امام علی علیه‌السلام: بعد از سلامتی خنده بزرگترین نعمت خداست
   
 
نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : دوشنبه 19 بهمن 1394 
نظرات 0

15 سال پیش 8 ساله که بودم رفته بودیم مشهد.تو باغ وحش میخواستیم سوار فیل بشیم و باهاش عکس بگیریم.من خیلی ترسیده بودم به بابام گفتم میترسم ازش. دیگه نمیدونم فیله فهمید عایا!!! وقتی اومدم پایین وایساده بودم که محکم با خورطومش زد توکتفم و چنان پرت شدم روی زمین که ازترس رفتم رو ویبره!!
هنوزم صدای انفجار خنده مردمی که ایستاده بودند توی گوشمه...

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : دوشنبه 19 بهمن 1394 
نظرات 0

با مامانم رفتم بیرون.خواست آدامس بخره ازم پرسید آدامس چی بخرم گفتم توت فرنگی بعد رفته تو مغازه به فروشنده میگه:اقا ادامس موزی دارین؟
فروشنده:بله
مامانم:پس یدونه توت فرینگیشو بدین
فروشنده: O_O
من: :)))))
مامانم: :|
آدامس موزی با طعم توت فرنگی: :)))
حالا فروشنده میگه چندتا بدم
مامانم فکر کرده اگه بگه یدونه طرف ورمیداره یدونه وا یکنه بهش میده
میگه یه بسته
فروشندهم فهمیده میگه یه بسته کامل میخوای یا یدونه
مامانم: یه بسته
بعد فروشنده رفته یه بسته آورده
مامانم:نه این بسته ها. یه بسته ی یدونه ای
من: :))))))
فروشنده: O_O
مامانم: :|
آدامس موزی با طعم توت فرنگی: :|
یه بسته ی یدونه ای : :))))
دوستان من الان دارم ازتو بیمارستان پست میزارم دارن شیشه های مغازه رو که جویدم از تو معدم در میارن

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : دوشنبه 19 بهمن 1394 
نظرات 0

سلام به همگی
هی خدا!
اقا ما پارسال اول دبیرستان بودیم بعد دبیر مطالعات اجتماعیمون مرد بود
اقای بووووووووووووووووووووووووووووق
این میخواست سریه مبحثی مثال بزنه گفت:مثلا وقتی به کارمندا پول ندن اونام خرید نمیکنن و مغازه دارا چرتیشن!
ما:o0
وقتی قیافه های مارو دید که عین بز بهش زل زدیم گفت:بابا چرتیشین دیگه!
همچنان ما بعد ماه ها 0o
اقای بوووق :) ____>درحالی که فک میکنه خیلی باسواده
چهره ی دهخدام رم خودتون تصور کنین دنبال برجای دوقلوئه تاسرشو بزنه به دیوار
تازه بعداز ماه ها فهمیدیم منظور بدبخت این بوده چرت میزنن
خوالان تقصیر ماطفلیا چیه؟
اخه چرا معلما بی سوادن؟
یه رازیم بین خودمون باشه معلممون 70سالش بود :)
هعیییییییییی خدا!!!

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : دوشنبه 19 بهمن 1394 
نظرات 0

با دوستم رفتیم واسش کاپشن بگیریم فروشنده برگشت گفت لباس باید به ذات آدم بیاد ; بیا این کاپشن خود پوست گاوه درجه یکه یک
رسما رفیق مارو گاو کرد هیچی دیگه طفلی از همون روز داره شیر میده !!!

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : دوشنبه 19 بهمن 1394 
نظرات 0

یه روزی امتحـان جغـرافی داشتیم
منم از جغرافی به حد مرگ بیزارررررر
اتفاقا دوست صمیمیم عاشق جغراقی بود و پشت سرم نشسته بود
بهش گفتم اسمتو رو برگت ننویس که اگه
من یه جا سوالو گیر افتادم برگه هامون رو جابجا کنیم
حفظ کنمو بنویسم از روت. گفت باشه
خلاصه 20 دقیقیه به آخر امتحان برگارو جابجا کردیم
منم اسممو رو برگه دوستم نوشتم پاشدم برگه رو دادم=))
اون هم برگه سفید من درکمال ناباوری دستش بود
شروع کرد تند تند از اول نوشت :))
و این چنین بود که من برای اولین بار جغرافی 20 شدم!
مدیونید اگه فک کنید بعدش بدنم در اثر ضربات کتک سیاه و کبود شد :)

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : دوشنبه 19 بهمن 1394 
نظرات 0

دیروز طبق معمول داشتم تو خیابون قدم میزدم (خیابون متر میکردم) یهو دیدم یه پیرزنه داره تو آشغالا دنبال خوراکی میگرده منم بهم برخورد صدهزار تومن پس انداز دوماهم پیشم بود بردم دادم بهش گفتم خانوم این از جیبتون افتادیه نگاه بهم کرد و گفت من که جیب ندارم!!!!!!
بماند حالا که چقد ضایع شدم اما از رو نرفتم و گفتم نمیدونم اما از دست شما افتادگفت من صدقه قبول نمیکنم پسرم منم خیر سرم گفتم ریا نشه گفتم نه حاج خانوم به جان خودم مال خودم نیست مال شماست تا اینو شنید شرو کرد دادوبیداد که مردم دزد....
الانم دارم از در کلانتری مطلب میزارم به قید وثیقه آزادم

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : دوشنبه 19 بهمن 1394 
نظرات 0

بچایا(بچه ها، بچه هون، بچه هات ، بچه هان و....) عمم یه گودزیلا داره اسمش مهرداده چن هفته پیش اومده بودن خونمون این گودزیلاشونم همش به من نیگا میکرد منم یه چندتا شکلک واسش دراوردم اینم نه گذاشت نه ورداشت نه انداخت شروع کرد حرف های رکیک زدن
گودزیلا: مگ سک بیشور عر پیپی سگ و...(ترجمه: پدر سگ ،بیشعور،خر،اخریشم که معلومه دیگه)
اینجانب درحال سرخ و سفید شدن: 0^0
هیچی دیگه شب یلدام اومده بودن خونه بابابزرگم منم همش با اخم بش نیگا میکردم(نقطه ضعفش) اونم میزد زیر گریه خلاصه پس از مشاجره های فراوان و تهدید های عمه جان وشکلاتی که بزور تو دستم چپوندن تا بدم بهش ،با هم رفیق شدیم
---------------»در ضمن پست اوله دگ رو سفیدم کنین«---------------

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : دوشنبه 19 بهمن 1394 
نظرات 0

فاجعه ینی بری دستشویی باخیال راحت کارتو انجام بدی وقتی میخوای شیرو بازکنی درکمال تأسف ببینی شیر یخ زده!!!
عاقا دره افق کجاس من برم؟؟

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : دوشنبه 19 بهمن 1394 
نظرات 0

یادش بخیر کلاس پنجم بودیم تیزهوشان مرحله اول که قبول شدیم مدیرمون به عنوان تشویق برامون معلم گرفته بود که مرحله دومم هم قبول شیم.حالا این کلاسا مختلت(مخطلت-مخطلط-مختلط)بود.یه روز سرکلاس بودیم تا معلممون بیاد داشتیم شلوغ کاری میکردیم کفش من لیز بود با صورت اومدم پایین ولی کلاس شلوغ بود کسی حواسش به من نبود منم چهار دستو پا از در کلاس خارج شدم و کنار در از بیرون نشستم خندیدم.
خو چیکار کنم پا میشدم ضایه(زایه-ذایه-زایح-ذایخ-ضایح)بود:|

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : دوشنبه 19 بهمن 1394 
نظرات 0

سلااااااام خوبید؟
اصلابه من چه؟؟؟^_^
دیروز پسرعموم گودزیلاس داره به باباش میگه من لپ تاپ 6میلیونی میخوام
بعدش من اسکول وقتی کوچیک بودم خیال میکردم این تراکتور فرکوسن ها ساخت الکس فرگوسن هس والا بوخودا
اسکولم خودتونید^_^

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : دوشنبه 19 بهمن 1394 
نظرات 0

دوستان باور كنيد ايرانسل عاشقم شده ميدونيد چرا؟؟؟
جديدن وختى اس ميده حتى دوس نداره من واسه باز كردنشم تو زحمت بيفتم!!! خودش اس رو روى صفحه گوشى جهت مطالعه توسط اينجانب باز ميكنه و كافيه كه من فقط سر مبارك رو بچرخونم,..,,. بعله دلتونم بسوزه.....

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : دوشنبه 19 بهمن 1394 
نظرات 0

اقا ما پارسال سیزده بدر با خاله اینا رفته بودیم در دامن طبیعت و کباب بودو به به.میگفتیمو میخندیدیم که یهو مامورین زحمتکش محیط زیست تشریف اوردن.اقا مارو میگی انگار موادمخدر جاسازی کردیم.همه میلرزن.خالم با چادر جلوی منقلو گرفته تازه چادرشم باز کرده بود.ماموره اومد گفت چی قایم کردین؟
خالم:هیچی بخدا.ما ادمای شریفی هستیم تا حالا پامون اینجور جاها باز نشده!!!!!!!!!
ماموره مشکوک شد.ب خالم گفت برو کنار وقتی خالم رفت کنارو ماموره منقل کبابو دید یه نگا ب سربازه کردو بعد با هم زدن زیر خنده.
ما هم خندیدیم.یهو مارو نگا کرد هممون ساکت شدیم.اومد جلو یه سیخ برداشت یه ذره خورد گفت:خانم نمکش کمه.عیدتون مبارک.
بعدشم تا رفته پیش ماشینه با سربازه ریسه میومدن.با رفتارای خالم نزدیک بود حکم اعدام بگیریم

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : دوشنبه 19 بهمن 1394 
نظرات 0

عاقا اونروز بیماریهای داخلی داشتیم استاد داشت علائم یک بیماری رو میگفت ماهم تند تند یادداشت میکردیم..
افزایش فشار خون، افزایش ضربان قلب، رنگ پریدگی.... و تیرگی شعور!!!!
یعنی وقتی مورد آخرو گفت همه اینجوری شدن 0_O
آخه مگه شعور هم تیره میشه؟!!!!!!
من شخصا تو جزوم نوشتم مریض بی شعور و عوضی میشه.. فک کنم منظورش همین بود روش نشد بگه!!

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : دوشنبه 19 بهمن 1394 
نظرات 0

یادمه بچه که بودم یه یکی از بچه های کلاسمون کیلپس زده بود منم فک کردم این لیوانه گذاشته بالای سرش منم فرداش با یه لیوان روسرم و بالاش مقتعه رفتم مدرسه دیدم دارن یه جوری نگام میکنن ولی من خیلی باشکوه راه میرفتم و خیلی اعتماد به نفس داشتم

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : دوشنبه 19 بهمن 1394 
نظرات 0

بابام میگه:
:)))))
قدیما که میرفتیم تهران کار کنیم..
یه هم ولایتی داشتیم که اسمش حمزعلی بود.
چون مشهد رفته بود صداش میزدیم مشدحمزعلی...
میگفت یروز که داشتیم از تهران میومدیم خونه..
تو ترمینال یهو دیدیم که حمزعلی نیست!!! (!_!)
همه جارو گشتیم دنبالش.
میگفت یه لحظه دیدیم تو اتوبوس رشت-انزلی نشسته!!! (#_#)
گفتیم حمزعلی اینجا چیکار میکنی؟؟
حمزعلی هم برگشت گفت: خب راننده خودش صدام زد گفت:
مشدحمزعلی - مشدحمزعلی!!!(رشت انزلی-رشت انزلی)...(o_0).
.
میگفت کل اتوبوس زدن زیر خنده :))))))))))
حالا نخند کی بخند.......
.
.
تو هم بخند... بعدش لایک بزن
اگه بدون لایک بخندی دندونت میریزه!!
از من گفتن :))))))))

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : دوشنبه 19 بهمن 1394 
نظرات 0

عاقو امروز امتحان داشتیم ، منم تو بخش نام استاد نوشتم :عاقای مهندث!
از صبح تا حالا نفس لوامم داره نصیحتم میکنه که دیگه نیام تو فورجوک،
ولی اون که نمینونه منو گول بزنه!!!!!

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : دوشنبه 19 بهمن 1394 
نظرات 0

K : E @@@@@
ناموسن برف اومده بود زیاد, مخاطب فوق العاده خاصم گف : کامران بیا بریم برف بازی کنیم ^_^
من :دختر بترس از روز رستاخیز , هوا سرده , سلما میخولیم عجیقم^_^
الهام : سلما میخولیم عجیقم و کوفت مثل مردا حرف بزن ‏0‎_o
من : ضعیفهههه پاشو چایی درست کن بیار هوا سرده ه ه ه ه
الهام : کامران ن ن ن ن سر من داد نزن پاشو بیا بریم برف ف ف ف بازی میکشمت ت ت ت ت
من : باشد عزیزم ,چرا ناراحتت رو خورد میکنی (بترسید از روز رستاخیز اگر فکر کنید ازش ترسیدم , نهههه فقط با هم تفاهم داریم , به جون عمم )
عاغا رفتیم تو حیاط که شترق یه گوله برفی با صد هشتاد مایل بر ساعت خورد پس کلم با دماغ رفتم تو کف حیاط بلند شدم دیدم داداشم داره لبخند شیطانی میزنه یه گوله برفی درست کرد با همه زورم انداختمش داداش کصافطم جا خالی با سرعت دویست و بیست مایل بر ثانیه شترق خورد وسط پیشونی بابام افتاد کف حیاط ^_^
یا جد جنیفر لوفز , آب دهنمو قورت دادم چشمام سیاهی میرفت
بابام بلند شد گف : کامران ن ن ن
گفتم :جااااانم پدررررر :(((
فقط میدونم وقتی داشتن از زیر پاش درمیاوردن بزارنم تو آمبولانس میگفت دمپایی ابریم رو تو حلقش دربیارید بهم بدید میخوام برم دستشویی
کامی درب و داغون ^_^

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : دوشنبه 19 بهمن 1394 
نظرات 0

آقا بعد از امتحان انشا ( توسال 1375) رفته بودم كلوپ داشتم بازي كامپيوتري مي‌كردم. كه يهو يكي همچي زد پس گردنم كه با مخ رفتم تو تلوزيون روبرو. برگشتم ديدم بابامه ميگه كره .... اينجا چكار ميكني. امتحانتو چرا نصفه دادي. بعد تازه فهميدم كه سه تا موضوع انشا رو بايد مي‌نوشتي نه يكي رو انتخاب كني. حالا برگشتيم سر جلسه اينقدر استرس داشتم كه نميتونستم مداد و تو دستم نگه دارم.
هيييييييييييييي عجب اسكلي بودما!!!!!!!!!!!!!!!

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : دوشنبه 19 بهمن 1394 
نظرات 0

عاقا اینایی که عکس یه جمجمه با دو تا استخون رو لباسشونه منظورشون کدوم یکی از موارد زیره:
1 مرده شورن؟
2 قبر کنن؟
3 نعش کشن؟
4 تو کله پزی کار میکنن؟
5 کله پزی ممنوع؟
6 گزینه 1؟
7 همه موارد؟
8 هیچکدام؟

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : دوشنبه 19 بهمن 1394 
نظرات 0

Amiram21. 72.12.21 Khan

يني بند سوم انگشت وسط دست راستم تـــــو حلقتون اگه دروغ بگم؟؟

دختره تا پارسال ب من ميگفت عمو حالا الان اومده بهم ميگه امير من تورو دوس دارم، عاشقتم، مطمئنم بدرد هم ميخوريم!!

كليپس حامد : ^__^
پلاكت هاي خون نيما : [<__>]
لنگ راست پدر بزرگ كامران تا آرنج : ://
يكي از دوستان ك اسمشو نميدونم: (*_*)
من ديگه حرفي ندارم..

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : دوشنبه 19 بهمن 1394 
نظرات 0

عاغا امروز سر امتحان یه سوالو یادم نمیومد داشتم فک میکردم که سوال جوابش چی بود یدفعه به چی خیلی باحال اومد تو ذهنم گفتم برم 4 جوک بذارم !!
ولی الان هرچی فک میکنم یادم نمیاد......!!
یعنی فراموشی گرفتم؟؟!!
به نظرتون برم دستشویی یادم میاد ایا!!؟؟

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : دوشنبه 19 بهمن 1394 
نظرات 0

جمعه هفته پیش زنداییم اومده بودخونمون،شنبه صبح که میخواست بره خونشون زنگ زدتاکسی تلفنی:
زندایی:سلام آقاببخشیدیه ماچ میخواستم(میخواس بگه ماشین اشتباهی گفت ماچ)
آقاهه:@.@چییییییییییییی؟
زندایی:وااااااااااآقایه ماچ میخواستم فقط اگه میشه زودتر
من:پوووووووووووووووووووف زندایی ماچ میخوای؟خوب بیاخودم بهت میدم خخخخخخخخخخخخ
زنداییم تافهمیدچی گفته گوشیوسریع قط کردحالامن زنداییمومیجوییدم زنداییم منومیجویید................
زندایی سوتی بده دارم من عااااااااااایااااااااااااا؟؟؟؟؟؟خخخخخ

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : دوشنبه 19 بهمن 1394 
نظرات 0

آغا با پسر عمم نشسته بودیم جلو کامپیوتر کار داشتیم که دختر خالش اومد تو اتاق گفت تو فلشم اهنگ بریزین . زدن فلش به کامپیوتر همانا ، پدیدار شدن صفحه آبی رو مانیتور همانا !! بهش گفتم فلشت ویروسی بود - ویندوزمو خراب کردی !! میگه نه بابا . کامپیوتر دوستمم ال جیه . مال اون هیچیش نشد !!
با پسر عمم اونقد بهش خندیدیم که چند ماه باهامون قهر کرده بود ....
اصن یه وضی ....

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : دوشنبه 19 بهمن 1394 
نظرات 0

بچه همسایمون واسه اولین بار تلفن بیسیم خریده بودن. بعد مامانش اینا خونه نبودن میخواسته بره بیرون تلفنه روهم با خودش برده هرکی زنگ زد جواب بده!!!!

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : دوشنبه 19 بهمن 1394 
نظرات 0

عاغا امروز با دوستم داشتیم تو برف راه میرفتیم جفتمون یخخخ زده بودیم از سرما...ب دوستم میگم خو کلاه کاپشنتو بذار سرت...میگه نهههه سرم جا نمیشه توش فقط کلیپسم جا میشه...از مسولین خواهشمندم در جهت بهینه سازی مصرف کلاه و کلیپس اقدام نومایند
با تچکر...یک شهروند مدافع کلیپس

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : دوشنبه 19 بهمن 1394 
نظرات 0

با داييم اينا(قربونش برم خودم تهنا!)رفتم خونه يكي ازاقوام.هرجي به مامانم اينا اصراركرديم بيان نيومدن!بعدكه بركشتيم مامانم ميخواست كاملاشرايط اونجاروببرسه!
يهو بركشت برسيد هنوز اون اتاق آهنيه اونجا بود؟
بعدازكلي تفكربه همراه ابوي دريافتيم كه منظورايشان كانكس بوده است!
هيجي ديكه داريم ميريم واسه خونه فرش جديد بخريم!

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : دوشنبه 19 بهمن 1394 
نظرات 0

چند سال پیش با مادرم نشسته بودیم فیلم هندی میدیدیم که خالم یهو برگشت گفت این زنه چرا روسری سرش نیست من گفتم مامان جان فیلم هندیه گفت باشه چه معنی میده رو سری سرشون نباشه ها بعد هیچی دیگه مار مجبور کرد خاموشش کنیم از اون به بعد دیگه من فقط میتونستم فیلم های ببینم که رو سری سر شون باشه.

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : دوشنبه 19 بهمن 1394 
نظرات 0

دیروز صبح زود داشتم میرفتم مدرسه که امتحان بدم خیـــــــــــــــــــلی هم سرد بود!!
همجام خلوت بود خلوت خلوت
منم بلند بلند برا خودم اهنگ میخوندم:
بووووووو سرده کاپشنم کووووووو
حتی یه پولیورم باشه ممنون
دوس دارم سریع بزنم بیرون
اخه می ترسم که برفا اب بشن زود
یهو یکی گفت: اهااااااااا بعد باهام همخونی کرد!!
برگشتم دیدم 3تا پسر پشت سرم هستن دو تاشون ریسه رفته بودن از خنده
یکی شونم همچنان میخوند:|
هیچی دیگه صبح زودم بود در افق هنوز بسته بود مجبور شدم سرمو بندازم پایین به راهم ادامه بدم..
اون سه تام همچنان پشت سرم:)))))
اخه من موندم او سه تا صبح به اون زودی که هیشکی نبود چه جوری پیداشون شد؟هان؟:(((((

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : دوشنبه 19 بهمن 1394 
نظرات 0

امروز داداش كوچيكم بدو بدو اومد گفت: مامان يه چيز بگو ناراحت نميشي؟
-نه عزيزم.چي شده؟
- رو اون فرش خوشگله انار ريختم.
- عيبي نداره پسر گلم. گم شو برو اون دست مالو بردار پاكش كن! جون بكن!
گفتم چرا داداشم شبيه مامان بابام نيست!

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : دوشنبه 19 بهمن 1394 
نظرات 0

من یه ماه گرفتگی کوچیک رو پام دارم به بابام میگم باید برم اینو لیزر کنم برگشته میگه لازم نگرده اونو من نشونه گذاشتم کسی نیاد بگه من دختر فلانی ام...
من@@
آوای باران (((((
بابای تحت تاثیر داریم ما....

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : دوشنبه 19 بهمن 1394 
نظرات 0

$$$$$$$$$$
امروز حوصلم سررفته بود با یه خط ناشناس ب آبجیم اس دادم:
من::تا یک ساعت دیگه جسدو میارم پولو آماده کن وگرنه نقشمون بهم میریزه.
فک کردم جواب نمیده بعد چن دیقه دیدم اس داده:
آبجیم::پول آمادس سر ساعت بیا
من::0ـ0 کلک ملک تو کارت نباشه.جای قبلی بچه ها لو رفته بیا سره قراره شماره 2.
آبجیم::ok
من (بعداز 10دیقه)::دِ لعنتی پس کجایی؟ من سره قرارم.جسد پشت ماشینه.تاهمین جاشم خیلی ریسک کردم.باسوزوکی مشکی اومدم .باند عقرب لو رفته امکان داره تحت کنترل باشیم.
آبجیم::سریع ازونجا دور شو.موقعیت لو رفته دیگه ب من نه زنگ بزن نه اس بده.نمیخوام بخاطر تو بی عرضه ب دام بیفتم(0ـ0)
من::ما از اونجا دور شدیم. ها ها فک کردی ولت میکنم؟تا قرون آخر پولمو ازت میگیرم.
آبجیم::باش تا بیاد
من::مهندس اس داده هممون جم شیم ویلای جعفری.یادت نره این یه دستوره...
آبجیم::یادم نمیاد قبلا از کسی دستور میگرفتم (0ـ0)
من::مسوولیتش با خودت.جسدو چیکارکنم؟
آبجیم::بسوزونش
من:: ok.ماشینم میزارم سره جای همیشگی بگو اکبر بیاد گم و گورش کنه.
ــok
نه حال کردین بعد ک خودمو لو دادم ب این نتیجه رسیدیم در آینده خلافکاران موفقی خواهیم شد.
$$$$$$$$$$

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : دوشنبه 19 بهمن 1394 
نظرات 0

جاتون خالی رفتیم گردش بابا مون در اومد یه اشغال ریخت تو محیط
ماهم در اومدیم بگیم که اره محیط زیستو دوست داریمو طرف دارشیم از این خاطر گفتم پدر من محیط زیستو خراب نکن زشته و این حرفا هیچی دیگه الان دارم از تو بیمارستان براتون پست میذارم
من خودم میدونم سر راهیم

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : دوشنبه 19 بهمن 1394 
نظرات 0

يادش بخير
دوران دبيرستان.......
هميشه درسام واس شب امتحان انباشته ميموند، شب امتحان هم ميگفتم من الان خستمه بزار زود بخوابم ساعت زنگي رو واسه
ساعت 3صبح كوك كنم تاشارژ بيدارشم بخونم.......
وقتي ساعت زنگ ميخورد بيدارميشدم سوال اولو ميخوندم، يهوچشام گرم ميشد ودوباره ميخوابيدم ساعت7ونيم بيدارميشدم جواب سوالو ميخوندم....
يادش بخير چه روزايي بود

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : دوشنبه 19 بهمن 1394 
نظرات 0

من تو مشخصاتم اسممو زدم " عزیزدلم " ینی هرموقه این جمله رو میبینم مححححو میشم :
سلام عزیز دلم ، به بخش کاربری خوش اومدی
ادامه نوشت : خدارو شکر هرچی 4جوک ضد حال میزنه و پستامو تایید نمیکنه با همین یه جمله جذبش میشم و نمیتونم دیگه پست نذارم.... آی لاو یو 4جوووووووک

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : دوشنبه 19 بهمن 1394 
نظرات 0

بچه که بودم بابام منو برد استانبول بعد که بزرگ شدم فهمیدم گولم زده و منو برده بود تبریز و تو تاکسی هم ترانه ی ابراهیم تاتلیس گذاشته بودند.
چند بارم سفر كانادا رفتيم .....:|

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : دوشنبه 19 بهمن 1394 
نظرات 0

دوستم تعریف میکرد ی بار با شوهرش دعواش میشه میذاره میره تو اتاق درم قفل میکنه به خیال اینکه مث فیلما شوهره بیاد بشینه تاخروس خون پشت در و منت کشی کنه...تو همین فکر وخیالا بوده که
شوهره میاد پشت در ولی
عاغا چشتون روز بـد نیبینـه می بینه در فقله شــــــتـــــرق میزنه درو میشکونه میاد تو !!!
دوست من: O_O
صداوسیـما: ))

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : دوشنبه 19 بهمن 1394 
نظرات 0

شبکه پی ام سی داشت عطسه ساسی منکنو نشون میداد
.دختر عمم با هر عطسش میگفت یا صاحب صبر!!!!
.دیگه من حرفی ندارم

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : دوشنبه 19 بهمن 1394 
نظرات 0

بعد از کلی زحمت صندلیمو پیداکردم که دیدم یه پسری روش نشسته.بهش گفتم ببخشید اقا اینجاجای منه.طرف با پرروییه تمام شماره صندلیشو بهم داده و میگه پیداش کن تا بلند شم!!!!!
من o_o
پسره ^_^

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : دوشنبه 19 بهمن 1394 
نظرات 0

آقا/خانوم
چند روز پیش یه جلسه مهم داشتیم تومدرسه/گروه یادآوران/(بله چی فک کردین ما از اوناشیم)معاون پرورشی داشت سخنرانی میکرد.گفت:هرکی مشکل داشت بره پیش خانم فلانی اتاق یارانه!!!
دراون لحظه:
اتاق رایانه@
من وبچه ها:)
در ودیوار**

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : دوشنبه 19 بهمن 1394 
نظرات 0

عاقا چندوقت پیش داشت یک مستند در مورد لاک پشتا نشون میداد ...
یکدفعه مامانم با تعجب گفت : جل الخالق !!!! بچه ها نگاه کنید لاک پشته داره پرواز میکنه !!!!
که ناگهان بمب خنده ترکید و خونه رفت هوا ....
مامان بخدا لاک پشته داره تو دریا شنا میکنه !
بس که آب دریا زلال بود مامانم فکر کرد آسمونه :))))))

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : دوشنبه 19 بهمن 1394 
نظرات 0

امروز خاله ام داشت با تلفن صحبت میکرد ؛
داشت میگفت بزرگیتونو میرسونم ..
بعد اومد بگه سلام منم برسون گفت : بزرگیه منم برسون ^_^
=))))))

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : دوشنبه 19 بهمن 1394 
نظرات 0

دیروز تو راه باشگاه یهو پنچر کردم, با بدبختی خودمو رسوندم اولین پنچرگیری و چون سرد بود سوئیچ رو دادم به یارو و رفتم تو مغازه اش نشستم. بعد نیم ساعت خبری نشد, رفتم بیرون دیدم ماشینم روشنه سوئیچ روشه بخاری و ضبط هم روشنه کسی هم نیس..
یهو متوجه شدم روکش فرمون پاره شده افتاده زمین, بعد دیدم یارو داره از دور با چهره بشاش میاد سمتم, یه روکش فرمونم دستشه..
به من که رسید گفت: روکش فرمونش خیلی ضایه بود کندم رفتم اینو از مغازه داداشم آوردم برات.. الانم میخوام برم ناهار بخورم, بعدازظهر پنچری ماشینتو میگیرم!!
من :0
روکش فرمون :/
روکش فرمون جدید :)
تعمیرکاره ^_^

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : دوشنبه 19 بهمن 1394 
نظرات 0

دیشب مهمون داشتیم یه گودزیلا داریم اسمش ابوالفضل هس امسال اول ابتداییه آقا سرشام بودیم داشتم شام کوفت میکردم که گوشیم تو شارژ بود یدفعه ای گفت درینگ دیرینگ گودزیلامون پرید رو گوشیم نگاش کرد جلو همه گفت سمانه (دوس دخترمه ببخشید)کیه علی؟؟؟
حالا من0_0
حالا اوکی کرده داره پیامو براهمه جلوخودم میخونه
متن پیام:علی فرداکلاس دارم شاید دیر برسم بیا پارک لاله بهم تک بزن بابات نفهمه ها حتما فردا بیا بوچ بوچ عجیجم عچلم بابای
حالا من:یاخدا0_0
بابام:علی این سمانه کیه؟؟ها؟؟؟
من:بابا یکی از رفیقامه اسمشو اشتباه سیو کردم
بابام:آره جون عمت عجیجم بوچ بوچ برامن گفت پس؟؟؟ها؟؟؟
من:باباغلط کردم خو
بابام:گمشوبیرون تا این قابلمه رونکردم توحلقت
حالامنوانداختن بیرون دخترهمسایمون منو دیده میگه خاک برسرت کلیپسم توحلقت واقعا حقته بهم شماره ندادی رفتی بااون تیتیش مامانی آره؟؟؟حقته
من:گمـــــــــــــــــــــــــشووووووووووو

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : دوشنبه 19 بهمن 1394 
نظرات 0

امروز داشتیم سربه سر یکی از دوستام میذاشتیم، یهو رو کرد به من گفت: "شــــیــطــان ابــلــیـــس نــمــــا"
من :|
ابلیس :-O
شیطان :-O
بقیه دوستان :)

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : دوشنبه 19 بهمن 1394 
نظرات 0

سال دوم دبيرستان بوديم زنگ آمار بود گروهي نشسته بوديم يکي ازبچه ها ادامس اورده بود تعارف کرد همه برداشتيم معلمم ازاون سختگيرا که نبايد سرکلاسش نفسم بکشي
عاقا ديديم يکي ازبچه هاپاشد رفت سمت دبير فهميديم ميخوادسوال بپرسه کنجکاوبوديم که ببينيم چي ميپرسه اخه اگه سوالي داشت مربوط ب همه ي گروه بود
عاقا دهنشوبازکردن همانا و ادامس پريدن تو صورت معلم همانا
يعني دختره سرجاش خشک شد
قيافه ي معلم:|
قيافه دختره:+
فقط نميدونم چرا دختره 3جلسه سرکلاس نيومد

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : دوشنبه 19 بهمن 1394 
نظرات 0

سلام یادتونه لوله ی خودکار بیک رو داغ میکردیم بعد تیغ مداد تراش رو روش میچسبوندیم بعد دیگه بهترین مداد تراش دنیا رو داشتیم
هر کی یادشه بلایکه
پست اولمه 4 جوکی ها.دهه 70ها هوامو داشته باشین

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : دوشنبه 19 بهمن 1394 
نظرات 0

آقا دوتا لنگ کامران تو حلقم اگه بخوام خالی ببندم
دوران دبیرستان حدودا 2سال پیش داییم معلم دین وزندگیمون بود ازبس مومن بود موقع امتحان دین وزندگی فقط کافی بود جلو سوالی که بلدنیستی بنویسی ما خدارادوس داریم خداخیلی خوب است مث بچه کوچیکا کافی بود چن سطر براش انشا بنویسی جلوسواله به سوالشم ربط نداشتا ولی یک نمره میداد ناموسا دارم میگم
لایک کن ناموسا

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : دوشنبه 19 بهمن 1394 
نظرات 0

امتحان انگلیسی داشیم امروز، یه برگه سوال بود و یه برگم جواب. یکی از دوستان باحال بنده بلند شد و برگه جواب و تحویل داد مراقبه هم برگرو بدون این که نگاه کنه گذاشت لای پوشه دوست گرام ما هم رفت ... بعد از 5 دقیقه خانم با هیجان پریده وسط کلاس که : خانم برگه سوالارو بهتون دادم...
مراقبمون O_o
بچه ها :)))
رفیق ما D:
مدویونید اگه فکر کنید سوالا رو با کتاب چک کرده...

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : دوشنبه 19 بهمن 1394 
نظرات 0

گودزیلای خواهرم با داداشش دعواش شده،حالا دعواشون سر چیه؟سر اینکه کدومشون "جان سینا" هستن
والا این سنی که هیچ هنوز 5سالم بزرگتر از این گودزیلاها بودیم سر اینکه کدوممون سوباسا یا کاکرو باشیم دعوامون بود

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : دوشنبه 19 بهمن 1394 
نظرات 0

دوستم خونه جدید گرفته .میخوام نماز بخونم میگم قبله کدوم طرفه. یه طرف نشون داد . گفتم مطمئنی. میگه : آره . تلویزیون !!! نگاه کردم به همین طرف میخوندن!!!!!!

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : دوشنبه 19 بهمن 1394 
نظرات 0

داداشم تعریف می کرد....
یه روز بارفیقا نشسته بودیم صحبت کافینت بود یهو یکی از بچه ها بایه ژست خاصی گفت کافینت "فقط "کافینتای منجیل آقا 1500تومن میدی یه بستنیایی بهت میده
آوازه :)
کافه مانگل :((
یعنی ببین با کیا شدیم 75میلیون....

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : دوشنبه 19 بهمن 1394 
نظرات 0

به داداشم میگم فردا با چی میخوای بری سرکار؟
میگه با سبوری!!!
من :|
عبوری :|
سواری :|
سواری با عبوری رو با هم قاطی کرده بدبخت :v :v :v
آخه داداشه من دارم؟
پست اول :|

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : دوشنبه 19 بهمن 1394 
نظرات 0

دیروز توی صف نونوایی بودم یه دختره اومد واستاد پیشم کیف پولش دستش بود یهو افتاد زمین بد همین جوری داش منو نگا میکرد منتظر بود وردارم بش بدم :|
بدش دید نه من از اوناش نیستم دیگه بی خیال شد خودش ورش داشت
:))))) ملت سطح توقعشون رفته بالا مسئولین رسیدگی کنن لطفن

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : دوشنبه 19 بهمن 1394 
نظرات 0

چند روز پیش کله سحر امتحان داشتم هوا هم گرگ و میش بود
خواب و بیدار خودمو رسوندم به سرویس دانشگاه دیدم بچه ها بخاطر استرس امتحان یه لرزش ریزی دارنو مثل سگ دارن میخونن
منم با خودم گفتم بیخیال باوو تووو این تایم کی حال داره
گرفتم خوابیدم
نیم ساعت از مسیر گذشته بود که یهو خودکارم از دستم افتاد جلو پام
خم شدم که خودکارمو بردارم که یدفعه یه صحنه وحشتناک دیدم
ناخوداگاه گفتم یا بسم الله
یا ابلفضل
یا خدا
با خودم گفتم حتما اشتباه دیدم
با دقت نگاه کردم متوجه شدم که
بعله کاملا درست دیدم
در کمال ناباوری دو تا لنگه کفش متفاوت تووو پاهام بود :|
تکیه دادم به صندلیو از شدت استرس بندری میزدم
مونده بودم چه خاکی تو سرم کنم نه راه پس داشتم نه راه پیش
هیچی دیگه تووو دانشگاه مثل مرغ پر کنده اینور اونور میرفته که کسی متوجه نشه
خدا نصیب هیچکس نکنه :))))

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : دوشنبه 19 بهمن 1394 
نظرات 0

چند روز پيش جا همتون خالي کربلا بوديم ، يه دفه مدير کاروان صدا زد حواستون باشه جوگير نشين !
تو سفر قبل مورد داشتيم جوگير شده
گذرنامه اش رو انداخته تو ضريح امام حسين :|

ملت مونده بودن چه جور بخندن :))))))

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : دوشنبه 19 بهمن 1394 
نظرات 0

یادمه وقتی که اول راهنمایی بودم توی یه همایش صندلی رو از زیر دوستم کشیدم دختره ی بدبخت با پشت افتاد زمین اقا من ضایع نکردم که اون فرد من بودم حالا وقتی دختره ی بی جنبه فهمید تهدیدم کرد که بابا مامانش من و میبرن زندان به جرم اینکه اونو با پشت انداختم!
دیگه لامصب از اون شب حس ادامایی که به حبس ابد محکوم میشدن رو داشتم لامصب روزای سختی بود به سختی سپری شد !!!
روژی حبس ابدی :|

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : دوشنبه 19 بهمن 1394 
نظرات 0

چن روز پیش رفتم خرید. چنتا دختر توو مغازه بودن از این فیس فیسیا با اینکه ظاهرن باهم دوست بودن واسه همدیگه هم کلاس میذاشتن. صحبتشون سره ماشین و مترو این چیزا بود که یکیشون ادعا کرد من که تا حالا سواره مترو اتوبوس نشدم یا با ماشین خودم میرم یا نهایت آژانس. همون موقع هم کارت بانکیشو داد که پول خریدشو حساب کنه . صاب مغازه هم کارتو گرفت نگاه کرد و گفت خانوم ظاهرن کیف مال خودتون نیستا :))) دختره گفت چطور مگه؟:o
آقاهه گفت آخه این کارت متروه
یعنی دختره همونجا دود شد و ناپدید شد.
خدا هیشکیو اینجور علی الحساب ضایع نکنه.

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : دوشنبه 19 بهمن 1394 
نظرات 0

عاغا امروز داشتیم میرفتیم سر جلسه امتحان جوری ما رو میگشتن که انگار ما میخایم بمب گذاری کنیم چیزی
سه تا معلم بودن نوبتی مارو میگشتن
شانس اوردم تقلب مقلب تو جیبم نبود
قیفه بچه هامون »_«

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : دوشنبه 19 بهمن 1394 
نظرات 0

آقا مامانم یه کیف داشت چند بار استفاده کرد دیگه نخواستش دادش به من .حالا بقیه ماجرا رو بخونید
امروز با اون کیف رفتم دانشگاه واسه امتحان کیف رو تحویل امانات دادم.موقع پس گرفتن خانمه کیفم رو اورد
اون:این کیف کیه؟
من:-)
اون :این کیف کیه؟صاحب نداره؟
من:نه بی صاحبه خخخخخ.
اون :خب مال کیه؟
من :بندازش توسطل زباله تا آدم بشه
اون:کسی نیست؟
من:بابا روانی بیا کیفتو ببر یخ زدیم میخوایم بریم خونمون کار داریم
دوستم:میگم این کیفه شبیه همونه که باخودت امروز اوردی.نه؟
من:واااای خدا مرگم بده مال خودمه.خانم ببخشید مال منه بدین لطفا
خانمه:روانی بیا ببر کیفتو
یعنی آب شدم رفتم تو زمین

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : دوشنبه 19 بهمن 1394 
نظرات 0

عاقا من یه دختر عمو دارم بچه که بود ازاین ضبط هایی که میکروفون داشت تازه در اومده بود اینام خریده بودن اینم کم سن وسال چادر نماز مامانشو برمیداشت میکشید رو سرش این میکروفنو هم میزد به باندای ضبط روزه میخوند گریه میکرد...
خدایی گریه میکردااااااااا
فک فامیل خود درگیر داریم ما...

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : دوشنبه 19 بهمن 1394 
نظرات 0

آقایونی که میگیددختراپولکی شدن........
چندوقت پیش برام یه خواستگاراومده بودفوق العاده خرپول وفوق العاده زششششت......................منم جواب ردبهش دادم@.@
مدیونیداگه فکرکنیدالان مثل سگ پشیمونم وپسره هم ازدواج کرده هاااااااااا
لایک=سایه خیلی خری خاک توسرت:0

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : دوشنبه 19 بهمن 1394 
نظرات 0

K : E @@@@@
دیروز بعد از ظهر خستم بود گرفتم خوابیدم یهووو دیدم صدای بچه میاد
هر کاری کردم پدر سگا ساکت نشدن
من : پارسا آرش بیایید براتون یه داستان بگم 0‎_o
عاغا اومدن رو به روم نشستن منتظر داستان شدن
پریدم لامپ اتاقمو خاموش کردم اومدم نشستم
من : بچه ها به همین دکمه اینتر قسم داستان واقعیه 0‎_o
یه روز یه دختر خیلی خوشگلی بود که هر پسر کچولوی خوشگلی رو میدید خونشو میخورد , غذاش خون بچه کوچولو بود ,قلبشون رو میخورد , یه روز دوتا پسر کوچولو دید بهشون گفت بیایید بریم خونه ما کمکم کنید بعدشم بستنی بخوریم , بچه ها هم قبول کردن رفتن خونه خانمه , کمکش کردن بعدش خانمه گفت بیاید بستنی بخوریم , رفتن کنار هم نشستن بستنی بخورن یهو خانمه چشماش آتیش گرفت زد بچه هارو تکه پاره کرد خونشون رو خورد , دیدم خوب ترسیدن
یهووو گفتم ها ها ها دست کردم گردنشو گرفتم گفتم الان میخورمتون یکیش که تو دستم سکته کرد جان به جان آفرین تسلیم کرد ^_^ یکی دیگش از دستم فرار کرد رفت تو پذیرایی داد زد مامان مامان بعد تو خودش شایشید افتاد زمین
یعنی همچنون موجود کصافطی هستم من ^_^

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : دوشنبه 19 بهمن 1394 
نظرات 0

عاغا تو اتوبوس نشسته بودم دیگه داشت منفجر میشد ار شلوغی! یهو چشم افتاد به یه پیرمرده که بزور وارد اتوبوس شد. منم سریع تر از بقیه حس انسان دوستانم گل کردو بهش گفتم حاج عاقا بفرمایید بشینید. اونم خیلی تند و سریع گفت: حاجی باباته! خودت پیری! بابات پیره!! جوونای این دوره زمونه ادب ندارن ک!!! والا از اون لحظه به بعد بود که احساس کردم دچار بحران شخصیت شدم.خخخخخ

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : دوشنبه 19 بهمن 1394 
نظرات 0

من فقط کافیه تو خونمون نیت کنم درس بخونم داداشم میاد تلویزیون روشن میکنه.بابام از اونور کامپیوتر روشن میکنه آهنگ میزاره مامان گوش چرخ کن روشن میکنه!!!
انتظارم دارن دانشگاه روزانه براشون درس بخونم.اصن یه وعضیه
خونه شمام اینجوریه؟؟؟؟؟؟؟؟؟

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : دوشنبه 19 بهمن 1394 
نظرات 0

رفتم مدرسه داداشم (گودزیلامون )جلسه اولیا و مربیان معلمه برگشته به من میگه این چه جور بچه ایه میگم چه طور میگه سر کلاس تکالیفش رو خوب انجام داداه برا تشویق اومدم ببوسمش صورتش رو برگردونده گفته خانوم دوره این لوس بازیها تموم شده خجالت بکشین مدیونین اگه فکرکنین خجالت نکشیدم اونوقت معلمه ما وقتی بهمون میگفت خوبه تا دو هفته ذوق مرگ بودیم !!!!!!!!!!!

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : دوشنبه 19 بهمن 1394 
نظرات 0

سیلوم علیکوم D:
رفته بودم سوپرمارکت میخواستم پفک بخرم اسم چی توز موتوری یادم رفته بود حالا مکالمه رو داشته باشید ^_^
من:سلام این پفکاتون چندن؟؟
صای مغازه:سلام کدوما؟؟
من: اینا که میمون داره روش :|
صاب مغازه: با عینک یا بدونه عینکش؟؟
من: O.o بدونه عینک
صاب مغازه: همه شون ی قیمته 500 ^_^
خو مرض داری مگه با احساساته من بازی میکنی؟؟ :||

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : دوشنبه 19 بهمن 1394 
نظرات 0

•••°•••°•••°حـــــامـــــد 72 یا (| Ԑ |/|/ @ # •••°•••°•••°
کیلیپس دختر همسایمون تو حلق ████ اگه دروغ بگم (اون قسمت رو بخراشید تا ببنید کیلیپس دختر همسایمون تو حلق کیه ؟؟ خخخخخخخخ)
خدمتتون عرض کنم ک دیشب جاتون خالی شام رو زدیم بر بدن
ی یک ساعت بعد از شام مامان جونم میوه اورد که تناول کنیم ^_^
بابام میگه : پسرم بیا میوه بخور !!
من: بابا شام زیاد خوردم میوه نمیخورم ^_^
بابام: خفه شو !! بشمور سه اومدیا !! 0_0
من: خو بابا دارم میترکم #_#
بابام: بیا پرتغال بخور @@
من: من از پرتغال بدم میاد اصلا حرفشو نزن @@
بابام: پسرم بیا عزیزم بیا بخور فدات شم
من: قربون اون عمت برم بابالی نمیخورم @@
بابام: خاک تو اون سرت بیشور !! گمشو بیا کوفت کن دیگه
من:گیر دادیا نــمـیـخـورم م م م م م م م م م م م م
بابام: به درک ...خانوم اون لوله جارو برقی کجاست بکنم تو حلقش ؟؟
من: فرااااااارررررررر
حالا شما مدیونید اگه فکر کنید قبل فرار نصف میوه ها رو خودم ب تنهایی نخورده باشم ^_^ به همین پایه میز عسلیمون قسم
راستی بچه ها من از عمه اولی و عمه سومیم اصلا خوشم نمیاد هیچی دیگه خودتون صلاح میدونید دیگه ^_^
حامد شــکـمـو : $_$ ای بابا...ای بابا ... ای بابا ...

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : دوشنبه 19 بهمن 1394 
نظرات 0

بابام عمل کرده این چند روزه که میان دیدنش براش کمپوت وآبمیوه میارن من از اونا تغذیه میکنم:) هیچی دیگه نصفه شب طی یک عملیات انحتاری پاورچین پاورچین رفتم یه کمپوت گیلاس کش رفتم !!!تو تاریکی یه گوشه ی اشپزخونه نشستم به خوردن..
یهو دیدم یه جن جلوم واستاده@@
به ته دیگ ماکارانی که داره ازش روغن میچکه قسم
داشتم از ترس سکته ناقص میزدم !!که برقا روشن شد
و مامانم با موهای ژولیده و یک ماسک میوه ای رو صورتش بهم لبخند میزد.

به سلامتی تک تک مامانای دنیا....

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : دوشنبه 19 بهمن 1394 
نظرات 0

به همین دکمه ی اینتر قسم ،
چند روز پیش خالم اومده تو اتاقم ، عکسه صحه مانیتورم عکس یکی از شخصیتای بازیه (تامب رایدر tomb raider ) ،
بعد خالم عکسرو میبینه میگه : اااااا ، کاد اوف تیوتی (منظورش کال اف دیوتی بود )(با یک لحنی که انگار عمرش پای این بازی هدر شده)
من : جان ?? چی چی شد ? یکبار دیگه بگو ???
خالم در حال حرکت به سمت دره اتاق : میخواستی گوش کنی
من : جان من یک بار دیگه بگو
خالم در حال فرار : کاد اف تیوتی
حالا عکسه صفحه مانیتورم کوچک ترین شباهتی هم به بازیه کال اف دیوتی نداش ها
من 0_o
خالم :-(
کال اف دیوتی :-)
صنعت بازی سازی ایران :|
تامب رایدر :)

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : دوشنبه 19 بهمن 1394 
نظرات 0

با نامزدم دیشب یه مورد داشتم
برام اندازه 2 ماه حقوقم اب خورد :|
دیشب تولدش بود بردمش یه مرکز خرید گفتم هر چی دوست داری بردار
گفت : خداییش؟
گفتم هر چی که باشه
رفت یه دستبند برداشت 8 میلیون و 7صد
دیگه فک کنم باید بیخیاله دستیاره دندون پزشکی بودن شم
باید برم تو فازه مطب :((

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : دوشنبه 19 بهمن 1394 
نظرات 0

یه همسایه داریم تازگیا یه جنسیس خریده می ذارتش تو پارکینگ دیگه پدر همه ی اهالی ساختمون رو درآورده با ماشینش ...
دیروز گوزیلامون داشت با گوزیلای همسایه توپ بازی میکردن تو پارکینگ یه هویی توپ چهل تیکه اشون صاف خورد وسط کاپوت ماشین این بدبخت ... بعد دیدم طرف اومد پایین ... داشت سر گودزیلای ما داد و بیداد می کرد که پریدم وسط ...
من : چه خبرته آقا جون ... واس چی داد و بیداد میکنی ؟ خب بچه ان دیگه داشتن بازی میکردن ( گودزیلاها رو می گفتم ) ...
آقای همسایه : چی ؟ این بچه اس ؟ این همسن بابای منه ...
من : خب آقا به من چه که بابات همسن ایناس ... :))))
آقا هیچی دیگه ... طرف از نظر شخصیتی ( رنده ) شد رفت ...
رفت سوار ماشینش شد ... منم اومدم بالا ...
ولی به گمونم به صورت عمودی رفت تو افق پودر بشه ...
خو تقصیر خودش بود دیگه ...

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : دوشنبه 19 بهمن 1394 
نظرات 0

مگه اعصاب ميزارن برا آدم
رفتم نونوايي ميگم آقا نون تا بيست تافتون به من بده
تازه بعد ده دقيقه فهميدم چرا ملت دارن بهم ميخندن

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : دوشنبه 19 بهمن 1394 
نظرات 0

یکی از دوستام تقریبا یه سال ایران نبود، حالا چندماه بود ک برگشته بود ولی من شماره جدیدی ازش نداشتم
گشتم دیدم از قبل دو تا شماره ایرانسل و یه شماره ثابت ازش دارم، ولی ته دلم مطمئن نبود!...
بسم الله گفتم زنگیدیم :دی
ثابته خراب بود بوق نمی خورد! :|
یکی از ایرانسلا خاموش بود! :|
اما اون یکی ایرانسله بوق خورد! ^_^ دیدیم ی خانومی جواب داد، گفتم با فلانی کار داشتم! شما خواهرشین؟
- این خطر واگزار شده
+ شما خواهرشین؟ ^_^
- نه من اصلا یه شهر دیگه ام! شما کدتون تهرانه، من شمالم اصلا!!!! این خط هم واگزار شده
+ آها، ببخشید...
- خواهش! :|
+ پس شماره ای هم ازش ندارین نه..!!؟ ^_^
- گفتم نه دیگه...!!!!!
+ آره... ببخشید.. ببخشید... معذرت یه سوال دیگه... مگه ایرانسلم واگزار میکنن..!!؟؟ :دی
- کثااااااااافتتتتتتتتتتتت x-(
من :دی
دوباره من :دی
کرم های تو وجودم :دییییییییی

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : دوشنبه 19 بهمن 1394 
نظرات 0

امروز رفتم مغازه دوستم کمکش , ی آقاااااایی اومد و گفت :لطفا ی دونه لقد گیر بهم بدید !
من O-O ببشخید چی ؟
آقاهه ~-~ این چیز لگد گیر ?--؟
من ^-^...خخخخخ
دوستم :))))))))))))))
غلط گیر :((((((((
مغازه لوازم التحریر:$ ؟

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : دوشنبه 19 بهمن 1394 
نظرات 0

عاقا رشته ي من کامپيوتره،اون روز امتحان دين و زندگي داشتيم،ازقضا(غذا،غظا،قزا حالا هر چي)سال اولا هم امتحان دين و زندگي داشتن،ما رفتيم سر جلسه امتحان نشستيم،يکي از همکلاسيامم رفت ورقه گرفت امد نشست امتحان داد،کلي نوشت نوشت نوشت،بعده ي ربع نيم ساعت رفت که ورقه شو بده معاونمون...
معاون گل مون:إ اين که ورقه امتحاني سال اولاست!!!!
دوست خل و چلم:إإإإ،واقعأ؟؟Q_o
سالن رفت رو هوا ديگه،حا

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : دوشنبه 19 بهمن 1394 
نظرات 0

چن روز پیش یه امتحان داشتیم ، استادمون تو بخش زمان امتحان نوشته بود: 8000 ثانیه !
ماشین حسابم مجاز نبود، منم نیم ساعت اول امتحان داشتم .قتشو حساب میکردم!

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : دوشنبه 19 بهمن 1394 
نظرات 0

اون تیر طالع بینی بره تو چشم اگه دروغ بگم
با دوستان رفتیم استخر ،یکیمون گفت آقا من میرم دستمو میزنم کف استخر نگا کنید
خلاصه این رفت زیر آبو دستشو زد کف استخر
چشتون روز بد نبینه کف دستش چسبید به کف استخر ،پاهاش اومد بالا
آقا این زور میزد دستو در بیاره ما میخندیدیم
تا آخرش مسعولش اومد با هزار بد بختی اینو آورد بالا
این که اومد بالا یه نگا به ما که داشتیم میخندیدیم کرد با لگد افتاد به جون تکتکمون
آخرش ام هممونو انداختن بیرون

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : دوشنبه 19 بهمن 1394 
نظرات 0

جورابه پسر همسایه تو حلقه دخترای محلمون اگه دورغ بگم
امروز مامانم منو فرستاد برم نون بگیرم برگشتنی از جلو دبیرستان دخترونه رد شدم دختر با دوستاش از در اومدن بیرون بعد یکشون گفت امتحان خیلی سخت بود اون یکی پرید وسط حرفه دختره گف من نذر کردم اگه این امتحان نمره بگیرم برا bf کادو بخرم ....
قیافه من :ooooo
قیافه نونا تو دستم :@@

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : دوشنبه 19 بهمن 1394 
نظرات 0

آقا ( بعله ما باسوادیم) من امتحان عربی دارم بعد نشستم کتابم جلومه ولی حوصله ندارم بخونم!
واسه همین داشتم شعر سهراب سپهری رو می خوندم
رسیدم به اینجاش که میگه مهربانی هست، سیب هست ایمان هست...
بعد گودزیلای محترم تشریف آوردند بعد سرشو تکون داد نچ نچ کرد و گفت امتحان هست بدبختی هست یه خر بیخیالی هم(منو میگه) اینجا هس که نمیخواد درس بخونه!
من O.o
گودزیلای محترم ^-^
سهراب سپهری :)
بعله

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : دوشنبه 19 بهمن 1394 
نظرات 0

سلام ستاره هستم یه پشت کنکوری!(نخند به دام کنکور میفتیا)
خانوم و آقا و علمای فورجوک من دیشب همینجوری جو درس خوندن زد پس کله ام پاشدم یه کم زیست بخونم بعدیه جاشوهرچی خوندم نفهمیدم به نظرتون چه کردم؟؟تمرین بیشتر؟؟نه عزیزم منـِ دانشمند داشتم توکتاب دنبال دکمه ی اف5 میگشتم بزنم بلکه از هنگی دربیاد بفهمم مطلب و!!
انیشتین دراون لحظه:)))
دبیران *_*
بنده بعدازفهمیدن سوتی ام ^_^
امیدی دارین به من؟ دانشگاه که راهم نمیدن حداقل یه لایک مهمونم کنین

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : دوشنبه 19 بهمن 1394 
نظرات 0

داداشم مریض بود برده بودیمش بیمارستان
بعد ی پتو کشیده بود سرش . چون قدش دو متره برا اینکه پتو جواب بده مچاله شده بود. بردمش دم اتاق پزشک اورژانس ی خانومه اونجا نشسته بود.گفتم خانوم میزارین اول مابریم داداشم حالش بده گفت چشه ؟ گفتم دلش درد می کنه نمیتونه از تخت بیاد پایین میشه دکتربیاد بیرون؟
رفت دکتر صدا زد دکتر اومد بیرون گفت چی شده با کمال حیرت دیدم خانومه داداشمو نشون میده میگه فکر کنم حاملست دلش درد میکنه در اون لحظه
من :O
داداشم oO
اون داداش سالمم :@
دکتر پس از دیدن سیبیل های سلطنتی بیمار :×
خانوم منشی پس از پتو برداری ...............................>-->@ داشت سینه خیز فرار میکرد

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : دوشنبه 19 بهمن 1394 
نظرات 0

K : E @@@@@
به همین دکمه اینتر قسم دیشب با مخاطب فوق العاده خاصم رفتیم خونمون دیدم عموم با زن بچش اومدن خونمون , یهووو چشمان تیز بینم روی وسط پذیرایی قفل شد , وای ننه موزززز خریدید ؟؟ لامصب ننههههه خامه هم خریدید؟
همچون پلنگی شیرجه رفتم تو موزا لامصبا تا موزارو بخورم کسی دست به خامه ها نزنه o‎_‎0
مامانم : بچم موز و خامه خیلی دوس داره ^_^
الهام : کامران منو بیشتر دوس داری یا موزو خامه رو ؟؟
من : بترس از روز رستاخیز نزاریدم سر دو راهی ^_^
الهام : کامران ن ن ن ن ن ن
مامانم : کامران یادته بچه بودی همیشه میگفتی اول منو دوست داری بعد موزو بعد باباتو ^_^
من : نه کاملا تکذیب میکنم خخخخ
مامانم : کامران ن ن ن ن ن
من : خو لامصبا موز دوس دارم
^_^
الهام و مامان : موز دوس داری ^_^ ؟؟؟
من : با اجازه موزی که نزاشتن بهش برسم بعله ؟؟؟
لامصبا دستامو بستن جلوم همه موز و خامه هارو جلوم خوردن
آی ی ی ی نفس کش ش ش ش بترسید از روز رستاخیز حامد امیر محمد موزارو خوردن ,بترسید از آه من , لامصبا ناموسن یه ذره موز بدید , معبودااا حقم رو خوردن ,عشقمو خوردن
کامی حق پای مال شده @@

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : دوشنبه 19 بهمن 1394 
نظرات 0

$$$$$$$$$
امروز امتحان داشتیم منم آخر سالن نشسته بودم سوالایی ک بلد بودمو نوشتم ی چن تارم منتطر بودم فرصتش بشه از دوستان بگیرم(!)(در واقع داشتم مگس میپروندمو ب بچه ها تیکه مینداختم) بعد یکی از بچه ها نیومده بود نمیذاشتن کسی برگشو بده این همکلاسیه ماهم تموم کرده بود هی ببخشیدا زر میزد دم ب دیقه میگفت خانوم میشه برگمونو بدیم؟ منم برگشتم بهش گفتم:
فلانی ی بار زود تموم کردیا بیشین سر جات دیگه بابا
اون0ـ0
اقا این ی کفش پاشنه دارم پوشیده بود هی راه میرفت ترق تروق ورو مخمون اسکی میرف منم برگشتم خیلی شیک بهش گفتم:
حالا مجبوری پاشنه کفشدار بپوشی؟(قابل توجه دوستان منظورم کفشه پاشنه داربوداااا)
هیچی همه برگه هاشونو گاز زدن منم بعد از کلی خندیدن برگمو دادم متلاشی شدم

$$$$$$$$$

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : دوشنبه 19 بهمن 1394 
نظرات 0

•••°•••°•••°حـــــامـــــد 72 یا (| Ԑ |/|/ @ # •••°•••°•••°
کیلیپس دختر همسایمون تو حلق امیر محمد اگه دروغ بگم ^_^
دیشب هفت ترانه یه آهنگ پخش کرد که صدای خواننده ش شبیه مازیار فلاحی بود
حالا داداش من برگشته میگه:
چقد صداش شبیه "مــظـفـر شـهابـیـه" ؟؟ ( ن ناموسا اسمو دقت کردین؟ من نمیدونم این اسمو از کجا دراورد ؟؟)
مــن : O_O چــی ؟؟ کی ؟؟
داداشم اومد درستش کنه گف : ببخشید منظورم این بود که صداش شبیه "شـهـاب مـظـفریـه" ؟؟
من: O_o حالا " شــهـاب مـظـفــری" کیه ؟؟
داداشم: @_@ همونی که موهای بلند سفیدی داره از پشت میبنده !
من: مامان لوله جارو برقی کجاست من بکنم تو حلق این #_#
داداشم: چرااااااا ؟؟ مگه من چیکار کردم ؟؟
من : آخه خِـرِفـت . اون مازیار فلاحیه !!
داداشم: ^_^
من:0_0
کامران: #_#
نیما: =_=
حامد بی اعصاب : @_@ ای بابا...ای بابا...ای بابا...

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : دوشنبه 19 بهمن 1394 
نظرات 0

ارزم به حزورتون که ددی عزیز ما ، خودش 3 تا جاکت روی هم پوشیده و کارش شده بستن بخاری ها .
خلاصه ، دیروز یه چند تا پشه ، توی سرمای زمستون به خونه ما پناه آورده بودن .
آخرش طـوری شد که التماس میکردن آقا درو باز کنید میخوایم بریم بیرون ، حیاط گرمتره !

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : دوشنبه 19 بهمن 1394 
نظرات 0

خدا اموات شمارم بیامرزه!!!
یه یارویی زنگ زده خونمون،مامانم گوشیرو برداشت، حالا مکالمرو داشته باشید. :
یارو: منزل کرمانی؟؟
مامانم: ببخشید اشتباس!!
یارو :خاهش میکنم!!
مامانم:پس خدافظ!!
بعد من داشتم از خنده میمردم مامانم میگه به حرفای من میخندی؟؟
میگم نه مامان جون حرفات تو حلق من جاداره!!
منo_O
مامانم 0:
یارو :-)
مکالمه :-(

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : دوشنبه 19 بهمن 1394 
نظرات 0

عاغا (یا عاقا یا آغا شایدم آقا)به همون کلیپس نداشته م قسم،مغازه دوستم بودم،یارو اومد خیلی شیک و مجلسی گف:بوگیر دارین؟ دوستم :واسه دسشویی دیگه...؟یارو :نه، واسه خودم!!!
جاااان!!،بعده کلی تجسس فهمیدیم ادکلن مد نظرشونه!
دوستم:D
من:O
ادکلن:)
بوگیر:)
تخلیه چاه:ا
بیایید مواظب اثرات تحریمها باشیم

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : دوشنبه 19 بهمن 1394 
نظرات 0

عاغا ما تو محلمون ی بغالی(سوپری...حالا هرچی...)داشتیم ب نام عمو صفدر،ی روز گیر دادم ب بابام ک بیریمو ازش پفکو از اینجور آتوآشغالا بگیریم،بابم عصبانی شد و گفت عمو صفدر مرده.فرداش با مامانم رفتیم خرید من تا وارده مغازه شدم ب مامانم بلند گفتم عههه مامان ببین عمو صفدر نمرده...آخه گودزیلا نبودم ک نمی فهمیدم ...(پست اولمه با عجازتون)
من‎:D
عمو صفدرO_O
مامانم~_~
برنج هایلی درحال ساخت آلبوم جدیدشΘ_Θ

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : دوشنبه 19 بهمن 1394 
نظرات 0

دبیر ریاضی اومد گفت می خوام کلاس گفت می خوام ثابت کنم یک و دو یکی ان .............بله ..............دهن همه وا موند گفتیم چطور اومد فرمول نوشت نیم ساعت معادله نوشت یکیشم نفمیدم بعد گفت اگه تو معادله اگه 2 تاعدد جا متغیر بزاریم جواب هردو یکی شه یعنی 2 عدد مساویند قبول داری گفتیم بله گفت حالا 1و2 رو می زارم تو معادله گزاشتو حل کردو جواب یکی شد بعد این اینایی که فاتح جنگ جهانی شده باشن گفت حالا دیدید جواب یکی شد گفتیم اره بعد نکته گفت که نه تمام محاسبات غلط بوده سر کار بودیم بدجور خدانصیب نکنه

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : دوشنبه 19 بهمن 1394 
نظرات 0

عکس نیکل کیدمن گذاشتم برا ایدیم تو وی چت پسره نوشته خیلی خوشگلی ترو قران من و اد میکنی
خخخخخخخ
ادش کردم
حالا
قسمتی از مکالمه ما :
من: slm khubi
اون: ببخشید میشه فارسی بنویسید من 10 سالمه انگلیسی بلد نیستم
من: 0_o چی میگیییی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
خب پسرم شما الان نباید تو کوچه گل بازی کنی :/
اون: نه گل بازی واسه دوره شما بود *-*
هیپی دیگه قانع شدم
بعدم ازم شماره خواسته
میگم گل پسر من 22 سالمه فک نمیکنی اختلاف سنیمون زیاده
میگه عشق مهمه سن که مهم نیست
من : یا ابوالفضل -_-.....o_0
خوب شد وی چت فیلتر شد وگرنه ازم (نیکل کیدمن) خواستگاری هم میکرد
خدا به خیر کنه .......

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : دوشنبه 19 بهمن 1394 
نظرات 0

عاقایون خانومااااا سلام
دیشب با شوهرم رفتیم حرم پابوس آقا جاتون خالی .منم دخملم ک 4 ماهشه دادم ب شوهرم و گفتم بگیرش من نماز بخونم☆☆☆بهله منم نماز میخونم ★★★
خلاصههههه وسطایه نماز بودم ک دیدم آدرینا ★دخترمو میگم★داره شیر بالا میاره یهو وسط نماز داد زدم ایییییییییییییی ریخت ریخت پاک کن پاک کن ریخت.... قیافه ملتو خودتون تصور کنید دیگه

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : دوشنبه 19 بهمن 1394 
نظرات 0

من و چند تا از رفقاى پايمون تو تيم فوتسال مدرسه هستيم ( بله ديگه ... :| )
يه روز كاملو پيچونديم رفتيم مسابقه . كلا با سه تا تيم مسابقه داديم
با افتخار ميگم كه رتبه ى سوم رو كسب كرديم D: ( خب چه كنيم نمى زارن با عينك بازى كنيم ما هم كه از دروازه بان تا نوك حملمون عينكى بودن )
هيچى ديگه برگشتيم مدرسه به همه گفتيم بله و اينا كه ما رتبه كسب كرديم تازه جلو همه مى لنگيديم كه بگيم مصدوميم ... تازه شرينى هم گرفتيم با هم خورديم
مديونيد اگه فكر كنيد به همه گفتيم از بين 20 تا تيم سوم شديم :))))

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : دوشنبه 19 بهمن 1394 
نظرات 0

امروز تو ٤جك بودم يهو ديدم شارژم تموم شد منم زدم تو شارژ حالا مگه شارژ ميشد ديدم پيغام برام
اومده ميگه:پاشو درستو بخون
اين من):
٤جك^_^
اينو بگم من درس خونم جهت شوخي اينو گفتم

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : دوشنبه 19 بهمن 1394 
نظرات 0

اموزحالم خیلی بدبودمیخواستم برم دکتر.باتاکسی رفتم حالاپیاده شدم دارم واسه خودم میرم که یه دفعه یکی دادزدخااااااااانوم درونبستین ومن بانگاهی متعجب برگشتم دیدم بعله ...خلاصه هرکی یه متلکی پروند وبنده هم که تاحالاافق نرفته بودم راهشوپیدانکردم و همونجااب شدم رفتم توهسته ی زمین.

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : دوشنبه 19 بهمن 1394 
نظرات 0

امروز امتحان فیزیک داشتیم..مدرسه ی قلم چیم که سخت گیر(بله از چه خرخونای قلمچیم)..لامصب 3صفحه سوال بود..همه ی سوالام اشکال داشت ظاهرا جلسه ی رفع اشکال سوالات امتحانی بودو مام ویراستاراش بودیم..بعد از ج دادن به سوالا هر چی تونستم به طراح سوالات گفتم...ازقضا(غزا.غظا...)بازرسی که اومده بود سره کلاس طراح سوالا بود.خودتون دیگه تا تحشو برید....
من*-*
طراح سوالا:(((((
مدیر:oooo
اخه چرا باما جوونا این کارارو میکنید...
لایک=با حرفایی که به طراح زدی موافقم...

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : دوشنبه 19 بهمن 1394 
نظرات 0

سر جلسه امتحان هی برگه میگیرم هی توش بزرگ بزرگ چرت و پرت مینویسم ،نقاشی میکنم، گاهی هم جوابا رو مینویسم
اینقد برگه میگیرم 10 12 تا کاغذ!!!!!!!!!!@_@
یعنی خدایی کل کسایی که سر جلسن تا CCU میرن و بر میگردن^_^
میام بیرون همه تو افقن که من چقذه خر خون و دانا تشریف دارم و خودشون چقذه خنگولن^o^
وااااااااااااااااای نمیدونید چه کیفی میده!!!!!!!!!!!
خوبه پرتال وجود داره و مثل قدیم نمره ها رو نمیذارن رو بُرد+_+
وگرنه میشدم رسوایی قسمت 2 ×_×
شما هم مثل من کرمو تشریف دارین یا من فقط ایجولیم؟!!!!!

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : دوشنبه 19 بهمن 1394 
نظرات 0

÷بچه مسلمون(یونس)÷
آقا از خدا که پنهون نیست از شما چه پنهون رنگ موهای من قهوه ای متمایل به نارنجیه.یعنی راسیتش نارنجیه تیرست. حالا دیروز دوستم زنگ زده خونمون :
من:بله .......انگل جامعه تویی؟
سعید:دهنتو ببند مرتیکه.ببین یونس پسر دخترداییم اینجاست اسمش سامانه بیا باهاش صحبت کن.
من:اااااااااااااااااااااااااااااه تو هم بااین بچه های فامیلتون گوشی بده بش.
حالا گوشیو داده بهش
من:سلام آقا سامان.خوبی عمو!
سامان:سلام هویج
سعید از اون طرف:ااااااسامان چی میگی گوشی بده من
سامان:مگه خودت سرسفره نمیگفتی رنگ موهاش هویجیه؟
من:0-o)))
سعید:شرمنده داداش یونس بچست یه چی میگه.
من:0-@
سانترفیوج تو حلقت بترس از روز رستاخیز

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : دوشنبه 19 بهمن 1394 
نظرات 0

یه اقایی تعریف میکرد:
پشت چراغ قرمز بودم که یهو یه ماشین از پشت زد بهم، پیاده شدم ببینم چی شده که دیدم چیزی نیستو فقط پلاکامون گیر کرده،به خانومه گفتم دنده عقب بگیر رفت نشست پشت رل منم داشتم پلاکارو دست میزدم که...
.
.
.
.
.
وقتی به هوش اومدم دیدم بیمارستانم
نگو خانومه ماشینش رو دنده بود که گاز داد
از همینجا از مسئولین خواهش مندم رسیدگی کننو الکی گواهینامه ندن
اخه کی با 15ساعت راننده میشه...؟؟؟

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : دوشنبه 19 بهمن 1394 
نظرات 0

ﺭﻓﺘﻢ ﻧﻤﺎﯾﻨﺪﮔﯽ ﺳﺎﯾﭙﺎ ﺑﻪ ﻣﺴﺌﻮﻟﺶ ﻣﯿﮕﻢ ﻓﺮﻣﻮﻥ ﻣﺎﺷﯿﻦ
ﺯﯾﺎﺩ
ﺻﺪﺍ ﻣﯿﺪﻩ، ﭼﯿﻜﺎﺭ ﻛﻨﻢ؟
ﻣﯿﮕﻪ ﺻﺪﺍﯼ ﺿﺒﻂ ﺭﻭ ﺯﯾﺎﺩ ﻛﻦ |:
ﺗﻮ ﺯﻧﺪﮔﯿﻢ ﺍﯾﻨﺠﻮﺭﯼ ﻗﺎﻧﻊ ﻧﺸﺪﻩ ﺑﻮﺩﻡ !

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : دوشنبه 19 بهمن 1394 
نظرات 0

شوهر بنده برای تبریک روز تولدم برام یه اس سام اس فرستاده سر شار از احساسات حالا متن و داشته باش:
امروز روز تولد دوست
ومن هر روز بیش از پیش به این حقیقت پی میبرم که
تو خلق شده ای تا به بهترین شکل ممکن جیبهای مرا خالی اعصاب من را خط خطی کلا دهن مرا سرویس کنی(:
هیچی دیگه الان توسرما دم در داره بندری میرقصه

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : دوشنبه 19 بهمن 1394 
نظرات 0

اقا سرکلاس بودیم بحث این شد که ماماناتون به جز اسم خودتون چیز دیگه میخواستن بذارن؟ یکی از بچه ها گف خانم اسم مارو میخواستن بذارن دنیا. معلممون گف پس چرا نذاشتن؟ گف اخه بابام میگف اخه بعضیا میگن لعنت به این دنیا مامانمم قانع شد!!!!!!!! پست اولیم قربون مرامتون!

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : دوشنبه 19 بهمن 1394 
نظرات 0

دیروز تو ریدکال پسره پی ام داده میشه ادد تون کنم؟؟منم گفتم نه
گیییییییییییررر داده بود در حده لالیگاااا ^_^
گفتم چ گیری دادیا.فک میکنید چی گفت؟؟
میگه:دیدی ی نفر تو ی نگاه عاشق میشه؟من وقتی ایدی تو دیدم تو ی نگاه عاشق شدم
:| خدا وکیلی با کیا شدیم 75مایون نفر؟؟؟
:|||

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : دوشنبه 19 بهمن 1394 
نظرات 0

امروز امتحان ترم علوم داشتیم 3صفه همشم سوالارو پیچونده بودن.
نوشتم اومدم تا اخرین صفه دیدم ی جمله نوشته ک کمرم شکست انقد سنگین بود حالا جمله:
(موفقیت پیش رفتن است نه ب نقطه پایان رسیدن)
میخواستم داد بزنم بگم طراح سوال عزیز ای تو روح عمت اخه ادم انقد سخت سوال میده ک تهش اینو بنویسه.
ولی بازم ب لطف دوستان 2نمره غلط دارم‌ ^ ــ ^

$$$$$$$$

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : دوشنبه 19 بهمن 1394 
نظرات 0

پریروز رفتم کافی نت واسه ثبت نام دانشگاه...من مشخصاتم را میگفتم و آقاهه هم وارد میکرد ...دیگه سوالای آخر بود که گفت ..گروه آزمایشیت چیه؟ منم فکرکردم میگه گروه خونیت چیه؟ منم با افتخار گفتم o+....ی دفعه دیدم آقاهه زد زیر خنده به مانیتورش ک نگاه کردم دیدم نوشته بود گروه آزمایشی ....تازه بدبختی بادوستم رفته بودم اونم داشت میخندید یعنی اگه چاره داشتم دو تا پا دیگه قرض میکردم و الفراااااااااارر...

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : دوشنبه 19 بهمن 1394 
نظرات 0

لامصب از وقتی که به خاطر امتحانات :) ارسال پست رو کردن یه دونه در روز هر دقیقه یه جوک و خاطره به ذهنم میرسه :|
راستی این جمله رو خیلی باهاش حال میکنم :
فرا رسیدن روزهای التماس جزوه ، نمونه سوال و نمره رو به شما تبریک میگیم :) :| (خود طرفم اره :))

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : دوشنبه 19 بهمن 1394 
نظرات 0

یه دبیر فیزیک داریم خیلی خفنه .. حالا مکالمه ما با اون

دبیر :نباید فرار مغزها صورت بگیره خیلی بده .هیچکس نباید بره
ما:چرااااااا؟؟؟؟؟
دبیر :همه ی مخ ها دارن میرن .نباید برن تو یه کشور دیگه .
ما : آقا شما می خواین کجا برین ؟
دبیر :کانادا


نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : دوشنبه 19 بهمن 1394 
نظرات 0

آقا وقتی بچه بودم روده پودم واسش مشکل پیش اومده بود رفته بودیم شستوشوش بدیم.اونجا مامانم با یه خانومه هم صحبت شده بود بعد خانومه جویا شده بود که روده رو از کجا و چه جوری شستوشو میدن؟بعد مامانمم منو صدا کرد که بهش بگم!!!من که اصن تو افق محو شدم اون لحظه!!
آخه ناموسن این فکر میکرده روده رو از دهن شستوشو میکنن؟؟

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : دوشنبه 19 بهمن 1394 
نظرات 0

ای خدا بگم چکارت نکه فورجک تو خونه ساکت با شوهرم نشستیم از خاطرات بچه های فورجک یادم میاد یهو بللللللللند میزنم زیر خنده شوهرم اول با تعجب نگام میکنه بهد با یه لبخند میگه هااااااااااا باز دوباره فورجک بودی؟؟؟؟؟؟

نویسنده : طنز پرداز
تاریخ : دوشنبه 19 بهمن 1394 
نظرات 0

قرار بود شام برم خونه مخاطب خاصم ، گفت آبجیتم بیار دلم براش تنگ شده ..
ما هم که حرف گوش کن..
با نیایش گودزیلا (ابجیم) پشت در خونشون وایسادیم آیفون خونه اینام خراب بود .
مجبور بودن خودشون بیان در و باز کنن
بعد نیایش آبجی گودزیلام در زد ...
مخاطبم اومد پشت در به خاطر این ک میدونس من و نیایشیم با لحنه بچه گونه گفت : کیـه کیه در میـزنه ؟؟
نیایشم با جدیت گفت : منم منـــم شهــــراد (من) خــــــــره .!!
من :|
مخاطبم :))
خود اشغالش ^_^

 
 
***************************** امام کاظم علیه‌ السلام : هرکس مؤمنی را شاد کند، ابتدا خدا را شاد کرده و دوم پیامبر صلی الله علیه و آله را و سوم ما را *****************************

طنز پرداز