حكايت عارفانه ، پاسخ علی به پرسشهای قیصر روم‏

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ‏
در عصر خلاقت ابوبکر، قیصر روم، سفیر خود را برای پاسخ به چند سؤال نزد ابوبکر فرستاد، سفیر نزد ابوبکر آمد و چنین سؤال کرد: مردی است که:
1- امید به بهشت ندارد، و از آتش دوزخ نمی‏ترسد.
2- و از خدا نمی‏ترسد.
3- و رکوع و سجده نمی‏کند.
4- و مردار و خون می‏خورد.
5- و فتنه را دوست دارد.
6- و چیزی را که ندیده گواهی بر آن می‏دهد.
7- و حق را دشمن دارد و آن را نمی‏پذیرد.
عمر بن خطّاب که در آنجا حضور داشت گفت: کار این مرد جز این نیست که با این امور بر کفر خود می‏افزاید.
جریان سؤالات رسول قیصر روم را به علی (ع) خبر دادند، آن حضرت فرمود: آن مردی که دارای این صفات است از اولیاء خداست:
1و2- او امید به بهشت ندارد و از آتش دوزخ نمی‏ترسد، بلکه امید به خدا دارد و از خدا نمی‏ترسد، ولی از ظلم خدا نمی‏ترسد (زیرا خدا ظالم نیست) بلکه از عدل خدا می‏ترسد.
3- در نماز میت رکوع و سجده بجا نمی‏آورد.
4- و ملخ و ماهی (که بدون ذبح حلال هستند) و جگر (که از خون تشکیل شده) می‏خورد.
5- و مال و فرزندان را دوست دارد که فتنه (مایه آزمایش) هستند چنانکه در قرآن (سوره تغابن آیه 15) آمده: انما اولادکم و اموالکم فتنة: «همانا فرزندان و اموال شما مایه فتنه (امتحان) هستند».
6- بهشت و دوزخ را ندیده ولی گواهی بر وجود آنها می‏دهد.
7- و مرگ را با اینکه حق است دشمن دارد و نمی‏پذیرد.


ادامه ندارد




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در شنبه 26 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0

حكايت عارفانه ، پاسخ به سؤال قرآنی

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ‏
شخصی به حضور امام صادق (ع) آمد و گفت: در قرآن دو آیه است، که من طبق دستور آن دو آیه عمل می‏کنم، ولی نتیجه نمی‏گیرم .
امام صادق (ع) فرمود: آن دو آیه کدام است؟
او عرض کرد:
1- ادعونی استجب لکم:«دعا کنید مرا، که من دعای شما را مستجاب می‏کنم.» (مؤمن - 60)
2- و ما انفقتم من شیی‏ء فهو یخلفه و هو خیر الرّازقین:« و هر چیزی را در راه خدا انفاق کنید، خدا جای آن را پر می‏کند و او بهترین روزی دهندگان است.» (سبأ39)
من دعا می‏کنم، دعایم به استجاب نمی‏رسد، و انفاق می‏کنم ولی عوضش را نمی‏بینم.
امام صادق (ع) در مورد آیه اوّل فرمود: آیا فکر می‏کنی که خداوند از وعده خود تخلّف می‏کند؟
او عرض کرد: نه.
فرمود: پس علّت عدم استجابت دعا چیست؟
او عرض کرد: نمی‏دانم.
امام فرمود: ولی من به تو خبر می‏دهم: «کسی که اطاعت خدا کند در آنچه امر به دعا کرده، و جهت دعا را رعایت کند، اجابت خواهد شد.
او عرض کرد: جهت دعا چیست؟
امام فرمود: نخست حمد خدا می‏کنی و نعمت او را یادآور می‏شوی سپس شکر می‏کنی و بعد درود بر پیامبر(ص) می‏فرستی، سپس گناهانت را به خاطر می‏آوری و اقرار می‏کنی و از آنها به خدا پناه می‏بری و توبه می‏نمائی، این است جهت دعا.
و اما در آیه دوم، آیا فکر می‏کنی خداوند خلف وعده می‏کند؟
او عرض کرد: نه.
امام فرمود: پس چرا جای انفاق پر نمی‏شود؟
او عرض کرد: نمی‏دانم
امام فرمود: «اگر کسی از شما مال حلالی بدست آورد و در راه حلال انفاق کند، هیچ درهمی را انفاق نمی‏کند مگر اینکه خدا عوضش را به او خواهد داد.»
پس شرط نتیجه‏گیری از انفاق، بدست آوردن مال از راه حلال و انفاق آن در راه حلال است .


ادامه ندارد




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در شنبه 26 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0

حكايت عارفانه ، پاسخ امام علی به شش سؤال

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ‏
جمعی از موالی(غیر عرب، ظاهراً ایرانیان، بعد از فتح ایران توسط مسلمین) به مدینه رفتند و به حضور امام علی(ع) رسیده و عرض کردند: «ما آمده‏ایم از شش موضوع، سؤال کنیم، اگر جواب صحیح آن را به ما بدهی، به تو ایمان می‏آوریم و امانت تو را تصدیق می‏نمائیم (با توجه به اینکه آنها در کتب دینی خود، پاسخ آن شش موضوع را دریافته بودند).
حضرت علی(ع) فرمود: بپرسید ولی در صورتی که سؤال شما برای فهم و شناخت باشد، نه از روی عناد و دشمنی .
آنها پرسشهای خود را چنین عنوان کردند:
1- اسب هنگامی که شبهه می‏کشد چه می‏گوید؟
2- خروس هنگام قوقولی قوقو چه می‏گوید؟
3- الاغ هنگام عرعر چه می‏گوید؟
4- صدای مخصوص مرغ درّاجه چه معنی دارد؟
5- چکاوک (پرنده‏ای خوش آواز شبیه گنجشگ که بر سرش تاج کوچکی از پر است) در آواز خود چه می‏گوید؟
6- غورباغه با صدای مخصوصی که دارد چه می‏گوید؟
حضرت علی(ع) در پاسخ فرمود:
اسب در آن هنگام که دو لشگر در جبهه، در برابر هم برای جنگ گرفته‏اند در شیهه خود می‏گوید: سبحان الملک القدوس: «پاک و منزه است خداوند مالک پاک.»
خروس هنگام سحر با آواز خود می‏گوید: اذکر وا الله یا غافلین: «ای غافلان به یاد خدا باشید.»
الاغ با عرعر خود می‏گوید: اللهم العن العشارین:«خدایا آنانکه (رباخوار) یکدهم بگیر هستند را لعنت کن.»
مرغ درّاجه در صدای مخصوص خود می‏گوید: الحمن علی العرش استوی:«خدای رحمان بر عرش، مسلط است.» (طه - 5) چکاوک در آواز خود می‏گوید: اللهم العن متغضی آل محمد :«خدایا دشمنان آل محمد(ص) را لعنت کن.»
غورباغه در صدای مخصوص خود می‏گوید: سبحان المعبود فی لجج البحار: «پاک و منزه است خداوندی که در گستره دریاها پرستش می‏شود.»
آن گروه پس از دریافت این پاسخها، بی درنگ به علی(ع) گفتند: ما به تو ایمان آوردیم و تو را تصدیق می‏کنیم.
و ما علی وجه الارض من هوا علم منک.
:«بر سراسر زمین کسی که آگاهتر از تو باشد وجود ندارد.»


ادامه ندارد




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در شنبه 26 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0

حكايت عارفانه ، پاسخ امام علی به سؤال اسقف

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ‏
عصر خلافت ابوبکر بود، گروهی از مسیحیان به سرپرستی اسقف و عالم بلند پایه خود به مدینه آمدند، جویای خلیفه رسول خدا (ص) شدند، مردم ابوبکر را معرّفی کردند، آنها نزد ابوبکر رفته و سؤالاتی مطرح کردند، ابوبکر برای گرفتن پاسخ صحیح، آنها را به محضر امام علی (ع) فرستاد، آنها نزد امام آمدند در میان سؤالات خود، یکی از سؤالاتشان این بود: «خدا در کجا است؟»
امام علی (ع) آتشی افروخت و سپس از آنها پرسید: «صورت این آتش کجاست؟»
دانشمند مسیحی گفت: همه اطراف آتش، روی آن حساب می‏شود، پشت و رو ندارد.
امام فرمود: وقتی که برای آتشی که مصنوع خدا است، روی خاصّی نیست آفریدگار آن که هیچ گونه شبیهی ندارد، بالاتر از آن است که پشت و رو داشته باشد، مشرق و مغرب از آن خدا است، و به هر سو رو کنی، همان سو، روی خدا است و چیزی بر او پوشیده نیست.


ادامه ندارد




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در شنبه 26 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0

حكايت عارفانه ، پاسخ امام حسن علیه السلام به سئوال اعرابی‏

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ‏
عصر خلافت ابوبکر بود، یک نفر عرب بیابانی ولی مسلمان به حضور ابوبکر آمد و چنین پرسید:«من در احرام حجّ، تخم شترمرغی را یافتم و آن را پختم و خوردم، اکنون چه کفّاره‏ای بر من واجب است؟»
ابوبکر گفت: مرا در تنگنای سختی قرار دادی، برو نزد عمربن خطّاب تا به مسأله تو پاسخ دهد، او نزد عمر رفت و مسأله خود را مطرح کرد، عمر نیز همچون ابوبکر در جواب مسأله درماند و او را به عبدالرّحمان (بن عوف) راهنمائی کرد، اعرابی نزد عبدالرحمن رفت و مسأله خود را مطرح کرد، او نیز از پاسخ آن درمانده شد، سرانجام همه به او گفتند:
علیک بالاصلع: «بر تو باد به اصلع» یعنی نزد آن کسی موی جلو سرش ریخته شده (یعنی علی علیه السلام) برو.
او به حضور علی (ع) آمد و گفت: مسأله‏ای دارم، امام علی (ع) به او فرمود: هر سؤال داری از این دو جوان (اشاره به حسن و حسین) بپرس.
او سؤال خود را در حضور حسن (ع) مطرح کرد، امام حسن به او فرمود: آیا شترداری؟
عرب گفت: آری!
فرمود: به اندازه تعدادی که از تخم شتر مرغ، خورده‏ای، شتر ماده‏ای از میان شتران خود بردار، و شتر نری را با او آمیزش به آنچه که آن شترهای ماده بچه زائیدند آنها را به کعبه هدیه کن (که در آنجا قربانی شود.)
امیرمؤمنان علی (ع) فرمود: بعضی از شترهای ماده سقط جنین می‏کنند، ونطفه در رحم بعضی به بیرون ریخته می‏شود.
حسن (ع) فرمود: تخم شترمرغ نیز گاهی فاسد می‏گردد.
جمعیت حاضر دریافتند، آن کسی که آن جوان (حسن علیه السلام) را به مسائل آگاه می‏کرد، همان کسی است که سلیمان
بن داود(ع) را آگاه می‏ساخت (یعنی جبرئیل).


ادامه ندارد




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در شنبه 26 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0

حكايت عارفانه ، پاسخ ابوذر به چهار سؤال

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ‏
مردی نزد ابوذر آمد و چهار سؤال کرد و جواب آن را خواست، او پرسید:
1- چرا ما مرگ را دوست نداریم، و از آن وحشت داریم؟
2- به نظر شما ورود ما بر خداوند (بعد از مرگ) چگونه است؟
3- مقام ما را در پیشگاه خدا چگونه می‏بینی؟
4- با رحمت وسیع خدا، آیا ما مشمول رحمت الهی نمی‏شویم؟
ابوذر در پاسخ سؤال اول گفت: زیرا شما دنیا را آباد کرده‏اید و آخرت را ویران نموده‏اید، از این رو دوست ندارید از خانه آباد به خانه ویران بروید.
و در پاسخ سؤال دوم گفت: ورود نیکوکاران شما مانند ورود مسافر به خاندان خود می‏باشد، ورود بدکاران شما مانند غلام فراری است که او را نزد آقایش برگردانند.
و در پاسخ سؤال سوم گفت: اعمال خود را بر قرآن عرضه کنید، خداوند (در آیه 13 و 14 سوره انتطار) می‏فرماید:
انّ الا برار لفی نعیم و انّ الفجار لفی جحیم.
:«نیکوکاران در نعمتهای الهی هستند، و بدکاران در دوزخند.»
و در پاسخ سؤال چهارم گفت (خدا در قرآن آیه 56 سوره اعراف می‏فرماید:)
انّ رحمة الله قریب من المحسنین .
:«همانا رحمت خداوند به نیکوکاران، نزدیک است.»


ادامه ندارد




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در شنبه 26 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0

حكايت عارفانه ، پارسائی پیامبر

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ‏
روزی عمر در مشربه ام ابراهیم (محلی نزدیک مدینه) به حضور پیامبر(ص) آمد، دید آنحضرت روی حصیری از برگ خرما خوابیده، و قسمتی از بدن مبارکش روی خاک زمین قرار دارد، و متکائی از الیاف خرما زیر سر نهاده است، پس از سلام عرض کرد: کسری و قیصر (شاهان ایران و روم) بر تختهای طلا و فرشهای ابریشم می‏خوابند، ولی شما که بهترین خلق خدا و پیامبر هستید این چنین، روی حصیر و خاک خوابیده‏اید؟
پیامبر(ص) در پاسخ عمر فرمود:
اولئک قوم عجّلت طیّباتهم و هی و شیکةالانقطاع، و انّمااخرت لنا طیّباتنا.
:«کسری و قیصر، از انسانهائی هستند که لذتهایشان در همین دنیا به آنها داده شده است، و لذائذ دنیا ناپایدار و زود گذر است، ولی لذائذ ما برای آخرت که پایدار است ذخیره شده است.»
کجا آنکه بر سود تاجش به ابر gggggکجا آنکه بودی شکارش هژبر
سپهر بلند ار کشد زین تو gggggسرانجام خشت است بالین تو


ادامه ندارد




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در شنبه 26 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0

حكايت عارفانه ، پارسائی امام علی

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ‏
عصر خلافت علی(ع) بود، امام علی(ع) در کوفه به بازار پیراهن فروشها آمد، به یکی از پیراهن فروشها فرمود: «ای جوان! آیا در نزد تو دو پیراهن به قیمت پنج درهم هست؟»
جوان گفت: آری دو پیراهن دارم که مجموعاً قیمت آن پنج درهم است، ولی یکی از آنها بهتر است، قیمت یکی سه درهم است و دیگری دو درهم می‏باشد، علی(ع) فرمود: آنها را بیاور.
او پیراهنها را آورد، علی(ع) پنج درهم را داد و آن دو پیراهن را خرید، پیراهن بهتر را به قنبر داد، قنبر عرض کرد: «ای امیرمؤمنان! تو سزاوارتر به پیراهن بهتر هستی، زیرا به منبر می‏روی و برای مردم خطبه می‏خوانی.»
علی(ع) فرمود:«ای قنبر! تو جوان هستی، و احساسات و تمایلات جوانی داری، (و دوست داری لباست شیکتر باشد) و من از پروردگارم شرم می‏کنم که لباسی برتر از لباس تو بپوشم و بر تو برتری جویم زیرا از رسولخدا(ص) شنیدم که فرمود: البسوهم مما تلبسون و اطعموهم مما تاکلون.
:«به غلامان خود همان لباس را بپوشانید که خود می‏پوشید، و همان غذا را بخورانید که خود می‏خورید.»
سپس آنحضرت پیراهن دو درهمی را پوشید، آستین آن پیراهن دراز بود و از سر انگشتان می‏گذشت.
آن بزرگوار، آن قسمت اضافی را پاره کرد،قنبر گفت: پیراهن را بده تا آن قسمت پاره شده را سجاف و حاشیه دوزی کنم.
امام در پاسخ او فرمود: دعه فان الامر اسرع من ذلک: «از این بگذر، چرا که دنیا سریعتر از این امور می‏گذرد.»
ابواسحاق سبیعی می‏گوید: روز جمعه بود و من کودک بودم و بر دوش پدرم بودم، و در نماز جمعه به امامت علی(ع) شرکت نمودم، دیدم امام علی(ع) خطبه می‏خواند و با آستین خود(مثل باد بزن) باد می‏زند، به پدرم گفتم: آیا علی(ع) احساس گرمی می‏کند؟ پدرم گفت: نه، بلکه پیراهنش را شسته، و حرکت می‏دهد تا خشک شود، و او غیر از این پیراهن ندارد.


ادامه ندارد




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در شنبه 26 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0

حكايت عارفانه ، پاداش عظیم شوهرداری

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ‏
پیامبر اسلام (ص) با اصحاب خود به گرد هم نشسته بودند ناگاه بانوئی بنام «اسما» دختر یزید انصاری به حضور آنحضرت آمد و گفت: پدر مادرم بفدایت ای رسولخدا! من به نمایندگی از زنان به حضور شما برای طرح یک سؤال آمده‏ام، سؤالم این است که:
خداوند تو را به عنوان پیامبر، به سوی انسانها از مرد و زن فرستاده است، ما به تو و خدای تو ایمان آوردیم، ولی دستورات شما ما زنان را در خانه‏ها محبوس کرده و دستمان را از امور اجتماعی و سیاسی کوتاه نموده و در خانه‏ها خزیده‏ایم و وسیله اطفاء شهوت مردان، و حمل فرزندان آنها شده‏ایم، ولی شما مردان به خاطر تجمع، جماعات، عیادت بیمار، تشییع جنازه و حج بعد از حج بر ما برتری یافته‏اید، و از همه اینها بالاتر، جهاد در راه خدا است، که ما از شرکت در حج بر ما از شرکت در آن محروم هستیم، و اگر شما مردان، از خانه خود برای شرکت در حج، و جهاد بیرون رفتید، ما در غیاب شما اموال شما را نگه می‏داریم، لباس برای شما می‏بافیم، و کودکان شما را پرورش می‏دهیم افما نشارککم فی هذا الا جر و الخیر: « آیا ما در پاداش کارهای نیک (اجتماعی و سیاسی) شما شرکت نداریم؟!»
پیامبر (ص) با تمام رخ به اصحاب رو کرد و فرمود: «آیا شما تا کنون سؤالی از بانوئی شنیده‏اید که بهتر از سؤال مذهبی این بانو (اسماء) باشد؟!»
سپس آنحضرت به اسماء رو کرد و فرمود: ای بانو بشنو و به زنانی که به نمایندگی آنها به اینجا آمده‏ای ابلاغ کن که:
ان حسن تبعل المراة لزوجها، و طلبها مرضاته، و اتبا عهاله، یعدل ذلک کله
: « پاداش شوهرداری نیک زن، و کوشش او برای تحصیل خشنودی شوهر، و پیروی او از شوهرش، برابر همه این پاداشهای (جماعات و حج و جهاد و...) مردان است».
اسماء به سوی زنان باز گشت، در حالی که ذکر خدا می‏گفت، به جمع بانوان رسید و سخن پیامبر (ص) را به آنها ابلاغ نمود، همه شادمان شدند و از آن پس، اسماء را به عنوان نماینده خود به سوی رسولخدا (ص) نامیدند.


ادامه ندارد




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در شنبه 26 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0

حكايت عارفانه ، پاداش رسیدگی به امور نیازمندان

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ‏
مرحوم آیت اللّه سید جواد سید بروجردی (برادر علامه بحرالعلوم) جد سوّم آیت اللّه العظمی بروجردی بود که دارای شخصیتی بلند مقام و نافذ در سطح غرب ایران و بروجرد بود و در رسیدگی به امور محتاجین و مستمندان، جدیت فراوان داشت، وی بسال 1242 هق در بروجرد وفات کرد و قبرش در همانجا مزار معروف مؤمنین است.
از آیت اللّه بروجردی (قدس سره) نقل شده است: «...در ایّام اقامتم در بروجرد، شبی در خواب دیدم به خانه‏ای وارد شدم، گفتند رسول اکرم (ص) آنجا تشریف دارند، به آنجا وارد شدم و به حاضران سلام کردم و در آخر مجلس نشسته، و بزرگان سلسله علماء و زهاد در کنار ایشان به ترتیب (ص) نشسته‏اند، و مقدم بر نزدیکتر از همه به رسول اکرم (ص)
سید جواد نشسته بود فکر فرو رفتم که در میان نشسته گان کسانی هستند که آقای سید جواد، هم عالمتر هستند و هم زاهدتر می‏باشند، بنابر این چرا سید جواد از همه آنها نزدیکتر به رسول خدا (ص) است؟! در این فکر بودم که رسول اکرم (ص) با عبارتی به این مضمون فرمودند: «سیّد جواد در رسیدگی به کار مردم و جواب مثبت دادن به نیازمندان از همه کوشاتر بود!»


ادامه ندارد




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در شنبه 26 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0

حكايت عارفانه ، بیاد یکی از شهیدان مخلص کربلا

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ‏
یکی از شهیدان کربلا «محمّد بن بشر حضرمی» است، در آغاز شب عاشورا که یک از اصحاب، با کلماتی وفاداری خود را به امام حسین (ع) ابراز می‏داشتند، در میان آنها محمّد بن بشر حضرمی نیز بود، در همان وقت به او خبر رسید که پسرت در مرز ری، به اسارت دشمن در آمده است.
محمّد گفت: پاداش مصیبت پسرم و خودم را از درگاه خدا می‏طلبم.
امام حسین (ع) سخن او را شنید و به او فرمود: خدا تو را رحمت کند، من بیعت خود را از تو برداشتم، برو برای آزادی پسرت، کوشش کن.
محمّد بن بشر گفت: اکلتنی السباع حیّاً ان فارقتک: «درّندگان مرا زنده بخورند اگر از تو جدا گردم».
امام حسین (ع) چند لباس که از برد یمانی بود و هزار دینار قیمت داشت، به او داد و فرمود: این لباس را به پسر دیگرت بده، تا با دادن این لباسها به دشمن (به عنوان فداء) برادرش را از اسارت دشمن، آزاد سازد.
به این ترتیب محمّد با اینکه راه عذری برایش پیدا شد، استواری و وفاداری خود را اظهار نمود و ثابت قدم ماند.


ادامه ندارد




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در شنبه 26 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0

حكايت عارفانه ، بی نیاز کیست

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ‏
روزی پیامبر(ص) با ابوذر گفتگو می‏کرد به او فرمود: به نظر تو آن کسی که مال بسیار داشته باشد، غنی و بی نیاز است؟
ابوذر گفت: آری.
پیامبر فرمود: اشتباه می‏کنی.
انما لغنی غنی القلب، و الفقر فقر القلب.
:«بی نیاز انسان به بی نیازی روح او است، و فقر و نیاز او، به فقر و نیاز روح او است.»
یعنی معیار بی نیازی و نیاز بستگی به بی نیازی و نیاز قلب و معنویت انسان دارد، نه جسم و ظاهر.
آنگاه پیامبر(ص) به ابوذر فرمود: آیا فلان شخص از اهل صفّه (آنانکه مهاجرت کرده‏اند و در مدینه در کنار مسجد زیر سایبانها، زندگی ساده دارند) را می‏شناسی؟
ابوذر گفت: نه، پیامبر(ص) چند وصف او را بیان کرد، تا ابوذر گفت: او را شناختم.
پیامبر (ص) فرمود: او را چگونه می‏یابی؟
ابوذر گفت: او مسکین و تهیدست از اهل بی پناه صفّه است.
پیامبر(ص) فرمود: هو خیر من طلاع الارض: «این شخص، باارزشتر از همه پدیده‏های زمین است.»


ادامه ندارد




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در شنبه 26 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0

حكايت عارفانه ، بی اعتنائی امام صادق به ابوحنیفه

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ‏
ابوحنیفه رهبر یکی از مذاهب چهارگانه اهل تسنّن، با اینکه همه معلومات خود را از امام صادق(ع) آموخته بود، با آن حضرت مخالفت می‏کرد و در برابر فتوای آن حضرت، فتوا می‏داد.
او روزی به خانه امام صادق(ع) آمد، امام از اندرون خانه خارج گردید و نزد او آمد، در حالی که به عصا تکیه داده بود.
ابوحنیفه گفت: «این عصا چیست، با اینکه سن و سال شما به حدی نرسیده که عصا به دست بگیری».
امام فرمود: آری نیازی به عصا ندارم، ولی چون این عصا یادگار پیامبر (ص) است و از آنحضرت باقی مانده، می‏خواهم به آن تبرک بجویم.
ابوحنیفه عرض کرد: اگر من می‏دانستم که این عصا، از پیامبر (ص) است، بر می‏خاستم و آن را می‏بوسیدم.
امام فرمود: عجبا! سپس آستینش را بالا زد و فرمود:
ای نعمان! سوگند به خدا می‏دانی که این پوست و موی بازوی من، پوست و موی رسولخدا (ص) است، ولی آن را نمی‏بوسی (و با من مخالفت می‏کنی).
ابوحنیفه بر جست تا دست حضرت را ببوسد، ولی حضرت، آستینش را کشید، و به تظاهر او توجه نکرد.


ادامه ندارد




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در شنبه 26 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0

حكايت عارفانه ، بوذر بر سر قبر پسر

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ‏
ابوذر پسری بنام «ذر» داشت، این یگانه پسرش جوانمرگ شد، ابوذر کنار قبر او آمد و گفت: خدا رحمت کند تو را که نسبت به من نیکوکار بودی، و حق فرزندی را ادا نمودی... والله از این جهت که مرده‏ای، گریه نمی‏کنم، بلکه گریه‏ام برای آن است که بر تو بعد از مرگ چه گذشت آیا فرشتگان چه گفتند و تو چگونه پاسخ دادی؟ خداوندا من حقوقی را که بر او در رابطه با من واجب کرده بودی بخشیدم، تو نیز او را ببخش که سزاوارتر از همه در بخشش و کرم هستی.


ادامه ندارد




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در شنبه 26 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0

حكايت عارفانه ، بهره برداری دشمن از سخن منافق دوست نما

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ‏
جنگ صفّین، یکی از جنگهای بزرگ و طولانی بود که در زمان خلافت امیرمؤمنان علی (ع) بین آنحضرت با معاویه در گرفت، این جنگ در پنجم شوّال سال 36 هجری، در سرزمین صفّین (بین شام و عراق) شروع شد، و 18 ماه طول کشید، یکی از شبهای سخت این جنگ شبی سرد، معروف به «لیلةالهریر» بود، در این شب، (که شب جمعه بود) جنگ دو سپاه آنچنان شدّت گرفت، که اسلحه‏ها شکست، بسیاری از شجاعان، کشته شدند، کار به جائی رسید که افراد دو سپاه، همدیگر را با مشت و سیلی می‏کوفتند.
اشعث بن قیس، از سران دودمان «کندة» و از سرکردگان سپاه علی (ع) بود، ولی فطرتی ناپاک و قلبی سیاه و آلود به نقاق داشت، و در این شب سخت، که سپاه دشمن ضربه کوبنده‏ای خورده بود، به جای اینکه از فرصت، استفاده خوبی بر ضّد دشمن بکند، باطن زشتش آشکار شد، خطبه‏ای خواند که اختلاف‏انگیز بود، آن را به معاویه رساندند، و معاویه وقتی دریافت که زمینه اختلاف در سپاه علی (ع) وجود دارد، از همین راه، وارد شده و جنگ را به نفع خود به پایان رسانید .
سخن اشعث در جمع دودمان «کنده» این بود:
«ای مسلمین! این درگیری سخت، موجب شده که نسل عرب در پرتگاه نابودی قرار گیرد، سوگند به خدا من تا به این سن و سال رسیده‏ام، چنین واقعه و چنین روزی را ندیده بودم، آگاه باشید و حاضران به غائبان برسانند، که ادامه این جنگ جز به نابودی عرب، و پایمال شدن مقدسات، نتیجه‏ای ندارد...»
جاسون، همین سخن را به معاویه رسانیدند، وقتی او درباره این پیش آمد اندیشید، حیله و نقشه مرموز «قرآن بر سر نیزه‏ها» را طرح نمود، و این طرح چنین اجرا شد که سپاه شام قرآنها را سر نیزه خود قرار داده و در برابر سپاه علی (ع) فریاد می‏زدند: «بیائید دست از جنگ بکشید، و بین ما و شعار قرآن، حاکم باشد، و هر چه قرآن گفت، به آن عمل می‏کنیم.
این شعار که زیبا و جاذبه خاصّی داشت ولی نقشه‏ای برای ایجاد اختلاف بین سپاه علی (ع) بود، آنچنان بین ، سپاه علی (ع) اختلاف شدید ایجاد کرد که در نهایت به نفع معاویه پایان یافت‏


ادامه ندارد




نوشته شده توسط ( newsvaolds ) در شنبه 26 اردیبهشت 1394 

نظرات ، 0