به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

غزل شمارهٔ ۲۳۱

 

انوری

انوری » دیوان اشعار » غزلیات

 

روز دو از عشق پشیمان شوم

توبه کنم باز و به سامان شوم

باز به یک وسوسهٔ دیو عشق

بار دگر با سر دیوان شوم

بس که ز عشق تو اگر من منم

گبر شوم باز و مسلمان شوم

بلعجبی جان من از سر بنه

کانچه کنی من به سر آن شوم

دوست تویی کاج بدانستمی

کز تو به پیش که به افغان شوم

من تو نگشتم که به هر خرده‌ای

گه به فلان گاه به بهمان شوم

از بن دندان بکشم جور تو

بو که ترا بر سر دندان شوم

ادامه مطلب
دوشنبه 4 مرداد 1395  - 2:54 PM

غزل شمارهٔ ۲۳۲

 

انوری

انوری » دیوان اشعار » غزلیات

 

چه گویی با تو درگیرد که از بندی برون آیم

غمی با تو فرو گویم دمی با تو برآسایم

ندارم جای آن لیکن چو تو با من سخن گویی

من بیچاره پندارم که از جایی همی آیم

مرا گویی کزین آخر چه می‌جویی چه می‌جویم

کمر تا از توبربندم فقع تا از تو بگشایم

غمی دارم اگر خواهی بگویم با تو ورنه نه

بدارم دست از این معنی همان دستی همی خایم

به جان گر بوسه‌ای خواهم بده چون دل گرو داری

مترس ارچه تهی‌دستم ولیکن پای برجایم

اگر دستی نهم بر تو نهادم دست بر ملکی

وگرنه بی‌تو تنگ آید همه آفاق در پایم

فراقت هر زمان گوید که بگریز انوری رستی

اگر می راستی خواهی چو هندو نیست پروایم

ادامه مطلب
دوشنبه 4 مرداد 1395  - 2:54 PM

غزل شمارهٔ ۲۲۸

 

انوری

انوری » دیوان اشعار » غزلیات

 

هر غم که ز عشق یار می‌بینم

از گردش روزگار می‌بینم

بیداد فلک از آنکه دی بودست

امروز یکی هزار می‌بینم

تا شاخ زمانه کی گلی زاید

اکنون همه زخم خار می‌بینم

دربند دمی که بی‌غمی باشم

بنگر که چه انتظار می‌بینم

در هر دل دوستی بنامیزد

صد دشمن آشکار می‌بینم

آن می‌بینم که کس نمی‌بیند

آری نه به اختیار می‌بینم

با دست زمانه در جهان حقا

گر پای کس استوار می‌بینم

گردون نه شمار با یکی دارد

نام همه در شمار می‌بینم

با دهر مساز انوری کاری

کین کار نه پایدار می‌بینم

ادامه مطلب
دوشنبه 4 مرداد 1395  - 2:54 PM

غزل شمارهٔ ۲۲۹

 

انوری

انوری » دیوان اشعار » غزلیات

 

دل را به غمت نیاز می‌بینم

کارت همه کبر و ناز می‌بینم

وان جامه که دی وصل ما بودی

اکنون نه بر آن طراز می‌بینم

صد گونه زیان همی پدید آید

سرمایهٔ دل چو باز می‌بینم

آنرا که فلک همی کند نازش

او را به تو هم نیاز می‌بینم

هین چند که زلف گردهٔ تو

بر دست غمت دراز می‌بینم

ادامه مطلب
دوشنبه 4 مرداد 1395  - 2:54 PM

غزل شمارهٔ ۲۳۰

 

انوری

انوری » دیوان اشعار » غزلیات

 

سر آن دارم کامروز بر یار شوم

بر آن دلبر دردی‌کش عیار شوم

به خرابات و می و مصطبه ایمان آرم

وز مناجات شب و صومعه بیزار شوم

چون که شایسته سجاده و تسبیح نیم

باشد ای دوست که شایستهٔ زنار شوم

کار می‌دارد و معشوق و خرابات و قمار

کی بود کی که دگر بر سر انکار شوم

خورد بر عیش خوشم توبه فراوان زنهار

ببر می همی از توبه به زنهار شوم

تو اگر معتکف توبه همی باشی باش

من همی معتکف خانهٔ خمار شوم

رو تو و قامت موذن که مرا زین مستی

تا قیامت سر آن نیست که هشیار شوم

ادامه مطلب
دوشنبه 4 مرداد 1395  - 2:54 PM

غزل شمارهٔ ۲۲۶

 

انوری

انوری » دیوان اشعار » غزلیات

 

تا نپنداری که دستان می‌کنم

اینکه از دست تو افغان می‌کنم

کارم از هجران به جان آورده‌ای

جان خوشست این ناخوشی زان می‌کنم

دوستی گویی نه از دل می‌کنی

راست می‌گویی که از جان می‌کنم

نفی تهمت را اگر دشوار عشق

پیش هرکس بر دل آسان می‌کنم

بی‌لب و دندان شیرین تو صبر

از بن سی و دو دندان می‌کنم

بر من از خورشید هم پیداترست

کان به گل خورشید پنهان می‌کنم

دامن از من درمکش تا هر دمت

رشوتی نو در گریبان می‌کنم

زر ندارم لیکن از دریای طبع

هر زمانت گوهرافشان می‌کنم

اهل شو در عشق تا چون انوریت

جلوهٔ اهل خراسان می‌کنم

ادامه مطلب
دوشنبه 4 مرداد 1395  - 2:54 PM

غزل شمارهٔ ۲۲۷

 

انوری

انوری » دیوان اشعار » غزلیات

 

بی‌تو جانا زندگانی می‌کنم

وز تو این معنی نهانی می‌کنم

شرم باد از کار خویشم تا چرا

بی‌تو چندین زندگانی می‌کنم

تو نه و من در جهان زندگان

راستی باید گرانی می‌کنم

صبر گویم می‌کنم لیکن چه صبر

حیلتی چونین که دانی می‌کنم

از غمم شادی و تا بشنیده‌ام

از غم خود شادمانی می‌کنم

در همه راه تمنا کردمی

بر سر ره دیده‌بانی می‌کنم

ادامه مطلب
دوشنبه 4 مرداد 1395  - 2:54 PM

غزل شمارهٔ ۲۲۴

 

انوری

انوری » دیوان اشعار » غزلیات

 

من که باشم که تمنای وصال تو کنم

یا کیم تا که حدیث لب و خال تو کنم

کس به درگاه خیال تو نمی‌یابد راه

من چه بیهوده تمنای وصال تو کنم

گلهٔ عشق تو در پیش تو نتوانم کرد

ساکتم تا که شبی پیش خیال تو کنم

از سر مردمیی گر تو کلاهی نهیم

مردم چشم و سرم طرف دوال تو کنم

ور به چشم تو درآید سخنم تا بزیم

در غزلها صفت چشم غزال تو کنم

شعر من سحر شد و شد به کمال از پی آن

که همی وصف جمالت به کمال تو کنم

چشم تو سحر حلالست و حرامست مرا

شاعری هرچه نه بر سحر حلال تو کنم

ادامه مطلب
دوشنبه 4 مرداد 1395  - 2:54 PM

غزل شمارهٔ ۲۲۵

 

انوری

انوری » دیوان اشعار » غزلیات

 

باز چون در خورد همت می‌کنم

سر فدای تیغ نهمت می‌کنم

قیمت یک بوس او صد بدره زر

گر کنم با او خصومت می‌کنم

من دهان خوش می‌کنم لیکن کجاست

وه که یک جو زانچ قیمت می‌کنم

دوشم آن دلبر گرفت اندر کنار

یک زمان یعنی که رحمت می‌کنم

بر سر آن نکته‌ای دریافتم

گرچه دانستم که زحمت می‌کنم

چشم کردم شوخ و گفتم ای نگار

بر سر پا نیز خدمت می‌کنم

ادامه مطلب
دوشنبه 4 مرداد 1395  - 2:54 PM

غزل شمارهٔ ۲۲۳

 

انوری

انوری » دیوان اشعار » غزلیات

 

بیا ای راحت جانم که جان را بر تو افشانم

زمانی با تو بنشینم ز دل این جوش بنشانم

ز حال دل که معلومست که هم این بود و هم آن شد

بگویم شمه‌ای با تو ترا معلوم گردانم

به دندان مزد جان خواهی که آیی یک زمان با من

گواه آری روا باشد حریف آب دندانم

مرا گویی چه داری تو که پیش من کشی آنرا

چه دارم هرچه دارم من نشاید آن ترا دانم

یکی دریای خون دانم که آنرا دیده می‌گویم

یکی وادی غم دانم که آنرا دل همی خوانم

ادامه مطلب
دوشنبه 4 مرداد 1395  - 2:54 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 146

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4602163
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث