افسوس که عمر رفت بر بیهوده
هم لقمه حرام و هم نفس آلوده
فرمودهٔ ناکرده پشیمانم کرد
افسوس ز کردههای نافرموده
افسوس که عمر رفت بر بیهوده
هم لقمه حرام و هم نفس آلوده
فرمودهٔ ناکرده پشیمانم کرد
افسوس ز کردههای نافرموده
ما درویشان نشسته در تنگ دره
گه قرص جوین خوریم و گه گشت بره
پیران کهن دانند میران سره
هر کس که بما بد نگره جان نبره
تا کی زجهان پر گزند اندیشه
تا چند زجان مستمند اندیشه
آن کز تو توان ستد همین کالبدست
یک مزبله گو مباش چند اندیشه
هجران ترا چو گرم شد هنگامه
بر آتش من قطره فشان از خامه
من رفتم و مرغ روح من پیش تو ماند
تا همچو کبوتر از تو آرد نامه
گر جا به حرم ور به کلیسا کرده
زاهد عمل آنچه کرده بی جا کرده
چون علم نباشد عملش خواهد بود
ناکرده چو کرده کرده چون ناکرده
بحریست نه کاهنده نه افزاینده
امواج برو رونده و آینده
عالم چو عبارت از همین امواجست
نبود دو زمان بلکه دو آن پاینده
چشمم که سرشک لاله گون آورده
وز هر مژه قطرهای خون آلوده
نی نی به نظارهات دل خون شدهام
از روزن سینه سر برون آورده
ای نیک نکرده و بدیها کرده
و آنگاه نجات خود تمنا کرده
بر عفو مکن تکیه که هرگز نبود
ناکرده چو کرده کرده چون ناکرده
زاهد خوشدل که ترک دنیا کرده
می خواره خجل که معصیتها کرده
ترسم که کند امید و بیم و آخر کار
ناکرده چو کرده کرده چون ناکرده
از هر چه نه از بهر تو کردم توبه
ور بی تو غمی خوردم از آن غم توبه
و آن نیز که بعد ازین برای تو کنم
گر بهتر از آن توان از آن هم توبه