ای آنکه ز نام خود بتنگ آمدهای
یک گام نرفته سر به سنگ آمدهای
عارت بادا که ننگ، دارد ز تو عار
عارت بادا که ننگ ننگ آمدهای
ای آنکه ز نام خود بتنگ آمدهای
یک گام نرفته سر به سنگ آمدهای
عارت بادا که ننگ، دارد ز تو عار
عارت بادا که ننگ ننگ آمدهای
عُمرم همه صرف شد در این خونخواری
تا در صف محشرم چه بر سر آری
یک نام مقدست اگر قهار است
در لطف هزار نام دیگر داری
در صومعه و مدرسه گشتیم بسی
در دهر نبود، هیچ فریادرسی
رندی ز کجا و زهد و سالوس کجا
دین و دنیا بهم ندیده است کسی
صد حیف ایدل که مرد دیدار نهای
واقف به تجلیات اسرار نهای
قانع به همینی که دو چشمت باز است
خرگوش صفت، و لیک بیدار نهای
تا جانب دوست رو ز هر سو نکنی
از گلبن تحقیق گلی بو نکنی
چون جانب دوست رو نهی هر جا هست
ز نهار بجانب دگر رو نکنی
گر بوئی از آن زلف معنبر یابی
مشکل که دگر پای خود از سر یابی
از خجلت دانائی خود آب شوی
گر لذت نادانی ما دریابی
ای پادشه مملکت آگاهی
در زیر نگین تو را، ز مه تا ماهی
باختم رسل چسان رسالت شد ختم
ختم است چنان، بحضرت تو شاهی
تا در ره دوست سر ز پا میدانی
نه مبدأ خود، نه منتها میدانی
در عالم آشنائی ای بیگانه
تا بیگانه ز آشنا میدانی
آنانکه جمال غیب دیدند همه
رفتند و به عیش آرمیدند همه
یک حرف ز مدعا نگفتند بکس
با آنگه به مدعی رسیدند همه
لیلی خواهی به تربت مجنون شو
لؤلؤ خواهی به لجه جیحون شو
گفتی که برون شوم بیمعرفتی
با خود چه شوی، برو ز خود بیرون شو