پاسداشت سیامین سالگرد شهادت علیرضا موحد دانش یاران حاج علی را شناسایی کنید
|

به گزارش گروه حماسه و مقاومت خبرگزاری فارس، شهید علیرضا موحد دانش اولین فرزند خانواده بود که به سال 1337 در تهران به دنیا آمد. شهید موحد دانش در فروردین ماه 1358 به عضویت سپاه پاسداران در آمد و ابتدا مأموریت حراست از بیت امام خمینی را بر عهده گرفت. با آغاز غائله کردستان، به کردستان رفت و در چند عملیات پاکسازی علیه ضد انقلابیون شرکت کرد. پس از آن به جبهه اعزام شد و به عنوان جانشین «شهید محسن وزوایی» در عملیات بازی دراز حضور یافت و در همین عملیات، یک دستش را از ناحیه مچ از دست داد. قبل از عملیات فتح المبین، به تیپ 27 محمد رسول الله (ص) اعزام شد تا به عنوان معاون گردان حبیب بن مظاهر مأموریتش را انجام دهد.
وی پس از خاتمه عملیات فتح المبین، فرماندهی گردان حبیب بن مظاهر را بر عهده گرفت و نقش فعالی در مراحل سه گانه "الی بیت المقدس" و آزادی خرمشهر ایفا کرد.
وی پس از پایان عملیات بیت المقدس، به همراه قوای محمد رسول الله (ص) به لبنان اعزام شد. بعد از بازگشت از لبنان، فرماندهی تیپ 10 سید الشهدا (ع) را بر عهده گرفته، در عملیات "والفجر 1" با این تیپ وارد عملیات شد و در همان عملیات نیز مجدداً مجروح شد.
علیرضا موحد، عاقبت در تاریخ 13 مرداد 1362 در عملیات والفجر 2 در منطقه حاج عمران، در حالی که فرماندهی تیپ 10 سید الشهدا (ع) را بر عهده داشت به شهادت رسید.
تصاویری که به مناسبت سیامین سالگرد شهادت حاج علی موحد دانش منتشر خواهیم کرد عکسهایی از این شهید است که در کنار هم رزمان خود انداخته. این تصاویر تا روز سالگرد ایشان ادامه خواهد داشت و امیدواریم بتوانیم با گویا سازی این عکسها خاطرات شهید موحد دانش را جمعآوری کرده و در تاریخ ماندگار کنیم.
ادامه مطلب
[ یک شنبه 18 مرداد 1394 ] [ 9:48 AM ] [ مهدی گلشنی ]
[ نظرات0 ]
آن شب، آخرين شبي بود كه نوازش نسيم بهار بر گونههاي گلهاي دشت بوسه ميكاشت و براي سبزهها غزل وداع ميسرود و ميرفت تا آمدني ديگر. و اهواز زير سايهي سكوت شب، رؤياهاي شيرين پيروزي ميديد. كسي چه ميدانست فردا در «دهلاويه» چه خواهد گذشت؟ فقط خدا ميدانست و شايد هم خاكريزهاي دهلاويه! شب آبستن حادثهاي تلخ بود و گويي در سكوتي مرگبار منتظر خبري از نسيم صبح. و او بياعتنا به تمام سياهيها، اشكهايش را براي بارها و بارها پاي ضريح سجاده به قربانگاه راز و نياز ميبرد و ميرفت تا آخرين نيايشهايش را بر صفحهي صحيفهي عشق، جاودانه سازد:
[ یک شنبه 18 مرداد 1394 ] [ 9:48 AM ] [ مهدی گلشنی ]
[ نظرات0 ]
[ یک شنبه 18 مرداد 1394 ] [ 9:48 AM ] [ مهدی گلشنی ]
[ نظرات0 ]
[ یک شنبه 18 مرداد 1394 ] [ 9:48 AM ] [ مهدی گلشنی ]
[ نظرات0 ]
[ یک شنبه 18 مرداد 1394 ] [ 9:47 AM ] [ مهدی گلشنی ]
[ نظرات0 ]
[ یک شنبه 18 مرداد 1394 ] [ 9:47 AM ] [ مهدی گلشنی ]
[ نظرات0 ]
به گزارش گروه «حماسه و مقاومت» خبرگزاری فارس، این عکس مربوط میشود به حضور حضرت آیتالله خامنهای در منطقه عمومی حلبچه همزمان با عملیات والفجر 10 که در روزهای پایانی اسفندماه سال 1366 صورت گرفت. منطقه تصویر، ارتفاعات شندروین عراق است که حدود 36 ساعت پیش به تصرف نیروهای سپاه درآمده بود. آیتالله خامنهای با توجه به مسئولیتشان در جنگ و در اداره کشور، برای دریافت آخرین اطلاعات و مشاهدات عینی، شخصاً در منطقه حضور پیدا کرده بودند.
منطقه شندروین در غرب رودخانهی سیروان که مرز ایران و عراق است و در عمق حدود پنج شش کیلومتری خاک عراق قرار دارد. قرار بود نیروهای سپاه برای حفظ منطقه قرارگاهی در این ارتفاع تأسیس کنند. کارها به سرعت آغاز شده بود. من در آن زمان مسئول عملیات لشکر 11 امیرالمؤمنین(ع) بودم. ما سوار بر خودرو از پایین به سمت ارتفاعات حرکت کرده بودیم. عراقیها اگر چه منطقه را در زمین از دست داده بودند، اما آسمان در اختیار آنها بود. منطقه هنوز پاکسازی نشده بود و به هیچ وجه امنیت در آن وجود نداشت. هواپیماهای عراقی مدام بر فراز آسمان پرواز میکردند و بمب میریختند. توپخانه دشمن هم بیکار نبود و روی منطقه آتش میریخت.
به ارتفاعات رسیدیم، همین که از ماشین آمدیم پایین، یک هلیکوپتر بل 206 که میخواست در آن منطقه به زمین بنشیند توجهمان را جلب کرد. با خودمان گفتیم در این شرایط ناامن آسمان، چه کسی با هلیکوپتر به اینجا آمده؟ منتظر بودیم تا سرنشینان آن بیرون بیایند تا به سرعت آنها را منتقل کنیم مبادا هلیکوپتر توسط هواپیماها هدف قرار نگیرد. دیدیم یک برادر جانباز با دو عصا در زیر بغل و یک پای قطعشده از هلیکوپتر پیاده شد و پس از او یک نفر با لباس سپاه آمد که متوجه شدیم آیتالله خامنهای است که آن زمان رئیسجمهور و رئیس شورای عالی دفاع هم بودند. فکر میکنم ایشان برای استفاده بیشتر از وقت با هلیکوپتر به اینجا آمده بودند. همگی سریع سوار ماشین شدیم و به سمت محل تأسیس قرارگاه -که «قرارگاه نجف» نام گرفته بود- حرکت کردیم.
جدا از مسیر حرکت ما، منطقه حلبچه و ارتفاعات شندروین و بالامبو هم به شدت زیر آتش توپخانه و هواپیماهای دشمن قرار داشت. کل منطقه را با بمبهای معمولی و شیمیایی هدف قرار میدادند. به محل ساخت قرارگاه رسیدیم. قرار بود سولهای در محل یک شیاری -که از امنیت بیشتری برخوردار بود- ساخته شود. فکر میکردیم این کار انجام گرفته، اما وقتی به آن محل رسیدیم، متوجه شدیم هنوز این اتفاق نیفتاده و فقط توانسته بودند چند چادر برپا کنند.
حضرت آقا از ماشین پیاده شدند. نیروهای سپاه مشغول حفر سنگر برای نصب سوله بودند. از زیر یکی از چادرها، پتویی آوردند و روی یکی از سنگرهای نیمهکاره انداختند تا آیتالله خامنهای روی آن بنشینند. همین که ایشان مستقر شدند در آنجا، هواپیماها مدام بمباران میکردند. نگران بودیم که نکند یکی از این بمبها به اینجا بخورد.
همهجای منطقه عمومی حلبچه داشت بمباران میشد. حتی مشخص بود که خود شهر حلبچه هم بمباران شیمیایی میشود. حضرت آقا از مشاهده این وضع ناراحت بودند، چون علاوه بر نیروهای ما، مردم بیگناه حلبچه هم قربانی میشدند. به همین خاطر دستور اکید صادر کردند که سپاه هرچه سریعتر مردم حلبچه را تخلیه کند و آنها را به سرعت برای مداوا به اردوگاهها، درمانگاهها و بیمارستانهای پشت جبهه منتقل کند. در واقع ایشان در آن موقعیت، اولویت کار سپاه را بر انتقال مجروحان و مصدومان مردم حلبچه قرار دادند.
عکس فوق زمانی گرفته شد که حضرت آقا و همراهانشان از ماشین پیاده شده بودند و از ارتفاع به سمت محل قرارگاه نجف در یک سرازیری حرکت میکردند. من در این تصویر، اولین نفر در جانب راست آیتالله خامنهای قرار دارم. در این تصویر دو نفری که لباس کردی به تن دارند، از نیروهای مهندسی-رزمی هستند و سه نفر از برادران که از همراهان ایشان بودند نیز در تصویر حضور دارند. ایشان حدود هشت یا نُه ساعت در آن ارتفاعات حضور داشتند و بعد سوار هلیکوپتر شدند و رفتند.
* راوی: سردار کوروش آسیابانی، جانشین فرمانده قرارگاه منطقهای غرب سپاه
[ یک شنبه 18 مرداد 1394 ] [ 9:47 AM ] [ مهدی گلشنی ]
[ نظرات0 ]
[ یک شنبه 18 مرداد 1394 ] [ 9:47 AM ] [ مهدی گلشنی ]
[ نظرات0 ]
[ یک شنبه 18 مرداد 1394 ] [ 9:46 AM ] [ مهدی گلشنی ]
[ نظرات0 ]
ادامه مطلب
ادامه مطلب
ادامه مطلب
ادامه مطلب
چيزى نگذشت كه نامه اى از خانواده اش به دستش رسيد كه پسرش سخت مريض است و در بيمارستان بسترى. با اصرار برادران يك هفته مرخصى گرفت و رفت اما بعد از 24 ساعت آمد. گفت: به برادرزنم سپرده ام به كارش رسيدگى كند. بعدها در سنگر كمين در كنار خودم تير مستقيم خورد و به شهادت رسيد.
براي شما اذان مي گويم
سال 65 وقتى به جبهه مى رفتيم، در آن لحظات آخر يكى از برادران كم سن و سال را از صف بيرون كشيدند و او را از پادگان آموزشى به شهر بردند. از مركز آموزش تا شهر شش كيلومتر راه بود. او دوباره با پاى پياده برگشت و به پادگان آمد و دست به دامن مسئولين شد. اين دفعه در پاسخ آنها كه مى گفتند آخر تو خيلى كوچكى، چه كارى از دستت بر مى آيد، مى گفت: من برايتان اذان مى گويم. براى بچه ها سرود مى خوانم. سرانجام با اصرار زياد موفق شد و به منطقه آمد. بعد از سه ماه تسويه گرفتيم ولى او ماند و به مرخصى نيامد. مى گفت: من بيايم مسلما ديگر نمى گذارند برگردم. مدت يك سال منطقه بود تا سال 66 كه به درجه رفيع شهادت رسيد.
ادامه مطلب
با خودمان گفتیم در این شرایط ناامن آسمان، چه کسی با هلیکوپتر به اینجا آمده؟ دیدیم یک برادر جانباز با دو عصا در زیر بغل از هلیکوپتر پیاده شد و پس از او یک نفر با لباس سپاه آمد که متوجه شدیم آیتالله خامنهای است.
ادامه مطلب
ادامه مطلب
حاج محسن حال و هوای دیگری داشت گفت: با هم بر سر مزار شهدا نیز برویم وقتی وارد قطعه شهدا شدیم حاجی انگار دنبال چیزی میگشت علت سرگردانیاش را پرسیدم؟ گفت: میخواهم مزار شهید حاج علیرضا نوری را پیدا کنم. حاج علیرضا نوری قائممقام شهید لشگر ۲۷ بود که در عملیات کربلای ۵ و منطقه شلمچه به شهادت رسیده بود.
پس از کمی جستجو مزار شهید نوری را پیدا کردیم که در کنار او یک قبر خالی بود. حاج محسن با دیدن آن آرام نشست دستش را بر روی قبر خالی گذاشت و گفت: من را اینجا دفن کنید.
با تعجب گفتم: داری چی میگی؟
اما محسن آرام گفت: اینجا قبر من است.
جالب این بود که بعد از شهادتش با اینکه ما در دفن او سهمی نداشتیم اما نمیدانم برنامهها چطور ردیف شده بود که بچههای تخریب هماهنگ کردند و محسن را در همان جایی که پیشبینی کرده بود به خاک سپردند. یعنی به تعبیری محسن خانه آخرت خود را پیدا کرده بود.
منبع:يادياران
یاد و خاطر همه حماسه سازان هشت سال دفاع مقدس گرامی باد...
نثار شادی روح شهداء و امام شهداء صلوات
ادامه مطلب
ادامه مطلب