به ياری خدا ميروم تا پس از سالها انتظار به معبودم بپيوندم می روم تا با قلع و قمع کردن دشمنان اگر سعادت داشته باشم به ديدار خدايم بشتابم .بالاترين آرزويم اين است که شما هميشه برادرانم را تشويق کنيد تا پس از شهادت من نگذارند سلاحم بر زمين ماند.
ادامه مطلب
[ پنج شنبه 5 شهریور 1394 ] [ 10:18 AM ] [ مهدی گلشنی ]
[ نظرات0 ]
[ پنج شنبه 5 شهریور 1394 ] [ 10:17 AM ] [ مهدی گلشنی ]
[ نظرات0 ]
بسم الله الرحمن الرحيم
.... و لاتحسبن الذين قتلوا في سبيل الله امواتا بل احياء عند ربهم يرزقون
درود به رهبر كبير انقلاب اسلامي ايران امام خميني و سلام بر تمام شهيدان كه با خون خود به تمام كشورهاي ابرقدرت نشان دادند كه ما پيرو حسين(ع) هستيم كه گفت:« اگر دين نداريد لااقل آزاده مرد باشيد» اكنون كه عازم جبهه هاي نبرد حق عليه باطل هستم از خداوند سبحان مي خواهم كه مرا جزء بندگان صالح و شايسته خود قرار دهد و شهادت را كه از بزرگترين نعمتهايش است، نصيبم كند. اي كاش هزاران جان به من مي داد تا همه آنان را در راه خودش فدا كنم. باز هم جبهه نصيبم شد كه بروم. فرياد حسين(ع) به گوش كشورهاي تحت ستم جهانخواران برسانم كه گفت:« اگر با كشتن من دين محمد برقرار مي شود پس اي شمشيرها مرا دريابيد.» اگر كافران بدن مرا قطعه قطعه كنند از هر قطره خون من صداي طنين افكن الله اكبر خميني رهبر به گوش مي رسد.
اي ملتهاي مستضعف جهان! به خداي كعبه سوگند كه يك بار ديگر صحنه كربلا تكرار شده. برادران و خواهران مسلمان! ما رسالت خود را انجام داديم و حالا نوبت شماست كه با صداي طنين افكن خود پيام شهيدان را به گوش ملتهاي ديگر برسانيد. اي ابراهيم زمان! فرمانت را لبيك گفتم كه فرمودي «اسلام امروز در گرو اعمال من و شماست». اي امام! من به خاطر دين مقدس اسلام به جبهه رفتم و نه براي هواي نفس بود و نه براي قدرت و نه براي خاك؛ فقط هدف يكي است و آن هم اسلام است.
و اما اي ملت شهيدپرور ايران! مبادا روزي پشت به روحانيت كنيد كه پشت به روحانيت، پشت به اسلام است؛ با حضور خود در صحنه مشت محكمي به دهان منافقين بزنيد و پشتيبان ولايت فقيه باشيد تا
خواهرم! مي دانم كه طاقت شهيد شدن من را نداري و خيلي دوست داشتي عروسي ام را ببيني؛ اما خواهرم! عروسي ام شهيد شدن من است... و از خداوند بخواهيدكه اين قرباني را نزد خودش قبول كند.
والسلام عليكم و رحمه اله و بركاته 3/12/60
فرهنگ اسكندري
خداحافظ براي هميشه
بسيجي شهيد، فرهنگ اسكندري، در خانواده مذهبي و آشنا به دين مبين اسلام به دنيا آمد؛ در همان سال تولدش پدر بزرگوارش را از دست داد و با سختي بزرگ شد؛ به سن شش سالگي که رسيد راهي مدرسه شد. مقطع ابتدايي را در روستا و راهنمايي را در خرامه به پايان رساند و ترك تحصيل كرد؛ مدتي بعد از ترك تحصيل به كار در شركت نفت دوگنبدان مشغول شد و مدتي بعد به شيراز رفت كه اين زمان مقارن با اوج تظاهرات و راهپيمايي ها بود. ايشان شبانه در تظاهرات شركت مي كرد و در آزادسازي شهرباني شيراز نيز فعاليت داشت؛ تا اين كه انقلاب پيروز شد و مدتي بعد كه جنگ تحميلي شروع شد، ايشان در سال دوم جنگ همراه با فدایيان اسلام و زير دست دكتر چمران دوره آموزش نظامي را فرا گرفت و در عمليات شكست حصر آبادان شركت كرد و در تاريخ20/3/60 در اثر اصابت تركش خمپاره شديدا مجروح شد و در بيمارستان ذوب آهن اصفهان بستري گرديد. پس از بهبودي و استراحت دوباره به جبهه رفت. در عمليات بستان به عنوان آر پي چي زن به خدمت مشغول شد كه براي بار دوم با اصابت دو تير كلاش به صورت و دهانش شديدا مجروح شد و مدتي در بيمارستان حضرت قائم مشهد و مدتي نيز در بيمارستان فاطمه زهراي تهران بستري گرديد. پس از چند ماه بهبودي لازم را پيدا كرد. دوباره در اواخر سال 60 راهي جبهه شد و در عمليات بزرگ فتح المبين شركت كرد كه پس از پيشروي و به اسارت گرفتن تعدادی از نيروهاي دشمن در قلب نيروهاي دشمن توسط مزدوران بعثي به شهادت رسید.
شهيد بزرگوار با خانواده و مردم با مهرباني رفتار مي كرد. خانواده را به دين مبين اسلام و رعايت حجاب اسلامي سفارش مي كرد؛ آن قدر اخلاقش خوب بود كه مردم از معاشرت و برخورد با او لذت مي بردند. در مجالس مذهبي و قرائت قرآن شركت مي كرد و هميشه نماز خود را در اول وقت اقامه مي كرد؛ نهج البلاغه و كتابهاي مذهبي ديگر را مطالعه مي كرد.
در آخرين مرحله كه به جبهه اعزام شد، به همراه شهيدان محسن حسيني و علي اصغر ابراهيمي و تعدادي ديگر از دوستانش عازم جبهه شد كه به همراه شهيدان حسيني و ابراهيمي در يك روز به شهادت رسيدند؛ جنازه ايشان پس از مدت 13روز که در خط حمله دشمن باقي ماند، در کنار شهدای هم محلی اش به خاک سپرده شد.
[ پنج شنبه 5 شهریور 1394 ] [ 10:17 AM ] [ مهدی گلشنی ]
[ نظرات0 ]
شهيدعلي اصغر دشت آبادي(1296371)
بسم الله الرحمن الرحيم
« ولا تحسبن الذين قتلوا في سبيل الله امواتاَ بل احياء عند ربهم يرزقون .
آنهايي كه در راه خدا كشته مي شوند نمرده اند بلكه زنده اند و نزد
خداي خود روزي مي خورند » .
با درود و سلام فراوان به رهبر كبير و بنيانگذار جمهوري اسلامي ايران و ملت شهيد پرور ايران و با درود و سلام به تمام شهيدان صدر اسلام تا عاشوراي خونين حسين (ع) و از عاشوراي حسين (ع) تا شهيدان كربلا . واي همشهريان عزيزم هدف به جبهه رفتن بنده براي اين بود كه جبهه اسلام پر شود تا لشكر كفر وحشت بردارد و شكست بخورد تا مسلمين جهان بتوانند غلبه كنند بر سر مستكبرين ، تا مستكبرين نتوانند سربلند كنند و از شما ملت ايران مي خواهم كه جلوي ضد انقلاب محكم استقامت كنند تا ضد انقلاب نتواند در كشور جمهوري اسلامي ايران شايع پراكني كند و از شما برادراني كه در رديف بنده هستيد مي خواهم كه نگذاريد جبهه ها خالي شود . و اي مادر مهربانم قامتت را بلند گير و نداي الله اكبر و خميني رهبر سر ده و سخن شهيدان راه خدا را به مردم برسان که مرام ما پيروي از خدا و قرآن است . و اي برادر عزيزم هوشيار باش و به چيزي غير از اسلام و قرآن فكر نكن هرچه خير و صلاح انسان است در اين كتاب نهفته است و شما سعي كنيد راه خدا را ترويج نمائيد و ديگر عرضي ندارم و از شما مي خواهم هركه براي اسلام و امام دهن كجي كرد شما جلوي آن ايستادگي كنيد . و از مادرم و پدرم و تمام خويشان هرچه من آنها را اذيت كردم مرا ببخشيد والسلام .
[ پنج شنبه 5 شهریور 1394 ] [ 10:17 AM ] [ مهدی گلشنی ]
[ نظرات0 ]
شهيد سيد جلال دره شيري پور
بسم الله الرحمن الرحيم
« يا ايها الذين امنوا مالكم اذا قيل لكم انفروافي سبيل الله اثاقلته الي
الارض ارضيتم بالحيوه الدنيا من الاخرة فما متاع الحيوة الدنيا في الاخرة
الا قليل . الا تنفروا يعذبكم عذاباً اليماً و يستبدل قوماً غيركم ولا نصروه
شياً والله علي كل شي قدير.اي كسانيكه ايمان آورديد جهت چيست
كه چون بشما امر شود که براي جهاد در راه دين بيدرنگ خارج شويد به خاك زمين دل بسته ايد آيا راضي به زندگاني دنيا عوض حيات ابدي آخرت شديد متاع دنيا در پيش عالم آخرت اندك و ناچيز است بدانيد كه اگر در راه خدا براي جهاد بيرون نشويد خدا شما را به عذابي دردناك معذب خواهد كرد و قومي ديگر براي جهاد بجاي شما بر مي گمارد و شما بخدا زياني نرسانده ايد و خدا بر هر چيز تواناست » . « آيات 37 تا 39 »
بنام خداوندي كه زندگي را و مردن را آفريد و حيات دنيا را محل آزمايش خلق قرار داد و سلام بر حضرت مهدي (عج) كه فرماندهي رزمندگان اسلام را عهده دار است و باسلام به رهبر انقلاب امام خميني و با سلام به شهداي انقلاب اسلامي وصيتنامه خود را در حاليكه به حمله زمان كمي باقي است مينويسم . خداوندا تو خود ميداني تنها براي رضاي تو از همه چيز اين زندگي دست كشيدم و براي ياري دين تو به جبهه آمدم تو خود ياريم كن تا دين خود را به اسلام ادا کنم اين اسلام كه براي آن خونها ريخته شده است و براي آن چه ايثارگريهايي شده اگر در اين زمان ياري نشود در برابر خدا چه جوابي داريم . عاشقانه در عشق الله ميسوزم و شهادت را در نزديكي خويش احساس ميكنم آيا بعد از من راهم را ادامه خواهيد داد خدايا تو خود ميداني گناهان من بسيار سنگين است و تو خود گفتي كه كسانيكه در راه تو جهادكنند وكشته شوند از بديهاي آنان در ميگذري و آنان را در رحمت خود داخل ميكني پس اكنون خدايا در اين چندروزي كه از عمر من باقي است زندگيم را در بدي گذرانده ام مغفرت خود را شامل حالم كن.من از همه بازماندگان ميخواهم راه مرا ادامه دهند و شما ملت وظيفه داريد كه پيرو ولايت فقيه باشيد و امام امت را تنها نگذاريد آيا آمريكا دلش بحال اين ملت رنج ديده ميسوزد آيا او طالب سعادت اين ملت است؟آيا او براي اسلام دلش ميسوزد ؟مگرجز روحانيت كسي ديگر ياور دين خدا بوده است و مگر جز روحانيت مردم را رهبري كرده اند ؟ شما ملت همه وظيفه داريد براي حفظ اسلام حافظ حرمت روحانيت باشيد و هرگز به منافقين اجازه هيچ اهانتي ندهيد منافقين دشمن خدا و دين خدا هستند و اگر در برابر آنها نايستيد فرداي قيامت چه جوابي بخدا و خون شهدا ميدهيد . از همه ميخواهم و عاجزانه
تقاضا ميكنم سنگر مساجد را حفظ كنند و به نماز اهميت دهند و نمازهاي جمعه را هرچه باشكوهتر بجا آوريد فرياد مرگ بر آمريكا از لبهاي شما نيفتد شبهاي جمعه دعاي كميل بخوانيد و براي پيروزي نهايي اسلام و سلامتي امام امت دعا كنيد از بازماندگان ميخواهم هرگز بخاطر شهادتم لباس مشكي برتن نكنند مادر و باباي عزيز ميدانم خيلي براي من زحمت و سختي كشيده ايد از لطف خود مرا حلال كنيد و صبور باشيد در سختيها . و از برادرانم ميخواهم راهم را ادامه دهند هرچه شما كرديد خون شهدا پايمال نشود و اقوام همه بدانند در برابر اين خونها بايد حركت كنند و دين خدا را فراموش نكنند . من به زندگي دنيا دلبستگي نداشتم و اطاعت از حكم خدا را بر همه خوشيها و لذتهاي اين دنياي فاني ترجيح دادم شما از اينكه داماد نشدم ناراحت نباشيد ازدواج من در لحظه شهادتم است و شب زفاف شب حمله به كافران و منافقان و دشمنان دين خدا است . و از اين لحظه بدانيد در فكر آن و اين دنيا بيرون رفته ام و هرگز سعادت ابدي آخرت را به زندگي چند روزه دنيا كه جز بازي و بازيچه نيست نمي فروشم شما افتخار كنيد به اينكه شهيد شوم و مادر و پدرم از رفتن فرزندتان بسوي سعادت و بسوي زندگي جاويد با نعمتهاي و خوشيهاي وصف نشدني ناراحت نبايد بشويد شما اگر خوشحالي مرا ميخواستيد من اين راه را بهترين خوشبختي ميدانم . برادرانم اگر سنگر من خالي شد شما جاي مرا پركنيد راه برادرتان را ادامه دهيد و اين خون اگرچه كم ارزش است اما هم اكنون در جوش و خروش است و لحظه شهادت با ريخته شدن پيرو ميخواهد ، كسي ميخواهد آنرا بيهوده پايمال نكند و من مطمئنم برادرانم راه مرا ادامه خواهند داد و همچنين امت حزب الله در آخر از همه دوستان و آشنايان خداحافظي ميكنم . از ننه بزرگ ، دائي محمد و دائي احمد و دائي محمود حلال بودي ميطلبم همچنين از زن دائي هاي خود از عموها خود عمو حاجي ، عمو عباس ، عمو عبدالله و پسر عمو محمد رضا و جليل و محمد علي ميخواهم كه امام را تنها نگذارند و مرا حلال كنند . همچنين عمه ها را به اطاعت از خدا تشويق ميكنم و از دوستان خصوصاً علي سبيلك (دائحوك)ميخواهم براي آمرزش گناهانم دعا كند . از همگي همسايه ها و آشنايان طلب عفو ميكنم . اين وصيتنامه در تاريخ 24/10/61 نوشته شده و از شما طلب مغفرت ميكنم خداحافظ راهم را ادامه دهيد .
وصيتنامه خصوصي (سيد جلال دره شيري پور) :
1ـ در مورد زمين ساخته شده در امامشهر حاجي علي اكبر ارسلاني مبلغ ده هزار تومان و خانم معين حيدري مبلغ ده هزار تومان و 45000 هزار تومان از پدرم قرض گرفته ام .
2ـ امير برادرم هرچه خرج خانه كرده است بردارد و حاجي نقيبي كه آهن از وي دريافت كرده ايم حساب كنيد هرچه شد به او بدهيد و هركس از جمله خواهرم كه چهار هزار تومان از من ميخواهد كسي ديگر پول از من طلب دارد به او بدهيد .
3ـ زكي زاده كه برق كشي خانه كرده هرچه حساب كرديد و براي او شد به او بدهيد .
4ـ اختيار كامل خانه بدست پدرم ميباشد و از برادرم امير ميخواهم آقا را دركار حساب و كتاب خانه كمك كند و خانه تحت اختيار خودتانم هرچه مصلحت مي دانيد .
5ـ از لحاظ شرعي از عالمي مسئله كنيد و اگر خمس و زكات به خانه تعلق گرفت آنرا بپردازيد .
6ـ هزار تومان پول دفترچه را به حساب صد امام واريز كنيد .
و السلام عليكم و رحمه الله و بركاته
24/10/1361سيد جلال دره شيري پور
[ پنج شنبه 5 شهریور 1394 ] [ 10:16 AM ] [ مهدی گلشنی ]
[ نظرات0 ]
شهيدامير حمزه دره گازه ای(1294172)
بسم الله الرحمن الرحيم
اينجانب اميرحمزه دره گازه ای فرزند غلامرضا به شماره شناسنامه 2 ، اگر احياناً بنده در خدمت مقدس سربازی شهيد شدم دستوراتی که در اين صفحه مينويسم عمل نمائيد .
خانه ای که ساخته ام سه دانگ آن به فرزندم مهدی و سه دانگ ديگر به فرزندم هادی بدهيد . موتورم را هم بفروشيد و نصف به اين و نصف به آن بدهيد .
دستگاه قالی بافی و قالی روی دار و بقيه چيزهاي خانه و يک عدد قالی درجی و کرمانی به همسرم ميرسد با خانه ای که مهريه اش است و بقيه خانه ای که هم است به همسرم واگذار نمائيد .
پولهايي که بنده طلب دارم جمع آوری وبه طلبکارهای بنده بدهيدوبقيه آنراهم خرج بچه هايم بنمائيد
بچه هايم از سن شش سالگي به مدرسه بفرستيد و تا آنجا که ممکن است درس بخوانند يا ديپلم و يا بالاتر و بعد به کسب و کار خوب پی ببرند .
آن تکه زمين که پشت ساختمان است و هنوز حرفش کوتاه نيست خواهشمند است به هر عنوان که ميباشد آن را بگيريد و حصار بکشيد و به هر قيمتی که است آنرا نگذاريد کسان ديگر بگيرند حصار خانه را نيم متر از زمين خودم را سر کوچه کنيد که کوچه گشاد شود .
بعد از من همسرم به هر کجا که می خواهد برود ولی اگر ازدواج کرد حق ندارد در خانه ای که من ساخته ام برود يا در خانه ای که مهريه اش است بماند .
بچه هايم را به پدر و مادرم واگذار نمائيد و آنها را تربيت کنيد فقط زير بار ظلم نروند مگر اينکه جان خود را از دست بدهند و شهيد شوند و هيچگونه حرف زور و ظلم به کس نکنند .
من را در باز به خاک بسپاريد . دو هزار تومان از پول اينجانب را خرج آخرتم بنمائيد .
فرزندهايم که بزرگ شدند در سن 20 سالگی زودتر آنها را داماد نکنيد و دختر فاميل هم نگيريد به هيچ وجه
من اگر شهيد شدم فرزندانم تا سن 15 سالگی ميتوانند تقاضا برای خرج کنند و همسرم از اين
مخارج سهم ندارد کار بکند و بخورد چون که اين مخارج که به فرزندهايم می دهند سهم بيت المال ميباشد .
اگر بنده شهيد شدم بعد از من پدرم وکيل وصيتهای اينجانب است و هيچ کس نميتواند دخالت بکند.
والسلام
امير حمزه دره گازه ای 14/9/1359
[ پنج شنبه 5 شهریور 1394 ] [ 10:16 AM ] [ مهدی گلشنی ]
[ نظرات0 ]
آخرين وصيتم به برادران پاسدار، ارتشي و بسيجي ها و نيروهاي مسلح است، شما برادريد و در جبهه هاي جنگ حق عليه باطل مي جنگيد، به ريسمان الهي چنگ بزنيد و متفرق نشويد كه دشمن در كمين است
فلا تطع الكافرين و جاهدهم به جهادا كثيرا: از كفار پيروي نكنيد و با آنها به نبرد گسترده اي برخيزيد.
و لا تحسبن الذين قتلوا في سبيل الله امواتا بل احياءٌ عند ربهم يرزقون
اكنون كه قلم خود را به حركت در مي آورم وقت دعا و مناجات است و برادران رزمنده و اهل سنگرهاي شلمچه، قرآن مي خوانند و دعا مي كنند و من هم شروع كرده ام به نوشتن وصيت نامه.
[ پنج شنبه 5 شهریور 1394 ] [ 10:16 AM ] [ مهدی گلشنی ]
[ نظرات0 ]
شهيدعباس دهقان نيری
بسم الله الرحمن الرحيم
« اللهم محيای محيا محمد و آل محمد و مماتی ممات محمد و آل محمد » .
به نام خداوند بخشنده مهربانی که آدمی را آفريد و او را عقل و هوش و معرفت داد و او را راهنمائی کرد تا در پيچ و خمهای زندگی راه راست و درست را يابد و در اين طريق سير کند و با سلام خدمت ائمه هدی اين راهيان وادی عشق و هاديان طريق عشق و همچنين با عرض ادب به محضر والا و اعلی مهدی موعود قائم منصور (عج) . خدايا ظهور اين منجی بشريت را نزديک بگردان و همچنين درودی بيکران به محضر پاک امام عصرمان خمينی بت شکن . و با صلواتی نثار ارواح طيبه شهداء . پروردگارا روح شهيدان را پر فتوح گردان . شهادت حجاب جان را می درد و مرغ روح با خيالی آسوده آغازيدن پروازی و تولدی دوباره در اعلی عليون را می آزمايد جهان ماده و زندگی دنيايي در واقع حجاب و بستري است که مانع از ديدن و روشن شدن باطن و حقيقت انسان است اما همين که انسان از دنيا رفت باطن او آشکار می گردد . شهادت والاترين معراج است پيام خونين و خونبار من به دوستان ،والدين ، ياران و آشنايان اين است که شهيد رهرو مي طلبد و گريه براي شهيد معني ندارد .
وصيتنامه خصوصی :
والسلام
عباس دهقان نيری 2/12/1365
[ پنج شنبه 5 شهریور 1394 ] [ 10:16 AM ] [ مهدی گلشنی ]
[ نظرات0 ]
خدايا! قلممان را از نفاق و عملمان را از ريا، زبانمان را از دروغ و چشمهايمان را از نگاه كردن به چيزهاي غيرشرعي و علممان را از خيانت پاك بگردان كه تو به راستي آمرزنده هستي و تو ستارالعيوب همه گناهان هستي. اي تنها معبود ما!
... اينك كه عازم جبهه هاي حق عليه باطل هستم، مي خواهم چند كلمه با برادران و خواهرانم كه
اي حسين جان! ما امروز به نداي ینصرنی تو پاسخ مثبت مي گوييم و به سوی كربلاي ايران مي شتابيم تا به نداي ينصرني تو پاسخ گفته باشيم و شما اي خانواده من! اگر من در جبهه حق شهيد شدم، شما نبايد اصلا ناراحت بشويد و شما اي پدر و مادر! من نزد شما امانتي بودم كه اين امانت از طرف خدا به شما داده شده بود و هر لحظه احتمال اين است كه خدا اين امانت خويش را پس بگيرد و شما نبايد براي اين كه اين امانت از شما گرفته شده ناراحت باشيد و اصلا براي من گريه نكنيد و اگر مي خواهيد گريه كنيد، براي مظلوميت امام حسين(ع) و يارانش در روز عاشورا گريه كنيد. شما براي مظلوميت بهشتي، باهنر، رجايي و ديگر ياران امام كه به شهادت رسيدند گريه كنيد... در ضمن برادران! دشمن بيكار نمي نشيند؛ هر روز با نقشه اي با شما روبرو مي شود. يك روز در پوشش مجاهد، يك روز پيمان خويشي، يك روز هم در پوشش انقلابي... و من و تو بايد با اتحاد خودمان نقشه آنها را خنثي كنيم.
ما را برادر! بیمی از زخم برون نیست گر هست بیمار جز از زخم درون نیست
شهید: جابر کشاورزی
نام پدر: احمدعلی
عضویت: بسیج
تاریخ و محل تولد: 1344- خرامه
تاریخ و محل شهادت: 5/1/1361- جبهه شوش- عملیات فتح المبین
آرامگاه: گلزار شهدای امامزاده اسحاق(ع) خرامه
وَ الَّذِينَ آمَنُواْ وَ هَاجَرُواْ وَ جَاهَدُواْ فِي سَبِيلِ اللّهِ وَ الَّذِينَ آوَواْ وَّ نَصَرُواْ أُولَـئِكَ هُمُ الْمُؤْمِنُونَ حَقًّا لَّهُم مَّغْفِرَةٌ وَ رِزْقٌ كَرِيمٌ « انفال، 74»
شهید جابر کشاورز در سال 1344 در یک خانواده مذهبی متولدشد. در شش سالگي وارد مدرسه شد و تا كلاس سوم دبيرستان به تحصيل خود ادامه داد. او ضمن حضور در مدرسه در فعالیتهای بسیج هم شرکت می کرد. در اوقات فراغت و در شبها در بسیج و منزل امام جمعه، نگهبانی می داد. سپس از طريق بسيج، راهي جبهه شد. چندين مرحله به جبهه رفت و در جبهه هاي شوش و جنوب، مدتي خدمت كرد. یک بار نیز به همراه تعدادی از رزمندگان در جبهه های غرب با اتومبیل به دره سقوط می کنند که تعدادی از دوستانشان به شهادت می رسند. دست ایشان نیز در این حادثه می شکند؛ بعد از بستری شدن در بیمارستان، دوباره به منطقه بر می گردند و با پایان یافتن مأموریتشان به منزل بر می گردند. پس از این مرحله، دوباره به مدرسه می روند؛ اما آرام و قرار از وجود او رخت بر می بندد؛ لذا با راضی کردن پدر و مادرش در اواخر سال1360 راهی جبهه های جنوب می شود و در تاريخ 5/1/61 در عملیات فتح المبین بر اثر اصابت تركش خمپاره در جبهه شوش به شهادت می رسد. جابر در سن 12 سالگي با عده اي از دوستانش، گروه ارشادي «وحي» را تأسيس كردند و كتابهايی را خريداري مي كردند و از حجه الاسلام سيد عليمحمد دستغيب نيز كمك
جابر با اخلاقش و مهرباني اش، پدر و مادر را راضي كرد و به جبهه رفت.
جابر از زمانی که خود را شناخت، نماز و فرایض دینی خود را بجا می آورد، در نمازهای جمعه و جماعت شرکت فعال داشت. خنده رو و شوخ طبع بود؛ اما در کارهایش بسیار جدی بود. ساده پوشی، عدم تکبر، تواضع و تقید از ویژگیهای اخلاقی او بود. از روحانیت پیرو خط امام حمایت می کرد. هر گاه يك روحاني از قم
[ پنج شنبه 5 شهریور 1394 ] [ 10:15 AM ] [ مهدی گلشنی ]
[ نظرات0 ]
به گزارش گروه سایر رسانه های دفاع پرس، نوبت تقسیم در لشکر رسید. پرسیدند:
می دانستم که با آشپزی می توان در فرصت مناسب سری به جبهه زد. سروان چند سؤال درباره آشپزی و طرز پخت برنج و خورشت از من پرسید. سر رشته ی زیادی نداشتم، اما بی اطلاع هم نبودم. پاسخ هایی دادم و سروان گفت:
طوری که وقتی آب داخل دیگ های بسیار بزرگ جوش می آمد، نزدیک شدن به آن دشوار بود. با هر بدبختی بود، دو، سه روزی تحمل کردم. استواری بود که مسئول کل ما بود. فس و فس مرا دید گفت:
سرباز هم، که غذای شان را خراب کرده و برنج شان را دود زده بودیم، دورمان جمع شده بودند و دم گرفته بودند:
- آشپز خوب...آشپز خوب!
حسابی نفس مان را گرفتند و بعد ما را به مرکز آموزش منتقل کردند. هر طور بود از شر دود و بخار و گرمای آشپزخانه نجات پیدا کردم.
راوی: آزاده مجید بنشاخته(سجادیان)
منبع: سایت جامع آزادگان
بسم الله الرحمن الرحيم
برادران و خواهران عزيز:
تولد من زماني خواهد بود كه تير دشمن به قلب نو شكفته من بخورد و قلبم را پاره پاره كند و بر روي خاك كربلا به خون آغشته شوم. و زماني جشن عروسي من خواهد بود كه در كنار مزارم، صداي الله اكبر، يا حسين يا حسين، يا مهدي يا مهدي و يا زهرا شنيده شود. در ضمن از خواهران و برادران و رفقا و دوستان تقاضا دارم براي من گريه نكنيد.
والسلام
پاسدار وظيفه حميد لشنی
درباره شهید
شهید: حمید لشنی
نام پدر: میرزا
عضویت: پاسدار وظیفه
تاریخ و محل تولد: 1343- روستای خارستان
تاریخ و محل شهادت: 18/11/1364– جبهه آبادان
آرامگاه: گلزار شهدای امامزاده اسحاق(ع) خرامه
روحش شاد و یادش گرامي باد
ادامه مطلب
ان شاءَ الله اسلام صدمه نبيند. و اما در لحظات آخر عمرم با تو سخن مي گويم مادر. اي مادر عزيز و پر بركت من! كه با دامني پاك فرزندي اين چنين براي اسلام تربيت كردي! شما خيلي در پيش خدا عزيز هستيد. تو مادري بودي كه 22سال با سختي مرا بزرگ كردي و بارها مرا به جبهه فرستادي تا از اسلام دفاع كنم. اي مادر! مرا ببخش و اندوه به خود راه مده و افتخار كن كه خداوند به اين خانواده رحمي كرده و فرزندي از اين خانواده را در راه خودش از شما گرفته است؛ مادر گريه نكن كه باعث ناراحتي من و شما مي شود... اگر هم گريه مي كنيد به ياد شهيدان كربلاي حسين(ع) و به ياد علي اكبر و قاسم داماد و به ياد بهشتي مظلوم و بدن قطعه قطعه آيت اله دستغيب و بدن سوخته شده رجايي و باهنر گريه كنيد.
روحش شاد و يادش گرامي باد
ادامه مطلب
ادامه مطلب
ادامه مطلب
ادامه مطلب
بسم الله الرحمن الرحيم
ادامه مطلب
اي پدر و مادر گرامي :
ای مادرم ای کسي که شبها و روزهاي زيادی در پرورشم ديده از خواب بستي و در بسترم لالائي عشق و اميد سرودی و در گوشم اذان حب الله نوا دادی از من از اين فرزند ناشکر و بي سپاس درگذر و چون ابراهيم کارد بران بر گردن اسماعيل خود ببين و صبر را پيشه ساز و بدان که در بهترين حالات روحی در حالی که سوز کشنده مجنون وار مرا و قلبم را می سوزاند جامه شهادت را بر تن پوشيدم و چه خلعت رعنا و مدهوش کننده ای است . واما شما پدر محترم ای مردی که وارث خون شهيد مي شوی که جان را هديه محبوبش قرار داده و آن را نثار مقدم وليعصر (عج) ساخته اگر از اين پسر گنهکار درگذري و ناراحتيها و مصائبي را که به تو رسانيده ببخشي روح و روان من را بسيار شاد ساخته اي .
و ای دوستان و آشنايان اگر از اين حقير سرا پا تقصير اذيتی به شما رسيده به بزرگی و کرم خود ببخشيد و حلالم کنيد . و اما پيام من به امت مسلمان ايران اين وارثان خون شهيدان در عزم خود که همانا اتصال انقلاب ايران به قيام مهدی موعود (عج) می باشد ثابت قدم گرديد که ان تنصر الله ينصرکم و يثبت اقدامکم . خدايا تو را شکر و سپاس بيکران ، ای رود خروشان کرامتها رزمندگان را نصرت عطا کن . معلولن و مجروحين شفاء عنايت فرما و اسيران حزب الله را آزادشان بگردان خدايا خورشيد تابان اسلام و سرزمين مقدس ما اين اميد زمان و مستضعفان عصر را در پناه خود نگهدار .
ای پدر و مادر گرامی و عزيزم مرا حلال کنيد و 700 تومان به علی خليفه بدهيد و 300تومان به سيد حسن دهقان فرزند سيد حسين سيد اسماعيل بدهيد در آخر سلام مرا به تمام اقوام و خويشاوندان برسانيد . نماز و روزه قرضی مرا به جا بياوريد . خدا نگهدار .
ادامه مطلب
به نام خدا
مي خواهند براي ادامه دادن راهمان كوشا باشند صحبت كنم. برادران! خواهران! اسلام اينك در خطر است و ما بايد سنگری مقاوم و محكم براي محافظت كردن از اسلام باشيم. اينك اسلام به خون احتياج دارد. اينك ما بايد به نداي هميشه بلند حسين(ع) جواب بدهيم. ما بايد براي حراست از خون حسين(ع) كوشا باشيم. اي آزادگان اسلام! بياييد كه با خون شهيدان انقلاب وضوي شهادت بگيريم. اي برادران! اگر چه مردن سخت است، بهتر است كه ما بميريم. از كربلاي جانسوز تا انقلاب امروز هميشه آيد اين ندا به به چه نواي زيبايي!
درباره شهید
مي گرفتند و در روستاها كتابخانه تأسيس مي كردند. با شروع جنگ تحميلي يك روز جابر به مادرش گفت: ما در خمس چند به يك است؟ مادر گفت: پنج به يك. و جابر گفت: پس از پنج فرزندت يكي خمس است كه بايد بدهيد. اگر مهياي فرایض ديني هستيد من براي خمس آماده ام.
مي آمد بلافاصله با آنها ديدار مي كرد و ارتباط داشت و اينك نيز روحانيوني كه وي را
مي شناختند هر گاه كسي از شهادت جابر حرف مي زند اشك شوق مي ريزند و مي گويند بايستي او شهيد مي شد. همرزمانش از دلاوريهاي او در جبهه زياد نقل كرده اند و مي گفتند: جابر طاقت شنيدن هيچ حرف لغوی را نداشت.
ادامه مطلب
تنبیه آشپزی که غذای رزمندگان را خراب کرد!
- چه بلدی؟
- آشپزی!
- تا حالا آشپزی کرده ای؟
- فراوان! مدت ها آشپز بودم!
- از این به بعد توی آشپزخانه کار کن!
از اهواز ما را بردند مارد، کنار رودخانه.
آشپزخانه ما جایی کوچک بود سقف ایرانیت داشت و در هوای ۵۰ درجه خوزستان، بدون وسایل خنک کننده از صبح تا شب کنار آتش می ایستادیم و برنج می پختیم و سیب زمینی و پیاز پوست می کندیم. داخل محوطه آشپزخانه گرما فوق طاقت بود.
- مگر نگفتی من آشپزم، خوب این هم آشپزخانه، آشپزی کن. چرا به این در وآن در می زنی. شما باید غذای یک لشکر را بپزی؛ روزی سه وعده. شوخی که نیست.
رفتم کنارش و با صداقت گفتم:
- سنگر کمین کجاست؟
- منظور؟!
- من حاضرم در سنگر کمین بمانم و چشم در چشم دشمن بدوزم، اما یک لحظه اینجا کار نکنم. جای من نیست.
- جای تو کجا است؟
- خط مقدم و سنگر کمین!
- همان اول فکرش را می کردی!
- توی گرمای تابستان خوزستان، کنار دیگ بخار، مرگ هم بهتر از این است!
- خونه خاله که نیست. ارتش است و نظم و انضباط دارد. شوخی که نیست.
روزی غذا خراب شد. مرا مقصر دانستند و تنبیه کردند. مرا به جایی به نام مقر حمزه سیدالشهداء بردند. آن جا اعضای لشکر ۹۲، آموزش فشرده ای می دیدند و به جبهه اعزام می شدند.
همراه من یک زاهدانی هم بود که با هم به آشپزخانه آمده بودیم. من مشوق او بودم. در مقر مقدار زیادی زباله بود که باید جمع آوری و محیط را نظافت می کردیم. همراهم مرتب می گفت:
- لعنت به تو که مرا به آشپزخانه آوردی. لعنت!
ادامه مطلب