شعر عاشقانه
ناگهان چقدر زود دیر می شود!
موضوعات
کدهای کاربر

مگر چه ریخته ای در پیاله ی هوشم

 

که عقل و دین شده چون قصه ها فراموشم

 

تو از مساحت پیراهنم بزرگ تری

ببین نیامده سر رفته ای از آغوشم

 

چه ریختی سر شب در چراغ الکلی ام

که نیمه روشنم از دور و نیمه خاموشم

 

همین خوش است همین حال خواب و بیداری

همین بس است که نوشیده ام ... نمی نوشم

 

خدا کند نپرد مستی ام چو شیشه ی می

معاشران بفشارید پنبه در گوشم

 

شبیه بار امانت که بار سنگینی است

سر تو بار گرانی است مانده بر دوشم ...

 

سعید بیابانکی


ارسال شده توسط : سید رضا هاشمی
ادامه مطلب
[ یک شنبه 29 بهمن 1396 2:53 PM ] [ سید رضا هاشمی ]

شب است و باغچه‌‌های تهی ز ميخک من

و بـــوی خاطــــره‌‌ها در حيــــاط کوچک من

 

حياط خلوت من از سکوت سرشار است

 

کجاست نغمه غمگينت ای چکاوک من؟

 

به سکّه سکّه اشکم تو را خريدارم

 

تويی بهــای پس‌اندازهای قلّک من

 

بگير دست مرا ای عـــروس دريايی

 

بيا به ياری دنيای بی عروسک من

 

تورا به رشته‌ای از آرزو گـره زده‌اند

 

به پشت پنجره سينه مشبّک من

 

کسی نيامده - حتّی کلاغ‌‌های سياه –

 

به قصد غارت جاليــــز بی مترسک من

 

کبوترانه بيـــا تخـــم آشتـــــی بگذار

 

ميان گودی انگشت‌‌های کوچک من

 

شب است و خواب عميقی ربوده شهر مرا

 

کجــاست شيطنت کودکـــی و سوتک من؟

 

بترس ازاين همه لولو که پشت پنجره اند

 

بخواب شعر قشنگم، بخواب کودک من...

 

سعید بیابانکی


ارسال شده توسط : سید رضا هاشمی
ادامه مطلب
[ یک شنبه 29 بهمن 1396 2:51 PM ] [ سید رضا هاشمی ]

نخواهی دید جز من، در کسی این سربه راهی را

 

بـــرای بردن دریــــا بیــــــاور تنگ ماهــــــی را

 

جدا کردی مسیر خویش را از من ولی دستی

 

به هــم پیوند داده انتهـــای این دوراهـــــی را

 

مرا می خواهــی اما در مقابل شرط هم داری

 

دوباره زنده کردی دوره ی مشروطه خواهی را

 

بـرای دیدنت فرقـــی ندارد راه و بـی راهه

 

به مقصد می رسانم هر مسیر اشتباهی را

 

به عشقت هرکسی شاعر شد از میدان به در کردم

 

زمانی " مولوی " و این اواخر هم " پناهی " را !

 

سرنا جوکار


ارسال شده توسط : سید رضا هاشمی
ادامه مطلب
[ یک شنبه 29 بهمن 1396 2:50 PM ] [ سید رضا هاشمی ]

بنشین برایت حرف دارم در دلم غوغاست

وقتى که شاعر حرف دارد آخر دنیاست

 

شاعر بدون شعر یعنى لال! یعنى گنگ

در چشم هاى گنگ اما حرف دل پیداست

 

با شعر حق انتخاب کمترى دارى

آدم که شاعر مى شود تنهاست یا تنهاست

 

هرکس که شعرى گفت بى تردید مجنون است

هر دخترى را دوست مى دارد بدان لیلاست

 

هر شاعرى مهدى ست یا مهدى ست یا مهدى ست

هر دخترى تیناست یا ساراست یا رى راست

 

پروانه ها دور سرش یکریز مى چرخند

از چشم آدم ها خل است از دید من شیداست

 

در وسعتش هر سینه داغ کوچکى دارد

دریا بدون ماهى قرمز چه بى معناست

 

دنیا بدون شاعر دیوانه دنیا نیست

بى شعر، دنیا آرمانشهر فلاطون هاست

 

من بى تو چون دنیاى بى شاعر خطرناکم

من بى تو واویلاست دنیا بى تو واویلاست

 

تو نیستى وآه پس این پیشگویى ها

بیخود نمیگفتند فردا آخر دنیاست

 

تو نیستى و پیش من فرقى نخواهد کرد

که آخر پاییز امروز است یا فرداست

 

یلداى آدم ها همیشه اول دى نیست

هرکس شبى بى یار بنشیند شبش یلداست

 

مهدی فرجی


ارسال شده توسط : سید رضا هاشمی
ادامه مطلب
[ یک شنبه 29 بهمن 1396 2:50 PM ] [ سید رضا هاشمی ]

مباش در پی کتمان ... که این گناه تو نیست

که عشق میرسد از راه و دلبخواه تو نیست

 

به فکر مسند محکمتری از اینها باش

که عقل مصلحت اندیش تکیه گاه تو نیست

 

سیاه بختتر از موی سر به زیر تو باد

هر آن که کشته ی ابروی سربهراه تو نیست

 

سیاه لشگر مویت شکست خورده مباد!

نشان همدلی انگار در سپاه تو نیست

 

کشیده اند نشابور را به بند و هنوز

خیال صلح درین خیل روسیاه تو نیست

 

به خویش رحم کن ای شاهدخت کشور حسن

چرا که آینه تاب آور نگاه تو نیست ...

 

علیرضا بدیع 


ارسال شده توسط : سید رضا هاشمی
ادامه مطلب
[ یک شنبه 29 بهمن 1396 2:49 PM ] [ سید رضا هاشمی ]

آهو ندیده ای که بدانی فرار چیست

صحرا نبوده ای که بفهمی شکار چیست

 

باید سقوط کرد و همین طور ادامه داد

دریا نرفته ای بچشی آبشار چیست

 

پیش من از مزاحمت بادها نگو

طوفان نخورده ای که بفهمی قرار چیست

 

هی سبز در سفیدی چشمت جوانه زد

یک بار هم سوال نکردی بهار چیست

 

در خلوتت به عاقبتم فکر کرده ای؟

خُب...کیفر صنوبرِ بی برگ و بار چیست؟

 

روزی قرار شد برسیم آخرش به هم

حالا بگو پس از نرسیدن قرار چیست؟

 

مهدی فرجی


ارسال شده توسط : سید رضا هاشمی
ادامه مطلب
[ یک شنبه 29 بهمن 1396 2:49 PM ] [ سید رضا هاشمی ]

کسی که در حضور تو غـزل ارائه می کند

حـرف نمی زند تو را ،عمل ارائه می کند

 

فقـط برای کام خود لـب تو را نمی گزم

کسی که شهد می خورد عسل ارائه میکند

 

نشسته بین دفترم نگاه ِ لــــرزه افـکنت

و صفحه صفحه شاعرت گسل ارائه میکند

 

به کُشته مرده های تو قسم که چشم محشرت

به خاطر ِ معـــاد تـو اجـــل ارائه می کند

 

« رفــاه ِ » دست های تو شنیده ام به تازگی

برای جــذب مشتری « بغـــل » ارائه میکند

 

بگو به کعبه از سحر درون صـــف بایستد

ظهــر ، قریش ِ طبع من هُبَل ارائه میکند

 

ظهــر ، کیس ِ دینی و مـن و تـو و معـلمی

که هی برای بـــودنت عـلل ارائه می کند!

 

و غیبتی که می زند برای آن کسی ست که

نشسته در حضــــور تو غزل ارائه می کند!

 

کاظم بهمنی


ارسال شده توسط : سید رضا هاشمی
ادامه مطلب
[ یک شنبه 29 بهمن 1396 2:48 PM ] [ سید رضا هاشمی ]

غم مخور ، معشوق اگر امروز و فردا میکند

شیر دوراندیش با آهو مدارا میکند

 

زهر دوری باعث شیرینی دیدارهاست

آب را گرمای تابستان گوارا میکند

 

جز نوازش شیوه ای دیگر نمیداند نسیم

دکم? پیراهنش را غنچه خود وا میکند

 

روی زرد و لرزشت را از که پنهان میکنی ؟

نقطه ضعف برگها را باد پیدا میکند

 

دلبرت هرقدر زیباتر ، غمت هم بیشتر

پشت عاشق را همین آزارها تا میکند

 

از دل همچون زغالم سرمه میسازم که دوست

در دل آیینه دریابد چه با ما میکند

 

نه تبسم ، نه اشاره ، نه سوالی ، هیچ چیز

عاشقی چون من فقط او را تماشا میکند

 

کاظم بهمنی

 


ارسال شده توسط : سید رضا هاشمی
ادامه مطلب
[ یک شنبه 29 بهمن 1396 2:46 PM ] [ سید رضا هاشمی ]

درد سر، بین گذر، چند نفر، یک مادر...

شده هر قافیه ام یک غزل درد آور

ای که از کوچه ی شهر پدرت می گذری

امنیت نیست ، از این کوچه سریع تر بگذر

دیشب از داغ شما فال گرفتم، آمد:

دوش می آمد و رخساره... نگویم بهتر!

من به هر کوچه ی خاکی که قدم بگذارم

نا خودآگاه به یاد تو می افتم؛ مادر

چه شده؟! قافیه ها باز به جوش آمده اند:

دم در، فضه خبر! مادر و در، محسن پر...

 

کاظم بهمنی


ارسال شده توسط : سید رضا هاشمی
ادامه مطلب
[ یک شنبه 29 بهمن 1396 2:45 PM ] [ سید رضا هاشمی ]

هم از تو هیچ در این رهگذر نمی خواهم

و هم حضور تو را ، مختصر نمی خواهم

 

اگر چه حرف توقف به دفتر من نیست

قبول کن که تو را رهگذر نمی خواهم

 

تویی که از من و پنهان من خبر داری

کسی که نیست ز من با خبر نمی خواهم

 

زمانه از تو هزاران شبیه ساخته است

هنر شناسم و شبه هنر ، نمی خواهم

 

بخواه تا اثری باز جاودانه شود

دقایقی که ندارد اثر ، نمی خواهم

 

به عمر یک غزل حافظانه با من باش

فقط همین و از این بیشتر نمی خواهم

 

محمدعلی بهمنی


ارسال شده توسط : سید رضا هاشمی
ادامه مطلب
[ یک شنبه 29 بهمن 1396 2:45 PM ] [ سید رضا هاشمی ]

تعداد کل صفحات : 4 1 2 3 4
درباره وبلاگ

آمار و بازدید ها
کل بازدید:76229

تعداد کل مطالب : 1173

تعداد کل نظرات : 1

تاریخ آخرین بروزرسانی : شنبه 9 تیر 1397 

تاریخ ایجاد بلاگ : دوشنبه 17 مهر 1396