دفاع مقدس

دفاع همچنان باقی است

سرکشی به محورها
درخرمشهر پنج یا شش محورداشتیم. شیخ شریف چهارمحور را سرکشی می کرد.با آن لباس روحانی می آمد و به بچه ها هم روحیه می داد. به بچه ها کمک می کرد.وقایع را دنبال وکمبود ها را برطرف می کرد.اگر اسلحه کم داشتند، می رفت مسجد جامع ومهمات می آورد.نیروکم داشتند، نیرو می آورد. 
علت اینکه بچه های خرمشهر همه از شیخ خاطره ای دارند.این است که شیخ در همه ی محورهاحضور داشت. همه جا بود. همه جا بودنش را به این بود که هرجا عراق تحرک و فعالیت داشت حمله می کرد، شیخ شریف آنجا حضور فعال داشت و با تمام توان جلوی عراق را می گرفت. آن محوررا ازنظر نفرات، تجهیزات، مخصوصاً با حضورفعال خودش و شخنانش بچه ها را از نظر ورحی تقویت می کرد.

شیخ همیشه در حال دویدن بود. به هرمقری سرکشی می کرد، میگ فت(بچه ها شما کم وکسری ندارید؟)

اگر می گفتند نه، به طرف مقر بعدی حرکت می کرد.

تعداد مقرها زیادو شهرهم بزرگ بود. لذا شیخ شریف نمی توانست که 20دقیقه یا نمی ساعت در یک جا بماند. بچه ها می جنگید ند و مرتب جا به جا می شد ند. ایشان هم مرتب در خیابانهای شهر دور می زدند.

 

راوی:(شهلا حاجی شاه)

نگارنده : admin2 در 1392/4/22 13:59:43
 

ادامه مطلب

[ شنبه 3 مرداد 1394  ] [ 9:20 PM ] [ مهدی گلشنی ]

[ نظرات0 ]

نام پدر: مصطفی
 تاریخ تولد: 1338 
محل تولد: اصفهان
 تاریخ شهادت:1356  
محل شهادت: تبریز 
نحوۀ شهادت: ترور به دست ساواک 
مزار شهید: بهشت زهرا


ادامه مطلب

[ شنبه 3 مرداد 1394  ] [ 9:19 PM ] [ مهدی گلشنی ]

[ نظرات0 ]

کلید موتور و ساعتم را روی یخچال نهادم
زندگینامه شهید محمد فشنگ ساز به روایت مادر شهید  

 5 ‏ ساله بود که به بندر لنگه منتقل شدیم . تا مقطع راهنمایی ؛ پیشرفت ‏درسی بسیار خوبی داشت ؛ طوری که وقتی در کلاس اول راهنمایی درس ‏می خواند ، مدیر مدرسه پیشنهاد داد که سال دوم را جهشی بخواند و درکلاس سوم راهنمایی بنشیند . بعد هم مدرسه با آموزش و پرورش نامه نگاری  کرد و با ‏موافقت آموزش و پرورش ، این موضوع عملی شد  ما هم برای اینکه محمد بتواند به صورت جهشی کلاس سوم ‏بنشیند ؛ به برازجان منتقل شدیم 

 

‏کلاس اول دبیرستان را در مدرسه ی شریعتی گذراند . شروع کلاس دوم دبیرستان او نیز مصادف شد با دوران انقلاب . در آن سال محمد دو تا تجدید آورده بود . او برای گذراندن دوره آموزشی به نیشابور رفته بود و نتوانست خودش را به امتحانات برساند . به مدرسه اش رفتم و جریان را میان گذاشتم و محمد به هر زحمتی بود ؛ آن سال را به شکل متفرقه گذراند  ‏ایشان کلاس سوم دبیرستان را هم به همین شکل گذراند . در آن موقع عضو سپاه پاسداران شده بود و آغازی بود برای فعالیت های او به طوری که درس را کنار نهاده بود .

کم کم برنامه رفتن به جبهه را مطرح کرد . تا یک روز نهایتأ  از پدرش برای رفتن به جبهه اجازه گرفت . پدرش گفت : برادرت سرباز است . اگر تو هم بروی مادرت تنها می ماند ‏ و یک مقدار برای او بهانه آورد ولی او قبول نمی کرد و مصمم برای رفتن به جبهه بود . در همان شب سوار موتور شد و با دوستانش خداحافظی کرد . یادم است ؛ آمد پیش من و گفت : « مادر اگر صبح برای نماز صبح من را صدا می زنی تا امشب خانه بمانم و گرنه می روم در پایگاه کنار دوستانم می خوابم » . به او گفتم  برای  نماز  صدایت  می زنم . اما  اگر  می خواهی پیش دوستانت بروی باید از پدرت اجازه بگیری . از پدرش اجازه گرفت و رفت و بازگشت .

صبح برای نماز او را بیدار کردم ؛ چای و آش هم آماده کردم برای صبحانه . بعد که دوستانش آمدند ؛ برای صبحانه آنها را تعارف کردم ولی نپذیرفتند و گفتند در راه می خوریم . بعد خداحافظی کرد و رفت . دوباره  برگشت  و گفت : « می دانی  چه  شده » ؛ گفتم : نه ؛  گفت : ‏« از پدرم خداحافظی نزدم » . از پدرش خداحافظی زد و رفت . باز به درب حیاط که رسید دوباره برگشت و گفت : « مادر کلید موتور و ساعتم را روی یخچال نهادم اگر حسن جمعه ها آمد سفارش بده که موتور را روشن کند تا باطری آن نخوابد » . بعد خداحافظی زد و رفت .

5 ‏محرم رفت ؛ 28 ‏روز بعد یعنی 8 ‏صفر شهید شد . وقتی محمد شهید شد کسی چیزی به ما نگفت . تا اینکه خبر شهادت محمد را به پدرش دادند و گفتند که جسد او مفقود است .

« شهید محمد فشنگ ساز »

شهرستان بوشهر

نگارنده : fatehan1 در 1392/4/23 11:27:41

ادامه مطلب

[ شنبه 3 مرداد 1394  ] [ 9:19 PM ] [ مهدی گلشنی ]

[ نظرات0 ]

اگر کسی می‌خواست در گردان امام محمد باقر(ع) فرمانده دسته شود می‌بایست از هفت خوان رستم رد می‌شد، چه برسد به فرماندهی در رده‌های بالاتر... . 


 

ادامه مطلب

[ شنبه 3 مرداد 1394  ] [ 9:19 PM ] [ مهدی گلشنی ]

[ نظرات0 ]

دوست نداشتم با سید رو در رو بشم چون بینمون شکرآب شده بود. دیدم درِ سنگر ایستاده، سریع رد شدم که سوار ماشین بشم. اما حاجی اسم کوچکم را صدا زد.

 
 

ادامه مطلب

[ شنبه 3 مرداد 1394  ] [ 9:17 PM ] [ مهدی گلشنی ]

[ نظرات0 ]

یکی از رزمندگان بومی دهلران می‌گوید: در فاجعه تلخ ۲۱ تیر ۱۳۶۷، رزمندگان و مردم مرزنشین که زنان و مردان و کودکان بودند، باید برای خروج از محاصره دشمن ارتفاعات صعب‌العبوری را که تنها راه نجات بود، طی می‌کردند.

 
 

ادامه مطلب

[ شنبه 3 مرداد 1394  ] [ 8:57 PM ] [ مهدی گلشنی ]

[ نظرات0 ]

چرا ایران بعد از فتح خرمشهر وارد عملیات برون‌مرزی شد
محسن رضایی می‌گوید: همزمان با طرح‌ریزی عملیات بیت‌المقدس، خدمت امام رسیدیم و گفتیم: «به منظور تأمین کامل امنیت کشور و دفع متجاوز باید علاوه بر آزادسازی مناطق و شهرهای اشغالی، به خاک عراق نیز وارد شویم». 
بیستمین جلد از مجموعه کتاب‌های «روز شمار جنگ ایران و عراق» با عنوان «عبور از مرز»، به حوادث یکم تیر تا 31 مرداد سال 1361 به خصوص ماجرای تعقیب متجاوز در عملیات «رمضان» پرداخته است.

علیرضا لطف‌الله زادگان، راوی جنگ و نویسنده این کتاب بریده مطبوعات، اخبار خبرگزاری‌ها و گزارش‌ها و اسناد دست اول راویان جنگ مرکز اسناد و تحقیقات دفاع‌مقدس را دست‌مایه تدوین «عبور از مرز» قرار داده و وقایع هر روز از تیر و مرداد سال 1361 را همچون پازل در کنار هم چیده و در اختیار مخاطب قرار داده است.

مقدمه مفصلی بر این کتاب نوشته شده که در آن، دلایل اتخاذ سیاست تعقیب متجاوز و طرح‌ریزی عملیات «رمضان» دیده می‌شود. صفحه 18 کتاب «عبور از مرز»، این‌گونه آغاز می‌شود:

پرسش‌هایی که درباره عبور نیروهای ایران از مرز و ورود به خاک عراق مطرح است، چگونگی نقش امام‌خمینی (ره) در این تصمیم‌گیری استراتژیک است. هر چند منابع دست اول در این‌ باره اندک است، ولی در اظهارات آقای محسن رضایی، فرمانده کل سپاه پاسداران انقلاب اسلامی در بیست‌ویکم تیر ماه 1361 درباره دلایل تصمیم مسئولان کشور برای ورود به خاک عراق، پاسخ این پرسش تا حدودی آمده است. در آن مصاحبه، فرمانده سپاه درباره سیاست نظامی ایران پس از عقب‌نشینی نیروهای عراقی از خاک ایران گفت: «اصول کلی استراتژیک نظامی ایران از ابتدای تجاوز عراق به ایران، بر این اساس استوار بود که ما باید ابتدا نیروهای دشمن را منهدم نموده، تمام سرزمین‌های اشغالی را آزاد سازیم و پس از آن با تداوم عملیات‌های تهاجمی، با دست‌یابی به برتری نظامی، در موقعیت دفاعی قابل قبولی قرار بگیریم تا بتوانیم ضمن دفاع از سرزمین خود، با استفاده از برتری توان نظامی خود، رژیم متجاوز را تنبیه کنیم... بر اساس قسمت اول این استراتژی، ما با انجام عملیات‌های متعدد با سرعت و موفقیت به هدف اول خود یعنی آزادسازی سرزمین‌های اشغالی دست یافته‌ایم، ولی با توجه به این‌که هنوز قسمت‌هایی از خاک ایران در اشغال عراق بوده و شهرها و روستاهای مرزی ما زیر آتش توپخانه آنان قرار دارد، بنابراین امنیت کشور ما به طور کامل تأمین نیست و عملاً جنگ ما تمام نشده و استراتژی نظامی ایران همچنان بر اساس همان استراتژی اولیه تداوم خواهد داشت.

حدود دو، سه ماه پیش [حدود اردیبهشت سال 1361] همزمان با طرح‌ریزی برای عملیات بیت‌المقدس، خدمت امام رسیدیم و گفتیم: «به منظور تأمین کامل امنیت کشور و دفع متجاوز باید علاوه بر آزادسازی مناطق و شهرهای اشغالی، به خاک عراق نیز وارد شویم و دشمن را تحت فشار قرار دهیم».

امام فرمودند: «نه، چه لزومی دارد؟». ولی وقتی ما دلایل خود را به امام ارائه دادیم و گفتیم: «اگر ما بخواهیم از کشور دفاع بکنیم باید در جایی پدافند و دفاع کنیم که نیروهای ما هر روز نگران و مضطرب از حمله دشمن نباشند»، امام فرمودند: «اگر مطلب این‌طوری هست، خُب، این یک حرف درستی است و ما برای دفاع باید تا آن‌جایی که اطمینان هست، پیش برویم... اما نگرانی من این است که نکند شما در جایی بروید که به دفاع و پدافند ربطی نداشته باشد».

اما اخیراً با عقب‌نشینی عراق و توطئه جدید صدام، امام مصرّ شدند به این‌که «قبل از این‌که آمریکا و صدام، دست و پایشان را جمع و جور کنند، شما باید حرف نهایی خودتان را در منطقه و دنیا بزنید».

زمینه‌های سیاسی و نظامی تأثیرگذار بر شکل‌گیری عملیات رمضان تا اجرای این نیز پنج مرحله‌ای، با استخراج و تدوین گزارش‌ها و اخبار رسانه‌های داخلی و خارجی و همچنین گزارش‌های راویان جنگ، در متن کتاب بیستم «روز شمار جنگ ایران و عراق» به تحریر کشیده شده‌اند.

روزشمار سه‌شنبه، بیست‌ودوم تیر ماه 1361؛ یعنی روز آغاز عملیات رمضان، از زبان «آقای موحدی‌فر» یکی از راویان جنگ، این‌گونه روایت شده است: «امروز عملیات رمضان در ساعت 21:30 آغاز شد و یگان‌های قرارگاه قدس، فجر و فتح به ترتیب از شمال به جنوب، به سمت دشمن پیشروی کردند. تا آخرین ساعات امروز (ساعت 24) وضعیت کلی عملیات بدین شرح است: قرارگاه قدس تنها در یک محور پیشروی کرده و خط دشمن را شکسته، اما هنوز موفق به تصرف اهداف خود نشده‌اند... قرارگاه فجر نیز در یک محور توانسته با چهار کیلومتر پیشروی، مواضع اولیه دشمن را پشت‌سر بگذارد اما در محورهای دیگر به دلیل ناهماهنگی و برخورد به میدان‌های مین و فشار دشمن، پیشروی عمده‌ای را انجام نداده است... فتح دو نیز به منظور سرعت دادن به کار و غافل‌گیر کردن دشمن، تنها از یک معبر استفاده کرده و سریعاً با شکستن خط نیروهای دشمن، دژ آن‌‌ها را به تصرف درآورده و تا آخرین دقایق امروز (ساعت 24) به سرعت در حال پیشروی به سمت نوک کانال ماهی است».

در میان صفحات کتاب «عبور از مرز»، گزارش‌های خبری جالبی از تأثیر عملیات رمضان بر اقتصاد سایر کشورهای جهان به چشم می‌خورد که در یکی از آن‌ها آمده است: «انتشار گزارش‌هایی مبنی بر آشفتگی وضعیت داخلی عراق بر اثر عملیات رمضان، سقوط ارزش سهام شرکت‌های غربی طرف قرارداد با عراق و توقف وام اعطایی ژاپن به عراق را در پی آورده است». خبرگزاری ژرپنی کیودو درباره سقوط قیمت ارزش سهام اعلام کرد: «قیمت سهام شرکت‌های اروپایی و آمریکایی طرف قرارداد با دولت عراق، در پی ورود نیروهای ایرانی به داخل خاک عراق در بازارهای بورس جهان به شدت سقوط کرد. تعداد کثیری از شرکت‌های انگلیسی طرف قرارداد دولت عراق نیز پس از عملیات اخیر ایران در خاک عراق، با مراجعه به مرکز تضمین و بیمه صادرات انگلیس، نگرانی خود را از وضعیت جدید به وجود آمده در عراق، اعلام کرده و خواهان تضمین و بیمه قراردادهایشان با عراق شده‌اند».

نگارنده : admin2 در 1392/4/23 17:22:55

ادامه مطلب

[ شنبه 3 مرداد 1394  ] [ 8:57 PM ] [ مهدی گلشنی ]

[ نظرات0 ]

پس از یک ساعت تلاش چندین مین و تله‌ انفجاری را خنثی کردیم و فرمانده از این که توانسته بودیم بدون درگیری ارتفاع مزبور را تصرف کنیم، خیلی خوشحال بود. 


 

ادامه مطلب

[ شنبه 3 مرداد 1394  ] [ 8:56 PM ] [ مهدی گلشنی ]

[ نظرات0 ]

ابوعلی و ابوحیدر بنا به دستور حسین، به زبان عربی در بی‌سیم، از آنها تقاضای آتش کرده بودند و آتش را پشت‌ سر ما ریخته بودند و تمام آنها با خمپاره‌های خودشان که پشت خط ما خورده بود، کشته شده بودند. 


 

ادامه مطلب

[ شنبه 3 مرداد 1394  ] [ 8:56 PM ] [ مهدی گلشنی ]

[ نظرات0 ]

وقتی یک الاغ مانع عملیات می‌شود
خود را نزدیک و نزدیک‌تر کردم و معلوم شد که سیم تلفن به پای الاغ گیر کرده، الاغ آن تلفن را با خود آورده، در آن محل سیم به هر دو پایش گیر کرده بود و دیگر نمی‌توانست جلو برود.

 

 

در عملیات های مختلف دفاع مقدس در کنار وقایع سخت و خشن، صحنه های  طنز و شادی بخشی نیز وجود داشت که خستگی را از تن رزمندگان بیرون می آورد. مطلب زیر یکی از این خاطرات است.

نیمه شب 21 تیر ماه 1365 بود که تلفن قورباغه ای سنگر ما به صدا درآمد.بلافاصله گوشی را برداشتم و متوجه شدم که فرمانده گردان، بدون مقدمه از من خواست که تمامی پرسنل را جلوی گردان به خط نمایم.

در آن ایام من مسئول تدارکات لشکر 21 حمزه بودم و محل استقرار ما حدود 40 کیلومتر پایین تر از خط اول بود و ما وظیفه داشتیم از انبارها و مهمات و نیازمندی های لشکر در آن نقطه نگهداری کنیم.

بلافاصله دستور فرمانده گردان اجرا شد و پرسنل به خط شدند. فرمانده گردان بدون مقدمه اعلام کرد که طبق اطلاعات رسیده، ممکن است منافقین امشب به انبارهای تدارکاتی ما، حمله کنند و به دنبال آن آماده باش صد در صد داد و پرسنل را در گروه های 9 نفری تقسیم و محل و منطقه هر کس را معین نمود.

من چون سر گروهبان یگان بودم در حالی که مسئولیت گروه 9 نفره را به عهده گرفته بودم، مجبور بودم به سایر گروه ها نیز سرکشی بکنم. حدود ساعت یک بامداد بود که برای سرکشی به یکی از مقرهای نگهبانی رفتم. آن شب از شب هایی بود که واقعا تاریکی مطلق بود و کوچک ترین روشنایی ای به چشم نمی خورد.

معمولا هر وقت به مقر نگهبان نزدیک می شدم سربازان ایست می دادند و من پس از آشنایی دادن و اسم شب گفتن، به آن ها نزدیک می شدیم و چون به آن محدوده رسیدم و دیدیم از ایست سربازان خبری نیست، به شک افتادم.  برای آن که بتوانم اطلاعاتی بگیرم، کفش های خود را درآوردم و بی صدا به مقر نگهبانی نزدیک شدم.

وقتی به محل نگهبانان نزدیک شدم متوجه شدم که هر دو سرباز به زمین افتاده اند اما اسلحه هایشان در کنارشان قرار دارد. آهسته یکی از آن ها را با دست تکان دادم؛ اما او عکس العملی نشان داد.

تصمیم گرفتم به طرف تلفن صحرایی بروم و با تلفن تماس بگیرم که متوجه شدم تلفن سر جای خودش نیست. واقعا سردرگم شده بودم که ناگهان صدای تلفن قورباغه ای از دوردست ها (حدود 200 متری) به گوش رسید. برای من تعجب آور بود که تلفن صحرایی ما دویست متر دورتر به صدا دربیاید.

بدون معطلی چون دست تنها بودم با رعایت اصول ایمنی و به صورت سینه خیز به عقب برگشتم و پس از آن که از سربازان خود و محل استقرار آن ها کمی دور شدم دوان دوان خود را به فرمانده گردان رساندم و اعلام داشتم که دو تن از سربازان ما کشته شده اند و صدای تلفن قورباغه ای از دویست متر دورتر به گوش می رسد.

بلافاصله یک تیم گشتی رزمی تشکیل داده، به طرف مقر نگهبانی و تلفن صحرایی به راه افتادم. ابتدا خود را به محل سربازان رساندیم و تصمیم گرفتیم که آن ها را تخلیه کنیم اما در کمال تعجب متوجه شدم که سربازان پیدا شدند و پس از تحقیق اولیه معلوم شد آن ها بیهوش شده بودند.

به دنبال آن برای رعایت اصول رزم، خود را به محلی که صدای تلفن می آمد رساندیم و تلفن صحرایی هنوز زنگ می زد. آهسته خود را به محل تلفن رساندم و متوجه شدم که الاغی در آن جا وجود دارد.

خود را نزدیک و نزدیک تر کردم و معلوم شد که سیم تلفن به پای الاغ گیر کرده، الاغ آن تلفن را با خود آورده، در آن محل سیم به هر دو پایش گیر کرده بود و دیگر نمی توانست جلو برود.

بلافاصله سیم را از پای الاغ باز کردم و با همان تلفن با قرارگاه تماس گرفتم و ماجرا را گفتم. از طرف قرارگاه هم دستور برگشت صادر شد.

در حال برگشت بودیم که متوجه نور چراغ قوه ای شدم. بلافاصله با دستور من پرسنل همراه، حالت جنگی گرفتند و محل نور را محاصره کردند و پس از دقایقی دو نفر را دستگیر کردیم.

در بازجویی اولیه آن ها اعتراف کردند که از گروه منافقین هستند و قرار بود آن شب به ما حمله کنند. آن ها برای آن که محلشان شناسایی نشود برای انتقال نور چراغ قوه، از آینه استفاده می کردند و به این طریق محل اصلی نور مشخص نمی شد.

از منافقین دستگیر شده تعداد دو قبضه کلاشینکف - هشت عدد نارنجک و یک عدد دوربین شکاری به دست آوردیم. آن ها در مراحل بعدی اعلام کردند که یکی از سربازان با آن ها هم دست بوده و قرار داشتند تا در آن شب عملیات انجام بدهند.(فارس)

راوی:سروان مصطفی علی محمدی


نگارنده : fatehan1 در 1392/4/24 9:33:44

ادامه مطلب

[ شنبه 3 مرداد 1394  ] [ 8:55 PM ] [ مهدی گلشنی ]

[ نظرات0 ]

.: تعداد کل صفحات :. [ <> [ 120 ] [ 121 ] [ 122 ] [ 123 ] [ 124 ] [ 125 ] [ 126 ] [ 127 ] [ 128 ] [ 129 ] [ > ]