رئیس وقت ستاد مشترک سپاه گفت: یکی از بیاد ماندنی ترین اقدامات شهید اسماعیل دقایقی تشکیل لشکر «بدر» در سپاه پاسداران انقلاب اسلامی بود که هم در جنگ و هم تاکنون منشا اثر بوده است.
ادامه مطلب
[ جمعه 25 اردیبهشت 1394 ] [ 10:21 PM ] [ مهدی گلشنی ]
[ نظرات0 ]
فرماندهی اردوگاه «موصل4» را یک سرگرد عراقی بر عهده داشت. او گاهی از سربازانش میخواست که محوطه را ترک کنند تا ما با خیال راحت عزاداری کنیم.
[ جمعه 25 اردیبهشت 1394 ] [ 10:20 PM ] [ مهدی گلشنی ]
[ نظرات0 ]
نفرات آنها کمتر از یک دهم لشگر عراق بود، ۱۶۰ تانک لشگر متجاوز بعثی را منهدم کردند و ارتش صدام را به عقب راندند بهگونهایکه بهعلت خسارت سنگینی که کماندوهای نیروی دریایی ارتش جمهوری اسلامی ایران به لشگر تانک صدام وارد آوردند بعد از اشغال خرمشهر، صدام متجاوز، خرمشهر را «گورستان لشگر تانک» خود نامید.
[ جمعه 25 اردیبهشت 1394 ] [ 10:20 PM ] [ مهدی گلشنی ]
[ نظرات0 ]
گفت نامه را بده من بنویسم. نمیدانم چه نوشته بود که بعد از آن همسرم دیگر حرفی از طلاق نزد.
[ جمعه 25 اردیبهشت 1394 ] [ 10:19 PM ] [ مهدی گلشنی ]
[ نظرات0 ]
برادرشهیدهاشمی روایت میکند: همراه شهید علمالهدی و گروه منصورون اعلامیهها را توزیع میکردند. از روی نوار سخنرانیهای امام اعلامیهها را دستنویس میکردند. حتی به این مقدار هم بسنده نکرده و همراه سیدحسین یکی از میکدهها را آتش زدند.
[ جمعه 25 اردیبهشت 1394 ] [ 10:18 PM ] [ مهدی گلشنی ]
[ نظرات0 ]
قبل از اجرای عملیات «خیبر»، قرار گذاشتیم از شب تا صبح با اجرای برنامه تئاتر بخندیم و رزمندهها را بخندانیم. آن شب به سنگر مقابل گفتم که من در نقش پدر داماد هستم، عباس آقا داماد است، آقای نوری عروس خانم و پدر عروس و مادر عروس هم دو نفر از رزمندهها بودند.
[ جمعه 25 اردیبهشت 1394 ] [ 8:29 PM ] [ مهدی گلشنی ]
[ نظرات0 ]
[ جمعه 25 اردیبهشت 1394 ] [ 8:28 PM ] [ مهدی گلشنی ]
[ نظرات0 ]
ابوالفضل 15 روز قبل از به شهادت رسیدنش در خواب دید که خونش در راه خدا می ریزد اما باز به راهش ادامه داد.
[ جمعه 25 اردیبهشت 1394 ] [ 8:27 PM ] [ مهدی گلشنی ]
[ نظرات0 ]
همرزمانش گرفتار مهلکهای شده بودند. ابتهاج به آنها گفت اگر اجازه دهید من تانکها را خاموش کنم و شما سعی کنید سربازان را به عقب بکشانید. این کار را انجام داد و آنها توانستند صدها نفر را نجات دهند، در حالیکه خودش پرگرفت و رفت.
[ جمعه 25 اردیبهشت 1394 ] [ 8:26 PM ] [ مهدی گلشنی ]
[ نظرات0 ]
وصیت کرد: «وقتی من را گذاشتند توی قبر یک مشت خاک بپاش به صورتم، برای اینکه به خودم بیایم. ببینم دنیایی که به آن دل بسته بودم و به خاطرش معصیت میکردم یعنی همین.»
ادامه مطلب
ادامه مطلب
ادامه مطلب
ادامه مطلب
ادامه مطلب
ادامه مطلب
ادامه مطلب
ادامه مطلب