نام پدر: میرزامحمدباقر | تاریخ تولد: - / - /1292 |
محل تولد: ایران - آذربایجان شرقی - تبریز | تاریخ شهادت: 10/08/1358 |
محل شهادت: تبریز | طول مدت حیات: 66 سال |
مزار شهید: - |
روحش شاد.
ادامه مطلب
[ سه شنبه 20 مرداد 1394 ] [ 11:59 AM ] [ مهدی گلشنی ]
[ نظرات0 ]
[ سه شنبه 20 مرداد 1394 ] [ 11:59 AM ] [ مهدی گلشنی ]
[ نظرات0 ]
[ سه شنبه 20 مرداد 1394 ] [ 11:59 AM ] [ مهدی گلشنی ]
[ نظرات1 ]
[ سه شنبه 20 مرداد 1394 ] [ 11:59 AM ] [ مهدی گلشنی ]
[ نظرات0 ]
[ سه شنبه 20 مرداد 1394 ] [ 11:59 AM ] [ مهدی گلشنی ]
[ نظرات0 ]
[ سه شنبه 20 مرداد 1394 ] [ 11:58 AM ] [ مهدی گلشنی ]
[ نظرات0 ]
[ سه شنبه 20 مرداد 1394 ] [ 11:58 AM ] [ مهدی گلشنی ]
[ نظرات0 ]
[ سه شنبه 20 مرداد 1394 ] [ 10:17 AM ] [ مهدی گلشنی ]
[ نظرات0 ]
این حرفهای ما براش باد هوا بود/ وسط درگيري بچهها را جمع كرد براي عزاداري عاشورا
[ سه شنبه 20 مرداد 1394 ] [ 10:17 AM ] [ مهدی گلشنی ]
[ نظرات0 ]
نام پدر: نقی
تاریخ تولد: 29/12/1338
محل تولد: ایران - خراسان - شیروان - گلیان
تاریخ شهادت: 12/10/1365
محل شهادت: مشهد
طول مدت حیات: 27 سال
مزار شهید: گلزارشهدای روستای گلیان-خراسان
در همان زمان كتابخانه اي در روستاي زادگاهش تأسيس نمود و كتاب هاي مورد نياز را از شهر به روستا آورد. جهت ادامه تحصيل به شيروان نقل مكان كرد. در كنار تحصيل، فعاليت هاي اجتماعي هم داشت كه اين امر باعث شد از طرف مسئولين مدرسه مورد توبيخ و ضرب و شتم قرار بگيرد و براي ادامه تحصيل راهي مشهد شود. تشكيل جلسات مخفي، انجام مأموريت هاي حساس، حاصل مدت زمان اقامت او در مشهد بود كه در نهايت باعث دستگيري وي در سال 1354 گرديد.
قانع با پيروزي انقلاب ابتدا در كميته مشغول شده و سپس به سپاه پيوست. حسين در سال 1360 ازدواج نمود و با وجود فعاليت هاي مبارزاتي خود در سال 1362 در رشته تاريخ دانشكده فردوسي مشهد نيز پذيرفته شد و هم زمان در سمت داديار ناظر زندان دادسراي انقلاب اسلامي ارتش نيز انجام وظيفه مي نمود و رسيدگي به امور زندانيان را به عنوان بخشي از اوقات پربركت خود قرار داده بود.
پرداختن به انقلاب، دانشجو بودن و كار كردن برايش چيزي جز ايفاي مسئوليت اسلامي و تعهد اجتماعي نبود و در يك كلام در حد يك جوان معمولي بعد از انقلاب مانند يك بسيجي ساده در خدمت انقلاب بود و در اندك مدتی رابطه بسيار صميمي با زندانيان برقرار كرده بود.
قانع پنج سال پاياني عمر خود را به صورت شبانه روزي در خدمت زندان گروهكي صرف نمود و چند ماه پاياني عمرش را از سوي اداره كل زندان ها و اقدامات تأميني و تربيتي خراسان، رياست زندان مركزي مشهد و سپس مسئوليت اجراي احكام دادسرا را عهده دار بود تا اين كه سرانجام پس از سال ها فعاليت و انجام وظيفه در سمت هاي مختلف، در روز دوازدهم دي ماه سال 1365 با تير نفاق منافقین كوردل در مشهد در سن 27 سالگی به شهادت رسيد.
مزار پاکش در گلزار شهدای روستای گلیان واقع می باشد.
ادامه مطلب
نام پدر: رضا
تاریخ تولد: 01/04/1318
محل تولد: ایران - خراسان - مشهد
تاریخ شهادت: 10/08/1361
محل شهادت: تهران
طول مدت حیات: 43 سال
مزار شهید: بهشت زهرا(س)-قطعه26-ردیف35-شماره23-تهران
اگر چه از عزیمت به جبهه محروم ماند لیکن در پشت جبهه تلاش چشم گیر داشت و به خانواده رزمندگان رسیدگی می کرد.
صبح روز دهم آبان سال 1361 دو نفر از تروریست ها با شناسایی قبلی به مغازه خرازی وی واقع در تهران حمله می کنند و او را به جرم حزب اللهی بودن با شلیک گلوله در سن 43 سالگی به شهادت می رسانند.
مزار پاک و مطهرش در بهشت زهرا(س) قرار دارد.
ادامه مطلب
نام پدر: قدرت
تاریخ تولد: 12/08/1323
محل تولد: ایران - آذربایجان شرقی - سراب
تاریخ شهادت: 07/10/1365
محل شهادت: پادگان شهید بهشتی-تهران
طول مدت حیات: 42 سال
مزار شهید: بهشت زهرا(س)-قطعه53-ردیف57-شماره16-تهران
در آغاز سن جواني، به همراه شريکش بنگاهي را داير کرد و در سن 25 سالگي به دختر يکي از آشنايان وصلت کرد. وي به دليل انجام کار به يکي از شهرهاي شمالي کشور عزيمت کرد. اما در اواخر سال 1356 بار ديگر به تهران بازگشت در اين زمان پدرش را از دست داد و مسئوليت خانواده پدري نيز به دوش وي افتاد.
با اوجگيري تظاهرات مردمي به زخميها و مصدومين کمک ميکرد تا اينکه انقلاب به پيروزي رسيد.
او که براي خدمت به انقلاب و مردم به سپاه پاسداران پيوسته بود جهت انجام مأموريت به شهرهاي مختلف سفر ميکرد. سرانجام در روز 7 دي ماه 1365 در حالي که 42 سال داشت در پادگان شهيد بهشتي تهران بر اثر انفجار موشک توسط منافقين و برخورد موج انفجار به مقام رفيع شهادت رسيد.
مزارش در شماره 16 رديف 57 قطعه 53 بهشت زهرا(س) قرار دارد.
از او 5 فرزند به يادگار ماند.
ادامه مطلب
نام پدر: عباس
تاریخ تولد: 27/05/1344
محل تولد: ایران - تهران - تهران
تاریخ شهادت: 08/10/1360
محل شهادت: تهران
طول مدت حیات: 16 سال
مزار شهید: بهشت زهرا(س)-قطعه24-ردیف123-شماره13-تهران
مزار پاک و مطهرش در بهشت زهرا(س) واقع می باشد.
ادامه مطلب
نام پدر: -
تاریخ تولد: - / - /1312
محل تولد: ایران - مازندران - سوادکوه - لیورک
تاریخ شهادت: 07/04/1360
محل شهادت: ساختمان حزب جمهوری اسلامی
طول مدت حیات: 48 سال
مزار شهید: قبرستان شیخان قم
بعد از پیروزی نهضت پرشور انقلاب با رأی مردم ساری به مجلس شورای اسلامی راه یافت.و در روز هفتم تیرماه سال 1360 در سن 48 سالگی در کنار 72 یار باوفای امام امت برات حضور در بارگاه حق را دریافت نمود و با پیکری خونین به دیدار حق شتافت؛ فاجعه ی انفجار ساختمان حزب جمهوری اسلامی توسط منافقین برای همیشه در اذهان ملت ایران باقی ماند. پیکر پاکش را به قبرستان شیخان قم انتقال داده و به خاک سپردند. از او 8 فرزند به یادگار ماند.
ادامه مطلب
نام پدر: محمد
تاریخ تولد: - / - /1337
محل تولد: -
تاریخ شهادت: 05/04/1362
محل شهادت: تهران
طول مدت حیات: 25 سال
مزار شهید: بهشت زهرا (س) _ قطعه 24 _ ردیف 11 - شماره 31
دوران جوانی او همزمان با روزهای پرشور انقلابی و فعالیتهای گستردهی مردمی بر علیه رژیم شاهنشاهی بود و مجید نیز حال و هوایی انقلابی پیدا کرده بود. پس از پیروزی انقلاب اسلامی، دست نشاندههای بیگانگان همچنان در فعالیتهای ایران دخالت میکردند و با ترورها و بمب گذاریها سعی در ایجاد آشوب و تفرقه در میان مردم انقلابی داشتند.
مجید از جمله افرادی بود که قربانی یکی از ترورهای منافقین گشت و در تاریخ 5/4/1364 در تهران در سنّ 25 سالگی به فیض شهادت نایل گشت و در بهشت زهرا قطعهی 24، ردیف 11 شمارهی 31 تا ابد آرام گرفت.
ادامه مطلب
با محاصره كامل خونين شهر و قطع ارتباط منطقه شلمچه با اين شهر، بيش از پانزده هزار سرباز عراقي در آستانه اسارت قرار گرفته بودند....
حسين خرازي در عمليات فتح المبين نيروهاي عراق را در جاده عين خوش حدود ۱۵ كيلومتر دور زد و آنها را غافلگير نمود. يگان او در عمليات بيت المقدس جزو اولين لشگرهايي بود كه از رود كارون عبور كرد و به جاده اهواز – خرمشهر رسيد و در آزادسازي خرمشهر سهم به سزايي داشت.
صبح روز سوم خرداد ارتباط مخابراتي فرماندهان عراقي بايگان هاي محاصره شده برقرار بود و به همين خاطر توسط هلي كوپترهاي نظامي از جناح جنوبي اروند رود تدارك مي شدند. همچنين يگان هاي زرهي دشمن از منطقه شلمچه براي شكستن محاصره فشار زيادي را به نيروهاي اسلام وارد مي كردند.
چندين مرتبه نيروهاي عراقي به خاكريز ها حمله كردند و هر بار توسط رزمندگان به رگبار بسته مي شدند. بايد تدبيري انديشيده مي شد تا وحدت نيروهاي محاصره شده دشمن از بين مي رفت و انگيزه مبارزه از آنها گرفته مي شد. زيرا درگير شدن ما با آنها براي ورود به شهر و گسترش جنگ شهري تلفات زيادي به همراه داشت.
حسين از اولين لحظات رسيدن نيروها به اروند رود، در خط مقدم مستقر شد و با يك دستگاه جيپ كه در اختيار داشت سر تا سر منطقه را كنترل مي كرد. وي قبل از شروع مرحله سوم عمليات، زماني كه گردان هاي خط كشن را براي اجراي طرح مانور توجيه مي كرد گفت:
«بايد هدف اصلي ما تصرف خرمشهر باشد اگر تا بصره هم پيش برويم، مردم در انتظار آزادي خرمشهر هستند...»
در ساعات اوليه روز يكي از افسران دشمن به اسارت ما درآمد، حسين با او صحبت كرد و اطلاعات لازم از وضع عراقي ها را در داخل شهر بدست آورد. در كنار خاكريز نشسته بوديم، حسين براي ورود به شهر در فكر بود پس از چند دقيقه دستور داد اسير عراقي را به خط بازگرداندند. اين بار حسين آقا او را بيشتر تحويل گرفت. كم كم از رفت و آمدي كه دور و بر او بود اسير عراقي فهميد كه فرد مهمي است اما باور نمي كرد كه فرمانده لشگر باشد.
حسين به افسر عراقي گفت:
«تو را به داخل شهر مي فرستيم. با سربازان عراقي صحبت كن و بگو ما مردم بدي نيستيم و با آنها بد رفتاري نخواهيم كرد. آنها را قانع كن كه نترسند و تسليم شوند وگرنه بسياري از آنها در زير آتش كشته خواهند شد.»
اسير عراقي تحت تاثير برخوردهاي خوب بچه ها قرار گرفته بود. خرمشهر زير آتش سنگين طرفين درگيري بود. او اكراه داشت دو مرتبه به ميان عراقي ها بازگردد اما وقتي به اهميت كار خود پي برد قبول كرد. از خاكريز بالا رفت و از مسيري كه در ديد نبود به طرف ساختمان چند طبقه سفيد رنگي كه در گمرك خرمشهر بود حركت كرد.
چند دقيقه قبل يك هلي كوپتر دشمن كه قصد داشت مهمات براي نيروهاي خود تخليه نمايد با آتش رزمندگان اسلام سقوط كرده و نيروهاي محاصره شده دشمن از لحاظ روحي در شرايط مناسبي نبودند. همه منتظر نتيجه مانديم. دقايقي گذشت. ناگهان در كمال تعجب مشاهده كرديم كه هزاران عراقي به طرف ما مي آيند. صداي الله اكبر و الموت لصدام آنها بلند بود، بيشتر آنان پارچه اي سفيد به علامت تسليم در دست داشتند. عده آنها آنقدر زياد بود كه مي ترسيديم حتي بدون اسلحه بر ما غلبه كنند.
از آن نقطه حدود پانزده هزار نفر از سربازان دشمن به اسارت درآمدند. اسراي عراقي را در حال دويدن به طرف جاده اهواز هدايت كرديم. آن صحنه يكي از عجيب ترين رويدادهاي دوران دفاع مقدس بود.
ابتكار جالب حسين آقا، به نتيجه رسيد و با حداقل تلفات ممكن و محاصره يك روزه خرمشهر به دست ياران امام باز پس گرفته شد.
در حالي كه در روزهاي اول جنگ، مدافعان مظلوم اين شهر بدون در اختيار داشتن سلاح هاي مورد نياز، سي و پنج روز مقاومت كرده بودند.
نوید شاهد
ادامه مطلب
هفت ساله بود که رفت کارگاه خیاطی، پیش داداش علی. اوستا بهداداش گفته بود «مواظب باش دست به چرخها نزنه. خرابکاری بکنهمن یقهی تو رو میگیرم.»
دو هفته نشده بود، یک چرخ دیگر گذاشته بود کنار بقیهی چرخها.گفته بود «برای آمیرزاست.»
سه ماه توی خیاطی کار کرد. مزدش شد عین بقیه. مدرسهها که باز شد،رفت شبانه اسم نوشت. روزها کار میکرد، شبها درس میخواند.
ادامه مطلب
جانباز شهيد «نوريك دانيليان» دومين فرزند از يك خانواده هفت نفري مستضعف ارمني، در فروردين سال 1342 در تهران چشم به جهان گشود.
دوره ابتدايي را در دبستاني در محله «حشمتيه» گذراند. پس از آن در مدارس «تونيان» و «سوقومونيان» به تحصيل پرداخت، ليكن به علت اوضاع بسيار وخيم مالي خانواده اش مجبور به ترك تحصيل گرديد. او در يازده سالگي مادرش را از دست داد. پدرش «هايكاز» نيز، درمانده از همه جا، به مدت دو سال «نوريك» و برادرش را به محلي در جلفاي اصفهان كه در آن جا زير نظر شوراي خليفه گري ارامنه اصفهان و جنوب، از بچه هاي بي سرپرست حمايت ميشد، سپرد. بعد از ترك تحصيل، به كار در آرايشگاه، مكانيكي و تراشكاري پرداخت تا بتواند كمك خرج خانواده باشد. «نوريك» در زمان جنگ تحميلي خود را به مركز نظام وظيفه معرفي نموده و بعد از طي دوره آموزشي به جبهه هاي جنگ اعزام گرديد. براي درك حدّ و اندازه متانت شهيد «نوريك دانيليان» كافي است ذكر گردد كه ايشان در خلال دفاع قهرمانانه در دوران جنگ تحميلي، به دفعات مورد اصابت تركش واقع شده و يك نوبت نيز مورد عمل جراحي قرار گرفته بود. موج انفجار نيز يك بار به شدت او را زخمي نمود. او هرگز سخني در اين باره به اعضاي خانواده اش نگفته بود. در جبهه، راننده آمبولانس نيز بوده و مرتباً مجروحان را از خطوط مقدم به بيمارستان ها انتقال ميداد. با همين حال، «نوريك» تا پايان مدت خدمت قانوني در جبهه ماند. در سال هاي بعد از فراغت از خدمت به كار و تلاش پرداخته و تشكيل خانواده داد كه حاصل آن يك دختر ميباشد. «نوريك» بعد از اتمام دوره خدمت سربازي همواره تحت معالجه قرار داشت. در اين مدت تركش بجاي مانده نزديك به ستون فقرات را كه باعث عفونت شده بود با عمل جراحي بيرون آوردند. ليكن حال عمومي او روز بروز به وخامت گرائيد تا اينكه در شب ژانويه سال 2004، يعني دهم دي ماه 1382، روح بزرگش به ملكوت اعلي پيوست. يادش گرامي و راهش مستدام باد.آمين.
شهيد «نوريك دانيليان» بدون هيچگونه تشريفاتي، با همان متانت خاص خويش در تهران به خاك سپرده شد.
خاطراتی از شهید
شهيد «نوريك دانيليان» به روايت همسر و خواهرش:
«… هنگامي كه من{همسر شهيد} با «نوريك» ازدواج كردم، حالش خوب بود. بعد از 4 سال دردهايش شروع شد. او از ناحيه ماهيچه هاي پا، درد شديدي داشت. درون بدنش هم تركش هايي وجود داشت، اما زياد باعث ناراحتي او نميگرديد. ما چهار سال در منزل پدري ايشان زندگي كرديم و از آن به بعد به صورت مستقل، به زندگي مشترك ادامه داديم. او كم كم لاغر شده و تركش ها باعث آزار و اذيت او ميشدند. چند تا از تركش ها با انجام عمل جراحي، از بدنش خارج شد. اما به دليل ضعف شديد، وي روز به روز ضعيف تر ميشد. مادر «نوريك»، زماني كه فرزندان او هنوز كوچك بودند، فوت كرد و پدر ايشان قادر نبود تا از پنج فرزند خود نگاهداري نمايد. او از جبهه زياد تعريف نميكرد. «نوريك» مردي آرام و ساكتي بود. اتومبيلي داشت كه با آن در آژانس مشغول به كار شده بود. بعضي وقت ها نيز، مسافركشي ميكرد. اما از زماني كه حالش بدتر شد آن را فروختيم. هفت سال با هم زندگي مشترك داشتيم. زمان تولد دخترمان، حال جسماني او بد نبود، ليكن به تدريج حافظه خود را از دست داد تا اينكه قبل از سال ميلادي 2004، ديگر قادر به حرف زدن نبود. در اوايل بيماري اميد داشت كه بهبود يابد و همه سعي خود را نيز ميكرد. يك سال قبل از شهادتش، پزشكان از او قطع اميد كرده بودند. او به كليسا ميرفت و دعا ميخواند. تا اينكه دكتر به او گفت كه ديگر اميدي براي بهبودي اش نيست. هميشه، من از او پرستاري كردهام، حتي زماني كه تركش به نخاع او رسيده بود و آن را سياه كرده بود. بار ديگر او را عمل جراحي كرديم. كار سنگين نگهداري ايشان به عهده من بود …».
«… ما كوچك بوديم كه مادرمان فوت كرد. پدرمان نميتوانست سرپرستي آنها را به عهده بگيرد. نوريك 11 ساله بود. خانواده ما از هم پاشيد و اين ضربه بسيار بزرگي براي «نوريك» بود كه تا اين اواخر نيز راجع به آن صحبت ميكرد. برادرم از لحاظ رفتار و اخلاق فردي نمونه بود. او دلسوز و مهربان بود. در تمام طول سربازي اش به من نگفته بود كه در منطقه عملياتي شركت دارد تا من نگران او نباشم. اين موضوع را بعد از اتمام سربازي به من گفت. حتي در مورد تركشها و عمل هاي جراحي چيزي نگفته بود. هيچ گاه از دوران خدمتش ناراضي نبود و هميشه تماس ميگرفت و از حال ما باخبر ميشد. او دوست داشت كه همگي حالشان خوب باشد و زندگي خوبي داشته باشند. او دوست نداشت كه باعث ناراحتي كسي شود. زماني كه مجروح شده بود، من باردار بودم و به من چيزي نگفته بودند. بعد از اتمام سربازي، سرفه هاي خيلي شديد و طولاني داشت كه باعث ناراحتي او ميگرديد. راديوگرافي از ريه هاي چيزي نشان نداد و پزشكان معالج او گفتند كه مسئله اي ندارد. اولين علايمي كه ما متوجه آن شديم كندي حركات و حرف زدن او بود. كليه هايش و پاهايش درد داشتند. در ابتدا تصور كرديم چون حركتش كند شده، كليه هايش درد ميكند. پاهايش ورم ميكرد. او را براي سي.تي.اسكن به بيمارستان برديم. مشكلي نداشت. او بسيار ضعيف شده و افت فشار داشت. لاغر شده و زخم بستر گرفته بود. سه ماه در بستر بود و تركش به ستون فقراتش فشار آورده و باعث عفونت شده بود. آن را نيز عمل جراحي كرديم. «نوريك» دچار موج گرفتگي شده بود و علائم شيميايي نداشت. دردهاي او از گرفتگي پا شروع شده و باعث كندي او گشته بود. بر روي يكي از برگه¬هاي مرخصي او نوشته شده بود: «بر اثر موج انفجار در منطقه عملياتي جنوب 20/11/1364 احتياج به مرخصي دارد» …».
ادامه مطلب