حكايت عارفانه ، امام صادق در برابر طاغوت

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ‏
در روایت مشهور آمده: منصور دوانیقی (دومین طاغوت عباسی) به ربیع (وزیر دربارش) فرمان داد و گفت: «امام صادق (ع) را هم‏اکنون به اینجا حاضر کن».
ربیع فرمان منصور را اجرا کرد و امام صادق (ع) را احضار نمود، وقتی که منصور آنحضرت را دید، با خشم و تندی گفت: «خدا مرا بکشد اگر تو را نکشم، آیا در مورد سلطنت من اشکال‏تراشی می‏کنی و می‏خواهی غائله بر پا کنی؟!».
امام فرمود: «نه، چنین کاری نکرده‏ام و کسی که چنین به تو خبر داده، دروغگو است»...
منصور گفت: «فلانی به من خبر داده است».
امام فرمود: «او را به اینجا بیاور، تا رخ به رخ گردیم و موضوع روشن شود».
منصور دستور داد، آن مرد را حاضر کردند، به او گفت: تو شنیدی این امور (مخالت با مرا) از این آقا (اشاره به امام صادق علیه السلام).
او گفت: آری.
امام صادق (ع) به منصور فرمود: او را سوگند بده، منصور به آن مرد خبرچین و دروغگو گفت: سوگند می‏خوری.
او گفت: آری.
امام صادق (ع) به منصور فرمود: او را به من واگذار تا من او را سوگند دهم، منصور اجازه داد.
امام صادق (ع) به او فرمود: بگو: برئت الله وقوّته والتجأت الی حولی وقوّتی، لقد فعل کذ او کذا جعفر: «از خدا و قدرت خدا بیزار شدم و به قدرت و نیروی خود متکی گشتم که جعفر (امام صادق) چنین گفت».
سعایت کننده دروغگو از این گونه سوگند امتناع ورزید و پس از چند لحظه همین سوگند را یاد کرد، هماندم پاهایش به لرزه افتاد، منصور فهمید که او به مجازات سوگند دروغ گرفتار شده، گفت: «این مرد ملعون را از اینجا بکشید و بیرونش بیندازید».
ربیع (وزیر دربار منصور) گوید: منصور نسبت به امام صادق (ع) بسیار خشمگین بود، هنگامی که دیدم امام صادق (ع) وارد بر منصور شد لبهایش حرکت می‏کرد، وقتی در کنار منصور نشست، می‏دیدم هر وقت لبهای آنحضرت حرکت می‏کند، از خشم منصور کاسته می‏شود، بطوری که سرانجام منصور از امام خشنود شد و خود را به محضر امام نزدیک می‏نمود.
وقتی که امام صادق (ع) از نزد منصور، بیرون آمد، پشت سرش رفتم و به حضورش رسیدم و گفتم: «قبل از آمدن شما، این مرد (اشاره به منصور) خشمگین‏ترین افراد نسبت به شما بود، ولی وقتی که به نزد او رفتی و لبهایت را حرکت دادی، خشم او فرو نشست، به من بگو لبهایت را به چه چیز حرکت می‏دادی؟ امام صادق (ع) فرمود: «لبهایم را به دعای جدم امام حسین (ع) حرکت می‏دادم».
گفتم: «فدایت گردم، آن دعا چیست»؟
فرمود: آن دعا این است:
یا عدّتی عند شدّتی، و یا غوثی کربتی، احرسنی بعینک التی لاتنام، واکنفنی برکنک الذی لایرام.
«ای نیروبخش من هنگام دشواریهایم، و ای پناه من هنگام اندوهم، به چشمت که نخوابد مرا حفظ کن، و مرا در سایه رکن استوار و خلل‏ناپذیرت قرار بده».
ربیع می‏افزاید: به امام صادق (ع) عرض کردم چرا آن دروغگو خبرچین را به ذات پاک خدای یکتا، سوگند ندادی (بلکه به بیزاری از حول و قوه خدا دعوت کردی).
امام فرمود: «این جهت، از این‏رو بود که در آن صورت خداوند می‏دید: او به وحدانیتش سوگند می‏خورد و خدا را ستایش می‏نماید، در نتیجه نسبت به او حلم می‏ورزید و مجازات او را تأخیر می‏انداخت، لذا او را آنگونه که شنیدی سوگند دادم و خداوند او را مشمول عذاب افزون قرار داد».
به این ترتیب، به جوّ خفقان زمان امام صادق (ع) پی می‏بریم، و در می‏یابیم که آن اما بزرگوار چگونه از گزند طاغوت وقت، رهائی می‏یافت، در این شرائط، به تأسیس حوزه بزرگ علمی پرداخت، و چهار هزار دانشمند برجسته تربیت کرد که هر کدام شخصیتی بزرگ بودند، یکی از شاگردان او (حسن بن علی وشّاد) که از استادان حدیث است گوید: «من در مسجد کوفه، نهصد استاد حدیث را دیدم که هر کدام از جعفر بن محمد (ع) نقل حدیث می‏کردند (ارشاد مفید ص 389- رجال کشی - حسن بن علی وشّاد).


ادامه ندارد




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در یک شنبه 27 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0

حكايت عارفانه ، امام خمینی در خدمت امام زمان علیه السلام

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ‏
یکی از علماء که در نجف اشرف، همواره در بیت حضرت امام خمینی (مدظله‏العالی) بود، نقل می‏کند:
یک شب من در خواب دیدم که در بیرونی منزل امام، آمده‏ام، دیدم امام زمان (ارواحنافداه) ایستاده‏اند، مصافحه کردم، دیدم آنحضرت منتظر شخصی هستند، یکدفعه دیدم امام خمینی از بیتشان بیرون آمدند و همراه امام زمان (ع) به طرف خیابان موسوم به «شارع الرسول» که در ناحیه قبله حرم حضرت علی (ع) واقع شده، حرکت کردند و دنبالشان جمعیت بسیاری بود، ولی در بین جمعیت، عرب وجود نداشت.
صبح آن شب که من این خواب را دیدم حاج آقا احمد (فرزند ایشان) از طرف امام نزد ما آمدند و گفتند: «امام فرمودند چون ما در نجف اشرف، رفقائی داشتیم و با آنها در غم و شادی هم رفیق بودیم لازم دیدم، یک کاری می‏خواهم بکنم، رفقا نیز در جریان باشند».
موضوع این بود که امام تصمیم داشتند از نجف بروند و نمی‏خواستند کسی بفهمد و منظور این بود که رفقا در جریان کار باشند، رفقای مخصوص با شنیدن این پیام به خدمت امام رسیدند و بعد جریان مسافرت ایشان به طرف کویت و از آنجا به پاریس پیش آمد که این رفقا همراه ایشان بودند براستی عجیب خواب و عجیب تعبیری؟!.


ادامه ندارد




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در یک شنبه 27 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0

حكايت عارفانه ، امام خمینی از نظر استاد

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ‏
از خاطرات جالب و فراموش نشدنی نگارنده اینکه: در سالهای 1343 تا 1345 شمسی به تفسیر حضرت آیت الله شیخ ابوالقاسم خزعلی (دامت برکاته) می‏رفتم، این جلسه عصرها در مسجد فاطمیه قم (واقع در گذرخان) از جمعیت بسیار از طلاب فاضل تشکیل می‏شد، جلسه پربار و ثمربخشی بود، ایامی بود که مدتها حضرت امام خمینی (مدظله‏العالی) توسط رژیم منهوس پهلوی، تبعید شده بود، خفقان و سانسور در همه جا به چشم می‏خورد، در این شرائط سخت، روزی استاد معظم آقای خزعلی در جمع شاگردان که نگارنده نیز حاضر بودم و مطالب ایشان را می‏نوشتم، فرمود:
«... من امید دارم که خداوند برای ما روزگاری پیش بیاورد که در آن روزگار، به استقبال امام خمینی (مدظله‏العالی) برویم، با پای پیاده به زیارتش بشتابیم، سپس با گوشه عمامه خود، غبار نعلین امام را پاک کرده و بدینوسیله، عمامه خود را متبرک کنیم، و سپس با همین عمامه، دو رکعت نماز بخوانیم قربة الی‏الله و دعا کنیم لفرج ولیه حجة بن الحسن العسکری (عجل‏الله تعالی فرجه الشریف)».


ادامه ندارد




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در یک شنبه 27 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0

حكايت عارفانه ، امام جواد در بالین بیمار

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ‏
امام جواد نهمین امام بر حقّ(ع) به عیادت یکی از اصحابش که بیمار شده بود رفت و در بالین او نشست ودید او گریه می کند و در مورد مرگ، بی‏تابی می‏نماید.
فرمود: «ای بنده خدا! از مرگ می‏ترسی؟ از اینجهت که نمی‏دانی، مرگ چیست؟ آیا اگر چرک و کثافت، تو را فرا گیرد و موجب ناراحتی تو گردد، و جراحات و زخمهای پوستی در بدن تو پدید آید و بدانی که غسل کردن و شستشو در حمام، همه این چرکها وزخمها را از بین می برد، آیا نمی‏خواهی که وارد حمّام شوی و بدنت را شستشو نمائی و از زخمها و آلودگی ها پاک گردی؟ و یا میل نداری به حمّام بروی و با همان آلودگی و زخم‏ها باشی! بیمار عرض کرد: البته دوست دارم در این صورت به حمّام بروم و بدنم با بشویم.
امام جواد(ع) فرمود:«مرگ (برای مؤمن) همان حمام است، و آن آخرین پاکسازی آلودگی گناه، شستشوی ناپاکی هاست بنابراین وقتی که به سوی مرگ رفتی و از این مرحله گذشتی، در حقیقت از همه اندوه و امور رنج‏آور رهیده‏ای و به سوی خوشحالی و شادی روی آورده‏ای ».
بیمار از فرموده‏های امام جواد(ع) قلبی آرام پیدا کرد و خاطرش آسوده شد، وعافیت و نشاط پیدا کرد و با آرامشی استوار، دلهره و نگرانیش از بین رفت.
آری وقتی که انسان از نظر روانی و روحیه، و ایمان و عمل خود را آماده سفر آخرت کند ترس را به خود راه نمی دهد و در می‏یابد که در حقیقت با این سفر، به سوی نجات ورهائی از رنجها، و روی آوردن به شادی‏ها دست زده است.


ادامه ندارد




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در یک شنبه 27 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0

حكايت عارفانه ، آگاهی دو فرشته به نیات انسان

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ‏
شخصی از امام موسی بن جعفر (ع) پرسید: «دو فرشته‏ای که مأمور مراقبت و ثبت اعمال نیک و بد انسان هستند، آیا از نیت و اراده باطنی انسان، هنگام گناه یا کار نیک، اطلاع دارند یا نه؟!».
امام کاظم در پاسخ فرمود: «آیا بوی چاه فاضل آب، و بوی خوش (باغ) یکسان است؟!».
راوی می‏گوید: نه.
امام فرمود: هنگامی که انسان، نیت کار نیک کند، نفسش (یا روحش) خشبو می‏شود، فرشته‏ای که در سمت راست است و مأمور ثبت پاداشها می‏باشد، به فرشته سمت چپ می‏گوید: برخیز که او اراده کار نیک کرد.
و هنگامی که کار نیک را انجام داد، زبانش، قلم فرشته، و آب دهانش مرکب او می‏شود و آن را ثبت می‏کند.
و هنگامی که اراده گناه کند، نفسش، بدبو می‏گردد، فرشته سمت چپ، به فرشته سمت راست می‏گوید: «بایست که او تصمیم برگناه دارد»، و هنگامی که گناه را انجام می‏دهد، زبانش، قلم، و آب دهانش مرکب می‏گردد، و آن را می‏نویسد.
به این ترتیب، دو فرشته مراقب اعمال انسان حتی به نیت نیک یا بد او آگاه هستند.


ادامه ندارد




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در یک شنبه 27 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0

حكايت عارفانه ، اعتراض شدید امام صادق به طاغوت

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ‏
معلّی بن خنیس از یاران و شاگردان مخلص و مبارز و عالم امام صادق (ع) بود، داود بن علی فرماندار مدینه از طرف خلفای جور بود، به دستور او «معلّی» را به شهادت رساندند و اموالش را غارت نمودند.
روزی داود به حضور امام صادق (ع) آمد در حالی که عبایش در زمین کشیده می‏شد، امام صادق (ع) به او شدیداً اعتراض کرده و فرمود: «مولا و دوستم معلّی را کشتی و اموالش را به یغما بردی، آیا نمی‏دانی که انسان هنگامی که عزیزی را از دست بدهد، خوابش می‏برد، ولی در جنگ خوابش نمی‏برد، سوگند به خدا حتماً که تو را نفرین می‏کنم!».
داود با طعنه و مسخره گفت: «باشیم و نفرین تو را ببینیم».
امام صادق (ع) به خانه‏اش بازگشت، آن شب تا صبح نخوابید، همواره به نماز و مناجات پرداخت و در مناجات خود می‏گفت: یاذاالقوّة و یا ذالمحال الشّدید و یا ذاالعزّة الّتی کلّ خلقک لها ذلیل، اکفنی هذا الطّاغیة و انتقم لی منه: «ای خداوند که صاحب قدرت و نیروی استوار هستی، ای خدائی که دارای عذاب شدید می‏باشی، و ای صاحب شوکتی که تمام خلق تو در برابر آن خوار و ذلیل‏اند، مرا از (گزند) این طاغوت (داود بن عبدالله) کفایت کن و انتقام مرا از او بگیر».
ساعتی نگذشت که در مدینه صداها بلند شد که داود بن علی از دنیا رفت.
به این ترتیب امام صادق (ع) در ان جوّ خفقان و وحشت، به طاغوتیان اعتراض شدید می‏کرد و برای آنها نفرین می‏نمود، و به شاگردان و یاران مخلص خود، توجّه خاص داشت.


ادامه ندارد




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در یک شنبه 27 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0

حكايت عارفانه ، اعتراض پیامبر از نامگذاری بد

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ‏
امّ‏سلمه یکی از همسران نیک پیامبر (ص) بود، خداوند به برادر مادریش، پسری داد، نام او را «ولید» گذاشتند.
پیامبر (ص) به آنها اعتراض کرد و فرمود: «آیا فرزند خود را همنام فرعونهای خود می‏کنید، این نام را تغییر دهید و نامش را «عبدالله» بگذارید، بدانید که بزودی در آینده شخصی از این امت خواهد آمد، که به او «ولید» می‏گویند که بدترین افراد امّت من است و بدی او از فرعون نسبت به قومش بیشتر می‏باشد».
روایت کننده گوید: بعدها مردم معتقد بودند که او ولید بن عبدالملک (ششمین خلیفه اموی) است، و عقیده ما این بود که او ولید بن یزید بن عبدالملک (یازدهمین خلیفه اموی) است.


ادامه ندارد




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در یک شنبه 27 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0

حكايت عارفانه ، اسیر قهرمان و طاغوتچه خونخوار

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ‏
عبیدالله بن زیاد را همه می‏شناسید که دژخیم خون آشام یزید، در کوفه بود و ماجرای کربلای خونین به دستور مستقیم او به وجود آمد، او از بی‏رحم‏ترین افراد تاریخ است.
هنگامی که حضرت مسلم علیه‏السّلام نماینده امام حسین علیه‏السّلام در یک جنگ نابرابر، در کوفه قهرمانانه جنگید تا سرانجام در حالی که سخت مجروح شده بود، توسط دژخیمان ابن زیاد اسیر شد، او را به فرمان ابن زیاد به فرمانداری نزد ابن زیاد آوردند، اینک حماسه این اسیر قهرمان را بنگرید: مسلم علیه‏السّلام هنگام ورود به مجلس ابن زیاد، سلام نکرد.
یکی از نگهبانان به او گفت: «به فرماندار سلام کن».
مسلم - ساکت باش وای بر تو، سوگند به خدا که او فرماندار من نیست.
ابن‏زیاد - اشکالی ندارد خواه سلام کنی و خواه سلام نکنی، کشته خواهی شد.
مسلم - اگر تو مرا بکشی، تازه‏گی ندارد، بدتر از تو، بهتر از مرا کشته است، از این گذشته تو در شکنجه و زجرکشی و رذالت و پستی از همگان پیشی گرفته‏ای.
ابن‏زیاد - ای مخالف سرکش، تو بر پیشوایت (یزید) خروج کرده‏ای وصف وحدت مسلمانان را در هم شکستی، و فتنه و آشوب برانگیختی.
مسلم - ای پسر زیاد، صف وحدت مسلمین را، معاویه و پسرش یزید درهم شکست، و فتنه و آشوب را تو و پدرت «زیاد» برپا کردید (آیا مرا تهدید به مرگ می‏کنی؟) من امیدوارم که خداوند مقام شهادت را به دست بدترین افراد خلق به من عنایت فرماید.
ابن‏زیاد - تو در آرزوی چیزی (رهبری) بودی که به آن نرسیدی و خداوند آن را به اهلش سپرد.
مسلم - ای فرزند مرجانه، چه کسی شایستگی آن را دارد.
ابن‏زیاد - یزید بن معاویه.
مسلم - سپاس خداوندی را که خودش بین ما و شما حکم فرماید.
ابن‏زیاد - تو گمان کرده‏ای که تو را در این امور (رهبری) بهره‏ای است؟!
مسلم - سوگند به خدا نه اینکه گمان دارم بلکه یقین دارم.
ابن‏زیاد - بگو بدانم چرا به این شهر آمدی و محیط آرام کوفه را بهم زدی و آشوب و جنگ و خونریزی بپا کردی؟
مسلم - منظور من از آمدن به اینجا، این امور نبود، و باعث این امور شما بودید، چرا که منکرات و زشتیها را رواج دادید و نیکیها را دفن نموده و از بین بردید، و بدون رضای مردم بر آنان حکومت کردید، و امور ضد دستورات الهی را بر آنها تحمیل نمودید و رفتارتان همچون رفتار کسری و قیصر (شاهان ایران و روم) بود، فاتیناهم لنأ مرفیهم بالمعروف و نهی عن المنکر و ندعوهم الی حکم الکتاب والسنة و کنّا اهل ذلک: «ما به میان این مردم آمدیم تا آنها را امر به معروف و نهی از منکر کرده و به سوی فرمان قرآن و سنّت دعوت کنیم، که شایسته این کار می‏باشیم».
ابن‏زیاد در برابر گفتار استوار و خلل‏ناپذیر این اسیر قهرمان، حضرت مسلم (ع) دیگر یارای سخن‏پراکنی نداشت، ناچار به فحاشی و ناسزاگوئی پرداخت و به ساحت مقدس علی (ع) و حسن و حسین (ع) جسارت کرد.
اما حضرت مسلم (ع) فریاد زد: «این تو و پدر تواند که به این ناسزاها سزاوارند نه ما و علی (ع) و فرزندانش، ای دشمن خدا هر کار می‏کنی بکن».
ابن‏زیاد که در آتش خشم و کینه، شعله‏ور شده بود، به یکی از دژخیمانش بنام «بکر بن حمران»، دستور داد، حضرت مسلم (ع) را به بالای قصر ببرد و گردنش را بزند، او نیز همین فرمان را اجرا کرد.


ادامه ندارد




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در یک شنبه 27 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0

حكايت عارفانه ، استرداد اموال توسط امام حسین

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ‏
کاروانی حامل کالا از سوی یمن به سوی شام برای معاویه می‏رفت، امام حسین (ع) در زمان امامتش، اموال کاروان را ضبط و به اصطلاح مصادره نمود، سپس برای معاویه چنین نامه نوشت:
«از حسین بن علی (ع) به معاویه فرزند ابوسفیان، اما بعد: کاروانی از یمن می‏آمد و از نزدیک ما می‏گذشت، (پس از تحقیق معلوم شد) که برای تو کالا و زینت و عنبر و عطریات، حمل می‏کند تا در انبارهای دمشق، ذخیره کنی؟ تا تشنگی و حرص فرزندان پدرت را بوسیله آن کالاها، سیراب و اشباع کنی، ولی من به آن کالاها، نیاز داشتم و ضبط (و مصادره) کردم.
(انی احتجت الیها فاخذتها والسلام).
این روش امام حسین (ع) نشان می‏دهد که در صورت امکان باید اموالی را که برای طاغوت می‏رود، مصادره نمود، و دلیل برآنست که کالاهائی که امروز برای طاغوت عراق (در این جنگ تحمیلی صدامیان کافر عراق) می‏رود، استرداد آن برای حکومت اسلامی ایران جایز بلکه لازم است.


ادامه ندارد




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در یک شنبه 27 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0

حكايت عارفانه ، استخاره عجیب

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ‏
زید فرزند امام سجاد (ع) از مردان نمونه تاریخ است که در همه ابعاد اسلامی مانند: عرفان، زهد، جهاد، شجاعت، علم، فقاهت، بیداری، و هجرت و... پس از امامان، بی نظیر بود، قابل ذکر است که در نگین انگشتر او که خط فکری او را نشان می‏داد نوشته شده بود اصبر توجر اصدق تنجح: «استقامت کن تا به پاداش آن برسی، و راستگو باش تا نجات یابی،».
مادر او کنیز بود و «حوراء» یا «غزاله» نام داشت، زید بسال 66 در سن 55 سالگی بر ضدّ طاغوت زمانش، هشام بن عبدالملک قیام کرد و سرانجام به شهادت رسید، از سخنان او است: «سیزده سال قرآن را با تدبر خواندم، چیزی در قرآن بهتر از آگاهی و عبادت نیافتم...».
جالب اینکه قبل از تولد زید، از ناحیه پیامبر (ص) و علی (ع) خبر از ولادت او و سپس انقلاب او و کیفیت شهادت او و نام و نشان او داده بودند، و به این ترتیب در ذهن امام سجاد (ع) ترسیمی از زید بود که در آینده رهبر انقلاب می‏شود.
تا اینکه: طبق معمول، امام سجاد (ع) پس از اذان صبح، نماز صبح را خواند و مشغول تعقیب گردید، و عادت آنحضرت این بود که تعقیب نماز را تا طلوع آفتاب ادامه می‏داد، در این هنگام خبر آوردند که خداوند پسری به آنحضرت عنایت فرموده است.
امام سجاد (ع) به اصحاب خود رو کرد و فرمود: «این کودک را چه نامی بگذارم؟» هر کسی نامی گفت، حضرت قرآن طلبید، قرآنی را به آنحضرت دادند، به قرآن تفأل زد، آیه اول صفحه اول، این آیه آمد: وفضل الله المجاهدین علی القاعدین اجراً عظیماً: «خداوند، مجاهدان را بر نشستگان به پاداش بزرگ برتری داد» (نساء - 95)
بار دیگر قرآن را گشود، این بار در آغاز صفحه اول قرآن، این آیه آمد:
ان الله اشتری من المؤمنین انفسهم و اموالهم بانّ لهم الجنة یقاتلون فی سبیل الله فیقتلون و یقتلون وعداً علیه حقاً فی التوراة والانجیل والقرآن و من اوفی بعهده من الله فاستبشروا ببیعکم الذی بایعتم به ذلک هو الفوز العظیم:
«خداوند جان و مال مؤمنان را در برابر بهشت، خریداری کرده، مؤمنانی که در راه خدا می‏جنگند و یا خود کشته می‏شوند و این وعده قطعی در تورات و انجیل و قرآن است، کیست که باوفاتر از خدا در انجام وعده‏اش باشد، پس شما در این معامله‏ای که کرده‏اید به خود مژده دهید که این پیروزی سعادت بزرگ است» (توبه - 111).
امام سجاد (ع) این دو آیه را در ذهن خود بررسی کرد و دید هر دو در مورد جهاد و ایثار در راه خدا است، و از آن ترسیمی که در مورد «زید»، رسول خدا و علی (ع) فرموده بود که در صلب امام سجاد پدید می‏آید، نتیجه گرفت این کودک همان زید است آنگاه مکرر به حاضران، فرمود: سوگند به خدا این فرزند همان «زید» است، و نام او را زید گذاشت.


ادامه ندارد




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در یک شنبه 27 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0

حكايت عارفانه ، استاندار پلید

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ‏
ولید عقبة بن ابی معیط، گر چه در ظاهر به اسلام گرویده بود، ولی از نخست شخص بی مبالات و منحرف بود، و چون با عثمان، خویشاوندی داشت، عثمان در زمان خلافت خود او را استاندار کوفه نمود.
یکی از گناهان او، شرابخوری بود، حتی یکبار شراب خورد، و در نماز صبح امام جماعت شد و در حالت مستی چهار رکعت نماز خواند.
مردم کوفه او را در حال مستی دیدند، انگشترش را از دستش بیرون آوردند، نفهمید، او را به مدینه نزد عثمان آوردند و جریان را گزارش دادند و گواهی دادند که او شراب خورده است.
عثمان، او را تحت نظر خود حفظ کرد و هیچکس جرئت ننمود که بر او حد شرابخوری (80 تازیانه) جاری کند.
حضرت علی (ع) تازیانه‏اش را برداشت و نزد ولید رفت، وقتی نزدیک شد، ولید به آنحضرت ناسزا گفت، و می‏رمید، علی (ع) او را گرفت و نقش بر زمین نمود و تازیانه‏اش را بلند کرد که بر او بزند.
عثمان به علی (ع) گفت: تو حق نداری با او (ولید) چنین کنی؟
امیرمؤمنان (ع) در پاسخ فرمود: «حقی بالاتر از این دارم، چرا که او گناه کرده، و از اجرای حق خدا (حد) ممانعت می‏نماید...»
سرانجام ولید از استانداری کوفه، طرد شد و بجای او «سعیدبن عاص» تعیین گردید.
هنگامی که سعید، وارد کوفه شد، از رفتن به بالای منبر خودداری نمود، و گفت: «باید منبر را بشوئید، چرا که ولید شخصی پلید و ناپاک و نجس بود».


ادامه ندارد




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در یک شنبه 27 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0

حكايت عارفانه ، آرزوی دو طاغوت

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ‏
در اینجا به آرزوی دو طاغوت جبار و ستمگر، هنگام مرگ، توجه کنید:
1- معاویه هنگام مرگ، به حاضران گفت: «مرا بنشانید، وقتی که به کمک حاضران نشست، به خود گفت: «ای معاویه اکنون که دم مرگ است به یاد پروردگارت افتاده‏ای؟، آیا سزاوار نبود که هنگام جوانی که دارای نیرو و نشاط بودی، در اندیشه چنین روزی باشی؟»
و در آخرین خطبه‏اش گفت: «ای مردم من زراعتی هستم که لحظه درو آن فرا رسیده، من بر شما ریاست کردم، و به من احدی رئیس شما نمی‏شود جز اینکه بدتر از من است، چنانکه رؤسای قبل از من بهتر از من بودند، ای کاش من مردی از قریش بودم و کاری به امور حکومت بر مردم نداشتم».
2- عبدالملک بن مروان (پنجمین خلیفه جنایتکار اموی) هنگام مرگ، نگاهش به مرد لباس شوئی (که در یکی از نواحی دمشق، لباس و فرش مردم را می‏شست) افتاد و گفت: «سوگند به خدا کاش من شوینده لباس مردم بودم و از این راه امرار معاش روزمره می‏نمودم ولی زمام امور حکومت مردم را از روی غضب بدست نمی‏گرفتم».
این خبر به ابوحازم (لباس شوی معروف) رسید، گفت: «خدای را سپاس می‏گویم که آنان (طاغوتیان) را آن گونه کرد که هنگام مرگ آرزوی شغل ما را داشتند».
شخصی در هنگام مرگ عبدالمطلب، به او گفت: حالت چطور است؟ در پاسخ گفت: حالم آن گونه است که خداوند ( در سوره انعام آیه 94) می‏فرماید: و لقد جئتمونا فرادی کما خلقنا کم اول مرة وترکتم ما خولنا کم وراء ظهورکم...: «همه شما به صورت تنها به سوی ما بازگشت نمودید، همانگونه که روز اول شما را (تنها) آفریدیم، و آنچه را به شما بخشیده بودیم، پشت سر گذاشتید و شفیعانی را که شریک در شفاعت خویش می‏پنداشتید با شما نمی‏بینم، پیوندهای شما بریده شد و تمام آنچه را تکیه‏گاه خود تصور می‏کردید از شما دور و گم شدند».
آری طاغوتیان و هر کس که مغرور به این دنیا است باید از خواب غفلت بیدار شود، و بداند که روزی شتر مرگ در خانه او نیز خواهد نشست.


ادامه ندارد




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در یک شنبه 27 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0

حكايت عارفانه ، ارزش هدایت کردن‏

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ‏
امام حسین(ع) به مردی فرمود: کدام یک از این دو کار را دوست داری ؟ 1- نجات شخص ناتوانی که مردی قصد کشتن او را دارد؟2- نجات مؤمن شیعه کم مایه‏ای که شخص ناصبی و بی دینی، قصد گمراه کردن او را دارد؟ و تو با دلائل روشن او را از پرتگاه گمراهی حفظ کنی؟
او عرض کرد: من کار دوّمی را بیشتر دوست دارم، تا با دلائل محکم، شخص مؤمن گمراه شده را از چنگال گمراه کننده برهانم، چرا که خداوند در قرآن 35 سوره مائده) می‏فرماید:
و من احیاها فکانّما احیا الناس جمیعاً.
«یعنی و کسی که او را زنده کند و از راه کفر به سوی ایمان، ارشاد نماید گوئی همه مردم را زنده کرده است».
امام حسین(ع) دراینجا دیگر، سخنی نگفت.
سکوت امام بر تقریر و امضای او است، بنابراین ارزش هدایت کردن انسانها از کفر و گمراهی به سوی ایمان، بیش از زنده کردن جسمی آنها است.


ادامه ندارد




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در یک شنبه 27 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0

حكايت عارفانه ، اخلاص و وارستگی

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ‏
در جنگ جمل که در سرزمین بصره، بین سپاه علی (ع) و سپاه عایشه بسال 36 هجری درگرفت، امیرمؤمنان علی (ع) براثر شدت حمله‏های پی در پی، چندین بار، شمشیرش خم گردید، و هر بار بر می‏گشت و شمشسیر را راست می‏نمود و سپس حمله می‏کرد، اصحاب و فرزندان و مالک اشتر به آنحضرت عرض کردند: «جنگ را به ما واگذار» ولی حضرت، جوابی نمی‏داد.
تا اینکه یکبار همچون شیر خروشید و حمله قهرمانانه کرد و جمعیت دشمن را درهم ریخت، و سپس بازگشت، در این وقت، اصحاب همان پیشنهاد را تکرار کردند که جنگ را به ما واگذار و افزودند: ان تصب یذهب الدین: «اگر آسیب ببینی، دین اسلام از بین می‏رود».
امام علی (ع) در پاسخ فرمود: والله ما ارید بما ترون الا وجه الله والدار الاخرة: «سوگند به خدا، فقط برای خدا و آخرت (و تقویت دین) می‏جنگیم و تنها برای خدا نبرد می‏کنم و خشنودی او را می‏خواهم».


ادامه ندارد




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در یک شنبه 27 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0

حكايت عارفانه ، آخرین گفتار شهید شیخ فضل اللَّه نوری

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ‏
حضرت آیت اللَّه العظمی شیخ فضل اللَّه نوری به سال 1259 قمری در قریه نور مازندران به دنیا آمد مرحوم حاج آقا میرزا حسین نوری صاحب مستدرک الوسایل، دایی او بود، توسط او به نجف اشرف برای تحصیل رفت، و بعدها داماد دائی خود حاج میرزا حسین نوری گردید، استعداد کافی و رشد سریع او در فقه و علوم مذهبی او را از شاگردان طراز اول میرزای بزرگ (میرزا محمد حسن شیرازی، صاحب فتوای معروف تحریم تنباکو) گرداند و سپس به نمایندگی از او به تهران آمد و در تهران به عنوان مجتهدی عالی قدر، مورد توجّه مردم قرار گرفت و خانه‏اش مرکز فتق و رتق امور مردم گردید.
او پس از«انقلاب مشروطیت» نظر به‏اینکه دید همان مستبدین و فرنگی مآبها زیر ماسک مبارزه با استعداد، قانون مشروطیت را تنظیم کرده‏اند و می‏گردانند، و قوانین اسلامی در آن حاکم نیست، مخالفت شدید کرد و خواهان «مشروطه مشروعه» گردید.
سرانجام موزداران خارجی او را به اعدام کردند و این حکم در بعد از ظهر روز سی زدهم رجب (سالروز تولد حضرت علی علیه السلام ) سال 1327 قمری در سن 65 سالگی در میدان توپخانه تهران (میدان امام خمینی فعلی ) در میان جمعیت بسیاری اجرا گردید، و آن بزرگمرد به دار آویخته شد، و مرقد شریفش در صحن نو قم است.
قابل توجه این که: وقتی مردم زیادی اجتماع کرده و انتظار آوردن آیت اللَّه شیخ فضل اللَّه را میکشیدند، او تا وارد گردید با نگاهی پرمعنی به جمعیت نگریست، و گفت:
وافوّض امری الی اللَّه انّ اللَّه بصیر بالعباد.
این آیه از سوره مؤمن (آیه‏44 ) بیانگر (مؤمن آل فرعون) است که در خفا به موسی ایمان آورده بود و مردم را از اطاعت فرعون سرزنش می‏کرد و معنیش این است: « من امر خود را به خدای بزرگ وا می‏گذارم، چرا که خداوند به بندگانش بینا است».
وقتی این شهید بزرگ به بالای چوبه دار رفت سخنانی گفت، از آن جمله فرمود: «خدایا تو شاهد باش که من آنچه را که باید بگویم به این مردم گفتم...خدایا خودت شاهد باش که من برای این مردم به قرآن تو قسم خوردم، ولی آنها گفتند قوطی سیگارش بود، خدایا خودت شاهد باش که در این دم آخر، باز هم به این مردم می‏گویم که مؤسسین این اساس، لا مذهبین هستند، که مردم را فریب داده‏اند... این اساس (مشروطیت) مخالف اسلام است... محاکمه من و شما مردم بماند، پیش پغمبر اکرم محمد بن عبداللَّه (ص)...) هنوز صحبتش تمام نشده بود، دژخیمان آماده کشتن آن بزرگ مرد شدند، او نگاهی به سراسر میدان و ازدهام جمعیت کرد و آهسته گفت: هذا کوفة الصغیر (این منظره کوفه کوچک است ) اشاره به اینکه این حادثه نیز تدائی بی وفائی مردم کوفه را می‏کند. (4)


ادامه ندارد




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در یک شنبه 27 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0