على رغم كارشكنيها و تبليغات سوء منافقان ، رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم على (عليه السلام ) را جانشين خود در مدينه ساخت و در ماه رجب سال نهم هجرى به همراه سپاهى عظيم ، راه پرمشقت شمال را در پيش گرفت علت انتخاب على (عليه السلام ) بارى جانشينى در مدينه بر اساس آنچه در منابع تاريخى آمده است .(264)
اين بود كه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم از سوء نيت اعراب و بسيارى از مدرم مكه كه با آنان جنگيده و خون بستگانشان را ريخته بود و منافقان مدينه كه به بهانه هايى از شركت در اين نبرد سرباز زده بودند مطلع بود، و بيم آن مى رفت كه اين عناصر از غيبت طولانى پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم و ديگر مسلمانان استفاده كنند و به مدينه بتازند، لذا وجود اميرمؤ منان (عليه السلام ) در مدينه همچون خود پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم عامل مهمى در ترساندن دشمنان و پاسدارى از مركز حكومت اسلامى بود، از اين رو پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم به هنگام معرفى حضرت على (عليه السلام ) به جانشينى خو فرمود:
ان المدينة لا تصلح الا بى اوبك مدينه جز با وجود من يا تو اصلاح نپذيرد.(265) يكى از توطئه هاى منافقان كه با نقش قبلى آنها ريخته شده بود قتل على (عليه السلام ) و رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم بود. لذا صد نفر از آنان در مدينه براى قتل على (عليه السلام ) و چهارده نفر هم براى قتل پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم با سپاه حركت كردند. با حركت سپاه اسلام به سوى تبوك و ماندن على (عليه السلام ) در مدينه منافقان همه نقشه هاى خود را نقش بر آب ديدند و دست به توطئه جوسازى و شايعه پراكنى زدند. اميرمؤ منان (عليه السلام ) با شنيدن سخنان واهى آنها مبنى بر اينكه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم از روى بى مهرى على (عليه السلام ) را با خود نبرده است خود را به پيامبر رسانيد و جريان را گزارش داد. رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: دروغ مى گويند بلكه تو را براى نگهدارى آنچه پشت سرم هست گذاردم . آيا راضى نيستى نسبت تو به من ، همان مقام و منزلت هارون نسبت به موسى باشد؟ جز آنكه پس از من پيامبرى نيست . سپس رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم به آن حضرت دستور داد به مدينه بازگردد و جانشين وى در دار الهجرة و خانواده اش باشد.
نظرات (0) نويسنده : مدیر سایت - ساعت 2:39 PM - روز پنج شنبه 5 آذر 1388 |
ابوبصير مى گويد: امام صادق (عليه السلام ) از پدران خود از حضرت على (عليه السلام ) چنين روايت نمود كه پيامبر خدا صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: در بهشت اطاقهايى است كه ظاهر آن با باطن آن بوده و درونش از بيرون آن ديده مى شود. آنجا اقامتگاه فردى از امت من است كه داراى اين خويها باشد. كلامش نيكو باشد و مردم (گرسنه ) را اطعام كند و سلام كند و سلام كند و پيوسته روزه دار باشد و در شب وقتى چشمان مردم در خواب رفته است او چشم خود را به رحمت پروردگار دوخته و به خواندن نماز مشغول گردد. آنگاه فرمود: يا على (عليه السلام ) آيا مى دانى اطابه كلام (سخن نيكو) چيست ؟ كسى كه هر صبح و هر شب ده مرتبه بگويد سبحان الله و الحمد الله و لا اله الا الله و الله اكبر (نيكو كلام مى باشد). اطعام الطعام (دادن غذا)، خرجى دادن مرد است به خانواده خود و اما ادامه روزه آن است كه انسان در طول ماه رمضان و در هر ماه (اول و وسط و آخر ماهاى قمرى ) سه روز روزه بگيرد كه ثواب روزه تمامى عمر بر او نوشته مى شود.
والصلاة بالليل يعنى اداى نماز در شب و هنگامى كه مردم در خوابند، پس شخصى كه نماز مغرب و عشا و نماز صبح را در مسجد به جماعت بخواند همانند كسى است كه تمامى شب را بيدار مانده باشد و افشاى سلام آن است كه از سلام دادن به هيچ يك از مسلمانان بخل نكند.
نظرات (0) نويسنده : مدیر سایت - ساعت 2:39 PM - روز پنج شنبه 5 آذر 1388 |
مردى خدمت نبى اكرم صلى الله عليه و آله و سلم رسيد و اظهار گرسنگى نمود، پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم او را به خانه همسران خود راهنمايى كرد تا از او پذيرايى شود آنها نيز گفتند: در خانه جز آب چيز ديگرى ندارند. رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم رو به اصحاب كرد و فرمود: چه كى اين مهمان را به خانه خود مى پذيرد؟ على (عليه السلام ) فرمود: من او را به خانه مى برم ، هر دو به اتفاق روانه منزل آن حضرت شدند. اميرالمؤ منين (عليه السلام ) آمدن مهمان را به همسر خود فاطمه زهرا عليهاالسلام اطلاع داد و از وضع غذاى خانه جويا شد. حضرت فاطمه عليهاالسلام جواب داد قدرى خوراك به اندازه بچه ها موجود است ولى مهمان را بر خود مقدم مى داريم حضرت على (عليه السلام ) فرمود: شما بچه ها را خواب كن من ، نيز چراغ خانه را خاموش مى كنم (گويا على (عليه السلام ) مى خواهد مهمان به واسطه تاريكى شب آنهم به بهانه خوابيدن بچه ها، متوجه كمى غذا نشود و با خيالى آسوده غذا بخورد) اميرالؤ منان (عليه السلام ) بر سفر سفره نشست اما از آن غذا نخورد و مهمان نيز بر اثر تاريكى متوجه غذا نخوردن آن حضرت نشد به هر صورت آن شب سپرى شد و مهمان از خوراك خانه على (عليه السلام ) بهره مند شد ليكن اهل خانه با گرسنگى شب را صبح كردند آن هنگام آيه شريفه و يوثرون على انفسهم و لو كان بهم خصاصة (268) نازل گرديد.
نظرات (0) نويسنده : مدیر سایت - ساعت 2:39 PM - روز پنج شنبه 5 آذر 1388 |
اضبغ بن نباته مى گويد: روزى اميرالمؤ منين على (عليه السلام ) دست حارث همدانى را گرفت و فرمود: اى حارث ، روزى من از آزار و حسد قريش و منافقين به رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم شكوه كردم رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم دستم را در دست خود گرفت چنانچه من دست تو را گرفته ام آنگه فرمود: چون روز قيامت شود من دست به ريسمان و دستاويز عصمت پروردگار صاحب عرش زنم و تو اى على (عليه السلام ) دست به دامان شما مى زنند، اكنون بگو ببينم در آن حال فكر مى كنى كه خدا با پيغمبرش صلى الله عليه و آله و سلم چه خواهد كرد؟ و پيامبرش صلى الله عليه و آله و سلم با وصى خود (عليه السلام ) چه مى كند؟ حارث آنچه گفتم بپذير كه اندكى است از بسيار (و نمونه اى است از خروار) آرى تو با كسى محشور مى شود كه دوستش مى دارى و براى توست تمام اعمالى كه براى خود كسب كرده اى و اين مطلب را سه بار تكرار فرمود: در اين هنگام حارث از جاى خود برخاست و در حالى كه عباى او به زمين كشيده مى شد گفت : از اين پس ديگر باك ندارم كه مرگ بسوى من آيد يا من به سوى مرگ بودم
نظرات (0) نويسنده : مدیر سایت - ساعت 2:39 PM - روز پنج شنبه 5 آذر 1388 |
عبدالرحمن بن ابى ليلى از امام حسين (عليه السلام ) روايت مى كند كه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم به انس فرمود: انس ، سيد و سرور عرب را بخوان كه نزد من بيايد، عرض كرد: يا رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم مگر شما سيد و سرور عرب نيستيد؟ فرمود: من سرور فرزندان آدم هستم و على (عليه السلام ) سرور و سالار عرب است . انس على (عليه السلام ) را فرا خواند چون على (عليه السلام ) آمد، پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: اى انس ، گروه انصار را نزد من بخوان ، چون همه آنها خدمت رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم رسيدند. فرمود: اى گروه انصار اين على (عليه السلام ) سرور و سالار عرب است . پس بپاس دوستى من دوستش داريد و بخاطر گرامى بودن وى نزد من ، گراميش بداريد كه آنچه به شما گفتم مطلبى است كه جبرئيل مرا از جانب خداوند به آن ماءمور ساخته است .
نظرات (0) نويسنده : مدیر سایت - ساعت 2:39 PM - روز پنج شنبه 5 آذر 1388 |
پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم بستگان نزديكش را به خانه ابوطالب دعوت كرد آنها در آن روز حدود چهل نفر بودند و از عموهاى پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم ابوطالب ، حمزه و ابولهب حضور داشتند. پس از صرف غذا هنگامى كه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم مى خواست وظيفه خود را ابلاغ كند ابولهب با گفته هاى خود زمينه را از ميان برد لذا فرداى آن روز پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم آنها را دعوت مجدد به غذا كرد و بعد از صرف غذا فرمود: اى فرزندان عبدالمطلب ! من به خدا سوگند هيچ جوانى را در عرب نمى شناسم كه براى قومش چيزى بهتر از آنچه من آورده ام آورده باشد. من خير دنيا و آخرت را براى شما آورده ام و خداوند به من دستور داده است كه شما را دعوت به اين آيين كنم كداميك از شما مرا در اينكار يارى خواهيد كرد تا برادر من و وصى و جانشين من باشيد؟
جمعيت همگى سر باز زدند جز على (عليه السلام ) كه از همه در سن كوچكتر بود، برخاست و عرض كرد: اى پيامبر خدا صلى الله عليه و آله و سلم ! من در اين راه ياور تو هستم . پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم دست بر گردن على نهاده و فرمود: اين برادر و وصى و جانشين من در بين شما است سخن او را بشنويد و فرمانش را اطاعت كنيد. جمعيت از جا برخاستند در حالى كه خنده تمسخرآميزى بر لب داشتند به ابوطالب مى گفتند: به تو دستور مى دهد كه گوش به فرمان پسرت كنى و از او اطاعت نمايى
نظرات (0) نويسنده : مدیر سایت - ساعت 2:39 PM - روز پنج شنبه 5 آذر 1388 |
ابوحمزه ثمالى مى گويد: امام باقر (عليه السلام ) از پدرش روايت كرده كه جد بزرگوارش فرموده است : خداوند جل جلاله جبرئيل را به نزد محمد صلى الله عليه و آله و سلم فرستاد، تا آن حضرت در حال حيات خود براى ولايت على (عليه السلام ) از مردم شاهد و گواه بگيرد، و پيش از وفات خود حضرتش را به نام اميرالمؤ منين (عليه السلام ) نامگذارى نمايد. پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم نه نفر از ياران و مشهورين از اصحاب خود را فرا خواند و فرمود: من شما را فرا خوانده ام تاگواهان الهى در روى زمين باشيد، خواه بر گواهى خود پايدارى كنيد، ياكتمان نموده و از اداى شهادت خود دارى كنيد. آنگاه فرمود: اى ابابكر برخيز و بر على (عليه السلام ) بنام اميرالمؤ منين (عليه السلام ) سلام ده . او گفت : ايا اين فرمان خدا و رسول صلى الله عليه و آله و سلم اوست ؟ رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: آرى . وى برخاست و بر آن حضرت به عنوان اميرمؤ منان سلام داد. سپس فرمود: عمر. برخيز و بر على بنام اميرمؤ منان (عليه السلام ) سلام كن . عمر گفت : ايا به فرمان خدا و رسولش او را اميرمؤ منان (عليه السلام ) بناميم ؟ حضرت فرمود: آرى . او نيز برخاست و سلام كرد سپس به مقدادبن اسود كندى فرمود: برخيز و به على (عليه السلام ) بنام اميرمؤ منان (عليه السلام ) سلام ده ، او برخاست و سلام داد و سخن آن دو نفر را تكرار نكرد. آنگاه به ابوذر غفارى فرمود: برخيز و به على (عليه السلام ) بنام اميرمؤ منان (عليه السلام ) سلام ده ، وى برخاست و سلام داد، بعد به حذيفه يمانى و عماربن ياسر و عبدالله بن مسعود و بريده كه از همه آنان جوان تر بود فرمود: برخيز و بر اميرمؤ منان (عليه السلام ) سلام كن او نيز برخاست و سلام داد.(272) پس از آن رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: من شما را براى اين كار خواندم تا در اين زمينه گواهان الهى باشيد خواه بر آن پايدار بمانيد يا ترك اداى شهادت كنيد.
نظرات (0) نويسنده : مدیر سایت - ساعت 2:39 PM - روز پنج شنبه 5 آذر 1388 |
روزى على (عليه السلام ) به محضر پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم شرفياب شد قيافه جذاب و صورت زيباى على (عليه السلام ) به قدرى جلوه داشت كه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: چنين پنداشتم كه ماه شب چهارده به من نزديك شده است .
ماظننت الا انه اشرف على على القمر اليلة البدر
نظرات (0) نويسنده : مدیر سایت - ساعت 2:39 PM - روز پنج شنبه 5 آذر 1388 |
پس از آنكه مسجد النبى را حصار كشيدند و پيغمبر در آن نماز مى خواند دور مسجد خانه بود و همه داخل مسجد از خانه خود درى باز كرده بودند تا كه براى نماز فورا برسند، ابوبكر و عباس و حمزه هر يك در خانه خود را به مسجد باز كردند و يك در ديگر هم خانه شان داشت و فقط تنها خانه اى كه يك در داشت و آنهم وارد مسجد مى شد خانه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم و على (عليه السلام ) بود. وحى الهى نازل شد به پيغمبر كه بايستى تمام درها بسته گردد. مگر در خانه تو و على (عليه السلام ) (اين روايت را سنى ها نيز از عبدالله بن عمرو از عمربن خطاب هم ذكر كرده اند) گويند كه از پسر عمر پرسيدند: راجع به على ع گفت اسم على را نياوريد كه سه افتخار بزرگ براى اوست يكى سد ابواب دومى ازدواج با فاطمه عليهاالسلام سوم فتح خيبر. اجمالا رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم رفت بالاى منبر و فرمود كه خداوند فرمود: بايد درها بسته شود ولى استثناء راجع به على (عليه السلام ) را ذكر نفرمود، روايت دارد اولين كسى كه مشغول بستن درب خانه اش شد على (عليه السلام ) بود ولى رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم آمد و نگذاشت عباس و عمر نيز درها را نبستند، سايرين آمدند گفتند: در را مى بنديم اما بگذاريد روزنه اى باز بگذاريم رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: روزنه اى هم نبايد باز باشد. عباس آمد پيش رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم و عرض كرد من هم كه پيرمردى هستم و حكم پدر تو را دارم در را ببندم حمزه هم ببندد. پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم بالاى منبر رفت و فرمود: من نگفته ام كه درها را ببنديد امر خداست . خدا فرموده فقط در خانه على (عليه السلام ) باز باشد. رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم از پيش خود كارى نمى كند اگر مى كرد به عباس اجازه مى داد كه عمويش بود، حمزه نيز آمد تا روزنه اى را باز بگذارد ولى رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم همان جواب را به او داد (و ما ينطق عن الهوى ) محمد از روى هواى حرف نمى زند على (عليه السلام ) فرمود: كه متهم كردند رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم را در مساءله سد ابواب و گفتند نعوذ بالله پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم در ضلالت افتاده است .
نظرات (0) نويسنده : مدیر سایت - ساعت 2:39 PM - روز پنج شنبه 5 آذر 1388 |
عايشه مى گويد: روزى على بن ابيطالب (عليه السلام ) از رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم اجازه ورود خواست . حضرت اجازه نفرمود، بار ديگر اجازه خواست پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: يا على (عليه السلام ) داخل شو، چون على (عليه السلام ) داخل شد رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم برخاست و او را در آغوش كشيد و پيشانيش را بوسيد و فرمود: پدرم فداى آن شهيد، پدرم فداى آن تنهاى شهيد.
نظرات (0) نويسنده : مدیر سایت - ساعت 2:39 PM - روز پنج شنبه 5 آذر 1388 |
سلمان مى گويد: در حالى كه على (عليه السلام ) سرگرم غسل پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم بود از آنچه مردم (در بيرون خانه ) انجام دادند به او خبر دادم و گفتم : يا على (عليه السلام ) هم اكنون ابوبكر بر منبر پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم نشسته و مردم به بيعت با يكدستش هم اكتفا نمى كنند بلكه با هر دو دست راست و چپش بيعت مى كنند.
على (عليه السلام ) فرمود: اى سلمان ، هيچ فهميدى اول كسى كه روى منبر پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم با او بيعت كرد چه كسى بود؟ عرض كردم : نه همين قدر مى دانم كه او را در سقيفه بنى ساعده ديدم وقتى كه با انصار مخاصمه مى كردند. و اول كسى كه با ابوبكر بيعت كرد مغيره بود و بعد از او بشيربن سعيد، سپس ابوعبيده بعد عمربن خطاب و بعد سالم غلام ابى حذيفه و معاذبن جبل ، على (عليه السلام ) فرمود: درباره اينان از تو سؤ ال نكردم ، بگو آيا فهميدى اول كسى كه از منبر بالا رفت و با ابوبكر بيعت كرد چه كسى بود؟ گفتم : نفهميدم ، ولى پيرمرد سالخورده اى را ديم كه بر عصاى خود تكيه كرده و ميان دو چشمش جاى سجده بود طورى كه بسيار جدى و كوشا در عبادت مى نمود. از منبر بالا رفت و در حال گريه گفت : شكر خدا را، كه قبل از مردن ترا در اينجا مى بينم ، دستت را براى بيعت دراز كن . ابوبكر دستش را جلو برد، او هم بيعت كرد و گفت : روزى است مانند روز آدم ! و از منبر پايين آمد و از مسجد خارج شد اميرالمؤ منين (عليه السلام ) پرسيد: اى سلمان ، آيا او را شناختى ؟ عرض كردم : نه ! ولى از گفتارش ناراحت شدم ، مثل اينكه مرگ پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم را به سرزنش گرفته بود. على (عليه السلام ) فرمود: او شيطان بود... پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم به من خبر داد كه مردم در سقيفه با ابوبكر بيعت خواهند كرد بعد از آنكه بر سر حق اختلاف پيدا مى كنند و با دليل ما استدلال مى كنند، بعد به مسجد مى آيند و اول كسى كه با او بيعت مى كند شيطان است ، كه به صورت پير سالخورده اى جدى خواهد بود، كه اين حرفها را نيز خواهد گفت ، بعد خارج شه و شياطين خود را جمع مى كند. آنها هم در مقابلش سجده كرده و مى گويند: اى رئيس بزرگ ما، تو همان كسى هستى كه آدم را از بهشت راندى . او هم مى گويد: كدام امت بعد از پيامبرش گمراه نشد؟ خيال كرده ايد من ديگر راهى بر آنان ندارم ...
نظرات (0) نويسنده : مدیر سایت - ساعت 2:39 PM - روز پنج شنبه 5 آذر 1388 |
روزى حضرت رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم به على (عليه السلام ) فرمود: اى على ! من در چهار مقام و محل اسم تو را نزديك به اسم خود ديدم .
وقتى مرا به سوى آسمان به معراج مى بردند همينكه به بيت المقدس رسيدم در روى صخره آن اين جملات بود: نيست معبودى ، مگر خدا، محمد است رسول خدا، او را تاءييد كردم به على كه وزير اوست .
وقتى كه به سدرة المنتهى رسيدم بر آن ديدم اين كلمات را: نيست معبودى مگر من ، به تنهايى ، محمد است برگزيده از ميان آفريده هاى من ، من او را تاءييد كردم به على وزير او، او را به على يارى كردم .
چون به عرش خداوند رسيدم ديدم : بر پايه هاى آن نوشته بود، من خدايى هستم كه هيچ معبودى نيست جز من ، محمد است حبيب من ، از ميان بندگان ، من او را تاءييد كردم به على ، وزير او و او را به على يارى نمودم .
و چون به بهشت رسيدم ديدم بر در بهشت نوشته بود: نيست معبودى مگر من ، محمد است حبيب من از ميان مخلوقات من ، او را تاءييد كردم به على وزير او و او را به على نصرت دادم .
نظرات (0) نويسنده : مدیر سایت - ساعت 2:39 PM - روز پنج شنبه 5 آذر 1388 |
مخدوج بن زبير گويد: چون آيه ان اصحاب الجنة هم الفائزون به رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم نازل شد به حضرت گفتيم : يا رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم اصحاب بهشت چه كسانى هستند؟ حضرت فرمود: كسى كه مرا اطاعت كند و على (عليه السلام ) را بعد از من سرپرست و صاحب اختيار خود قرار دهد.
در اين حال حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم دست على (عليه السلام ) را گرفته بود آنگاه فرمود: حقا على از من است و من از على پس كسى كه با او جنگ كند با من جنگيده و كسى كه با من جنگ كند خداوند عزوجل را به خشم در آورده است .
سپس فرمود: اى على جنگ كردن با تو جنگ كردن با من است و دوستى با تو، دوستى با من است تو پرچم هدايت و نشانه رهبرى هستى بين من و بين امت من .
نظرات (0) نويسنده : مدیر سایت - ساعت 2:39 PM - روز پنج شنبه 5 آذر 1388 |
علقمه و اسود مى گويند ما به ابوايوب انصارى در منزلش وارد شديم و از او پرسيديم اى ابوايوب ! خداوند پيغمبر خود را گرامى داشت و تو را بواسطه صحبت با رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم فضيلت داد؛ حال براى ما بگو چگونه به حمايت از على (عليه السلام ) برخاسته و با اهل توحيد (منظور اصحاب معاويه است كه به ظاهر مسلمان بودند) جنگ كردى ؟
ابوايوب گفت : بخدا سوگند روزى رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم در همين اطاقى كه ما و شما فعلا در آن نشسته ايم ، نشسته بود در اطاق كسى جز رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم و على بن ابيطالب (عليه السلام ) كه در سمت راست پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم بود و من كه در سمت چپ حضرت بودم و انس بن مالك كه خادم آن حضرت بود كسى نبود، كه ناگهان در زدند حضرت فرمود در را باز كنيد براى عمار، مرد پاك و پاكيزه ؛ در را باز كردند و عمار داخل شد و سالم كرد، حضرت به او خوش آمد گفت .
سپس فرمود: اى عمار! بزودى بعد از من در امت من فتنه برپا مى شود بطوريكه شمشير به روى هم مى كشند و بعضى از آنها همديگر را مى كشند، چون چنين ديدى بر تو باد به آن مردى كه در سمت راست من نشسته و اشاره به حضرت اميرالمؤ منين (عليه السلام ) كردند سپس فرمود:
اگر ديدى تمام مردم جهان در يك مسير حركت مى كنند و على بن ابيطالب (عليه السلام ) به تنهايى در مسير ديگرى حركت مى كند تو در مسير على (عليه السلام ) حركت كن و مردم را رها كن ، اى عمار! على (عليه السلام ) تو را در ضلالت و پستى وارد نمى كند، و از راه هدايت تو را در نمى كند اى عمار! متابعت از على (عليه السلام ) متابعت از من و متابعت از من متابعت از خداست .
نظرات (0) نويسنده : مدیر سایت - ساعت 2:39 PM - روز پنج شنبه 5 آذر 1388 |
انس مى گويد: رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم به من فرمود: آب وضوئى براى من مهيا كن ! سپس برخاست و دو ركعت نماز خواند سپس به من فرمود: اى انس ! اولين كسى كه از اين در بر تو وارد مى شود، امير و سالار مؤ منين و آقا و مولاى مسلمين و پيشواى شرفاء و تابنده چهره هاى بهشت كه در غرفه هاى امن پروردگار جاى دارند و خاتم اوصياء من خواهد بود.
انس مى گويد: من با خود گفتم : بار پروردگارا! او را مردى از انصار قرار بده و اين دعا را از رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم مخفى داشتم ناگهان على (عليه السلام ) وارد شد حضرت فرمود: اى انس كيست ؟ عرض كردم على (عليه السلام ) است حضرت با شادمانى هر چه تمامتر برخاست و دست به گردن او انداخت و صورت به صورت او مى شود و عرق صورت خود را به صورت او مسح مى نمود.
على (عليه السلام ) عرض كرد: يا رسول الله ! امروز كارى را ديدم با من كردى كه تا به حال چنين ننموده بودى ؟ حضرت فرمود: چه باز مى دارد مرا از اين گونه رفتار درباره تو؟ تو هستى كه دين مرا ادا مى كنى و صداى مرا به جهانيان مى رسانى و در اختلافاتى كه بعد از من بوجود مى آيد حق را براى آنان آشكار مى گردانى .
نظرات (0) نويسنده : مدیر سایت - ساعت 2:39 PM - روز پنج شنبه 5 آذر 1388 |
از اميرالؤ منين (عليه السلام ) نقل شده است كه فرمود: براى رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم شاخه موزى هديه آوردند حضرت موز را با دست خود پوست مى كند و در دهان من مى گذارد، گوينده اى گفت : اى رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم تو على (عليه السلام ) را دوست مى دارى ؟
حضرت فرمود: آيا نمى دانى كه على از من است و من از على هستم .
نظرات (0) نويسنده : مدیر سایت - ساعت 2:39 PM - روز پنج شنبه 5 آذر 1388 |
اميرالمؤ منين على (عليه السلام ) مى فرمايد: من با پيغمبر خدا صلى الله عليه و آله و سلم راه مى رفتيم تا اينكه در باغى داخل شديم ، حضرت يكباره مرا در آغوش گرفت و شروع كرد به گريه كردن ؛ من عرض كردم : يا رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم علت گريه شما چيست ؟ حضرت فرمود: گريه بخاطر كينه ها و عقده هايى كه در سينه هاى جماعتى است از تو و ظاهر نمى كنند آنها را بر تو مگر بعد از رحلت من !
من عرض كردم : يا رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم آيا در آن وقت دين من سالم خواهد بود؟ حضرت فرمود: بلى در آن هنگام دين تو سالم خواهد بود.
نظرات (0) نويسنده : مدیر سایت - ساعت 2:39 PM - روز پنج شنبه 5 آذر 1388 |
ام اسلم ، يكى از بانوان مسلمان و هشيار عصر پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم مى خواست بداند كه وصى پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله و سلم كيست ؟ تصميم گرفت شخصا از رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم سؤ ال كند، او به سوى خانه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم حركت كرد. به او گفته شد كه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم در منزل يكى از همسرانش به نام ام سلمه است ، لذا او بسوى آن خانه رفت او از همسر پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم پرسيد: پيامبر كجاست ؟ همسر پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم گفت : به دنبال كارى رفته هم اكنون مى آيد.
ام اسلم وقتى رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم را ديد عرض كرد: يا رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم پدر و مادرم فدايت ، من كتابها را خوانده ام و به پيامبران و اوصياء آنها آگاهى دارم حضرت موسى (عليه السلام ) در زمان حيات خود خود داراى وصى (بنام هارون ) بود و بعد از غيبتش نيز داراى وصى (بنام يوشع ) بود حضرت عيسى (عليه السلام ) نيز براى خود وصى داشت (در زمان حياتش كالب بن يوفنا و بعد از وفاتش شمعون بود) اكنون بفرمائيد: فمن وصيك يا رسول الله : اى رسول خدا! وصى شما كيست ؟
پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: اى ام اسلم ! وصى من در حيات و بعد از وفات من يكى است ؛ اى ام اسلم ! هر كس اين كار را كه اكنون انجام مى دهم انجام دهد، او وصى من است ، هماندم پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم مشتى از سنگريزه هاى زمين را برداشت و با دستش ماليد تا مانند آرد شد، همان را خمير كرد و با انگشترش آن را مهر نمود و جاى مهر در آن نقش بست !!
ام اسلم از محضرت رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم بيرون آمد و به حضور اميرمؤ منان على (عليه السلام ) رسيد و گفت : پدر و مادرم به فدايت آيا وصى رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم شما هستيد؟
امام على (عليه السلام ) فرمود: آرى ، اى ام اسلم ! سپس آن حضرت با دستش سنگريزه اى برداشت و آن را ماليد و مانند آرد نمود سپس آن را خمير كرد و انگشتر خود را بر آن زد كه جاى انگشترش در آن نقش بست .
ام اسلم از محضر على (عليه السلام ) بيرون آمد، نزد امام حسن (عليه السلام ) كه هنوز كودك بود رفت و گفت آيا تو وصى پدرت هستى ؟
امام حسن فرمود: آرى اى اى اسلم سپس امام حسن (عليه السلام ) همان كار، جد خود و پدرش را در مورد سنگريزه انجام داد.
ام اسلم سپس نزد حسين (عليه السلام ) آمد و گفت : آيا تو وصى برادرت هستى ؟ امام حسين (عليه السلام ) فرمود: آرى اى ام اسلم ! آنگاه آن حضرت نيز همان كار جد و پدر و برادر حسن (عليه السلام ) را انجام داد.
ام اسلم زنده بود تا بعد از شهادت امام حسين (عليه السلام ) آنگاه به حضور امام سجاد (عليه السلام ) آمد و پرسيد: آيا شما وصى پدرت هستى ؟
امام سجاد (عليه السلام ) فرمود: آرى اى ام اسلم ! سپس آن حضرت همانند آن كار را كه اجداد و عمو و پدرش انجام دادند را انجام داد.
نظرات (0) نويسنده : مدیر سایت - ساعت 2:39 PM - روز پنج شنبه 5 آذر 1388 |
عروة بن زبير مى گويد: ما در مسجد رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم با ساير اصحاب نشسته بوديم و در مورد اهل بدر و بيعت رضوان گفتگو مى كرديم كه ابودرداء گفت : اى مردم من شما را آگاه نكنم از كسى كه مالش از همه كمتر است و تقوا و ورع او از همه بيشتر و كوشش او در عبادت از همه افزونتر است ؟
گفتند او كيست ؟ گفت : على بن ابيطالب (عليه السلام )
تا او اين حرف را زد همه اعضاى جلسه از او روى گردانيدند، آنگاه مردى از انصار به او گفت : اى ابودرداء تو سخنى گفتى كه كسى با تو موافق نبود ابودرداء گفت : اى مردم ! من آنچه را ديدم مى گويم و شما همه آنچه را كه ديديد بگوئيد من خود شبى على (عليه السلام ) را در منطقه شويحطات نجار؛ ديدم كه از جمع حاضر جدا شد و پشت نخلهاى خرما رفت من كه بدنبال او مى رفتم او را گم كرده بودم بحدى كه پنداشتم على (عليه السلام ) به خانه خود رفته است ، اما به ناگه صداى حزين و آهنگ دلگدازى را شنيدم كه مى گفت : معبودا چه بسيار جرم بزرگى كه از من ديدى ولى به عوض آن به من نعمت دادى ...؛ الهى كم من موبقة حملت عنى فقابلتها بنعمتك و كم من جريرة تكرمت ...
اين آواز مرا بخود جلب كرد و به دنبال آن رفتم ديم او على بن ابيطالب (عليه السلام ) است خود را از آن حضرت پنهان كردم و آرام حركت نمودم آن حضرت در آن نيمه شب چند ركعتى نماز بجا آورد سپس بدرگاه خدا مشغول گريه و زارى و دعا شد... ابودرداء گفت : اين حالت را بخدا قسم در هيچ يك از اصحاب رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم نديدم .
نظرات (0) نويسنده : مدیر سایت - ساعت 2:39 PM - روز پنج شنبه 5 آذر 1388 |
روزى جمعى از يهوديانى كه تازه مسلمان شده بودند مانند: عبدالله بن سلام ، و اسد، و ثعلبه ، و ابن يامين و ابن صوريا، نزد پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله و سلم آمدند و عرض كردند: يا رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم حضرت موسى بن عمران وصى خود را يوشع بن نون قرار داد وصى بعد از شما چه كسى است ؟
هنوز سؤ ال آنها تمام نشده بود كه آيه شريفه انما و ليكم الله و رسوله والذين آمنوا الذين يقيمون الصلوة و يوتون الزكوة و هم راكعون نازل شد كه ، ولى شما خدا و رسول او آن كسانيكه ايمان آوردند و نماز به پا كردند و در ركوع زكوة پرداختند.
سپس رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم به يهوديان فرمود برخيزيد تا به مسجد برويم آنگاه به مسجد رفتند جلوى مسجد فقيرى را ديدند كه از مسجد بيرون مى آيد، رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم به او فرمود: اى سائل كسى به تو چيزى داده است ؟
فقير گفت : آرى يا رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم اين انگشتر را به من دادند، پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: چه كسى اين را به تو داد، عرض كرد: اين مردى كه نماز مى خواند، رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: در چه حالى به تو اين انگشتر را داد عرض كرد: در حال ركوع پيغمبر اسلام صلى الله عليه و آله و سلم تكبير گفت و اهل مسجد هم تكبير گفتند.
آنگاه فرمود: اين على بن ابيطالب پس از من ولى شما است .
آنگاه آن جمع تازه مسلمان گفتند: به خداوند سوگند بدين اسلام و پيغمبرى محمد و به ولايت على بن ابيطالب (عليه السلام ) خشنود و راضى شديم . از عمر بن خطاب روايت شده كه چهل انگشتر صدقه دادم در حال ركوع تا آيه اى نيز مثل آيه اى كه براى على (عليه السلام ) نازل شد، براى من نيز نازل شود ولى چيزى نازل نشد.
نظرات (0) نويسنده : مدیر سایت - ساعت 2:39 PM - روز پنج شنبه 5 آذر 1388 |
موسى بن عيسى مى گويد: روزى در خدمت على (عليه السلام ) در دوران زندگانى رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم نشسته بوديم كه شخصى آمد و گفت : يا على (عليه السلام ) در همسايگى ما شخصى هست كه با وزش باد از درختهاى خرماى او مقدارى خرما در حياط ما مى ريزد و بچه هاى من آنها را مى خورند و اين شخص مى گويد: من راضى نيستم ، بيا برويم تا او را راضى كنيم . با امام حركت كرديم تا به منزل آن شخص رسيديم ، على (عليه السلام ) هر چقدر به آن شخص اصرار كرد كه او راضى شود اما او نپذيرفت .
على (عليه السلام ) فرمود: من از طرف رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم به تو ضمانت مى دهم كه باغى در بهشت به تو بخشيده شود، ولى صاحب خانه امتناع ورزيد تا اينكه آفتاب در حال غروب كردن و وقت نماز فرا رسيد.
امام به او فرمود: آيا خانه خود را با فلان باغ خرماى من عوض مى كنى ؟
صاحب خانه در كمال ناباورى گفت : اگر واقعا بدهى مى پذيرم .
امام شاهدان حاضر را به گواهى گرفت كه خانه آن شخص را در برابر فلان باغ خود خريده است .
سپس رو به فرد نيازمند كرد و فرمود: وارد منزل شو و به عنوان مالك آن را تصرف نما، كه خدا به شما بركت دهد و نعمت هاى او بر شما حلال باشد.
آنگه همگى به نماز رفتند فردا صبح رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم رو به على (عليه السلام ) كرد و فرمود: على جان نسبت به كار پسنديده ديشب تو اين آيات نازل شد:
بسم الله الرحمن الرحيم والليل اذا يغشيى ... فاما من اعطى و اتقى و صدق بالحسنى فسنيسره لليسرى (287)
آنگاه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم به اين ايثارگر مخلص فرمود:
على جان تو به بهشت يقين داشتى و خانه را به آن مرد بخشيدى و باغ خود را از دست دادى ولى خداوند با نزول اين آيات از تو تشكر فرمود.
نظرات (0) نويسنده : مدیر سایت - ساعت 2:39 PM - روز پنج شنبه 5 آذر 1388 |
فضه كنيزى حبشى بود، بعضى هم نوشته اند نجاشى پادشاه حبشه خودش اين كنيز را خدمت پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم هديه فرستاد و پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم هم او را به دخترش بخشيد، روزى هنگام وضو گرفتن ، حضرت على (عليه السلام ) فضه را صدا زد تا آب بياورد فضه نداد دو مرتبه امام او را صدا زد اما او جواب نداد، تا سه مرتبه .
در اينجا حضرت خود برخاست آب بردارد وقتى از حجره خود بيرون رفت هاتفى صدا زد كه آب در سمت راست است ، على (عليه السلام ) آب را برداشت و وضو گرفت .
در اين هنگام پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم وارد شد در حالى كه قطرات آب وضو از محاسن على (عليه السلام ) مى چكيد رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم مى فرمود: يا على ! آى مى دانى هاتف كه بود و ندايش چه بود؟ على (عليه السلام ) عرض كرد رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم بهتر مى داند.
حضرت فرمود: اين نداى برادرم جبرئيل بود، كه گفت : خداى عالم سلامت مى رساند و مى فرمايد: بر فضه غضبناك نباش علت اينكه برايت آب نياورد اين بود كه او در قائده زنانه است اينجا بود كه على (عليه السلام ) براى فضه بخاطر ادبش دعا كرد: اللهم بارك لنا فى فضتنا خدايا! مبارك گردان و بركت خير بده به فضه ما.
نظرات (0) نويسنده : مدیر سایت - ساعت 2:39 PM - روز پنج شنبه 5 آذر 1388 |
على (عليه السلام ) مى فرمايد: در روز جنگ احد كه مردم از اطراف رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم پراكنده گشتند من آن روز به قدرى براى آن حضرت ناراحت و پريشان گشتم كه سابقه نداشت . حال من ، مانند حال كسى بود كه بر جان خود تسلط و اختيارى ندارد.
پيش روى حضرت با دشمنان مهاجم مى جنگيدم و آنها را از اطراف وى پراكنده مى ساختم ، تا اينكه پس از گذشت لحظاتى به عقب بازگشتم تا از حال رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم خبرى بگيرم . اما هر چه جويا شدم خبرى نيافتم (نگران شدم ) با خود گفتم :
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله و سلم به كجا ممكن است رفته باش ؟! احتمال فرار كه در حق وى منتفى است ، احتمال شهادت هم در بن نيست ، چون حضرت اگر شهيد شده بود بايد در ميان كشته ها ديده مى شد.
سپس راهى جز ين باقى نمانده كه او را به سوى آسمانها برده باشند و ما را از نعمت وجود او محروم كرده باشند على (عليه السلام ) مى فرمايد: از شدت ناراحتى غلاف شمشيرم را شكستم و با خود گفتم : حال كه چنين است به تلافى فقدان وجود نازنين پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم چندان نبرد خواهم كرد تا كشته شوم .
آنگاه خود را به درياى دشمن زدم و آنان را از هر سو پراكنده ساختم . با فرار دشمن محوطه اى جلوى من باز شد ناگهان ديدم كه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم با حال ضعف و بيهوشى نقش بر زمين افتاده است .
(معلوم شد كه آن حضرت در تمام اين مدت زير دست و پاى دشمن بوده است ) به جانب او رفتم و سرش را در دامن گرفتم نگاهى به من كرد و فرمود: على ! مردم چه كردند؟
گفتم : به دشمن پشت كردند و كافر شدند و شما را به آنان تسليم كردند و خود گريختند.
در اين بين پيامبر خدا صلى الله عليه و آله و سلم متوجه حمله گروهى از سپاه دشمن شد كه قصد داشتند غافلگيرانه به او يورش ببرند، لذا فرمود: على ! آنان را از من دور كن ! من به جانب آنها حمله كردم و جمعشان را متفرق ساختم كه هر يك از آنها به سويى گريختند سپس پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: على ! آيا صداى رضوان را كه در آسمان در مدح و ستايش تو سخن مى گويد را نمى شنوى ؟ او هم اينك بانك برداشته و مى گويد: شمشيرى جز شمشير على نيست و جوانمردى جز على نيست
نظرات (0) نويسنده : مدیر سایت - ساعت 2:39 PM - روز پنج شنبه 5 آذر 1388 |
لى (عليه السلام ) مى فرمايد: در بحبوحه جنگ احد شمشيرم دو نيم شد از ميدان نبرد بازگشتم و نزد رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم آمده و عرض كردم :
اى فرستاده خدا! انسان چاره اى ندارد جز اينكه با شمشير بجنگد ولى شمشير من شكست .
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله و سلم نگاهى به اطراف خود انداخت ، آنگاه چشمانش به شاخه خشكيده نخلى افتاد كه در كنارى افتاده بود.
آن شاخه نخل را برگرفت و تكانى داد، كه ناگهان به شمشيرى مبدل شد و آن را به من داد. و اين همان شمشيرى است كه ذوالفقار نام گرفت . آن را بر كسى فرود نياوردم جز آنكه او را دو نيم ساختم .
نظرات (0) نويسنده : مدیر سایت - ساعت 2:39 PM - روز پنج شنبه 5 آذر 1388 |
على (عليه السلام ) مى فرمايد در جنگ احد وقتى شانزده زخم عميق برداشتم ، از شدت جراحت در چهار مورد از آن زخم ها من نقش بر زمين شدم ، هر بار مرد خوش صورتى كه گيسوانى زيبا برگوشهايش آويخته بود و بوى خوشى از او به مشام مى رسيد بالاى سرم حاضر مى شد و بازوان مرا مى گرفت ، و از زمين بلند مى كرد و مى گفت :
برخيز و بر مشركان و دشمنان حمله كن ، چه اينكه تو در طاعت خدا و رسول او هستى و آن دو پيوسته از تو خشنودند
هنگامى كه خدمت رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم رسيدم و ماجراى آن مرد را باز گفتم آن حضرت فرمود.
على ! چشمانت روشن باد، او جبرئيل بوده است . (292)
البته نكته مهم تر اينكه على (عليه السلام ) مى فرمايد: من هر شمشيرى را كه مى زنم اول فكر مى كنم ببينم كجا وارد مى شود، گذشته و آينده آن فرد را در نظر مى گيرم و اگر بناست يك روزى از اين فرد انسان خوبى از كار درآيد من شمشيرم را وارد مى كنم و او را نمى كشم .
نظرات (0) نويسنده : مدیر سایت - ساعت 2:39 PM - روز پنج شنبه 5 آذر 1388 |
على (عليه السلام ) مى فرمايد: وقتى كه فتح يكى از قلعه هاى خيبر دشوار شد، رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم به ترتيب ابوبكر و عمر را براى فتح آنجا فرستاد، اما فتح قلعه صورت نگرفت (293) روز بعد پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم مرا در حالى كه مبتلا به چشم درد بودم ، خواست سپس آن حضرت با آب دهان خود درد چشمم را معالجه كرد و برايم اين چنين دعا كرد:
پروردگارا (سوزش و سختى ) گرما و سرما را از او برطرف كن
به بركت دعاى آن حضرت تا اين ساعت رنج گرما و سرما از من برطرف شده است ، آنگاه پرچم را به دست گرفتم و به قلعه يهود يورش بردم و خداى متعال آنان را شكست داد و فتح و پيروزى را به دست من نصيب مسلمانان كرد.
در اين جنگ بود كه من 25 جراحت برداشتم با همان وضع نزد رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم آمدم ، حضرت وقتى مرا ديد گريست سپس مقدارى از اشك ديدگانش را برگرفت و به زخم هايم ماليد، كه در جا آرام گرفت و از سوزش و درد راحت شدم .
نظرات (0) نويسنده : مدیر سایت - ساعت 2:39 PM - روز پنج شنبه 5 آذر 1388 |
على (عليه السلام ) مى فرمايد: مرحب دلاور نامى عرب به ميدان مبارزه با من آمد و شعار مى داد و مى گفت :
من آن كى هستم كه مادرم ، مرا مرحب ناميد، آماده كارزارم و تكاورى آزموده ام ، كه گاهى با نيزه مى جنگم و زمانى با شمشير.
من به مصاف او رفتم . مرحب به منظور حفاظت هر چه بيشتر از خود قطعه سنگى را تراشيده بود و آنرا به سر خود نهاده بود و از آن به جاى كلاه خود استفاده مى كرد، چرا كه هيچ كلاه خودى نمى توانست براى سر بزرگ او پوشش ايجاد كند. من با ضربتى كه بر سر او فرود آوردم ، آن سنگ شكافته شد و تيغه شمشير من بر فرق سرش اصابت كرد و او را به قتل رسانيد.
نظرات (0) نويسنده : مدیر سایت - ساعت 2:39 PM - روز پنج شنبه 5 آذر 1388 |
على (عليه السلام ) مى فرمايد: لحظه اى كه براى غسل دادن رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم آماده مى شدم ، همين كه بدن پاك و پاكيزه آن جناب را بر سكو نهادم ، صدايى از گوشه اتاق به گوشم رسيد، كه گفت : اى على ! محمد را غسل مده ، بدن پاك و مطهر او احتياج به غسل و شستشو ندارد
از سخن او در دلم گمانى كوتاه پيدا شد(اما بزودى برطرف شد و به خود آمدم و) گفتم : واى بر تو، تو كه هستى ؟!
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله و سلم ما را به غسل و شستشوى خود فرمان داده و تو ما را از آن نهى مى كنى ؟!
در همين حال آواز ديگرى با صدايى بلندتر شنيده شد كه گفت : يا على ! او را بشوى و غسل ده ، كه بانگ نخستين از شيطان بود. او به سبب حسدى كه بر محمد صلى الله عليه و آله و سلم دارد، خوش ندارد كه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم با غسل و طهارت پاى بر بساط پروردگار خويش بگذارد.
گفتم : اى صاحب صدا! از اين كه او را به من معرفى كردى خدا به تو پاداش نيك دهد، اما تو كيستى ؟
گفت : من خضر نبى هستم ، كه براى تشييع جنازه پيغمبر خاتم صلى الله عليه و آله و سلم آمده ام .
نظرات (0) نويسنده : مدیر سایت - ساعت 2:39 PM - روز پنج شنبه 5 آذر 1388 |
على (عليه السلام ) مى فرمايد: در روز جنگ بدر پس از آنكه آفتاب بالا آمد و همه جا روشن شد و نبرد ميان ما و سپاه دشمن بالا گرفت من به منظور يافتن مردى از سپاه دشمن از معركه جنگ خارج شدم در اين بين چشمانم به سعد بن خيثمه افتاد كه با يكى از مشركان در حال جنگ بود، نبرد بن آن دو در حالى صورت مى گرفت كه هر دو بر فراز تپه اى از ريگ و شن قرار داشتند اما ديرى نپاييد كه سعد با زخم تيغ حريف خود از پاى در آمد و شهيد شد.
مشرك فاتح كه سر تا پا در حصارى از آهن و پوششى از زره ، سوار بر اسب خود بود، همين كه مرا ديد از اسب خود پائين آمد و مرا به نام صدا زد و گفت : اى پسر ابوطالب ! پيش آى تا باهم به نبرد پردازيم .
من به جانب او رفتم و او نيز به پيش آمد.
من چون قامتم كوتاهتر از او بود، از طرفى او در بلندى قرار داشت من خود را به عقب كشيدم تا از يك تساوى نسبى برخوردار شويم .
آن بيچاره اين حركت مرا بر ترس و فرار من حمل كرد از اين رو گفت :
اى پسر ابوطالب ! آيا فرار مى كنى ؟
به او گفتم : دور شده : به زودى باز مى گردد (مثلى است كه در روايت آمده است )
حضرت مى فرمايد: وقتى كه من جاى پاى خود را محكم مى كردم ، او ضربتى به من حواله كرد كه با سپر خود آن را دفع كردم . شمشير او در سپر من گير كرد و در حالى كه براى رهايى آن تلاش مى كرد من ضربتى بر كتف او زدم كه از شدت و سنگينى آن به لرزه در آمد و زره اش از هم گسست .
من پنداشتم كه از سوزش زخم آن ضربه ، كار او تمام شد. اما به ناگاه برق شمشير ديگرى را از پشت سر ديم من به سرعت سر خود را پائين كشيدم و آن شمشير فرود آمد و چنان به سر آن مشرك اصابت كرد كه جمجمه او را همراه كلاه خودش به هوا پرتاب كرد. آنگاه زننده آن گفت : بگير(اى مشرك ) منم فرزند عبدالمطلب .
آنگاه ديدم ضارب عمويم حمزه و مقتول هم طعيمة بن عدى است .
نظرات (0) نويسنده : مدیر سایت - ساعت 2:39 PM - روز پنج شنبه 5 آذر 1388 |
روزى على (عليه السلام ) به رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم يا رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم شما عقيل را خيلى دوست داريد؟
حضرت فرمود: آرى بخدا، نسبت به او دو محبت دارم يكى براى خوبى خود اوست و ديگرى بخاطر آنكه ابوطالب او را دوست مى داشت و فرزندش (مسلم بن عقيل ) بخاطر دوستى فرزند تو كشته خواهد شد و ديده مؤ منان براى او اشك مى ريزد و فرشتگان مقرب بر او صلوات مى فرستند، سپس رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم گريست ، تا اينكه تا اشكهايش به سينه اش روان شد. سپس فرمود: بخدا شكايت مى برم از آنچه بعد از من با خاندانم خواهند كرد.
نظرات (0) نويسنده : مدیر سایت - ساعت 2:39 PM - روز پنج شنبه 5 آذر 1388 |
جابربن عبدالله مى گويد: شنيدم از رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم سه روز قبل از وفاتش ؛ كه به على (عليه السلام ) مى فرمود:
درود بر تو اى پدر دو گل من ، تو را به دو ريحانه دنياى خود سفارش مى كنم ، اى على ! به همين زودى دو ستون و ركن تو ويران خواهد شد و خدا خليفه من است بر تو،
آنگاه وقتى رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم وفات كرد، على (عليه السلام ) فرمود: اين يك ستون من بود كه رسول خدا به من خبرش را داده بود، و چون حضرت فاطمه عليهاالسلام وفات كرد، على (عليه السلام ) اين ستون دوم است كه رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم خبرش را فرموده بود.
نظرات (0) نويسنده : مدیر سایت - ساعت 2:39 PM - روز پنج شنبه 5 آذر 1388 |
على (عليه السلام ) مى فرمايد: پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم در حالى كه در آغوش من تكيه داده بود و دهان در گوش من داشت ، متوجه حركت زشت دو تن از همسرانش (عايشه و حفصه دختران ابوبكر و عمر) شد كه سعى داشتند با استراق سمع از سخنان آهسته و پنهانى پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم سر در بياورند.
رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم همانجا بر آشفت و گفت : پروردگارا! شنوايى را از ايشان بازگير.
سپس فرمود: على ! اين آيه را ديده اى :
كسانى كه ايمان آوردند و كارهاى شايسته انجام مى دهند بهترين خلق خدا هستند (297)
آيا مى دانى آنان چه كسانى هستند؟ گفتم : خدا و رسولش بهتر مى دانند، فرمود: آنان شيعيان و ياوران تو هستند وعده ديدار من و آنان كنار حوض كوثر...
آن روز (قيامت ) از تو و شيعيانت نام مى برند و همه آنها با چهره هايى برافروخته و روشنايى كه از پيشانى و سجده گاه آنان مى درخشد، در حال نشاط و نزد من آيند...
نظرات (0) نويسنده : مدیر سایت - ساعت 2:39 PM - روز پنج شنبه 5 آذر 1388 |
على (عليه السلام ) مى فرمايد: روزى من و فاطمه و حسن و حسين (عليه السلام ) نزد رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم بوديم ، آن حضرت به ما رو كرد و گريست ، من عرض كردم : رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم چرا گريه مى كنيد؟
حضرت فرمود: گريه مى كنم بخاطر آنچه با شما مى كنند، عرض كردم : آن چه چيزى است ، يا رسول الله ؟
حضرت فرمود: گريه مى كنم از ضربتى كه بر فرق تو زنند و از سيلى كه بر صورت فاطمه عليهاالسلام مى زنند، و از نيزه اى كه به ران حسن (عليه السلام ) مى زنند و زهرى كه به او مى نوشانند، و از قتل حسين (عليه السلام )؛ على (عليه السلام ) مى فرمايد: همه اهل بيت گريه كردند، سپس عرض كردم : يا رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم ما را نيافريده اند جز براى بلا، حضرت فرمود: مژده باد بر تو اى على ! كه خداوند با من عهد كرده كه تو را دوست ندارد جز مؤ من و دشمن ندارد تو را جز منافق .
نظرات (0) نويسنده : مدیر سایت - ساعت 2:39 PM - روز پنج شنبه 5 آذر 1388 |
على (عليه السلام ) مى فرمايد: رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم را در همان جامه اى كه بر تن داشت به تنهايى ، غسل و شستشو دادم . ابتدا خواستم پيراهن از برش بيرون كنم ، اما جبرئيل مانع شد و گفت : على ! برادرت را از جامه اش برهنه مكن ، كه خدا او را برهنه نساخته است ، در كار غسل پسر عمويت من خود به تو كمك خواهم كرد.
شستشوى پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم را در فضايى عطرآگين آغاز كردم و فرشتگان نيك سرشت و مقرب الهى پيوسته بشارتم مى دادند، و در كار غسل ياريم مى كردند، و لحظه به لحظه با من سخن مى گفتند.
پدر و مادر فدايش باد، هر وقت مى خواستم پيكر پاك و مطهرش را جابه جا كنم ، خود به خود حركت مى كرد و مطابق با نيازم چرخش داده مى شد، اين وضع تا پايان غسل و كفن او همچنان ادامه داشت .
نظرات (0) نويسنده : مدیر سایت - ساعت 2:39 PM - روز پنج شنبه 5 آذر 1388 |
على (عليه السلام ) مى فرمايد: هنگامى كه وصيت نامه رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم را مطالعه كردم ديدم كه بخشى از آن چنين نوشته شده است :
اى على ! جز تو كسى در كار غسل و كفن من شركت نكند
به آن حضرت گفتم : پدر و مادرم به فدايت ، آيا انجام دادن آن به تنهايى برايم ممكن است ؟!
حضرت فرمود: دستور جبرئيل است كه (بى شك ) از جانب پروردگار آورده است . پرسيدم : در صورت عجز آيا از كسى كمك بخواهم ؟ فرمود: جبرئيل گفته است كه :
سنت ديرينه الهى چنان بوده است ، كه پيامبران را به جز جانشينان آنان ، غسل نمى داده اند اكنون نيز بايد تداوم اين سنت به دست على انجام يابد...
آنگاه فرمود: براى انجام دادن غسل من محتاج به يارى كسى نخواهى شد، چه اينكه تو را يارانى نيكو و برادرانى پاك سرشت همراهى مى نمايد.
پرسيدم : پدر و مادرم به فدايت ! آنها چه كسانى هستند؟ فرمود: جبرئيل ، ميكائيل ، اسرافيل ملك الموت و اسماعيل و فرشته اى كه امور آسمان دنيا به او واگذار شده است
نظرات (0) نويسنده : مدیر سایت - ساعت 2:39 PM - روز پنج شنبه 5 آذر 1388 |
روزى جمعى از مردم گرد پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم حلقه زده بودند آن گاه حضرت فرمود: خداوند امت مرا در جهان طينت و سرشت ، به من نشان داد و نامهاى آنها را به من آموخت چنانكه به آدم (عليه السلام ) آموخت آنگاه رهبران و زمامداران از كنار من گذشتند من براى على (عليه السلام ) و شيعيانش از درگاه خدا طلب آمرزش كردم
خداوند يك مطلب را درباره شيعيان على (عليه السلام ) به من وعده داد.
شخصى پرسيد: اى رسول خدا! آن مطلب چيست ؟.
پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: آن مطلب وعده داده شده چنين بود: آمرزش براى مؤ منان شيعه و عفو از گناهانشان و تبديل گناهان آنها به پاداش و نيكى ها.
نظرات (0) نويسنده : مدیر سایت - ساعت 2:39 PM - روز پنج شنبه 5 آذر 1388 |
على (عليه السلام ) مى فرمايد: در واقعه صلح حديبيه كه مشركان از ورود رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم و همراهانش به شهر مكه جلوگيرى كردند و آنها را از زيارت خانه خدا و مسجد الحرام باز مى داشتند، پيمان نامه صلحى نوشته شد كه من كاتب آن معاهده بودم ، نماينده قريش ، سهيل بن عمرو در اعتراض به نوشته معاهده مبنى بر اينكه محمد صلى الله عليه و آله و سلم فرستاده خداست گفت :
اگر ما باور مى داشتيم كه محمد صلى الله عليه و آله و سلم فرستاده خداست ، با شما نزاعى نداشتيم و از او اطاعت مى كرديم ، پس رسول الله را از كنار نام او محو كن و بنويس محمد بن عبدالله .
به سهيل گفتم . على رغم ميل تو، به خدا سوگند كه محمد صلى الله عليه و آله و سلم رسول و فرستاده خداست .
پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: على ! همان طور كه او مى گويد بنويس براى تو نيز چنين روزى در پيش خواهد بود (رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم اشاره به معاهده حضرت على (عليه السلام ) با معاويه است )
(بنابر نقلى على (عليه السلام ) عرض كرد): اى فرستاده خدا! دستهاى من قدرت ندارد كه لفظ نبوت و رسالت را از نام شما محو نمايم . حضرت فرمود: پس دست مرا بر آن بگذار تا خود آن را محو نمايم آنگاه من دست پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم را روى جمله رسول الله گذاشتم و حضرت آن را محو كرد.
اما پس از گذشت چند سال تاريخ تكرار شد و آن روزى بود، كه قرار داد صلح را ميان خود و سپاه شام مى نوشتند، چنين نوشتند:
به نام خداوند بخشنده مهربان ، اين قراردادى است ميان على ابن ابيطالب امير مؤ منان و معاوية بن ابى سفيان ...
عمروعاص و معاويه به مخالفت برخاستند و گفتند:
اگر ما تو را اميرمؤ منان مى دانستيم با تو در ستيز نبوديم نام خود و پدرت كافى است ، جمله اميرالمؤ منين را حذف كن
آن روز ياد سخن پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم افتادم و گفتار او را حق يافتم .
نظرات (0) نويسنده : مدیر سایت - ساعت 2:39 PM - روز پنج شنبه 5 آذر 1388 |
آن ، هنگامى كه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم رحلت كرد و ابوبكر بر مسند خلافت غاصبانه نشست روزى على (عليه السلام ) ابوبكر را ديد و به او فرمود: اى ابوبكر قرآن مى فرمايد: و لا تحسبن الذين قتلوا فى سبيل الله امواتا بل احيا عند ربهم يرزقون ؛ هرگز گمان مبر آنها كه در راه خدا كشته شده اند، مردگانند، بلكه آنها زنده اند و نزد پروردگارشان روزى داده مى شوند (307)
و من گواهى مى دهم كه محمد رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم شهيد از دنيا رفت سوگند به خدا آن حضرت نزد تو مى آيد، وقتى كه نزد تو آمد يقين كن ؛ چرا كه شيطان نمى تواند خود را به صورت آن حضرت در آورد.
آنگاه امام على (عليه السلام ) دست ابوبكر را گرفت و شخص پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم را به او نشان داد، پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم به ابوبكر فرمود:
يا ابابكر آمن بعلى و باحد عشر من ولده ، انهم مثلى الا النبوة و تب الى الله مما فى يدك ، فانه لا حق لك فيه اى ابوبكر به (امامت ) على (عليه السلام ) و يازده فرزندش ايمان بياور، آنها (در مقام رهبرى و در وجوب اطاعت از آنها) مانند من هستند فقط مقام نبوت ندارند از آنچه در دست گرفته اى در پيشگاه خدا توبه كن زيرا تو در آن مقام حقى ندارى سپس پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم از رفت و ديده نشد.
نظرات (0) نويسنده : مدیر سایت - ساعت 2:39 PM - روز پنج شنبه 5 آذر 1388 |
نجاشى از زمامداران مهربان و عادل حبشه بود كه اسلام را پذيرفت بعدها براى پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم هدايايى نيز فرستاد كه از جمله آنها يك دست رولباسى گران قيمت بود پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم آنرا گرفت و به على (عليه السلام ) بخشيد على (عليه السلام ) آن را پوشيد (ولى چون على (عليه السلام ) زاهد بود گوئى آن لباس را نيم پسنديد لذا در انتظار فقيرى بود تا آن را به او ببخشد) على (عليه السلام ) به مسجد رفت و در آنجا مشغول نماز شد هنگامى كه در ركعت دوم به ركوع ركعت دوم رفت فقيرى به پيش آمد و گفت : السلام عليك يا وى الله و اولى بالمؤ منين من انفسهم تصدق على (عليه السلام ) مسكين ؛سلام بر تو اى ولى خدا و اى كسى كه نسبت به مؤ منان از خودشان سزاوارترى ، به فقير صدقه اى بده
حضرت على على (عليه السلام ) در همان حالت ركوع آن روپوش را به سوى فقير انداخت و اشاره كرد كه بردارد...
نظرات (0) نويسنده : مدیر سایت - ساعت 2:39 PM - روز پنج شنبه 5 آذر 1388 |
روزى رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم فرشته اى را كه 24 چهره داشت ديد پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم به او فرمود: اى محبوبم جبرئيل ! من هيچگاه تو را به اين صورت نديده بودم
فرشته عرض كرد: يا رسول الله من جبرئيل نيستم بلكه خداوند مرا فرستاده تا ازدواج بين دو نور را برقرار سازم .
پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: كدام نور را با كدام نور؟ فرشته گفت : فاطمه عليهاالسلام را با على (عليه السلام )؛ وقتى كه آن دو فرشته پشت گردانيد در ميان دو شانه او چنين نوشته شده بود: محمد رسول الله ، على (عليه السلام ) وصيه ؛ محمد صلى الله عليه و آله و سلم رسول خدا است و على (عليه السلام ) وصى رسول خدا است
پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم به آن فرشته فرمود: اين نوشته بين دو شانه تو از چه وقت نوشته شده است ؟ فرشته عرض كرد: از 22 هزار قبل از خلقت آدم (عليه السلام ) نوشته شده است
نظرات (0) نويسنده : مدیر سایت - ساعت 2:39 PM - روز پنج شنبه 5 آذر 1388 |
روزى رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم دست مبارك خود را بر سينه على (عليه السلام ) نهاد و چنين دعا كرد: خدايا قلب على (عليه السلام ) را از علم و شناخت و حكم و نور پر كن .
على (عليه السلام ) مى فرمايد: من به حضرت عرض كردم : اى پيامبر خدا صلى الله عليه و آله و سلم پدر و مادرم به قربانت ، از زمانى كه آن دعا را درباره من كردى چيزى را فراموش نكردم و هر آنچه كه ننوشتم از يادم نرفت اكنون با اين حال ترس آن هست كه فراموش كنم ؟
پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: لا لست اتخوف عليك النسيان و الجهل ؛ نه ، در مورد تو ترس فراموشى و نادانى ندارم
نظرات (0) نويسنده : مدیر سایت - ساعت 2:39 PM - روز پنج شنبه 5 آذر 1388 |
امام صادق (عليه السلام ) مى فرمايد: فاطمه عليهاالسلام 75 روز بعد از رحلت رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم زنده بود و در اين مدت از فراق پدر بسيار غمگين بود جبرئيل نزد فاطمه عليهاالسلام مى آمد و او را دلدارى مى داد و احوال و مقام پدرش را براى او بيان مى كرد و حوادث آينده را كه دشمنان چه عملى نسبت به فرزندان او روا مى دارند را به او خبر مى داد حضرت فاطمه عليهاالسلام جريان را به على (عليه السلام ) گزارش داد حضرت على (عليه السلام ) به فاطمه عليهاالسلام فرمود: هر گاه حضور فرشته را احساس كردى و صدايش را شنيدى مرا خبر كن .
فاطمه عليهاالسلام هنگامى كه احساس حضور فرشته را مى كرد و صدايش را مى شنيد به على (عليه السلام ) اطلاع مى داد و على (عليه السلام ) نزد فاطمه عليهاالسلام مى آمد و هر چه مى شنيد مى نوشت تا آنكه از آن سخنان مصحف فاطمه عليهاالسلام را به وجود آورد.
نظرات (0) نويسنده : مدیر سایت - ساعت 2:39 PM - روز پنج شنبه 5 آذر 1388 |
پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم در بستر رحلت بود به حاضران فرمود: ادعولى خليلى ؛ دوست خالص مرا حاضر كنيد آن دو زن (حفصه و عاشيه ) به دنبال پدران خود فرستادند وقتى آن دو نفر حاضر شدند تا چشم پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم به آنها افتاد از آنها روى گردانيد سپس بار ديگر فرمود:
خليل و دوست خالص مرا حاضر كنيد9
آنگاه به دنبال على (عليه السلام ) فرستادند هنگامى كه على (عليه السلام ) وارد شد و چشم پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم به آن حضرت افتاد به او متوجه شد و سخنانى به او فرمود وقتى كه على (عليه السلام ) از خانه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم خارج شد عمر و ابوبكر به على (عليه السلام ) گفتند:
خليل تو، چه سخنى به تو گفت ؟ على (عليه السلام ) فرمود: پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم هزار باب علم را به من خبر داد كه از هر باب آن هزار باب ديگر گشوده مى شود و هزار حرف به من آموخت كه هر حرف آن ، كليد هزار حرف ديگر است .
نظرات (0) نويسنده : مدیر سایت - ساعت 2:39 PM - روز پنج شنبه 5 آذر 1388 |
امام صادق (عليه السلام ) مى فرمايد: يك روز رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم در بيرون شهر مدينه (315) بعد از ظهر خسته بود سر خود را در دامن اميرالمؤ منين (عليه السلام ) گذاشت و خوابيد مقدارى خواب رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم طول كشيد كه به حسب پاره اى از روايات وقت فضيلت نماز عصر گذشت اميرالمؤ منين على (عليه السلام ) مبتلا شد بين دو كار؛ يكى خواندن نماز عصر و يا استراحت رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم !؛ حضرت على (عليه السلام ) هيچ حركتى نكرد تا رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم خواب راحتى كرده باشد وقتى رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم از خواب بيدار شد على (عليه السلام ) عرض كرد: يا رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم من نماز عصر را نخوانده ام .
حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: يا على ! برخيز و رو به آفتاب بايست و اول سلام كن ، بعد از او بخواه تا با تو سخن بگويد بعد از او درخواست كن كه برگردد در موضع خاص اقامه نماز عصر؛ تا تو بتوانى نمازت را به وقت فضيلت آن بخوانى .
آنگاه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم سلام كردن به آفتاب را گفت : يا اباالحسن بگو: السلام عليك يا خلق الله وقتى على (عليه السلام ) به آفتاب سلام كرد، از آفتاب صدا بلند شد فقالت ، عليك السلام يا اول يا آخر يا ظاهر و يا باطن ، من ينجى محبيه و يوبق مبغضيه ؛ سلام بر تو اى اول و اى آخر و اى ظاهر و اى باطن ؛ خداى عالم دوست تو را نجات مى دهد و دشمن ترا هلاك مى كند. آنگاه آفتاب برگشت و اين فضيلتى است بنام ردالشمس كه اختصاص به آن حضرت دارد البته مسئله برگشت آفتاب براى اميرالمؤ منين على (عليه السلام ) نيز يكبار در راه جنگ صفين براى امام اتفاق افتاده است سپس رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: يا على (عليه السلام ) بگويم آنچه را كه آفتاب به تو گفت : يا خودت مى گويى حضرت عرض كرد: اگر شما بفرمائيد شيرين تر است حضرت فرمود: خورشيد به تو گفت : يا اول يا آخر يا ظاهر و يا باطن آيا مى دانى يعنى چه ؟ يعنى : يا اول من آمن بالله و رسوله يعنى ، اى كسى كه تو اول مؤ من بخدا و رسولش هستى و انت الاخر آخرين كسى كه با من عهد مى بندد و من از دنيا مى روم تو هستى (در نفس آخر؛ پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم سرش در دامن على (عليه السلام ) بود و از دار دنيا رفت ).
انت الظاهر على جان تو كسى هستى كه آيات خدا را ظاهر مى كنى (هر كه على (عليه السلام ) را شناخت خدا را شناخته است )
انت الباطن على جان تو كسى هستى كه آيات خدا را ظاهر مى كنى (هر كه على (عليه السلام ) را شناخت خدا را شناخته است )
انت الباطن يعنى توئى آن پنهانى كه كسى حقيقت ترا نفهميد؛ يا على (عليه السلام ) كسى تو را نشناخت غير از من و حق تعالى ؛ چنانچه كسى نشناخت خداوند را جز من و تو.
نظرات (0) نويسنده : مدیر سایت - ساعت 2:39 PM - روز پنج شنبه 5 آذر 1388 |
هنگامى كه اسلام در مدينه به اوج خود رسيد عبدالله بن ابى كه از روساى يهود بود نسبت به پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم حسادت مى ورزيد عبدالله در صدد قتل حضرت بر آمد لذا به بهانه جشن عروسى دخترش ، وليمه و طعامى تهيه نمود و حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم و اصحابش ، از جمله اميرالمؤ منين على (عليه السلام ) را نيز دعوت كرد و در ميان صحن خانه خود چاله اى حفر كرد و داخل آن چاله را پر از شمشير و نيزه هاى زهرآلود نمود و روى آن را با فرش پوشانيد و جمعى از يهوديان را هم با شمشيرهاى برهنه و زهر آلود پنهان نمود كه وقتى آن حضرت و اصحابش پا روى آن حفره گذاشتند و در حفر افتادند آنها نيز با يك حمله همه را از بين ببرند هم چنين در طعام ميهمانى خود زهر ريختند تا بتوانند از طرق مختلفى به هدف پليد خودشان برسند قبل از آمدن پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم و اصحاب آن حضرت ؛ جبرئيل نازل شد و گفت : خداوند متعال مى فرمايد: به خانه عبدالله بن ابى برو و هر كجا را به اصحابت نشان داد بنشينيد و هر غذايى كه نزد شما گذاشت تناول نماييد كه من شما را از شر و كيدى حفظ خواهم كرد.
پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم و اصحابش وارد منزل او شدند آن ملعون آنها را دعوت كرد تا در صحن خانه بنشينند نبى اكرم صلى الله عليه و آله و سلم با همه يارانش روى فرشى كه زيرش گودال بود نشستند عبدالله از اينكه آنها در گودال نيفتادند بسيار تعجب كرد چون از اين راه نااميد شد طعام مسموم شده را آورد تا شايد به هدف خود برسد حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم به اميرالمؤ منين على (عليه السلام ) فرمود: اين دعا را بخوان و خودش هم خواند، دعا اين بود:
بسم الله الشافى بسم الله الكافى بسم الله المعافى بسم الله الذى لا يضر مع اسمه شيى و لا داء فى الارض و لا فى السماء و هوالسميع العليم
سپس همه آنها غذا را خوردند و از آن مجلس بيرون آمدند عبدالله وقتى ديد آن طعام مسموم ضررى به آنها نرسانيد چنين گمان نمود كه اشتباه كرده و زهر را در آن طعام نريخته اند، براى همين به افرادى كه با شمشيرهاى زهرآلود آماده كشتن پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم بودند امر كرد كه تا از باقيمانده غذا بخورند از طرفى دختر عبدالله كه خود در توطئه قتل نقش داشت از آنجا كه از فرو نرفتن فرش تعجب كرده بود، رفت و روى فرش نشست كه ناگهان به گودال افتاد و كشته شد و از آن طرف تمام يهوديانى كه طعام باقيمانده را خوردند همه آنها نيز كشته شدند عبدالله بعد از اين واقعه به تمام اقوام خود دستور داد كه اين ماجرا را براى كسى نقل كنند بدينسان مراسم عروسى كه آن ملعون براى دخترش ترتيب داده بود تبديل به عزا شد زمانى كه خبر واقعه به پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم رسيد از عبدالله علت فوت آنها را پرسيد، عبدالله گفت : دخترم از پشت بام افتاده و افراد ديگر به مرض اسهال مرده اند.
نظرات (0) نويسنده : مدیر سایت - ساعت 2:39 PM - روز پنج شنبه 5 آذر 1388 |
سه نفر از خارج مدينه مى خواستند خدمت رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم برسند شبانه وارد مدينه شدند و گفتند: اگر بخواهيم هر سه نفر ما ميهمان رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم باشيم ممكن است سبب مزاحمت ايشان بشود بنابراين يكى از آنها گفت : من به منزل پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم مى روم ، دومى گفت : من هم به منزل على (عليه السلام ) مى روم ، سومى گفت : من هم به مسجد مى روم تا ميهمان خانه خدا باشم .
فردا هر سه نفر آنها در مسجد جمع شدند و يك به يك ماجراى شب گذشته خويش را تعريف كردند ميهمان پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم گفت : رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم مرا در خوراك شير خودش شريك كرد و سير شدم و خوابيدم . دومى گفت : من هم با على (عليه السلام ) هم خوراك شدم و سير شده و خوابيدم . سومى گفت : من هم گرسنگى كشيدم و درست خوابم نبرد: در اين هنگام وحى بر پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم نازل شد كه به ميهمان ما بگو: اگر پذيرايى بهتر از گرسنگى بود ما از تو پذيرايى مى كردي
نظرات (0) نويسنده : مدیر سایت - ساعت 2:39 PM - روز پنج شنبه 5 آذر 1388 |
حضرت على (عليه السلام ) هر روز يك نوبت و هر شب يك نوبت به حضور پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم مى رفت ، پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم با او خلوت مى كرد و در هر موضوعى عى (عليه السلام ) را به رموز و اسرار آن آگاه مى نمود، و هيچ چيز را از على (عليه السلام ) پنهان نيم كرد اصحاب پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم مى دانستند كه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم جز با على (عليه السلام ) اينگونه خصوصى نبود.
اگر على (عليه السلام ) در خانه خود بود پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم به نزد على (عليه السلام ) مى رفت و بيشتر همنشينى پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم با على (عليه السلام ) در خانه او صورت مى گرفت ، گاهى كه على (عليه السلام ) به خانه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم مى رفت پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم زنان خود را از خانه بيرون مى كرد و تنها با على (عليه السلام ) هم سخن مى شد ولى تنها كه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم به خانه على (عليه السلام ) مى آمد فاطمه و پسران فاطمه (يعنى حسن و حسين (عليه السلام )) را از خانه بيرون نمى كرد على (عليه السلام ) هر سؤ الى مى كرد پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم پاسخ مى داد وقتى كه سوالش تمام مى شد و سكوت مى كرد، پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم آغاز سخن مى كرد، هيچ آيه اى بر رسول خدا نازل نشد مگر اينكه آن را براى على (عليه السلام ) مى خواند و املا مى فرمود، پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم همه احكام از حلال و حرام و امر و نهى گذشته و آينده و كتاب را كه بر پيامبران قبل نازل شد را به على (عليه السلام ) آموخت و على (عليه السلام ) همه آنها را به خاطر خود سپرد و حتى يك حرف از آن را فراموش نكرد.
نظرات (0) نويسنده : مدیر سایت - ساعت 2:39 PM - روز پنج شنبه 5 آذر 1388 |
عصر پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم بود، هر گاه عمر و ابوبكر به حضور رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم مى آمدند مى ديدند كه آن حضرت سوره قدر را با خشوع و گريه قرائت مى كند و آنرا با حالى جانسوز مى خواند عمر و ابوبكر عرض كردند: اى پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم ! چقدر دلت هنگام قرائت اين سوره مى سوزد؟ چرا؟
پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم فرمود براى آنكه در شب قدر چشمم فرشتان را ديده و دلم فهميده است و براى آنچه كه دل اين شخص (اشاره به على (عليه السلام )) پس از من در شب قدر آن را مى فهمد و در مى يابد، مى گريم .
عمر و ابوبكر عرض كردند: مگر شما در شب قدر چه ديده ايد و او (على (عليه السلام )) در آن شب چه مى بيند؟ پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم روى زمين براى آنها نوشت تنزل الملائكة والروح فيها باذن ربهم من كل امر
آنگاه فرمود: پس از آنكه خداوند مى فرمايد: براى تقدير هر كار آيا ديگر چيزى باقى مى ماند؟ عمر و ابوبكر عرض كردند نه ، چيزى باقى نمى ماند. پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: آيا مى دانيد، كه شخصى كه هر امرى بر او نازل مى شود كيست ؟ آنها عرض كردند: او تو هستى ، اى رسول خدا. پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: آرى ، ولى آيا بعد از رحلت من نيز شب قدر وجود دارد؟ آنها گفتند: آرى وجود دارد؟ پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: آيا بعد از من باز در شبهاى قدر آن امر (تقدير كارها) نازل مى شود؟ عمر و ابوبكر گفتند: آرى ؛ پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: بنابراين بعد از من نزول هر چيزى در شب قدر بر چه شخصى است ؟
عمر و ابوبكر گفتند: نمى دانيم آنگاه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم دست مبارك خود را بر سر على (عليه السلام ) نهاد و فرمود:
ان لم تدر يا فا در يا هو هذا من بعدى ، اگر نمى دانيد، اينك بدانيد، آن شخص بعد از من اين اشاره به على (عليه السلام ) است .!
نظرات (0) نويسنده : مدیر سایت - ساعت 2:39 PM - روز پنج شنبه 5 آذر 1388 |
روى جبرئيل دو انار براى رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم آورد پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم يكى از آن انارها را خورد و انار ديگر را دو نصف كرد، نيمى از آن را خود خورد و نيم ديگر را به على (عليه السلام ) داد و آن حضرت آن را خورد سپس پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم به على (عليه السلام ) فرمود:
برادرم ! آيا مى دانى اين دو انار چه بود؟ على (عليه السلام ) عرض كرد: نه نمى دانم پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: انار اولى نبوت بود كه مخصوص من است و تو از آن بهره اى ندارى ولى ديگرى علم و دانش بود كه تو در آن با من شريك هستى
نظرات (0) نويسنده : مدیر سایت - ساعت 2:39 PM - روز پنج شنبه 5 آذر 1388 |
در جريان فتح مكه كه در سال هشتم هجرت واقع شد دو نفر از كافران كه هنوز تسليم نشده بودند با على (عليه السلام ) رخ به رخ شدند و از دست آن حضرت فرار كردند اين دو نفر يكى هبيرة بن وهب شوهر ام هانى خواهر امام على (عليه السلام ) بود (319) و ديگرى پسر عموى هبيره بود. على (عليه السلام ) اين دو نفر را تعقيب كرد اين دو نفر به خانه ام هانى آمده و خود را در آن خانه مخفى ساختند.
على (عليه السلام ) در حالى كه شمشير در دست داشت به دنبال آن دو نفر به در خانه ام هانى خواهر خود رسيد، ام هانى كه هشت سال بود برادرش على (عليه السلام ) را نديده بود در برابر او ايستاد و گفت : از اين دو نفر چه مى خواهى ؟
على (عليه السلام ) دست رد به سينه ام هانى زد و او را رد كرد تا آن دو نفر را طبق دستور رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم گردن بزند، ام هانى به على (عليه السلام ) گفت : آيا مى خواهى وارد خانه ام شوى و حريم و احترام مرا بشكنى و شوهرم را بقتل برسانى تو پس از هشت سال ، از من واهمه نمى كنى ؟!
حضرت على (عليه السلام ) كه پيوند مكتبى را بر پيوند نسبى مقدم مى داشت فرمود: رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم خون اين دو نفر را هدر دانسته بنابراين به ناچار بايد فرمان پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم را در مورد قتل اين دو نفر اجرا كنم پس از اين جريان ام هانى نزد رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم آمد و ديد آن حضرت غسل مى كند و دخترش حضرت زهرا عليهاالسلام با گرفتن پارچه بلندى آن حضرت را پوشانده كه كسى آن حضرت را هنگام غسل نبيند.
آن حضرت پس از غسل هشت ركعت نماز خواند و پس از نماز ام هانى را ديد و فرمود: به به ! خير مقدم ام هانى ! چه موجب شده كه اينجا آمده اى ؟
ام هانى جريان برخورد شديد على (عليه السلام ) را بازگو كرد در اين هنگام على (عليه السلام ) از راه رسيد، پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم تا او را ديد لبخندى زد و فرمود: با ام هانى چه كردى ؟ بعدها شوهر ام هانى به نجران گريخت و در همانجا در حال كفر مرد و پسر عموى او برگشت و ديگر كسى متعرض او نشد.
نظرات (0) نويسنده : مدیر سایت - ساعت 2:39 PM - روز پنج شنبه 5 آذر 1388 |
*** جديد ترين ارسال هاي انجمن استخدامي اتاق آبي *** *
==> در صورت تمايل در انجمن استخدامي
*اتاق آبي عضو شويد. <== |
استفاده از مطالب اين وبلاگ با ذکر منبع مجاز است.