هزینه های دارویی و اقتصادی مهمترین مشکل جانبازان اعصاب و روان است
رئیس کمیته مشارکت های مردمی شورای اسلامی شهر تهران گفت: هزینه های دارویی و اقتصادی مهم ترین مشکل جانبازان اعصاب و روان است و لزوم توجه جدی مسئولین به این مسئله ضروری است.
|
به گزارش گروه اجتماعی دفاع پرس، الهه راستگو در همایش بزرگداشت مقام جانباز گفت: بیماری های روانی ناشی از جنگ تحمیلی مشکلاتی را به این افراد تحمیل کرده که جهت کاهش آلام دردهای روانی و اقتصادی آن باید حمایت های دولتی بیشتر شود.
وی با بیان اینکه ایثاروازخود گذشتگی حماسه آفرینان دفاع مقدس هیچگاه قابل جبران نخواهد بود افزود: اگر امروز آرامش و امنیتی در جامعه حاکم است در سایه حضور مقتدرانه و قهرمانانه این افراد بوده و بر این اساس نه تنها دولت بلکه همه افراد جامعه در قبال این قشر مسئولند.
عضو شورای اسلامی شهر تهران باییان اینکه مشکلات جسمی وروانی این افراد امروز حتی آرامش خانوادگی آنان را در برخی شرایط نامتعادل ساخته تاکید کرد: کاری که همسران و خانواده این جانبازان امروز انجام می دهند کم ارزش تر از حضور این افراد در دوران دفاع مقدس نبوده و متاسفانه این گروه امروز بار زیادی از اثرات پس از جنگ را متحمل می شوند.
راستگو مشکلات اقتصادی و بیکاری ناشی از شرایط پیش آمده را مهمترین مسئله امروز خانواده های این جانبازان ذکر کرد و گفت: ناخوشایندی های ناشی از این عارضه جنگی از یک سو و گرانی داروها و فشارهای اقتصادی از سوی دیگر موضوعی است که رفع آن باید مورد توجه جدی مسئولین امر قرار گیرد.
آنچنان که باید به وظایفمان در قبال این قشر عمل نکرده ایم
وی خاطرنشان کرد: اگرچه سازمانهای فعال در حوزه دفاع مقدس تاکنون اقدامات ارزشمندی را در تکریم و حمایت ازایثارگران به انجام رسانده اند اما هرزمان که درد دل این افراد و خانواده هایشان را می شنویم متوجه می شویم که هنوز آنچنان که باید به وظایفمان در قبال این قشر عمل نکرده ایم.
رئیس کمیته مشارکتهای مردمی شهر تهران در پایان به فعالیت کارگروههای 15 گانه در ستاد توان افزایی و حمایت از فعالیت سازمانهای مردم نهاد شهر تهران اشاره کرد و گفت: با توجه به فعالیت تخصصی سمن ها در مناطق 22 گانه و اقدامات موثر به انجام رسیده حتما تشکیل سمن های بیشتر در حوزه ایثارگران و دفاع مقدس در کاهش مشکلات این گروه بی تاثیر نخواهد بود.
راستگو در پایان با دعوت از جانبازان اعصاب و روان و همسرانشان به ثبت سمن در این حوزه خاطرنشان کرد: امیدوارم روزی شاهد رفع مشکلات شما توسط خودتان باشیم.
ادامه مطلب
[ شنبه 25 اردیبهشت 1395 ] [ 2:51 PM ] [ مهدی گلشنی ]
[ نظرات0 ]
به گزارش گروه فرهنگ و هنر دفاع پرس، هشتادمین جلسه سینما روایت میزبان فیلم سینمایی «هنگامه» اولین فیلم داستانی درباره موضوع مدافعان حرم به کارگردانی امیر داسارگر و تهیه کنندگی حامد بامروتنژاد است.
«هنگامه» با بازی امین ایمانی و سوگل طهماسبی در جشنواره فیلم عمار تقدیر شده است. در خلاصه داستان این فیلم آمده است: هنگامه همسر حامد، روزهای آخر امتحانات خود را پشت سر میگذارد و اوضاع روحی خوبی ندارد. شهادت یکی از دوستان خانوادگی آنها، برنامههای حامد را تغییر میدهد. حالا حامد برای هنگامه خبر مهمی دارد...
«هنگامه» در هشتادمین جلسه سینما روایت با حضور عوامل فیلم و کارشناسان سینما، نقد و بررسی خواهد شد.
سینما روایت روز یکشنبه 26 اردیبهشت ماه راس ساعت 17 در مجتمع فرهنگی اسوه واقع در خیابان انقلاب اسلامی نبش بهار جنوبی برگزار خواهد شد. حضور در سینما روایت برای عموم رایگان و آزاد است.
[ شنبه 25 اردیبهشت 1395 ] [ 2:50 PM ] [ مهدی گلشنی ]
[ نظرات0 ]
به گزارش خبرنگار حماسه و جهاد دفاع پرس، بزرگداشت شهدای دانشگاه فرهنگیان و مراسم تجلیل از خانوادههای معزز شهیدان مدافع حرم و شهدای فرهنگی روز یکشنبه بیست و ششم اردیبهشت ماه ساعت 16:30 با اجرای آقایان رضا ایرانمنش و مهدی آقا بیگی و تلاوت قاری بین المللی قرآن محمدحسین سبزعلی و همچنین مدیحه سرایی ذاکر اهل بیت کربلایی محمد یزدخواستی در سالن اجتماعات پردیس شهید باهنر دانشگاه فرهنگیان استان اصفهان واقع در خیابان کاوه، خیابان تربیت معلم شهر اصفهان برگزار میشود.
[ شنبه 25 اردیبهشت 1395 ] [ 2:49 PM ] [ مهدی گلشنی ]
[ نظرات0 ]
به گزارش گروه فرهنگ و هنر دفاع پرس، مراسم یادبود شهید حمیدرضا قاسمپور، اکران کننده جشنواره عمار و اولین شهید مدافع حرم شهرستان آباده، به مناسبت فرا رسیدن اربعین این شهید با حضور خانواده شهدای مدافع حرم افغانستانی و سخنرانی حضرت حجت الاسلام والمسلمین حاج حسین جوشقانیان و مداحی حاج مجتبی رمضانی برگزار شد.
در این مراسم که با همکاری ستاد اکران مردمی جشنواره عمار و ستاد یادواره شهدای شهرستان آباده با حضور خانواده قربانعلی سلطانی، شهید مدافع حرم افغاستانی و همرزم شهید قاسمپور برگزار شد، تندیس این جشنواره از طرف دبیرخانه آن به خانواده این شهید اهدا شد.
[ شنبه 25 اردیبهشت 1395 ] [ 2:47 PM ] [ مهدی گلشنی ]
[ نظرات0 ]
به گزارش خبرنگار حماسه و جهاد دفاع پرس، قافله رهروان شهدای استان خوزستان روز سه شنبه 28 اردیبهشت ماه ساعت 20:45 با خانواده سردار شهید مدافع حرم علی محمد قربانی دیدار خواهد داشت.
شهید قربانی یازدهمین شهید خوزستان است که در بهمن ماه سال گذشته در دفاع از حرمهای حضرت زینب کبری(س) و حضرت رقیه(س) در سوریه به شهادت رسید که پیش از این شهید حبیب رحیمیمنش، شهید حجتالاسلام والمسلمین مصطفی خلیلی بلوطکی، شهید محمودرضا مراداسکندری، شهید رضا عادلی کردزنگنه، شهید داود نریمیسا، شهید علیمحمد حسینیکاهکش، سردار شهید احمد مجدینسب، شهید احمد الیاسیحاجیوند، شهید علیرضا حاجیوندقیاسی و عباس کردونی از استان خوزستان در این راه جان خود را فدا کرده بودند.
انتهای پیام/
[ شنبه 25 اردیبهشت 1395 ] [ 2:42 PM ] [ مهدی گلشنی ]
[ نظرات0 ]
ظهر بود. توی اردوگاه «تکریت 2»، هنوز نیم ساعت نگذشته بود که کار بازجویی برای دهمین بار شروع شد. هر بار که از نقطهای به نقطه دیگر برده میشدیم، پیش از این که دستهایمان را باز کنند، لقمه نانی بدهند، کار استنطاق آغاز میشد. باید ریزبهریز جزئیات گذشته خودمان را برای بازجوهای سمج و وحشی میگفتیم. دستشان را خوانده بودیم و سرکار میگذاشتیمشان، اما تا استاد شدن خیلی فاصله بود تا پس از بازجویی کمتر کتک بخوریم.
عراقیها به رزمندههای کم سن و سال به شدت حساس بودند، زیر هجده سال را بدجوری میزدند. خشمشان این بود که این بچهها با سن کم آمدهاند برای دفاع و شدهاند «حرس الخمینی». به تناسب رستهها، تنبیهها هم بالا میرفت؛ پاسدار، بعد بسیجی. اگر فرمانده بسیجی بودی که واویلا بود، حالت را جا میآوردند. برای همین بیشتر بچهها سنشان را با توجه به قد و هیکلشان بالا میگفتند.
«شعبان صالحی» فرمانده گروهان یک از گردان «یا رسول (ص)» گوشهایش را تیز کرده بود که بفهمد عراقیها چه سؤالی میکنند و بچهها چه جوابی میدهند، چرا آخر بازجویی این قدر مشت و لگد و کابل و باتوم میزنند، بعد طرف را هل میدهند تو و کشان کشان یکی دیگر را میبرند.
صالحی میدانست که اگر لو برود، چه بلایی سرش میآورند. آخرین سؤال عراقیها که منجر به خشونتشان میشد، نوع رسته بچهها بود. هرکدام به تناسب رسته، کتک میخورند.
اولی گفت: «من تیربارچی بودم.».
حسابی زدنش.
دومی گفت: «من خدمه تانک بودم.».
بدجوری زدنش.
سومی گفت: «امدادگرم.».
با مشت و لگد افتادند به جانش.
چهارمی گفت: «آرپیچیزن.».
و هر که چیزی میگفت، کتک مفصلی از عراقیها میخورد. شعبان با خودش فکر کرد و به ما گفت: «بچهها! نوبت من که شد، میگویم کلاش دارم. کلاش از همه سلاحها کوچکتر است، در نتیجه کمتر کتک میخورم.».
پیرمرد گفت: «توی تلویزیون خودمان دیدم که هر وقت اسیر عراقی میگیرند، دخیل الخمینی که میگوید، بهش آب میدهند
طولی نکشید که نوبت شعبان شد. چون نزدیک بودیم، صدایش را میشنیدیم. ما که از نیروهای شعبان بودیم، منتظر بودیم، ببینیم چه بلایی سرش میآید و آیا این کلاشینکف نجاتش میدهد یا نه؟ آخر بازجویی بود و پاسخ سرنوشتساز. سرباز عراقی ازش پرسید: «اسلحهات چی بود؟».
شعبان یک کلام گفت: «کلاشینکف.».
نفسها در سینه حبس شده بود. از قیافه حق به جانبش معلوم بود که تو دلش بشکن میزند. تا گفت کلاش، سرباز عراقی مشت محکمی به صورت شعبان زد و سرباز دیگری فریاد زنان دوید طرف کمپ فرماندهی اردوگاه و هی داد میکشید: «فرمانده! فرمانده، فرمانده.».
ما همه گیج شده بودیم. خدایا چه شده است؟ یک مرتبه از کمپ فرماندهی یک عالمه قلچماق ریختند و با مشت و لگد افتادند به جان شعبان و به قصد کشت، زدنش. بعد دستانش را بستند و او را بردند. چند دقیقه بعد، با سر و صورت خونی و زخمی آوردنش. ولو شد و ما همه زدیم زیر خنده که کلاش عجب نانی برایت پخت! بیرمق و بیحال نالید و گفت: «نگویید کلت دارم که اگر بگویید، میبندنتان به تانک.».
او مینالید و ما میخندیدیم. بعد فهمیدیم که اسلحه کلاش از دید عراقیها مال فرمانده است و اگر بگویی کلت، فکر میکنند که تو فرمانده لشکری و میبرندت استخبارات.
هنوز کار بازجویی تمام نشده بود و یکی یکی بچهها را برای بازجویی بیرون میبردند. نوبت پیرمردی شد. شصتوپنج سالی داشت، بیسواد و شوخطبع بود. ازش پرسیدند: «اسلحه تو چه بود؟».
پیرمرد گفت: «من امدادگر بودم، سقا بودم، آب میدادم به یاران حسین (ع).».
اینها را با حال و هوای خاصی گفت. عراقیها شروع کردند به کتک زدن. پیرمرد مدام زیر شلاق، زیر مشت و لگد و زیر باتوم داد میزد: «دخیل الخمینی!... دخیل الخمینی!».
عراقیها بدجور می زدنش و از این مقاومتش خشمگینتر میشدند. هرچه می زدن، او همین را میگفت. ما همه مات و حیران مانده بودیم که خدایا این پیرمرد چه قدر عاشق امام است. به او حسودیمان شد. عراقیها خسته شدند، یکی پیرمرد را نگه داشت و دیگری با مشت، چنان توی دهان پیرمرد کوبید که تمام دندانش خرد شد و خون از لبش فواره زد. هلش دادند سمت ما و او با همان دهان پر خون، دوباره رو کرد به عراقیها و داد زد: «دخیل الخمینی!...».
یکی با لگد، طوری به او زد که پهن شد توی بغل ما. صورت و دهان پیرمرد را پاک کردیم و گفتیم: «عجب آدمی هستی! چه قدر دخیل الخمینی میکنی؟ داشتند میکشتنت. برای چی این همه میگفتی؟».
پیرمرد گفت: «توی تلویزیون خودمان دیدم که هر وقت اسیر عراقی میگیرند، دخیل الخمینی که میگوید، بهش آب میدهند.».
بچهها از خنده روی زمین ولو شدند، حالا نخند، کی بخند. پیرمرد توی تلویزیون دیده بود که عراقیها موقع اسیر شدن، دستهایشان را بالا میبرند و دخیل الخمینی میگویند، گمان کرده بود این دخیل الخمینی، بینالمللی است و هر که، هر کجا اسیر شد، باید دستش را ببرد بالا و همین را بگوید. خنده بازاری بود. پیرمرد هم میخندید و میگفت: «ای بابا! من موقعی که اسیرم شدم، دستم را بالا بردم و داد زدم، دخیل الخمینی، دخیل الخمینی و اینها هی من را زدند نامردها.».
[ شنبه 25 اردیبهشت 1395 ] [ 12:15 PM ] [ مهدی گلشنی ]
[ نظرات0 ]
اشاره: رابرت فیسک از نویسندگان منتقد روزنامه ایندیپندنت است که در نقد سیاستهای آمریکا نیز مطالب بسیاری دارد. وی همچنین کتاب مفصلی درباره حمله آمریکا به عراق دارد و تجربه حضور در خاورمیانه را نیز دارا است. متن حاضر سند جالب توجهی از نوع اعزام نیرو و رفتار ارتش عراق با مردم و سربازان خویش است و گرچه خالی از تحریف نیست ولی به خوبی فضای جبهه عراق را نشان میدهد که چگونه مشروبات الکلی به یاریشان آمده است!
«من بالا آوردهام!» این را موفاک فتحی داوود میگوید و شما باید بدانید چرا. سه سرباز جوان خودشان را به درختهای تپه بیرون سلیمانیه رساندهاند. آنها از نبرد سختی که علیه ایرانیها در کوههای ماووت بوده عقبنشینی کردهاند! صدام دستور داده که همه فراریها باید تیرباران شوند. داوود یکی از اعضای اصلی تیم تصویربرداران خبری ارتش عراق بوده است. او مجبور نبوده ببیند ولی او یک راوی بوده است.
آنها بین 20 تا 26 سال سن داشتند. همه آنها یک چیز را میگفتند: «دسته ما از هم پاشید و ما به دستور فرمانده عقب نشینی کردیم.» همه آنها گریه میکردند. میخواستند زنده بمانند. نمیتوانستند باور کنند که کشته خواهند شد. شش یا هفت نفر در جوخه آتش بودند. همگیشان دستانشان را روی سرشان گذاشته بودند. آنها در حالی که گریه میکردند تیرباران شدند. سپس فرمانده جوخه آتش جلو رفت و تیری به پیشانی آنها زد. ما به این «تیر خلاص» میگوییم. بلی، کشتن از روی ترحم! چه آسان عراقیها از ما یاد گرفتهاند!
داستان موفاک داوود غیرعادی است. او به مدت هشت سال، سرتیم تصویربرداران جنگی ارتش عراق در جنگ علیه ایران بوده است. او همچنین زمانی که آمریکاییها در سال 2003 به بغداد یورش آوردند را فیلمبرداری کرده است. وی اینک نیز برای اداره وزارت امور داخلی عراق فیلمبرداری میکند.
تصاویر نگهداری شده، داوود را با یک دوربین آریفلکس و موهای بلند نشان میدهد. او معتقد است که فیلم مستند همیشه میتواند بر معنای ویدئو غلبه کند. وی میگوید: «همکاران من پیش از رفتن ما به خط مقدم مشروب میخوردند. یکی از دوستانم به قدری مشروبات عراقی خورد که کاملاً پر شد چرا که او مطمئن بود با رفتن به خط مقدم کشته خواهد شد! ولی زنده ماند.».
نه او گریه نمیکرد اما پیش از اعدام میگفت که من پدر چهار فرزند هستم.» او برای زنده ماندن التماس میکرد و میپرسید: «چه کسی از همسر و فرزندان من مراقبت خواهد کرد؟ من یک مسلمانم. تو را به خدا!
دیگران این کار را نکردند. اولین اعدامی که موفاک دیده بود پسر جوانی در بیرون از بصره بود. او متهم به فرار از خدمت شده و محکوم به اعدام بود. یک خبرنگار روزنامه جمهوریه کوشیده بود تا وی را نجات دهد. او به فرمانده گفت: «او یک شهروند عراقی است. او نباید بمیرد» و فرمانده پاسخ داده بود: «این به تو مربوط نیست!» و اینچنین تقدیر او بر مرگ بود.
«نه او گریه نمیکرد اما پیش از اعدام میگفت که من پدر چهار فرزند هستم.» او برای زنده ماندن التماس میکرد و میپرسید: «چه کسی از همسر و فرزندان من مراقبت خواهد کرد؟ من یک مسلمانم. تو را به خدا! به خاطر صدام! به خاطر خدا! من بچه دارم. من سرباز رسمی نیستم. من نیروی ذخیرهام. من از جنگ فرار نکردم. گردان من متلاشی شد.» اما فرمانده شخصاً به سر و قفسه سینه او شلیک کرد و بعد سیگاری را روشن کرد. سپس دیگر سربازان ارتش دور او حلقه زدند و در حالی که کف میزدند میگفتند: «زنده باد صدام!».
وقتی موفاک داوود بیشتر حرف میزند شما برای او تأسف میخورید. هشت سال در خط مقدم بودن! او از همکارانش میگوید که هر روز صبح قبل از اعزام به خط مقدم به روی خودشان مشروبات الکلی میریختند. او میگوید: «بعضی از آنها مجبور بودند بنوشند تا بتوانند به جلو بروند». روشن است که موفاک گاهی اوقات افراط میکند. من به او گفتم که سربازان انگلیسی قبل از نبرد سخت به طور عجیبی مصرف بیش از اندازه دارند. او سرش را به علامت تایید تکان میدهد. او میداند که نبرد سخت چیست و میگوید: «طلال فرید، یکی از دوستانم، هرگز صبحانه نمیخورد. او فقط باید مشروب بخورد. او نیرویی را میخواهد که بمیرد!».
خیلی از آنها مردند. عبدالزهرا که یک انگشتش را در محمره از دست داد، قربانی یک تیراندازی شد. موفاک ادعا میکند که در انبارهای ایرانیها نیز مشروبات الکلی پیدا میکردیم و همه آنها را مینوشیدیم! عبدالزهرا در قلادیس توسط یک تیرانداز در سال 1987 کشته شد. در نبرد شلمچه، موفاک میان خط مقدم نیروهای ایرانی و عراقی گیر کرده بود و توسط نیروهای عراقی که مجبور بودند خودشان را تسلیم کنند گیر افتاده و میان حفرههای زمین پنهان شد و مواظب دوستش طلال بود.
او همچنین به دستور شخص صدام سوار بر بالگرد شده بود تا از جنگ تنبهتن نیروهای عراقی و ایرانی فیلمبرداری کند. «به قدری نزدیک به هم درگیر شده بودند که ما نمیتوانستیم تشخیص دهیم کدام یک کشتههای ایرانی و کدام یک کشتههای عراقیاند.».
موفاک تاکید میکند که ایرانیها نیز شهید محسوب میشوند! او طرفدار صدام نیست ولو اینکه صدام بابت این تصاویر او از جنگ مبلغ سه هزار دلار (1600 پوند) به او هدیه داده باشد! «صدام به شلمچه آمد ولی فقط تصویربردار ویژه او حق داشت از او فیلم بگیرد. ما اجازه این کار را نداشتیم».
اما فرمانده شخصاً به سر و قفسه سینه او شلیک کرد و بعد سیگاری را روشن کرد. سپس دیگر سربازان ارتش دور او حلقه زدند و در حالی که کف میزدند میگفتند: «زنده باد صدام!».
جنگ ایران و عراق، خانوادههای هر دو طرف را متأثر ساخت. موفاک میگوید: «من برادرم، احمد فتحی را در این جنگ از دست دادم» یکی از دوستانش همسری داشت که برایش فرزندی به دنیا آورده بود و احمد داوطلب شده بود تا وظیفه او را به عهده بگیرد تا او برای دیدن تازه فرزندش به بغداد برود. پنجم می1985 بود. برادرم یک کاروان مهمات را در خط مقدم اسکورت کرده بود و به کمین خورده بودند، ما اطلاعات بیشتری نداریم! من به خط مقدم رفتم و با افسر فرماندهی، سرهنگ دوم ریاض صحبت کردم او گفت من نمیدانم چه اتفاقی رخ داده است! ما هیچ چیز پیدا نکردیم. هیچ برگهای و هیچ تأییدی! هیچی! او ازدواج کرده بود و دو دختر و یک پسر داشت و خانواده او همچنان منتظرند تا او به خانه بازگردد. آنها منتظر هر گونه خبریاند چون هیچ جسدی از او وجود نداشت و هیچ جزئیاتی از مرگ او در دسترس نیست و نام او نیز در حافظه جنگ باقی نماند!
[ شنبه 25 اردیبهشت 1395 ] [ 12:15 PM ] [ مهدی گلشنی ]
[ نظرات0 ]
من و روزهای آغاز جنگ تحمیلی تقریباً هم سن هستیم. سالهای آخر جنگ از حرفهای بزرگترها از تلویزیون از رزمندگان دوست و آشنا که از حال و هوای جبههها میگفتند چیزهایی میفهمیدم، چند بار هم
[ شنبه 25 اردیبهشت 1395 ] [ 12:15 PM ] [ مهدی گلشنی ]
[ نظرات0 ]
[ شنبه 25 اردیبهشت 1395 ] [ 12:14 PM ] [ مهدی گلشنی ]
[ نظرات0 ]
اکران «هنگامه»، اولین فیلم سینمایی با موضوع مدافعین حرم
ادامه مطلب
یکشنبه 26 اردیبهشت/ کنگره شهدای دانشگاه فرهنگیان استان اصفهان
ادامه مطلب
تندیس جشنواره عمار به «اکران کننده» و «شهید مدافع حرم» آباده اهدا شد
ادامه مطلب
سهشنبه 28 اردیبهشت/ دیدار با خانواده شهید مدافع حرم "علی محمد قربانی" در اهواز
ادامه مطلب
ادامه مطلب
ادامه مطلب
ادامه مطلب
ادامه مطلب
ادامه مطلب