شهید اقبالی در حالی که یک نیروی ستادی بود و میتوانست دیگر حتی یک ساعت هم در کابین جنگنده ننشیند، با شروع جنگ و حمله عراق به ۱۵ پایگاه نیروی هوایی، بلافاصله خودش را به پایگاه تبریز رساند.
ادامه مطلب
[ شنبه 25 اردیبهشت 1395 ] [ 12:01 PM ] [ مهدی گلشنی ]
[ نظرات0 ]
[ شنبه 25 اردیبهشت 1395 ] [ 12:00 PM ] [ مهدی گلشنی ]
[ نظرات0 ]
طبق دستور رئیس جمهور به اولین پنج افسری که وارد قسمت شمالی مجنون شوند یک دستگاه ماشین و یک کلت و هزار دینار داده میشود و به اولین بیست سربازی که وارد قسمت شمالی جزیره وچاههای نفت مجنون میشوند جایزه داده میشود.
[ شنبه 25 اردیبهشت 1395 ] [ 11:59 AM ] [ مهدی گلشنی ]
[ نظرات0 ]
[ شنبه 25 اردیبهشت 1395 ] [ 11:59 AM ] [ مهدی گلشنی ]
[ نظرات0 ]
[ شنبه 25 اردیبهشت 1395 ] [ 11:59 AM ] [ مهدی گلشنی ]
[ نظرات0 ]
چند فرازی از توبه نامه شهید علیرضا محمودی پارسا رو اینجا ذکر می کنیم؛ فقط قبل از خوندن یادمون باشه که این توبه نامه کسی است که هنوز به سن تکلیف نرسیده ولی نگران ترک اولی هایی است که ...
[ شنبه 25 اردیبهشت 1395 ] [ 11:59 AM ] [ مهدی گلشنی ]
[ نظرات0 ]
مادر شهید «جلال شعبانی» میگوید: پسرم در آخرین رفتنش به فعالیت در تفحص شهدا اعتراف کرد و با بیان خاطرهای گفت: «مادر! وقتی مشغول تفحص بودیم دو پیکر مطهر را یافتیم که دست و پا بسته آنها را داخل بشکه انداخته بودند».
[ شنبه 25 اردیبهشت 1395 ] [ 11:58 AM ] [ مهدی گلشنی ]
[ نظرات0 ]
آخرین مرتبه شهید رضا دستواره جلوی همت را گرفت، تا مانع رفتن او شود. حاج همت وقتی اصرار زیاد دستواره را دید، بر سرش فریاد زد: من فرمانده لشگرم!
[ شنبه 25 اردیبهشت 1395 ] [ 11:58 AM ] [ مهدی گلشنی ]
[ نظرات0 ]
[ شنبه 25 اردیبهشت 1395 ] [ 11:58 AM ] [ مهدی گلشنی ]
[ نظرات0 ]
جملات بالا بخشی از خاطرات پروین شریعتی از بانوان ایثارگر دوران دفاع مقدس و مربوط به سال 1360 است. در ادامه خاطره میخوانیم: همراه خواهر فروغی برای راهاندازی بسیج خواهران به طرف آبادان حرکت کردیم. یک جاده فرعی از ماهشهر به آبادان کشیده بودند. این جاده به علت قیرپاشی جدید خیلی لغزندگی داشت. ماشین لیز خورد و از جاده منحرف شدیم. هر کدام از ما زخم سطحی برداشتیم اما چون نزدیک آبادان بودیم به راننده گفتیم: برویم ماموریتمان را انجام دهیم.
راننده، جاده و مسیر را نمیشناخت و در حوالی شهر آبادان به جای اینکه به طرف شهر برود و بدون اینکه خودش و ما بدانیم به طرف سنگر عراقیها حرکت کرد.
عراقیها در چند کیلومتری شهر آبادان بودند. ما هرچه جلوتر میرفتیم میدیدم از شهر خبری نیست. چند کیلومتر که رفتیم یک دفعه یک نفر از پشت خاکریز بیرون پرید و به سرعت به وسط جاده آمد.
او یکی از دیدهبانهای خودی بود که جلوی ماشین را گرفت و پرسید کجا میروید؟ گفتیم آبادان. آن برادر بسیجی گفت: 500 متری شما سنگر عراقیهاست و دارید به سمت عراقیها میروید. سپس گفت: خدا به شما رحم کرد و الا به چنگ عراقیها افتاده بودید. بعد راه را به ما نشان داد تا از بیراهه به آبادان برگردیم.
ادامه مطلب
ادامه مطلب
یادداشت زیر درست 9 روز پیش از شهادت رضا و پس از شنیدن خبر پذیرش قطعنامه 598 نوشته شده است. در این نوشته ، رضا نادری ، سینه ی سوخته ی خود را از خبر پذیرش قطعنامه به روی کاغذ می آورد و یکی از مهم ترین اسناد بی واسطه ی جنگی را که خالق آن ، خود در زمره ی شهدای همان جنگ است پدید می آورد. خواندن این یادداشت را اکیدا توصیه می کنیم. از تمام کسانی که نام و نشان و اطلاعات بیشتری از این شهید دارند خواهشمندیم که مشرق را بی خبر نگذارند:
یاران و بسیجیان تجدید وضو کنید
بسمه تعالی
باید نگذاریم که تلاش فرزندان انقلابمان در جبهه ها از بین برود. اینجانب جان ناقابل خود را به رزمندگان صحنه های نبرد تقدیم می کنم.
امام خمینی
دوره ی سرد شوخی با جنگ به سرآمد.دوره ی ساده اندیشی ها، سست عنصری ها و تردیدها.دوره جنگیدن تنها با یک دست و با دست دیگر نوازش عوامل فرساینده جنگ به سر آمد.
هیزم بیاورید که تنور جنگ تمام عیار برافروخته گشته.
از این پس بی تعارف و بی مسامحه می جنگیم.نیروهای پاکباز و بی توقع امام تا این جا را در غربتی بی صدا و محروم از حق انقلابی خود بسر کردند.دیگر نمی توانیم هم بجنگیم و هم نجنگیم.
اگر جنگ است پس این واقعیت های اجتماعی، اقتصادی و سیاسی ضد جنگ چیست؟
ما می گوئیم جنگ است و این جنگ سرنوشت انقلاب و ایدئولوژی ما را رقم خواهد زد.
ای بچه های عشقباز انقلاب، پاک بمانید که داغ [سقوط ]فاو و شلمچه جز سرانگشت تنبیه آسمانی چیز دیگری نبود.تاوان برخورد کودکانه ما با جنگ و وقت گذرانی های ساده لوحانه ما بود که علیرغم خونی که می ریخت از ما سر می زد.
یاران و بسیجیان تجدید وضو کنید، زخم هایتان را مردانه ببندید.مسلسل ها را بر دوش گیرید که وقت برای استراحت نیست.امروز تکلیف فرزندان ابراهیم است که گام در کام آتش نهند.
پس یک انقلاب بی عزت تحقیر شده و بی خاصیت،انقلابی گنگ و بی تفاوت که ایدئولوژی خود را از یاد برده نمی خواهیم، ما بدنبال عافیت نیستیم.
به خون مصطفی(ص) قسم که یک تن از این بچه های بسیجی در این شب عاشورایی از خیمه بیعت با امام خود بیرون نخواهند رفت. به هر تنوری که ای مرد خدا، تو نشانمان دهی بی چون و چرا، بی توقع، با سر و پای برهنه داخل می شویم.
در این شامگاه سرخ تاریخ به ما راه بازگشت به مدینه را نشان مده. از ما رفع بیعت مکن.
تو بگو گودال قتلگاه کدام سو است ما با تو بحث نخواهیم کرد.سوگند به آیه های جهاد که هزاران برادر به خون غلتیده مان از چمران و کاوه و باقری و زین الدین و باکری و خرازی و حاج همت که در وقت دست و پازدن در خون خویش تلاوت می کردند، این بچه های نماز شب خوان بی نام و نشان که محورهای عملیاتی جنوب و غرب را از کوچه پس کوچه های شهر خود بهتر می شناسند بار این رسالت بزرگ را بر زمین نگذارده و تا به آخر بردوش خواهند کشید.
جبهه وطن اول ماست و ما جز در صفای فضای عطرآگین عملیات، براحتی نفس نمی کشیم.
آقای ما امشب چراغ این خیمه را تو خاموش مکن و بدان در آن دم که بخواست خدا شرف شهادت برای ما رقم زده شد، در وقت پرپر زدن، از تو ای امام مجاهد، جز یک چیز نخواهیم پرسید، از ما راضی هستی؟ همین و بس.
ای کسانی که به نفع جنگ شعار می دهید و عملا در جنگ بی طرفید، دیگر تمام شد، تکلیف خود را با ما روشن کنید.اگر با مائید پس بیائید در میان توده های آتش به امام لبیک گوئید، اگر با ما نیستید پس چرا شعار جنگ جنگ تا پیروزی را سر می دهید؟و اگر با ما هستید چرا در پشت جبهه خط شکنان را آزار می دهید و جهاد و تقوا را ملاک نمی دانید و اگر با ما نیستید پس چرا شانه زیر تابوت شهیدانمان می گذارید و خود را با بسیجیان یار می دانید؟دوره بازی بس است.آری قصه جدی است، ترکشهای بدنت را، دفعات جبهه رفتنت را خواهند شمرد که بهشت را به بها می دهند و نه به بهانه.
در راه مکتب اهل بیت تا هرجا که خمینی بگوید باید به پیش تاخت. ما برای فاو و شلمچه نجنگیدیم. ما برای نگاه پرتوقع پیغمبری(ص)،برای آرمان های علی(ع) و برای دردهای بی صدای زهرا جنگیدیم.
ای شکست تو کوچکتر از آن هستی که ما را توبه دهی و ای پیروزی تو فقیر تر از آنی که به ما انگیزه دهی.ای زندگی تو بی چیز تر از آن هستی که ما را محافظه کار بارآوری
وای مرگ ای آشنای دیرینه کجایی؟
سرخ روی باش تا چنان در آغوشت کشم که صدای شکستن استخوان هایت را خود بشنوی.
27/4/1367
رضا نادری ، در پنجم مرداد ماه سال 1367 ، در عملیات مرصاد ، استخوان های مرگ را شکست.
روحمان با یادش شاد
مشرق
ادامه مطلب
«...جایگزین یکی از فرمانده واحدها شده بودم. نیروها بی نظمی می کردند و خواستم قاطعیتم را به آنها نشان دهم.
دستور دادم در نقطه بادگیری برایم چادر بزنند با امکانات کامل.
داشتم حکومت می کردم که یک روز احمد سلیمانی جانشین ستاد لشکر وارد چادر من شد.
گفت: آقا بد که نمی گذره!
گفتم: ای برادر مسئولیت سنگینه!
با ناراحتی گفت: خجالت نمی کشی برای خودت کاخ سبز معاویه درست کردی؟ تا عصر که بر می گردم خبری از این اوضاع نباشد.
با خودم گفتم به راستی که فرماندهی بسیجیان برازنده این چنین آدم هایی است...»
آنچه خواندید روایتی بود از یکی از فرمانده واحدهای لشکر 41 ثارالله استان کرمان در ایام دفاع مقدس درباره سردار شهید احمد سلیمانی؛ شهیدی که اگرچه در کشور مهجور و ناشناخته است اما مردم کرمان او را بخوبی میشناسند.
او در سال 1336در شهر بافت (روستای قنات ملک) متولد شد و در دروان خدمتی خود سمتهای مختلفی ازجمله معاون اطلاعات وعملیات و جانشین ستاد لشکر 41 ثارالله درعملیاتهای مختلف را برعهده داشت.
حاج احمد سرانجام در مهر ماه 1363 در ارتفاعات میمک ساعت 10 صبح به همراه جمع دیگری از یارانش ابدی شد و این شهادت، دیدنی ترین صحنه عمر فرماندهاش حاج قاسم سلیمانی را در طول دفاع مقدس رقم زد.
در بخشی از وصیتنامه حاج احمد آمده است:
«...این دنیا سرابی است که ما درآن چند روزی بیش نیستیم. این دنیا پراز رنگ ها و نیرنگها و دلبستگی های پوچ می باشد که مانند ماری خوش خط و خال انسان را به خود مشغول میکند و ما دو راه بیشتر نداریم یا ماندن و غوطه ور بودن دراین منجلاب دو روزه و یا دل کندن و جهش کردن و روح را پروازدادن به ملکوت اعلی و کمک خواستن از معبود که ما را از این غربت و تنهایی نجات دهد...»
***
آنچه در زیر می خوانید، حاج احمد سلیمانی است به روایت سردار سرلشکر حاج قاسم سلیمانی فرمانده این روزهای نیروی قدس سپاه و فرمانده لشکر دشمن شکن 41 ثارالله در سالهای دفاع مقدس:
سردار سرلشکر حاج قاسم سلیمانی فرمانده لشکر 41 ثارالله در ایام دفاع مقدس
«...دست تقدیر این بود که من که از دوران کودکی با احمد بودم، در زمان شهادتش هم بالای سرش حاضر شوم و اگر بخواهم کلمهای را اختصاصاً و حقیقتاً به عنوان مشخصه این شهید ذکر کنم، باید بگویم «انسان پاک» لایق این شهید بزرگوار است.
در واقع کسانی میتوانند این مفهوم را داشته باشند که بعد از معصوم، به درجهای از صالح بودن برسند.
احمد علاقه ویژه ای به جلسات مرحوم آیت الله حقیقی داشت و در همان جلساتی که در مسجد کرمان برگزار میشد، به انقلاب اتصال پیدا کرد و حقیقتاً از همان دوران روح حاکم بر احمد روح شهادت بود که بعد از پیروزی انقلاب اسلامی این حس شدیدتر شد و او را یک انقلابی درجه یک کرد.
شهید سلیمانی از موثرترین فرماندهان لشکر ثارالله بود. در عملیات طریق القدس در کانالی که کنده بودیم، شهید سلیمانی هم حضور داشت؛ وقتی من در نیمه شب به آن کانال رفتم او را دیدم و وقتی او مرا دید، بلافاصله پشت بوتهها پنهان شد و بعداً من متوجه شدم که او بخاطر اینکه مبادا من او را از آنجا برگردانم، پشت بوته رفته بود.
حاج قاسم از حاج احمد می گوید
او در طول جانشینی فرماندهی لشکر ثارالله هیچ گاه خود را در جایگاه فرمانده نشان نداد و هیچ کس احساس نکرد که او مسئولیتی در جبهه دارد. با همه فرمانده ها ارتباط داشت و حتی برای اینکه بتواند در عملیاتها به جبهه و صحنه جنگ نزدیک باشد، یک موتور سیکلت داشت که پیوسته خود را به آتشها میرساند.
وقتی که در شب شهادتش مشغول خواندن دعای کمیل بود، حال عجیبی داشت از اول تا آخر دعا سر به سجده بود و انگار الهام شده بود که قرار است فردا 10 صبح به شهادت برسد.
چهره او را که پس از شهادت دیدم، نصف صورتش را خون پوشانده بود و نصف صورتش مثل مهتاب میدرخشید و حقیقتاً آرامش خاصی در چهره او پیدا بود که باعث شد دیدن این صحنه جزو دیدنیترین صحنه عمرم در دوران دفاع مقدس باشد...»
مشرق
ادامه مطلب
ادامه مطلب
ادامه مطلب
ادامه مطلب
شهید «حاجستار ابراهیمی هژیر» به تاریخ 11 آبان ماه 1335 در روستای قایش از توابع شهرستان «رزن» استان همدان به دنیا آمد؛ پدرش مراد علی و مادرش مرصع نام داشت؛ پدرش کشاورز و مادرش خانه دار بود.
پس از پیروزی انقلاب اسلامی در کمیته انقلاب اسلامی رزن به پاسداری از دستاوردهای انقلاب پرداخت؛ وقتی امام خمینی(ره) دستور تشکیل سپاه پاسداران را صادر کردند، عضو سپاه شد و از طرف سپاه مأموریت یافت و در دادگاه انقلاب همدان مشغول خدمت شد و با گروهکهای منافق مبارزه کرد.
شهید ستار ابراهیمی
او در سال 1360 هنگامی که دختر منافقی را دستگیر و به دادگاه منتقل میکرد، در میان راه آن دختر، نارنجک را به پهلوی او زد و بر اثر انفجار نارنجک کلیهاش را از دست داد و یکی از برادران سپاهی نیز به نام احمد مسگریان به شهادت رسید؛ ستار در بیمارستان اکباتان همدان جهت مداوا بستری شد که پس از بهبودی نسبی دوباره به سر کار رفت.
هنگامی که در دادگاه انقلاب مشغول خدمت بود، جنگ تحمیلی آغاز شد؛ با وجود نیاز به نیرو و با توجه به این که دادگاه خیلی تلاش کرد که مانع رفتن او شود، اما او برای دفاع از اسلام عازم منطقه جنگی سر پل ذهاب شد، بعد از مدتی به کرمانشاه رفت.
او در جبهه با شهیدان علی چیتسازیان، ناصر قاسمی، عباس فرخی، شهبازی و گنجی همرزم بود.
ستار ابراهیمی در مدت حضور پرثمرش در جبهه در اکثر عملیاتها شجاعانه شرکت داشت که عملیاتهای 11 شهریور، ثارالله، فتح مبین، الی بیتالمقدس، والفجر مقدماتی، رمضان، والفجر 5 و2، میمک، جزیره مجنون، خیبر، والفجر 8، کربلای 5 و 4 را میتوان نام برد.
این شهید در سال 1361 به عضویت تیپ فاتح انصارالحسین(ع) در میآمد و در واحدهای مختلف از جمله آمار تیپ، اعزام نیرو، دفتر ستاد طرح عملیات و معاون گردان مشغول خدمت شد.
در عملیات «کربلای 5» برادر ستار، به نام «صمد ابراهیمی» به شهادت رسید، با وجودی که توان انتقال جنازه برادرش را به پشت جبهه داشت، اما این کار را نکرد و در جواب برادرانی که علت را از او جویا شدند پاسخ داد: «چگونه میتوانستم، چنین کاری کنم! در صورتی که جنازه همرزمان شهیدم در زیر آفتاب سوزان جنوب ماندهاند، برایم فرقی نمیکند که این پیکر برادرم باشد یا همرزمم، برای من همه رزمندهها برادرند».
تیمور ابراهیمی، برادر و همرزمش میگوید: «در یکی از عملیاتها وقتی به محاصره افتادند و نمیتوانستند، تیراندازی کنند، بعثیها حاج ستار را با اسم صدا کردند و گفتند، اگر تسلیم شوی با تو کاری نداریم، آنها به مدت 72 ساعت در باتلاقهای منطقه در محاصره بودند در حالی که از هر طرف نارنجک به طرفشان پرت میشد، در آنجا ستار زخمی شد».
فرمانده گردان 155 حضرت علی اصغر(ع) در عملیات «کربلای 5» زمانی که مأموریتش در عملیات تمام شده بود، در حال برگشت به عقب بودند که فرمانده گردان بعدی به علت پاتک دشمن به شهادت رسید و حاج ستار به عنوان جایگزین فرمانده گردان برای ادامه عملیات رفت و از کانالی که در حال تیراندازی بود، ترکش به سرش اصابت کرد و 12 اسفند 1365 به شهادت رسید.
او حدود 6 سال در جبهه خدمت کرد؛ پدر ستار در جبهه در چادر نشسته بود که بچهها با سر و صدای زیاد به یکدیگر میگفتند: «فرمانده گردان شهید شده است». در حالی که متوجه حضور پدر حاج ستار نشده بودند و پدر حاجی متوجه شهادت پسرش شد.
بچهها پیکر مطهر شهید ابراهیمی را به عقب آوردند تا به دست دشمن نیفتد، چون حاج ستار پیش دشمن خیلی عظمت و ارزش یافته بود، بعد از شهادت حاج ستار از رادیوی عراق اعلام شد که ستار ابراهیمی کشته شده است.
فارس
ادامه مطلب
عکسی که می بینید، از آلبوم یک رزمنده قدیمی کشف شده است. این عکس فاقد هر گونه دید هنری و ظرافت در کادربندی است. چهره اغلب حاظران در تصویر ناپیدا است و عکاس، تنها به نیتِ ثبت یک یادگاری برای آلبوم شخصی اش، با دوربینی خانگی، اقدام به عکسبرداری کرده است. اما گذشت زمان و شهادت هفت تن از حاضران در این عکس، آن را به سندی خاطره انگیز بدل کرده است.
به روایت صاحب عکس، اشخاص حاضر بر گرد این سفره به ترتیب شماره گذاری عبارتند از:
1- شهید علی صیاد شیرازی، فرمانده وقت نیروی زمینی ارتش
2- شهید محمدابراهیم همت، فرمانده وقت سپاه پاوه
3- شهید ناصر کاظمی، فرماندار وقت پاوه
4- جاوید نشان تقی رستگار مقدم، از اعضای سپاه پاسداران مریوان
5- شهید رضا سلطانی قمی، از اعضای سپاه پاسداران مریوان
6- شهید رضا چراقی، از فرماندهان محور سپاه مریوان
7-جاوید نشان حاج احمد متوسلیان، فرمانده وقت سپاه پاسداران مریوان
محل عکسبرداری، مقر سپاه مریوان است و زمان آن سال 1360 است.
روح تمامی این عزیزان قرین رحمت حق باد
مشرق
ادامه مطلب