مشاهیر ایران و جهان

راسخون راسخون راسخون
انجمن ها انجمن ها انجمن ها
گالری تصاویر گالری تصاویر گالری تصاویر
وبلاگ وبلاگ وبلاگ
چندرسانه ای چندرسانه ای چندرسانه ای

ملیت :  ایرانی   -   قرن : منبع : گنجینه دانشمندان (جلد سوم)

عبدالرحمن بن محمد بن على حنفى المذهب بسطامى المولد مؤلف كتاب الادعیه و كتاب الادویه الجامعه و شمس الافاق در علم الحروف والاوفاق و مناهج التوسل فى مباهج الترسل بوده و در 858 قمرى از دنیا رفته است.

نویسنده : نظرات 0 یک شنبه 10 مرداد 1395  - 7:15 PM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : منبع : گنجینه دانشمندان (جلد اول)

از اصحاب حضرت باقر علیه‏السلام و صاحب كتاب است و شیخ او را در فهرست یاد كرده و ظاهراً او با اسحاق سابق‏الذكر یكى است.

نویسنده : نظرات 0 یک شنبه 10 مرداد 1395  - 7:15 PM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : منبع : گنجینه دانشمندان (جلد اول)

ابواسحق قمى اصلا كوفى بوده منتقل به قم شده است شاگرد جناب یونس بن عبدالرحمن است و او اول كسى است كه احادیث كوفیین را در قم نشر داده و این مطلب را كراراً از سید استادم علامه نجفى مرعشى مدظله در بحث فقهش شنیدم، شیخ كشى او را از اصحاب حضرت رضا علیه‏السلام شمرده است در بزرگوارى و وثاقت او بسكه ثقةالاسلام كلینى اصول و فروع كافى خود را از احادیث و طریق او تدوین نموده است، از تصانیف اوست كتاب نوادر و كتاب قضایاى امیرالمؤمنین علیه‏السلام. محل قبر او معین نیست ولى مقبره‏ى فرزندش جناب على بن ابراهیم صاحب تفسیر در قسمت شمالى باغ ملى جنب شهردارى فعلى زیارتگاه است.

نویسنده : نظرات 0 یک شنبه 10 مرداد 1395  - 7:15 PM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : منبع : گنجینه دانشمندان (جلد اول)

اغلب علماء رجال او را توثیق كرده‏اند. علامه حلى و نجاشى گفته‏اند كه او از اصحاب حضرت موسى بن جعفر و حضرت رضا علیه‏السلام بوده و از هر دو آن بزرگواران روایت نموده است. نجاشى گوید: برادر او فضل بن محمد است كه به اشتراك كتابى نوشته‏اند و آن كتاب را حسن بن على بن فضال از ایشان روایت كرده و شیخ هم در فهرستش آن را بطریقش از ابن‏فضال نقل نموده است.

نویسنده : نظرات 0 یک شنبه 10 مرداد 1395  - 7:15 PM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : منبع : اثرآفرینان (جلد اول-ششم)

(س پنجم م)، نیكوكار. ملقب به هزار بندگ نسبش به خانواده‏ى سپندیاد، یكى از هفت خاندان ممتاز اشكانى، مى‏رسد. در روستاى ابروان، از بلوك دشت بارن، از توابع اردشیر خوره پارس، به دنیا آمد. وى از وزیران متنفذ سه پادشاه ساسانى، یزدگرد اول (420 -399 م)، بهرام گور (438 -420 م) و یزدگرد سوم (457 -438 م)، بوده است. او از معاندان سرسخت مسیحیت بود. وى در نامه‏ى مفصلى كه به نجبا و روحانیون ارمنستان نوشت خود را وزرگ فرمازار ایران و غیر ایران نامید و مسیحیان را به ترك دین خود توصیه نمود. او در داخل كشور نیز به عنوان یك نیكوكار بزرگ ستوده مى‏شد. از آثار خیر او: ساختن پل تنگاب فیروزآباد، كه در كتیبه‏اى در آن خود را وزرگ فرمازار مى‏نامد؛ آتشگاه بزرگى به نام مهر نرسیان؛ چهار روستا با چهار آتشكده، در نزدیكى زادگاهش، براى خود و سه پسرش.[1] مهر نرسى از پشت سپندیار از اهل دیهى مسمى به آبروان از رستاق دشت بارین (دشت بر) از كوره اردشیر خره از ایالت فارس بود... این مرد در رستاق دشت بارین و رستاق جره ابنیه‏ى رفیعه بپا كرد و آتشكده‏اى در دیه آبروان ساخت كه چند قرن پس از انقراض ساسانیان هنوز بپا بود و بنام بانیش مهر نرسیان نامیده مى‏شد.

نویسنده : نظرات 0 یک شنبه 10 مرداد 1395  - 7:15 PM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : 12 منبع : فرهنگ فارسی معین (جلد ششم)

(وف 1173 ق)، صوفى و شاعر. ملقب به قطب الدین. معروف به قطب الاقطاب. از سادات حسینى تبریز بود. او با بیست و سه واسطه به امام على بن الحسین (ع) مى‏رسید. در شیراز به كسب علوم پرداخت. وى به حكمت علاقه‏ى خاص داشت و در تفسیر، حدیث، فقیه و ادب نیز تا حدى تبحر حاصل كرد. او بعد از تكمیل علوم، در بقعه شاه داعى‏الله نزد شیخ على نقى اصطبهاناتى به طى مقامات سلوك پرداخت و بعد از مرشد و شیخ خویش، اصطهباناتى، در فارس مروج طریقه‏ى ذهبیه و مرشد و مربى سالكان این طریقت شد. وى سفرهایى به قزوین، قم، كاشان، اصفهان و نجف داشت و در این سفرها به تدریس و تعلیم نیز مى‏پرداخت. افرادى چون شیخ احمد احسایى، ملا محراب گیلانى، شیخ جعفر نجفى و سید محمد نجفى از او كسب معرفت كرده‏اند. وى بعد از بازگشت به شیراز به جزیره‏ى خارك رفت و در كوه مقبره‏ى منسوب به محمد حنفیه اعتكاف جست. بعد از مدتى به شیراز بازگشت و در همان جا درگذشت. از آثارش: رساله‏ى «فصل الخطاب»؛ رساله‏ى «شمس الحكمه»؛ رساله‏ى «كنز الحكمه»؛ «انوار الولایه»؛ «نور الهدایه»؛ قصیده‏ى «عشقیه»، اشعار فارسى و عربى.[1] شیرازى، محمد حسینى ذهبى معروف به قطب‏الاقطاب، از بزرگان مشایخ سلسله‏ى ذهبیه (ف. 1103 ه.ق) او راست: ارجوزة فى الصرف، ارجوزة فى العوامل النحویة، ارجوزة فى الفقه والاصول والموازین الشرعیة، انوارالولایة، شمس‏الحكمة فصل‏الخطاب، كنزالحكمة، نورالهدایة.

نویسنده : نظرات 0 یک شنبه 10 مرداد 1395  - 7:15 PM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : منبع : اثرآفرینان (جلد اول-ششم)

(وف 37 -27 ق)، صحابى نامى پیامبر اسلام (ص). دهقان‏زاده‏اى از قریه‏ى جى اصفهان و یا رامهرمز فارس است. گفته‏اند نام پدرش بدخشان یا وخشوذلان یا خشنودان یا لوذخشان اصفهانى و مادرش اهل رامهرمز است. نام اصلى او روزبه است. چون پیشاپیش مژده یا ظهور پیامبر (ص) را شنید به جستجوى حقیقت خانه‏ى پدر را ترك گفت و به شامات رسید. در بلاد عرب به اسارات درآمد، مردى از بنى‏قریظه او را خرید و به مدینه آورد و در بوستان خویش وى را به كار واداشت. پیامبر (ص) او را خرید و آزاد كرد. از آن پس در خدمت رسول خدا (ص) باقى ماند و تا بدان جا رسید كه از حواریین آن حضرت و در شمار اهل‏بیت (ع) قرار گرفت. چنانكه او را سلمان محمدى مى‏نامیدند. به آورده‏ى احمد بن حنبل پیامبر (ص) فرمود كه خداوند چهار نفر از صحابه‏ى مرا دوست دارد و مرا نیز امر كرده كه آنها را دوست بدارم و آنان على (ع) و سلمان و ابوذر و مقداد مى‏باشند به آورده‏ى بخارى او یكى از چهار گروهى است كه علم را باید از او جستجو كرد. او را به مثل لقمان حكیم گفته و درباره‏اش آورده‏اند كه وى داراى علم اول و آخر بوده و دریایى است كه پایانى ندارد. در جنگ خندق حضور فعال داشت و مشاوره نظامى بود. برخى او را نفر دهم عشره مبشره دانسته‏اند. او از اصحاب صفه (سكو) بود از زهد و تقوى و فضیلتش روایتها آورده‏اند بطورى كه عده‏اى از صوفیه او را از پیشقدمان خود شمرده‏اند. ابن‏عباس، انس بن مالك، ابوسعید خدرى، ابوطفیل، ابوعثمان، نهدى، ابوقره كندى، عبدالرحمان نخعى و ابوعمر زاذان از وى روایت كرده‏اند. در تمامى «صحاح» شش گانه و در «مسند» احمد حنبل از وى حدیث روایت شده است. در اواخر عمر از طرف خلیفه حكومت مداین را بر عهده گرفت. او مستمرى حقوق خود از بیت‏المال را به مستمندان مى‏بخشید و براى امرار معاش زنبیل مى‏بافت. وى را از معمرین دانسته و عمرى متجاوز از دویست سال برایش ذكر كرده‏اند. در مداین درگذشت و در نزدیكى ایوان كسرى در بقعه‏اى به نام سلمان پاك دفن شد. درباره‏ى سلمان كتب بسیارى نوشته شده كه از آن جمله مى‏توان به «نفس الحرمان» محدث نورى و اجزایى از «بحارالانوار» مجلسى و «اخبار سلمان محمدى» ابواحمد عبدالعزیز جلودى و «اخبار سلمان» شیخ صدوق و «سلمان الفارسى» عبداللَّه السبیتى و «سلمان الفارسى» سید جعفر مرتضى العاملى و «سلمان پاك» پرفسور لویى ماسینیون، ترجمه دكتر على شریعتى اشاره كرد.

نویسنده : نظرات 0 یک شنبه 10 مرداد 1395  - 7:15 PM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : منبع : اثرآفرینان (جلد اول-ششم)

(ح 1000 ق م)، پیامبر. در روزگار باستان از خانواده «سپیتمه» بود. در تاریخ ولادت او بین 1000 تا 660 ق. م اختلاف هست و بعضى از پارسیان از روى محاسبات نجومى آن را تا 4500 سال قبل از میلاد بالا مى‏برند، هرچند از بعضى روایات قدیم یونان نیز این نكته برمى‏آید، لیكن قبلو آن به جهات بسیار دشوار است. پدر زرتشت پور و شسپ و مادرش دغدو یا دغدویه نام داشت. در مورد زادگاه او نیز اختلاف است، بعضى او را از ناحیه ماد (ارومیه) و بعضى از خراسان (بلخ) و بعضى از روى مى‏دانند. كلمه زرتشت ظاهرا مركب از دو كلمه است «زرت» به معناى زرد و «اوشتر» به معناى شتر و كلا به معناى شتر زرد یا دارنده‏ى شتر زرد است. در زمان گشتاسب، شهریار خراسان، ظهور كرد و گشتاسب نیز دین او را پذیرفت. پایان زندگى وى نیز چندان روشن نیست. طبق روایت در حمله‏ى دوم ارجاسب تورانى به بلخ به دست یكى تورانى از خاندان كرپ، به نام بر اترك رش كشته شد. نوشته‏اند كه اوستا، مجموعه‏ى اعتقادات و تعالیم زرتشت، پس از وى و به فاصله‏ى هشتصد سال بعد نوشته شده است. ولى آنچه مسلم است گاتها از قسمتهاى دیگر قدیمى‏تر است و نزدیك به زبان و داها مذهب هندوان و شعرگونه است. زرتشت قائل به مبدا واحد مجردى براى موجودات است كه در آن اهورا مزدا خداست. نور و ظلمت یا یزدان و اهریمن هر دو حادث‏اند، و معتقد است كه نظام هستى به واسطه‏ى امتزاج نور و ظلمت پایدار مى‏شود و مرجع تمام خیرات یزدان است. لشكر یزدان و اهریمن همواره در جنگ‏اند و هنگامى عالم به سعادت مى‏رسد كه نژاد اهریمن نابود گردد. زرتشت به دو عالم معتقد است یكى روحانى (مینو) و دیگرى جسمانى (گیتى) و آنچه در عالم است به دو قسمت تقسیم مى‏كند تقدیر یا (بخشش) و فعل یا (كنش) و حركات و افعال انسان وقتى به مرتبه‏ى سعادت عالى مى‏رسد كه داراى اندیشه‏ى نیك، گفتار نیك و كردار نیك مى‏باشد. آیین زرتشت به ابدیت روح و معاد روحانى معتقد است.[1] (زردتشت: زرادشت: زراتشت: زردهشت: زراتشت: زرادشت، په، است. دارنده شتر زرد؟) پیامبر ایران باستان از خانواده سپیتمه. بعضى وى را از آذربایجان و برخى از رى و غالبا از شمال شرقى ایران دانند. در باب زمان او هم اختلاف بسیار است. سنت زردتشتیان عصر وى را حدود 600 ق.م. میداند، و غالبا خاورشناسان قرنهاى 7 و 6 ق.م. را یاد میكند. پدرش پوروشسپ و مادرش دغدو (دغدویه) نام داشت. وى معاصر گشتاسب بود، و آن شهریار دین او را به پذیرفت. بعض سرودهاى دین گاتها (از اوستا) كه در دست است از خود اوست. طبق روایت، در حمله دوم ارجاسب تورانى به بلخ، زردشت به دست یك تن تورانى از خاندان كرپ به نام براترك‏رش (ه.م.) كشته شد. زردشتى (آیین).

نویسنده : نظرات 0 یک شنبه 10 مرداد 1395  - 7:15 PM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : 14 منبع : اثرآفرینان (جلد اول-ششم)

(1382 -1295 ق)، عارف، پیشواى فرقه‏ى ذهبیه. در اردبیل متولد شد. در بیست و سه سالگى وارد فرقه‏ى ذهبیه شد و پس از طى مراتب سلوك و مقامات عالیه‏ى عرفانى و ارتقاء به مقام ارشاد و شیخى، به جانشینى پیرو مراد خویش، میرزا احمد تبریزى، وحید الاولیا، رسید و سى هشتمین پیشواى فرقه‏ى ذهبیه شد. وى در شیراز درگذشت. از آثار او: ساختمان مجلل خانقاهى براى فرقه‏ى ذهبیه در شیراز، كه آرامگاه وحید الاولیا و قبر خودش در آنجا قرار دارد.

نویسنده : نظرات 0 یک شنبه 10 مرداد 1395  - 7:15 PM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : منبع : اثرآفرینان (جلد اول-ششم)

(س اول و دوم ق)، مبتدع. اهل خواف بود و در زمان ابومسلم مذهبى مبتنى بر اصول مهرپرستى و اسلام آورد. اساس مذهب او بر توحید و اعتقاد به معاد بود و عبادت خورشید و به جاى آوردن نماز را بدان سوى روا مى‏داشت و احكامى دیگر صادر كرد. مبناى آن دین همان دیانت زردشتى بود كه با تعلیمات اسلامى آمیخته شده بود. نام این فرقه به آفریدیه یا سیسانیه است. موبدان زردشتى با او مخالفت كردند و شكایت نزد ابومسلم بردند. عبداللَّه شعبه او را در كوههاى بادغیس گرفت و نزد ابومسلم برد و او را كشتند. به آفرید صاحب كتابى نیز بوده است.

نویسنده : نظرات 0 یک شنبه 10 مرداد 1395  - 7:15 PM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : 10 منبع : اثرآفرینان (جلد اول-ششم)

(ز 1022 ق)، طراح كاشى. سازنده‏ى كاشیهاى معرق بسیار عالى و تزیینات گوناگون بود. از آثار وى رواق گنبد اللَّه‏وردى خان از امراى شاه‏عباس اول است كه به وسیله‏ى آن امیر ساخته شد و طراحى و نقش و سایر لزومات فنى آن، توسط این استاد فرجام یافته و پس از جملات فراوان و درج ماوقع ترتیب رواق، چنین رقم نهاده است: «عمل امیر بن حاج محمود نظرانى 1022 هق».

نویسنده : نظرات 0 یک شنبه 10 مرداد 1395  - 7:15 PM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : 13 منبع : اثرآفرینان (جلد اول-ششم)

(1298 -1219 ق)، رییس طایفه‏ى اسماعیلیان نزارى. معروف به حسنعلى شاه و ملقب به آقاخان اول. در كهك به دنیا آمد. حسنعلى پسرشاه خلیل‏اللَّه، معروف به سید كهكى، از درباریان دوره‏ى قاجار بود. پس از قتل پدرش، بر اثر لطف فتحعلى شاه، با یكى از دختران شاه وصلت كرد و حكومت قم و محلات به مدت دو سال به وى سپرده شد. در عهد وزارت حاج میرزا آقاسى عهده‏دار حكومت كرمان بلوچستان شد. منتها به علت خصومتى كه میان آقاخان و حاج میرزا آقاسى بود، در زمان جنگ هرات، وى در قلعه‏ى بم متحصن شد، ولى تاب مقاومت نیاورد و تسلیم شد. پس از عفو شاه، حاج میرزا آقاسى از پا ننشست؛ آقاخان نیز خانواده‏ى خود را به بهانه‏ى زیارت به عتبات فرستاد و خود نیز راه بلوچستان و كرمان را در پیش گرفت و با حمایت انگلیس، اسنادى دایر بر انتصاب خود به حكومت كرمان به اطراف فرستاد، اما شكست خورد. سپس راهى هندوستان گردید و در بمبئى مقیم شد و آن جا را مركز فرقه‏ى اسماعیلیه ساخت، و در همان جا درگذشت. از حسنعلى شاه كتابى به جا مانده به نام «عبرت‏افزا» كه در این كتاب وى ابتدا درباره‏ى نسب خانوادگى خود كه به خلفاى فاطمى مى‏رسد صحبت مى‏كند، سپس قتل پدر خود در یزد و به دنبال آن زندگینامه‏ى خود را شرح مى‏دهد.

نویسنده : نظرات 0 یک شنبه 10 مرداد 1395  - 7:15 PM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : 13 منبع : فرهنگ فارسی معین (جلد ششم)

محمد میرزا، پسر عباس میرزا سومین پادشاه سلسله‏ى قاجار (جل. 1250 ف. 1264) اهم كارهاى او كشتن قائم‏مقام (ه.م) و محاصره‏ى هرات است. (1264 -1222 ق). در تبریز به دنیا آمد. وى سومین پادشاه از سلسله‏ى سلاطین قاجاریه است. بعد از وفات پدر از جانب جدش، فتحعلى‏شاه، ولیعهد شد و چند ماه بعد، به محض اطلاع از وفات او، در تبریز تاجگذارى كرد. محمدشاه مدتى وزارت را به میرزا ابوالقاسم قائم مقام تفویض كرد و چندى بعد قائم مقام را معزول و مقتول كرد. وى سرانجام در قصر محمدیه‏ى تجریش وفات یافت و در قم دفن شد. محمدشاه در هنر خوشنویسى دست داشت و خطوط نستعلیق و شكسته نستعلیق را خوش مى‏نوشت. از آثار او: یك مرقع مشتمل بر سى و سه رقعه، به قلم سه دانگ و دو دانگ خوش، با رقم‏هاى: «در 15 شعبان سنه‏ى 1260 براى حكیم در نیاوران نوشتم» و براى «انسان كامل، حكیم نوشتم، در محرم سنه‏ى 1254» و غیره، كه تاریخ‏هاى آن بین 1252 تا 1261 ق است؛ یك قطعه سیاه مشق، به خط نستعلیق دو دانگ خوش و چندین مكتوب به خط شكسته نستعلیق خوش كه هیچ كدام رقم ندارد، ولى در بالاى هر قطعه نام محمدشاه قاجار نوشته و تذهیب شده است.[1]

نویسنده : نظرات 0 یک شنبه 10 مرداد 1395  - 7:15 PM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : 14 منبع : فرهنگ فارسی معین (جلد ششم)

مراغه‏اى، مشهدى محمدحسن آقا معروف به پیر مراغه، ابن حاج محمد (و. 1279 ه.ق ف. تهران 1334 ه.ش)، پیشواى فرقه‏اى از سلسله‏ى نعمةاللهیه. سلسله‏ى فقرى او از این قرار است: 1- حاج معین‏العلماء مراغه‏اى. 2- حاج كبیر آقا. 3- حاج میرزا على نقى جنت على‏شاه. 4- حاج ملارضا كوثر على‏شاه. 5- نورعلیشاه. 6- معصوم على‏شاه.

نویسنده : نظرات 0 یک شنبه 10 مرداد 1395  - 7:15 PM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : 13 منبع : فرهنگ فارسی معین (جلد ششم)

(میرزا) قادیانى (منسوب به قادیان) (و. 1835- ف. 1908 م.) مؤسس فرقه‏ى احمدیه (ه.م) یا قادیانى. از آثار اوست: «قصاید احمدیه» (المسیح- الموعود و المهدى المعهود)، مواهب الرحمن، حمامة البشرى الى اهل مكة و صلحاء ام‏القرى. وى خود را مهدى موعود و مظهر رجعت مسیح خوانده و در سال 1889 م. رسالت خود را به عموم اعلام كرد. از مردم پنجاب گروه بسیار با او بیعت كردند (احمدیه).

نویسنده : نظرات 0 یک شنبه 10 مرداد 1395  - 7:15 PM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : منبع : فرهنگ فارسی معین (جلد ششم)

(ح 421 -360 ق). ملقب به سیف‏الدوله، امین‏المله، یمین‏الدوله و غازى. او هنگام فوت پدر خویش به انجام امور سپاهى و لشكرى در نیشابور مشغول بود. سپس برادرش، اسماعیل غزنوى، را كه جانشین پدر در غزنه بود از حكومت عزل و در نهایت روانه‏ى زندان كرد. او در طول سلطنت خود فتوحات بسیارى انجام داد و سیستان را از بقایاى صفاریان گرفت و لشكركشى‏هاى زیادى به هند نمود. بزرگترین لشكركشى وى براى فتح سومنات بود. در اواخر عمر نیز از ضعف آل‏بویه استفاده كرد و رى را از مجدالدوله دیلمى گرفت و كتابخانه بزرگ آن را سوزاند و بسیارى از اصحاب او را كه بیشتر از علما و فضلا بودند، كشت. در نهایت قسمتهایى مهم از ایران و مناطق وسیعى از هند به تصرف او درآمد. بزرگترین عالم دربار سلطان محمود، ابوریحان بیرونى بود. نوشته‏اند كه حدود چهارصد شاعر همعصر و ملازم وى بودند از جمله: فردوسى، عنصرى، فرخى سیستانى، عسجدى، منشورى، كسائى مروزى، غضائرى رازى و غیره. «تاریخ یمینى» و قسمتى از «تاریخ بیهقى» در شرح حال وى مى‏باشد و فردوسى نیز «شاهنامه» خود را به نام او كرد. محمود غزنوى سرانجام در غزنین به مرض سل درگذشت و از آن پس او را امیر ماضى خواندند. تذكره‏ها به وى اشعارى نسبت مى‏دهند و در آن میان «صبح گلشن» براى او «دیوانى» به نام «محمود نامه» قایل شده است. صاحب «كشف الظنون» كتاب «التفرید فى الفروع» را به وى نسبت مى‏دهد.[1] (سلطان محمود غزنوى) ابوالقاسم، ملقب به یمین‏الدوله (جل. 387 ه.ق ف. 421 ه.ق) فرزند ارشد سبكتكین، سومین و مقتدرترین شاه سلسله غزنوى است. در سال 387 ه. پس از شكست دادن برادرش اسماعیل به تخت نشست. در سال 389 ه. پس از شكست دادن عبدالملك بن نوح سامانى بر خراسان مستولى شد، در سال 393 ه. خلف بن احمد صفارى امیر سیستان را شكست داد و زندانى ساخت و سیستان و قهستان را ضمیمه‏ى قلمرو خویش ساخت، در سال 401 ه. خوارزم را به تصرف درآورد، دوازده بار به هندوستان لشكر كشید و در سال 396 ه.ق مولتان را فتح كرد. در سال 420 ه. رى و اصفهان را از مجدالدوله‏ى دیلمى گرفت و از یك سال قبل از رفتن به رى در نتیجه‏ى كثرت كار و مسافرت و لشكركشى فراوان بسیار ضعیف و دچار مرض سل شد و این مرض روز به روز وى را ضعیف‏تر كرد تا اینكه قوایش را به كلى از بین برد و در ابتداى بهار سال 421 ه. به هر زحمتى بود خود را از رى به بلخ و از بلخ به غزنین رسانید و پس از چند روز در سوم ربیع‏الاخر سال 421 ه. چشم از دنیا بربست. مدت سلطنتش 33 سال و مدت زندگیش 51 سال بود.

نویسنده : نظرات 0 یک شنبه 10 مرداد 1395  - 7:15 PM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : منبع : اثرآفرینان (جلد اول-ششم)

(511 -474 ق). ششمین پادشاه از سلسله سلجوقى ایران در تاریخ 511 -498 ق بود. بعد از وفات پدرش ملكشاه سلجوقى مدتى حاكم گنجه و اران شد و سپس چند بار با برادر بزرگش بركیارق جنگید و توانست حكومت گیلان، آذربایجان، اران، ارمنستان، جزیره، شام و موصل را به دست آورد و سرانجام پس از فوت بركیارق در 498 ق به سلطنت رسید. سلطان محمد در بسط امنیت كشور كوشش زیادى كرد و باطنیه را سركوب نمود. ابن‏خلكان او را رجل ملوك سلاجقه خوانده است. وى عاقبت، در سى و هفت سالگى، در اصفهان درگذشت و در مدرسه عظیمه به خاك سپرده شد. او شعر مى‏گفت و اشعارى از وى در تذكره‏ها آمده است. از اوست: به زخم تیر جهانگیر و گرز قلعه گشاى جهان مسخر من شد چو من مسخر راى

نویسنده : نظرات 0 یک شنبه 10 مرداد 1395  - 7:15 PM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : منبع : اثرآفرینان (جلد اول-ششم)

(ح س سوم م)، روحانى دین زردشت. تنسر به جمع‏آورى اوستا همت گماشت. آنچه از وى در دست است نامه‏اى است كه به گشنسب شاه پادشاه طبرستان، نوشته و او را در آن به اطاعت از اردشیر تشویق و ترغیب كرده. نامه تنسر حاوى مطالب مهم تاریخى و اخلاقى و سیاسى و اندرز است كه در قرن دوم هجرى توسط ابن‏مقفع به زبان عربى ترجمه شده و در قرن ششم هجرى ابن اسفندیار آن را به زبان فارسى برگردانده است. بعضى از محققین معتقدند كه نگارش این نامه در زمان خسرو اول انجام شده نه در روزگار اردشیر.

نویسنده : نظرات 0 یک شنبه 10 مرداد 1395  - 7:15 PM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : منبع : اثرآفرینان (جلد اول-ششم)

(س چهارم م)، موبد زرتشتى. وى در عهد شاپور دوم (379 -309 م) مى‏زیست. او براى اثبات حقانیت دین تن به آزمایش دینى داد و پیروز به درآمد. اثر وى به نام «اندرژ آتورپات امهر اسپند یا مارسپندان» است كه بیست و یك نسك یا كتاب را شامل و دایرةالمعارف بزرگ علوم دینى زرتشتى محسوب مى‏شده است. متن پهلوى و پازند و ترجمه‏ى گجراتى و انگلیسى آن در 1869 م در بمبئى منتشر شد و ترجمه‏ى فرانسوى آن در 1887 م. به چاپ رسید.

نویسنده : نظرات 0 یک شنبه 10 مرداد 1395  - 7:15 PM

ملیت : سوئیس   -   قرن : 20 منبع : کتاب نخبگان خاور میانه

ل.اجتماعي، رهبر مذهبي و امام مسلمانان فرقه اسماعيليه، ت. 13 دسامبر 1936 در ژنو (پسر پرنس علي سلمان خان و شاهدخت ژوان علي خان)، تح. در سوئيس و دا. هاروارد (آمريکا).

کسب لقب «آقاخان» پس از فوت پدربزرگش «سر سلطان محمدشاه، اقاخان سوم» (داراي سه نشان ممتاز از دولت انگلستان)57، کسب عنوان: «جناب آقاي...» از سوي ملکه اليزابت دوم (انگلستان)57، کسب عنوان: «والا حضرت همايوني» از سوي شاه ايران(محمدرضا شاه) 59، پايه گذاري «صندوق رئيس آقاخان»67-، پايه گذاري جايزه ويژه آقاخان در رشته معماري 76-، تاسيس «مو. مطالعات اسماعيليه» 77-، پايه گذاري صندوق فرهنگي آقاخان 88، پايه گذار و رئيس دا. آقاخان در پاکستان 83، دريافت تعداد زيادي نشان و مدال از کشورهاي خارجي از جمله: موريتاني، پرتقال، ساحل عاج، حکومت ولتا، مالاگاشي (ماداگاسکار)، جزاير کومور، ايران، پاکستان، ايتاليا، سنگال، مراکش، فرانسه، اسپانيا، دريافت درجه دک. افتخاري تعدادي از دانشگاه هاي خارجي از جمله: دک. افتخاري ادبيات از دا. لندن 89، دک.حقوق از دا. پيشاور پاکستان 67 و نيز دا. سند پاکستان 70، مک گيل در مونترال کانادا؛ 83، دا.مک مستر 87؛ دريافت تعداد زيادي جايزه از نهادهاي خارجي، عضويت در انجمن هاي متعدد خارجي.

نویسنده : نظرات 0 جمعه 8 مرداد 1395  - 4:14 AM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : 13

مسیح الله رحمانی رئیس محفل بهائیان زرگ بشرویه بود که از بهائیت برگشت. (1)
پدرش از مبلغان بهایی بود. (2)
به دلیل علاقه پدرش عبدالبها نام گرفت. با مخالفت یکی از مبلغان، نام او را مسیح الله گذاشتند. (3)

نویسنده : نظرات 0 جمعه 8 مرداد 1395  - 4:14 AM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : 14 منبع :

اسد ابادی 1254‌: تولد 1264 : رفتن به قزوين به همراه پدر 1266 : سفر به تهران، رفتن به نجف 2-1271 : سفر به هندوستان و عربستان 7-1276 : بازگشت به تهران 1278: سفر به افغانستان 1282 : خروج از افغانستان، سفر به تهران 1283 : بازگشت به افغانستان 1285 : سفر به هند و از آنجا به مصر، اخراج پس از چهل روز 1286 : ورود به استانبول 1287 : بازگشت به مصر، تشكيل «انجمن الوطني» بر پايي جنبش مردمي 1296 : تبعيد از مصر، ورود به هندوستان 1300: سفر لندن و پاريس، انتشار جريده‌ي «عروه‌الوثقي» 1302 : سفر به انگليس به دعوت دولت آن كشور و ديدار با مقام هاي بلند پايه 1304 : سفر به تهران، ديدار با ناصرالدين شاه 1307 : تبعيد از ايران، سفر به روسيه 1308 : بازگشت به ايران به دعوت ناصرالدين شاه، اخراج و تبعيد از كشور به شكل فجيع 1309 : ورود به عراق عثماني، نوشتن نامه اي معروف به مرجع تقليد شيعه 1310 : سفر به لندن هم زمان با آغاز نهضت تنباكو، انتشار نشريه‌ي «ضياء الخافقين» 1310: سفر به سرزمين عثماني به دعوت سلطان آن كشور ، قتل ناصرالدين شاه 1314 : مرگ

نویسنده : نظرات 0 جمعه 8 مرداد 1395  - 4:14 AM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : منبع : فرهنگ فارسی معین (جلد پنجم)

(عبر.، یارى، امداد، فر. عزیر) كاهن و رهبر عبرانیان و كاتب دینى یهود (قر. 5 ق.م.)، كه در دربار ایران صاحب جاه و مقام بود. وى معاصر اردشیر دراز دست هخامنشى بود. در سال 457 ق.م. به سركردگى و پیشوایى عده بسیارى از اسیران یهود كه از بابل به اورشلیم بازمى‏گشتند (حدود 1775 تن) برگزیده شد و در اورشلیم به اصلاح دین و تلاوت متون مقدس اشتغال داشت و همچنین به نوشتن تاریخ و كتاب معروف «عزرا» و قسمتى از «نحمیا» سرگرم بود. گویند همه كتب عهد عتیق را وى جمع‏آورى و تدوین كرده است. عزرا در نویسندگى مهارت داشت و در آیین یهود اصلاحاتى كرده و كنیسه‏هایى تأسیس نموده است. ضح- مسلمانان او را به نام «عزیر» (ه.م.) خوانند و از انبیاى بنى‏اسرائیل شمارند.

نویسنده : نظرات 0 جمعه 8 مرداد 1395  - 4:14 AM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : 14 منبع : فرهنگ فارسی معین (جلد پنجم)

معروف به عبدالبهاء بن (میرزا) حسینعلى بهاءاللَّه (بهاءاللَّه) پیشواى فرقه بهائیه (و. تهران 1260 ه.ق.- ف. 1340 ه.ق/ 1921 م.). وى سه برادر ناتنى داشت كه آنان (مخصوصا میرزا محمدعلى) در جانشینى بهاءاللَّه و ریاست بهائیه با وى مخالفت بسیار شدید میكرده‏اند و به همین مناسبت اتباع عباس افندى خود را «ثابتین» و اتباع آن سه برادر را «ناقضین» خوانند. در اواسط سال 1908 م.- كه انقلاب عثمانى و خلع سلطان عبدالحمید روى داد- همه محبوسان و تبعیدشدگان آزاد گردیدند، از آن جمله عباس افندى بود كه در رمضان 1328 ه.ق./ 1910 م. از عكا بیرون رفت و به مسافرت پرداخت و از جمله دوبار به مصر رفت و دفعه دوم از مصر به آمریكارى شمالى سفر كرد (1912 م.) و در نیمه همان سال وارد نیویورك شد و در همان سال به اروپا آمد و در طى یك سال اغلب ممالك اروپایى را سیر كرد و در 1913 به مصر شد و از آنجه به حیفا بازگشت و از آن پس آنجا را به جاى عكا مقر نهایى خود قرار داد. جنازه وى را در جنب مزار باب، بالاى حیفا در جبل كرمل دفن كردند. اوراست: تفسیر حدیث كنت كنز مخفیا، مقاله سیاح، مفاوضات عبدالبهاء (طبع لیدن)، الواح (بسیار).

نویسنده : نظرات 0 جمعه 8 مرداد 1395  - 4:14 AM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : منبع : فرهنگ فارسی معین (جلد پنجم)

احمد بن موسى بن جعفر . بقعه شاهچراغ. بقعه‏اى منسوب به احمد بن موسى بن جعفر در شیراز كه تاشى خاتون مادر شاه ابواسحاق اینجو آن را در سال 744 ه. ق. بنا كرد، و املاكى بر آن وقف نمود و امروز زیارتگاه است.

نویسنده : نظرات 0 جمعه 8 مرداد 1395  - 4:14 AM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : 13 منبع : فرهنگ فارسی معین (جلد پنجم)

(حاجى‏ملا) گنابادى. سلطان محمد بن حیدر محمد بن سلطان محمد بن دوست محمد بن نور محمد بن حاج محمد بن حاج قاسم على، ملقب سلطانعلى شاه عارف و مؤسس سلسله گنابادى و از فضلاى نیمه دوم قر. 13 ربیع‏الاول قر. 14 ه. (و. بیدخت (گناباد) 1251- ف. 1327 ه.ق.). وى به علت مفقودالاثر شدن پدر از كودكى در دامان مادر و تحت مراقبت برادر بزرگتر خود نشو و نما یافت و از 6 سالگى به تحصیلات مقدماتى پرداخت و سپس در مشهد به آموختن فقه، تفسیر و حدیث مشغول شد و آنگاه به سبزوار رفت. مدتى در محضر درس حاج ملاهادى سبزوارى به تحصیل حكمت پرداخت. وى چون به دیدار حاج محمدكاظم سعادت على شاه اصفهانى شیخ سلسله نعمةاللهى نایل آمد، ترك علوم رسوم ظاهر كرد و در پى او به اصفهان شتافت و به هدایت وى وارد طریقت شد و از دست او خرقه ارشاد پوشید و پس از مراجعت به «بیدخت» به رهبرى و دستگیرى خلق پرداخت. سپس از راه باطوم، سفرى به مكه رفت. وى با وجود مخالفت ظاهریان، گروه بسیارى را تربیت كرد كه از آن جمله‏اند: میرزا محمد صادق نمازى شیرازى ملقب به فیضعلى، حاج محمد جعفر برزكى ملقب به محبوبعلى و حاج شیخ عبداللَّه حائرى مازندرانى. سلسله گنابادى (گنابادى) به دست او تأسیس شده. وى در سن 76 سالگى، هنگام سحر كه براى وضو بر لب جوى آب‏سراى خود رفته بود، به تحریك دشمنان به دست چند تن از اشرار هلاك گردید و در تپه مجاور بیدخت به خاك سپرده شد. از تألیفات اوست: بیان‏السعاده در تفسیر قرآن، مجمع السعادات در شرح اصول كافى، ولایت‏نامه در سیر و سلوك، سعادت‏نامه در مراتب سلوك، تنبیه‏النائمین، بشارةالمومنین، ایضاح كه شرحى است به عربى بر كلمات قصار باباطاهر، توضیح باباطاهر تهذیب المنطق تفتازانى به نام تذهیب‏التهذیب، وجیزه (نحو). سلسله فقرى سلطانعلى شاه از این قرار است. 1- حاج آقا محمدكاظم سعادتعلى شاه. 2- رحمتعلى شاه. 3- حاج میرزا زین‏العابدین شیروانى، مستعلى شاه. 4- حاج محمدجعفر همدانى مجذوبعلى شاه. 5- حسینعلى شاه اصفهانى. 6- نورعلى شاه اصفهانى. 7- معصومعلى شاه (معصومعلى شاه).

نویسنده : نظرات 0 جمعه 8 مرداد 1395  - 4:14 AM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : منبع : فرهنگ فارسی معین (جلد پنجم)

پسر آذرباد مهر سپندان (ه.م.) موبد بزرگ اوایل عهد ساسانى كه طبق روایت نسب وى به 9 واسطه به زردشت پیامبر میرسد.

فعالیت ها : مشاهیر / سران فرق و مذاهب مشاهیر / سران فرق و مذاهب / فرق و مذاهب

نویسنده : نظرات 0 جمعه 8 مرداد 1395  - 4:14 AM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : 13 منبع : فرهنگ فارسی معین (جلد پنجم)

(حاج) زین‏العابدین میرزا كوچك از بزرگان سلسله نعمةاللهیه (ف. 1278 ه.ق.). وى در علوم ظاهرى و باطنى مقامى ارجمند داشت و به دلالت زین‏العابدین شروانى دست ارادت به مجذوب على شاه داد و پس شروانى مقتداى درویشان نعمةاللهى گردید. وى از جانب محمدشاه لقب نایب‏الصدر یافت و وظایف فارس در اختیار او گذاشته شد.

نویسنده : نظرات 0 جمعه 8 مرداد 1395  - 4:14 AM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : 13 منبع : فرهنگ فارسی معین (جلد پنجم)

سید على‏محمد شیرازى (و. شیراز 1235 ه.ق./ 1819 م.- مقت. تبریز 1266 ه.ق./ 1850 م.) ابن سید محمد رضاى بزاز. پدرش در كودكى وى، وفات یافت و او تحت سرپرستى دایى خود حاج سید على به شغل پدر مشغول شد، ولى چون مجذوب مسایل مذهبى بود، توانست عده‏اى را به سوى خود جلب كند و پس از مدتى توقف در بوشهر به شیراز بازگشت و تجارت را رها كرد و سفرى به كربلا رفت و قبور ائمه را زیارت كرد و چند بار در سر درس سید كاظم رشتى حاضر شد و مورد توجه سید قرار گرفت. پس از فوت سید مورد اقبال عده‏اى از شاگردان او گردید. در سن 25 سالگى (1260 ه.ق.). تحولى در فكر او ایجاد شد و نخست دعوى «بابیت» كرد و سپس «مهدویت» كرد. در مدتى اندك 18 تن به او گرویدند و آنان به حروف «حى» موسوم‏اند. بعدها دعوت او بالا گرفت و به سبب شورشهاى پیاپى در مازندران، زنجان، و تبریز گروه بسیار از بابیان به قتل رسیدند. به دستور میرزا تقى‏خان امیر كبیر و موافقت ناصرالدین شاه، در تبریز مجلس مباحثه‏اى بین علما و باب با حضور ولیعهد تشكیل شد (1263 ه.ق.) و علما حكم قتل باب دادند و او را تیرباران كردند. از آثار او از «بیان» (عربى)، «بیان» (فارسى)، دلائل السبعه، احسن القصص باید نام برد.

نویسنده : نظرات 0 جمعه 8 مرداد 1395  - 4:14 AM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : 13 منبع : فرهنگ فارسی معین (جلد پنجم)

آقاخان اول مشهور به آقاخان محلاتى ابن شاه خلیل‏اللَّه رئیس فرقه اسماعیلیه (و. ایران 1800 م.- ف. هند 1881 م.) چون حاج عبدالمحمد محلاتى رفتارى كرد كه آقاخان آن را نپسندید، و از آنجا كه حاج میرزا آقا سى وزیر اعظم وقت حاج عبدالمحمد را مورد توجه قرار داده بود، این امر بر آقاخان گران آمد و قلعه بم را تسخیر كرد. ولى فیروز میرزا حكمران كرمان قلعه را از او باز ستد و او را روانه تهران كرد (1255 ه.ق.) اگر چه حاج میرزا آقاسى در ظاهر با وى به ملاطفت رفتار میكرد، ولى چون عبدالمحمد مذكور را واداشت تا شفیع او گردد، كدورت پیشواى اسماعیلیه مرتفع نگردید و به بهانه سفر مكه از تهران به مقابله او شتافت و پس از دو جنگ، آقاخان به جانب لار رفت و از آنجا راه هند پیش گرفت و تا زمان مرگ رئیس فرقه اسماعیلیه بود. آقاخان دوم. پس از پدر خود، آقاخان اول جانشین او شد. (ف. 1885 م.) آقاخان سوم. پس از آقاخان دوم، تنها پسرش به نام آقا سلطان به عنوان آقا خان سوم جانشین او شد. (ف. ژنو 1336 ه.ش/ 1957 م.) آقاخان چهارم پس از آقاخان سوم بنا به وصیت او نوه پسرى وى شاه (پرنس) كریم‏خان پسر على‏خان (ف. 1957 م.) به پیشوائى اسماعیلیه منصوب شد و امروره نیز همین سمت را داراست.

نویسنده : نظرات 0 جمعه 8 مرداد 1395  - 4:14 AM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : 10 منبع : فرهنگ فارسی معین (جلد پنجم)

یكى از روحانیان بزرگ زرتشتى (قر. 11 ه.) از مردم شیراز یا حوالى آن (ف.پتنه 1027 ه.ق.). وى با گروهى از مریدان خود به هندوستان شتافت. آذر كیوان مؤسس فرقه‏ایست مذهبى كه تركیبى است از ادیان زرتشتى، اسلام، برهمنى و مسیحى. وى را «ذوالعلوم» لقب داده‏اند و منظومه‏اى به نام «جام كیخسرو» در شرح مشاهدات وى، بدو منسوب است. (1027 -942 ق)، مؤسس فرقه‏ى آذر كیوان. در فارس زاده شد. نسبش به بهمن پسر اسفندیار مى‏رسد. از شخصیت‏هاى بسیار مشكوك تاریخ است. گویند در كودكى اهل ریاضت بود. در اواخر عمر به هند رفت و در شهر پتنه اقامت گزید و نحله‏اى تازه به نام خود پدید آورد كه تركیبى از مذاهب زرتشتى، اسلام، به ویژه تشیع، برهمنى و مسیحیت بود. عده‏اى بدو گرویدند این فرقه معتقد بود كه حقیقت همه‏ى ادیان یكى است، به شرایع عمل نمى‏كردند. طرفداران آذر كیوان به فلسفه‏ى اشراق توجه خاصى نشان مى‏دادند تا آنجا كه برخى آثار شیخ شهاب‏الدین سهروردى را به فارسى ترجمه كردند. مریدانش به آذر كیوان كراماتى نسبت داده‏اند. از جمله آثار وى: «مكاشفات»؛ «جام كیخسرو»؛ «آیینه‏ى اسكندر»؛ «تخت طاقدیس»؛ «پرتو فرهنگ». دكتر زرین‏كوب از اصل وجود چنین مردى را منكر است و مى‏گوید: «اما آنچه از احوال او و از تحصیلات و مسافرتهایش نقل كرده‏اند موجب حصول اطمینان به تاریخى بودن شخص او به نظر نمى‏آید...». از آثار منسوب به فرقه‏ى آذر كیوان «دساتیر» و «دبستان المذاهب» است كه بنا به راى اكثر صاحبنظران از مجعولات و اغراقات خالى نیست.[1]

نویسنده : نظرات 0 جمعه 8 مرداد 1395  - 4:14 AM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : منبع : گنجینه دانشمندان (جلد اول)

از اصحاب حضرت امام على‏النقى علیه‏السلام است.

نویسنده : نظرات 0 جمعه 8 مرداد 1395  - 4:14 AM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : منبع : گنجینه دانشمندان (جلد اول)

نجاشى گوید كه او از حضرت رضا علیه‏السلام روایت مى‏كند و صاحب كتاب مى‏باشد علامه در خلاصه از شیخ كشى (ره) به اسنادش از مرزبان بن عمران اشعرى قمى روایت نموده كه گفت به حضرت رضا علیه‏السلام عرضه داشتم از چیزى كه اهم امور است نزد من سؤال مى‏كنم آیا من از شیعیان شمایم فرمود: بلى: عرض كردم: نام من نزد شما مضبوط و مكتوبست فرمود بلى.

نویسنده : نظرات 0 جمعه 8 مرداد 1395  - 4:14 AM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : منبع : گنجینه دانشمندان (جلد اول)

از اصحاب حضرت صادق علیه‏السلام است.

نویسنده : نظرات 0 جمعه 8 مرداد 1395  - 4:14 AM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : منبع : گنجینه دانشمندان (جلد اول)

از اصحاب حضرت عسكرى علیه‏السلام است.

نویسنده : نظرات 0 جمعه 8 مرداد 1395  - 4:14 AM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : منبع : اثرآفرینان (جلد اول-ششم)

(869 -795 ق)، متكلم، صوفى، عارف و شاعر. معروف به سید محمد نوربخش. از مشاهیر عرفا و صوفیه است و نسبش به هفده واسطه به امام موسى كاظم (ع) مى‏رسد و سلسله‏ى نوربخشیه به او منسوب است. پدرش در قطیف به دنیا آمد و مولد جدش لحسا بود به همین دلیل نوربخش گاهى در شعر لحسوى تخلص مى‏كرد. پدر او به خراسان رفت، در قاین سكنى گزید و سید محمد در آنجا به دنیا آمد. نوربخش از شاگردان احمد بن فهد حلى بود. در تصوف از خواجه اسحاق ختلانى تربیت یافت و از دست خواجه خرقه پوشید و عهده‏دار مسند ارشاد و پیر خانقاه و ملقب به نوربخش شد. سپس به ختلان رفت و به دعوى مهدویت و خلافت برخاست، اما به زودى دستگیر شد و طرفدارانش به دستور شاهرخ میرزاى تیمورى به قتل رسیدند. خود او نیز مدتى در زندان به سر برد و سپس به خراسان و فارس فرستاده شد. در شیراز ابراهیم سلطان، پسر شاهرخ، وى را آزاد كرد. چندى بعد او به كردستان رفت و دوباره شروع به دعوت مردم نمود و باز گرفتار گماشتگان شاهرخ گردید و به حكم شاهرخ، در هرات، به منبر رفت و از دعوى خویش تبرى كرد. پس از مرگ شاهرخ مجدداً در پى نشر عقاید خود به آذربایجان و شروان و گیلان سفر كرد و نهایتاً در قریه‏ى سولقان، از توابع رى، سكنى گزید و آنجا مزرعه و آبادى احداث كرد و در همان دیار از دنیا رفت و مدفون گردید. بعضى از تذكره‏ها فوت او را در قریه‏ى نفیس، از توابع قاین، مى‏دانند. بعد از مرگ وى پسرش، شاه قاسم فیض‏بخش، خلیفه و جانشین او شد و نوربخشیه تا اوایل عصر صفویه فعالیت داشتند. از آثارش: «انسان نامه»؛ «رسالة الاعتقادیه»؛ رساله «الفقه الاحوط»؛ «شجره»، در ذكر مشایخ عرفان؛ منظومه‏ى تفسیر «سورة الحشر»؛ «دیوان» شعر.[1] سید محمد ابن محمد بن عبداللَّه موسوى خراسانى (869 -795 ه.ق)، از اكابر عرفاى قرن نهم هجرى قمرى و مؤسس سلسله‏ى نوربخشیه. وى از شاگردان ابن فهدحلى (متوفى 841 ه.) بوده و در تمامى عمر خود لباس سیاه كه سنت مشایخ او بوده مى‏پوشید. مولد جدش «لحسا» بوده و گاهى در غزلیات خود به «لحسوى» تخلص مى‏نمود ولى بیشتر به «نوربخش» تخلص مى‏كرد. در طریقت مرید علاءالدوله‏ى سمنانى و خواجه اسحاق ختلانى بوده و همان خواجه اسحاق او را لقب نوربخش داده و خرقه به او پوشانیده است. در خراسان بساط ارشاد گسترده بود اما مفسدان، شاهرخ میرزاى تیمورى را به قتل وى برانگیختند ولى سید فرار كرد و به ولایت وى رفت و در آنجا اقامت گزید تا آنكه در چهاردهم ربیع‏الاول 869 ه. در قریه‏ى «سولقان» وفات یافت. دو كتاب «انسان‏نامه» و «شجره‏ى مشایخ» از تألیفات او است.

نویسنده : نظرات 0 جمعه 8 مرداد 1395  - 4:14 AM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : منبع : اثرآفرینان (جلد اول-ششم)

(مقتول 619 -617 ق)، عارف، صوفى، محدث و شاعر. ملقب به كبرى و شیخ ولى تراش. كنیه‏ى او را ابوالجناب و ابوالخباب نیز ذكر كرده‏اند. او مؤسس سلسله كبرویه بود. روایات مختلفى در زمینه لقب وى در بین مؤلفان وجود دارد. بعضى معتقدند به سبب زیركى‏اش، او را طامةالكبرى (بلاى بزرگ) نامیده‏اند و بنابر قولى دیگر چون در جوانى قدرت فوق‏العاده‏اى در بحث و احتجاج داشت، به این لقب معروف گشت. بعضى از پیروانش از باب تكریم، وى را آیةالكبرى خوانده‏اند كه كم‏كم با حذف كلمه اول او را كبرى نامیدند. اما از آن جهت به او شیخ ولى‏تراش مى‏گفتند كه بسیارى از بزرگان مشایخ صوفیه از تربیت یافتگان وى بودند. نجم‏الدین در خوارزم در شهر خیوه به دنیا آمد. از جوانى براى كسب علم حدیث به مسافرت در بلاد پرداخت. از جمله در نیشابور از ابوالمعالى فراوى (م 587 ق)، در همدان از حافظ ابوالعلاء عطار (م 568 ق)، در تبریز از ابومنصور حفده (م 571 ق)، در مكه از ابومحمد طباخ و در اسكندریه از ابوطاهر سلفى (م 576) استماع حدیث كرد. درباره‏ى گرایش وى به تصوف و انصرافش از اشتغال به حدیث اختلاف بسیارى در روایات است و ملاقاتش با مشایخ صوفیه هرگز منجر به قطع علاقه‏ى وى از اشتغال به علم نشد. وى بعد از خروج از خوارزم مدتى در نیشابور، اصفهان و همدان به استماع حدیث نزد مشایخ وقت اشتغال داشت. در نیشابور با شیخ عطار ملاقات كرد و ظاهراً تبحر او در طب به خاطر توجه عطار به او بوده است. اصول طریقت و تصوف را در تبریز نزد بابا فرج تبریزى و سپس در دزفول نزد شیخ اسماعیل قصرى و شیخ شطاح (روزبهان بقلى شیرازى) و دیگر مشایخ عصر فراگرفت و شیخ روزبهان دختر خود را به وى داد. دكتر زرین كوب در «دنباله‏ى جستجو در تصوف» آورده كه سید محمدباقر خوانسارى، مؤلف «روضات الجنات»، خط وى را بر پشت نسخه‏اى از «رساله‏ى قشیریه» دیده است كه وى این رساله را در 568 ق در همدان از ابوالفضل محمد ابن یوسف همدانى استماع نموده است. نجم‏الدین كبرى در راه عزیمت به عراق و مصر از محضر عمار یاسر بدلیسى (م 582 ق) كسب فیض كرد و مشهور است كه نجم‏الدین از شیخ اسماعیل قصرى و عمار یاسر خرقه پوشید. او به پیشنهاد عمار یاسر براى نشر طریقت و ارشاد طالبان به خوارزم رفت. قبل از عزیمت به خوارزم سفرى به مكه كرد و مدتى در حلب به سر برد. به آورده‏ى «دنباله‏ى جستجو در تصوف» نجم‏الدین در «فوایح» به اقامتش در شونیزیه‏ى بغداد و مسافرتش به كربلا نیز اشاره كرده است. وى حدود 580 ق به خوارزم رفت و بنابر بعضى از روایات بین او و امام فخر رازى (م 606 ق) كه در این زمان در خوارزم به سر مى‏برد، ملاقاتى صورت گرفته است. مریدان وى در خوارزم تنها محدود به صوفیه و زهاد نمى‏شدند و در رجال دولت نیز معتقدان و دوستانى داشت. اهل سنت نجم‏الدین را با وجود علاقه‏اى كه در آثار و اقوال خویش به آل على (ع) نشان مى‏دهد و با وجود مسافرت به كربلا، به تشیع منسوب نداشته‏اند و امثال یافعى، ذهبى و سبكى او را یك شیخ شافعى تلقى كرده‏اند. از شاگردان مشهور او شیخ مجدالدین بغدادى، شیخ سعدالدین حموى، شیخ رضى‏الدین لالا (م 642 ق)، شیخ سیف‏الدین باخرزى (م 659 ق) و دیگران بودند. برخى بهاءالدین ولد، پدر جلال‏الدین مولوى، و شیخ نجم‏الدین دایه رازى (م 654 ق) را نیز از شاگردان وى دانسته‏اند. ناصر بن منصور عرضى و سیف‏الدین باخرزى از وى حدیث روایت كرده‏اند. درباره‏ى وفات وى روایات مختلفى وجود دارد، اما آنچه به حقیقت نزدیكتر است، این است كه شیخ نجم‏الدین در فتنه‏ى مغول همراه با سایر مردم به دفاع از خوارزم پرداخت و توسط مغولان به قتل رسید. درباره‏ى مقبره‏ى شیخ، اختلاف وجود دارد. به آورده‏ى «دنباله‏ى جستجو در تصوف» ابن‏بطوطه مدتى بعد از تألیف «تاریخ گزیده»، در سفرى كه به خوارزم داشته به وجود قبر او در خارج از خوارزم اشاره كرده است. برخى منابع نام پدر وى را محمد نوشته‏اند. از آثارش: «عین‏الحیات»، تفسیر قرآن در دوازده مجلد؛ «فوایح الجمال و فواتح الجلال»، كه این كتاب را به صورت «فواتح الجمال» نیز ذكر كرده‏اند، «رسالة فى الخلوة»؛ «رسالة الى الهایم الخایف من لومة اللائم»؛ «رسالة السایر الحایر الى الساتر الواحد الماجد»، به فارسى؛ «رسالة الاصول العشرة»؛ «آداب المریدین»، به فارسى؛ «سكینة الصالحین»، به فارسى. اشعارى نیز بدو منسوب است.[1] احمد بن عمر بن محمد خوفى خوارزمى مكنى به ابوالجناب و ملقب به نجم‏الدین و طامةالكبرى و معروف به شیخ نجم‏الدین كبرى مؤسس سلسله‏ى كبرویه (مقت. 618 ه.ق) از مشاهیر عرفا و اكابر صوفیان قرن ششم و هفتم است؛ نجم‏الدین رازى، مجدالدین بغدادى، سعدالدین حموى، سیف‏الدین باخزرى و غیره از شاگردان او بودند و او را ولى‏تراش گفته‏اند زیرا در مدت عمر دوازده كس را به مریدى قبول كرد كه تماماً از مشایخ و اولیا شدند و در حمله‏ى مغول در خوارزم به قتل رسید. مزارش ناپیداست. از تألیفات اوست: رسالة الخائف الهائم عن لومة اللائم. فوائح‏الجمال و فواتح‏الجلال به فارسى. رباعیاتى چند هم بدو منسوب است.

نویسنده : نظرات 0 جمعه 8 مرداد 1395  - 4:14 AM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : 14 منبع : فرهنگ فارسی معین (جلد پنجم)

(1336 -1252 ش)، نویسنده، روزنامه‏نگار و شاعر، متخلص به مونس. پس از فراگیرى علوم مقدماتى به آموختن فقه و اصول و حكمت پرداخت. در سال 1317 ش به اتفاق پدر به مكه رفت و پس از فوت پدرش، تبلیغ و ارشاد مریدان او را به عهده گرفت و قطب سلسله‏ى نعمت‏اللهى گردید. در شروع نهضت مشروطه، به تاسیس انجمنهاى اسلامى و انصار پرداخت. سپس به تاسیس مدرسه‏ى مسعودیه و چاپخانه‏ى پارس و انتشار روزنامه «احیا» اقدام كرد. در سال 1340 ق مجددا به مكه رفت و سپس به تهران برگشت و تا پایان عمر در این شهر بود. مدفن او در خانقاه كرمانشاه است. از آثار او: «مونس السالكین»؛ «دلیل السالكین»؛ «برهان السالكین»؛ «جبر و تفویض»؛ «كفایه التجوید»؛ «نجات از شبهات»؛ «تاریخ حب الوطن»، در سه جلد؛ «رساله‏ى ادریسیه»؛ «انیس المهاجرین و مونس المسافرین»؛ «دیوان اشعار»، در شش جلد.[1] عبدالحسین (حاج میرزا) ملقب به مونسعلى شاه و متخلص به مونس بن على ذوالریاستین وفا على شاه بن آقا محمد منور على شاه، پیشواى فرقه‏اى از سلسله نعمة اللهیه (و. 1290 ه.ق./ 1252 ه.ش.- ف. 1332 ه.ش.) وى در 7 سالگى به مدرسه رفت و در 9 سالگى نزد سید محمد نبى كرمانى به تحصیل پرداخت. مقدمات فارسى و عربى و صرف و نحو و فقه و اصول را از شخص اخیر فراگرفت، و بیان و منطق را از حكیم نصراللَّه در مدرسه منصوریه، حكمت ریاضى و بخشى از هیئت، حساب، فیزیك و شیمى و جبر را نزد میرزا عبداللَّه رحمت نواده وصال، و حكمت الهى را از میرزاى آقاى جهرمى و محمد هادى شاگرد حكیم مزبور و شرح فصوص‏الحكم و غیره را از حسین سبزوارى شاگرد حاج ملاهادى سبزوارى و شیخ المحققین اصطهباناتى و مكاسب و طهارت و ریاضى را از شیخ محمدباقر اصطهباناتى و حاج میرزا عبدالباقى و علم تجوید را از حاج شیخ عبدالنبى شیرازى و علم تفسیر و لمعه و بیشتر تعلیمات دینى را نزد على وفا على شاه و شیخ جعفر محلاتى آموخت. مدتى نزد پدر به مجاهده و سیر و سلوك پرداخت.وى در بدو نهضت مشروطه به تأسیس انجمنهاى اسلامى و انصار پرداخت و سپس به تأسیس مدرسه مسعودیه (1325 ه.ق.) و ایجاد مطبعه پارس و انتشار روزنامه احیا (1330 ه.ق.) اقدام كرد. ذوالریاستین پس از فوت سید اسماعیل اجاق صادق على شاه كرمانشاهى كه جانشین پدرش بود به پیشوائى سلسله رسید. سلسله طریقت او از این قرار است:1- سید اسماعیل اجاق صادقعلى شاه. 2- حاج على آقا ذوالریاستین وفا على شاه. 3- حاج آقا محمد منور على شاه 4- حاج زین‏العابدین رحمتعلى شاه. 5- حاج زین‏العابدین شیروانى مستعلى شاه. 6- حاج محمد جعفر همدانى مجذوبعلى شاه. 7- حسینعلى شاه اصفهانى. 8- نورعلى شاه اصفهانى 9- معصومعلى شاه (معصومعلى شاه). در سال 1317 ه.ق. همراه پدر و بار دیگر به سال 1340 ه.ق. به تنهائى به مكه شد. حدود سال 1308 ه.ش. در تهران رحل اقامت افكند. تألیفات او از این قرار است: مونس السالكین، دلیل السالكین، برهان السالكین جبر و تفویض، كشفیه، نجات از شبهات، حواشى بر مثنوى ملاى رومى، رساله اردیسیه، تاریخ حب الوطن منظومه در 3 جلد، رساله روحیه، رساله طول عمر، انیس المهاجرین. و مونس المسافرین، دیوان مونس در 2 جلد. مدفن او در خانقاه كرمنشاه است.

نویسنده : نظرات 0 جمعه 8 مرداد 1395  - 4:14 AM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : منبع : اثرآفرینان (جلد اول-ششم)

(150 -80 ق)، فقیه، محدث، مؤسس مذهب حنفیه و متكلم. مشهور به امام اصحاب راى و امام اعظم. نژاد ایرانى داشت. جدّ وى از موالى تیم بود كه از كابل به كوفه آورده شده بود. ابوحنیفه در كوفه متولد شد، و مدتى به تجارت خز مشغول بود. وى از شاگردان امام باقر (ع) و امام صادق (ع) و حّماد بن ابى‏سلیمان و عطاء بن ابى‏رباح بود. ابوحنیفه پس از مرگ حمّاد مرجع عمده‏ى مكتب فقهى كوفه گردید. ابوحنیفه خود كتابى در فقه ننوشته است ولى آراء و بحثهایش از سوى شاگردان وى جمع‏آورى شده و به همین جهت بعضى از تألیفات شاگردان او باید به عنوان منابع اصلى مذهب حنفى تلّقى شود. فقه ابوحنیفه داراى چنان مطالب تازه و صریحى است كه قسمت مهمّى از آن را شاگردانش محكوم و مردود شناخته‏اند. آراى فقهى او، در مقایسه با موارد اصولى آراى معاصرانش، مشروح‏تر و دوراندیشانه‏تر است. فقه او به طور كلى از جهت استدلال عالى و غالباً قاطع است و كمتر جنبه‏ى عملى را در نظر مى‏آورد. او علاوه بر به كارگیرى رأى و قیاس كمتر حاضر است كه مانند ارباب مذاهب دیگر از سنّت در برابر احادیث آحاد دست بكشد. ابوحنیفه در كلام نیز دست داشته است. وى مدتى زندانى شد و سرانجام در زندان وفات كرد. مقبره‏ى وى در اعظمیه‏ى بغداد است. او شاگردان زیادى داشت از جمله: زفر بن هذیل، داوود طائى، ابویوسف قاضى، ابومطیع بلخى، محمد بن حسین شیبانى، اسد بن عمرو بجلى، حسن بن زیاد لؤلؤى و پسرش حمّاد بن ابى‏حنیفه و عبداللَّه بن مبارك و جارود نیشابورى و عبدالكریم جرجانى و ابونعیم و وكیع. از آثار او: كتاب «مسند»، در حدیث كه جمع‏آورى شاگردان اوست؛ «المخارج»، در فقه كه روایت ابویوسف از اوست. برخى به غلط كتابهایى را به او نسبت داده‏اند از جمله: «فقه الاكبر»، كه عقاید اصیل ابوحنیفه را نشان مى‏دهد؛ «العالم والمتعلّم»؛ «فقه الاَبسَط».

نویسنده : نظرات 0 جمعه 8 مرداد 1395  - 4:14 AM

ملیت : آلمان   -   قرن : 15 منبع :

مارتين لوتر، در 13 مه 1483م در شهر ايزلبن آلمان به دنيا آمد. وي در ابتدا به تحصيل فلسفه، حقوق، ادبيات و موسيقي پرداخت و سپس استاد علوم مذهبي گرديد. وي در سال‏هاي جواني به دليل سوء اختلافات بين مقامات كليسا بر برخي از اعمال ارباب كليسا ايراد گرفت. آغاز قيام لوتر بر ضد كليساي كاتوليك و استبداد مذهبي، بر سر مسئله آمرزش گناهان از طرف كشيشان و پاپ بود. رؤساي كليسا به دلخواهْ اشخاص را از كليسا اخراج يا تكفير مي‏كردند و سپس براي آمرزش گناهان و ورود مجدد به كليسا، گناهان آنان را با پول مي‏خريدند. اما آن‏چه لوتر را بر ضد اين اوضاع برانگيخت، اقدام مسئولين كليسا در فروش رسمي آمرزش‏نامه بود. لوتر در اين زمان علي رغم مخالفت پاپ، انجيل را به زبان آلماني ترجمه كرد و در اندك مدتي طرفداران فراواني پيدا كرد. با قيام لوتر، طلسم تعصب مذهبي و استيلاطلبي و استبداد كاتوليكي قرون وسطي در هم شكست و مذهبي نو با نام پروتستان شكل گرفت. پروتست به معني اعتراض در ابتدا با انگيزه اصلاح كليساي كاتوليك آغاز شد و با مقاومت كليساي كاتوليك در برابر هرگونه اصلاح، اين جنبش به طور مستقل داراي اصول و مباني خاص خود شد. لوتر معتقد بود كه يگانه چيزي كه در مسيحيت معتبر است كتاب مقدس مي‏باشد از اين رو، هيچ‏گونه حجيّتي براي مقام پاپي، شوراهاي كليسايى يا آراي صاحبان كليسا و قدّيسان قائل نبود. از ديدگاه پروتستان، هر مسيحي مي‏تواند پيام كتاب مقدس را به وجدان شخصي خود دريابد و نجات و رستگاري شخص تنها از طريق فيض الهي و در ضمنِ ايمان، پديد مي‏آيد. از جمله ويژگي‏هاي اخلاق و تفكر پروتستاني، خردگرايى، تاكيد بر آزادي فردي، تساهل و مدارا، تكيه بر توليد و گسترش ثروت، عبادت دانستن كار، موهبت الهي دانستنِ ثروت و پسنديده دانستن آن را مي‏توان برشمرد. پروتستان در طي سال‏هاي حيات خود به چندين فرقه تقسيم شد و در كشورهاي آلمان، اسكانديناوي، بريتانياي كبير، فرانسه، سوئيس و مجارستان، طرفداران بيشتري يافت. رهبر پروتستان‏ها، در اواخر عمر دچار بيماري شد و سرانجام در 12 ژوئيه 1546م در 71 سالگي درگذشت.

نویسنده : نظرات 0 جمعه 8 مرداد 1395  - 4:14 AM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : منبع :

خَرَّم در زبان پارسي هر چيزي است كه خوشي و شادي و لذت را براي انسان فراهم آورَد. اينكه بهار و باغ و بوستان را خُرَّم گوئيم به اين دليل است كه مايه‌ي شادي و نشاط‌اند. واژه دین از دَینه اوستایی می باشد که به معنی وجدان انسان معروف است . خُرَّم‌دين، و بصورت امروزينش دينِ خُرَّم بمعناي ديني است كه در کنار انسان ساز بودنش مايه‌ي شادي و خوشي مردمان شود . تعريف دين به اين مفهوم در جاي‌جاي گاتاي زرتشت آمده است، مؤلف كتاب البدء والتاريخ درباره پيروان زرتشت ميگويند: هرچه انسان خرمي بيشتري بطلبد اندوه اهريمن بيشتر ميشود و اهريمن بيشتر درصدد جنگيدن با انسان برمي‌آيد ؛ و در تعريف عقايد خرم‌دينان مينويسد كه آنها هرچه باعث شادي و لذت باشد و طبيعت انسان به آن علاقه داشته باشد و زياني به كسي نرساند را مباح ميدانند . نهضت حق طلبانه خرم دینان را می توان نهضتی بزرگ در تاریخ ایران دانست . زیرا روحیه ملی و ضد بیگانه را در ایران زمین گسترش داد . معنی واژه بابک در واژه نامه پهلوی - اوستایی استاد بهرام فره وشی از پاپک گرفته شده است که پدر عزیز و کوچک معنی می دهد . یکی از بزرگان سرزمین ایران از نیای ساسان نیز بوده است . متاسفانه عده ای از پانترکهای بی سواد دست به جعل نام این بزرگ مرد ایران زده اند و در سایتهای خود از او به عنوان قهرمان ترکان نام می بردند و او را از ترکستان و مغولستان که سرزمین ترکها می باشد خوانده اند . ولی خوشبختانه نام و معنی وی صددرصد ایرانی است و این حرکات فقط کوته فکری – عدم آگاهی و تفکری متحجرانه از آنها را برای ما نمایان می سازد . پاپک خرمدین از سرزمین آریایی مادهای آذربایجان کجا و بای بک ساختگی عده بچه تجزیه طلب از نوادگان وحشی چنگیز خان مغول کجا ؟!؟!؟ بابك از نژادی ایرانی و مسکنش آذرآبادگان بود، گويا مسلمانش كرده بودند و نام عربيش حسن بود. جنبشي كه بابك در ایران آغاز كرد و رسما نام جنبش خرم‌دينان برخود داشت، يك ايدئولوژي مشخصي را مطرح میكرد كه هدفش براندازي نهائي سلطه‌ي عرب - برقراري مساوات انساني در ايران - تأمين خوشيي براي همگان و بازگشت به شکوه و عظمت ایران باستان بود. ابن حزم مينويسد كه ايرانيان ازنظر وسعت ممالك و فزوني نيرو برهمه‌ي ملتها برتري داشتند، به همین جهت لقبِ آزادگان را ممالک دیگر برای ایرانیان برگزیدند . چون دولت باشکوه و سترگ ساسانی بر اثر نبردهای طولانی با امپراتوری روم و هجوم تازیان جنگجو برافتاد و عرب كه نزد آنها دونپايه‌ترين قوم جهان بود برآنها مسلط گرديد اين امر بر ملت ایران گران آمد و خود را با مصيبتي تحمل‌نشدني روبرو يافتند، و برآن شدند كه با راههاي مختلف به جنگ با اعراب برخيزند. ازجمله رهبران آزادی بخش و ملی ایران میتوان سنباد، مقنع، استادسيس، بابك و ديگران را نام برد . دولت ساسانی که نیز که در سالهای پایانی عمرش به سر می برد بدون شک اگر با حمله اعراب روبرو نمی گشت با قیامهایی ملی همچون زمان پارتیان تغییر سلسله می دادند و حکومتی قوی تر و جدید به صورتی کاملا ایرانی روی کار می آمد همانگونه که پارتیان بر ضد سلوکیان یونانی در ایران قیام کردند و دست بیگانگان را از این سرزمین برچیدند و سلسله قدرتمند شاهنشاهی پارتی را برقرار نمودند نام خرم‌دين كه به پاخاستگانِ ايراني براي اين جنبش برگزيده بوده‌اند به روشني نشان ميدهد كه اين يك جنبش مزدكي بوده و همه‌ي شعارها و برنامه‌هاي مساوات‌طلبانه و ضد بهره‌كشي مزدك را دنبال ميكرده است. خود مزدک در تاریخ دینی که ادعای پیامبری آن را می کرد از زرتشت گرفته بود و با تغییراتی می خواست آن را به روز کند ولی چون در برابر دین بهی که دارای پایه های بسیار کهن بود قدرتی نداشت نتوانست گسترش یابد . ابن حزم تصريح ميكند كه خرم‌دينانِ پيرو بابك يك فرقه‌ي مزدكي بودند . اساس تعاليم مزدك برآن بود كه مردم بايد هم دراين دنيا و هم دردنياي ديگر به سعادت و شادمانی دست يابند؛ يعني هم دراين دنيا با كسب وكار وكشاورزي و صنعتْ براي خودشان بهشت بسازند، و هم با انجام كارهاي نيكو و خودداري از كارهاي بد رضايت خدا را حاصل كنند تا درآخرت به بهشت بروند. نيك در تعاليم مزدك عبارت بود ازگفتار وكرداري كه به خود يا ديگري منفعتي برساند و سعادتي فراهم آورَد؛ و بد عبارت بود ازگفتار يا كرداري كه به خود يا ديگران آسيب و گزند وارد آورد يا سبب محروميت شود. ابن‌النديم در وصف يكي از ايرانيانِ مزدكي مقيم بغداد به نام خسرو ارزومگان كه ويرا پيرو مذهبي شبيه مذهب خرم‌دينان ناميده، مينويسد كه به پيروانش دستور ميداد بهترين لباسها بپوشند، و خودش نيز بهترين لباسها مي‌پوشيد و به آن افتخار ميكرد . مركز فعاليت بابك در آذربايجان بود ولی نهضتش در تمامی شهرهای ایران مشغول به فعالیت بود . جماعات بزرگي از عربها پس از یورش سپاه اسلام در شهرها و روستاهايش آذرآبادگان اقامت گرفته بودند. هدف او از ميان بردن سلطه‌ي اربابانِ عرب بود كه نزديك به دوقرن مردم ایران را تاراج ميكردند. قبايل عرب همراه با فتوحات عربي به درون آذربايجان و دیگر شهرهای ایران سرازير شدند. بلاذري درباره‌ي سرازير شدنِ عربها به آذربايجان در زمان عثمان و امام علي، مينويسد بسياري از عشاير عرب از بصره وكوفه و شام به آذربايجان سرازير شدند و هرگروهي برهرچه از زمين توانست دست يافت و مصادره كرد، و بعضي‌شان زمينهائي را از عجمها خريدند و روستاهائي نيز به اين عشاير واگذار شد، و مردم اين روستاها به مُزارعينِ اينها تبديل شدند . بابک به خون خواهی ابومسلم خراسانی در سال ١٩٤ق قیامش را آغاز کرد . او علنا می گفت روح ابومسلم در وجودم حلول نموده و با این سخن از سراسر ایران مردان جنگاور و سلحشور به او پیوستند . حس انتقام از عربهای مهاجم تمام وجود بابک را گرفته بود و به همه می گفت ایران را دوباره باید احیا کنیم . بسیار از نادانان زاهد بر او خرده می گرفتند که خون را با خون نمی شورند و او فجایع عباسیان را یک به یک بر می شمرد . به قول ارد بزرگ : گذشت را می توان در مورد آدمها به کار گرفت اما باید دانست این درس از آن آدمهاست نه کشورها ، سکوت در مقابل وحشی گری دشمن هیچگاه درست نیست . طبري مينويسد كه مردم روستاهاي نواحي اصفهان و همدان و ماهسپيدان و مهرگان‌كدك و جز اينها نيز به دين خرم‌دينان درآمدند . نخستين درگيري ناكامِ سپاهيان دولت عباسي و بابك درسال ١٩٨ش گزارش شده و خبر از شكست سپاه عباسي مي‌دهد. دومين درگيري ناكامِ سپاه عباسي و بابك درسال ٢٠٠ش بود كه بخش اعظم سپاهيان عباسي را بابك در غربِ ايران- نزديكي‌هاي همدان- كشتار كرد. اعزام نيروهاي عباسي به جنگ بابك درسراسر سالهاي ٢٠٠- ٢٠٦ش تكرار شد و هربار از بابك شكست يافتند. در سال ٢٠٣ش در دو نبرد بزرگ، دوتن از فرماندهان برجسته‌ي دولتِ عباسي به قتل رسيدند؛ و يك فرمانده برجسته نيز شكست يافته فرار كرد. در سال ٢٠٦ش يك افسر برجسته‌ي عرب با سِمَتِ والي آذربايجان اعزام شد و سپاه بزرگي در اختيارش نهاده شد تا به‌كار بابك پايان دهد. اين مرد نزديك به دوسال با بابك درگير بود، و در خردادماه ٢٠٨خ دركنار روستاي بهشتاباد كشته شد و بخش اعظم سپاهش قتل عام شدند خليفه‌ي عباسي در اواسط تابستان ٢١٢ش چندين لشكر به غرب ايران فرستاد، كه به گزارش طبري شصت هزار تن از روستائيان ناحيه‌ي همدان را قتل عام كردند، ولي بابك توانست شكستهاي سختي بر اين نيروها وارد سازد و با تلفات و این متجاوزان را با شكست به بغداد برگرداند. به دنبال اين شكستها، خليفه تصميم گرفت كه امر مقابله با بابك را به يك افسرِ مانوي مذهبِ نومسلمان ايراني معروف به افشين ، از خاندان ساسانی واگذارد. افشين چندي پيش براي سركوب شورشهاي مصر اعزام شده بود و مأموريتش را به نحوي بسيار پسنديده انجام داده بود و هنوز در مصر بود. اورا خليفه فراخوانده به مقابله‌ي خرم‌دينان گسيل كرد. افشين درناحيه‌ي همدان مستقر شد و در غرب و مركزِ ايران از همدان و آذربايجان تا اصفهان و ري، با بزرگان روستاها مذاكراتي انجام داد و وعده های دروغین برای متفرق کردن آنها از کنار بابک به آنان داد كه به ظاهر برآورنده‌ي خواسته‌هاي روستائيان بود . افشين پس ازآنكه اوضاع غرب ايران را در خلال يك‌سال و نيم با سیاست ضد ایرانی و در جهت حمایت از اعراب و تهديد و هداياي نقدي (كه به دهخدايان ميداد) آرام كرد، براي به دام افكندنِ بابك نقشه چيد. كارواني با محموله‌ي امداد مالي و غذائي از بغداد عازم اردبيل شد تا به دژي كه محل استقرار سپاهيان خليفه بود تحويل دهد. بابك بي‌خبر از دامي كه افشين برايش چيده بود، تصميم گرفت كه راه را برآن كاروان بربندد و محموله‌هايش را تصاحب كند. افشين شبانه بدون سروصدا و بدون نواختن كوس و كَراناي (شيپور جنگي)، در نزديكيهاي دژ موضع گرفت؛ زيرا يقين داشت كه بابك براي تصرف دژ خواهد آمد. بابك ابتدا يك قرارگاه كوچكِ سپاهيان خليفه بر سرراهش را مورد حمله قرار داد و افرادش را كشت، آنگاه به كنار دژ رفته به افرادش استراحت داد كه روز ديگر به دژ حمله كنند. دراين هنگام افشين براو شبيخون زد. گويا همه‌ي افرادي كه همراه بابك بودند كشته شدند، ولي بابك جان سالم ماند (زمستان سال ٢١٤ش). افشين پس ازآن به برزند برگشت و آنجا اردو زد تا با ادامه دادن تماس با كلانترانِ روستاها كار پراكنده كردن بقاياي هواداران روستائي بابك در ایران را دنبال كند . از اوائل سال ٢١٥ش منطقه‌ي نفوذ بابك كه سابقا به همدان و اصفهان و ري ميرسيد، ازحد مناطق كوهستاني هشتادسر در آذربايجان فراتر نميرفت. افشين پس از برگزاري مراسم نوروز و سيزده به‌در براي حمله به بابك آماده شد. نخستين حمله‌ي او به هشتادسر با شكست مواجه شد. پس ازآن در سراسر ماههاي اين سال چندين حمله به هشتادسر صورت گرفت كه همه ناكام ماند. داستان اين نبردها را طبري با استفاده از آرشيو گزارشهاي كتبي به تفصيل دقيقي درحجم حدود ٣٠ صفحه ذكر كرده است كه همه خبر از رشادتهاي بيمانندِ بابك و يارانش ميدهد . در بهار سال ٢١٦ش سپاه امدادي خليفه با سي ميليون درهم كمك مالي به بَرزَند رسيد؛ و افشين حملاتش به بابك را ازسر گرفت. افشين ابتدا به كلان‌رود منتقل شده درآنجا اردو زد و برگرد خويش خندق كشيد. به زودي يك لشكر بابك تحت فرمان آذين- برادرِ بابك- به سوي كلان‌رود حركت كرد. نبرد سپاهيان افشين و بابك در يكي ازدره‌هاي تنگ كوهستاني درگرفت، كه تفاصيل آن‌را طبري ذكر كرده ولي نتيجه‌ي آن را معلوم نميدارد. ازآنجا كه اين تفاصيل از روي سند كتبي گزارش افشين نوشته شده، ميتوان پنداشت كه افشين اين بار نيز با شكست مواجه شده ولي شكست خود را در نامه‌اش منعكس نكرده باشد. دراين ميان لشكرهاي امدادي پيوسته از بغداد ميرسيد. افشين پيشروي آهسته در گذرگاههاي كوهستاني به سوي قرارگاه بابك را ادامه داد. او بر هركدام از گذرگاههاي استراتژيك دست مي‌يافت دژي بنا ميكرد و پيرامونش را خندقي ميكشيد و لشكري درآن مي‌گماشت تا تحركات احتمالي روستائيان منطقه را زير نظر بگيرد. بدين ترتيب افشين به قرارگاه بابك در منطقه‌ي بذ در کلیبر نزديك شد. ازاين به بعد نام بخاراخدا از فئودالهاي بزرگِ ايراني‌تبارِ سغد بعنوان يكي از فرماندهان برجسته‌ي سپاه افشين به ميان مي‌آيد. استقرار افشين برفراز يكي از بلنديهاي مشرف بر بذ دركنار رودرود ماهها بطول انجاميد. بابك دسته‌جات مسلحش را به گذرگاههاي كوهستاني ميفرستاد تا دسته‌جات افشين را به دام افكنند، و خودش در قرارگاهش در برابر ديدگان افشين موضع گرفته بود و همه‌روزه جشن شادي برپا ميكرد و افرادش ناي و دهل ميكوفتند و پايكوبي ميكردند و سرود ميخواندند و افشين خائن به ایران را به استهزاء ميگرفتند. دريكي از روزها بابك مقاديري خيار و سبزيجات و هندوانه براي افشين هديه فرستاد و به او پيام داد كه مي‌بينم شما جز كُماچ و شوربا چيز ديگري براي خوردن نداريد؛ دلم برايتان ميسوزد و اميدوارم اين هدايا دلتان را نيز نسبت به ما نرم كند . افشين كه ميدانست هدف بابك ازاين كار برآورد نيروي او باشد سردسته‌ي اين مأموران را با گروهي از افرادش فرستاد تا سه خندق بزرگ و ديگر خندقها را بازديد كند و خبرش را براي بابك ببرد، شايد بابك دست از مقاومت برداشته و تسليم شود . در شهريورماه ٢١٦ش و زماني كه روستائيان سرگرم كار در مزارع و باغستانها بودند، حمله‌ي افشين به شهر بذ(مركز بابك) با سپاهی عظیم آغاز شد. چون افشين به نزديكي بذ رسيد و بابك فقط سرداران خود را در کنارش دید راهی به جز فریب افشین خائن ندید . به همین جهت شخصی به نزد او فرستاده پيام داد كه چنانچه او تعهد بسپارد كه به وي و مردانش آسيب نرسد، شهر را به او تسليم خواهد كرد. افشين پاسخ مساعد داد و بابك شخصا از دژ بيرون آمد تا با افشين مذاكره كند. افشين نيز وقتي دانست كه بابك درحال نزديك شدن به اواست به طرف او رفت. چون بابك و افشين در فاصله‌ئي ازهم قرار گرفتند كه ميتوانستند صداي يكديگر را بشنوند، بابك به او گفت: حاضرم كه تسليم شوم ولي مهلت ميخواهم كه خود را آماده كنم. افشين گفت: چندبار به تو گفتم كه بيا و تسليم شو، ولي قبول نكردي. اكنون نيز دير نيست، اگر امروز تسليم شوي بهتر از فردا است. بابك گفت: من تصميم خودم را گرفته‌ام و تسليم ميشوم؛ ولي بايد تعهدنامه‌ي كتبي خليفه را برايم بياوري تا اطمينان يابم كه چنانچه تسليم شوم نه به خودم و نه به افرادم گزندي نخواهد رسيد. افشين به او قول داد كه چنين خواهد كرد . ولي بابک که افشین را فردی خائن و ضد ایرانی می دانست افشین را فریب داده بود و در اندیشه پیروزی در جنگ بود . در همان لحظاتي كه بابك با افشين درحال مذاكره بود و به افسرانش پيام فرستاده بود كه دست از نبرد بكشند تا به ظاهر با افشين به نتيجه برسد، تيپهاي سپاه افشين وارد شهر بذ شدند وآتش در شهر افكندند و شهر را ويران کردند . گروهي به فراز كاخ بابك رفتند تا پرچم اسلام برافرازند. گروههاي بسياري در كوچه‌ها در حركت بودند وآتش به خانه‌ها مي‌افكندند و شهرها را ویران کردند و خبر این جنایات بر بابك رسید و سریعا محل مذاكره را ترك كرده به شهر برگشت شايد بتواند شهر را نجات دهد. ولي دير شده بود. كشتار و تخريب و نفرت‌افكني و آتش‌زني تا پايان روز ادامه يافت، كليه‌ي مدافعان شهر به قتل آمدند، و افراد خانواده‌ي بابك دستگير شده به نزد افشين فرستاده شدند. درپايان روز كه سپاه افشين به خندقشان برگشتند، بابك و مرداني كه همراهش بودند به شهر وارد شدند و پس از ديدن ويرانيها از شهر رفته در دره‌ئي دركنار هشتادسر مخفي شدند. روز ديگر نيز به روال همانروز تخريب و آتش‌زني ازسر گرفته شد و اين كار تا سه روز ادامه داشت تا شهر به‌كلي سوخت و اثري ازآبادي برجا نماند . افشين به همه‌ي كلانتران روستاهاي اطراف، ازجمله به ديرها و كليساهاي مسيحيان كه در همسايگي آذربايجان درخاك ارمنستان بودند نامه نوشت كه هرجا از بابك خبري به دست آورند به او اطلاع دهند و پاداش نيكو دريافت كنند. بابك با دوبرادرش و مادر و همسرش گل‌اندام راهی جنگلهای ارمنستان و آران شدند. كساني به افشين خبر دادند كه بابك و چندتن از يارانش در يك دره‌ي پردرخت وگياه درمرز آذربايجان وارمنستان مخفي است. افشين برگرداگرد آن دره دسته‌جات مسلح مستقر كرد تا از هرراهي كه بيرون آيد دستگيرش كنند. او ضمنا امان‌نامه‌ي خليفه را كه ميگفت درآن روزها رسيده به افرادِ بابك كه اسيرش بودند نشان داد، و به يكي از برادرانِ بابك و چندتني از كسانش كه اجبارا تسليم شده بودند سپرد وگفت: من انتظار نداشتم كه به اين زودي نامه‌ي خليفه برسد، و اكنون كه رسيده است صلاح را درآن ميدانم كه براي بابك بفرستم. او ازآنها خواست كه نامه را برداشته براي بابك ببرند و راضيش كنند كه بيايد و خود را تسليم كند. آنها گفتند كه محال است بابك تن به تسليم دهد؛ زيرا كاري كه نمي‌بايست اتفاق مي‌افتاد اكنون اتفاق افتاده و جائي براي آشتي باقي نمانده است. افشين گفت: اگر اين‌را برايش ببريد او شاد خواهد شد . سرانجام دوتن از یاران بابك حاضر شدند نامه را ببرند. پسر بابك نامه‌ئي همراه اينها خطاب به پدرش نوشته به او اطلاع داد كه اينها با امان‌نامه‌ي خليفه به نزدش آمده‌اند و او صلاح را درآن ميداند كه وي خود را تسليم كند . چون فرستادگان به نزد بابك رسيدند بابك به آنها و به پسرش كه نامه به وي نوشته بود دشنام داد و گفت اگر اين جوان پسر من بود بايد مردانه ميمُرد نه اينكه خودش را به دشمن تسليم ميكرد . به آن دونفر نيز گفت كه شما اگر مرد بوديد نبايد اكنون زنده مي‌بوديد تا پيام دشمن را به من برسانيد؛ زيرا مردن در مردي بهتر است از لذتِ زندگي چهل‌ساله در نامردي . سپس يكي ازآنها را دردم كشت و ديگري را با همان امان‌نامه‌ي خليفه باز فرستاد، و گفت به پسرم بگو كه حيف ازنام من كه برتواست. اگر زنده بمانم ميدانم با تو چه كنم . بعد ازآن بابك دريكي از روزها با همراهانش ازدره خارج شده به سوي ارمنستان به راه افتاد. افراد افشين كه از بالا نگهباني ميدادند آنها را ديده تعقيب كردند. بابك و همراهانش به چشمه‌ساري رسيدند و ازاسب پياده شدند تا استراحت و تجديد نيرو كنند و غذائي بخورند. افراد تعقيب‌كننده برآن بودند كه بابك را غافلگير كنند، ولي هنوز به نزد بابك نرسيده بودند كه بابك وجودشان را احساس كرده خود را برروي اسب افكند و ازجا درپريد. سواران تعقيبش كردند. زن و مادر و يك برادر بابك دستگير شدند. بابك وارد خاك ارمنستان شد و چون خسته وگرسنه بود به يك مزرعه رفت كه چيزي بخرد. سرانِ آن روستا نيز مثل ديگر روستاها پيام افشين را دريافته بودند، و ميدانستند كه اگر بابك را تحويل دهند جائزه دريافت خواهند كرد. يكي از كشاورزان با ديدن بابك كه رخت برازنده دربر داشت و سوار براسبي نيكو بود وشمشيري زرين حمايل كرده بود، گمان كرد كه او شايد بابك باشد. لذا خبر به كشيش روستا برد. كشيش چند نفر را برداشته به سرعت خودش را به بابك رساند كه درحال غذا خوردن بود. او به بابك تعظيم كرده دستش را بوسيده گفت: من از دوستداران توام، و ازتو ميخواهم كه به مهماني به خانه‌ام بيائي. دراين روستا و اطراف آن همه‌ي كشيش‌ها دوستدار توهستند و اگر با ما باشي آسيبي به تو نخواهد رسيد . بابك كه خسته و درمانده بود، فريب احترامها و وعده‌هاي كشيش را خورد و همراه او وارد خانه‌اش شد. كشيش از همانجا شخصی را به نزد افشين فرستاد تا به وي اطلاع دهند كه بابك درخانه‌ي اواست. افشين يكي از افرادش را به نزد كشيش فرستاد تا بابك را شناسائي كند و نسبت به درستي پيام كشيش اطلاع يابد. كشيش به فرستاده‌ي بابك رخت طباخان پوشاند، و وقتي آن مرد سيني غذا را براي بابك و كشيش برد بابك ازكشيش پرسيد: اين مرد كيست؟ كشيش گفت: ايراني است و مدتي پيشتر مسيحي شده و به ما پيوسته در اينجا زندگي ميكند. بابك با مرد حرف زد و پرسيد اگر مسيحي شده چه ضرورتي داشته كه اينجا باشد. مرد گفت: من از اينجا زن گرفته‌ام. بابك به شوخي گفت: ازمردي پرسيدند ازكجائي؟ گفت: ازآنجا كه زن گرفته‌ام . به‌هرحال كشيش به افشين پيام داد كه دودسته‌ي مسلح را به نقطه‌ي مشخصي بفرستد، و روزي را نيز مقرر كرد كه بابك را به بهانه‌ي شكار به آنجا خواهد بُرد. اين عمل براي آن بود كه او نميخواست بابك را در خانه‌اش تحويل مأموران افشين بدهد، زيرا ازآن ميترسيد كه بابك زنده بماند و دوباره جان بگيرد و ازاو انتقام بكشد. طبق قراري كه در پيامش به افشين داده بود، كشيش يكروز به بابك گفت: چند روزي است كه درخانه نشسته‌اي و ميدانم كه ازاين حالت دلگير و خسته‌اي. اگر تمايل داري من زميني دارم كه آهوان بسياري درآنجا يافت ميشوند، و چندتا باز شكاري نيز دارم كه گاه آنها را با خود به شكار مي‌برم. بيا فردا به شكار برويم . بابك درخلال چند روزي كه مهمان كشيش بود ازاو و اطرافيانش رفتارهاي نيكي ديده و كاملا به او اعتماد يافته بود. افشين دودسته‌ي مسلح از افراد برجسته‌اش را همراه دو افسر از خاندان ايراني سُغد به نامهاي پوزپاره و ديوداد به محلي كه كشيش تعيين كرده بود فرستاد تا كمين كنند و درلحظه‌ي مناسب برسر بابك بتازند و دستگيرش كنند. بابك در روز مقرر همراه كشيش به شكار رفت ولي خودش شكارِ پوزپاره و ديوداد گرديد. وقتي بازداشتش كردند و دستهايش را ازپشت مي‌بستند، رو به كشيش كرده به او دشنام داد و گفت: مردك! اگر پول ميخواستي من ميتوانستم بيش ازآنچه اينها به تو خواهند داد بدهمت. مطمئنم كه مرا به بهاي اندك فروخته‌اي . روزي كه قرار بود بابك را وارد برزند (اقامتگاه افشين) كنند، افشين مردم شهر و بسياري از مردم روستاهاي دور و نزديك را در ميدانِ بزرگي در بيرون شهر در دوسو گرد آورد و ميانشان فاصله‌ي كافي گذاشت تا بابك بگذرد و همه به او بنگرند و بدانند كه كارِ بابك تمام است. ساعتي كه بابك را در زنجيرهاي گران از ميان دوصفِ مردم ميگذراندند، شيون زنان وكودكان بلند شد كه براي رهبر محبوبشان ميگريستند و برسر وسينه ميزدند. افشين با صداي بلند خطاب به زنهاي شيون‌كننده گفت: مگر شما نبوديد كه ميگفتيد بابك را دوست نداريد؟ زنان با شيون جواب دادند: او اميد ما بود و هرچه ميكرد براي ما ميكرد . برادر بابك نيز مثل بابك نزد يكي از كشيشان پنهان شده بود. ويرا نيز آن كشيش به مأموران افشين تحويل داد . موضوع بابك چنان براي خليفه بااهميت بود كه وقتي خبر دستگيريش را شنيد جايزه‌ي بزرگي براي افشين فرستاد و به او نوشت كه هرچه زودتر ويرا به پايتخت ببرد. فرستادگان خليفه همه‌روزه به آذربايجان اعزام ميشدند تا با افشين درتماس دائم باشد و او بداند كه چه وقت و چه ساعتي افشين و بابك به پايتخت خواهند رسيد؛ و برفراز تمام بلنديهاي سرراه و دركنار جاده ديدبان گماشت تا هرگاه افشين را ببينند به يكديگر جار بزنند و همچنان اين جارها تكرار شود تا به خليفه برسد. او همه‌روزه هيئتي را همراه با هدايا و اسب و خلعت به نزدِ افشين ميفرستاد تا قدرداني از خدمت افشين را به بهترين وجهي نشان داده باشد. افشين در ديماه ٢١٦ش با شوكت و شكوه بسيار زيادي وارد پايتخت خليفه گرديده به كاخي رفت كه به خودش تعلق داشت و بابك را نيز درآن كاخ زنداني كرد. چون هوا تاريك شد و مردم به خواب رفتند، خليفه به يكي از محرمانش مأموريت داد تا بطور ناشناس به نزد بابك برود و اورا ببيند و بيايد اوصافش را به او بگويد. آن مرد چنان كرد، و افشين وي‌را بعنوان مأمور حامل آب به اطاقي برد كه بابك درآن زنداني بود. خليفه وقتي اوصاف بابك را ازاين محرم شنيد، براي اينكه بابك را ببيند و بداند اين مرد چه عظمتي است كه ٢٢ سال مبارزاتِ مداوم و خستگي‌ناپذيرش پايه‌هاي دولتِ اسلامي را به لرزه افكنده است، نيم‌شبان برخاسته رخت ساده برتن كرد و وارد خانه‌ي افشين شده بطور ناشناس وارد اطاق بابك شد و بدون آنكه حرفي بزند يا خودش را معرفي كند، دقايقي دربرابر بابك برزمين نشست و چراغ دربرابر چهره‌اش گرفته به او نگريست . بامداد روز ديگر خليفه با بزرگان دربارش مشورت كرد كه چگونه بابك را درشهر بگرداند و به مردم نشان بدهد تا همه بتوانند ويرا ببينند. بنا بر نظر يكي از درباريان قرار برآن شد كه ويرا سوار بر پيلي كرده در شهر بگردانند. پيل را با حنا رنگ كردند و نقش و نگار برآن زدند؛ و بابك را در رختي زنانه و بسيار زننده و تحقيركننده برآن نشاندند و درشهر به گردش درآوردند. پس ازآن مراسم اعدام بابك با سروصداي بسيار زياد با حضور شخص خليفه برفراز سكوي مخصوصي كه براي اين كار دربيرون شهر تهيه شده بود، برگزار شد. براي آنكه همه‌ي مردم بشنوند كه اكنون دژخيم به بابك نزديك ميشود و دقايقي ديگر بابك اعدام خواهد شد، چندين جارچي در اطراف و اكناف با صداي بلند بانگ ميزدند نَوَد نَوَد اين اسمِ دژخيم بود و همه اورا ميشناختند. ابن الجوزي مينويسد كه وقتي بابك را براي اعدام بردند خليفه دركنارش نشست و به او گفت: تو كه اينهمه استواري نشان ميدادي اكنون خواهيم ديد كه طاقتت دربرابر مرگ چند است! بابك گفت: خواهيد ديد. چون يك دست بابك را به شمشير زدند، بابك با خوني كه از بازويش فوران ميكرد صورتش را رنگين كرد. خليفه ازاوپرسيد: چرا چنين كردي؟ بابك گفت: وقتي دستهايم را قطع كنند خونهاي بدنم خارج ميشود و چهره‌ام زرد ميشود، و تو خواهي پنداشت كه رنگ رويم از ترسِ مرگ زرد شده است. چهره‌ام را خونين كردم تا زرديش ديده نشود . به این ترتیب دستها و پاهاي بابك را بریدند . چون بابك برزمين درغلتيد، خليفه دستور داد شكمش را بدرد. پس از ساعاتي كه اين حالت بربابك گذشت، دستور داد سرش را از تن جدا كند. پس ازآن چوبه‌ي داري در ميدان شهر سامرا افراشتند و لاشه‌ي بابك را بردار زدند، و سرش را خليفه به خراسان فرستاد . آخرین گفتار بابک ( به نوشته کتاب حماسه بابک اثر نادعلی همدانی ) : تو این معتصم خیال مکن که با کشتن من فریاد استقلال طلبی ایرانیان را خاموش خواهی کرد . نه ! این حماقت است اگر فکر کنی چون افشین وطن فروش را با زر خریده ای میتوانی ایرانیان را اسیر کنی . من مبارزه ای را آغاز کرده ام که ادامه خواهد داشت.من لرزه ای بر ارکان حکومت عرب انداخته ام که دیر یا زود آن را سرنگون خواهد نمود . تو اکنون که مرا تکه تکه میکنی هزاران بابک در شمال و شرق و غرب ایران ظهور خواهد کرد و قدرت پوشالی شما پاسداران جهل و ستم را از میان بر خواهد داشت ! این را بدان که ایرانی هرگز زیر بار زور و ستم نخواهد رفت و سلطه بیگانگان را تحمل نخواهد کرد. من درسی به جوانان ایران داده ام که هرگز آنرا فراموش نخواهند کرد . من مردانگی و درس مبارزه را به جوانان ایران آموختم و هم اکنون که جلاد تو شمشیرش را برای بریدن دست و پاهای من تیز میکند صدها ایرانی با خون بجوش آمده آماده طغیان هستند.مازیار هنوز مبارزه میکند و صدها بابک و مازیار دیگر آماده اند تا مردانه برخیزند و میهن گرامی را از دست متجاوزان و یوغ اعراب بدوی و مردم فریب برهانند . اما تو ای افشین . . . در انتظار روزی باش که همین معتصمی را که امروز مانند سگانی در برابرش زانو میزنی و وطن ات را برای او فروختی در همین تالار و روی همین سفره سرت را از بدن جدا کند . مردی که به مادر خود ( میهن ) خیانت کند در نزد دیگران قربی نخواهد داشت و هیچکس به فرد خود فروخته اعتماد نخواهد کرد . و بدینسان نخست دست چپ بابک بریده شد و سپس دست راست او و بعد پاهایش و در نهایت دو خنجر در میان دنده هایش فرو رفت و آخرین سخنی که بابک با فریادی بلند بر زبان آورد این بود: ” پاینده ایران “ روز اعدام بابک خرمدین و تکه تکه کردن بدنش در تاریخ 2 صفر سال 223 هجری قمری انجام گرفت که مسعودی در کتاب مشهور مروج الذهب این تاریخ را برای ایرانیان بسیار مهم دانسته است. اعدام بابك چنان واقعه‌ي مهمي تلقي شد كه محل اعدامش تا چند قرن ديگر بنام خشبه‌ي بابك یعنی چوبه‌ي دار بابك در شهرِ سامرا كه در زمان اعدام بابك پايتخت دولت عباسي بود شهرت همگاني داشت و يكي از نقاط مهم و ديدني شهر تلقي ميشد . برادر بابك يعني آذين را نيز خليفه به بغداد فرستاد و به نايبش در بغداد دستور نوشت كه اورا مثل بابك اعدام كند. طبري مينويسد كه وقتي دژخيمْ دستها و پاهاي برادر بابك را مي‌بُريد، او نه واكنشي از خودش بروز ميداد و نه فريادي برمي‌آورد. جسد اين مرد را نيز در بغداد بردار كردند . بدين ترتيب كار بابك پس از ٢٢ سال پيروزي پي‌درپي و وارد آوردن شش شكست بزرگ بر شش‌تا از بهترين فرماندهان ارتش عباسي، و پس از اميدهاي فراواني كه روستائيان ايران به او بسته بودند، با توطئه‌ي نماينده‌ي عيسا مسيح و یک شاهزاده خائن به پايان رسيد . تاريخ بداند كه مدعيان توليت دين در هردين و مذهبي دشمن توده‌هاي تحت ستم و همدست زورمندانند، و اين امر منحصر به متوليان يك دين خاص نيست، بلكه كشيشان مسيحي نيز با همه‌ي مدعاهائي كه ارائه ميكنند . امروزه ایرانیان آزاده از 10 تا 13 تیر ماه هر سال بر قلعه سر به فلک کشیده این سردار بزرگ گرد هم می آیند و مراسم زادروزش را گرامی می دارند . مردم ایران از شهرهای مختلف راهی کلیبر در شمال اهر می شوند . متاسفانه عده ای از ضد ایرانیان متحجر و وطن فروش نیز از این گردهم آیی ملی سو استفاده میکنند و با برافراشتن پرچمهای ترکیه و جمهوری آران ( آذربایجان ) سعی به انحراف کشیدن این یابود میکنند . این افراد که به پان ترکیسم مشهور هستند باقی مانده سید جعفر پیشه وری گجستک هستند که با امکانات روسهای متجاوز سعی در متلاشی کردن ایران داشت . به همین منظور همه ساله سپاه پاسداران دورادور کل این مراسم را تحت کنترل خود دارند

نویسنده : نظرات 0 جمعه 8 مرداد 1395  - 4:14 AM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : منبع :

حسن صباح از ایرانیانی بود که در دوره سلجوقی قیام کردند وی از مخالفان سرسخت تسلط اعراب بر ایران بود. مذهب وی و پیروانش اسماعیلیه بود که شاخه‌ای از پیروان امامان است با این تفاوت که اینان به هفت امام اعتقاد دارند و امامت را بعد از امام جعفر صادق حق فرزند وی اسماعیل دانسته و او را مهدی موعود (امام زمان) و امام آخر می‌دانند. مرکز قدرت اینان در مصر بود که خلفای فاطمی مصر این مذهب را در این کشور رسمی اعلام کرده بودند. حسن صباح رهبر و داعی اين فرقه شهرت جهانی دارد که زندگی و عقايد و رفتار و منش وی آميزه ای از افسانه و راز و واقعيت است که با افسانه های حشاشين ، فدائيان و بهشت موعود اسماعيليه شکل گرفته است و در پندارها به شکل واقعيت يافته و باور کنونی مردم منطقه و جهانيان در آمده است . گویند حسن صباح در قم در يک خانواده شيعی امامی به دنيا آمد ، پدرش علی بن محمدبن جعفربن حسين بن محمدبن صباح حميری ، عربی از مردم کوفه بود که برای خويشتن نسب يمنی ادعا می کرد. خانواده صباح از قم به ری رفتند ، در آنجا که از مراکز فعاليت های اسماعيلی بود ، مردی به نام اميره ضراب ؛ حسن را به کيش اسماعيلی رهنمون کرد . در سال 469 وی به مدت سه سال در قاهره تعليم يافت ، پس از آن به ايران بازگشت و فعاليت خود را با سفر در سراسر ايران آغاز کرد وبارفتن به الموت بانام دهخدا و با گرفتن الموت و استقرار در دژ الموت ، شاخه اسماعيليان نزاری را پايه گزاري کرد . دولت نزاری ايران را حسن صبا ح و هفت تن جانشينان وی که به خداوندگاران الموت معروفند اداره می کردند .. وی از سال 1090/483 تا زمان مرگ ربيع الثانی 1124/518 ميلادی به مدت 35 سال در دژ حسن صباح زيست و به فراخواندن مردم به کيش خود و مبارزه پادشاهان سلجوقی و خلفای بغداد ادامه داد . حسن صباح مردی برجسته و شگرف بود ، سياستمداری مدير و مدبر ، سازمان دهنده ای توانمند، متفکر ، پارسا و مردی پرهيزکار بوده است . وی را سيدنا " سرور ما " می ناميدند . گويند حسن صباح کتابخانه ای در الموت داشته و دانشمندی بوده است که به دانش های ستاره شناسی و داروسازی گرايش داشته است . حسن صباح تا زمان مرگ به مدت 35 سال در دژ الموت زيست و به مبارزه ، مقاومت ، آموزش ، تبليغ مرام و انديسه خود پرداخت . وی و پيروان فدائی او در سراسر سرزمين های اسلامی در تاريخ سياسی و نظامی اين مقطع تعيين کننده و تاريخ ساز بوده اند . پس ازوي جانشين او بزرگ کيا اميد که ازمردم رودبار بود راه وي راتداوم دادومدت 14 سال حکومت کرد در532 / 1138 ميلادي درگذشت دردوره او سده ششم هجری نیز تغییراتی درمعماری دژ انجام شد وتاسیساتی به آن افزود پس ازبزرگ کیا امید پسرش محمد فرمانرواي الموت گرديد وتاسال 557 / 1162 حکومت کرد پس از او حسن دوم فرمانرواي الموت گرديد وي دررمضان 559 اعلام قيامت کرد وحسن دوم در فراخوان پيروان خود درالموت وامام خواندن خود, انقلابي بزرگ درانديشه فلسفي – عرفاني مذهب اسلام به-وجودآ ورد وي درسال 561 کشته شد . پس ازاوپسرش نورالدين محمد به مدت 44 سال حکومت کرد . ورا پدررا ادامه داد وپدررا امام خواند محمد دوم در 607 / 1210 درگذشت وپسرش حسن سوم بالقب جلال الدين فرمانرواي الموت گرديد . حسن سوم پس از 11 سال حکومت درسال 618ددرگذشت پسر اوعلاالدین محمد جانشين اوگرديد . وی درسال 653 درشيرکوه الموت کشته شد وپس از او پسرش رکن الدين خورشاه که آخرین فرمانروای الموت است به حکومت رسيد , . مرکزيت وپايگاه مقاومت اين فرقه دربرابر خلفاي عباسي بغداد وحکومت هاي ترک نژاد وسني مذهب الموت ودژحسن صباح بوده ا ست ُ اين پايداري ومقاومت, به اين دژ,هويت فرهنگي – ملي بخشيده ودراين دوران ازفرهنگ وزبان فارسي پاسداري شده است . ومديريت حسن صباح و جانشينان وي درشکل گيري منظر فرهنگي دره الموت نقش تعيين کننده اي داشته است . درسده هفتم هجری علاء الدین محمد نیز تغییرات عمده ای درفضا ها به ویژه درتزئینات دژ به وجودآورد که آثار آن درکاوشهاي باستانشناسی دژ حسن صباح به دست آمده است که دردوره 170 ساله حضور اسماعیلیان دردژ حسن صباح دست کم سه دوره ساخت وساز عمده وجود داشته است که درمعماري کاوش شده وبه جا مانده دژ به خوبی قابل پیگیری است . درسال 654 هجري قمري/1257 ميلادي , پس از دوسده مقاومت , درزمان رکن الدين خورشاه آخرين فرمانرواي اسماعيليان الموت , اين دره تسليم هلاکوخان مغول گرديد ؛ هلاکوخان دستور داداین کاخ دژ باشکوه وباابهت که نزدیک به دوسده مراکز قدرت فرمانروایان عرب وترک را تهدید میکرد با خاک یکسان کنند وبه نوشه تاریخ نگاران آن را غارت وآتش زدند وآثار وبقایای آنراجاروکردند تاازصحنه روزگار محو شود وآن رامرکز شیطان خوانده اند . که نشانه های آتش سوزی و تخریب آن درکاوشها به دست آمده است . دردوران صفوي , بخشي ازاين دژها مورد استفاده قرار گرفته است , براي نمونه دژحسن صباح به عنوان تبعيدگاه مخالفان سياسي استفاده شده است که درمتون ازآن به نام فراموشخانه ياد شده است , وبرروي ويران ها وآوار دژ حسن صباح بناهايي ساخته اند که مانع شناسايي دقيق معماري دژحسن صباح دردوره اسماعيليه شده است . ود ربرخی بخشها ازهمان فضاها ودیوارهاباتغییراتی استفاده شده است . دردوران قاجار ازاين دژها به عنوان قلعه هاي املاک وروستاها استفاده شده است و شاهزادگان قاجار مالکين وبهره وران زمين ها ومحصولات آن بودند که به شکار وگنج يابي دردژها به ويژه دژ حسن صباح مي پرداختند وازعوامل ويراني آن بوده اند. .ونیز ازمصالح آن برای ساخت وساز املاک وروستاها استفاده می شده است . تاپيش از ناصرالدين شاه قاجار , آنها درالموت املاک خالصه نداشتند , ناصرالدين شاه بخشي از دهات الموت رابه اراده شخصي خالصه کرد وازآن زمان ميان رعاياي الموت ودولت کشمکش ايجاد شد . عبدالصمد ميرزاي عزالدوله به عنوان تيول درسال 1306 در املاک الموت دخالت کرد . پس از کشته شدن ناصرالدين شاه درسال 1313 باقيام دهقانان الموت به رهبري جلال بيک کلاني باهمکاري ولي خان خواجوي بساط شاهزاده هاي قاجارراازالموت برچيدند .دردوران قاجار حفاري براي يافتن عتيقه براي تفريح وسرگرمي دردژ حسن صباح و شکار رواج داشت , وزماني که خزانه آنها تهي ميشد املاک راهمراه با رعايا ودهقانان مي فروختند وبه روستائيان الموت ظلم بسيار مي شد .عين السلطنه حاکم قزوين نيز دراداره الموت بامشکلات فراوان روبرو بود . –آثار دوره های متفرقه زیستی موقت با تنورها واجاق های پراکنده ازدوران قاجار تاچند دهه پیش برروی دژ دیده میشود . همچنین این دژ محل چرای دام وعلف چین روستائیان گازرخان است .

نویسنده : نظرات 0 جمعه 8 مرداد 1395  - 4:14 AM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : منبع : فرهنگ فارسی معین (جلد ششم)

لقب خواجه عبیداللَّه بن محمود بن شهاب‏الدین چاچى (ف. 896 ه.ق) معروف به خواجه احرار از مشایخ سلسله‏ى نقشبندیه. از شیخ یعقوب چرخى و نظام‏الدین خامخوشى ارشاد یافت، و به زودى خود به مقام شیخى و ارشاد رسید. سلاطین تركستان و خراسان، خاصه سلطان ابوسعید، او را بزرگ مى‏داشتند. در سمرقند در 896 ه.ق درگذشت.

نویسنده : نظرات 0 جمعه 8 مرداد 1395  - 4:14 AM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : 13 منبع : فرهنگ فارسی معین (جلد ششم)

حاج میرزاجانى (ف. 1268 ه.ق) از نویسندگان بابى و از پیروان قدیم باب. تاجرى از مردم كاشان بود و پنهانى به نهضت بابیه گروید. وقتى كه باب را از اصفهان به قلعه‏ى چهریق در آذربایجان مى‏بردند، مبلغ هزار تومان زر نقد به رئیس مستحفظین باب داد و باب را یك شب در منزل خویش مهمان كرد. كتاب نقطةالكاف در تاریخ بابیه از تألیفات اوست. بعد از سوء قصد بابیه به ناصرالدین شاه در نیاوران، حاج میرزاجانى با 27 تن دیگر از بابیها گرفتار شد و با شكنجه و عقوبت به قتل رسید.

نویسنده : نظرات 0 جمعه 8 مرداد 1395  - 4:14 AM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : منبع : فرهنگ فارسی معین (جلد ششم)

(په. Mazdak قس. مژدك) مردى از نسا و گویند از استخر فارس بود. دو قرن پیش از مزدك، مردى به نام «زردشت بونده (بوندس)» پسر خرگان از مردم پسا (فسا) كه مانوى بود، آیینى به نام «دریست دین» Drfst-den پى افكند و مزدك كه مرد عمل بود این آیین را رواج داد. راجع به شخص مزدك اطلاعات، بسیار مختصر است. وى پسر «بامداذ» است. طبرى كه قطعاً مأخذ صحیحى در دست داشته او را از مردم «مدرنه» مى‏داند و میتوان این نام را همان ماذرایا Madhraya دانست كه در ساحل چپ دجله، در محلى كه اكنون كوت‏العماره قرار دارد، یعنى درست در شهرستان عراق واقع بوده است. دریست دین یعنى آیین بوندس زردشت و مزدك به منزله‏ى اصلاحى در دین مانى بود، و مانند آیین اصلى از بحث در رابطه‏ى بین دو اصل قدیم یعنى نور و ظلمت آغاز مى‏كرد. فرق آن با آیین مانوى این بود كه معتقد بود تاریكى مانند روشنایى از روى اراده و قصد عمل نمى‏كند بلكه رفتارش كوركورانه و از روى اتفاق است، بنابراین اختلاط نور و ظلمت كه نتیجه‏ى آن این عالم مادى است- چنانكه مانى پنداشته است- از روى نقشه و اراده نبوده، بلكه من غیر اختیار صورت گرفته است. پس تفوق نور بر ظلمت در كیش مزدك بیشتر است تا در آیین مانى. یزدان (نور) بر اهریمن (ظلمت) چیره و غالب خواهد شد، اما پیروزى یزدان كامل نیست. زیرا جهان مادى كه از اختلاط دو اصل اساسى تشكیل شده است برجاى مانده و مقصد نهائى از تحول و تطور عالم این است كه ذرات نور را از تركیب با تاریكى برهاند. در این نكته آیین مانى و مزدك مشتركند. مزدك خدا را فرض مى‏كرد كه در عالم برین بر تختى نشسته، مانند پادشاه ایران در این دنیا. در برابر یزدان چهار نیرو است كه به منزله‏ى چهار شخص عالیقدر ایرانند، و آن چهار عبارتند از: دریافتن، هوش، حافظه و شادمانى. تحت امر این امر چهار نیرو، هفت وزیر و دوازده وجود روحانى است كه «شهرستانى» نام آنها را یاد كرده است. همانطور كه هفت سیاره‏ى آسمان در دایره‏ى علائم دوازده‏گانه‏ى منطقةالبروج مى‏گردند، وزراى هفتگانه نیز در میان دائره‏ى وجود روحانى گردش مى‏كنند. چهار نیرو در وجود انسان مضمرند، و هفت و دوازده- كار جهان را زیر سلطه‏ى خود دارند. نور از ظلمت عاقبت رهایى خواهد یافت و انسان باید به وسیله‏ى اعمال خود یا امساك بدین رهایى یارى كند. در كیش مزدك مانند مانى از هرچه علاقه‏ى روان را به ماده زیاد كند خوددارى باید كرد، به این جهت است كه خوردن گوشت حیوانات نزد مزدكیان حرام بوده، در جامعه‏ى مانویان، مؤمنان درجه‏ى اول (برگزیدگان) مجبور بودند كه سراسر زندگانى را بدون زن و مجرد باشند و فقط اجازه داشتند خوراك یك روز و لباس یك سال را مالك باشند، كه مردمان عادى نمى‏توانند از لذتهاى دنیوى- یعنى دارا بودن خواسته‏ى دنیوى یا بهره‏ور شدن از زنان- صرفنظر نمایند مگر وقتى كه قادر باشند میل خود را عملى كنند. از این سنخ افكار نظریه‏ى اجتماعى آیین مزدك پدید آمد: خدا وسایل زندگى را به روى زمین آفریده تا همه برابر یكدیگر از آن برخوردار شوند. چون هركس مى‏خواهد بیش از برادرش بهره‏ور گردد در اثر خشونت و بدرفتارى و عدم مساوات پیش آمده است. هیچكس را در این دنیا، برخواسته وزن بیش از دیگرى حقى نیست. معلوم نیست كه مزدك چگونه با پادشاه مربوط شد، ولى به هر حال قباد شاهنشاه ساسانى در دوره‏ى اول سلطنت خود (498 -488 م) طرفدار آیین مزدك شد و طبق آن رفتار كرد ولى بر اثر شورش نجبا، قباد مجبور به فرار گردید و به كشور هیتالان (هیاطله) پناه برد و در 498 یا 499 به یارى لكشریان خاقان بدون مزاحمت تاج و تخت خود را به دست آورد، ولى این بار مراوده‏ى او با مزدكیان از روى احتیاط بود. به هنگام طرح مسأله‏ى جانشینى قباد- كه خسرو انوشروان و كاوس نامزد ولایتعهدى بودند- مجلس مباحثه‏ى مذهبى تشكیل دادند، و قابل‏ترین مباحثان را از میان موبدان انتخاب كردند و اسقف عیسویان نیز در مخالفت مزدكیان با زردشتیان همداستان بود. طبعاً مزدكیان مغلوب شدند و سربازان كه مزدكیان را احاطه كرده بودند شمشیركش هجوم بردند و آنان را از دم تیغ گذرانیدند، و ظاهراً تمام رؤساء و خود مزدك در این واقعه به قتل رسیدند، و بعدها حمایت قانون را از مزدكیان سلب كردند. رك: 5291 Christensen Le Roi Kauvadh et Le Communisme Mazdakite Kobenhavn و ترجمه‏ى آن به نام «تاریخ سلطنت قباد و ظهور مزدك» ترجمه‏ى نصراللَّه فلسفى و احمد بیرشك. تهران 1309؛ كریستنسن. ساسان. ص 335 به بعد، و 364 به بعد، و ترجمه‏ى آن توسط یاسمى ص 237 به بعد و ص 261 به بعد. (وف 529/ 528 م)، بانى دین. اصل وى ایرانى بود و منشأ او به قولى مذاریه یا ماذرایا یا ماذریه، در كرانه‏ى دجله، و به قولى استخر پارس و به قول دیگر نسا، از توابع خراسان بود. وى در زمان قباد بن فیروز مى‏زیست و تربیت یافته و شاگرد یك مانوى به نام بوندس، پسر خرگان بود كه چندى در روم و ایران به نشر آیینى به نام درست دین پرداخت، به همین علت بعضى آیین او را به این آیین منسوب كرده‏اند. به هر صورت دین مزدك ظاهرا تفسیر تازه‏اى بود از آیین زرتشت و شاید از تأثیر آیین مانى نیز خالى نبود. البته مخالفانش خواسته‏اند با انتساب او به مانویت خاطره‏ى وى را در اذهان زرتشتى مذهبان منفور بدارند. به طور كلى مزدك به تساوى و اشتراك املاك اعتقاد داشت كه براى حصول به این مقصود مى‏بایست افزونى مال اغنیاء را بگیرند و به فقرا دهند. قباد نیز براى شكستن قدرت نجبا و روحانیان با مزدك هم عقیده و هم رأى شد. ولى در نهایت كار بالا گرفت و مزدكیان بر علیه قباد شوریدند و او را خلع كردند و برادرش جاماسب را برگزیدند، ولى او با كمك هیاطله دوباره به حكومت رسید و پس از آن به مبارزه با مزدك پرداخت. عاقبت مزدك و عده‏اى از پیروانش در مجلس مناظره‏اى كه قباد تشكیل داد مغلوب و به اعدام محكوم شدند. به روایتى انوشیروان بن قباد آنان را به اعدام محكوم كرد. بعضى از مورخین اسلامى كتابى را به مزدك نسبت مى‏دهند كه به وسیله‏ى ابن‏مقفع به عربى ترجمه شده، ولى ظاهرا از بین رفته است.[1]

نویسنده : نظرات 0 جمعه 8 مرداد 1395  - 4:14 AM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : منبع :

هرمزد چهارم- ساسانیان هرمزد چهارم پسر انوشیروان بود که پس از درگذشت او در سال 579 میلادی جانشین وی گشت ، مادر هرمزد سین جیو ، خاقان ترک بود به همین دلیل هرمزد را ترکزاد می خوانند . هرمزد سعی کرد تا از ستم بزرگان بر تهیدستان بکاهد و در این راستا 3 تن از بزرگانی را که در زمان پدرش احترام بسیار داشتند بکشت . و اموال بسیاری از بزرگان را گرفت و در بین تهیدستان تقسیم کرد . به همین دلیل بزرگان به مخالفت با وی برخاستند و در طغیانی که توسط بهرام چوبینه رخ داد و جنگی که درگرفت هرمزد شکست خورد و اسیر شد و به دست بهرام چوبینه کور و از سلطنت خلع شد . و سرانجام به دست گستهم و بندویه به قتل رسید . مدت حکومت هرمزد چهارم 11 سال از 479 تا 590 میلادی بود .

نویسنده : نظرات 0 پنج شنبه 7 مرداد 1395  - 9:01 AM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : منبع :

خسرو انوشيروان- ساسانیان خسرو اول (531-579) رايونانيان خوسروئس و اعراب كسري مي‌ناميدند، و ايرانيان لقب انوشيروان (دارندۀ روان جاويد) را به نامش اضافه كرده بودند. وقتي كه برادران مهترش او را «عادل» مي‌خواندند؛ و شايد اگر عدل را از رحم جدا كنيم، او شايستۀ اين لقب بود. پروكوپيوس او را چنين وصف مي‌كند: «استاد بزرگ در تظاهر به پرهيزكاري» و عهد شكني؛ اما پروكوپيوس از زمرۀ دشمنان بود. طبري، مورخ ايراني، «تيزهوشي، فرهنگ، خردمندي، رشادت، و تدبير» او را ستوده و يك خطابۀ افتتاحيه در دهان او گذاشته است كه اگر راست نباشد، خوب جعل شده است. وي حكومت را كاملا تجديد سازمان داد؛ در انتخاب دستيارانش فقط شايستگي را ملاك قرار داد و توجهي به رتبه و مقام نكرد؛ و بزرگمهر، مربي پسرش، را به وزارت برگزيد كه وزيري ارجمند از كار درآمد. وي سپاه بنيچه‌اي ملوك‌الطوايفي را با يك ارتش دايمي با انضباط و شايسته جايگزين كرد. نظم مالياتي عادلانه‌تري ايجاد كرد، و قوانين ايران را مدون ساخت. براي اصلاح آب شهرها و آبياري مزارع سدها و ترعه‌ها ساخت؛ زمينهاي باير را با دادن گاو، وسايل كشاورزي، و بذر به دهقانان حاصلخيز كرد؛ تجارت را با ساخت، تعمير، و نگاهداري پلها و راهها رونق بخشيد؛ و آنچه در توان داشت با شور و غيرت وقف خدمت به مردم و كشور كرد. ازدواج را، به اين عنوان كه ايران براي حفظ مرز و بوم خود به جمعيت بيشتري احتياج دارد، تشويق ـ اجباري ـ كرد. مردان مجرد را، با تأمين جهيز زنان و امكانات تربيت فرزندان از بودجۀ دولتي، به كودكان بينوا را به خرج دولت نگاهداري و تربيت كرد. وي بدعت را با مرگ سزا مي‌داد، اما مسيحيت را، حتي در حرم خود، تحمل مي‌كرد. فيلسوفان، پزشكان، و دانشمندان را از هندوستان و يونان در دربار خود گردآورده بود و از مباحثه با آنان دربارۀ مسائل زندگي، حكومت، و مرگ لذت مي‌برد. يك بار در طي مباحثه اين سؤال پيش كشيده شد: «بزرگترين بدبختي چيست؟» يك فيلسوف يوناني پاسخ داد: «پيري توأم با فقر و بلاهت»؛ يك هندو جواب داد:‌ «روحي آشفته در جسمي بيمار»؛ وزير خسرو با بيان اين جمله تحسين همگان را به خود جلب كرد: «به گمان من بزرگترين بدبختي براي انسان اين است كه پايان زندگي خويش را نزديك ببيند، بي آنكه به فضيلت عمل كرده باشد.» خسرو ادبيات، علوم، و دانش پژوهي را با گشاده دستي حمايت مي‌كرد، و مخارج ترجمه‌ها و تاريخنگاريهاي بسيار را تأمين كرد؛ در زمان سلطنت او دانشگاه جنديشاپور به اوج اعتلا رسيد. وي امنيت خارجيان را چنان حفظ مي‌كرد كه دربارش همواره پر از بيگانگان متشخص بود.چون بر تخت شاهي نشست، ميل خود را براي آشتي با روم اعلام كرد. يوستينيانوس، كه نقشه‌هايي براي افريقا و ايتاليا داشت، موافقت كرد؛ و در سال 532، آن دو «برادر» يك قرارداد «صلح ابدي» امضا كردند. چون افريقا و ايتاليا سقوط كرد، خسرو بر سبيل مزاح، به اين عنوان كه اگر ايران با او صلح نكرده بود او نمي‌توانست پيروز شود، سهمي از غنيمتهاي او خواست، و يوستينيانوس براي او هداياي گرانبها فرستاد. در 539، خسرو به روم اعلان جنگ داد، به اين بهانه كه يوستينيانوس مواد معاهدۀ في مابين را نقض كرده است؛ پروكوپيوس اين اتهام را تأييد مي‌كند؛ شايد خسرو پنداشته بود خردمندانه اين است كه تا ارتش يوستينيانوس هنوز در غرب سرگرم جنگ است، به روم حمله برد و منتظر ننشيند تا يك بيزانس پيروزمند و نيرومند تمام نيروهاي خود را عليه ايران به كار برد. به علاوه، خسرو معتقد بود كه ايران بايد سرانجام بر معادن طلاي طرابوزان دست يابد و به درياي سياه برسد. پس به سوريه لشكر كشيد؛ هيراپوليس، آپاميا، و حلب را محاصره كرد، با دريافت فديه‌هاي گرانبها از آنها دست برداشت، و بزودي به دروازه‌هاي انطاكيه رسيد. مردم بيباك آن شهر، از فراز ديوار دفاعي، نه تنها با باريدن تيرها و سنگهاي منجنيق بر سپاهيانش، ‌بلكه همچنين با متلكهاي وقيحانه‌اي كه بدان شهره بودند، از او استقبال كردند. شاه خشمگين، شهر را با يك حملۀ ناگهاني تصرف، و خزاين آن را تاراج كرد. تمام ساختمانهاي آن را، جز كليساي اعظم، سوزاند؛ عده‌اي از مردم شهر را قتل عام كرد، ‌و مابقي را به ايران فرستاد تا اهالي يك «انطاكيۀ» جديد را تشكيل دهند. آنگاه با شادي در همان درياي مديترانه، كه وقتي مرز باختري ايران بود، آبتني كرد. يوستينيانوس سردار خود بليزاريوس را براي نجات آن نواحي فرستاد، اما خسرو، با غنيمتهايي كه به دست آورده بود، با خاطر آسوده از فرات گذشت، و آن سردار محتاط وي را تعقيب نكرد (541). بي نتيجه ماندن جنگهاي ايران و روم بي شك به واسطۀ اشكال در نگاهدارييك نيروي اشغالي در آن سوي بيابان سوريه يا رشته كوههاي تاوروس در سمت دشمن بود؛ ترقيات جديد در حمل و نقل، جنگهاي بزرگتري را ممكن ساخته است. طي سه تجاوز ديگر به آسياي روم، خسرو به پيشرويها و محاصره‌هاي سريع دست زد، باجها و اسيرها گرفت، روستاها را تاراج كرد، و بدون مزاحمت بازگشت (542-543). در 545، يوستينيانوس 2000 پوند طلا (840000 دلار) براي يك متاركۀ پنجساله به خسرو پرداخت، و در انقضاي پنج سال 2600 پوند ديگر براي پنج سال تمديد تأديه كرد. سرانجام (562)، پس از جنگهايي كه به مدت يك نسل به طول انجاميد، آن دو پادشاه پير عهد كردند كه صلح را به مدت پنجاه سال حفظ كنند؛ يوستينيانوس موافقت كرد كه هر سال 30000 پوند طلا (000’500’7 دلار) به ايران بپردازد، و خسرو از ادعاي خود بر سرزمينهاي مورد اختلاف در قفقاز و سواحل درياي سياه دست برداشت.اما كار خسرو با جنگ هنوز تمام نبود. در حدود سال 570، به درخواست حميريان جنوب باختري عربستان، ارتشي به آن سامان فرستاد تا آنان را از قيد فاتحان حبشي آزاد سازد؛ وقتي كه آزادي تحصيل شد، حميريان دريافتند كه سرزمينشان به يك استان ايراني مبدل شده است. يوستينيانوس با حبشه پيمان اتحادي بسته بود؛ يوستينوس دوم، جانشين او، طرد حبشيان را از عربستان عملي غيردوستانه شمرد؛ به علاوه، تركان مرزهاي خاوري ايران محرمانه با روم موافقت كرده بودند كه به خسرو حمله كنند؛ يوستينوس دوم به خسرو اعلان جنگ داد (572). خسرو، با وجود كبرسن، شخصاً به ميدان جنگ رفت و شهر مرزي دارا را از روميان گرفت؛ اما سلامتش ياري نكرد و براي نخستين بار شكست خورد (578)، به تيسفون بازگشت، و در آنجا به سال 579، در سني نامعلوم، زندگي را بدرود گفت. وي طي چهل و هشت سال زمامداري خود در تمام جنگها و نبردها جز يكي پيروز بود، امپراطوري خود را از هر سو وسعت بخشيده بود، ايران را بيش از هر زمان ديگر پس از داريوش اول نيرومند كرده بود، و چنان نظم اداري صحيحي برقرار ساخته بود كه وقتي اعراب ايران را تسخير كردند آن را تقريباً بدون هيچ گونه تغيير اقتباس كردند. خسرو، كه تقريباً معاصر يوستينيانوس بود،‌طبق اعتقاد عمومي آن زمان، از يوستينيانوس بزرگتر بود، و تمام نسلهاي آيندۀ ايران را نيز او را نيرومندترين و تواناترين پادشاه تاريخ خود مي‌دانند.

نویسنده : نظرات 0 پنج شنبه 7 مرداد 1395  - 9:01 AM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : منبع :

قباد اول- ساسانیان. قباد اول (488-531) به فكر افتاد تا با تقويت يك نهضت اشتراكي (كمونيستي)، كه هدف اصلي حمله‌اش اشراف و موبدان بودند، دشمنان خويش را ضعيف سازد. يكي از موبدان زردشتي، به نام مزدك، حوالي سال 490 ميلادي، خود را فرستادۀ يزدان براي ترويج يك كيش باستاني اعلام كرده بود. اصول آن دين به گفتۀ او چنين بود: همۀ مردم مساوي زاده شده‌اند؛ هيچ كس حقي طبيعي براي تملك چيزي بيش از ديگري ندارد؛ مالكيت و ازدواج از ابداعات انسان و اشتباهات پست اوست؛ و كليۀ اشيا و تمام زنها بايد ملك مشترك تمام مردان باشند. دشمنانش ادعا كردند كه او مي‌خواهد، به بهانۀ اعتراض به مالكيت و ازدواج و دستيابي به آرمانشهر، دزدي، زنا، و زنا با محارم را ترويج كند. بينوايان و عده‌اي ديگر از مردم سخنان او را شادمانه پذيرفتند، اما شايد خود مزدك هم از موافقت شاه با آن مذهب به شگفت آمد. پيروان او نه تنها خانه‌هاي ثروتمندان، بلكه حرمسراهاي آنها را نيز تصاحب كردند و زيباترين و گرانترين معشوقه‌هايشان را نيز به تملك خويش درآوردند. اشراف آزرده و خشمگين قباد را زنداني كردند و برادرش جاماسپ را به شاهي برداشتند. قباد، پس از سه سال محبوس بودن در «قلعۀ فراموشي» [انوشبرد]، از زندان گريخت و به هفتاليان پناهنده شد. هفتاليان، كه مي‌خواستند يك فرد وابسته به آنها فرمانرواي ايران باشد، ارتشي براي او فراهم كردند و او را در تسخير تيسفون ياري دادند. جاماسپ استعفا كرد، اشراف به املاك خود گريختند، و قباد بار ديگر شاهنشاه شد (499). قباد، پس از محكم ساختن قدرت خويش، بر كمونيستها تاخت و مزدك و هزاران تن از پيروانش را بكشت. شايد آن نهضت باعث بالا بردن شأن كارگران شده بود، زيرا فرمانهاي شوراي دولتي از آن پس نه تنها به امضاي شاهزادگان و موبدان مي‌رسيد، بلكه از طرف سران اتحاديه‌ها نيز امضا مي‌شد. قباد به مدت يك نسل ديگر سلطنت كرد، با دوستان قديمش هفتاليان جنگيد و پيروز شد، اما در جنگ با روم كاميابي قطعي حاصل نكرد؛ به هنگام مرگ،‌ سلطنت را به دومين پسر خود خسرو كه بزرگترين شاه ساساني بود سپرد.

نویسنده : نظرات 0 پنج شنبه 7 مرداد 1395  - 9:01 AM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : منبع :

بلاش- ساسانیان. پس از مرگ بهرام تورانيان در نتيجۀ باروري و جنگجويي به اكناف گسترده شدند، و امپراطوريي تشكيل دادند كه از درياي خزر تا رود سند وسعت داشت. پايتخت اين امپراطوري گرگان، و شهر عمده‌اش بلخ بود. تورانيان بر فيروز، پادشاه ساساني (459-484) غلبه كردند و او را كشتند و بلاش (484-488) جانشين او را خراجگزار خود ساختند.ايران، همزمان با اين تهديدي كه از طرف مشرق متوجهش شده بود، به سبب كشمكش شاه با اشراف و موبدان براي حفظ اقتدار خويش، دچار هرج و مرج شد. روحانیون زرتشتی مناسبات خوبی با بلاش نداشتند ، و این به دلیل توجه او به عیسویان و عدم تعصب او بر دین زرتشت بود . به هر حال روایت کرده اند که بزرگان بلاش را از سلطنت خلع و کور کردند و کواذ ( قباد ) را به جای او بر سلطنت رسانیدند . مدت شاهی بلاش 4 سال از سال 484 تا 488 میلادی بود .

نویسنده : نظرات 0 پنج شنبه 7 مرداد 1395  - 9:01 AM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : منبع :

پيروز اول- ساسانیان پیروز پسر یزدگرد دوم بود که پس از درگذشت پدرش ، بر سر تصاحب سلطنت به جنگ با برادرش پرداخت و به کمک هیاطله پیروز شد و بر تخت سلطنت رسید . در سال دوم شاهی پیروز خشکسالی عظیمی در ایران پدیدار شد ، پس از آن سالها باران نبارید و قحطی فراگیر شد . مدت این خشکسالی 7 سال به طول انجامید . اما در اثر حسن سیاست پیروز هیچکس در این خشکسالی نمرد . پیروز به حکام نواحی نوشته بود اگر در ناحیه آنان تهیدستی در اثر گرسنگی بمیرد به ازای آن توانگری را خواهد کشت . پیروز در اواخر سلطنت به جنگ با هیاطله رفت ، اما از ایشان شکست خورد و در جنگ کشته شد ، مدت حکومت او 25 سال از 458 تا 484 میلادی بود .

نویسنده : نظرات 0 پنج شنبه 7 مرداد 1395  - 9:01 AM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : منبع :

هرمزد سوم- ساسانیان هرمزد سوم پسر یزدگرد دوم بود که پس از درگذشت او به شاهی رسید . لیک برادر دیگرش فیروز که خود را از او بزرگتر معرفی می کرد به جنگ با او برخواست و به کمک هیاطله که از هونهای سفید بودند به طرف ایران رهسپار شد ، در مرو بین آندو جنگی درگرفت که سرانجام هرمزد سوم در آن جنگ گرفتار شد و به روایت طبری و ثعالبی پیروز ، هرمزد و سه تن دیگر از اعضای خاندانش را بکشت و بر تخت سلطنت نشست . مدت حکومت هرمزد سوم چند ماه در سال 458 میلادی بیش نبود .

نویسنده : نظرات 0 پنج شنبه 7 مرداد 1395  - 9:01 AM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : منبع :

یزدگرد دوم- ساسانیان یزدگرد دوم پسر بهرام گور بود که در سال 438 به سلطنت رسید . در زمان یزدگرد دوم به دلیل شورش عیسویان ارمنستان ، یزدگرد بدانجا لشکر کشید و شورشیان را در سال 455 میلادی در جنگ سختی مغلوب کرد و روحانیون بزرگ عیسوی که مسبب شورش بودند به اسارت گرفت و فرمان داد تا آنها را بکشند و همچنین فرمان داد عیسویان داخل ایران را هم به زندان انداختند و اکثر ایشان از انکار مذهب خود ابا کردند و پس از شکنجه های سخت در سال 456 میلادی به قتل رسیدند . مدت حکومت یزدگرد دوم 20 سال از 438 تا 458 میلادی بود .

نویسنده : نظرات 0 پنج شنبه 7 مرداد 1395  - 9:01 AM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : منبع :

بهرام پنجم- ساسانیان بهرام پنجم پسر یزدگرد اول بود که در آغاز سال هشتم سلطنت او یعنی سال 407 میلادی در نوروز زاده شد . بهرام پنجم که توسط پدرش جهت آموزش به منذر و پسرش نعمان که فرمانراویان عرب سرزمین حیره بودند ، سپرده شده بود ، با فرهنگ این قوم که بیشتر روحیه دم غنیمتی و شادخواری و ساده زیستی و شکار و شاعری داشتند بار آمد . در شکار به ویژه شکار گورخر به جایی رسید که به وی لقب بهرام گور دادند . در هنگام مرگ یزدگرد بزرگان برادر او شاپور را که حاکم ارمنستان بود و به قصد تصاحب تاج و تخت به سوی تیسفون شتافته بود کشتند و شاهزاده ای پیر به نام خسرو را که منسوب به شعبه ای از دودمان ساسانی بود به تخت نشاندند . اما بهرام به کمک منذر با 30 هزار سپاه به جنگ خسرو شتافت . عاقبت کار به قرعه کشید اما همواره نام بهرام به میان آمد ، لیک بازهم بزرگان طرفدار خسرو بهرام را نمی پذیرفتند . سرانجام قرارشد تاج شاهی را میان دوشیر بگذارند و هر کس توانست تاج را بردارد ، او شاه ایران خواهد بود . خسرو که پیرمردی ناتوان بود از بهرام خواست تا او اول این کار را انجام دهد ، بهرام نیز با دلیری دوشیر رابکشت و تاج را برداشت و بر سر نهاد . بزرگان نیز که دیگر حرفی برای گفتن نداشتند ، تسلیم این کار شدند . بهرام در آغاز کار سعی کرد دل مردم را به دست آورد پس دستور داد تا خراج را از مردم بردارند . آنگاه همه کسانی را که توسط پدرش آزار دیده بودند به گونه ای نواخت ، از این پس بیشتر اوقات بهرام صرف شکار و رفتن به میان مردم و رعایا به طور ناشناس و آگاه شدن از چگونگی جال و روز ایشان سپری شد . شاید بهرام گور را بتوان در میان شاهان ساسانی ، محبوب ترین چهره از نظر مردم دانست . وقتي كه شاپور دوم درگذشت، ايران در ذروۀ آبرو و اقتدار بود و خاك صد هزار ايكر زمين با خون انساني تقويت شده بود.در قرن بعد، جنگ به مرز شرقي ايران كشانده شد. در حدود سال 425 طايفه‌اي از تورانيان، كه يونانيان آنها را به نام هفتاليان مي‌شناختند، و بغلط هونهاي سفيد ناميده مي‌شدند، ناحيۀ بين جيحون و سيحون را تصرف كردند. بهرام گور دليرانه با آنها جنگيد و شكستشان داد . در خصوص سرانجام بهرام گور به روایت اکثر مورخین ، بهرام پنجم هنگامی که برای شکار گورخر بیرون شده بود ، ناگهان با اسب به درون باتلاق عمیقی افتاد و فرو رفت و غرق شد . گویند پس از این اتفاق مادر بهرام با مال بسیار بر سر آن باتلاق آمد و بگفت تا آن مال را به کسی می دهد که جسد بهرام را گل و لجن بیرون آورد . گل و لجن بسیار درآوردند به گونه ای که تپه های بزرگی به وجود آمد ، اما جسد بهرام پیدا نشد که نشد . مدت حکومت بهرام گور 17 سال از 421 تا 438 میلادی بود .

نویسنده : نظرات 0 پنج شنبه 7 مرداد 1395  - 9:01 AM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : منبع :

یزدگرد اول- ساسانیان برخی یزدگرد اول را پسر بهرام چهارم دانسته اند و برخی او را برادر بهرام چهارم می دانند . درباره یزدگرد اول دودیدگاه وجود دارد : مورخین اسلامی درباره او نظر منفی داده اند ، اما مورخین مسیحی او را ستوده اند . به روایت طبری یزدگرد مردی خشن و سنگدل بود و عیوب فراوان داشت . خطای اندک در نزد او بزرگ بود و هیچکس جرات نداشت در نزد او از کسی تعریف کند . اما رفتار یزد گرد با مسیحیان مسالمت آمیز و خوب بود . چنانکه در منابع مسیحی نام وی به نیکی برده شده است . درباب نحوه درگذشت یزدگرد چنین روایت کنند که او در اوخر حکومت خود از اختر شناسان خواست تا در اختر او نگریسته ، بگویند که مرگ او در چه هنگامی و کجا رخ خواهد داد ، ایشان نیز به وی گفتند که مرگ شاه در نزدیکی چشمه سو در توس روی خواهد داد . لیک یزدگرد سوگند خورد که هرگز بدانجا نرود . اما بعد از سه ماه که شاید شاه آن واقعه را فراموش کرده بود ، به ناگاه خون از بینی وی روان شد و دیگر بند نیامد . چون پزشکان یک هفته آن را با دارو بند آوردند . پس از یک هفته با خون روان می شد . سرانجام موبد بدو گفت باید به چشمه سو رفته و از آب آنجا بیاشامد ، یزدگرد نیز چنین کرد ، و بهبود یافت اما در آن روز اسبی زیبا پدیدار گشت و یزد گرد نیز از سپاهیان خواست تا او را به نزد وی آورند ، اما چون هیچکس نتوانست ، یزدگرد خود با زین و لگام به سراغ اسب رفت ، اما اسب با دو پایش چنان لگد به سر یا قلب یزدگرد زد که شاه بیدرنگ کشته شد . به هر روی می توان احنمال داد که بزرگان به واسطه خشونت از او ناراضی گشته به گونه ای نابودش کرده و سپس چنین روایتی ساخته اند . مدت حکومت یزدگرد 22 سال از سال 399 تا 421 میلادی بود .

نویسنده : نظرات 0 پنج شنبه 7 مرداد 1395  - 9:01 AM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : منبع :

بهرام چهارم- ساسانیان بهرام چهارم به روایتی پسر شاپور سوم بود و به روایتی برادر شاپور سوم . که پس از او به قدرت رسید . وی پیش از رسیدن به شاهی فرمانروای کرمان بود و لقب کرمانشاه را داشت . در مورد نحوه درگذشت بهرام چهارم چنین روایت شده است که سپاهیان بر وی بشوریدند و کسی تیری به گلوی او انداخت و او را کشت و دانسته نشد که قاتل او که بود . مدت حکومت بهرام چهارم حدود 11 سال از 388 تا 399 میلادی بود .

نویسنده : نظرات 0 پنج شنبه 7 مرداد 1395  - 9:01 AM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : منبع :

شاپور سوم- ساسانیان شاپور سوم پسر شاپور دوم ( ذوالاکتاف) بود که در زمان درگذشت پدرش ، به علت کمی سن نتوانست به قدرت برسد و از اینرو بود که اردشیر دوم – عموی او - به شاهی رسید . لیک پس از برکناری اردشیر دوم ، وی قدرت را در دست گرفت . شاپور سوم نیز به مانند پدرش با اقوام عرب جنگها داشت و از اینرو اعراب به او لقب شاپور الجنود دادند . در باب سرانجام شاپور سوم برخی روایت کرده اند که روزی وی با همراهانش به شکار رفته بود . شب هنگام سراپرده ای در اثر باد شدید بر سرش افتاد و بدینگونه کشته شد (همانند بهرام دوم ) . مدت حکومت شاپور سوم حدود 5 سال یعنی از سال 383 تا 387 میلادی بود .

نویسنده : نظرات 0 پنج شنبه 7 مرداد 1395  - 9:01 AM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : منبع :

اردشیر دوم- ساسانیان اردشیر دوم برادر بزرگ شاپور دوم بود و به هنگامی که پدر ایشان – هرمزد – کشته شد ، او می توانست به شاهی برسد . ولی شاپور در شکم مادرش بود . با این همه بزرگان او را به شاهی نشناختند ، و تاج را بر شکم مادر شاپور نهادند . اردشیر دوم از برای این امر از بزرگان کینه به دل گرفت . زمانی که به قدرت رسید دیگر پیرمردی حدودا" 90 ساله بود . وی هرگونه باج و خراجی را از مردم برداشت ، و از برای همین هم بود که به اردشیر نیکوکار شناخته شد . لیک به دلیل کینه ای که از اشراف و بزرگان داشت بسیاری از ایشان را بکشت . و همین امر به همراه توجه بیش ار حد او به مردم ، سبب شد که او را پس از 4 سال از قدرت برکنار کنند . حکومت او از سال 379 میلادی تا 383 میلادی بود .

نویسنده : نظرات 0 پنج شنبه 7 مرداد 1395  - 9:01 AM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : منبع :

شاپور دوم-ساسانیان در آشوبهای پس از شاهی هرمزد دوم ، سرانجام بزرگان تصمیم گرفتند ، جنینی را که در شکم یکی از زنان هرمزد دوم بود به شاهی برگزینند . و به ناچار تاج را از خوابگاه آن مادر بر فراز سرش بستند . چون کودک به دنیا امد نام او را شاپور گذاشتند ، و بدینگونه یکی از طولانی ترین و باشکوه ترین شاهنشاهی ایران در حدود 70 سال پدید آمد . (309-379). از كودكي براي جنگ تربيت شد؛ و ارادۀ خود را نيرومند ساخت، و در شانزدهسالگي زمام حكومت و ادارۀ ميدان نبرد را به دست گرفت. به عربستان خاوري حمله كرد، چندين ده را ويران ساخت، هزاران اسير را كشت، و باقي اسيران را با ريسماني كه از زخمشان گذراند به هم بست. در 337، براي تسلط بر راههاي بازرگاني به خاور دور، جنگ با روم را از سر گرفت و، با چند فاصلۀ زماني از صلح، آن را تقريباً تا هنگام مرگ ادامه داد. گرويدن روم و ارمنستان به دين مسيح به كشمكش كهن شدتي نو بخشيد، گويي خدايان با خشمي هومري به جنگ پيوسته بودند. طي چهل سال، شاپور با رشته‌اي دراز از امپراطوران روم جنگيد. يوليانوس او را به تيسفون پس نشاند، اما خود به وضعي ننگين عقب نشست. يوويانوس، كه با مانور ماهرانۀ شاپور شكست خورده بود، مجبور شد با او صلح كند (363) و ايالات رومي ساحل دجله و نيز تمام ارمنستان را به او واگذارد. وقتي كه شاپور دوم درگذشت، ايران در ذروۀ آبرو و اقتدار بود و خاك صد هزار ايكر زمين با خون انساني تقويت شده بود

نویسنده : نظرات 0 پنج شنبه 7 مرداد 1395  - 9:01 AM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : منبع :

آذر نرسی-ساسانیان آذر نرسی یکی از پسران هرمزد دوم از زن اول او بود که پس از او به قدرت رسید . لیک مقارن همان ایام ، شورش و جنگ داخلی درگرفت ، بزرگان که از حکومت وی ناراضی بودند ، پس از چند ماه او را از سلطنت خلع کرده یکی از برادرانش را کور کرده ، برادر دیگرش را که اونیز هرمزد نام داشت به زندان افکندند . اما هرمزد بعدها فرارکرده و به روم پناه برد .

نویسنده : نظرات 0 پنج شنبه 7 مرداد 1395  - 9:01 AM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : منبع :

هرمزد دوم- ساسانیان هرمزد دوم پسر نرسی بود که پس از وی به قدرت رسید . هرمزد پیش از رسیدن به قدرت بسیار ستمگر و تند خو بود ، لیک پس از رسیدن به قدرت بسیار دادگر و نیکخواه شد ، و مستوفی می نویسد : وی نخستین پادشاهی بود که به نفس خود در دیوان مظالم بنشست و دادگری کرد . هرمزد دوم با شاهدخت کوشانی ازدواج کرد . هرمزد دوم سپاهی به شام فرستاد و از غّان – بزرگ غّسانیان – خراج خواست . غسان که چنین دید ، از روم یاری خواست . لیک پیش از آنکه سپاه روم به شام آید ، غسان کشته شد . چگونگی ان دانسته نیست . سپس 4000 تن از اعراب گرد آمدند و به مرزهای ایران تاختند . روزی هرمزد دوم به قصد شکار به همراه 50 غلام خود ، بیرون شده بود که اعراب مزبور بر وی تاختند و او را زخمی ساختند . هرمزد زخمی بازگشت لیک در پایان همان روز در اثر آن زخم درگذشت . مدت حکومت هرمزد دوم حدود 7 سال از سال 302 تا 309 میلادی بود .

نویسنده : نظرات 0 پنج شنبه 7 مرداد 1395  - 9:01 AM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : منبع :

نرسی- ساسانیان غالب پژوهشگران نرسی را پسر شاپور اول دانسته اند ، لیک بسیاری دیگر او را پسر بهرام دوم دانسته اند . در آن هنگام که بهرام سوم حکومت را در دست داشت ، نرسی به کمک چمع زیادی از بزرگان و حکمرانان ، دست به شورش زد و در این کار تا جایی پیش رفت که دست به ضرب سکه زد ، ضرب اینگونه سکه ها دعوت مستقیم به ستیز بود . بعد از آن نرسی به قصد تصرف حکومت لشکر کشید و تیسفون را به تسخیر درآورد . ظاهرا" در آن زمان بهرام سوم در سیستان بوده و نتوانسته خود را به موقع به تیسفون برساند ، به هر حال سرنوشت بهرام سوم در خلال این رویدادهادانسته نیست . در كتبيه پايكولي1 ( Paikuli در سر راه گنجك به تيسفون در كردستان عراق واقع شده است ) كه نرسي به مناسبت يادبود غلبه اش بر بهرام سوم ،‌] در زماني كه قصد عزيمت به سوي پايتخت (تيسفون ) را از ارمنستان داشت‌،بزرگان ايران در اين محل به او ملحق شدند و او را به رسميت شناختند [ برپا داشته ، شرحي از وقايع پيروزي خود را بر بهرام سوم آورده است. در سكه هاي سيمين منسوب به بهرام سوم چهره شاه با تاج ويژه خودش رو به راست نقش شده است و در حاشيه سكه با نوشتار پهلوي چنين نوشته شده است: Mazduyasn bagi Varahran malkan. روي ديگر سكه هاي سيمين اين شاه ،‌در كنار نماد تاج گذاري (آتشدان و دو پيكره ) ،‌در يك سو واژه نورا Nura و در سوي ديگر خلاصه اي از نام شاه به صورت Varah و يا Varahran و ... نوشته شده است. نكته اي كه بايد در اينجا به آن اشاره كرد اين است كه تشابه ظاهري در نوشتار نام «‌ورهران »‌و نام « نرسي » باعث اين شده است كه برخي از محققين سكه هاي بهرام سوم را به نرسي نسبت بدهند. خانم دكتر ملك زاده بياني با معرفي مدالي از بهرام سوم،‌در مجله بررسي هاي تاريخي،‌شماره يك از سال پنجم،‌تا حدودي تصوير و تاج زيباي اين شاه ساساني را نمايان ساخت.در حاشيه اين مدال بيضوي شكل كه گوشه راست آن شكسته است با نوشتار پهلوي چنين آمده است: « زي و (يحيو ) مزديسن بغي ورهران ملكا... انيران » ، به معني : « زنده باد مزدا پرست خدايگان بهرام شاه ... غير ايران ».بعد از شكست بهرام سوم از نرسي و فرار او از پايتخت در سال 293 ميلادي بنا به نظر كريستين سن ،‌ممكن است بهرام در بعضي از قسمت هاي شرقي ايران به شاهي باقي مانده باشد.2اينك سكه اي مسين از بهرام سوم را كه به احتمال بعد از خلع شدن از سلطنت در سرزمين‌هاي شرقي ضرب كرده است 3 را معرفي نموده و علت ضرب آن را نيز بررسي مي نماييم. تصوير شاه روي سكه مانند ساير سكه هاي ساساني رو به راست نقش شده است و تاج شاه اگر چه به عينه همانند تاج موجود بر سكه هاي سيمين ومدال منسوب به بهرام سوم نيست ، ولي شباهت زيادي با آن دارد. موهاي جمع شده شاه ، تاج با خطوط عمودي و ريش كوتاه در اين سكه‌، همانند مدال و سكه هاي سيمين منسوب به بهرام سوم است نرسی کوشید تا از نفوذ روحانیت کمک کند و با کرتیر نیز مخالفت می ورزید . در زمان نرسی دیوکله سین – امپراطور روم – در سال 296 میلادی به ارمنستان حمله کرد ، فرمانده سپاه وی گالریوس – سردار روم در دانوب – بود . اما در جنگ حّران ، رومیان کاملا" شکست خورده و تار و مار شدند و تنها گروهی از فراریان از جمله گالریوس و تیرداد – پسر خسرو ، پادشاه ارمنستان – خود را به فرات انداخته و جان به در بردند ، اما در جنگ بعد روم فاتح شد و زن نرسی – ارسان ، ملکه ایران - نیز به اسارت روم درآمد ، و نرسی تن به معاهده ای داد که طبق آن ایران از ارمنستان کوچک و و مجموعه ایالات واقع در مشرق دجله محروم گردید . در هیچ زمانی دولت روم چنین امتیازاتی از دولت ایران نگرفته بود . نرسی بعد از این صلح ننگین دیگر نتوانست پادشاهی کند و چندی بعد نیز در غم و اندوه درگذشت . مدت حکومت نرسی حدود 9 سال از 293 تا 302 میلادی بود .

نویسنده : نظرات 0 پنج شنبه 7 مرداد 1395  - 9:01 AM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : منبع :

بهرام سوم- ساسانیان. بهرام سوم يا سكان شاه كه در زمان ولايت عهدي ،‌حكومت سيستان يا سكستان را در دست داشت ، بعد از مرگ بهرام دوم تنها توانست در مدت زمان كوتاهي (چهار ماه ) بر مسند قدرت شاهنشاهي ايران تكيه زند.فردوسي در خصوص مدت پادشاهي او از نسخه خطي موزه ايران باستان چنين آورده است: چو شد پادشاهيش بر چهار ماه بر او زار بگريست تخت وكلاه آنچه از پژوهش متن تاريخ بر مي آيد اين است كه يكي از شخصيت هاي مهم تاريخي در اوايل سلطنت شاهان ساساني ،‌موبد موبدان « كرتير » بوده است. قدرت كرتير در امور مذهبي و ساير امور مملكتي در طي مدت سلطنت هفت تن از پادشاهان ساساني رو به افزايش نهاد و بيشترين قدرت و اعمال نفوذ وي در امور مملكتي در زمان بهرام اول و دوم بوده است. بعد از مرگ شاپور اول ، دومين شاه ساساني‌، پسر وي هرمز اول قدرت را در دست گرفت و پس از آن برادر وي بهرام اول بر اريكه شاهي تكيه زد. با اعمال نفوذ كرتير بعد از بهرام اول پسر نوجوانش بهرام دوم شاه شد و نرسي پسر ديگر شاپور اول از سلطنت باز ماند. علل تاريخي اين مسئله مربوط به گرايش مذهبي نرسي بود و كرتير با به سلطنت رساندن بهرام دوم و حمايت از او مانع از اين انحراف گرديد و در عوض بر قدرت خويش افزود. با مرگ بهرام دوم و به سلطنت رسيدن بهرام سوم، نرسي كه در اين زمان در ارمنستان به سر مي برد، داعيه سلطنت كرد و با ضرب سكه به نام خود عملا علم طغيان و مخالفت برافراشت و در نتيجه جنگي كه بين آنان در گرفت،‌نرسي قدرت را به دست گرفت. چو برگشت بهرام را روز بخت به نرسي سپرد آن زمان تاج و تخت نكته اي كه بايد در اينجا به آن اشاره كرد اين است كه تشابه ظاهري در نوشتار نام «‌ورهران »‌و نام « نرسي » باعث اين شده است كه برخي از محققين سكه هاي بهرام سوم را به نرسي نسبت بدهند. خانم دكتر ملك زاده بياني با معرفي مدالي از بهرام سوم،‌در مجله بررسي هاي تاريخي،‌شماره يك از سال پنجم،‌تا حدودي تصوير و تاج زيباي اين شاه ساساني را نمايان ساخت.در حاشيه اين مدال بيضوي شكل كه گوشه راست آن شكسته است با نوشتار پهلوي چنين آمده است: « زي و (يحيو ) مزديسن بغي ورهران ملكا... انيران » ، به معني : « زنده باد مزدا پرست خدايگان بهرام شاه ... غير ايران ».بعد از شكست بهرام سوم از نرسي و فرار او از پايتخت در سال 293 ميلادي بنا به نظر كريستين سن ،‌ممكن است بهرام در بعضي از قسمت هاي شرقي ايران به شاهي باقي مانده باشد.2اينك سكه اي مسين از بهرام سوم را كه به احتمال بعد از خلع شدن از سلطنت در سرزمين‌هاي شرقي ضرب كرده است 3 را معرفي نموده و علت ضرب آن را نيز بررسي مي نماييم. تصوير شاه روي سكه مانند ساير سكه هاي ساساني رو به راست نقش شده است و تاج شاه اگر چه به عينه همانند تاج موجود بر سكه هاي سيمين ومدال منسوب به بهرام سوم نيست ، ولي شباهت زيادي با آن دارد. موهاي جمع شده شاه ، تاج با خطوط عمودي و ريش كوتاه در اين سكه‌، همانند مدال و سكه هاي سيمين منسوب به بهرام سوم است. آنچه بيشتر از همه مهم به نظر مي رسد، نقش نقر شده بر پشت اين سكه و علت اين امر است. در پشت اين سكه نقش پيكره مردي سوار بر اسب را مي بينيم كه رو به راست ايستاده و حلقه اي را در دست راست خود گرفته است. اين نقش همانند نگاره ‌هاي تاج بخشي به جا مانده از دوره ساسانيان بوده كه در آن مظهر اهورا مزدا و يا در واقع موبد موبدان سوار بر اسب و يا پياده حلقه قدرت را به شاه تفويض مي نموده است. در اين سكه نقش پيكره اسب همانند پيكره هاي تاج بخشي بهرام دوم،‌اردشير اول و ... طراحي شده است. بر سمت راست سكه ،در پشت پيكره اسب با خط پهلوي خلاصه اي از نام بهرام به صورت (وره ران ) نقر گرديده است. به هر حال اگر قرايت نوشتار بر پشت اين سكه را خلاصه اي از نام ورهران بدانيم و تشابه ظاهري نقش چهره شاه را در اين سكه و سكه هاي سيمين و مدال منسوب به بهرام سوم را در نظر بگيريم ، نتيجه حاصله اين خواهد بود كه بهرام سوم در دوره اي كه از سلطنت كنار گذاشته شده بود نيز در بخش هايي از ايران به ضرب سكه پرداخته است. از جمله نقوشي كه بر پشت سكه به نظر مي رسد، در قسمت ربع اول پشت سكه نقش قيچي مانندي كه نماد دادوري كرتير بوده را مي توان متصور شد. علت اصلي ضرب چنين سكه اي تنها اين مي تواند باشد كه بهرام سوم از سكه به عنوان يك برگه تبليغي اعتراضي استفاده كرده و در اين گير و دار با به تصوير در آوردن نقش موبد موبدان ( كه در آن زمان كرتير بوده است) با حلقه قدرت‌،خويشتن را برگزيده ايزدان و شايسته سلطنت دانسته است و به عبارتي ديگر خواسته تا حقانيت خويش را بر جانشيني بهرام دوم در برابر نرسي ثابت نمايد. روي و پشت سكه در جاهاي مخلتف نوشتار ضعيفي به چشم مي خورد كه قابل خواندن نيست .اميد است با به دست آمدن نمونه هايي بهتر از اين نوع مسكوكات، نقاط مبهم اين موضوع نيز روشن گردد. مدت حکومت بهرام سوم حدود 4 ماه در سال 293 بود

نویسنده : نظرات 0 پنج شنبه 7 مرداد 1395  - 9:01 AM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : منبع :

بهرام دوم- ساسانیان. بهرام دوم پسر بهرام اول بود که پس از او به قدرت رسید . وی پیش از رسیدن به قدرت در زمان شاهی پدرش ، فرمانروای سیستان بود و لقب سکانشاه داشت . در زمان بهرام دوم کرتیر – موبدان موبد – به مقام والایی دست یافت و توانست ضربات قاطعی به پیروان مذاهب دیگر وارد آورد ، و دین زرتشت را استحکام فراوان ببخشد . به کرتیر اجازه داده شد تا درباره خدمات خود کتیبه هایی در جایی که پیشتر ، تنها جایگاه کتیبه ها و نقشهای شاهی بود ، پدید آورد . در زمان بهرام دوم کاروس امپراطور روم به ایران لشکر کشید ، و وقتی بهرام فرستادگانی را برای مذاکره درباره صلح به نزد او فرستاد. فرستادگان با پیرمردی روبرو شدند که بر روی زمین نشسته بود و غذایی مرکب از گوشت خوک نمک سود و خشک شده و چند دانه نخود سفت می خورد . و این همان کاروس بود که فقط به جبه ارغوانی که بر تن داشت شناخته می شد ، که امپراطور است . کاروس بدون اینکه فرصتی برای تعارفات معمول باقی بگذارد ، کلاه خود را از سر بی موی خویش برداشت و قسم خورد که اگر شاه ایران سر تعظیم فرود نیاورد ، ایران را چنان عاری از درخت و آبادی خواهد کرد که سر او عاری از مو است . او به قول خود عمل کرد و در همه جا مقاومت ایرانیان را در هم شکست ، تا به تیسفون رسید . اما رعد و برق شدیدی در گرفت و امپراطور را در خیمه اش مرده یافتند . او ظاهرا" گرفتار برق زدگی شده بود . سرباز رومی مرگ او را نشانه خشم خدایان دانستند و عقب نشستند و ایران زمین با این معجزه شگفت انگیز از شر سردار جاه طلبی چون کاروس نجات یافت . صاحب مجمع التواریخ و القصص درباره علت مرگ بهرام دوم می نویسد : پادشاهی شکار دوست بود و هم اندر شکار گاه و از آشفتن باد ، چوب سراپرده بر سرش افتاد و بمرد . البته ممکن است نقش بزرگان مخالف در سستی چوبهای سراپرده اندک نبوده باشد . مدت شاهی بهرام دوم حدود 17 سال از سال 276 میلادی تا 293 میلادی بود .

نویسنده : نظرات 0 پنج شنبه 7 مرداد 1395  - 9:01 AM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : منبع :

بهرام اول- ساسانیان بهرام اول پسر شاپور اول و برادر هرمزد اول بوده است ، اما فردوسی او را پسر هرمزد اول دانسته . بهرام اول در زمان شاهی پدرش – شاپور – تا سال 262 میلادی ، حکوت گیلان و سرزمینهای کرانه دریای خزر را بر عهده داشت و عنوانش گیلانشاه بود . پس از سال 262 نیز شاه کرمان بود . پس از مرگ هرمزد اول ، بهرام اول و برادرش نرسی برسر رسیدن به حکومت به منازعه برخاستند . شاید این کرتیر بود که با نظر مساعد خود نسبت به بهرام اول ، اسباب رسیدن او را به قدرت فراهم آورد و به همین دلیل کرتیر در زمان بهرام اول به مقامی بس بزرگ یعنی موبدان موبد دست یافت ، و در همین راستا بود که مانی و پیروانش در این زمان نابود گشتند . گویند بهرام اول با حیله مانی و پیروانش را به نزد خود خواند ، تا همه یارانش را بشناخت ، آنگاه دستور داد تا او را کشتند و پوست از تنش جدا کردند ، درون پوست را پر از کاه کردند و به یکی از دروازه های جندیشاپور بیاویختند ، نیز بهرام 12 هزار نفر از پیروان مانی را بکشت . بهرام در سال 276 میلادی درگذشت مدت حکومت او 3 سال از سال 274 تا سال 276 میلادی بود .

نویسنده : نظرات 0 پنج شنبه 7 مرداد 1395  - 9:01 AM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : منبع :

هرمزد اول- ساسانیان. نام کامل هرمزد ، هرمزد اردشیر بوده . وی پسر شاپور اول بود که در سال 273 میلادی پس از درگذشت پدرش ، جانسین وی گشت . روایت می کنند در آن هنگام که اردشیر پاپکان بر مهرک نوشزاد غالب آمد و او را به همراه دودمانش کشت ، تنها یک دختر از او توانست جان سالم به در ببرد . وی به طور ناشناس فرار کرده ، به روستایی رفت و در نزد دهقانی بزرگ شد . روزی شاپور جوان به هنگام شکار ، بر سر راه به آن روستا رسیدند و در باغی که دختر مهرک به طور ناشناس در آن زندگی می کرد فرود آمدند . ، دختر مهرک که چنین دید خواست با دلو از چاه آب بکشد ، از آنجا که دلو بسیار سنگین بود ، شاپور به نوکرش دستور داد اینکار را انجام دهد ، اما نوکر موفق نشد و خود شاپور نیز این کار را به سختی انجام داد ، لیک دریافت که چنین نیرو وهنری فقط در افراد نژاده و اصیل وجود دارد . شاپور پس از آگاه شدن از نام اصالت دختر پنهانی بدون آگاهی پدر با او ازدواج کرد و از او صاحب پسری شد که هرمزد اول بود . هرمزد به هنگام شاهی پدرش حاکم ارمنستان بود و لقب بزرگ ارمنستان شاه را داشت ، در کارنامه اردشیر پاپکان آمده که چون هرمزد به شاهی رسید ، توانست به ایران وحدتت ببخشد و از روم و هند باج و خراج گرفت و قیصر روم و فرمانروای کابل و شاه هند و خاقان ترک و دیگر شاهان برای درود به درگاه او آمدند . در زمان هرمزد کرتیر روحانی معروف و مقتدر ساسانی جایگاه ویژه ای یافت ، و گامهای اساسی در جهت کمک به رسمی کردن آیین زرتشت در کشور برداشت . هرمزد اول در هنگام درگذشت ، در حدود 40 ساله بوده است ، لیک از چگونگی درگذشت او آگاهی ای در دست نیست ، مدت حکومت او یکسال یعنی از سال 273 تا 274 میلادی بود .

نویسنده : نظرات 0 پنج شنبه 7 مرداد 1395  - 9:01 AM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : منبع :

شاپور اول- ساسانیان. شاپور اول (241-272) تمام قدرت و كارداني پدر خويش را به ارث برده بود. سنگنبشته‌ها او را مردي با وجنات زيبا و نجيب وصف مي‌كند؛ اما اين بدون شك تهنيتي است رسمي. تربيتي عالي داشت و به دانش سفير يونان، چنان مسحور شده بود كه به اين فكر افتاد كه از سلطنت استعفا كند و فيلسوف شود. برخلاف شاپور دوم، به تمام اديان آزادي كامل داد، به ماني اجازه داد تا در دربارش موعظه كند، و اعلام كرد كه «مغان، مانويان، يهوديان، مسيحيان، و ارباب ساير مذاهب در امپراطوري او از هر ايذايي مصون باشند.» با ادامۀ ويراستن اوستا، كه در دوران اردشير آغاز شده بود، موبدان را تحريض كرد كه آثار فلسفۀ مابعدالطبيعي، نجوم، و طب را، كه غالباً از هند و يونان گرفته شده بود، در اين كتاب مقدس ايراني بگنجانند. در حمايت از هنر گشاده دست بود. در فرماندهي نظامي به عظمت شاپور دوم يا دو خسرو نمي‌رسيد، اما در سلسلۀ طولاني ساسانيان بهترين مدير بود. پايتخت جديدي در شهر شاپور ساخت كه ويرانه‌هاي آن هنوز نام او را بر خود دارند، و در شوشتر، در ساحل رود كارون، يكي از ساختمانهاي بزرگ مهندسي كهن را برپا داشت. اين ساختمان عبارت بود از سدي با قطعات سنگ خارا كه پلي به طول 520 متر و عرض 6 متر تشكيل مي‌داد؛ براي ساختن اين سد، مسير رود موقتاً عوض شد،‌ بستر آن سنگفرش گرديد، و دريچه‌هايي در سد ايجاد شد تا جريان آب را منظم سازد. بنابر روايات، ‌شاپور براي طرح كردن و ساختن اين سد، كه تا قرن حاضر همچنان داير بود، از مهندسان و اسيران رومي استفاده كرد. شاپور با آنكه قلباً مايل به جنگ نبود، ناچار به آن دست يازيد، به سوريه حمله كرد، به انطاكيه رسيد، از ارتش روم شكست خورد، و قرارداد صلحي با روميان منعقد ساخت (244) كه به موجب آن تمام سرزمينهايي را كه سابقاً از روميان گرفته بود به آنان بازگرداند. چون از همكاري ارمنستان با روميان خشمگين بود، به آن كشور وارد شد وسلسله‌اي طرفدار ايران در آنجا مستقر ساخت. (252). پس از آنكه جناح راستش بدين گونه حفظ شد، جنگ با روم را از سر گرفت. امپراطور والريانوس را شكست داد و دستگير كرد (260)، انطاكيه را غارت كرد، و هزاران اسير گرفت تا در ايران به كار اجباري گمارد. اودناتوس، فرماندار پالمورا، با روم همدست شد و شاپور را مجبور كرد تا بار ديگر فرات را مرز ايران و روم بشناسد.

نویسنده : نظرات 0 پنج شنبه 7 مرداد 1395  - 9:01 AM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : منبع :

اردشیر اول-ساسانیان. بنابر روايات ايراني، ساسان، موبدي در تخت جمشيد بود؛ پسرش بابك امير كوچكي در خور بود؛ بابك، گوچيهر فرمانرواي فارس را كشت، خود را شاه آن سامان ساخت، و قدرت خويش را به موجب وصيت به پسر خود شاپور واگذاشت؛ شاپور بر اثر سانحه‌اي مرد و برادرش اردشير جانشين وي شد. اردوان پنجم، آخرين پادشاه پارت يا اشكاني ايران، از شناسايي اين سلسلۀ جديد محلي ابا كرد، اردشير اردوان را در جنگ كشت (224) و خود شاهنشاه شد (226). وي حكومت سست ملوك الطوايفي اشكانيان را با يك حكومت سلطنتي پر قدرت، كه از طريق يك تشكيلات اداري متمركز اما رو به گسترش امور را مي‌گذراند، جايگزين كرد؛ حمايت روحانيان را با بازگرداندن دين زردشت وسلسله مراتب آن جلب كرد؛ و با اعلام اينكه نفوذ هلنيستي را در ايران برخواهد انداخت و انتقام داريوش سوم را از جانشيان اسكندر خواهد گرفت و تمام سرزمينهاي شاهان هخامنشي را باز خواهد ستاند، غرور مردم را برانگيخت. او تقريباً به تمام وعده‌هاي خود وفا كرد. نبردهاي سريعش حدود ايران را در شمال خاوري تا جيحون و در باختر تا فرات بسط داد. به هنگام مرگ (241)، تاج را بر سر پسر خود شاپور نهاد و به او سفارش كرد كه يونانيان و روميان را به دريا بريزد.

نویسنده : نظرات 0 پنج شنبه 7 مرداد 1395  - 9:01 AM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : منبع :

بلاش پنجم ( اشک بیست و هشتم ) و اردوان پنجم ( اشک بیست و نهم ) هر دو پسران بلاش چهارم بودند ، که پس از درگذشت او مدعی سلطنت شدند . چنین به نظر میرسد که اردوان پنجم در مغرب ایران حکومت کرده و برادرش – بلاش پنجم – به طور همزمان در در نواحی شرقی ایران به سلطنت پرداخته است . از سرانجام بلاش پنجم اطلاع دقیقی در دست نیست و اما اردوان پنجم با قیام اردشیر پاپکان مواجه گشت و در جنگی که با او در دشت هرمزدگان رخ داد ، کشته شد . و بدینگونه سلسه اشکانی منقرض گشتو جای خود را به سلسه ساسانی داد ، مدت حکومت اردوان پنجم بطور همزمان با برادرش حدود 16 سال یعنی از سال 208 تا 224 میلادی بوده است .

نویسنده : نظرات 0 پنج شنبه 7 مرداد 1395  - 9:01 AM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : منبع :

بلاش چهارم به ظن قریب به بقبن ، پسر بلاش سوم بود ، اما برخی او را پسر فردی به نام سنتروک دانسته اند . در زمان بلاش چهارم میان سه تن از سرداران رومی بر سر امپراطوری منازعه درگرفت و هر یک از ایشان خود را امپراطور خواندند ، یکی از آنان تیگر نام داشت که در سوریه به سر می برد و چون خود را امپراطور خواند ، بلاش چهارم و شاهان دست نشانده دولت اشکانی ، سغیرانی را جهت تبریک به نزد او فرستادند . اما تیگر در جنگ با سور سردار دیگر رومی که داعیه امپراطوری داشت شکست خورد . و سور نیز به بابل و تیسفون سلوکیه تاخت و همه جا را غارت کرده و بلاش چهارم را نیز شکست داد و حدود 100 هزار زن و کودک را به اسارت درآورد . بلاش چهارم در سال 209 میلادی درگذشت و حدود 17 سال حکومت کرد .

نویسنده : نظرات 0 پنج شنبه 7 مرداد 1395  - 9:01 AM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : منبع :

بلاش سوم را با اندکی تردید ، پسر بلاش دوم دانسته اند که پس از او به قدرت رسید . بلاش سوم که بر خلاف پدرش روحیه آرامش طلبی نداشت ، تصمیم گرفت به جنگ روم برود و دست به تدارکاتی زد ، آنتونیوس قیصر روم به محض آگاه شدن از موضوع ، نامه ای به بلاش سوم نوشت و توصیه کرد که بی جهت خود را گرفتار کارهایی نکند که نتایجش معلوم نیست و ممکن است برای او ایجاد خسارت و ضرر نماید . بلاش نیز این توصیه را پذیرفت و جنگ با روم را به زمان دیگری موکول کرد . اما در سال 161 میلادی و پس از دزگذشت آنتونیوس و روی کار آمدن مارکوس اورلیوس ، بلاش سوم به ارمنستان تاخت و پادشاه تحت الحمایه روم را از آنجا بیرون راند و بعد از آن نیز باشکست سپاهیان رومی سوریه را نیز فتح کرد ، اما کاسّیوس – سردار رومی – به جنگ بلاش امده و او را شکست داد و پس از تسخیر سلوکیه آنجا را به آتش کشید . آرتکساتا – پایتخت ارمنستان - را نیز ویران کرد و پادشاه سابق آنرا دوباره به قدرت رسانید . آنگاه کاسیوس تیسفون – پایتخت اشکانی – را تسخیر کرد و کاخ بلاش سوم را با خاک یکسان نمود و شهر را غارت نمود . اما در آخر رومیان به دلیل طاعون بسیار سختی که تعداد زیادی رومی را نیز هلاک کرد مجبور به عقب نشینی شدند . اما به هر حال نواحی غربی بین النهرین ، از فرات تا رود خابور از دولت اشکانی جدا شد و به تصرف دولت روم درآمد . بلاش سوم در سال 191 میلادی در سنین پیری درگذشت . مدت حکومت او حدود 43 سال بود .

نویسنده : نظرات 0 پنج شنبه 7 مرداد 1395  - 9:01 AM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : منبع :

نسبت بلاش دوم دانسته نیست . وی در حدود 2 سال آخر حکومت خسرو ادعای سلطنت کرد . سلطنت وی به جز یک مورد در آرامش گذشت و چنین به نظ می رسد که مدعی خاصی نداشته است . روم نیز در آن زمان ترجیح می داد تا به جای جنگهای پر هزینه و دشوار ، از طریق همسایگان به نزاع با یکدیگر ، نیات خود را عملی سازد . مدت حکومت بلاش دوم 18 سال از سال 130 تا سال 148 میلادی بود .

نویسنده : نظرات 0 پنج شنبه 7 مرداد 1395  - 9:01 AM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : منبع :

خسرو برادر پاکور بود ، اگرچه پاکور دو پسر داشت اما مجلس مهستان رای به جانشینی خسرو داد . بار دیگر پس از 50 سال جنگ میان ایران و روم در گرفت ، و تراژان قیصر روم توانست با حیله و قدرت ارمنستان و بین النهرین را از چنگ ایرانیان خارج کند . خسرو به شیوه جنگ پارتی رو به گریز نهاد تا بتواند ارتش روم را به دنبال خود به قلب خاک ایران بکشاند و رومیها هم در راه تا خلیج فارس دست به غارت و چپاول و کشتار زدند . اما تراژان در این میانه درگذشت و خسرو با حمایت مردم که از رومیها به ستوه آمده بودند ، موفق شد تمامی بین النهرین علیا و خسرون را به تصرف خود درآورد و پارثاماسپات - شاهزاده اشکانی - با تایید آدریان- قیصر جدید روم - به حکومت ارمنستان رسید . آدریان چندی بعد با خسرو در مرز ایران روم ملاقات کرده و دختر خسرو را که در زمان تراژان به همراه تخت زرین به چنگ رومیها افتاده بود ، به او بازگردانید و وعده داد که تخت زرین را نیز به زودی پس دهد . خسرو اندکی پس از آزادی دخترش و دیدن او درگذشت . مدت حکومتش 22 سال از سال 108 تا سال 130 میلادی بوده است .

نویسنده : نظرات 0 پنج شنبه 7 مرداد 1395  - 9:01 AM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : منبع :

پاكور به طور دقیق مشخص نیست که پس از بلاش چه کسی به قدرت رسیده است، چنین به نظر می رسد که منازعاتی بر سر قدرت وجود داشته و چند نفر همزمان ادعای حکومت داشته اند . حتی نسبت به پاکور به طور قطع دانسته نیست . اما برخی او را پسر بلاش اول دانسته اند . در زمان پاکور شخصی در روم قیام نمود و خود را نرون نامید . اما بهره مند نشد و فرار کرد و به پارت گریخت . و پاکور او را به روم تحویل داد . پاکور نسبت به توسعه تیسفون پایتخت اشکانیان کوشش کرد و آن را تزیین نمود . از آنجا که وقایع زمان پاکور ، احتمالا" به علت منازعات داخلی اشکانیان به طور دقیق دانسته نیست . مدت حکومت او نیز دانسته نمی باشد ، لیک احتمال داده اند که وی حدود 30 سال از سال 78 تا سال 108 میلادی حکومت کرده است .

نویسنده : نظرات 0 پنج شنبه 7 مرداد 1395  - 9:01 AM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : منبع :

بلاش اول پسر ونن دوم از زنی غیر عقدی بود که پس از وی به قدرت رسید . وی دو برادر به نامهای تیرداد و پاکرو داشت که پاکرو را حاکم پارت کرد و سپس خواست تا ارمنستان را برای تیرداد تصرف کند . ارمنستان در ابتدا سر تسلیم فرو آورد ، اما چندی بعد به دلیل شیوع بیماری واگیردار مهلکی بلاش مجبور به عقب نشینی شد . در جنگهای زیادی که درزمان بلاش بین ایران و روم بر سر ارمنستان در گرفت عاقبت دولتین توافق کردند که تیرداد – برادر بلاش شاه ارمنستان باشد اما تاج خود را از قیصر روم بگیرد . پس در سال 66 میلادی تیرداد به همراه خانواده اش به همراه 3000 تن از نجبا برای دریافت تاج از قیصر به ایتالیا رفت . تیرداد برطبق مراسم رومی می بایست بدون شمشیر به حضور قیصر حاضر شود . اما چون تیرداد راضی به اینکار نشد . قرار شد که با شمشیر برود اما تیغه شمشیر به غلاف آن میخکوب گردد . بدینگونه تیرداد تاج خود را از نرون گرفت و بازگشت . در سال 75 آلانها با ایبریها متحد گشته و دو برادر بلاش را شکست دادند ، بلاش از روم تقاضای کمک کرد اما هیچ کمکی از جانب روم نشد و ادکی بعد بلاش به مرگ طبیعی درگذشت . بلاش اول برخلاف برادران و پدرانش به کشتار خاندان خود نپرداخت ، و بر عکس برادران خود را با کوشش بسیار حاکم نواحی مختلف ساخت . وی همچنین به دین زرتشت پایبند بود و امر به جمع آوری اوستا – که در زمان حمله اسکندر از میان رفته بود – داد . برای اولین بار در زمان اوست که نقش آتشکده و موبد بر روی سکه ها دیده می شود . مدت حکومت بلاش اول مدت 27 سال اط سال 51 تا 78 میلادی بود .

نویسنده : نظرات 0 پنج شنبه 7 مرداد 1395  - 9:01 AM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : منبع :

از آنجا که گودرز به کشتار همه برادران و اقوامش پرداخته بود ، چنین به نظر می رسد که ونن دوم نسبت بسیار دوری با گودرز داشته است . گوتشمید او را برادر اردوان سوم دانسته است . به هر حال نجبا پس از گودرز ، نجبا ونن را که والی ماد بود به سلطنت فرا خواندند . واقعه مهمی از سلطنت وی ذکر نشده و حتی مدت حکومت او دانسته نیست . احتمالا" حدود 2 سال بوده است . برخی معتقدند که وی در زمان حکومت خود بلاش را در امور مملکتی ، شریک خود ساخته بود .

نویسنده : نظرات 0 پنج شنبه 7 مرداد 1395  - 9:01 AM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : منبع :

گودرز پسر اردوان سوم بود که بعد از برادرش وردان به قدرت رسید ، اردوان سوم مدت چند روز پس از پدرش به تخت سلطنت رسید اما به سبب قساوتی که به خرج داد توسط مجلس مهستان از حکومت خلع شد ، سپس دوبار در زمان حکومت برادرش به او شورید که هر دو بار سرکوب شد . چون مجددا" به قدرت رسید ، هنوز شقاوتش با او بود و دست به کشتار در خاندانش زد و ابتدا برادرانش را بکشت ، اطفال و زنان باردار را نیز بکشت ، بزرگان نیز از او ناراضی گشته و سفیری را به روم فرستادند تا مهرداد – پسر وُنُون نوه فرهاد چهارم – را که در روم به سر می برد به ایران بفرستند تا به تخت سلطنت بنشیند ، اما در جنگی که میان مهرداد و گودرز در گرفت مهرداد دستگیر شد ، و گودرز نیز برای اینکه دیگر مهرداد نتواند مدعی سلطنت باشد گوشهای او را برید و به مناسبت این پیروزی دستور داد تا نقش او را که بر مهرداد پیروز گشته بر کتیبه ای در کوه بیستون ثبت سازند . . بنا به دو روایت گودرز در اثر بیماری و یا در اثر یک توطئه مرد . مدت حکومت گودرز 5 سال از سال 46 تا 51 میلادی بوده است . در جهت شرقي نقش برجسته ميتريدات دوم در بیستون بر روي همان صخره تصویر گودرز ( 46-51 م ) کتيبه و نقش کنده کاري شده است . در اين نقش پيروزي گودرز بر رقيبش مهرداد نشان داده شده است .اين نقش دو سوار مسلح به نيزه را نشان مي دهد درحالي که يکي ديگري را به زمين مي افکند . در بالاي سر گودرز فرشته اي در حال پرواز است . در دست فرشته حلقه گل پيروزي ديده مي شود غير از فرشته بالدار پيروزي که بر سر شاه پيروزمند تاج گل مي نهد و منشاء يوناني دارد . نقشهاي ديگر اين نقش برجسته کاملاً ايراني است . در پشت سر گودرز نقش يکي از نزديکانش ديده مي شود . کتيبه اي به خط يوناني قديم نام اين دو پادشاه را در برداشته است . عبارات کتيبه به نوشته ويليام جکسن چنين بوده : « مهرداد پارسي .... گودرز شاه شاهان ، پسر گيو » اما امروز تمامي کتيبه جز نام گودرز که هنوز هم به آشکارا خوانده مي شود محو شده است . نقش برجسته ذکر شده اثر ارزنده و معدودی است که از دوره اشکانيان در ايران شناخته شده است .

نویسنده : نظرات 0 پنج شنبه 7 مرداد 1395  - 9:01 AM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : منبع :

وردان پسر اردوان سوم بود که پس از او به قدرت رسید . وردان در آن زمان دور از دربار پارت بود اما با دعوت مجلس مهستان ، خود را به سرعت به پایتخت رسانید . وردان موفق شد شهر یونانی نشین سلوکیه را که در زمان پدرش از ایران جدا شده بود به سال 46 میلادی به اطاعت از خود در بیاورد . پس از سرکوب شورش سلوکیه ، وردان به فکر چنگ انداختن به ارمنستان افتاد . لیک در همان هنگام خبر از شورش برادر ش – گودرز – به او رسید ، در حدود گرگان تا هرات جنگی میان دو برادر درگرفت و سرانجام گودرز شکست خورد . اما از این پس وردان به دلیل اینکه شورش برادر به گمان او از جانب نجبای اشکانی بود ، بنای شقاوت و ستم را نسبت به نجبا گذاشت و نجبا نیز روزی در حین شکار ، نابودش کردند . مدت حکومت وردان 4 سال از سال 42 تا 46 میلادی بود .

نویسنده : نظرات 0 پنج شنبه 7 مرداد 1395  - 9:01 AM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : منبع :

اردوان سوم – در ابتدا میان طایفه داهه در دهستان در سواحل دریای خزر ساکن بود و سپس به حکومت آتروپاتن و یا آذربایجان رسید . نسب او دانسته نیست ، لیک برخی مادرش را از شاهزادگان اشکانی دانسته اند . از آنجا که بزرگان اشکانی بر وُنُون شوریدند ، اردوان را از آذربایجان فرا خواندند و به تخت سلطنت نشاندند . اردوان نیز پس از دو جنگ با ونن سرانجام توانست بر او غالب گردد. پس از چندی روم دخالت خود را در ارمنستان آغاز کرد و آرتاکسیاس را به پادشاهی آنجا رسانید . اردوان بسیار خشمگین شده به ارمنستان رفت و پسرش ارشک را در آنجا حاکم ساخت ، اما ایبریها ارشک را در ارمنستان گرفته و کشتند ، اردوان در بهار سال 36 سپاه بسیاری جمع کرد و به قصد گرفتن انتقام به ارمنستان تاخت ، اما در همان هنگام به تحریکروم شورشی در ایران علیه اردوان درگرفت و اردوان به زادگاهش داهه رفته و درصدد فرصتی برای حکومت دوباره ماند . از آن سو نیز روم تیرداد – برادرزاده فرهاد – را به تخت سلطنت نشانید . اما کم کم نجبا از او روی بر تافتند ، و از سوی دیگر ، ارداون نیز به کمک قوم داهه توانست بر تیرداد تاخته ، تخت سلطنت را باز پس گیرد . اردوان سوم چون باز به قدرت رسید تمام دشمنان خود را بخشید . در زمان اردوان سوم به دلیل تعدی یهود به بابل ، مردم بابل با یهودیان دشمن شدند و جون یهودیان دیدند که نمی توانند در بابل بمانند ، کوچ کرده به سلوکیه رفتند ، یونانیان و سریانیان نیز در اتحاد با هم ، بر ضد یهود قیام کردند ، در منازعاتی که روی داد حدود 50 هزار یهودی کشته شدند و مابقی به تیسفون رفته ، از آنجا به شهرهای کوچک مهاجرت کردند . اردوان سوم در حدود 42 میلادی درگذشت . مدت حکومت او 25 سال از سال 17 میلادی تا 42 میلادی بود.

نویسنده : نظرات 0 پنج شنبه 7 مرداد 1395  - 9:01 AM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : منبع :

وُِِنُِن اول پسر ارشد فرهاد چهارم بود که در زمان او به همراه 3 تن از برادرانش از سوی پدر به روم فرستاده شده بود . پس از آنکه نجبا در طی شورشی ارد دوم را به قتل رسانیدند . مجلس مهستان رای داد که کسی را به نزد قیصر روم فرستاده و ونن را که پسر بزرگتر فرهاد چهارم بود به ایران بخواهند تا به سلطنت بنشیند . اگوست قیصر روم نیز این مسئله را با خشنودی پذیرفت . وُنُن به ایران آمد اما از آنجا که در روم تربیت یافته بود ، ملایمت و حسن خلق بسیار داشت . به شکار ، تجمل و سواری علاقه چندانی نداشت و در کوچه ها ساده و بی پیرایه حرکت می کرد ، بدین ترتیب چون رفتار وُنُن با آداب دربار اشکانی همخوانی نداشت ، بزرگان به تدریج برآشفتند و او را لایق سلطنت ندانستند و اعلام کردند که چون او تحت الحمایه قیصر روم بوده ، پس در سیاست نیز مطابق میل او رفتار خواهد کرد . سرانجام بزرگان فردی به نام اردوان را به سلطنت دعوت کردند ، اما در جنگی که بین اردوان و ونن روی داد چون مردم قلبا" با ونن بودند ، اردوان شکست خورد اما در جنگ دوم پیروز شد و ونن به سلوکیه گریخت ، در انتها با توافقی که بین پادشاه روم و اردوان صورت گرفت ، ژرمانیکوس قیصر روم ، ونن را به سوی کلیکیه فرستاد و و ی در آنجا کشته شد . مدت حکومت ونن11 سال از سال 8 تا 17 میلادی بوده است .

نویسنده : نظرات 0 پنج شنبه 7 مرداد 1395  - 9:01 AM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : منبع :

ارد دوم فردی از دودمان سلطنتی اشکانی بود . اما نسب او به طور دقیق دانسته نیست . وی از ترس فرهادک به گوشه ای پناه برده و به طور گمنام می زیست و هیچ انتظار نداشت که روزی او را به سلطنت بخواهند . اما شورشیانی که فرهادک را کشتند ، او را به قدرت رسانیدند . اگر چه او با چنین شرایطی که به قدرت رسیده بود می بایست رفتاری خوب از خود نشان دهد . لیک همین که به تخت نشست . بنای سختگیری و ظلم و ستم را گذاشت . به نحوی که مردم از او متنفر شده و او را به هنگام جشن و یا شکار کشتند . مدت حکومت ارد دوم 4 سال یعنی از 4 تا 8 میلادی بوده است .

نویسنده : نظرات 0 پنج شنبه 7 مرداد 1395  - 9:01 AM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : 14 منبع :

فرهادک پسر فرهاد چهارم از کنیز رومی اهدایی آنتونیوس به نام موزا ، بود که سرانجام با همدستی مادرش بر تخت سلطنت نشست . بر سکه های فرهادک نقش صورت او به همراه مادرش دیده می شود که به روایتی با هم ازدواج کردند . فرهادک در ابتدای امر سفیرانی را به نزد قیصر روم فرستاد تا برادرانش را برگردانند ، اما قیصر روم شاهی فرهادک را به رسمیت نشناخت و او را غاصب سلطنت خواند . قیصر تهدید کرد که یکی از برادران فرهادک را به تخت سلطنت بنشاند و بدینگونه روابط ایران و روم به تیرگی گرایید . در انتها فرهادک پذیرفت که در امور ارمنستان دخالتی نکند و در عوض دولت روم هم شاهی او را به رسمیت بشناسد . از آنجا که مادر فرهادک کنیز رومی بود و همچنین به دلیل اینکه فرهادک مبادرت به کشتن پدرش کرده بود و شاید مهمتر از همه به دلیل صرف نظر کردن او از ارمنستان ، آنهم پس از آن پیروزیهای درخشان پدرش بر روم و ارمنستان ، سبب گردید که بزرگان و نجبای ایران به مخالفت با فرهادک برخیزند ، و سرانجام فرهادک را از سلطنت خلع و کشتند . مدت حکومت فرهادک 6 سال از 2 قبل از میلاد تا 4 میلادی بوده . از مهمترین اتفاقات جهان در سالهای حکومت فرهادک ظهور حضزت عیسی میسح پیامبر خدا بود .

نویسنده : نظرات 0 پنج شنبه 7 مرداد 1395  - 9:01 AM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : منبع :

فرهاد چهارم پسر ارد اول بود ، که از سوی پدر به جانشینی انتخاب شد . و خود ارد از سلطنت کناره گرفت . مادر او رامشگری یونانی بود. فرهاد چهارم در نخستین اقدام خود پس از ریسدن به قدرت ، دست به کشتار بزرگی در دودمانش زد ، روایت شده که همه برادرانش را بکشت و سپس به خیال نابودی پدر افتاد . ارد به بیماری استسقا دچار بود و از اینرو فرهاد در دوایی که هر روز پزشکان برای ارد می بردند مقداری زهر می ریخت ، ولی اتفاقا" زهر در مزاج ارد موثر افتاد و به جای قتلش باعث بهبودش گردید . ، فرهاد که اوضاع را چنین دید جمعی را واداشت تا ارد را خفه کنند. فرهاد چهارم این کشتار را متوجه بزرگان نیز کرد و عده زیادی از آنان را نیز بکشت . در این میان آنتونیوس سردار روم تصمیم گرفت تا از نارضایتی ایرانیان از فرهاد چهارم استفاده کرده و به ایران حمله کند ، اما در انتها با 24 هزار کشته مجبور به عقب نشینی گردید . فرهاد چهارم تنوانست پس از آن ارمنستان را نیز مجددا" تسخیر و پادشاه آنجا یعنی آرتاوازدسرا مغلوب نماید . بعد از آن چون فرهاد چهارم خود را در جبهه جنگ با روم پیروز دید ، مغرور گشته و ستم و بیداد را پیش گرفت . لیک مردم به رهبری تیرداد در سال 33 قبل از میلاد بر او شوریدند . فرهاد چهارم مجبور به فرار از ایران شد و به روایتی تمام زنانش را کشت تا به دست دشمن نیفتاند . از این سوی نیز تیرداد به تخت سلطنت نشست . اما فرهاد به یاری سکاها مجددا" به ایران بازگشت و مجددا" بر تخت سلطنت نشست . تیرداد نیز پسر کوچک فرهاد چهارم را برداشته به نزد اکتاویوس قیصر روم که در آن زمان در سوریه به سر می برد رفت . در انتها در سال 20 قبل از میلاد ، فرهاد چهارم پذیرفت پرچمها و اسرای رومی را که در جنگ حرّان به چنگ ایرانیان افتاده بود با پسرش معاوضه نماید و این کار باعث شور و شعف بسیار در روم گشت . از آن سوی اکتاویوس به منظور حفظ روابط دوستانه با ایران کنیزی ایتالیایی به نام موزا را به عنوان هدیه برای فرهاد چهارم فرستاد . فرهاد بعدها از موزا صاحب پسری به نام فرهادک شد . فرهاد نیز چهار پسر خود را به روم فرستاد تا مقیم روم باشند ، و بدلیل این حسن تدبیر ، جنگ میان ایران و روم به مدت 100 سال متوقف گشت ، در اواخر عمر فرهاد چهارم پسر خود فرهادک از ملکه موزا را به عنوان ولیعهد خود انتخاب کرد ، اما فرهادک منتظر مرگ طبیعی پدر نشد و با کمک مادرش زهری را ترتیب داده و فرهاد چهارم را به وسیله آن کشت .مدت حکومت فرهاد چهارم حدود 35 سال از 37 تا 2 قبل از میلاد بود .

نویسنده : نظرات 0 پنج شنبه 7 مرداد 1395  - 9:01 AM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : منبع :

ارد اول پسر فرهاد سوم بود که به یاری برادرش ، پدرش را کشت و هم در زمان حکومت یرادرش به علت اختلافی که میانشان پدیدار شد ، برادر را نیز به قتل رسانید و خود به قدرت رسید ، در زمان مورد بحث ، سه سردار بزرگ در روم زمامدار امور دولت گردیده بودند : پومپه ، سزار و کراسّوس. از این حکومت در تاریخ روم به حکومت سه مَرده اول یاد میکنند . کراسّوس به دولت اشکانی اعلام جنگ داد ، پس ارد اول سفرایی را به نزد کراسوس فرستاد ، اما مذاکرات به جایی نینجامید و بدینگونه جنگ مسلم شد . ارد نیز سورنا سردار معروف خود را به مقابله با رومیها فرستاد و خود به ارمنستان لشکر کشید . سپاهیان سورنا از شیوه دیرین خویش استفاده می کردند ، یعنی از برابر دشمن می گریختند ، اما ناگهان در روی اسب بازگشته و دشمن را تیر باران می کردند ، پارتیها با تیرباران شدید خود توانستند تعداد زیادی از رومیها را از پای درآورند . اگرچه رومیها در انتظار تمام شدن تیرهای پارتیان و آغاز جنگ تن به تن بودند ، اما انبوه فراوانی از تیر که در پشت سپاه پارتی ذخیره گشته بود ، این آرزوی ایشان را نقش بر آب ساخت . در این جنگ پسر کراسوس کشته شد ، پارتیها سر او را بریدند و بر نیزه زدند و بیدرنگ به سوی پدرش حمله کردند ، در آن جنگ بسیاری از رومیها کشته شدند ، سرانجام سورنا پس از مدتی توانست کراسوس را با وعده صلح جهت مذاکره به نزد خود بکشاند ، اگرچه کراسوس هیچ تمایلی به رفتن نداشت ، لیک سرداران و سپاهیانش او را به این کار واداشتند . چون کراسوس پیاده بود سورنا دستور داد تا اسبی برای او بیاورند ، کراسوس سوار بر اسب شد و چون میراخوران ایرانی خواهان هدایت اسب شدند ، رومیهای همراه کراسوس مانع گشتند ، خواستند زمام اسب را در دست گیرند . در همان هنگام طرفین به یکدیگر فشار آورده ، همه و غوغایی برخواست . اکتاویوس- سردار کراسوس- شمشیر خود را کشیده یک مهتر ایرانی را بکشت و خود نیز کشته شد . ناگهان در آن زمان یکی از پارتیان ضربه مهلکی به کراسوس زد و او را کشت . باید گفت در پشت چنین صحنه ساختگی ای ، یک برنامه حساب شده از سوی سورنا نهفته بود تا بدینگونه کراسوس در یک وضع مبهم به قتل برسد . متاسفانه ارد پس از این جنگ ، نسبت به سورنا حسادت ورزید و او راکشت . در سال 51 قبل از میلاد ارد پسرش را برای جنگ به سوریه فرستاد که این جنگ بدون نتیجه پایان یافت . در سال 39 و 40 قبل از میلاد جنگهای خونینی بین پارتیان و رومیها درگرفت که در نهایت با کشته شدن تعداد زیادی از پارتیها از جمله پاکور – پسر ارد – جنگ به نفع روم و شکست ایران پایان پذیرفت . گویند ارد پس از مرگ پاکور به شدت دچار غم و اندوه شد ، و پیوسته گریه و زاری میکرد .وی 30 پسر داشت اما پاکور را از میان ایشان بسیار برتر و محبوب تر می داشت . سرانجام از آن حال بیرون آمد و پس دیگرش فرهاد را ولیعهد خویش کرده و از سلطنت کناره گرفت . فرهاد چهارم در نخستین اقدام خود پس از ریسدن به قدرت ، دست به کشتار بزرگی در دودمانش زد ، روایت شده که همه برادرانش را بکشت و سپس به خیال نابودی پدر افتاد . ارد به بیماری استسقا دچار بود و از اینرو فرهاد در دوایی که هر روز پزشکان برای ارد می بردند مقداری زهر می ریخت ، ولی اتفاقا" زهر در مزاج ارد موثر افتاد و به جای قتلش باعث بهبودش گردید . ، فرهاد که اوضاع را چنین دید جمعی را واداشت تا ارد را خفه کنند ، مدت حکومت ارد حدود 19 سال از 56 تا 37 قبل از میلاد بود .

نویسنده : نظرات 0 پنج شنبه 7 مرداد 1395  - 9:01 AM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : منبع :

مهرداد سوم پسر فرهاد سوم بود که پس از کشتن پدرش به قدرت رسید . مهرداد سوم در نخستین اقدام خود پس از رسیدن به قدرن ، به فکر جنگ با ارمنستان افتاد تا کردون را پس بگیرد ، مهرداد به ارمنستان لشکر کشید و اینکار را انجام داد . اما از این سو ارد – برادر مهرداد سوم – که در کشتن پدر به او کمک کرده بود ، با استفاده از غیبت مهرداد و سرگرمی او در ارمنستان ، با گروهی ازر بزرگان همدست شد و خود را پادشاه ایران خواند . مهرداد سوم با شنیدن این خبر به سرعت دست از جنگ کشید و خود را به ایران رسانید . ارد که توان پایداری را در خود ندید از برابر مهرداد گریخت . مهرداد نیز هرکس از همراهان ارد را یافت کشت و در این راه کار را به جایی رسانید که تمام بزرگان از او رویگردان شدند ، و به حکم مجلس سنا او را از سلطنت خلع کردند ، و ارد را به پادشاهی انتخاب کردند . و حکمرانی ماد بزرگ و کلده قدیم را به مهرداد دادند . اما مهرداد حاضر به این کار نشد و با سپاه ارد جنگیده و لیک شکست سختی خورد . پس به سال 55 قبل از میلاد به نزد گابی نیوس – سردار رومی که در سوریه بود ، گریخت . لیک در همان هنگام پادشاه مصر از گابی نیوس یاری خواست و او که می دید در صورت یاری مصر ، مال فراوان نصیبش خواهد شد ، مهرداد را در سوریه حبس کرد و خود به کمک مصریها شتافت . اما دولت روم چنین رفتاری را از گابی نیوس نمی پسنید . گابی نیوس پس از بازگشت ، از ترس اینکه مبادا مهرداد از دست او به دولت روم شکایت کند ، مبلغ گزافی در خفا از مهرداد گرفت ، در زندان را باز کرد . مهرداد به طرف بابل رفت – و به ایالات عرب حوال بابل پناه برد و به یاری ایشان توانست شهر بابل و سلوسی را تصرف نماید . اما در همان زمان سورنا سردار معروف ارد ، سلوسی را تسخیر کرد . مهرداد به بابل رفت و در آنجا متحصن شد . به روایتی سورنا و به روایتی خود ارد به محاصره بابل پرداخت . مهرداد به دلیل نداشتن آذوقه تسلیم شد ، اما ارد برادرش را نبخشید و او را کشت . مدت حکومت مهرداد سوم 5 سال از سال 60 تا 55 قبل از میلاد بود .

نویسنده : نظرات 0 پنج شنبه 7 مرداد 1395  - 9:01 AM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : منبع :

فرهاد سوم پسر سنتروک بود که پس از پدرش به قدرت رسید . فرهاد سوم تصمیم داشت تا در درگیریهای روم با ارمنستان و پونت بیطرف بماند . اما جون به سال 66 قبل از میلاد ، پوپه – سردار معروف روم – به روم آمد هر یک از طرفین سعی کرد دولت اشکانی را به سمت خود جلب نماید . این بار فرهاد سوم به سوی روم رفت ، چون پومپه به او وعده داده بود ، که اگر فرهاد سوم با روم همکاری نماید ، دو ایالتی را که تیگران از دولت اشکانی متصرف کرده بود ، به آن باز خواهد گرداند . فرهادنیز با کمک مخالفان ارمنستان در جهت خدمت به روم به جنگ داخلی در ارمنستان دامن زد . به هر حال سراسر پادشاهی فرهاد سوم بین نزاع و درگیری با روم و ارمنستان سپری گشت ، تا سرانجام فهاد سوم به دست دو پسرش مهرداد و ارد مسموم و کشته شد ، وی نخستین شاه اشکانی بود که به دست پسرش کشته شد . اما از این زمان پدر کشی و برادر کشی در خانواده اشکانی آغاز گشت . مدت حکومت فرهاد سوم حدود 7 سال از سال 67 تا 60 قبل از میلاد بود .

نویسنده : نظرات 0 پنج شنبه 7 مرداد 1395  - 9:01 AM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : منبع :

پس از مهرداد دوم سنتروک به قدرت رسید ، برخی معتقدند که وی پسر مهرداد اول بوده و در موقع شکست فرهاد دوم از سکاها اسیر ایشان گشته و حدود 50 سال اسیر ایشان بوده و سرانجام به همراه طایفه ای از سکاها بر تخت نشسته است ، با این همه ، این روایات به طور قطع نمی باشند . اوضاع تاریخی این دوره در تاریکی و ابهام می باشد و اطلاع زیاد از آن در دست نیست . ظاهرا" در آشوب آن دوران میان ارمنستان و کاپادوکیه دولت اشکانی در بیطرفی به سر می برده . مدت حکومت سنتروک 9 سال از 76 تا 67 قبل از میلاد بوده است

نویسنده : نظرات 0 پنج شنبه 7 مرداد 1395  - 9:01 AM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : منبع :

مهرداد دوم در سال 123 پ م، سال جلوس به تخت شاهنشاهی اشکانی، پدر او اردوان دوم در جنگ با لشکريان مهاجم سکا کشته شد. اين دومين پادشاه اشکانی بود که در مدتی کوتاه در جنگ با اين مهاجمين کشته می شد. بعد از حملات آنتيوخوس سوم در زمان اردوان اول/ارشک دوم، شاهنشاهی اشکانی هيچگاه در موقعيتی چنين خطير و شکننده قرار نگرفته بود. يوستينوس از اين مهاجمين با عنوان «تخاری» ياد می کند. تخاری ها گروهی از صحرانشينان آسيای مرکزی بودند که همراه با ديگر مهاجمين، احتمالا" از جمله سکاها، به سرحدات غربی، يعنی بخش شرقی شاهنشاهی اشکانی، حمله می کردند. جنگهای ممتد اشکانيان با اين صحرا نشينان در آخر باعث ساکن شدن برخی از سکاها در منطقه باستانی زرنگ شد که بعدها به نام آنها سکستان و بعد «سيستان» ناميده شد. اما گروه ديگری از اين صحرا نشينان به دشتهای آسيای ميانه مراجعت کردند و برای مدتی اشکانيان را به حال خود گذاشتند. در آغاز سلطنت مهرداد دوم، فرماندار بخشهای غربی شاهنشاهی اشکانی، هيمروس، از لشکريان حاکم جديد بابل باستان، هيسپائوسن، شکست خورد. نابسامانی های اين دوره از حکومت اشکانی، جنگهای فرهاد دوم و اردوان دوم، به هيسپائوسن اين فرصت را داد که به بابل حمله کند و عملا" حکومت تمام بخش جنوبی بين النهرين و غرب دشت خوز (عيلام باستان) را در دست بگيرد. پايتخت هيسپائوسن که احتمالا" در کنار رود کرخه ساخته شده بود و در تاريخ به عنوان «اسپاسينو خاراکس» شناخته می شود، مرکز جديدی شد برای سلطنت نوپای «خاراسن» يا «حکومت ميشان» که تا زمان ساسانيان دوام آورد. مهرداد دوم در ابتدای سلطنت خود، با حمله به غرب ايران، هيسپائوسن را شکست داد و هيمروس را نيز از حکومت خلع کرد. از اين پس، سلطنت خاراسن به عنوان يکی از پادشاهيهای دستنشانده اشکانيان، به حکومت خود ادامه داد. مهرداد با خلع هيمروس، ايالت ماد را که يکی از ايالات اصلی شاهنشاهی اشکانی محسوب می شد، دوباره به زير اختيار مستقيم حکومت مرکزی در آورد. در شرق مملکت، سکاهای مهاجر به جنوب، دست به تشکيل حکومتهای محلی زدند. يک گروه از سکاها با نابود کردن باقی مانده های حکومت يونانی-بلخی، سلطنت جديد سکايی را در اين منطقه پايه گذاردند که تا مدتها به عنوان قدرت اصلی اين منطقه شناخته می شد. اين حکومت در بعضی مواقع تحت اختيار شاهنشاهی اشکانی بود و در مواقع ديگر، در موقعيتی به عنوان متحد اين شاهنشاهی به سر می برد. از طرفی، سکاهای مهاجر به زرنگ، جزو شاهنشاهی اشکانی شدند. پادشاه اين سکاها که از خاندانی به نام «سورن» برخاسته بود، به عنوان يکی از شش نفر اشراف اصلی دربار اشکانی در آمد و افتخار گذاشتن تاج به سر شاهنشاه اشکانی نصيب او و خانواده اش شد. موقعيت اين سورن در دستگاه حکومتی اشکانی بعدها مهمتر شد و يکی از افراد اين خاندان به عنوان فاتح جنگ معروف حران (کرهه) بر عليه کراسوس رومی، به تاريخ و حتی افسانه های ايران وارد شد. بعد از اطمينان از امنيت شرايط در شرق، مهرداد توجه خود را به غرب، خصوصا" به ارمنستان، معطوف کرد. در زمان مورد بحث، آرداواز پادشاه ارمنستان به طرف رومی ها متوجه شده بود. مهرداد در جنگی بر عليه اين پادشاه، او را شکست داد و پسرش تيگران را به گروگان گرفت. نوشته های تواريخ ارمنی نشاندهنده اينست که شخص ديگری به جای آرداواز در اين زمان حکومت را در دست گرفته بود. اما تيگران به مساعدت لشکريان مهرداد، توانست به تخت سلطنت ارمنستان بنشيند و به عنوان تشکر، منطقه معروف «هفتاد دره» را به مهرداد دوم هديه داد. مهرداد با توجه به پيشرفتهای رومی ها در غرب آسيا، سفيری را به ملاقات لشکريان سولا، کنسول رومی و فرمانده لشکريان روم در کيليکيه فرستاد. پيش از اين زمان، هيمروس، حاکم ماد، در مسئله جنگ بين دمتريوس سوم و فيليپ سلوکی دخالت کرده بود و نفوذ اشکانيان را به سوريه نيز بسط داده بود. اين امر، اشکانيان را به همسايگان روم تبديل کرد. سياستهای توسعه طلبانه روم و واگذار کردن بخشهايی از آناتولی به پرگاموم و روذس، سلطنتهای يونانی نزديک به روم، از ديد مهرداد پنهان نمانده بود. از طرفی، سلطنت اشکانی نيز به همين سياستها گرايش داشت، هرچند که برعکس رومی ها، اشکانيان تنها به کنترل آسيای غربی تمايل داشتند و خيال فتح روم را در سر نمی پروراندند، در صورتی که فتح ايران از آرزوهای روم و فرماندهان آن بود. اين امر می تواند به موقعيت اقتصادی ايران و آسيای غربی دلالت کند که برای روميان دارای جذابيتهای بسياری بود، اما شرايط محدود اقتصادی و موقعيت نامطلوب جغرافيايی روم، فتح اين منطقه را برای اشکانيان توجيه نمی کرد. در همين زمان، تيگران دوم ارمنستان و مهرداد ششم پونتوس، هردو از پادشاهان قدرتمند و متحد مهرداد دوم، آريوبرزن، پادشاه کاپادوکيه که به روم تمايل داشت را از سلطنت اين مملکت خلع کردند و پسر کوچک مهرداد ششم پونتوس را به تخت سلطنت کاپادوکيه گماردند(92 پ م). سولا، فرمانده رومی، با فتح کاپادوکيه، پسر مهرداد ششم را خلع کرد و دوباره آريوبرزن را به پادشاهی گمارد. دخالت مهرداد دوم اشکانی در اين جنگ، نخستين برخورد اشکانيان با روم و شروع بيش از 600 سال جنگ ايران و روم بود. بعد از اين زمان، بيشتر توجه مهرداد به شرق ايران معطوف شد. با فتح مرو و بيشتر ماورالنهر، اشکانيان توانستند از پيشرفت صحرانشينان جلوگيری کنند و تجارت اين منطقه را در دست گرفتند. از اين ببعد، مهرداد بيشتر وقت خود را در شرق ايران گذراند. وقايع بعدی که از لوحه های بابلی و مدارک سکه شناسی موجود است، نشاندهنده تغييراتی در غرب شاهنشاهی است.

نویسنده : نظرات 0 پنج شنبه 7 مرداد 1395  - 9:01 AM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : منبع :

شاه اسماعيل اول –صفویان. شاه اسماعیل صفوی از نوادگان شیخ صفی اردبیلی با پشتیبانی ترکان قزلباش در تبریز سلسله صفویان را بنیان نهاد و مذهب شیعه را به عنوان مذهب رسمی کشور اعلام نمود و پایتخت خود را تبریز قرارداد وی موفق به پیروزی بر آق قویونلو ها که خود قبلا قراقویونلو ها را نابود کرده بودند شد و همچنین به پیروزی بر ازبکان نایل آمد . در زمان شاه اسماعیل اول جنگ چالدران بین دولتین ایران و عثمانی به وقوع پیوست .در این جنگ شاه اسماعیل صفوی به دلیل نداشتن سلاح جنگی آتش زا به طرز سختی از سلطان سلیم عثمانی شکست خورد و بخش هایی از غرب کشور به امپرطوری عثمانی واگذار شد . پس از این جنگ صفویان تصمیم به تشکیل ارتشی منسجم با سلاح آتشین گرفتند . این شکست در زمان شاه عباس معروف به کبیر تلافی شد و سرزمین های از دست رفته ، باز پس گرفته شد. حماسه چالدران باعث تشکیل دولت ملی ایران شد که بعد از 900 سال ، بار دیگر برصحنه جغرافیای سیاسی دنیا قرار گرفت . اسماعيل صفوى در سنين جواني در 38 سالگى در ماه رجب 930 هـ بعد از آن كه براى اولين بار در تأسيس يك دولت شيعى نيرومند موفق شد بر اثر بیماری حصبه دار فانى را وداع گفت . اين دولت نقش مهمى را در زندگى مسلمانان بازى نمود و تأثير آشكارى در جريان تاريخ اسلام تا عصر حاضر داشته است.

نویسنده : نظرات 0 چهارشنبه 6 مرداد 1395  - 2:01 AM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : منبع :

جلال الدين منكبرني - خوارزمشاهیان چنگیز خان مغول پس از هشت سال کشتار و ویرانی که در ماوراءالنهر و ایران به بار آورد سرانجام به سرزمین خویش بازگشت و در 624 ق / 1227 م، از دنیا رفت و به این ترتیب از شر وجود خویش آسوده ساخت. تاخت و تاز او، ایران را به قلمرو مغولان ملحق ساخت، اما آن را به صورت سرزمینی ویران و سوخته رها کرد. لشکرکشیهای خان مغول، تنها به قصد انتقام و غارت بود. از این رو، بعد از آن که او از کینه جوییهایش تشفی خاطر حاصل کرد، هنوز امید به اعاده نظم و ایجاد یک قدرت تازه باقی بود. جلال الدین منکبرنی، فرزند، قطب الدین محمد، که نفوذ سوء ترکان خاتون در سلطان، او را مدتها از اعتماد پدر محروم ساخته بود، در آخرین روزهای فرمانروایی سلطان محمد به کوشش فراوان برای دفع دشمن به پا خاست. به این ترتیب بعد از فرار سلطان از خوارزم که در آن زمان هنوز به دست مغولان نیفتاده بود، بر تخت و بر جای پدر نشست. از میان ده الی دوازده پسر و دختر سلطان، جلال الدین سربازی رشید در عین حال یک جنگجوی واقعی بود، با این وجود مدعیانش - عده‏ای از سپاهیان که هوادار برادرش قطب الدین ازلاغ شاه بودند و چشم دیدن او را نداشتند - در صدد کشتنش برآمدند. جلال الدین ناچار از خوارزم گریخت و به فسا رفت. در آن جا بعد از مقابله با عده‏ای از سپاهیان مغول که بر آنها غالب شد، از طریق نیشابور و زوزن خود را به غزنه رساند «618 ق / 1221 م». او بعد از گرد آوری لشکرش در حدود بامیان با مغولان جنگید که در طی چند زد و خورد توانست آن‏ها را مغلوب کند، اما رسیدن چنگیز به آن حدود، لشکر جلال الدین را از گرد وی پراکنده ساخت، در نتیجه به ناچار از غزنه گریخت و راه سند را در پیش گرفت و در مقابل چشم لشکر چنگیز با رشادت و جلادت تمام از سند عبور کرد «619 ق / 1222 م». جنگ و گریز جلال الدین منکبرنی چندی بعد جلال الدین به کرمان آمد «621 ق / 1224 م» و از راه ولایات جبال به آذربایجان و اران رفت که در طول این مسیر، چندین بار با سپاهیان مغول جنگید. به گرجستان و گنجه نیز تاخت و تاز می‏کرد و مضاف بر آن شهر خلاط را در ارمنستان تسخیر کرد «626 ق / 1229 م»، اما نزدیک ارزنجان از سلطان علاءالدین کیقباد شکست خورد «627 ق / 1230 م» و در حدود دشت مغان نیز از سپاه مغولان چشم زخم دید. به این ترتیب چون از عهده مقاومت در مقابل تعقیب و تهاجم پی در پی مغولان بر نیامد به ناچار به کردان گریخت. تا این که در کوههای میا خارقین نام و نشانش از بین رفت و نقل کرده‏اند که به دست کردان کشته شد «628 ق / 1231 م». اما خاطره مقاومت او چنان در خاطرها زنده ماند که سالها بعد از انقراض دولت خوارزمشاهیان نیز نظر کسانی را که طالب بازگشت او بودند، جلب می‏کرد. سیاست های اشتباه آمیز منکبرنی در برخورد با مغولان جلال الدین منکبرنی که طی مدت بیش از ده سال با آن همه جلادت و شجاعت با دشمنان جنگید ولی متأسفانه از بخت بدش به اندازه زور و شجاعت خویش عقل و کفایت نداشت. بی خردیها و کژ راییهایی که در طول سالها مبارزه با لشکر مغول مرتکب شد، بیش از آن بود که امید اعاده دولت خوارزمشاهیان را برایش ممکن سازد. با آن که در طی تمام جنگ و گریزهایش، همواره مورد تعقیب مغولان بود، مع هذا در چنین احوالی بیشتر اوقات فراغتش را در لهو و لعب و شرابخواری می‏گذراند. رفتارش به هنگام ورود به شهرها با امیران و بزرگان آن دیار چنان با غرور جابرانه همراه بود که هیچ یک از آنها تمایلی به همراهی با وی نشان نمی‏دادند. از آن گذشته نشانه‏های جنون ناشی از افراط در شرابخواری بر تمام احوالش سایه انداخته بود و تمام کرّ و فرّ جلادت آمیز اما بی هدف و عاری از نقشه او، تنها سپاه مغول را همه جا به دنبالش به اطراف و اکناف می‏کشاند تا جایی که همه جا را در آشوب و ویرانی غرق می‏کرد. بلیعه مغولان نتیجه سیاست های نابخردانه سران خوارزمشاهی بدین گونه بود که بی خردی و شتابکاری این پسر و پدر، دولتی را که گریزی از خرسندی اتسز و تکش آن را به اوج قدرت رسانده بود، با بخش عمده‏ای از ممالک اطراف در آتش خشم و انتقام یک خان وحشی بیابانهای آسیا فرو سوزاند. فاجعه مغول که شاید به قول ابن اثیر، تا آن زمان هرگز آدمیان چنان بلیه‏ای را ندیده بودند، عالمی را به ویرانی و تباهی کشاند. به این ترتیب جزییات این رویداد نیز تاریخ عصر را به شرح یک سلسله پایان ناپذیر از کشتار و ویرانی تبدیل کرد. به قول یکی از مورخان آن عصر که تمام واقعه را از زبان شاهدانش در عبارت «آمدند و کشتند و سوختند و بردند و رفتند» خلاصه می‏کند، در توصیف این ماجرای شرم آور تاریخ انسانی، یک شرح کشتار واقعی است.

نویسنده : نظرات 0 چهارشنبه 6 مرداد 1395  - 2:01 AM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : منبع :

قطب الدين محمد بن تكش - خوارزمشاهیان پس از درگذشت علاءالدین تکش، پسرش قطب الدین محمد به امارت خوارزم نشست «شوال 596 ق / جولای 1200 م» و خود را علاءالدین محمد سلطان محمد خوارزمشاه خواند. مسأله جانشینی علاء الدین محمد در همان آغاز جلوسش، در جنگی که به وسیله برادر زاده‏اش، هندوخان بن ملکشاه در خراسان بر علیه وی درگرفت، مورد شک و تردید واقع شد. قوای غیاث الدین غوری و برادرش شهاب الدین در ظاهر به بهانه پشتیبانی از هندوخان و در واقع به قصد الحاق خراسان به قلمرو حکومت غوریان، تختگاه خوارزم را در محاصره قرار دادند به همین دلیل علماء دائمه شهر مردم را به مقابله با مهاجمان و مقاومت در برابر آن ها تشویق کردند. اما خوارزمشاه چون امیران قبچاق را در رفع این مشکل ناتوان می‏دید، برای دفع دشمن از قراختاییان ماوراءالنهر استمداد کرد. دفع نهایی غوریان، جز با ویرانی بسیار و کشتار فجیعی که بخشی از شهرهای خراسان را نیز در معرض غارت هر دو سپاه غوری و قراختائیان قرار داد، حاصل نشد. با این حال قتل ناگهانی شهاب الدین غوری که مقارن این ایام، و ظاهراً به وسیله فداییان اسماعیلی صورت گرفت «602 ق / 1206 م»، به سلطان خوارزمشاه فرصت داد تا اغتشاشهای خراسان را فرو نشاند و قلمرو خوارزم را از تجزیه و تفرقه‏ای که پس از مرگ تکش بر آن جا حاکم شده بود، برهاند. شکست قراختائیان از قطب الدین تکش چون با رفع اغتشاشها در خراسان، دیگر نیازی به کمک قراختاییان نبود و خراجی که سلطان خوارزمشاه در همان آغاز جلوس به سلطنت پرداخت آن را به قراختاییان ترکستان تعهد کرده و از طرفی باج بالنسبه سنگینی بود، از این رو، سلطان پرداخت این خراج را به کفار بهانه ساخته، آن را دون شأن خود قلمداد کرد «604 ق / 1208 م» سپس از جیحون با سپاهیان خویش عبور کرد و در ماوراءالنهر خانان بخارا و سمرقند را که آن ها هم از تعهد باج به قراختاییان ناخرسند بودند، با خود همداستان نمود. سپس با لشکری عظیم از سیحون گذشت و شکست سختی به سپاه قراختاییان داد و آن ها را به کلی متفرق و مغلوب ساخت. به این ترتیب سردار آن ها را به نام تانیگو به اسارت گرفت و بلاد قراختاییان را شهر به شهر مسخر کرد تا جایی که از جانب خود، عمال و حکام برای آن نواحی گماشت. اما در بازگشت به خوارزم چون خشونت خوارزمیان «ترکان قبچاق که وی آنها را در غیاب خود در خوارزم گماشت»، در تمام آن نواحی و حتی در ماوراءالنهر ناحرسندیهایی پدید آورده بود، خوارمشاه بار دیگر به آن حدو لشکر کشید ولی این بار به کمک کوچلک خان «کوشلی - کشلی» سرکرده قوم نایمان از طوایف تاتار «مغول»، آشوب قراختاییان را فرو نشاند و به قدرت آنها در آن نواحی خاتمه داد «607 ق / 1611 م». همسایگی ایران با قبایل تاتار با تسلط کوچلک خان بر قسمتی از قلمرو قراختاییان، وی با طوایف تاتار همسایه شد و این بسط قلمرو، سلطنت او را با قدرت ناشناخته‏ای که او در آن هنگام از اهمیت آن هیچ گونه تصوری نداشت، مواجه ساخت. سلطان خوارزمشاه، مغرور از بسط قلمرو و توسعه قدرتش، خود را «اسکندر ثانی» نامید و متملقان دربار او را «ظل الله» خواندند که تمام این القاب در مدایح شاعران دربارش با گشاده دستی بسیار نثر وی می‏شد. در همان ایام بود که، مازندران «606 ق / 1210 م» و سپس کرمان «607 ق / 1211 م» نیز بدون هیچ گونه جنگ و خونریزی به قلمرو وی پیوست. چندی بعد غزنه نیز که در آن ایام تختگاه غوریان بود به دست سلطان خوارزمشاه افتاد «611 ق / 1215 م». لشکرکشی به بغداد با فتح غزنه و گشودن خزانه آن که سلطان شهاب الدین غوری بر جای نهاده بود، نامه‏هایی از خلیفه بغداد به دست آمد که وی در آن ها غوریان را بر علیه سلطان تحریض کرده بود. سلطان خوارزمشاه که اکنون عامل تحریک غوریان را در حمله به خراسان و خوارزم می‏دانست، در این باره چیزی به روی خود نیاورد، چون لازم می‏دید، پیش از هر اقدامی ابتدا ولایات شرقی را تحت سلطه خود درآورد تا در هنگام ضرورت از بروز اغتشاش در آنها، ایمنی داشته باشد. در همان ایام بهانه درگیری با خلیفه نیز به وجود آمد، سلطان خوارزمشاه از خلیفه خواست تا در بغداد به نام او خطبه بخوانند و از وی به عنوان سلطان یاد کنند - تشریفاتی که پیش از وی در باب سلجوقیان عراق انجام شده بود - اما خلیفه این پیشنهاد را رد کرد و سلطان برای الزام و تهدید او به ناچار با لشکری رهسپار بغداد شد. او پیش از حرکتش، از ائمه ملک بر خلع عباسیان فتوا گرفته بود که در عین حال خلیفه‏ای تازه از سادات حسینی نیز برای جانشینی به همراه خود داشت - سید علاءالملک ترمذی. اما در بین راه در 614 ق / 1218 م در اسدآباد همدان دچار کولاک برف و سرمای سخت شد که چون قسمت عمده‏ای از چهار پایان لشکرش از بین رفتند، پیشرفت برایش غیر ممکن شد. تا این که به ناچار بی هیچ نتیجه‏ای به خراسان بازگشت «محرم 615 ق / دسامبر 1218 م». و این اقدام او به قول حمدالله مستوفی در بین مردم به عنوان نامبارک بودن قصد براندازی خلیفه تلقی شد و به این ترتیب بود که از شکوه سلطان در دلهای عوام تا حدودی کاسته شد. تهاجم مغولان مقارن بازگشت سلطان از نیمه راه بغداد، خبر ورود بازرگانان مغول همراه با پیام دوستانه چنگیز، از جانب غایر خان، حاکم شهر سر حدی اُترار در شرقیترین نواحی قلمرو خوارزمشاهیان، به وی رسید. ولی با شایعات نگران کننده‏ای مبنی بر جاسوس بودن این بازرگانان، سلطان را واداشت تا فرمانی غرور آمیز و ناسنجیده صادر کند که در از حاکم اُترار می‏خواست تا تمامی این بازرگانان را - بالغ بر چهار صد تن - که از قضا مسلمان نیز بودند و چنگیزی به طور عمد آن‏ها را از میان مسلمانان انتخاب کرده بود، به قتل رساند و اموالشان را مصادره نموده نزد وی بفرستد. بدین ترتیب باب هر گونه مراوده بازرگانی با چنگیز که در همسایگی خوارزمشاهیان قرار داشت. چیزی بیش از آن را طلب نمی‏کرد، با این اقدام سلطان بسته شد و خشم مهار ناپذیر خان مغول را همچون دهانه دوزخی ابدی بر روی او و کشورش گشود. هجوم مغول به قلمرو خوارزمشاهیان، که بیشتر انتقام جویانه و اندکی مبتنی بر قصد جهانگشایی بود، به دنبال این اقدام احمقانه خوارزمشاه، اجتناب ناپدیر شد و باب هر گونه مذاکره و حتی صلح را مسدود ساخت. از سوی دیگر این احتمال وجدو دارد که خلیفه بغداد - الناصر الدین الله - که از آغاز جلوس این امیر خوارزمشاهی با وی به دشمنی برخاسته قبود خان مغول را به این حمله تحریک کرده باشد، چنان که برخی از مورخان این مطلب را خاطر نشان کرده‏اند، و این امریست که با رسم و آیین ملکداری خلیفه هم سازگاری داشت. اما دریافت این گونه پیامها و توجه چنگیز به این گونه قضایا در آن ایام کمی بعید به نظر می‏رسد و آن چه که مسلم است و موضوع عمیقتر از چدن تحریک خلیفه و تشویق خان مغول بوده است. شاید روایتهایی که برخی مورخان همچون میر خواند درباره تشویق و تحریک خلیفه نوشته‏اند، بیش از آن که رنگ واقعیت داشته باشد، بیشتر از روی مطالعه اسنادی که در خزانه غزنین به دست آمده و در آن خلیفه غوریان را علیه خوارزمشاهیان تشویق می‏نموده باشد. به خصوص آن که، سلطان محمد خوارزمشاه، با وجود لشکری عظیم که در اختیار داشت، نه تنها با آن همه دعوی شجاعت یک لحظه هم در برابر سپاه مغول ایستادگی نکرد، بلکه در نهایت بزدلی از پیش خصم گریخت و در هیچ مکانی برای مقابله با او توقف نکرد. پشت سر سلطان، سمرقند ویران و بخارا عرصه کشتار جمعی قرار گرفت. اهالی گرگانج بلخ قتل عام شدند، نیشابور به کلی ویران شد و این «اسکندر ثانی» ترسان و لرزان بود که همه جا از سایه مغول رَم می‏کرد و با فرار مفتضحانه خود، همه جا در میان رعیت تخم وحشت و هراس پراکنده می‏کرد و روحیه مقاومت را در مردم از بین می‏برد. گفته می‏شود که وحشت سلطان از مغولان مربوط به سالهای تاخت و تاز سلطان در بلاد قراختا می‏شود که همچون خاطره‏ای در یاد سلطان باقی ماند. در آن ایام یک دسته از سپاه سلطان با یک دسته از لشکر جوجی «= توشی» پسر چنگیز که در آن نواحی برای تنبیه بعضی سرکشان قوم خویش آمده بود، برخورد کرد که مشاهده جنگ آوری مغولان به شدت او را دچار خوف و نگرانی نمود. ظاهراً از همان ایام بود که سلطان در صدد دوستی با مغولان برآمد و حتی با خان مغول - چنگیز خان - عهد کرد که تجار طرفین در هر دو کشور به آزادی تجارت نمایند. از این رو اقدام به قتل تجار مغول، که به هر حال آز و طمع حاکم اُترار در آن بی تأثیر نبود، نزد مغول نقض عهد تلقی می‏شد که البته مستوجب مجازات نیز بود. به همین دلیل وجود یأس و ترسی که سلطان از مغولان و مقابله با آنان داشت، هجوم سپاه چنگیز را به قلمروش آسان کرد. در آن روزها که برای او جنگ با خلیفه به شدت وجودش را آکنده از نفرت کرده بود، قتل شیخ مجدالدین بغدادی از مشایخ بزرگ صوفیه نیز که این نفرت را در بین طبقات عامه مردم سرایت داده بود، گرفتن مالیاتهای سنگین و همچنین جنگها و ویرانیهای زیانبارش، همه جا، مردم را نسبت به سلطنتش ناخرسند کرده بود. در چنان اوضاع و احوالی که او حتی به وفاداری رعایای خود اعتماد نداشت و از طرفی ترکان سپاهش هم آماده ترک کردن او بودند، چگونه می‏توانست در برابر دشمنی که آوازه هجومش، او را دچار وحشت بیمار گونه‏ای کرده بود، مقاومت کند? به هر حال وقتی که سپاه مغول، اترار، سمرقند و بخارا را یکی پس از دیگری عرصه ویرانی و نابودی ساخت، در خوارزم، عده‏ای از سران سپاه خوارزمشاه که غالباً از ترکان خسته بودند، در صدد برآمدند که برای تقرب به چنگیز خان، سلطان را فرو گیرند و به دست دشمن بسپارند. سلطان نیز، با آن زمینه روحی که داشت، با شنیدن این خبر متوحش شد و پا به فرار گذاشت. به این ترتیب از خوارزم راه خراسان را پیش گرفت ولی چون سپاهیان چنگیز در تعقیب او بودند، از نیشابور به مازندران فرار کرد. در بین راه ترس و تزلزل او مزید بر وحشت و ضعف روحیه امیرانش شد به طوری که آن‏ها نیز تک تک از دور و بر سلطان متفرق شدند. سرانجام سلطان در مازندران خود را به دریا رساند. و آن جا در آبسکون «= خزر» به جزیره‏ای پناه برد. در آن جزیره دور افتاده، در حالی که از وحشت و هراس، عقل خود را از دست داده بود، به سختی بیمار شد تا این که عاقبت در 617 ق / 1220 م درگذشت. از طرفی عده‏ای از سپاهیان مغول که در تعقیب او بودند، چون در حدود مازندران ردش را گم کردند، در تعقیب او به ولایت جبال کشیده شدند، به طوری که در جستجوی اسکندر ثانی، همه جا را به ویرانی کشیدند. بیست سال فرمانروایی مستبدانه و آکنده از تعدی، خشونت و غرور این فرمانروای خوارزمشاه، عاقبت در قاب نکبت بارترین فرجامی که شایسته یک سلطان جبار مغرور بود پایان یافت. مرگ او سزای عظمت و جلال ظاهریش نبود به طوری که معاشرتش با اهل فلسفه و متشرعه، نتوانست او را برای مرگی موقرتر و حکیمانه‏تری آماده سازد. وحشت، فرار و تن دادن به یک تبعید اجباری و مردن در غریبی و بی کسی، کمترین سزای اعمال پلیدانه و نابخردانه این سلطان نگونبخت بود.

نویسنده : نظرات 0 چهارشنبه 6 مرداد 1395  - 2:01 AM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : منبع :

علاءالدين تكش – خوارزمشاهیان. علاءالدین تکش، پسر ارشد ایل ارسلان بود که به هنگام فوت پدر امارت جُند را داشت، وی چون انتخاب برادرش سلطانشاه را به جانشینی پدر پذیرفت، عاقبت به کمک قراختاییان توانست در 568 ق / 1173 م وارد خوارزم شده و بر تخت سلطنت خوارزمشاهی بنشیند. از آن پس مدتی افزون بر بیست سال، نواحی تحت قلمرو خوارزمشاهیان عرضه نزاع و دعواهای خانوادگی این دو برادر بود که منجر به چندین جنگ خونین نیز شد. هر چند، در آخر، تکش به منظور پایان دادن به این اختلافات، موافقت کرد که امارت خراسان را برادرش سلطانشاه واگذار کند، امابا مرگ سلطانشاه، بار دیگر این ولایت ضمیمه قلمرو خوارزم شد. انضمام قلمرو سلجوقیان عراق به خوارزمشاهیان به این ترتیب با مرگ سلطانشاه، تکش در سراسر قلمرو خوارزمشاهیان آزادی تمام پیدا کرد. به طوری که حکومت نیشابور را به پسرش قطب الدین محمد سپرد. چندی بعد او مطلع شد که سلطان طغرل سلجوقی، دژ تبرک را از والی آن جا گرفته و گروهی از اهالی آن جا را نیز کشته است. تکش در آغاز سال «590 ق / 1194 م» رهسپار ری شد. در جنگی که بین طغرل با هم پیمانان تکش درگرفت، طغرل کشته شد و سر او برای خلیف عباسی فرستاده شد و تکش از آن جا رهسپار همدان شد و اغلب دژهای استوار آن نواحی را تصرف کرد. بدین ترتیب قلمرو سلجوقیان عراق عجم به قلمرو خوارزمشاهیان ملحق شد «ربیع الاول 590 ق / مارس 1194 م». خلیفه عباسی، مؤید الدین قصاب، وزیر خود را با خلعت و تشریفات نزد سلطان تکش فرستاد. این وزیر هنگامی که به اسدآباد همدان رسید، از روی خود کامگی و نابخردی پیام داد که سلطان خوارزمشاهی می‏بایست به پیشواز او آید سلطان نیز گروهی از سپاهیان خود را مأمور تنبیه این وزیر نادان نمود، به طوری که به سپاه ده هزار نفری خلیفه شکست سختی داد و آن ها را تا دینور تعقیب نمود. سلطان تکش، حکومت اصفهان را به قتلغ اینانج و ری را به پسرش یونس خان سپرد. نبرد تکش با ترکان قبچاق در «591 ق / می 1195 م» تکش، برای سرکوبی ترکان قبچاق به ماوراءالنهر سیحون لشکر کشید، اما در نبردی که بین سپاهیان خوارزمشاه با ترکان قبچاقی درگرفت، از ایشان شکست سختی خورد «ششم جمادی الاخر 591 ق / می 1195 م» به طوری که بخش عمده‏ای از سپاهیانش به دست این قوم به هلاکت رسیدند. پس از این شکست تکش به خوارزم بازگشت ولی سه سال پس از این واقعه، تکش توانست انتقام این شکست را از ترکان قبچاق بگیرد و پسرش محمد، آنها را مغلوب و امیر قبچاق را اسیر سازد. عاقبت کار تکش در 591 ق / 1195 م پسر تکش - یونس خان - که به بیماری چشم درد مبتلا و نابینا شده بود، اتابک او میاجق در اصفهان با استقلال کامل حکومت می‏کرد. کم کم کار این استقلال به عصیان علیه خوارزمشاهیان کشید و تکش مجبور شد تا برای دفع عصیان و سرکوبی شورش اتابک، در ربیع الاول 595 ق / ژانویه 1199 م از راه مازندران به ری لشکرکشی نماید. سرانجام میاجق در قلعه فیروزکوه دستگیر شد و سلطان خوارزمشاه، به پاس خدمات برادرش از خون او گذشت و به زندان افکند. در همین ایام، ناصر خلیفه عباسی که از آمدن دوباره تکش به عراق عجم نگران شده بود. از بیم آن که مبادا، او قصد دارالخلافه را داشته باشد، برای سلطان خوارزمشاه خلعتهای فراوان فرستاد و محمد پسر تکش را قطب الدین لقب داد. ولی پس از آرام شدن اوضاع عراق عجم، به خیال تسخیر قلاع اسماعیلیه افتاد، اما توفیقی حاصل نکرد و در 596 ق / 1200 م پسرش قطب الدین محمد را در خراسان و پسر دیگرش تاج الدین علی شاه را در اصفهان گذاشت و خود عازم خوارزم شد. علاءالدین تکش در رمضان 596 ق / ژوئن 1200 م، هنگامی که از خوارزم عازم خراسان بود، بیمار شد و در 19 رمضان / جولای 1200 همان سال دار فانی را وداع گفت. پسرش قطب الدین محمد که در این زمان مشغول محاصره ترشیز بود، به محض شنیدن این خبر، با شتاب خود را به اردوی پدر رساند. مورخان، تکش را پادشاهی نیکو رفتار، متدین و اهل فضل و ادب می‏دانند. در دربار این سلطان شاعران و ادیبان زیادی در مجلسش بودند که بهاءالدین محمود بن بغدادی، شاعر، منشی و رئیس دار الانشای سلطان از مشهورترین آنان است. علامه فخرالدین محمد بن رازی «543 - 606 ق / 1148 - 1209» تعدادی از تألیفات خود را به نام سلطان علاءالدین تکش به نگارش درآورده است

نویسنده : نظرات 0 چهارشنبه 6 مرداد 1395  - 2:01 AM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : منبع :

سلطانشاه - خوارزمشاهیان. ایل ارسلان در زمان حیاتش، پسر دوم خود، سلطانشاه را به جانشینی برگزیده بود. زمانی که ایل ارسلان چشم از جهان فرو بست، سلطانشاه به جای پدر بر تخت فرمانروایی خوارزم نشست و مادرش ملکه ترکان نیز در امور کشور داری او را یاری می‏کرد. در این هنگام که برادر ارشد سلطانشاه، تکش، حکومت جند را داشت، سلطانشاه از خوارزم فرستاده‏ای نزد برادر گسیل داشت تا او را به دربار خوارزم فرا خواند. چون این امر بر تکش گران آمد و با وعده پرداخت خراج سالیانه به ترکان قراختایی از آنان استمداد جست. هنگامی که سلطانشاه از عزیمت تکش به سوی خوارزم آگاه شد، چون تاب مقاومت در برابر او را نمی‏دید، به همراه مادر به نزد مؤید الدین آبی ابه رفت. به این ترتیب تکش در روز بیست و دوم ربیع الثانی 568 ق / نوامبر 1172 م«، وارد خوارزم شد و بر تخت شاهی نشست. چندی بعد، سلطانشاه به همراه سپاهیان مؤیدالدین آی ابه عازم خراسان شدند، اما در رویاروی با سپاه تکش شکست سختی خورده، که در این بین آی اِبه نیز دستگیر و مقتول شد. اما اختلافات دو برادر از میان نرفت و هر دو برای تسخیر خراسان، هر از گاهی دست به تاخت و تاز می‏زدند. تا این که چندی بعد، سلطانشاه از امیران غور برای باز پس گیری تاج و تخت از دست رفته استمداد طلبید و به این ترتیب به همراه سپاهی از غوریان، عازم خوارزم شد، اما هنگامی که سپاهیان به نزدیکی خوارزم رسیدند، تکش آب جیحون را بر روی سپاهیان سلطانشاه برگرداند و با این عمل شکست سختی به آنان وارد کرد. عاقبت تکش برای رفع این اختلاف خانوادگی، پذیرفت خراسان را که میراث سلجوقی بود به سلطانشاه واگذار کند. اما سلطانشاه چندی بعد در رمضان 589 ق / سپتامبر 1193 م» درگذشت و به این ترتیب خراسان بار دیگر ضمیمه قلمرو خوارزم شد.

نویسنده : نظرات 0 چهارشنبه 6 مرداد 1395  - 2:01 AM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : منبع :

ايل ارسلان - خوارزمشاهیان. «565 - 551 ق / 1169 - 1156 م» تاج الدین ابوالفتح ایل ارسلان بن اتسز، که به هنگام مرگ پدر، در کنارش بود، پس از فوت او به همراه سپاهیان خوارزم به جرجانیه بازگشت و از آن جا طی نامه‏ای به سلطان سنجر، اطاعت و فرمانبرداری خود را نسبت به وی اعلام کرد. سلطان نیز او را به جای اتسز به خوارزمشاهی تعیین نمود و به این ترتیب ایل ارسلان در سوم رجب 551 ق / ژوئن 1156 م« رسماً جانشین پدر شد. هشت ماه بعد سلطان سنجر درگذشت و از آن پس خراسان بین غلامان سنجری و پادشاهان غور مورد نزاع قرار گرفت. در 557 ق / 1162 م» پس از آن که مؤید الدین آی ابه، رکن الدین محمود را کور کرد، بر اغلب نواحی و شهرهای خراسان چیره شد. ایل ارسلان که در همان آغاز فرمانروایی، گرگان و دهستان را تحت فرمان خود درآورده بود، با مؤیدالدین آی اِبه، بر سر تصرف نقاط مختلف خراسان اختلاف و درگیری پیدا کرد تا این که در «558 ق / 1163 م» نیز با لشکری عظیم نیشابور را محاصره کرد، اما از عهده گشودن آن بر نیامد، بدین ترتیب بود که به همان متصرفات محدود خود از خراسان بزرگ رضایت داد. فرجام کار ایل ارسلان ایل ارسلان در جمادی الآخر سال 553 ق / جولای 1158 م« به کمک سران طایفه قرلق که از دست امیر افراسیابی سمرقند به وی پناه برده بودند، به ماوراءالنهر لشکر کشید و دو شهر سمرقند و بخارا را متصرف شد تا این که در سال 567 ق / 1172 م» ایل ارسلان از خراج سالیانه‏ای که پدرش پرداخت آن را به قراختاییان تعهد کرده بود، سر باز زد. از این رو، قراختاییان به خوارزم لشکرکشی کردند و در پی آن ایل ارسلان را در کنار رود جیحون شکست دادند. وی چندی پس از این واقعه در نوزدهم رجب 567 ق / مارس 1172 م« بیمار شد و چشم از جهان فرو بست. بعد از ایل ارسلان، قلمرو خوارزمشاهیان، مورد منازعه پسرانش سلطانشاه و علاءالدین تکش قرار گرفت که عاقبت با تفوق تکش این منازعه خاتمه یافت.

نویسنده : نظرات 0 چهارشنبه 6 مرداد 1395  - 2:01 AM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : منبع :

اتسز خوارزمشاه –خوارزمشاهیان. نوشکتین نیای بزرگ خوارزمشاهیان، غلامی بود از اهالی غرجستان که توسط سپهسالار کل سپاه خراسان در زمان سامانیان خریداری شد. این غلام در دوران فرمانروایی سلجوقیان به سبب استعداد سرشار و کفایتی که از خود نشان داد به زودی مدارج ترقی را طی کرد و به مقامات عالی رسید تا این که سرانجام به امارت خوارزم برگزیده شد. نوشتکین صاحب 9 پسر بود که بزرگترین آنها، قطب الدین محمد نام داشت. پس از نوشتکین، فرزندش محمد از جانب برکیارق به ولایت خوارزم رسید «491 ق / 1098 م» و سلطان سنجر نیز بعدها او را در آن سمت ابقاء کرد. بدین ترتیب دولت جدیدی بنیانگذاری شد که بیش از هر چیز برآورده و دست پرورده سلجوقیان بود. قطب الدین محمد به مدت سی سال تحت قیومیت و اطاعت سلجوقیان امارت کرد. پسرش اتسز هم که بعد از او در 522 ق / 1128 م به فرمان سنجر امارت خوارزم یافت، از نزدیکان درگاه سلطان سلجوقی بود. هر چند بعدها کدورتی بین وی و سلطان سنجر پدید آمد که به درگیریهای متعددی هم منجر شد، اما تا زمان حیات سلطان سنجر، اتسز نتوانست به توسعه قلمرو خوارزمشاهیان کمک چندانی بکند. چون اتسز پیش از سنجر وفات یافت، پسرش ایل ارسلان «551 ق / 1156 م» امیر خوارزم شد. اما در زمان او که سلطان سنجر نیز وفات یافته بود، نزاع داخلی سلجوقیان، امکانی را فراهم آورد تا ایل ارسلان به قسمتی از خراسان «558 ق / 1163 م» و ماوراءالنهر «553 ق / 1158 م» که هر دو در آن ایام دچار فترت بودند، دست یافد و به این ترتیب نزدیک به پانزده سال به عنوان خوارزمشاه حکومت کند. منازعات پسران ایل ارسلان بعد از ایل ارسلان، منازعاتی که بین پسرانش سلطانشاه و علاءالدین تکش برای دستیابی به فرمانروایی ولایات بروز کرد، بارها موجب رویارویی نیروهای این دو برادر شد، تا این که عاقبت با استیلای تکش این درگیریها به پایان رسید. در زمان تکش تمامی خراسان، ری و عراق عجم، یعنی آخرین میراث سلجوقی به دست خوارزمشاهیان افتاد. غلبه تکش بر تمام میراث سلجوقی، نارضایتی خلیفه بغداد را به دنبال خود داشت که اثر این ناخرسندی و عواقب آن، بعدها دامنگیر محمد بن تکش شد. با درگذشت علاءالدین تکش «رمضان 596 ق / ژوئن 1200 م»، پسرش محمد خود را علاءالدین محمد خواند و به این ترتیب سلطان محمد خوارزمشاه شد. فرجام فرمانروایی علاء الدین تکش بیست سال «596 - 616 ق / 1200 - 1219 م» فرمانروایی مستبدانه و آکنده از تعدی، خشونت و غرور این سلطان خوارزمشاهی، در قالب نکبت بارترین فرجامی که شایسته یک سلطان جبار و مغرور است، سرانجام به پایان خود رسید. وحشت، فرار و تن دادن به تبعید اجباری که عاقبت منجر به مرگ دردناک غریبانه‏اش در تنهایی و بی کسی شد. علاءالدین محمد که میراث دشمن با خلیفه را از پدر داشت، از همان آغاز امارت، خود را از تأیید و حمایت فقیهان و ائمه ولایت محروم دید به همین دلیل ناچار شد تا بر امیران قبچاق خویش، یعنی ترکان قنقلی که خویشان مادریش بودند، تکیه کند و با میدان دادن به این دسته از سپاهیان متجاوز، بی رحم و عاری از انضباط که در نزد اهل خوارزم بیگانه هم تلقی می‏شدند، به تدریج حکومت خوارزمشاه را در همه جا مورد وحشت و نفرت عام سازد. قدرت یابی مغولان در طی همان ایامی که محمد خوارزمشاه قدرت خود را در نواحی شرقی مرزهای ماوراءالنهر گسترش می‏داد و خلیفه بغداد - الناصر الدین بالله - برای مقابله با توسعه قدرت او در جبال و عراق سرگرم توطئه بود؛ در آن سوی مرزهای شرقی قلمرو خوارزمشاهیان، قدرت نو خاسته‏ای در حال طلوع بود که به داخل مرزهای اسلام می‏خزید و خود را برای تهدید و تسخیر دنیای اسلام آماده می‏ساخت. مغولان که در آن ایام با ایجاد اتحادیه‏ای از طوایف بدوی یا بدوی گونه، خود را برای حرکت به سوی ماوراءالنهر آماده می‏ساختند، اهمیت و قدرتشان در معادلات و مجادلات سیاسی سلطان خوارزمشاه و خلیفه بغداد، تنها جایگاهی پیدا نکرد بلکه به حساب هم آورده نشد. در نتیجه فاجعه عظیمی که برای دنیای اسلام تدارک دیده می‏شد، از دید دو قدرت و نیروی مهم آن پوشیده ماند به طوری که هنگامی که دهان باز کرد، نه از سلطنت پر آوازه خوارزم چیزی باقی گذاشت و نه از دستگاه خلافت. آنچه باقی ماند، ویرانی، تباهی، کشتارهای دسته جمعی، روحیه تباه شد. و در یک کلام، ویرانی یک تمدن بود. هنگامی که چنگیز خان به تختگاه خویش باز می‏گشت، بخش عمده ایران به کلی ویران شده و بسیاری از آثار تمدنی آن نابود شده بود. دستاوردهای دولت خوارزمشاهی که با سعی و کوشش بنیانگذاران آن که می‏توانست آینده بهتری را برای ایران زمین و تمدن اسلامی رقم زند، در نکبت استبداد مطلقه، ماجراجوییهای شاهانه و تنگ نظریهای مذهبی و سیاسی، رنگ باخت و تباهی را نصیب مجریان، کارگزاران، کار گردانان و از همه مهمتر مردم محروم نمود. اتسز خوارزمشاه «551 - 522 ق / 1156 - 1128 م» محمد نوشتکین، پدر اتسز، به مدت سی سال بر خوارزم فرمانروایی داشت که در این مدت همچنان تابع و مطیع سلجوقیان بود. گویند در تمام این مدت یک سال، خود برای اظهار اطاعت به درگاه سلطان می‏آمد و سال بعد، پسرش اتسز را می‏فرستاد. با مرگ محمد نوشتکین، اتسز، به فرمان سلطان سنجر در 522 ق / 1128 م، به امارت خوارزم رسید که از نزدیکان دربار سنجر به شمار می‏رفت. با این حال اندک زمانی بعد از امارت خوارزم، خود را مورد سوء ظن سلطان یافت و به این ترتیب عصیانی را که در باطن داشت، اظهار کرد. سلطان سنجر در 533 ق / 1138 م، همراه با سپاهی گران برای تأدیب اتسز رهسپار خوارزم شد. اما اتسز که خود را در مقابله با سپاه سنجر ناتوان می‏دید، از خوارزم گریخت. به این ترتیب امیر سلجوقی امارت خوارزم را به برادر زاده خود سلیمان بن محمد واگذاشت و خود به خراسان بازگشت. پس از رفتن سپاهیان سنجر، استز بار دیگر به خوارزم بازگشت و با شکستی که به سپاهیان سلیمان بن محمد وارد کرد، وی را وادار به فرار نمود. کشته شدن ادیب صابر به دست اتسز خوارزمشاه در 536 ق / 1141 م، هنگامی که سلطان سنجر در جنگ قطوان از قراختاییان شکست خورد، اتسز جرأت پیدا کرد تا به مرو برود، از این رو به چپاول و غارت اموال مردم و کشتار آنان دست زد که البته در این فاصله چند بار نیز به فکر تسخیر خراسان افتاد که هیچ گاه توفیق آن را پیدا نکرد. به همین دلیل یک بار نیز آدم کشانی را برای قتل سنجر فرستاد که از بخت بدش این راز با کوشش ادیب صابر، نماینده سنجر، که در خوارزم نزد اتسز بود، فاش شد. به طوری که این امر موجب هلاکت ادیب صابر شد و به فرمان اتسز به رودخانه جیحون انداخته شد. مرگ اتسز خوارزمشاه اتسز در طی تاخت و تازهایی هم که در ماوراء النهر در قلمرو ایلک خانیان انجام داد ولایت جُند را به تصرف خود درآورد. بر خلاف سنجر که ظاهراً از خط و سواد بی بهره بود، اتسز اهل سواد، ادب و شعر بود که اشعار فارسی نیز می‏سرود و با رشیدالدین وطواط بلخی، صاحب دیوان رسائل خود معاشرت صمیمانه و توأم با تکریم داشت. وی پیش از سنجر سلجوقی در نهم جمادی الاخر سال 551 ق / 30 جولای 1156 م، پس از بیست و نه سال فرمانروایی، سرانجام چشم از جهان فرو بست.

نویسنده : نظرات 0 چهارشنبه 6 مرداد 1395  - 2:01 AM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : منبع :

معزالدین احمد سنجر -سلجوقیان حكومت طولاني سلطان سنجر بر خراسان ( 490 ه.ق. تا 522 ه.ق. ) كه مدتي از آن را در ايام اختلافات برادران ، در اين ولايت حاكم بود ، اغلب در زد و خوردهاي محلي گذشت و آخرين بار كه به سمرقند لشكر كشيد ، ارسلان خان ( خان سمرقند ) رسما" از اطاعت وي سرباز زد و جيحون مرز رسمي شد . سنجر ناچار شد به بسياري از شهرهاي تسخير شده ،‌مجددا" لشكر بكشد . چنانكه در شوال سال 511 ه.ق. به غزنين تاخت و بهرامشاه غزنوي را دست نشانده خود ساخت و در جمادي الاول سال 513 ه.ق. در ساوه با سلطان محمود – برادرزاده اش – به جنگ پرداخت . سنجر در سال 524 ه.ق. مجددا" به سمرقند لشكر كشيد تا خان سمرقند را مطيع سازد . همچنين ، به علت طغيان" اتسز " ، پسر قطب الدين محمد خوارزمشاه كه دست نشانده سنجر بود ناچار به خوارزم نيز لشكر كشيد ( ربيع الاول سال 533 ه.ق.)‌ و قلعه هزار اسب را تسخير كرد هر چند اتسز را به دست نياورد . در صفر سال 536 ه.ق. سنجر براي آرام كردن ماوراءالنهر به جنگ گورخان قراختايي رفت . در اين جنگ بود كه در محل قطوان ( شش فرسخي سمرقند ) از قراختاييان شكست خورد و همسرش اسير شد و خود ترمذ گريخت . لشكر كشيهاي ديگر او به خوارزم ( 528 ه.ق.و 542 ه.ق.) هيچ كدام نتيجه دلخواه نداشت و ضعف عمومي دولت سلجوقي باعث شد كه طوايف " غز " ، از تركمانان ساكن ماوراءالنهر ، كم كم قدرت و قوت بيشتر يافتند و شروع به بي رسمي در ولايات شرقي نمودند . در آخر كار ، به توصيه مويد الدين آي ابه – حاكم نيشابور – سنجر به جنگ غزها رفت و در اين جنگ سنجر شكست خورد و به دست امراي غز اسير شد . حدود يك سال در اسارت بود تا در سال 551 ه.ق او را ازاد كردند . اما اندكي بعد بيمار شد و در چهاردهم ربيع الاول سال 552 ه.ق. وفات كرد و در مرو شاه جهان ( پايتخت ) ، او را به خاك سپردند. ديگر امراي سلجوقي ،‌مانند محمود بن محمد سلجوقي ( فوت 525 ه.ق.) هر چند گاه گاهي كروفري با خلفاي بغداد ( المسترشد، و الراشدب بالله ) نيز داشته اند ، اما هيچ كدام قدرت قابل توجهي نيافتند . ركن الدين ابوطالب ، طغرل بن محمد ( طغرل دوم ) ، در مبارزات ميان شاهزادگان سلجوقي گرفتار آمد . مسعود بن محمد ( فوت سال 547 ه.ق ) ملكشاه بن محمود ، محمد بن محمود بن محمد ( فوت سال 544 ه.ق. ) و ارسلان شاه بن طغرل ( فوت سال 571 ه.ق. ) اغلب با اتابك ايلد گز از اتابكان آذربايجان در زد خورد بودند .آخرين آنان ، ركن الدين ابوطالب طغرل بن ارسلا نشاه ، طغرل سوم سلجوقي بود . كه در جنگ با قتلغ اينانج در حوالي ري شكست خورد و كشته شد . سر او را پيش خليفه الناصرلدين الله فرستادند ( ربيع الاول سال 590 ه.ق.) بدين طريق دولت سلجوقيان عراق به پايان رسيد.

نویسنده : نظرات 0 چهارشنبه 6 مرداد 1395  - 2:01 AM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : منبع :

محمود بن محمد بن ملکشاه -سلجوقیان. سلطان محمد سلجوقي فرزندملكشاه در24 ذيحجه سال 511 هجري در گذشت و فرزندش محمود جانشين او شد، وي درابتدا با عمويش سلطان سنجر داخل درجنگ شد ولي سپس صلح نمود و پادشاهي عراق و آذربايجان و بغداد و دياربكر و فارس و اران و ارمن و گرجستان براومسلم شدومسترشدخليفه عباسي او را سلطان مغيث‌الدين محمود يمين اميرالمؤمنين لقب داد. مدت سلطنت محمود 14 سال طول كشيد واو بيشتراين مدت را در اصفهان و گاهي در بغداد بسر مي‌برد، وي داماد سلطان سنجر بود و دختر آن پادشاه مشهور سلجوقي بنام ماه ملك يا مهملك خاتون(4) زوجه او بود كه در سن هفده سالگي و سلطان سنجر از مرگ وي سخت اندوهگين شدو شعراي دربار وي در مرثيه فوت او شعرها گفتند ولي هيچيك از آن اشعار او را تسلي نبخشيد وسلطان ازعمعق بخاراي كه شاعري توانا از اهل بخارا و ملك‌الشعراي سلاله‌آل‌افراسياب درسرزمين توران بودخواست تا درمرثيه دخترش اشعاري بسرايد زيرا عمعق از جهت مرثيه‌هائي كه درباره خواتين توران گفته بوددرآن روزگار شهرتي بسزا داشت ولي چون بطلب وي رفتند او پير و فرتوت شده بود و نقل وتحويل ازآنجا متعذر مي‌نمودلذا مرثيه‌اي گفته ومصحوب پسرخودحميدي نزد سلطان سنجر به مرو فرستاد و اين واقعه در فصل بهار بود و اين دو بيت از آن مرثيه است:

نویسنده : نظرات 0 چهارشنبه 6 مرداد 1395  - 2:01 AM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : منبع :

جلال‌الدوله ملکشاه -سلجوقیان حكومت ملكشاه :پس از قتل آلپ ارسلان ، ملكشاه به قدرت رسيد و نظام الملك را به جاي خويش نگه داشت . اوج قدرت سياسي سلجوقيان در دوره ي بيست ساله ي حكومت ملكشاه با وزارت خواجه نظام الملك بود. قلمرو سلجوقيان در اين عهد به وسيع ترين حد خود رسيد ( 465- 485 هجري) و كارهاي عمراني در بسياري از شهرها به ويژه اصفهان و همدان انجام شد. (ابن اثير، الكامل ، ج7 ، ص190 – محمد بن علي بن سليمان راوندي ، راحه الصدور و ايه السرور ، به سعي و تصحيح محمد اقبال ، تهران: علمي،ص67 ) سياست هاي خواجه در جهت تثبيت امور ، ايجاد امنيت عمومي و به نظم درآوردن قواعد اخذ خراج او را به عنوان « يكي از بزرگترين وزرايي كه شرق تا كنون ديده » مورد ستايش مورخين درآورده است (برتولد اشپولر، تاريخ ايران در قرون نخستين اسلامي ، ترجمه قمر آريان پور . تهران : امير كبير1354 ، ص132 ) وي تصميم گرفت كه شهرها و آبادي ها را به عنوان تيول بين سپاهيان تقسيم كند تا آنان براي درآمدهاي آتي خويش به فكر آباداني مناطق خويش باشند و گويا اين كار او به ثمر رسيد و بر اثر اين سياست « در كمترين مدت به بهترين صورت شهرها آباد شدند.» (اصفهاني بنداري ، زبده النصره .ص50) در اواخر حكومت ملكشاه بين او و خواجه نظام الملك كدورت و خصومت پيش آمد كه دلايل آن عبارتند از: نخست آن كه او به هر يك از فرزندان و خويشان خود پست و مقامي اعطا كرده بود و برخي از آنان از قدرت خود سوء استفاده مي كردند و در پي درگيري يكي از اين افراد با فرستاده ي ملكشاه اختلاف بالا مي گيرد.( ابن اثير، الكامل ، ج7 ، ص181 ) ديگر آنكه تركان خاتون همسر ملكشاه و مادر محمود مي خواست با كمك تاج الملك ابو الغنايم پارسي فرزند خردسال خود را وليعهد كند در حالي كه تمايل ملكشاه و خواجه به وليعهدي بركيارق فرزند زبيده خاتون بود و همين موجب خصومت تركان خاتون با وي و بدگويي او از خواجه نزد ملكشاه گرديد . ( راوندي ،‌ راحه الصدور ، ص134 ) ملكشاه با وجود تيرگي روابط خود با خواجه از عزل او تا آخرين زمان خودداري كرد ، تا آن كه خواجه در سال 485 به وسيله يكي از فداييان اسماعيلي كشته شد و شايع گرديد كه اين واقعه با رضايت ملكشاه به وقوع پيوست. ملكشاه نيز پس از مدت كوتاهي بر اثر مسموميت فوت كرد . (ابن فندق ، تاريخ بيهق ، به سعي احمد بهمنيار، تهران :فروغي ،بي تا ، ص76. )

نویسنده : نظرات 0 چهارشنبه 6 مرداد 1395  - 2:01 AM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : منبع :

عضدالدوله آلپ‌ارسلان -سلجوقیان الپ ارسلان پس از فوت طغرل در سال 455 هـ .ق با ياري خواجه نظام الملك بر برادرش سليمان كه جانشين رسمي طغرل بود ، غلبه كرد و زمام امور را به دست گرفت. وي در مدت نه سال و نيم با تدبير وزير با كفايت ايراني خويش ، مرز هاي خود را به درياي مديترانه رسانده و در نبردي به نام ملازگرد برلشگر رومانوس ديوجانوس ( امپراتور روم شرقي ) غلبه نمود كه اين يكي از درخشان ترين فتوحات سلجوقيان است و پس از كشتار تعداد زيادي از روميان عده ي كثيري را به اسارت گرفت و در پي اين فتح « قيمت بنده و چهارپا به نازلترين قيمت ها رسيد.» (اصفهاني بنداري ، زبده النصره و نخبه العصره ، ترجمه محمد حسن جليلي ، تهران :بنياد فرهنگي ايران ،2536 ، ص50)

نویسنده : نظرات 0 چهارشنبه 6 مرداد 1395  - 2:01 AM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : منبع :

رکن‌الدين طغرل‌بک بن سلجوق -سلجوقیان. پيشينه ي سلجوقيان :سلجوقيان شاخه اي از تركان غز بودند كه در تركستان اقامت داشتند و به نام يكي از رؤساي خود سلجوق ، به سلجوقيان مشهور شدند.سران سلجوقي در زمان سلطان محمود به او مراجعه كرده و از او اجازه خواستند كه در ازاي خدمات لشگري ، در نواحي خراسان اقامت گزينند. وي به آنها اجازه داد كه در ناحيه اي ميان سرخس و ابيورد ساكن شوند. در پي سكونت اين گروه قبايل ديگري نيز به اين نواحي وارد شدند. و به تدريج عده ي آنها زياد شد و برخي از آنها تجاوز به سرزمين هاي اطراف را شروع كردند. اما سلطان محمود موفق شد آنها را تحت كنترل خود درآورد. قدرت و نفوذ سلجوقيان روز به روز افزايش مي يافت تا آن كه در دوران سلطنت مسعود پس از چند تهاجم ، در سال 429 هـ . ق نيشابور را به تصرف خود در آوردند و در آنجا به نام طغرل بن ميكائيل خطبه خواندند. سلطان مسعود سپاهي را براي جنگ با آنها روانه كرد و در سال 431 هـ . ق در محل دندانقان بين دو سپاه نبردي روي داد و مسعود در اين نبرد شكست خورد . طغرل بعد از اين پيروزي به پيشروي خود ادامه داد و بر نواحي مختلف ايران مثل خراسان ، گرگان ، اصفهان ،كرمان و بين النهرين غلبه كرد و ري را براي مدتي به پايتختي خود برگزيد. (حسين سلطان زاده ، تاريخ مدارس ايران از باستان تا تأسيس دارالفنون ، تهران ، آگاه ، 1364 ، ص 9-108) حكومت تركان سلجوقي كه نخستين بار از ناحيه ي مشرق ايران به عرصه ي تاريخ اسلام قدم نهادند ، از بسياري جهات براي جامعه اسلامي داراي اهميت بوده است. پيروزي چشمگير آنها با دست يافتن طغرل بيك بر نيشابور و بيرون راندن غزنويان از خراسان در تكوين اين پادشاهي بزرگ نقش اساسي داشت. فتح بغداد ، حكومت طغرل :طغرل در سال 447 هـ .ق وارد بغداد شد و دولت آل بويه را كه مدتي بر اين شهر تسلط داشت بر انداخت و خليفه ي عباسي القائم بامرالله به نام او خطبه خواند و لقب سلطان به وي اعطا كرد. فتح بغداد به دست سلجوقيان سر فصلي بود براي پيكار با تشيع. آنها به جايگزيني شيوه ي تفكر سني به جاي شيعه پرداختند و براي آموزش مواد ديني احتياج به مدرسه ها و دانش سراها داشتند ،كه در آينده اي نزديك با روي كار آمدن خواجه نظام الملك به اين تصور جامه عمل پوشانده شد. وزارت طغرل از سال 448 تا پايان حكومت او را ابونصر منصوربن محمد كندري (عميد الملك كندري ) بر عهده داشت كه از منشيان بزرگ و مسلط به دو زبان فارسي و عربي و از مردان كاردان عصر خود بود. او از مذهب حنفيه پيروي مي كرد و تحت تاثير فضاي اجتماعي آن عصر بسيار متعصب بود و بر شافعيان ، شيعيان و ديگران سخت مي گرفت و طعن و لعن را بر آنان شايع كرد و به همين سبب بسياري از علماي اشعري همچون امام الحرمين و ابوالقاسم قشيري مجبور به ترك بلاد خود شدند (ابن اثير، الكامل ، ترجمه عباس خليلي و ابوالقاسم حالت ، تهران : علمي ، بي تا ، ج7 ، ص186)

نویسنده : نظرات 0 چهارشنبه 6 مرداد 1395  - 2:01 AM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : منبع :

مسعود غزنوی -غزنویان. در دوره بالنسبه كوتاه اعتلاي اين سلسله كه در واقع شامل فرمانروايي محمود بن سبكتكين ملقب به يمين الدوله (‌ ربيع الاول 388 تا 421 ه.ق.)‌ و مسعود بن محمود ملقب به شهاب الدوله ( 421 تا 432 ه.ق.)‌ مي شد ، غير از افغانستان كنوني ، قلمرو آنان در ايرانشامل خراسان ، سيستان ، گرگان ،‌ قومس و حتي ري و نواحي مجاور تا حدود اصفهان و در خارج از ايران و افغانستان كنوني ، شامل خوارزم (‌ خيوه ، تركمنستان ) ، چغانيان ( در بخش علياي جيحون )‌ جوزجانان، مرو ، بلخ ، مروالرود و هرات ، و همچنين دره سند و قسمتي از نواحي شرق و شمال شرقي هند ( پنجاب و مولتان ) مي شد. ر با آنكه تمام آنچه در طول زمان ، طي غزوات مكرر محمود و كروفرهاي متوالي پسرش مسعود و پدر محمود، سبكتكين ، در سرزمين هند عايد اين فرمانروايان گشت ، اين سرزمين به قلمرو آنان ملحق نشد . ذكر نام تعدادي از نواحي مفتوحه آنان در ماوراء سند ، وسعت حوزه ، فعاليت نظامي و جهادي آنان را قابل ملاحظه نشان مي دهد ، كه از آن جمله لاهور (‌ پنجاب ) ، قنوج (‌جنوب غربي دهلي ) ، ويهند ( ساحل چب سند ) ، ماتوره ( شمال غربي اگره )‌ ، هانسي ( شمال غربي هند ) ، بهاطيه ( سند سفلي )‌، كالنجر ( جنوب غربي الله آباد ) ، گواليار ( جنوب اگره )‌ ، نهرواله (‌گجرات ) ، سومنات ( در گجرات ) ، باري ( ساحل شرقي گنگ ) ، ناردين (‌ در مغرب رود جيلم ) و تانسير ( در شمال دهلي ) را مي توان يادكرد. از اين ميان ، لااقل فتح پنجاب يك تختگاه تازه در لاهور به آنان داد كه چندي ، به خصوص در غلبه غوريان بر غزنه ، آخرين تختگاه فرمانروايي ايشان گشت . در داخل ايران و افغانستان كنوني هم ذكر تعدادي از شهرهاي كه با حوادث دوران فرمانروايي آنان مربوط مي شد ، تصوري از حدود قلمرو ايشان را در مدت اعتلاي آنان به دست مي دهد . از آن جمله است : غزنه ، گرديز ، پروان ، كابل ، بست ، قصدار ، غور، زمين داور ،‌پوشنگ ، هرات ، گنج رستاق ، بلخ ، ترمذ ، مروالرود ، مرو ، طوس ، نيشابور ، بيهق ، سرخس ، باورد ، نسا ، استوار (‌قوچان )‌، دهستان ، گرگان ، طبرستان ، ري و اصفهان. ر چنانكه در تاريخ بيهقي از زبان حره ختلي – خواهر محمود – و از زبان مسعود پسر وي نقل شده است ، پادشاهان اين سلسله از تمام اين گسترهً واقع در داخل و خارج ايران و افغانستان كنوني ، " غزنه " را اصل بلاد و ديگر نواحي را فرع مي شمردند . سبب اينكه آنان را غزنويان خوانده اند نيز ، تا حدي از همين روست . به هر حال ، اين مساله ارتباط قلبي آنان را با اين پايتخت ديرين خود نشان مي دهد.

نویسنده : نظرات 0 چهارشنبه 6 مرداد 1395  - 2:01 AM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : منبع :

محمود غزنوی -غزنویان سلطان محمود سومین و مقتدر ترین حکمران این دودمان دامنه امپراتوری خود را از غرب تا بخشهای وسیعی از ایران و در شرق تا رود گنگ توسعه داد. محمود تحت نام جهاد هفده مرتبه به هندوستان حمله نمود و در هر مرتبه این دیار غارت و تاراج نموده به غزنی بر میگشت. محمود یک نابغه نظامی بود ولی از امور دیوانی و دولتداری بویی نمی‌برد، با یاری وزرای دانشمند و فاضل خود امور دیوان‌داری و جمع آوری مالیات را پیش می‌برد. یکی از این وزرای فاضل و مدبر امیر حسنک پسر میکال معروف به حسنک وزیر بود. محمود شهر غزنی را توسعه داد و آراست و در آن مراکز آموزشی و حوزه‌های علمی دایر نمود. آن‌گاه از همه نامآوران و دانشوران و سخندانان عصر دعوت شد تا در غزنی مقیم شوند. می‌گویند در دربار محمود چهارصد شاعر و عالم جمع شده بودند، عنصری بلخی، فرخی سیستانی، عسجدی مروزی و دانشمند و تاریخنگار بلند آوازه دوران ابوریحان بیرونی از آن جمله بودند. محمود را یک مسلمان خشک و متعصب گفته اند، می‌گویند که در مذهب سنت سخت تعصب داشت، همچنان با آنهایی‌که اشتیاق به فرهنگ ایران قبل از اسلام داشتند نیز میانه خوبی نداشت. سامانیان که قبل از غزنویان دولت مستقل خود را در بخارا داشتند، زبان فارسی جایگزین زبان عربی ساختند و ازان به عنوان زبان رسمی استفاده می‌کردند، اما محمود برای اینکه دل خلیفه بغداد را خوش داشته باشد، دوباره زبان عربی را در قلمرو خویش زبان دولتی ساخت و به تمام کاتبان و دیوانداران دستور داد تا مراسلات را به زبان عربی بنویسند. سلطان محمود که خود یک ترک و در ضمن یک سنی متعصب بود، زحمت سی ساله خالق شاهنامه بی بدیل حضرت ابوالقاسم فردوسی را کمترین ارزش نداده بلکه همه ای نامردمی را نیز بر وی روا داشت، پورسینا نیز نسبت بی الطفاتی و کج خلقی محمود خانه و کاشانه را ترک نموده به آل بویه پناه آورد. سلطان محمود در سال ۴۲۱ هجری قمری (۱۰۳۰ میلادی) در گذشت. پس از وفات محمود ستاره اقبال دودمان غزنوی افول کرد. طی ۱۲۵ سال بعدی مبارزه قدرت در میان فرمانروایان دوازده گانه غزنوی همچنان ادامه داشت. سلسله غزنویان که به تدریج در اثر جنگهای رهبران آن از پا در آمده بود سرانجام جای خود را به غوریان داد.

نویسنده : نظرات 0 چهارشنبه 6 مرداد 1395  - 2:01 AM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : منبع :

سبكتكين -غزنویان بنيانگذار دولت غزنویان ناصر الدين سبكتكين بن قرابجكم ، داماد و مملوك البتكين حاجب ، معروف به سپهسالار ،‌بود كه خود او نيز از غلامان ترك سابق سامانيان محسوب مي شد . البته ، بعدها نسب نامه اي ظاهرا" مجعول ، تبار وي را به پيروز پسريزد گرد سوم ساساني رساند . تسخير غزنه (‌ غزنين ، غزني )‌ و استخلاص آن از دست امراي محلي به وسيله او انجام شد . بدين گونه ، اين منطقه اسما" به قلمرو سامانيان الحاق يافت . اما، به دنبال رويدادهايي كه البتكين را از دربار بخارا و ارتباط با سامانيان دور ساخت ، غزنه مركز حكومت مستقل البتكين واقع شد و ارتباط آن با مركز حكومت و ديوان سامانيان قطع گشت . سالها بعد ، وقتي اين تختگاه كوچك تحت فرمانروايي ناصر الدين سبكتكين – داماد البتكين – در آمد، زماني به عنوان يك مركز جهاد اسلامي ، پايگاه " غزوات " سبكتكين و اولاد او در اراضي سند و هند گشت . با اين عنوان ، فرمانروايان غزنه يا لااقل تعدادي از آنان كه در دوره اعتلاي دولت آل ناصر در نشر فتوحات اسلامي در نواحي شرقي آن ولايت توفيق بيشتري به دست آوردند ، در نزد پادشاهان دور و نزديك و همچنين در نزد مسلمانان اين نواحي ، با نظر توقير نگريسته مي شدند و بدين سبب ، بسط و توسعه قلمرو آنان در هر دو جانب شرق و غرب ، امكان و سرعت بيشتر يافت. اين دولت در حاشيه جنوب شرقي قلمرو سامانيان و در نواحي كوهستاني شرق افغانستان كنوني ، در اثر مساعي سبكتكين ، به تدريج به صورت يك حكومت مستقل و موروثي و پايدار درآمد ( حدود سال 367 ه.ق ) . غزنويان قدرت و حيثيت خود را در دوره اعتلاء ، مديون سرعت تعرض در غزوات نظامي و قدرت تحرك فوق العاده ارتش خويش بودند . غنايمي هم كه از اين جنگها عايد سلطان و سردارانش مي شد ، مايه اصلي حيات اين ارتش بودند از اين رو ، به مجرد آنكه اين غزوات متوقف شد، ارتش متزلزل، و دولت دچار انحطاط گشت . البته ، اين غزوات كه سلطان را به عنوان " غازي " مورد تقدير خليفع بغداد مي ساخت ، تقريبا" هرگز در قلمرو خود وي موجب بسط رفاه و آسايش خلق نمي شد .استمرار اين غزوات را – كه تنها در عهد سلطان محمودبيش از هفده بار لشكر كشي به ديار هند انجام شد – مايه ناخر سندي عامه وضعف بنيه مالي دولت مي ساخت . از جمله تحميل مالياتهاي سنگين و بي هنگام كه براي تجهيز ارتش در نزد سلطان لازم مي نمود و خالي شدن روستاها به سبب گردآوردن سپاه كه بالمآل منجر به خرابي مزارع و بروز قحطيها و گرانيهاي اجتناب ناپذير مي شد . اما ، خليفه كه اين اقدامات را مي ستود و شاعران دربار كه با تملق و تحسين مبالغه آميز از آنها ياد مي كردند، البته نتايج و تبعات نهايي آنها را ، كه در هنگام اغتشاش تركمانان سلجوقي در خراسان به تسليم و رضاي بيشترينه مردم به ورود اين قواي مهاجم منجر شد ، نمي توانستند پيش بيني كنند. رتشكليلات اداري وسازمان ديوان و درگاه غزنويان كه پادشاهان نخستين و وزيران و دبيران آنان غالبا" پرورش يافته نظام دولت سامانيان بودند ، در واقع ادامه سازمانهاي ديوان ودرگاه آل سامان در بخارا بود . علاقه به ترويج زبان فارس و تشويق و حمايت شعرا و نويسندگان عصر هم ،‌هر چند در عهد محمود و مسعود اول خالي از اغراض سياسي و تبليغاتي نبود ، باز تا حدي ادامه رسم و آيين مشابه در درگاه سامانيان بود . از فتح غزنين به وسيله البتكين (‌344 ه.ق. )‌، كه آغاز پيدايش دولت غزنه بود ، تا خاتمه سلطنت خسرو ملك در لاهور ( 583 ه.ق.)‌، كه دولت غزنويان پايان يافت ، مدت فرمانروايي اين سلسله در ايران و خارج از ايران – روي هم رفته – نزديك دويست و چهل سال طول كشيد . دوره كوتاه فرمانروايي البتكين و اخلاف او را هم كه در نهايت به فرمانروايي مستقل سبكتكين در غزنه منجر گشت ، با آنكه به آل ناصر ارتباط نداشت ، جزو دوره اي كه در طي آن غزنين به عنوان يك تختگاه مستقل در عرصه تاريخ خراسان و ايران ظاهر شد ، بايد محسوب كرد.

نویسنده : نظرات 0 چهارشنبه 6 مرداد 1395  - 2:01 AM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : منبع :

جلال الدوله – ال بویه. پس از در گذشت مشرف الدوله ، برادرش جلال الدوله جانشين او شد و مدت 17 سال پادشاهى كرد و در شعبان سال 435 هجرى در گذشت . او علاقه فراوانى به مذهب تشيع داشت و در اين مذهب بسيار استوار بود و هميشه به زيارت امام اول و امام سوم شيعيان مى رفت و چون به يك فرسنگى مى رسيد، پياده شده ، پا برهنه مى رفت . غناوى مى گويد: آل بويه در ترويج و نشر بسيار كوشا بودند و مذهب شيعه در عصر آل بويه از هر جهت پيشرفت كرده بود. اهالى بغداد كه تا زمان آل بويه سنى بودند، پس از حكومت آنان مذهب تشيع را از جان و دل پذيرا شدند. ابن اثير در حوادث سال 352 هجرى گويد: معز الدوله با يك فرمان همگانى ، روز عاشورا را تعطيل رسمى اعلان نموده و خريد و فروش را در آن روز ممنوع ساخت و دستور داد در اين روز بر حسين عليه السلام عزادارى برپا دارند و اشك بريزند. و نيز دستور داد در روز 18 ذيحجه به مناسبت روز عيد غدير و ولايت امام على عليه السلام ، شهر را آذين نموده و جشن بگيرند.

نویسنده : نظرات 0 چهارشنبه 6 مرداد 1395  - 2:01 AM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : منبع :

عضد الدوله – ال بویه. پس از در گذشت ركن الدوله ، عضد الدوله بر تخت سلطنت جلوس ‍ كرد، و او اول كسى است كه لقب ((پادشاهى )) را گرفت عضد الدوله در سال 356 هجرى به حكومت رسيد. عضدالدوله در 357 ه.ق. يك لشكر كشي به كرمان انجام داده بود . عضدالدوله پسر ركن الدوله با عزالدوله پسر معزالدوله چندين بار به جنگ پرداخت . يكي از آن جنگها در حوالي بغداد بود كه طي آن ، عزالدله شكست خورد و به موصل فرار كرد . معروف است وقتي اين خبر را به ركن الدوله رساندند، از شدت خشم خود را از تخت به زير انداخت و چند روز از خوردن باز ماند . بعدها ، عزالدوله بختيار مورد بخشش امراي آل بويه قرار گرفت . اين امر به تدبير ابوالفتح وزير انجام يافت . او با دانشمندان رفتارى خوش ‍ داشت و نسبت به مقام شامخ حضرت على بن ابيطالب عليه السلام از خود كرنش خاصى نشان مى داد. بقعه مباركه امام على عليه السلام و امام حسين عليه السلام را به طرز با شكوهى تعمير كرد، و در اطراف شهر مدينه ديوار كشيد، براى شيخ مفيد احترام قائل بود و به ديدنش ‍ مى رفت . عضدالدوله در شوال سال 372 ه.ق. در بغداد به بيماري صرع دچار شد و در همان جا در گذشت . او را در نجف به خاك سپردند . تاسيس بيمارستان عضدي بغداد در سال 371 ه.ق. به توصيه محمد زكرياي رازي ، فيلخانه عضدي ، كتابخانه عضدي شيراز و بند امير بر رود كر ، از بناهاي عضدالدوله است (365ه.ق ) . مزار سلمان فارسي را نيز او بنا نهاد .

نویسنده : نظرات 0 چهارشنبه 6 مرداد 1395  - 2:01 AM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : منبع :

احمد معز الدوله – ال بویه. معزالدوله ، فرزند كوچك ابوشجاع ، سلطانى عادل بود كه در عراق حكومت مى كرد و حكومتش بر عدل استوار بود. او بسيار مهربان و نسبت به فقرا، بخشنده بود، و نسبت به حضرت سيد الشهدا عليه السلام ارادت خاصى داشت و اول كسى بود كه روز عاشورا را تعطيل رسمى اعلام كرد. همان معزالدوله بود كه در بغداد دستور داد سب آل علي (‌ع‌) موقوف شود و مراسم عزاداري ماه محرم را برپاداشت . به خصوص، در ايام عاشوراي سال 352 ه.ق. كه جمع كثيري در بغداد گرد آمدند و بازارها بسته شد ،‌مردم آن روز آب ننوشيدند و در بازارها خيمه پر پا كردند و بر آن خيمه ها پلاس آويختند و زنان بر سر وروي خود مي كوفتند .از اين زمان رسم زيارت قبور ائمه – عليهم اسلام – رايج گرديد و بغداد به دو قسمت مهم شيعه نشين ( كرخ )‌ و سني نشين تقسيم شد ( 363 ه.ق.) . همچنين ، مقام نقابت علويان هم در زمان آل بويه تاسيس شد . امراي حمداني كه به حمايت خليفه به بغداد تاختند ، از معزالدوله شكست خوردند . معزالدوله در سال 336 ه.ق. بصره را تصرف كرد . همچنين در سال 337 ه.ق. به موصل تاخت و ناصر الدوله حمداني را فراري ساخت .اقامت معزالدوله در سال 356 ه.ق. در بغداد ادامه داشت . معزالدوله 21 سال و يازده ماه حكومت كرد و در سال 356 هجرى در گذشت .

نویسنده : نظرات 0 چهارشنبه 6 مرداد 1395  - 2:01 AM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : منبع :

حسن ركن الدوله- ال بویه. پس از در گذشت على عماد الدوله ، حسن ركن الدوله حكومت را در دست گرفت . حكومت او بر اساس عدل و داد بود و در مدت زمامدارى اش مردم در آسايش به سر مى بردند. . ركن الدوله با امراي ساماني ، به خصوص ابوالحسن سيمجور كه از جانب سامانيان حكومت خراسان را داشت ، اغلب در كشمكش بود . تنها وقتي صلح ميان اين دو خانواده رخ داد كه امير نوح ساماني از دختر عضدالدوله خواستگاري كرد و اين ازدواج هم صورت گرفت ( 361 ه.ق.) ركن الدوله مساجد زيادى را بنا كرد، و نسبت به سادات ، مهربان بود و بعد از 44 سال پادشاهى ، در سال 366 هجرى در گذشت .

نویسنده : نظرات 0 چهارشنبه 6 مرداد 1395  - 2:01 AM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : 14 منبع :

على عماد الدوله-آل بویه. على - عماد الدوله - پسر بزرگ ابوشجاع ، نخستين پادشاه از سلسله آل بويه است ، كه در زمان پادشاهى مرداويج ، به فرماندهى كرخ از توابع خوزستان منصوب گرديد. و پس از در گذشت مرداويج ، على عمادالدوله با همكارى سپاهيان ديلمى و دو برادرش ، شهرهاى اصفهان و شيراز و خوزستان را به تصرف خود در آورد و حكومت مقتدرى را تشكيل داد و مدت شانزده سال و شش ماه پادشاهى كرد و در سال 338 هجرى در شهر شيراز بدرود حيات گفت . سلسله آل بویه از مردم ايران و از اهالى گيلان بودند. اينان در اوائل قرن چهارم هجرى در شهر ((ديلم )) زندگى مى كردند. در فرهنگ انجمن ناصرى آمده است : ديلم و ديلميان ، با اول مكسور و يا مجهول و لام مضموم ، نام شهرى است از ولايات گيلان كه موى مردم آنجا اغلب مجعد است . و در بستان السياحه آمده است : ديلميان محلى است مسرت نشان از اطراف گيلان و از توابع لاهيجان و از قديم مردمش شيعه بوده اند كه پادشاهان ديالمه از آنجا برخاسته اند و اكثر ايشان به زيور كلمات آراسته اند، بنابراين تحقيق بعضى از مورخان ايشان از نسل بهرام گور، و به اعتقاد جمعى از فرزندان يزدجرد فرار كرده ، به گيلان رفتند، و چون مدتى در ديلم اقامت نموده بودند، آنان را به اين نام خوانده اند .در شهر ديلم ، ابوشجاع بويه زندگى مى كرد. وى سه فرزند به نام هاى على ، حسن و احمد داشت . ابن اثير در حوادث سال 321 هجرى مى گويد: ابو شجاع خوابى مى بيند و براى تعبير خواب خود به نزد مردى كه در تعبير خواب مهارت داشته مى رود و مى گويد: من در خواب ديدم كه بول مى كنم و آتشى از آلتم بيرون آمده و به طرف آسمان بالا رفت ، آنگاه شعله آتش سه قسمت شد و پراكنده گرديد و به سبب اين آتش همه جانورانى شد و مردم در برابر اين نور خاضع شدند!معبر گفت : اين خواب بسيار خوب است ، و از ابوشجاع وجهى را جهت تعبير خوابش طلب كرد. او گفت : به خدا چيزى ندارم . معبر گفت : تو سه فرزند دارى كه در آينده ، آنها صاحبان سلطنت و حكومت پادشاهى خواهند بود. ابوشجاع بر اثر تنگدستى ، هر سه فرزندش را در ارتش حكومت ((مرداويج )) وارد كرد. اين سه فرزند، چنان لياقتى از خود نشان دادند كه به سمت فرماندهى سپاه منصوب گرديده ، شهرت فراوانى را به دست آوردند، و سرانجام از اطاعت مرداويج ، سر پيچى كرده و ادعاى استقلال نمودند.

نویسنده : نظرات 0 چهارشنبه 6 مرداد 1395  - 2:01 AM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : منبع :

مرداویج –ال زیار. از ميان بزرگترين رجال طبرستان و ديلم كه مدتهاي متمادي با سامانيان و سپاهيان خليفه عباسي براي تحصيل قدرت و استقلال در زد و خورد بودند ، ابوالحجاج مرداويج پسر زيار پسر مردانشاه ، از همه بزرگتر و شجاعتر بوده است . وي منسوب هب خاندان امراي گيلان بوده كه از طرف مادري از اعقاب سپهبدان رويان به شمار مي رود. آغاز شهرت مرداويج از اوايل سلطنت نصربن احمد ساماني (‌301 – 331 )‌بوده كه در آغاز امر در خدمت قراتكين يكي از امراء احمد بن اسمعيل و نصر بن احمد در خراسان به سر مي برد و چون اسفار پسر شيرويه در گرگان قدرت يافت ، مرداويج از خدمت قراتكين به نزد اسفار آمد و به عنوان سپهسالار به خدمت وي در آمد و از اسباب مهم فتوحات اسفار در جنگهاي مختلف شد . مرداويج پس از ورود به خدمت اسفار ، با او از گرگان به فتح طبرستان رفت و آن منطقه را فتح كرد و سپس به همراهي اسفار به ري رفته و آنجا و زنجان و ابهر و قزوين و قم را نيز به تصرف اسفار در آورد . به قولي در همين سال ( 316 ) اسفار در نتيجه شورش مرداويج مردي كشته شد . بدين ترتيب كه اسفار مرداويج را نزد سالار ، صاحب شميران و طارم فرستاد تا او را به اطاعت در آورد و چون مرداويج به نزد او رسيد ، با يكديگر همداستان شدند و سوگند خوردند و پيمان بستند كه اسفار را به سبب جور و ستمي كه به مردم مي كرد ، از ميان بردارند . بعد از اين واقعه و مرگ اسفار ، مرداويج در حكمراني از هر منازعه اي فارغ گشته و به قزوين رفت و با مردم آن نيكي كرد و وعده هاي نيك به آنان داد . سلطنت مرداويج از اين تاريخ شروع شده و او در پايان عمر خود قزوين و ري و همدان و كنگاور و دينور و يزدْجرد و قم و اصفهان و كاشان و گلپايگان و بلاد ديگري را دراختيار داشته و و در اصفهان رفتار سختي نسبت به اهالي آن كرد و از آنان مال فراوان گرفت و فرمان داد كه براي او تختي از زر بسازند و چون بر تخت برنشست ، سربازان او از دو جانب صف مي كشيدند و هيچ كس نمي توانست با وي سخن گويد مگر حاجباني كه براي اين كار گماشته بود و با يان اعمال هراس او در دل مردم افتاد و سخف قدرت و نفوذ يافت . با آنكه مرداويج از آغاز امر خود از ماكان پسر كاكي ، كه بر طبرستان و گرگان استيلا داشته ، ياري گرفته و به كمك او بر اسفار چيره شده بود ، ليكن بعد از آنكه قدرتي تحصيل كرد و مال ولشكر بسيار گرد آورد ، طمع در طبرستان و گرگان بسته و بر آن شد كه آن دو ناحيه را زا چنگ ماكان پسر كاكي بيرون آرد و در اين كار نيز به سرعت توفيق يافت . در اين روزگار بغداد وضع خوشي نداشت ؛ بدين معني كه غلامان ترك كه از عهد المعتصم به بعد سپاهيان مركزي خلافت عباسي را تشكيل مي داند ، بعد از آن خليفه و از دوره فرمانروايي المتوكل علي الله ، شروع به دخالت در امور كرده و تا اين روزگار آسيب فراواني به مركزيت و قدرت حكامت اسلامي رسانيده بودند . در موقعي كه كار مرداويج در عراق عجم قوت مي گرفت و خطر او به بغداد نزديكتر مي شد ، سرداران ترك نژاد و غلامان ترك همچنان به جنگهاي داخلي در عراق و آزار خلفا و نزديكان ايشان اشتغال داشتند . پيداست كه قدرتي براي خليفه نمي ماند تا از عهده جلوگيري مخالف شجاع ديلمي خود بر آيد و عين اين ضعف ، نسبت به ساير سركشان نيز وجود داشت . با اين همه پيشرفتهاي سريع مرداويج ، كارگردانان خلافت يغداد را به وحشت افكند و بر آن داشت كه از پيشرفت او پيشگيري كنند . از طرفي مرداويج ژون نسبت به سپاهيان به نيكي رفتار مي كرد و مال بسيار به آنان مي بخشيد ، مردم شجاع ديلم پياپي در لشكرگاه او گرد مي آمدند و چون عدد سپاهيان او فزوني يافت ، با اراضي متفوحه از عهده مخارج آنان بر نيامد و به فكر افتاد كه دامنه فتوحات خود را توسعه دهد و از اين نيرو استفاده هاي بيشتري ببرد . تا اين هنگام تنها ري و قزوين و رنجان و طبرستان و گرگان در تصرف مردداويج در آمده بود . پس به فكر افتاد كه همدان را نيز بر متصرفات خويش بيفزايد و بدين منظور خواهرزاده خود را با لشكر بسيار به فتح آن شهر گسيل داشت . بين حكومت دست نشانده خليفه و نيروهاي مرداويج چندين جنگ در نزديكي همدان رخ داد . خواهرزاده او با همه شجاعتش از عهده فتح شهر بر نيامد و خود در معركه كشته شد و مرداويج ناگزير شخصاً به فتح آن شهر همت گماشت . در اين جنگها مردم همدان عامل خليفه را ياري دادند و مرداويج پس از ورود به شهر گروه بزرگي را به سبب ياوي آنها به قتل رسانيد . از بغداد لشكر بزرگي به به سرداري هرون بن غريب ، به مقابله مرداويج آمد و اين نخستين مقابله ميان مرداويج و لشكريان خليفه بود . دو لشكر در نواحي همدان با يكديگر مصاف دادند و جنگي سخت كردند ، هرون ؟ گشت و مرداويج در نتيجه اين فتح بر همه شهرهاي ناحيه جبل و اطراف همدان استيلا يافت و سرداري به نام ابن علان قزويني به دينور فرستاد و آن را نيز گشود و لشكريان او تا ؟ پيش رفتند و غنائم بسياري با خود آوردند . مرداويج بعد از آنكه تا حدود ؟ پيش راند و غنائم بسياري به دست آورد ، بر آن شد كه فتوحات خود را ؟ در داخله ايران توسعه دهد و حمله بر بغداد را به موقعي موكول كند كه نيروي كافي به اختيار در آورده باشد . شهر اصفهان بعد از جنگهاي متمادي بين عمال خليفه و يكي از سرداران ديلمي ، باز به دست خليفه افتاد و اين هنگام مصادف بود با موقعي كه مرداويج به لشكركشي خود به اصفهان مبادرت مي جست . پادشاه ديلمي به زودي اصفهان را مسخر ساخت و با چهل هزار و به قولي با پنجاه هزار سپاه ، به آن شهر وارد شد ( 319 ) . مرداويج در سال 320 برادر خود ” وشمگير “ را به نزد خود آورد . از حدود سال 321 ، براي مرداويج گرفتاري جديدي پيش آمد و آن اختلاف او با پسران بويه است . پسران بويه ، كه بزرگتر و شجاعتر از همه آنها علي نام داشت ، بعد از شكست ماكان پسر كاكي از نزد او به خدمت مرداويج در آمدند و علي از طرف مرداويج حاكم كرج شد . ولي به زودي ميان آنان خلاف افتاد و علي از قلمرو حكومت مرداويج بيرون رفت و بر اصفهان تاخت و آن را در سال 321 فتح كرد و قدرت و شوكتي به دست آورد . چون اين خبر به مرداويج رسيد ، بيمناك شد ؛ زيرا از شجاعت و تدبير و كارداني علي ايمن نبود . پس بر آن شد كه او را به نحوي اسير سازد و براي اجراي نقشه خويش ، نخست نماينده اي با نامه نزد علي فرستاد و وعده داد كه سربازان بسيار در اختيار او خواهد نهاد تا شهرهاي ديگر را نيز فتح كند و در همين حال برادر خود وشمگير را با سربازان بسيار به جانب اصفهان فرستاد تا علي را كه هنوز به نامه وي سرگرم و مطمئن است ، اسير كند . ليكن علي از اين امر آگاه شد و از اصفهان به ارجان (بهبهان) رفت . وشمگير هم بي منازعه ، وارد اصفهان شد و بدين طريق اصفهان دوباره جزء متصرفات مرداويج در آمد . مرداويج اندكي پس از فتح اصفهان خود به آن شهر رفت و برادر خويش را به حكومت ري فرستاد . تا اين وقت علي بن بويه بر فارس تسلط يافته و قدرت و مال بسيار فراهم آورده بود . مرداويج چون از اين پيشرفتهاي پياپي علي آگاهي يافت ، تصميم به قلع و فتح او گرفت و بر آن شد كه به اهواز تازد و آن شهر را تصرف كند تا اگر علي خواست از فارس به بغداد رود ، مانع او شود . لشكريان مرداويج در سال 322 بر رامهرمز و اهواز مسلط شدند و آنها را از دست عمال خليفه بيرون آوردند و چون علي بن بويه از اين حال خبر يافت ،‌ از ترس مرداويج بر آن شد كه با او از در مدارا در آيد . پس به عامل وي در اهواز نامه نوشت و از او خواست كه بين او و مرداويج واسطه شود و او نيز چنين كرد تا آخر مرداويج با علي بر سر لطف آمد ، مشروط بر آن كه در فارس به نام او خطبه خوانده شود . علي اين شرط را پذيرفت و هداياي بسيار در مصاحبت برادر خود ، حسن فرستاد و حسن را هم به رسم گروگان به مرداويج سپرد و فرمان داد تا در تمام بلاد تابعه او ، خطبه به نام مرداويج و خوانند و به اين ترتيب مرداويج بر قسمت بزرگي از ايران كه از شمال تا جنوب امتداد داشت و همچنين بر غالب نواحي غربي اين كشور تسلط يافت و آنها را از تحت اطاعت خليفه عباسي بيرون آورد . مرداويج بر اثر علاقه اي كه مانند همه سرداران ديلمي و مردم شمال ايران به آداب و رسوم ملي داشت ، در اقامه جشنهاي ملي مبالغه مي كرد و از آن جمله در جشن سده سال 323 كه در اصفهان بر پا داشته بود ، تكلف بسيار به كار برد و چون اعمال او در آن جشن نمونه اي از مراسم باشكوه سده در ايران است ، ذكر آن خالي از فايده به نظر نمي آيد چون شب جشن سده فرا رسيد ، مرداويج فرمان داد تا از كوهها و نواحي اطراف اصفهان هيزم بسيار گرد آوردند و آنها را در دو طرف زنده رود ( زاينده رود ) به شكل منبرها و قبه هاي بزرگ قرار دهند و همين كار را هم در كوه معروف به ” كريم كوه “ ، كه مشرف بر اصفهان است ، بكنند و از پاي كوه تا قله آن را به هيزم بپوشانند ؛ چنانكه چون اين هيزمها افروخته شد ، همه كوه را آتش فرا گيرد و از دور چون توده اي عظيم به نظر آيد . و همچنين فرمان داد تا نفت بسيار فراهم كنند و نفت بازان را حاضر سازند و شمعهاي بسيار گرد آوردند و دو هزار پرنده تهيه كنند تا نفت بر پاي آنها بمالند و آنها را رها سازند . و نيز دستور داد تا سفره عظيمي بيفكنند . مرداويج در پايان روز ، خود تنها سوار شد و غلامانش نيز پياده در مركب او بودند و به آن حال بر دور سفره گشت و و اين چيزها و نيز هيزم ها را به دقت وارسي كرد ، ولي همه اينها بر اثر فراخي صحرا در نظر او بي نهايت حقير آمد ؛ چنانكه ، به شدت خشمگين و دلتنگ شد و كساني را كه مأمور اين تشريفات بودند ، دشنام داد . همه حاضران از اين امر بيمناك شدند و او خود بازگشت و بخفت و هيچ كس را زهره آن نبود كه با وي سخن گويد . مرداويج همواره به تركان بدبين و بدانديش بود و مي گفت : « تركان به منزله شياطين و راندگان درگاه خدايند ، بايد با آ‌نان درستي كرد و برايشان سخت گرفت ، وگرنه تباه مي شوند . » و با همين نيت بد ، در كشتن و آزار ايشان مبالغه مي كرد . به هر حال ، پيش از اين واقعه نيز مرداويج چند تن از بزرگان ترك را كه در شمار غلامان او خدمت مي كردند مجازات كرده بود و آنان كينه وي را در دل گرفته بودند و بر قتل او همداستان شده بودند و چون اين واقع اتفاق افتاد ، بيش از پيش در عقيده خود راسخ گشتند و سپس در قتل او هم پيمان شدند و سوگند خوردند . يكي از غلامان ترك مأمور حفظ مرداويج در خلوت و حين استحمام بود . مرداويج پس از ورود به قصر خود در اصفهان و قصد حمام ، اين غلام ترك را از خود راند و از شدت غضب ، هيچ يك از نگهبانان خود را نيز براي حفاظت خود نخواند . مرداويج را غلام سياهي هم براي حفاظت خويش در گرمابه بود كه همواره سلاح او را در حمام حمل مي كرد . غلامان ترك ، او را نيز بفريفتند . عادت مرداويج آن بود كه هرگاه به حمام مي رفت ، خنجري بلند كه در پارچه اي پيچيده بود ، با خود مي برد و آن روز غلامان ترك تيغه آن شمشير را شكستند و دسته آن را به غلاف پيوستند و مرداويج شمشير را به همان صورت از غلام سياه گرفت و با خود به حمام برد و كسي جز استاد حمام ، بر در حمام براي حفاظت او نبود . غلامان ترك پس از آنكه مرداويج به گرمابه رفت ، بر آن هجوم بردند . نخست ضربتي بر استاد حمامي زدند . چنانكه دست او قطع شد و چون او فرياد برداشت ، مرداويج دست به خنجر برد . ليكن ، تيغه آن را شكسته يافت . ناچار تخت چوبي را كه هنگام شستشو بر آن مي نشست ، برداشت و پشت در حمام قرار داد . چنانكه تركان نتوانستند در را بگشايند . اما غلاملان سر سخت ترك مأيوس نشدند و چند تن از آنان بر بام حمام رفتند و جامهاي بام را شكسته ، از آنجا به تيراندازي پرداختند . مرداويج به گرمخانه حمام پناه برد و شروع به اظهار لطف و مدارا با آنا كرد و ايشان را مالهاي فراوان وعده داد تا دست از او بر دارند . اما تركان ؟ نمي دادند و همچنان در بدسگالي خود اصرار مي ورزيدند تا آنكه در حمام را شكستند و مرداويج را كشتند . غلامان بعد از فراغت از كار خود به ميان جمع آمدند و ديگران را از واقعه آگهي دادند و قصر او را غارت كرده و راه گريز پيش گرفتند تا به دست ديلميان نيفتند . طبري مي گويد : « تابوت مرداويج را از اصفهان به ري بردند و هنگامي كه تابوت به ري رسيد ، ازدحامي غريب بود وهمه ديلمان و مردم گيل با پاي برهنه تا چهار فرسنگ جنازه سردار شجاع خود را استقبال كردند . » قتل مرداويج يكي از بزرگترين زيانهايي بود كه ملت ايران برد . زيرا اين امر باعث شد كه مرداويج نقشه وسيع و مهم خود يعني ايجاد حكومت بزرگي در ايران و تجديد دوره ساساني و برانداختن حكومت بني عباس را به پايان نرساند . اجراي چنين نقشه بزرگ و مهمي براي مرداويج شجاع و جنگاور ، امر دشواري نبود ، اما براي ديگران به آساني ميسر نمي گرديد . او بزرگترين مردي بود كه آمال ديلمان و مردان شجاع كوهستاني گيلان و مازندران را در برانداختن قدرت تازيان و از ميان بردن ” سياه پوشان “ مي توانست برآورد . زيرا وي عاليترين نمونه شجاعت و دلاوري اين مردان پرخاشجوي رزمسار بود .

نویسنده : نظرات 0 چهارشنبه 6 مرداد 1395  - 2:01 AM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : منبع :

ناصر كبير-علویان پس از شکست علویان از سامانیان و کشته شدن داعی کبیر مدت 13 سال طبرستان در دست فرمانبرداران سامانیان بود .سپس داعی حسن بن علی ، معروف به ناصر کبیر، ( از نوادگان امام زین العابدین ) سامانیان را در طبرستان مغلوب ساخت . جستان که با ناصر بیعت نمود و به یاری او شتافته به خون خواهی محمدبن زید ، سامانیان را شکست داد.ناصر کبیر در سال 290 هجری قمری چون با جستان به دیدر آنجا به ارشاد و نشر اسلام در میان دیلمان و گیلان پرداخت و چون خود شیعه زیدی بود و یکی از دانشمندان و مولفان زیدی محسوب می گشت به ترویج زیدیه پرداخت . دعوت ناصر پیشرفت کرده و انبوهی از دیلمیان و گیلانیها اسلام و مذهب زیدی را پذیرفتند. ناصر کبیر در سال 301 هجری قمری با گروه انبوه خود دژ باستان چالوس را که در زمان سامانیان در برابر دیلمیان ساخلو گاه بود ، ویران کرده . قدر مسلم این است که مردم طالقان پس از سال 290 هجری قمری مذهب زیدی داشته و تحت تاثیر ناصر کبیر اسلام در این خطه نیز رواج یافت . پس از آنکه علویان گیلان و طبرستان رو به ضعف نهادند ، بعضی از سرداران ایشان که یکی لیلی بن نعمان و دیگری ماکان بن کاکی و اسفاربن شیرویه و مرداویچ پسر زیاد و علی بویه نام داشتند ، هریک قدرتی یافته در ناحیه ای حکومت کردند.

نویسنده : نظرات 0 چهارشنبه 6 مرداد 1395  - 2:01 AM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : منبع :

داعي كبير-علویان در سال 250 حسن بن ریدی علوی معروف به داعی کبیر در مازندران خروج کرد . وهسودان پسر جستان نیز که پادشاه دیلمان بود ، بیعت او را پذیرفت . ولی سال دیگر وهسودان معلوم نیست به چه سببی از داعی برگشت و در همان سال وهسودان وفات یافت . معروفترین پادشاه جستانی پسروهسودان ، جستان است ( جستان سوم ) و نزدیک پنجاه سال فرمانروایی کرد و باداعی کبیر جانشین او بیعت داشت. جستان با کمک علویان ری را تاراج نمود. مردم ری ناگزیربر دو هزار درهم به علویان و جستانیان داده صلح کردند. جستان احمد بن عیسی را در آنجا گذارده خویشتن با کوکبی آهنگ قزوین کردند. چنانچه مشاهده می کنید علویان این مخالفان سرسخت خلافت عباسی ، مناطق کوهستانی طالقان و اطراف آن و بطور کلی دیلمان را مامن مناسبی برای مخالفت یافته بودند و با تبعیت با آل جستان به حملات خود به ری و قزوین اسباب خشم عباسیان را فراهم نموده بودند . طبری در سال 259 هجوم دیگر جستان بر قزوین و جنگ او با محمد بن فضل قزوینی و شکست جستان را می نگارد. در سال 260 هجری قمری طبری جنگ داعی را با یعقوب لیث صفاری به رشته تحریر در آورده و می گوید :جستان از یاران داعی به شمار می رفت و پیداست که او در تبعیت خود با داعی تا آخر پایدار و استوار بوده است. در سال 270 هجری قمری داعی کبیر بدرود گفته برادرش محمدبه نام داعی صغیر جانشین او شد. جستان بیعت محمد را نیز نپذیرفت. ظهیرالدین مرعشی در کتاب تاریخ طبرستان ، رویان و مازندران در ذکر حکومت داعی صغیر ( در سال سال 276 هجری قمری ) مطالب سودمندی راجع به طالقان نوشته و راجع به فتح قلعه گیله کیا طالقان می نویسد : " آنکه داعی محمد با اصفهبد قارن بد بود. اصفهبد رستم به امیر خراسان پیوست . امیر خراسان " رافع بن هرثمه " ب.د. او را با لشکر خراسان به مازندران می آورد و داعی اقمت نتوانست نمود. آمل را بگذاشت و به کچور رفت و کچور را حصاری قوی کرد. رافع در عقب او به کچور آمد. داعی بگریخت و به دیلمستان رفت. رافع چهار ماه در کجور بماند. و کار مردم رویان سخت شد و اصفهبد رستم با رافع بود و داعی لشکر دیلمستان را جمع کرد و مردم کلار را دعوت نمود ، اجابت کردند و به چالوس آمد و نایب رافع را بگرفت . رافع اصفهبد پادوسیان را به ساحل دریای بنفشه گون بداشت و خود به اهلم رفت . چون کار به اصفهبدان تنگ شد ، رافع از اهلم بازگشت به دهی که خراج می خوانند به چهار فرسخس چالوس فرود آمد. داعی بگریخت و به وازه کوه . رافع به لنکا فرود آمد و اموال بسیار از مردم آن دیار به مصادره بستاند . از آنجا به طالقان رفت و آن ملک را خراب کرد و غله بسوزاند و مدتی در طالقان مکث نمود و قلعه گیله کیا را به قهر و غلبه بستاند. تاجستان بن هسودان که حاکم دیلمان بود با او عهد گرفت که داعی را مدد نکند. بر این قرار کردند ورافع به قزوین رفت ." شاید رافع از معدود دشمنان بود که با دیلمان درون خانه آنان جنگید با جنگ از این سوی تا آن سوی آن را در نوردید پس از آنکه محمدبن زی د داعی (270-287 هجری قمری ) در جنگ با امیر سامانی کشته شد و سرانجام سر او را به بخارا پیش امیر اسماعیل سامانی فرستاندند ، مدت 13 سال طبرستان در دست فرمانبرداران سامانیان بود .سپس داعی حسن بن علی ، معروف به ناصر کبیر، ( از نوادگان امام زین العابدین ) سامانیان را در طبرستان مغلوب ساخت . جستان که با ناصر بیعت نمود و به یاری او شتافته به خون خواهی محمدبن زید ، سامانیان را شکست داد.

نویسنده : نظرات 0 چهارشنبه 6 مرداد 1395  - 2:01 AM

ملیت :  ایرانی   -   قرن : منبع :

محمد بن طاهر بن عبدالله- طاهریان محمد بن طاهر : درعهد خلافت احمد المستعين بالله بن محمد بن معتصم ‹ 248- 251 هـ ق › به مقام حكومت خراسان دست يافت، محمد بن طاهر بن عبدالله بن طاهر درسال 237هـ ق حاكم بغداد واز248هـ ق تا 259هـ ق حكمران خراسان بود، ودرسال 269هـ ق درگذشت. گرديزي محمد بن طاهر را مردي “ غافل وبي عاقبت ” ومشروب خوارمعرفي نموده است، كه “بطرب وشادي مشغول گشت. ” وبه سبب همين غفلت اوبود كه درسال 251هـ ق درطبرستان شورش گرديد، وسليمان بن عبدالله بن طاهر ازطبرستان دراثر شورش ياد شده دفاع كرده نتوانست ومجبوربه هزيمت گرديد، ودراخرهم پسران هم محمد طاهر ازروي حسادت با يعـقوب ليث صفار تباني كردند، وهمكارشدند، بدين گـونه يعـقوب ليـث صفار توانست خراسان را ازدست محمد بن طاهرتصرف نموده وخود به حكومت ولايت مذكور دست يابد. جورجاني محمد بن طاهر را ادب دوست معرفي ميدارد كه به شعر وفضل موصوف بوده است، ولي درلهو عشرت نيز حيص ميورزيده است، آنچه درباره انتقال قدرت ازمحمد بن طاهر به يعقوب ليث صفارجالب مينمايد اينست كه چون يعقوب ليث به نزديك نيشاپور رسيد، محمد برايش پيام فرستاد كه اگرچنانچه ادعاي امارت دارد، بايد فرمان اميرالمؤمنين ‹ منظورخليفه بغداد › با منشور امارت را دريافت كرده باشد، لي يعقوب درپاسخ شمشيرش را ازنيام كشيده به رسول امير محمد بن طاهر نشان داد وچنين اظهارنمود،‌“ حجت ومثال من اينست . ”

نویسنده : نظرات 0 چهارشنبه 6 مرداد 1395  - 2:01 AM

صفحات سایت

تعداد صفحات : 2

جستجو



در وبلاگ جاری
در كل اينترنت

نویسندگان

امکانات جانبی