نونی اول که به نونی صفر هم مشهور بود، چون در ابتدای کانال ماهی قرار داشت و یکی از پنج ضلعیهای معروف به حساب میآمد از بقیه نونیها وسیعتر و پیچیدهتر بود.
جنگ هشت ساله ایران با رژیم بعثی عراق صحنه دلاور مردی های رزمندگان اسلام در برابر نیروهای بعثی بود که چگونه صحنه های زیبایی توسط نیروهای ما خلق می شد. مطلب زیر گوشهای از این رشادت هاست.
ادامه مطلب
[ چهارشنبه 20 خرداد 1394 ] [ 11:31 AM ] [ مهدی گلشنی ]
[ نظرات0 ]
در زمان تقسیم نیروها در دوکوهه به دو تن از دانشآموزان میگویند: «آشپزخانه میروید یا تعاون؟» این دو دانشآموز هم به خیال اینکه تعاون جبهه، همان تعاونی مدرسه است، میگویند: «به قسمت تعاون میرویم».
[ چهارشنبه 20 خرداد 1394 ] [ 11:26 AM ] [ مهدی گلشنی ]
[ نظرات0 ]
شهید چمران «معرکه شرف و افتخار» را درباره نحوه شهادت شهید چهرهقانی مینویسد و میگوید: شهید چهرهقانی در معرکههای سخت خرمشهر و سپس کردستان، از پاوه تا سردشت، همه جا پیشقراول بود.
[ چهارشنبه 20 خرداد 1394 ] [ 11:26 AM ] [ مهدی گلشنی ]
[ نظرات0 ]
تانکها در یک خط به سوی ما حرکت کردند و کماندوها در پشت سر تانکها و مسلسل به دست به راه افتادند. یکی از جوانان ما اولین تانک را با یک موشک آر.پی.جی7 هدف قرار داد و سرنشینان تانک بیرون پریدند و گریختند.
[ چهارشنبه 20 خرداد 1394 ] [ 11:25 AM ] [ مهدی گلشنی ]
[ نظرات0 ]
[ چهارشنبه 20 خرداد 1394 ] [ 11:25 AM ] [ مهدی گلشنی ]
[ نظرات0 ]
«او» شهید مهدی باکری، فرمانده قبلی لشکر عاشورا بود. با شنیدن این دستور، همه از جا بلند شدند و به طرف جاده حرکت کردند؛ نام شهید باکری نیرودهنده ادامه راهمان شد.
[ چهارشنبه 20 خرداد 1394 ] [ 11:24 AM ] [ مهدی گلشنی ]
[ نظرات0 ]
جنگ که تمام شد خیلیها لباس رزم رو از تن درآوردند و مشغول عافیت دنیا شدند اما محمد ول کن نبود. او میدانست که تازه اول کار است و باید آماده بود.
[ چهارشنبه 20 خرداد 1394 ] [ 11:24 AM ] [ مهدی گلشنی ]
[ نظرات0 ]
شهیدجلالیزاده که دست از مبارزه علیه گروهکهای ضدانقلاب و رژیم طاغوت برنمیداشت، طی نامهای حمایت خود و مردم روستاهای اطراف خود را از امام راحل اعلام کرده بود که وی را پشتیبانی خواهد کرد.
[ چهارشنبه 20 خرداد 1394 ] [ 11:23 AM ] [ مهدی گلشنی ]
[ نظرات0 ]
عبارت «مسافر کربلا» انگیزه کشورگشایی از نگاه رژیم بعث بود
"سید حسین هاشمی"، نویسنده و مستندساز است که از همان روزهای نخست جنگ به اسارت رژیم بعث عراق درآمد و ده سال را در اسارت به سر برد. او شرح این دوران و تجربههای آن را در "خاطرات خانه احیاء" بیان کرده است. هاشمی در میان خاطراتش از تلخ و شیرین روزهای اسارت به خوبی یاد میکند و از زمان اسیر شدن تا آزادی را روایت کرده است. او خاطره به جا مانده از زیارت کربلا را چنین نقل میکند:
"عبارت «مسافر کربلا» که بر پشت لباس بسیجیان نوشته میشد سوال برانگیز بود و عراقیها آن را به عنوان دلیلی برای انگیزه کشورگشائی ایران اعلام مینمودند. در جبهههای جنوب تابلوهایی با عنوان «کربلا... کیلومتر» فراوان به چشم میخورد. در تمام دعاها و مناجات شبهای جبهه، که جوهر جنگ را تشکیل میداد و بدون شناخت آن نمیتوان تحلیلی درستی از طولانی شدن جنگ و انگیزه تداوم رزمندگان ارائه داد، نام امام حسین(ع)، حماسه عاشورا،و آرزوی همراهی با شهدا محور اصلی بود.
شهدا وارثان حسین(ع) و اسرا وارثان زینب بودند
با چنین اشتیاقی به زیارت کربلا بود که بچهها اسیر میشدند. این اشتیاق در فضای غربت و مصائب اسارت عمیقتر و شدیدتر میشد. بچهها خود را سرباز امام حسین(ع) و تمام جنگ را ادامه روز عاشورا میپنداشتند. اسارت حضرت زینب و آزاری که متحمل شد مفهومی مقدس به اسارت ما میبخشید. شهدا وارثان حسین(ع) و اسرا وارثان زینب بودند. سالها پشت سیمهای خاردار، دیوارها و میلهها به یاد امام حسین(ع) و با آرزوی دیدار کربلا گریستیم. روزها و شبها با دعای فردی و جمعی پس از نماز و در آغاز وعدههای غذا ورد زبانمان « اللهم ارزقنی زیارت الحسین(ع)» بود.
عراقیها که از این اشتیاق بچهها کاملا اطلاع داشتند از زیارت اماکن متبارکه بهرهبرداری تبلیغاتی میکردند. هر از چند افرادی را از میان اسرا برگزیده به زیارت میبردند و از آنها در حالی که عکس صدام را به دست داشتند عکس و فیلم میگرفتند. نقطه اوج این تبلیغات به زیارت بردن مسافران دو هواپیمای ربوده شده و نشان دادن آن در تلویزیون بود. یک بار نیز در بحبوبه جنگ صدام اعلام کرد ایرانیان بالای شصت سال حتی شخص امام خمینی(ره) میتوانند به زیارت کربلا و نجف بیایند که از آغاز مسلم بود ایران پاسخی به این دعوت شوخی مانند نخواهد داد. در مقابل،هنگامی که صدام اعلام کرد حاضر است با ایران علیه اسرائیل متحدشود، امام خمینی(ره) پاسخ داد:« راه قدس از کربلا میگذرد» این جمله برای همیشه استراتژی جنگ ما را تعیین کرد.
اعتقاد داشتم حتی اگر بدترین بهره تبلیغاتی را از زیارت ببرند، سودش برای بچهها بیشتر خواهد بود
چندماه پس از آتش بس، وقتی صدام اعلام کرد اسرا را به زیارت کربلا و نجف خواهند بود رهبران اردوگاه ما آن را یک توطئه تبلیغاتی قلمداد کردند. اما من و بسیاری دیگر از ته دل از این خبر خوشحال شده و آن را نه تصمیمی از جانب صدام بلکه نعمتی الهی دانستیم. بعداً فهمیدیم حاج آقا ابوترابی از این واقعه بسیار استقبال کرده بود. پس از 8 سال اولین بار بود که خود را در تضاد با تصمیم رهبران اردوگاه میدیدم. من اعتقاد داشتم این زیارت، حتی اگر بدترین بهره تبلیغاتی را از آن ببرند، سودش برای بچهها بیشتر خواهد بود. عقیده داشتم نباید بخاطر ترس از تبلیغات عده زیادی را که سالها اینچنین در کنج اختناق برای امام حسین(ع) زاری و بیقراری کردهاند از دیدارش محروم ساخت. آلام روحی فراوان و بیماریهایی که ریشه روانی داشتند با این زیارت تقلیل مییافت. این یک سفر معمولی برای عدهای زندانی نبود. در این میان عراقیها اطمینان میدادند هیچ نوع تبلیغی در کار نیست. کسانی بودند که با جرات اعلام میکردند باید رفت. بعضیها حتی میگفتند علیرغم تحریم این زیارت از جانب اردوگاه عازم خواهند شد. لحظات بسیار تلخی بود شکاف هولناکی در وحدت اردوگاه احساس میکردم.
یادداشت امضا شده افسر عراقی و دادگاه نظامی برای او
تقدیر بر این شد که به کربلا برویم. این خود ماجرای جالبی دارد. افسر توجیه سیاسی اردوگاه که ستوان دومی تازه کار و بسیار مغرور اما ناپخته بود میخواست به هر قیمتی شده این سفر انجام شود. انواع و اقسام وعدهها و استدلالات را مبنی بر تبلیغاتی نبودن زیارت مطرح کند اما بچهها قانع نشدند. سرانجام در تایید گفتههایش یادداشت امضا شدهای به ارشد اردوگاه داد. با اعلام این خبر بچهها رضایت دادند. ارشد اردوگاه از یک خطاط خواست تا یک کپی از روی آن یادداشت تهیه کند پس از بازگشت از زیارت کپی را به افسر بخت برگشته داده و اصل را برای روز مبادا نگه داشت. در یک دادگاه نظامی که چندی بعد برای محاکمه چند تن از بچهها تشکیل شد این نامه باعث برکناری و مجازات آن افسر شد. قبل از ما چند اردوگاه سفر خود را انجام داده بودند. نهایت تبلیغات یک عکس صدام جلوی هر اتوبوس بود.
حاشیههای پتو را برای تبرک به حرم شکافتیم/روی پارچه و لباس ادعیه نوشتیم
خیاط برای هر یک از بچهها جانمازهایی برای تبرک دادن دوخت. حاشیههای پتو را برای تبرک شکافتیم. روی پارچه و لباس ادعیه نوشتیم و مهمتر از همه، دلها را آماده ساختیم. بالاخره کاروان اول مرکب از آسایشگاه 1 تا 4 شبانه عازم شدند. همان روز که ذکر آن رفت عدهای از بچهها تصمیم به نظافت آسایشگاه زائران گرفتند. در غیاب آنها آسایشگاه را نظافت و مرتب کردند. برای آنها چای و میوه گذاشتند. عباراتی مثل «زیارت قبول»، «زائران کربلا خوش آمدید» بر پتوها یا با میوه روی زمین نوشتند. آنها ساعت یک صبح بامداد بازگشتند. پس از آمار صبح به سمت آسایشگاها آنها هجوم بردند. آنها را که بوی کربلا میدادند بوسیدیم و بوئیدیم. از حرم برایمان گفتند و از گریههایشان با بضاعت ناچیز اما دلهای گسترده برایمان سوغاتی آورده بودند. بدین ترتیب همه ما به زیارت کربلا و نجف رفتیم. این مسافرت روحیه ما را تازه کرد.
درآوردن کفشها در بین الحرمین عراقیها را خشمگین میکرد
از لحظات جاودان اسارت آن چند دقیقهای بود که فاصله بین الحرمین را پیاده طی کردیم. عراقیها به شدت مراقب بودند که ما کفشهای خود را در نیاوریم. گروههای قبلی بعنوان عزاداری این کار را کرده بودند که عراقیها را خشمگین ساخته بود. حتی گروهی از یک اردوگاه در حرم شعار داده و عراقیها نیز زیارت آنها و بقیه افراد آن اردوگاه را متوقف کرده بودند. در گروه ما مشکلی پیش نیامد و ما از حرم امام حسین(ع) خارج شده و به سمت حرم حضرت ابوالفضل(ع) به راه افتادیم. این مسیر خیابان عریضی است که من در آن اتومبیل ندیدم. در دو سمت مغازهایی بود و عده زیادی در پیادهروها جمع شده و حرکت ما را تماشا میکردند.
تسنیم
[ چهارشنبه 20 خرداد 1394 ] [ 11:23 AM ] [ مهدی گلشنی ]
[ نظرات0 ]
نخستین عقبنشینی نیروهای متجاوز رژیم عراق در مقابل سپاهیان اسلام، در ابتدای جنگ به همت سرگرد دستفروش در منطقه «فارسیات» صورت گرفت و بر اثر تلاش او در اوایل سال ۶۰، منطقه وسیعی در غرب کارون از لوث دشمن پاک شد.
ادامه مطلب
ادامه مطلب
ادامه مطلب
شهید وحید یدالهی در سوم آذرماه 1347 در کرمانشاه و در خانواده ای مذهبی به دنیا آمد. با دیگر برادرش (شهید سعید یدالهی) که از نظر سنی از ایشان بزرگتر بود در جلسات قرآن کریم که در مساجد برگزار می شد شرکت می کرد و خود نیز قرآن را با صوتی دلنشین و زیبا قرائت می کرد . با وجو سن کم ، بسیار عاقلانه رفتار می نمود، دوازده سال داشت که برادر بزرگش سعید به شهادت رسید و این واقعه تاثیر بسیار بسزایی بر روحیه او نهاد ، لذا تصمیم قطعی و جدی گرفت تا راه سرخ برادر را ادامه دهد . او در سال آخر دبیرستان بود که به جبهه رفت و در همان زمان نیز در کنکور سراسری شرکت نمود که نتیجه قبولی اش در دانشگاه، یک ماه بعد از شهادتش به دست خانواده رسید .
زمانی که در جبهه ها حضور داشت در مسئولیت های متعدد به رزمندگان خدمت می نمود. یکی از همسنگرانش و دوستان نزدیکش نقل می کند : وقتی وحید جانشین فرمانده گردان بود به ما تاکیدمی ورزید به او نگوییم جانشین گردان ، بلکه بگوییم خدمتگزار گردان. یکی دیگر از همرزمانش در خاطراتی نقل می کند: با وجودی که تعدادی از ما اطلاع داشتیم که وحید از خانواده ای متمول بزرگ شده و دارای امکانات اقتصادی بالایی است، چنان ساده زیست، خاکی و متواضع بود که همه را شرمسار می کرد .
یکی دیگر از دوستان و همسنگرانش نقل می کند: به دلیل وجهه دوست داشتنی وحید و سطح علمی بالا و داشتن مسئولیت ، خیلی از رزمندگان خصوصا مسئولین تبلیغات ، دوست داشتند از ایشان عکس بگیرند و یا با او مصاحبه ای داشته باشند، ولی هیچگاه او راضی نبود و زیر بار نمی رفت. یکبار که در سنگر مشغول راز و نیاز با خدا بود و ما شنیدیم که با تضرع از خدا می خواهد که سعادت شهادت را نصیبش کند در همین لحظه بچه های تبلیغات از او عکس می گیرند و او متوجه نی شود، بعدها به او می گویند که بچه های تبلیغات تو را شکار کردند. وقتی وحید متوجه موضوع می شود بسیار ناراحت می گردد .
وحید بالاخره در پانزدهم مردادماه 1366 در عملیات نصر7 واقع در منطقه عملیاتی سردشت جام شهادت را به سر کشید و به آرزوی دیرینه اش رسید.
یکی از همرزمان شهید یداللهی از خاطرات با او می گوید:
شب قبل از عملیات کربلای 5 با شهید یدالهی جهت شناسایی و استقرار نیروهای پست امداد به محور رفتیم و در مسیر راه ایشان برای پیروزی بچه ها دست به دعا برداشت و ذکر می کرد. به تابلویی رسیدیم که نام شهید موسوی روی آن نگاشته شده بود گفت : خوش به حال شما کاش یکروز من هم مثل اینها باشم و با حالت خنده اضافه کرد آن موقع خوشحالم می شود و حتما خدا دوستم داشته .
ایشان فردی پرتلاش بود ، شب عملیات آتش سنگین بود و جلوی اورژانس بودیم و ایشان دعای عاشورا می خواند تا اینکه دستور داد او را جهت انتقال مجروحین آمبولانس بفرستید ایشان اولین کسی بودند که همرا ه با آمبولانس وارد محور شد همینکه جهت انتقال مجروح رفتند در بازگشت گفت : فلانی ببین اینجا با کوله میاییم کمک بچه ها و شما مجروحها را انتقال دهید و اینکار را انجام داد.
روز بعد به اتفاق آقای صمیمی جهت استقرار پست امداد به خط روبروی پتروشیمی رفتیم و ایشان را بعنوان پست امداد همانجا گذاشتیم و برگشتیم در مسیر راه که می رفتیم بی سیم چی گفت : که برادر گودینی مثل اینکه برای پست امداد اتفاقی افتاده و متوجه شدیم که پست امداد ویران شده و در پست پوشیده از خاک بود . با دیگر بچه های همراه با تلاش زیاد خاک را کنار زدیم و یک تنه درخت خرما که روی پست را پوشانده بود برداشتیم که ناگهان صدای صلوات بچه ها از داخل سنگر پست امداد بلند شد و شهید یدالهی گفت : بچه ها نگفتم نگران نباشید کمک می رسد و ما را نجات می دهند . بعد گفتم وحید مگر شما با بیسیم چی تماس نگرفتید و کمک نخواستید ؟ گفت : نه ! بی سیم ما خراب شده و من اینجا متوجه شدم این صدای غیب بوده نه صدای بی سیم چی .
در طول مدتی که وحید آنجا بود و همه افرادی که بسیجی بودند یا مامور حلال احمر ، از اخلاق وحید همیشه تعریف می کردند ، خیلی مهربان و خوش قلب بودند.
وصیت نامه شهید وحید یداللهی
ادامه مطلب
هوا تازه تاریک شده بود که ما از سمت راست مردابی که به «نهر جاسم» ختم میشد، حرکت کردیم. ساقههای نی که تا سینه ما قد میکشیدند، اطرافمان را احاطه کرده بودند. بوی نم مثل بوی هوای شرجی دریا فضا را پر کرده، آواز جیرجیرکها با صدای پایمان که به علفها میخورد، میآمیخت. بادگیرهای ضد شیمیایی به تنمان چسبیده و رطوبت هوای خفه و دم کرده، نفسهایمان را بند میآورد. در مسیر راه گهگاه پایمان روی علفهای نمناک میسرید و زمین میخوردیم، تا بالاخره کنار نهرجاسم رسیدیم.
ادامه مطلب
ادامه مطلب
بیشک نوشتن و گفتن از شهدا یک دل صاف و پاک میخواهد، مثل آینه، تا حرفهایی که از این دل بر میآید بر دل خوانندههای این نوشته بنشیند.
ادامه مطلب
چندماه پس از آتش بس، صدام اعلام کرد اسرا را به زیارت کربلا و نجف خواهد برد. قضاوتهای مختلفی در رابطه با این حرکت رژیم بعث انجام شد. اما در نهایت باز هم برنده نهایی این بازی تبلیغاتی کسی نبود جز ایرانیانی که مظلومانه سالها در اسارت با مقاومت خودشان فصل دیگری از رزمندگی را رقم زدند. آنچه از آن روزها به یادگار مانده است، خاطرات منحصر به فرد زیارت امام حسین(ع) و شهدای کربلا با غل و زنجیر اسارت است. آن هم در روزگاری که ایرانیان اجازه چنین زیارتی را نداشتند.
ادامه مطلب