجهولتان الصحه و الامان: مردم قدر دو نعمت مجهوله که صحت و امان است ندانند و شکر آن نتوانند.(1)
ادامه ندارد
خداوند ترحم فرماید مردی را که مرتبه خود را بشناسد
موش حقیر استدعای نکاح دختر شیر کرد و شیر با وجود کراهت طبع، نقض عهد را که شومترین رذایل است بر خود نپسندید، به این ننگ تن در داد. موش با کمال افتخار بساط نشاطی چید و بزم انبساطی فراهم آورد، در وقت ملاقات عروس، دست ملاطفتی بر سر داماد گذاشت.
دست گذاشتن عروس همان بود و از جان گذشتن داماد همان، عروسی مبدل به عزا و شیر از آن ننگ رها شد.
نتیجه
دولت و غنا و راحت و رخا در ازدواج است و به ملاحظه بقای سلسله نسل بنی نوع انسانی از لوازم است، دانست که زن را در خلقت از سر مرد نگرفته اند که سلطان باشد و از پا نه که رعیت گردد، بلکه از پهلو که رفیق و مددکار شود؛ یعنی ما باید همیشه ملاحظه مرتبه و شان خود را نموده، با کفو و هم شان خود وصلت کنیم و خود را به زحمت و ذلت نیندازیم.
ادامه ندارد
خاموشی پاسخ نادان است
خر باش تا بمیری - که هرگز جای بزرگان نگیری
لایق آمد جسم خر با جان خر
صورت ظاهرت مطابق سیرت باطنت میباشد.
نتیجه
ما باید جواب رذله را ندهیم و به سکوت بگذرانیم، چون که اگر جواب بدهیم در رذالت با آنها شریک شدهایم و گفتهاند: الاناء یترشح بمافیه یعنی: از کوزه همان برون تراود که در اوست.
پس شخص فحاش فقط خود را مفتضح میسازد و بس.
ادامه ندارد
حلیم باش و زندگانی کن سلیم
پیش اندازیم تعظیم کنیم و تسلیم شویم - کس نیاید به جنگ افتاده
نتیجه
ما همیشه باید در افعال و اعمال، با بزرگان به ضدیت و مخالفت بر نخیزیم و ایشان را به عداوت بر نینگیزیم و البته دوستی در جمیع امور بهتر از دشمنی است؛ گویند که:
به زبان نرم، نار را از سوراخ و مرغ از شاخ بر آید.
ادامه ندارد
سلامـ .... ... ..
موضوعات وبلاگ
آمار وبلاگ
جستوجگر وبلاگ
(( طراح قالب آوازک ، وبلاگدهي راسخون ، نويسنده newsvaolds ))