به سایت ما خوش آمدید . امیدوارم لحظات خوشی را درسایت ما سپری نمایید .

خوش آمدید

هر گونه نظر و پیشنهاد و انتقادی داشتید، در قسمت نظرات اعلام کنید.

غزل شمارهٔ ۱۱۱

 

انوری

انوری » دیوان اشعار » غزلیات

 

رخ خوبت خدای می‌داند

که اگر در جهان به کس ماند

ماه را بر بساط خوبی تو

عقل بر هیچ گوشه ننشاند

شعلهٔ آفتاب را بکشد

حسنت ار آستین برافشاند

در جهان برنیاید آب به آب

عشقت ار آب بر جهان راند

گفتمت جان به بوسه‌ای بستان

گفتی ار خصم بوسه بستاند

بستدی جان و بوسه می‌ندهی

این حدیثت بدان نمی‌ماند

چون مزاج دلم همی دانی

که نداند شکیب و نتواند

با خیالت بگو نخواهم داد

تا به گوش دلم فرو خواند

انوری بر بساط گیتی کیست

که نه ناباخته همی ماند

ادامه مطلب
دوشنبه 4 مرداد 1395  - 1:26 PM

غزل شمارهٔ ۱۱۲

 

انوری

انوری » دیوان اشعار » غزلیات

 

نه در وصال تو بختم به کام دل برساند

نه در فراق تو چرخم ز خویشتن برهاند

چو برنشیند عمرم مرا کجا بنشیند

اگر زمانه بخواهد که با توام بنشاند

زمن مپرس که بی‌من زمانه چون گذرانی

از آن بپرس که بر من زمانه می‌گذراند

مرا مگوی ز رویم چه غم رسیده به رویت

رسید آنچه رسید و هنوز تا چه رساند

دلی ببرد که یک لحظه باز می‌نفرستد

غمی بداد که یک ذره باز می‌نستاند

مرا به دست تو چون عشق باز داد وفا کن

جفا مکن که همیشه جهان چنین بنماند

ببرد حلقهٔ زلفت دلم نهان زد و چشمت

چنان‌که بانگ برآمد که این که کرد و که داند

به غمزه چشم تو گفتش که گر تو داری ورنه

من این ندانم و دانم به کارهای تو ماند

ادامه مطلب
دوشنبه 4 مرداد 1395  - 1:26 PM

غزل شمارهٔ ۱۱۰

 

انوری

انوری » دیوان اشعار » غزلیات

 

عجب عجب که ترا یاد دوستان آمد

درآ درآ که ز تو کار ما به جان آمد

مبر مبر خور و خوابم ز داغ هجران بیش

مکن مکن که غمت سود و دل زیان آمد

چه می‌کنی به چه مشغولی و چه می‌طلبی

چه گفتمت چه شنیدی چه در گمان آمد

مزن مزن پس از این در دل آتشم که ز تو

بیا بیا که بدین خسته دل غمان آمد

چنان که بود گمان رهی به بدعهدی

به عاقبت همه عهد تو همچنان آمد

کرانه کردی از من تو خود ندانستی

که دل ز عشق تو یکباره در میان آمد

مکن تکبر و بهر خدای راست بگوی

که تا حدیث منت هیچ بر زبان آمد

ادامه مطلب
دوشنبه 4 مرداد 1395  - 1:26 PM

غزل شمارهٔ ۱۰۸

 

انوری

انوری » دیوان اشعار » غزلیات

 

با روی دلفروزت سامان بنمی‌ماند

با زلف جهان‌سوزت ایمان بنمی‌ماند

در ناحیت دلها با عشق تو شد والی

جز شحنهٔ عشقت را فرمان بنمی‌ماند

زین دست عمل کاکنون آورد غم عشقت

آن کیست که در عشقت حیران بنمی‌ماند

در حقهٔ جان بردم غم تا بنداند کس

هرچند همی کوشم پنهان بنمی‌ماند

ادامه مطلب
دوشنبه 4 مرداد 1395  - 1:26 PM

غزل شمارهٔ ۱۰۹

 

انوری

انوری » دیوان اشعار » غزلیات

 

جانا دلم از غمت به جان آمد

جانم ز تو بر سر جهان آمد

از دولت این جهان دلی بودم

آن نیز به دولتت گران آمد

آری همه دولتی گران آید

چون پای غم تو در میان آمد

در راه تو کارها بنامیزد

چونان که بخواستم چنان آمد

در حجرهٔ دل خیال تو بنشست

چون عشق تو در میان جان آمد

جان بر در دل به درد می‌گوید

دستوری هست در توان آمد

از دست زمانه داستان گشتم

چون پای دلم در آستان آمد

گفتم که تو از زمانه به باشی

خود هر دو نواله استخوان آمد

یکباره سپر بر انوری مفکن

با او همه وقت بر توان آمد

ادامه مطلب
دوشنبه 4 مرداد 1395  - 1:26 PM

غزل شمارهٔ ۱۰۵

 

انوری

انوری » دیوان اشعار » غزلیات

 

بدرود شب دوش که چون ماه برآمد

ناخوانده نگارم ز در حجره درآمد

زیر و زبر از غایت مستی و چو بنشست

مجلس همه از ولوله زیر و زبر آمد

نقلم همه شد شکر و بادام که آن بت

با چشم چو بادام و لب چون شکر آمد

زان قد چو شاخ سمن و روی چو گلبرگ

صد شاخ نشاطم چو درآمد به بر آمد

از خجلت رویش به دهان تیره فروشد

هر ماه که دوش از افق جام برآمد

بودیم به هم درشده با قامت موزون

وان قامت موزون ز قیامت بتر آمد

ما بی‌سر و سامان ز خرابی و زمانه

فریاد همی کرد که شبتان به سر آمد

شب روز شود بعد نسیم سحر و دوش

شد روز دلم شب چو نسیم سحر آمد

ادامه مطلب
دوشنبه 4 مرداد 1395  - 1:26 PM

غزل شمارهٔ ۱۰۶

 

انوری

انوری » دیوان اشعار » غزلیات

 

زلفت چو به دلبری درآمد

بس کس که ز جان و دل برآمد

هم رایت خوشدلی نگون شد

هم دولت بی‌غمی سر آمد

دل گم نشود در آنچنان زلف

کز فتنه جهان به هم برآمد

کاندیشه به حلقه‌ایش درشد

کم گشت و چو حلقه بر در آمد

چشم سیه سپید کارت

در کار چنان سیه‌گر آمد

کز کبر به دست التفاتش

پهلوی زمانه لاغر آمد

چنان حذر من از غم تو

آوخ که غم تو بهتر آمد

در موکب ترکتاز غمزه‌ت

بشکست در دل و درآمد

بی‌رنگ رخ تو چون برد حسن

ماه آمد و در برابر آمد

هر خط که خریطه‌دار او داشت

در حسن همه مزور آمد

حسن تو چو شعر انوری نیز

گویی به مزاج دیگر آمد

ادامه مطلب
دوشنبه 4 مرداد 1395  - 1:26 PM

غزل شمارهٔ ۱۰۷

 

انوری

انوری » دیوان اشعار » غزلیات

 

مرا تاثیر عشقت بر دل آمد

همه دعوی عقلم باطل آمد

دلم بردی به جانم قصد کردی

مرا این واقعه بس مشکل آمد

ز دل نالم ز روی تو چه نالم

برویم هرچه آید زین دل آمد

حساب وصل با عشقت بکردم

مرا صد ساله محنت فاضل آمد

مرا زلفت عمل فرمود در عشق

همه درد دلم زو حاصل آمد

همه روی زمین یاری گزیدم

ولیکن در وفا سنگین‌دل آمد

ادامه مطلب
دوشنبه 4 مرداد 1395  - 1:26 PM

غزل شمارهٔ ۱۰۴

 

انوری

انوری » دیوان اشعار » غزلیات

 

حسن تو بر ماه لشکر می‌کشد

عشق تو بر عقل خنجر می‌کشد

خدمتش بر دست می‌گیرد فلک

هر کرا دست غمت برمی‌کشد

دست عشقت هرکرا دامن گرفت

دامن از هر دو جهان درمی‌کشد

از بر تو گر غمیم آرد رسول

جان به صد شادیش در بر می‌کشد

از همه بیش و کمی در مهر و حسن

دل به هر معیار کت برمی‌کشد

آنکه می‌گوید که از زلفت به تنگ

باد شب تا روز عنبر می‌کشد

من که باری سر به رشوت می‌دهم

زلف تو با این همه سر می‌کشد

انوری بر پایهٔ تو کی رسد

تا قبولت پایه بر تر می‌کشد

ادامه مطلب
دوشنبه 4 مرداد 1395  - 1:26 PM

غزل شمارهٔ ۱۰۳

 

انوری

انوری » دیوان اشعار » غزلیات

 

بی‌عشق توام به سر نخواهد شد

با خوی تو خوی در نخواهد شد

آوخ که به جز خبر نماند از من

وز حال منت خبر نخواهد شد

گفتم که به صبر به شود کارم

خود می‌نشود مگر نخواهد شد

گیرم که ز بد بتر شود گو شو

دانم ز بتر بتر نخواهد شد

ور عمر به کام من نشد کاری

دیرم نشدست اگر نخواهد شد

با عشق درآمدم به دلتنگی

کاخر دل او دگر نخواهد شد

هجرانت به طعنه گفت جان می‌کن

وز دور همی نگر نخواهد شد

جز وصل توام نمی‌شود در سر

زین کار چنین به سر نخواهد شد

خون شد دلم از غمت چه می‌گویم

خون شد دل و بس جگر نخواهد شد

تا کی سپری بر انوری آخر

در خاک لگد سپر نخواهد شد

ادامه مطلب
دوشنبه 4 مرداد 1395  - 1:26 PM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 146

جستجو

آمار سایت

کل بازدید : 4602597
تعداد کل پست ها : 50865
تعداد کل نظرات : 9
تاریخ ایجاد بلاگ : چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 
آخرین بروز رسانی : شنبه 21 مهر 1397 

نویسندگان

مهدی گلشنی

امکانات جانبی

تاریخ شمسی و میلادی

تقویم شمسی


استخاره آنلاین با قرآن کریم

حدیث