باش پسر هر که می‏خواهی، ولی کسب ادب نما

روباهی و سوسماری در شان و شوکت خود مفاخره و در حسب و نسب خود مشاجره داشتند و بر علو مقام خود، رایت بینه و برهان می‏افراشتند. سوسمار چون از شخص خود دلیلی محکم اقامه نتوانست نمود، متمسک به اجداد شد که جدم فلان بود و جده‏ام بهمان، روباه گفت: از پوست پیس و طبیعت خسیس تو، مرتبه ات معلوم و از لواحق احوال، سوابقت مفهوم می‏گردد.
نتیجه‏
چندی قبل، جمعی از شاهزادگان را شنیدم در مجلسی از بزرگی خردمند، پرسیدند که پدرت کیست و اسباب بزرگیت چیست؟ گفت: دیگران به من بزرگ شوند، نه من به دیگران؛ یعنی پسران بی هنر به پدران هنرمند افتخار کنند، و پدران چنان از پسران چنین انزجار دارند.
پس ما باید سعی کنیم تا به واسطه کسب فضایل و حسن اخلاق و قابلیت و ادب، خود را بزرگ سازیم نه به نسب و ذهب و مال و منصب و مکسب.


ادامه ندارد




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در یک شنبه 11 مرداد 1394 

نظرات ، 0

انسان نمی‏داند خیر و خوبی خود را

گویند چوپانی در صحرا گوساله‏ای گم کرد؛ هر سو می‏شتافت نمی‏یافت، عاقبت دستش از هر چاره کوتاه شد، به خداوند بلند نمود که: ای کریم کار ساز و ای رحیم بنده نواز، نذر کردم که اگر دزد گوساله را پیدا کنم بزغاله‏ای قربان نمایم! ندایی به گوش هوشش رسید که: دزد گوساله مفقود در فلان محل موجود است؛ زود بشتاب و او را دریاب! چوپان دوید به آنجا رسید، دید شتری آشفته در شکاف کوه خفته، زهره خود را باخت و به راه گریز تاخت که: ای چاره بیچارگان عهد نمودم که اگر این دزد خفته بیدار و این عاجز آشفته گرفتار نشود گاوی به جای گوساله و بزی در ازای بزغاله در راهت قربان و صد سید موسوی را مهمان کنم.
نتیجه‏
بعضی مردم، حاجاتی از خداوند مسئلت می‏نمایند که اگر مستجاب فرماید، نهایت مضرت به جهت ایشان خواهد داشت، دیگر آن که شخص نباید به جهت امور دنیوی نزد کریم علی الاطلاق عجز و نیاز آرد زیرا که:

حاجت موری به علم غیب بداند - در ته دریا به زیر صخره صماء ‏

بلکه همیشه در خواست مقامات اخروی بنماید تا در دنیا و آخرت هر دو کامیاب بشود.


ادامه ندارد




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در یک شنبه 11 مرداد 1394 

نظرات ، 0

انتقام لذیذ است و عفو از آن لذیذتر است‏

روباهی را حکایت کنند که لک لکی را به شام دعوت کرد و شوربایی رقیق برای پذیرایی رفیق فراهم آورد و مجموعه‏های مسطح و بشقاب‏های هموار پهلوی یکدیگر چید و آش را در هر ظرفی اندکی پاشید و به مهمان عزیز بسم الله گفت و خود شروع نمود. منقار مهمان مانند چوب به لبان، از پایین و بالا رفتن جز و آه و فغان فایده‏ای نداشت و زبان میهمان مثل جاروب فراشی، به تمیز ساختن صخن ظروف از آش، محلی را ناپاک نمی‏گذاشت. بعد از چند دقیقه که غذا خورده و سفره برچیده شد، مهمان محروم و گرسنه و مهموم به خانه برگشت و سفره را خالی و اطفال را خوابیده دید؛ در گوشه‏ای سر به زیر پر کشیده، از سر شب تا دم صبح، خواب ننمود. در خیال انتقام فردای آن روز، روباه را برای ناهار به منزل خود طلبید. چند شیشه و کوزه دهان تنک و بلند گردن در مهمان خانه چید و از مطبوخات معطره و اغذیه ملونه پر کرد و به مهمان، بسم الله گفت و خود شروع نمود. منقار دراز میزبان مثل تلمبه فرنگی از رگ و ریشه کوزه و شیشه جذب مواد داخله می‏نمود و زبان آویخته روباه مثل دستمال پیش خدمتان ترشحات خارجه را از ظروف می‏زدود. طولی نکشید که بساط سفره طی و لک لک الحمد ولک الشکر زبان گشود و روباه با حالت متغیر و طبیعت منزجز خواست رود گفت: ای برادر! من هم دیشب به همین آتش می‏سوختم که تو الان می‏سوزی و این کار را از تو آموختم و تو الان نصیحت از من می‏آموزی.
نتیجه‏
هر چند انتقام از دشمن لذیذ است، در عفو لذتی است که در انتقام نیست. البته اگر به جای انتقام، شخص عفو نماید فوق مرتبه احسان است و این مرتبه کار هر کس نیست.


ادامه ندارد




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در یک شنبه 11 مرداد 1394 

نظرات ، 0

امتناع دارد خدا از این که جاری کند کارها را بدون اسباب‏

عرابه‏ای گویند که در راهی به گل فرو رفته و از ثقلت و سنگینی بیرون نمی‏آمد. صاحب آن در بیابان مانده و چاره‏ای نمی‏دانست.
دست نیاز به درگاه کار ساز بلند کرد که: الهی فرشته‏ای از فرشتگان را بفرست که این کار بسته را بگشاید و گاری به گل نشسته مرا برهاند! تیر دعوتش به هدف اجابت برخورده، ملکی ظاهر شد و سر مشق یک عمر به او تعلیم داد: این بود که اهمال مکن، چالاک باش پشت عرابه را بگیر و شلاق را به اسب زن و از خداوند مدد بخواه تا بر تو مدد فرماید، قوله تعالی لیس للانسان الا ما سعی.
نتیجه‏
هر گاه ما در کارها سعی و کوشش بجا نیاوریم و به دعا جمیع امور را بخواهیم اصلاح کنیم، بر آب جاری نقش نگاشتن و بر سنگ جدید تخم کاشتن را ماند.

گفت پیغمبر به آواز بلند - با توکل زانوی اشتر ببند ‏

و هر گاه خداوند چنین دعاها را مستجاب نماید عالم را خراب نموده و دایره‏ای بر مرکز حقیقی خود حرکت نکند.


ادامه ندارد




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در یک شنبه 11 مرداد 1394 

نظرات ، 0

البته تاسف مخور بر آنچه از تو فوت شده‏

در امثال آمده که درخت توت، ماهوت - و مرغابی، برنج - و شبپره، وجه نقد آوردند و با یکدیگر شراکت کردند و برای تجارت، سفر دریا نمودند. در وسط دریا بودند که بادی برخاست و آب را به موج آورد و کشتی شرکا را با تمامی مال التجاره غرق کرد تو هر سه تاجر با دست خالی جان از دریا به در برده در بیابان در بدر شدند. هنوز که هنوز است‏خفاش بر شکسته از ترس طلبکار، تا هوا تیره و تار نشود، بیرون نپرد؛ و مرغابی مفلس بیچاره، در کنار دریا آواره است که شاید مال خود را از دریا بیرون آورد؛ و درخت توت بینوا، ساز و برگی دور خود جمع کرده به امید آن که ماهوت از دست رفته را تحصل کند.
نتیجه‏
هر چه از دست رفت، نباید که شخص بر او غم بخورد؛ زیرا که غم فایده‏ای ندارد. پس قبل از فوت هر امر، اهمال نباید کرد و بعد از فوت او افسوس نشاید خورد ابدا.


ادامه ندارد




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در یک شنبه 11 مرداد 1394 

نظرات ، 0

اگر ترحم کنی رحم کرده شوی و اگر ستم نمایی بر تو ستم کنند

گویند نزدیک خانه‏ای انبار آذوقه بود و گرگی به آنجا راه پیدا کرده، هر روز خود را سیر می‏کرد. روباهی حیله گر، از این مطلب اطلاع یافت، به منزل گرگ شتافت، که به آن خانه راهی و از آن نمد کلاهی داشته باشد. گرگ از حیله آن بد ذات اندیشیده و ملاقات نکرد. روباه به صاحب انبار خبر و دستور العمل قتل او را داد که در وقت خواب نیزه‏ای از بالا بر پشت او فرو برند و خیال را آزاد و فارغ کنند. باری بعد از قتل آن گرگ، روباه محیل خود را در آن انبار انداخت و انبان خود را پر می‏ساخت. صاحب انبار مطلع شد و به همان دستور العمل، عالم را از وجود او بپرداخت.
نتیجه‏
چه بسیار به تجربه رسیده که شخصی خواسته به دیگری اذیت برساند، خود در همان اذیت مبتلا شده است. پس ما باید همواره در صدد آن باشیم که نیکویی و احسان به نوع خود کنیم که البته همان به خود ما عاید می‏شود.

هیچ کس با یار، بد خویی نکرد - هیچ کس با مار نیکویی نکرد ‏


ادامه ندارد




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در یک شنبه 11 مرداد 1394 

نظرات ، 0

اگر بخندی در تابستان، گریه خواهی کرد در زمستان‏

در ایام زمستان که باران و برف راه‏ها را مسدود و دانه‏ها را در گل مفقود نموده بود، ملخی گرسنه و عریان، ترسان و گریان، به در خانه مور دولتمند آمد و با کمال عجز و لابه عرض نمود که‏ای جوانمرد غیرتمند!
به این فقیر ذلیل و عیالمند علیل ترحمی نموده، چند دانه عنایت فرمایید که کارم به جان کشیده و کاردم به استخوان رسیده، تن را توان حرکت و پر را قوت پرواز و زانو را نیروی رفتار نیست. مورچه ملخی دید ضعیف با پیکری نحیف، چشم فرو رفته، چانه بالا آمده، رنگ پریده، قامت خمیده؛ پیکری است بی جان، پوست است و استخوان، با کمال بی شرمی جواب داد: ای عیاش بد مست! ای پرخوار شکم پرست! آن وقت که در بساتین می‏پریدی و در مزارع می‏چریدی و بر جویبار می‏خرامیدی و شربت خوشگوار می‏آشامیدی! هیچ به یاد زمستان سرد و ایام برد بودی و فکری از فقر و فاقه خود می‏نمودی؟ اگر ربع خرج بهارت را ذخیره ایام خزانت می‏کردی، آه و ناله به هدیه نزد من نمی‏آوردی و من به تو اعانت نتوانم کرد، مبادا خرج اطفالم به پایان سال نرسد و هر که فکر عاقبت نکند روزی به روز تو بنشیند و به سختی روزگار تو ببیند.
نتیجه‏

هر که مزروع خود بخورد خوید - وقت خرمش خوشه باید چید ‏

ما همواره باید در فکر عاقبت امور خود باشیم والا به روزی گرفتار خواهیم شد که حیف و پشیمانی فایده ندارد، سعدی گوید:

به کسری چنین گفت بوذر جمهر - که تا می‏خرامد به کامت سپهر ‏
بنوش و بپوش و ببخش و بده - قلیلی هم از بهر پیری بنه ‏
مبادا که در دهر دیرایستی - مصیبت بود پیری و نیستی ‏


ادامه ندارد




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در یک شنبه 11 مرداد 1394 

نظرات ، 0

اگر از شیر، سالم ماندی طمع در صید او مکن‏

گویند گرگی ظالم را، استخوان حیوان مظلومی در گلو مانده بود، به نوعی که نفسش به سختی تردد می‏نمود. به طیور و وحوش، اعلان کرد که هر که آن را بر آرد به نحوی که مرا نیازارد، دستمزدی وافر و هدیه‏ای فاخر به او عطا نمایم. حیوانات مال اندیش از خوف جان خویش، هر چند طمع داشتند قدم پیش نمی‏گذاشتند؛ لیکن لک لک نادان دراز گردن، بعد از آن که به او سوگند داد، پایی پیش نهاد و تحمل زحمت فوق طاقت کرد و آن استخوان را از گلویش بر آورد؛ پس مطالبه اجر به جهت آن همه زجر نمود. گرگ وفا پیشه، زبان به جواب آن خطا اندیشه گشود که‏ای ناسپاس نمک ناشناس، سرت را سالم از گلوی ظالم بیرون آورده، باز طلبکاری هدیه جداگانه می‏نمایی و بی خجلت به تقاضای انعام لب می‏گشایی؟ وقتی که سرت در دهانم بود و سینه ات به سر زبانم، دندان بر گلویت نفشردم و لقمه لذیذ را فرو نبردم! جانت بهترین تحفه و سلامتت خوشترین هدیه است، گمان نمی‏برم هیچ کار فرمایی چنین مزد و عطایی به کارگری داده باشد.
نتیجه‏
به وعده مقتدرین، هنگام سختی و تنگنا، چندان نباید اعتماد نمود و با آن نوع مردم، باید کمتر مراوده و معاشرت نمود، که در کف شیر نر غیر از رضا و تسلیم چاره‏ای نیست.


ادامه ندارد




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در یک شنبه 11 مرداد 1394 

نظرات ، 0

آفتی که عام شد جای شکایت نیست‏

روزی طوفان شدیدی و انقلاب عظیمی در هوا پدید آمد که برگ‏های درختان به حرکت آمده، صدای غریب می‏دانند و خرگوشان در خوف و فزع مفرطی افتادند که این آواز از کجاست و برای چیست؛ به جهت حفظ جان به هر طرف می‏دویدند و مامنی نمی‏دیدند تا بالاخره نزدیک به دریاچه‏ای رسیدند؛ وزغ‏های چند دیدند که در میان آب شنا می‏کنند و غوطه می‏خورند. آن بی هوشان، از دیدن خرگوشان چنان برمیدند که اینان از ملاحظه طوفان. خرگوشی که از همه داناتر بود گفت: ای برادران عزیز! ملاحظه کنید که مثل ما اینها هم در آبند از ما در تملق و اضطرابند؛ پس ما باید مثل دیگران صبر کنیم و آرامی به جهت همه از خدا بخواهیم؛ خون ما از همه رنگین‏تر و عیش ما از از آنان شیرین‏تر نیست.
نتیجه‏
ما باید در بلیات که عمومیت دارد، خود را از خصوصیت ندهیم و هم رنگ جماعت باشیم. اگر غم بخوریم برای هم بخوریم که گفته‏اند:

بنی آدم اعضای یکدیگرند - که در آفرینش ز یک گوهرند ‏
چو عضوی به درد آورد روزگار - دگر عضوها را نماند قرار ‏
تو کز محنت دیگران بی غمی - نشاید که نامت ننهد آدمی ‏


ادامه ندارد




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در یک شنبه 11 مرداد 1394 

نظرات ، 0

اعتماد منما به شخصی که او را نیازموده‏ای‏

گویند روباهی شیاد در چاهی افتاد؛ هر حیله که می‏دانست و هر وسیله که می‏توانست به کار انداخت و چاره‏ای نساخت، بالاخره بزی عطشان، ساده لوح، نادان، به سر چاه دوید و آن مکار را در ته چاه بدید و از سردی و گوارایی آب پرسید؛ از خوبی و صافی آن جواب شنید! از کیفیت ورود سؤال نمود؛ گفت پا بر سر من نهید و میان آب بجهید! آن احمق دراز ریش به پای خویش در چاه فرو جست و گرفتار شد، ولی آن حیله باز گستاخ پای بر سر شاخ او گذاشته از چاه بالا جست و رستگار شد.
نتیجه‏
تمام این امثال و قصص از بنی نوع انسان شده است، که بعضی به جهت منافع خود دیگران را در خسارت می‏اندازند؛ پس ما باید در تمام امور ملاحظه عواقب و مراقب خیال مشاور و مصاحب را نموده، بدون تدبر و تفکر اقدام به کاری ننماییم و به فریب مزور و متقلب در چاه نرویم که بعد از دریافت، تاسف و افسوس فایده نبخشد.


ادامه ندارد




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در یک شنبه 11 مرداد 1394 

نظرات ، 0

اصل خطا نمی‏کند

روایت کنند که شیری و روباهی، دوستانه حکایت می‏نمودند و از هر مقوله سخن می‏راندند؛ به مضمون الکلام یجر الکلام صحبت به فواید حیوانات و تقدم آن‏ها بر یکدیگر منجر شد. روباه به شیر اظهار داشت که: اقدام و اشراف جمیع آنان فی الواقع روباه است که در سالی دو مرتبه، در هر مرتبه بچگان متعدد می‏زاید و عالم را به کثرت اولاد، زیاد می‏نماید. و عجب در این است که دیگران که در تمام عمر بیش از یک دو مرتبه بچه نمی‏آرند و آن هم منحصر به فرد، خود را سرور و سالار می‏شمارند و افضل و احمل از خود را تحت تسلط خویش می‏خواهند! شیر دانست که آن بدذات، از رذالت فطرت کنایه گوید و راه خیانت پوید. با وجود تغیر و غضب، با کمال ملایمت و ادب، جواب داد که آنچه بیان کردی، تصدیق کنم و آنچه زبان آوردی تکذیب ننماییم، ولی از در انصاف بشل الاسد را با هبس الوالد برابر نتوان نمود، آن که دیر می‏زاید شیر می‏زاید؛ یعنی یک شیر بهتر از عالمی روباه است.

لاف از سخن چو در توان زد - آن خشت بود که پر توان زد ‏

نتیجه‏
اصل و نسب در علم و ادب، اگر چه کلیت ندارد ولی خیلی دخیل است و به تجربه رسیده که اغلب اطفال ایلیات، در مدارس به اشکال، نوشتن و خواندن تحصیل می‏توانند نمود.


ادامه ندارد




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در یک شنبه 11 مرداد 1394 

نظرات ، 0

اصل خطا نمی‏کند

روایت کنند که شیری و روباهی، دوستانه حکایت می‏نمودند و از هر مقوله سخن می‏راندند؛ به مضمون الکلام یجر الکلام صحبت به فواید حیوانات و تقدم آن‏ها بر یکدیگر منجر شد. روباه به شیر اظهار داشت که: اقدام و اشراف جمیع آنان فی الواقع روباه است که در سالی دو مرتبه، در هر مرتبه بچگان متعدد می‏زاید و عالم را به کثرت اولاد، زیاد می‏نماید. و عجب در این است که دیگران که در تمام عمر بیش از یک دو مرتبه بچه نمی‏آرند و آن هم منحصر به فرد، خود را سرور و سالار می‏شمارند و افضل و احمل از خود را تحت تسلط خویش می‏خواهند! شیر دانست که آن بدذات، از رذالت فطرت کنایه گوید و راه خیانت پوید. با وجود تغیر و غضب، با کمال ملایمت و ادب، جواب داد که آنچه بیان کردی، تصدیق کنم و آنچه زبان آوردی تکذیب ننماییم، ولی از در انصاف بشل الاسد را با هبس الوالد برابر نتوان نمود، آن که دیر می‏زاید شیر می‏زاید؛ یعنی یک شیر بهتر از عالمی روباه است.

لاف از سخن چو در توان زد - آن خشت بود که پر توان زد ‏

نتیجه‏
اصل و نسب در علم و ادب، اگر چه کلیت ندارد ولی خیلی دخیل است و به تجربه رسیده که اغلب اطفال ایلیات، در مدارس به اشکال، نوشتن و خواندن تحصیل می‏توانند نمود.


ادامه ندارد




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در یک شنبه 11 مرداد 1394 

نظرات ، 0

آدمی دوست می‏دارد زندگانی را هر چند سختی و بدبختی او را ملول سازد

پیر مردی را شنیده‏ام که از پیری ناتوان و از فقیری سرگردان بود و برای تحصیل قوت لایموت ناچار از ریزه‏های چوب و خار و خاشاک و جاروب از کوچه و بازار جمع می‏نمود و پشته باری می‏اندوخت و آن را به فقرا به قیمت کم می‏فروخت و با آن نان جوین می‏خرید و سد جوع می‏کرد، روزی آن پیر خمیده، قامت را خم‏تر کرده تا ریزه چوبی بردارد و در جوال بگذارد، از ناتوانی بیفتاد و تن بر هلاک نهاد، از سوز دل بنالید که‏ای عزرائیل کجایی تا جانم بستانی و ای ملک الموت در چه جایی که فارغم نمایی؟ فی الحین آن پیک جلیل لبیک اجابت گفت که اینک حاضر و به اطاعت ناظر، به هر چه فرمایی مطیع و به هر چه گویی سمیع، جان بده تا بگیرم، فرمان بفرما بپذیرم. آن فرتوت مات و مبهوت شد که عرضم آن که بار را از زمین بردارید و بر دوشم بگذارید، چون در این حوالی کسی و برای مدد فریاد رسی نبود شما را ندا کردم و تضرع آوردم، زحمت کشیدید و عنایت فرمودید، اجر شما با خدا و زجر من بر من!
نتیجه‏
جان عزیز است، به نوعی که اغلب پیران فقیر به ذلت و علت زندگانی می‏کنند ولی به مرگ و فنا راضی نیستند؛ لهذا باید ما در ایام جوانی فکر ایام پیری و ناتوانی خود را نموده و ذخیره‏ای بگذاریم که گفته‏اند:
مصیبت بود پیری و نیستی‏


ادامه ندارد




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در یک شنبه 11 مرداد 1394 

نظرات ، 0

اخلاق در کوچکی نمو می‏نماید تا به پیری‏

طفلی از مدرسه کتابی را به سرقت به خانه برد و به مادر سپرد. مادر نادان او را به جای زجر و توهین، مدح و تحسین کرد و در عوض توبیخ و نفرین، بارک الله و آفرین گفت. طفل ساده لوح آن عمل قبیح را هنری صحیح دانست و آن فعل شنیع را مقامی منیع شمرد. روز به روز تربیت آن ثمر نمود و تقویت آن شجر کرد تا به سر حد کمال رسید؛ یعنی طراری مشهور و دزدی معروف شد و عاقبت گرفتار و حکم قتلش صادر گردید. او را با دست بسته و سر و پای برهنه، در ازدحام عام می‏دواندند تا زیر دست قاتلش نشاندند؛ آن بیچاره با نهایت عجز و لابه درخواست که روی مادر ببیند و به جهت وداع دقیقه‏ای با او بنشیند؛ جلاد او را رخصت داد. او به بهانه نجوا، سر بر گوش مادر نهاد و به غیظ دل گوش مادر را به ضرب دندان از بیخ برکند و به دور افکند. حضار به یک بار در عجب آمدند و در غضب شدند که زهی شوم غدار و بی رحم خونخوار که با مادر چنین رفتار کند. پسر سر بلند کرد که‏ای مردم! تعجب مکنید، تاسف نخورید که باعث قتلم مادرم بود و بس، اگر اول تحسینم نمی‏کرد و تنبیهم می‏نمود، این روز را نمی‏دیدم.
نتیجه‏
تهاون و مسامحه در تادیب طفل سبب تضییع اوست، افعال قبیحه نالایق اطفال را از ابتدا باید جلوگیری نماییم و گیاه هرزه را اول باید از ریشه براندازیم و از تنبیه و تعلیم و نصیحت او کوتاهی نکنیم و غفلت نورزیم و در حضور او کلمات نالایق نگوییم و اعمال ناشایسته ننماییم والا خود را و او را به هلاکت انداخته‏ایم.


ادامه ندارد




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در یک شنبه 11 مرداد 1394 

نظرات ، 0