دفاع مقدس

دفاع همچنان باقی است

یادم هست در یكی از سفرهایی كه به روستاها می‌رفتیم، مصطفی در داخل ماشین هدیه‌ای به من داد. اوّلین هدیه‌اش به من بود و هنوز ازدواج نكرده بودیم، خیلی خوشحال شدم و همانجا باز كردم دیدم روسری است. یك روسری قرمز با گل‌های درشت. من جا خوردم امّا او لبخند زد و به شیرینی گفت: «بچه‌ها دوست دارند شما را با روسری ببینند». 


ادامه مطلب

[ سه شنبه 21 اردیبهشت 1395  ] [ 3:14 PM ] [ مهدی گلشنی ]

[ نظرات0 ]

یک روای دفاع مقدس گفت: رزمندگان برای شهادت از هم سبقت می‌گرفتند و ترفندها بکار می‌بردند تا به خط بروند و در عملیات‌ها شرکت کنند. 
 محمد احمدیان شامگاه چهارشنبه در مراسم اختتامیه راهیان نور اظهار داشت: اختتامیه یعنی پایان کار و این برای کسانی است که برای دو روز گردش و بازدید به مناطق جنگی رفتند.


ادامه مطلب

[ سه شنبه 21 اردیبهشت 1395  ] [ 3:13 PM ] [ مهدی گلشنی ]

[ نظرات0 ]

سرهنگ علی جلالی فراهانی،مدیر پیشین اداره کل بنیاد حفظ آثار و نشر ارزش‌های دفاع مقدس استان مرکزی و از جانبازان 70 درصد در گفت‌وگو با خبرنگار سرویس فرهنگ حماسه خبرگزاری دانشجویان ایران(ایسنا)،با اشاره به مطلب فوق توضیح داد:داشتن اعتقادات دینی‌،مذهبی‌،شجاعت،‌محبوبیت، خوش فکری‌،شایستگی مدیریتی و تکلیف‌مداری از جمله معیارها در انتخاب فرماندهان به شمار می‌رفت.


ادامه مطلب

[ سه شنبه 21 اردیبهشت 1395  ] [ 3:13 PM ] [ مهدی گلشنی ]

[ نظرات0 ]

در عملیات بدر، این قایق های سبک، جان بسیاری از رزمندگان را به هنگام عقب نشینی نهایی نجات داد و پیکر پاک شهدای فراوانی را به غربِ رودخانه دجله منتقل ساخت. 


ادامه مطلب

[ سه شنبه 21 اردیبهشت 1395  ] [ 3:13 PM ] [ مهدی گلشنی ]

[ نظرات0 ]

محمود از کار خسته نمي‌شد، يک جمله معروف داشت که همرزمانش مکرراً آن را شنيده و در ياد دارند و آن، اين بود که: «وقتي خسته شدي تازه اول کار است.» عرفان و محبت محمود و دلاوري و رشادت‌هاي محمود پا به پاي هم پيش مي‌رفت. و چون محبت قدم در ساحت قدسي دل گذاشت، محترق مي‌کند ذرات جان را، بي‌کم و کاست. و اين «بي‌کم و کاست» که بگويم از آن روست که به تمامي مي‌سوزد و مي‌گدازد جان شيدا را، آن گونه که حتي ذره‌اي نماند در عالمين وجود عاشق، که نسوخته باشد از هرم و از شراره‌ها و از گدازه‌هاي اين آتش عظمي! 


ادامه مطلب

[ سه شنبه 21 اردیبهشت 1395  ] [ 3:12 PM ] [ مهدی گلشنی ]

[ نظرات0 ]

خلبانی که در خون خود افطار کرد
سرلشکر خلبان شهید محمد نوژه در طول خدمت خود مأموریت‌های بسیاری انجام داده بود. 
این شهید گرانقدر در پی فرمان امام(ره) برای کمک به دکتر مصطفی چمران که در ماموریتی پرمخاطره هلی کوپتر او مورد اصابت گلوله واقع شده و در نتیجه وی در محاصره مهاجمان مسلّح گرفتار آمده بود، داوطلبانه به این عملیات اعزام شد.

محمد نوژه در تاریخ 25/ 5/ 1358 به همراه ستوان یکم خلبان بشیر موسوی(کابین عقب) که به جهت پشتیبانی از بالگردهای نیروی زمینی ارتش و ستون اعزامی کرمانشاه به پاوه اعزام شده بود پس از انجام عملیات، در حین انجام گشت‌های هوایی، هواپیمای آنها مورد اصابت آتشبار عناصر ضد انقلاب قرار گرفت و از کنترل خارج شد.

در حالی که دست راست خلبان کابین جلو در اثر اصابت گلوله به درون کابین قطع شده بود، متأسفانه هیچیک از خلبانان فرصت استفاده از صندلی‌پران را نیافتند.



هواپیمای آنها به کوه اصابت کرد و در منطقه قشلاق بین پاوه و روانسر سقوط کرد و در حالی که سرگرد خلبان محمد نوژه روزه بود با خون خویش افطار کرد.

نگارنده : admin در 1392/01/27 09:41:51.

ادامه مطلب

[ سه شنبه 21 اردیبهشت 1395  ] [ 3:12 PM ] [ مهدی گلشنی ]

[ نظرات0 ]

نوجوان در فاصله یک متری اسیر ایستاده بود، نگاهی به قامت درشت او انداخت از او خواست به صورت چهار دست و پا به طرف زمین خم شود. بعد رو کرد به صف اسرای عراقی و دو نفر از جوانان آنها را صدا زد. 


ادامه مطلب

[ سه شنبه 21 اردیبهشت 1395  ] [ 3:12 PM ] [ مهدی گلشنی ]

[ نظرات0 ]

اگر به مغز شما هم 164 بار شوك الكتريكي وارد شود، مطمئن باشيد حافظه‌اي برايتان باقي نمي‌ماند. آنقدر كه حتي سال تولد خود را هم فراموش مي‌كنيد. تا چه رسد به اينكه سال به جبهه رفتن و نام عمليات‌هايي كه در آن شركت كرده‌اي را به خاطر بياوري. 


ادامه مطلب

[ سه شنبه 21 اردیبهشت 1395  ] [ 3:11 PM ] [ مهدی گلشنی ]

[ نظرات0 ]

قبول کرد. سوار ماشین شدیم. ساعت یک شب بود. رفتیم و آروم آروم محو سکوت اونجا بین ردیف ردیف عاشق قدم می زدیم. اکثر اوقات وقتی که از دود و دم شهر دلمون می گرفت، می رفتیم گلزار. تنها جایی که واقعاً همیشه آروممون می کرد و معنای آرامش واقعی رو درک می کردیم. گاهی اوقات کنار یه مزار توقف می کردیم. یه نگا به عکس مزار می کرد و یه نگا به سنگ قبر و بعدش یه آهی می­کشید و از اون شهید خاطره می گفت. من و علی هم فقط سکوت می کردیم و گوش می دادیم.


ادامه مطلب

[ سه شنبه 21 اردیبهشت 1395  ] [ 2:47 PM ] [ مهدی گلشنی ]

[ نظرات0 ]

محسن تمام قد بر روی جاده ای كه نیروها بدون جان پناه می جنگیدند، ایستاده بود و فریاد می زد، طوری كه دیگر صدایش گرفته بود؛ او تمام گردان های تحت امر محور عملیاتی محرم را از طریق بی سیم فرماندهی، مخاطب قرارداد و با لحنی مصمم و جدی گفت «به كلیه واحدها، به كلیه واحدها! همه سریع به جلو پیشروی كنید... الله اكبر!». 


ادامه مطلب

[ سه شنبه 21 اردیبهشت 1395  ] [ 2:47 PM ] [ مهدی گلشنی ]

[ نظرات0 ]

.: تعداد کل صفحات :. [ <> [ 30 ] [ 31 ] [ 32 ] [ 33 ] [ 34 ] [ 35 ] [ 36 ] [ 37 ] [ 38 ] [ 39 ] [ > ]