به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

غزل شمارهٔ ۱۳۱

 

انوری

انوری » دیوان اشعار » غزلیات

 

زلفش اندر جور تلقین می‌کند

رخ پیاده حسن فرزین می‌کند

در رکابش حسن خواهد رفت اگر

اسب حسن این است کو زین می‌کند

بر کمالش خط نقصان می‌کشد

هرکه اندر حسن تحسین می‌کند

با رخ و دندانش روز و شب فلک

پوستین ماه و پروین می‌کند

بر سر بازار عشقش در طواف

دل کنون دلالی دین می‌کند

با چنین تمکین نباشد کار خرد

گر فلک را هیچ تمکین می‌کند

هرچه دستش در تواند شد ز جور

بر من مهجور مسکین می‌کند

عیش تلخ من کند معلوم خلق

گرچه بازیهای شیرین می‌کند

با که خواهد کرد از گیتی وفا

کز جفا با انوری این می‌کند

ادامه مطلب
دوشنبه 4 مرداد 1395  - 1:31 PM

غزل شمارهٔ ۱۳۲

 

انوری

انوری » دیوان اشعار » غزلیات

 

عالمی در ره تو حیرانند

پیش و پس هیچ ره نمی‌دانند

عقل و فهم ارچه هر دو تیزروند

چون به کارت رسند درمانند

جان و دل گرچه عزتی دارند

بر در تو غلام و دربانند

دوستان را اگرچه درد ز تست

مرهم درد خود ترا دانند

ورچه فریادخوان شوند از تو

هم به فریاد خود ترا خوانند

ادامه مطلب
دوشنبه 4 مرداد 1395  - 1:31 PM

غزل شمارهٔ ۱۳۳

 

انوری

انوری » دیوان اشعار » غزلیات

 

گرد ترا دل همی چنان خواهد

که دل از بنده رایگان خواهد

بنده را کی محل آن باشد

کانچه خواهی تو جز چنان خواهد

به سر تو که جان دهد بنده

گر دل تو ز بنده جان خواهد

یک زمان از تو دور باد دلم

گر به جان ساعتی زمان خواهد

وین همه هست هم امان دهمش

از فراق تو گر امان خواهد

خود همینست عادت معشوق

کانچه خواهی تو، او جز آن خواهد

ادامه مطلب
دوشنبه 4 مرداد 1395  - 1:31 PM

غزل شمارهٔ ۱۲۹

 

انوری

انوری » دیوان اشعار » غزلیات

 

حسن تو عشق من افزون می‌کند

عشق او حالم دگرگون می‌کند

غمزه‌ای از چشم خونخوارش مرا

زهره کرد آب و جگر خون می‌کند

خندهٔ آن لعل عیسی دم مرا

هر دمی از گریه قارون می‌کند

بر تنم یک موی ازو آزاد نیست

من ندانم تا چه افسون می‌کند

حسن او در نرد خوبی داو خواست

خطش اکنون داو افزون می‌کند

ادامه مطلب
دوشنبه 4 مرداد 1395  - 1:31 PM

غزل شمارهٔ ۱۳۰

 

انوری

انوری » دیوان اشعار » غزلیات

 

یار در خوبی قیامت می‌کند

حسن بر خوبان غرامت می‌کند

در قمار حسن با ماه تمام

دعوی داو تمامت می‌کند

از کمان ابروان کرد آنچه کرد

وای آن کز تیر قامت می‌کند

فتنه بر فتنه است زو و همچنان

غارت صبر و سلامت می‌کند

بی‌شک از حسنش ندارد آگهی

هرکه در عشقم ملامت می‌کند

وز نکورویی چو شعر انوری

راستی باید قیامت می‌کند

ادامه مطلب
دوشنبه 4 مرداد 1395  - 1:31 PM

غزل شمارهٔ ۱۲۸

 

انوری

انوری » دیوان اشعار » غزلیات

 

دل به عشقش رخ به خون تر می‌کند

جان ز جورش خاک بر سر می‌کند

می‌خورد خون دل و دل عشوهاش

می‌خورد چون نوش و باور می‌کند

گرچه پیش از وعده سوگندان خورد

آنهم از پیشم فرا تر می‌کند

گفتمش بس می‌کند چشمت جفا

گفت نیکو می‌کند گر می‌کند

عقل را چشم خوشش در نرد عشق

می‌دهد شش ضرب و ششدر می‌کند

زانکه تا دست سیاهش برنهند

زلفش اکنون دست هم در می‌کند

زر ندارم لاجرم بی‌موجبی

هر زمانم عیب دیگر می‌کند

گفت زر گفتم که جان، گفتا که خه

الحق این نقدم توانگر می‌کند

گفتم آخر جان به از زر گفت نه

لاجرم کار تو چون زر می‌کند

چون کنی خاکش همی بوس انوری

گرچه با خاکت برابر می‌کند

ادامه مطلب
دوشنبه 4 مرداد 1395  - 1:31 PM

غزل شمارهٔ ۱۲۵

 

انوری

انوری » دیوان اشعار » غزلیات

 

گر وفا با جمال یار کند

حلقه در گوش روزگار کند

ماه دست از جمال بفشاند

گر بر این پای استوار کند

نازها می‌کند جفا آمیز

ور بنالم یکی هزار کند

با چنین اعتماد بر خوبی

نکند ناز پس چه کار کند

چشمش از بیشه‌ها جفا داند

زلفش از کارها شکار کند

این دعا خوش بر آستین بندد

وین سزا نیک در کنار کند

دل و دینم ببرد و سود کنم

گر بر این مایه اختصار کند

بارکش انوری که یارگر اوست

زین بتر صد هزار بار کند

ادامه مطلب
دوشنبه 4 مرداد 1395  - 1:31 PM

غزل شمارهٔ ۱۲۶

 

انوری

انوری » دیوان اشعار » غزلیات

 

معشوق دل ببرد و همی قصد دین کند

با آشنا و دوست کسی این‌چنین کند

چون در رکاب عهد و وفا می‌رود دلم

بیهوده است جور و جفا چند زین کند

دل پوستین به گازر غم داد و طرفه آنک

روز و شبم هنوز همی پوستین کند

گوید که دامن از تو و عهد تو درکشم

تا عشق من سزای تو در آستین کند

از آسمان تا به زمین منت است اگر

با این و آن حدیث من اندر زمین کند

چیزی دگر همی نشناسم درین جز آنک

باری گمان خلق به یک ره یقین کند

بریخ نوشت نام وفا کانوری چرا

نامم ز بهر مرتبه نقش نگین کند

ادامه مطلب
دوشنبه 4 مرداد 1395  - 1:31 PM

غزل شمارهٔ ۱۲۷

 

انوری

انوری » دیوان اشعار » غزلیات

 

جان وصال تو تقاضا می‌کند

کز جهانش بی‌تو سودا می‌کند

بالله ار در کافری باشد روا

آنچه هجران تو با ما می‌کند

در بهای بوسه‌ای از من لبت

دل ببرد و دین تقاضا می‌کند

بارها گفتم که جان هم می‌دهم

همچنان امروز و فردا می‌کند

غارت جان می‌کند چشم خوشت

هیچ تاوان نیست زیبا می‌کند

زلف را گو یاری چشمت مکن

کانچه بتوان کرد تنها می‌کند

چند گویی راز پیدا می‌کنی

راز من ناز نو پیدا می‌کند

آتش دل گرچه پنهان می‌کنم

آب چشمم آشکارا می‌کند

آنچنان شوخی که گر گویند کیست

کانوری را عشق رسوا می‌کند

گرچه می‌دانم ولیکن رغم را

گویی ای مرد آن به عمدا می‌کند

ادامه مطلب
دوشنبه 4 مرداد 1395  - 1:31 PM

غزل شمارهٔ ۱۲۴

 

انوری

انوری » دیوان اشعار » غزلیات

 

نوبت حسن ترا لطف تو گر پنج کند

عشق تو خاک تلف بر سر هر گنج کند

قبلهٔ روی ترا هرکه شبی برد نماز

چار تکبیر دگر روز بر این پنج کند

نرگس مست تو هشیارترین مرغی را

سینه چون نار کند چهره چو نارنج کند

عقل بر سخت لبت را به سخن گفت این است

زانکه در مهد همی طفل سخن‌سنج کند

رخ و اسبی بنهد روز و رخت را آن‌کس

کز مه یک شبه هر مه رخ شطرنج کند

غم و رنج تو اگر نام و نشانم ببرد

بی‌غم و رنج مبادم اگرم رنج کند

دامن چون تو پری دست گهر گیرد و بس

وای آنکس که طمع در تو به نیرنج کند

ادامه مطلب
دوشنبه 4 مرداد 1395  - 1:31 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 146

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4602670
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث