وقف یک قطعه زمین توسط پدر شهید تنهایی در باخرز جهت ساخت مجتمع قرآنیحاج محمد ابراهیم تنهایی یک قطعه زمین را برای ساخت حسینیه و مجتمع قرآنی به نام فرزند شهیدش حسن تنهایی در شهرستان باخرز وقف کرد. |
![]() |
به گزارش دفاع پرس از خراسان رضوی، حاج محمدابراهیم تنهایی پدر شهید حسن تنهایی در اقدامی خداپسندانه و در راستای زنده نگهداشتن نام و یاد فرزند شهیدش یک قطعه زمین به مساحت ۳۲۰ مترمربع و به ارزش ۵۵۰ میلیون ریال در شهرستان تایباد وقف کرد.
بر اساس نیت این پدر شهید این زمین برای ساخت حسینیه و اجرای فعالیتهای قرآنی، مذهبی و فرهنگی شهرستان باخرز در نظر گرفتهشده است.
گفتنی است، شهید حسن تنهایی در ۳ تیرماه ۱۳۷۲ در منطقه کهنوج استان کرمان به درجه رفیع شهادت نائل شد و پیکر مطهرش نیز در روستای تورانه شهرستان باخرز آرامگرفته است.
ادامه مطلب
[ سه شنبه 15 تیر 1395 ] [ 1:28 AM ] [ مهدی گلشنی ]
[ نظرات0 ]
حجت الاسلام والمسلمین "محمدحسن دانش" رئیس عقیدتی- سیاسی بنیاد حفظ آثار و نشر ارزشهای دفاع مقدس، صبح امروز (دوشنبه) پس از 20 سال به دیدار پدر یکی از دوستان شهید خود، "روحانی شهید حمیدرضا اسلامی" در گرگان رفت. به گزارش دفاع پرس از استان گلستان، حجتالاسلاموالمسلمین "محمدحسن دانش" رئیس عقیدتی - سیاسی بنیاد حفظ آثار و نشر ارزشهای دفاع مقدس، صبح امروز دوشنبه ۱۴ تیرماه پس از بازدید از اداره کل حفظ آثار گلستان و مرکز فرهنگی دفاع مقدس، جهت دیدار با یکی از خانوادههای روحانی شهید در گرگان به منزل پدر روحانی شهید حمیدرضا اسلامی رفت؛ شهیدی که از دوستان صمیمی حجتالاسلام محمدحسن دانش بود و این دیدار خاطرات آن دوران را برای وی زنده کرد. در این دیدار پدرروحانی شهید حمیدرضا اسلامی، به بیان خصوصیات اخلاقی فرزندش پرداخت و گفت: حمیدرضا مدت 6 ماه بهعنوان بی سیم چی در کردستان حضور داشت و پس از بازگشت در کلاسهای درس رضویه به تحصیل مشغول شد و نمرات وی نیز همواره ممتاز بود. در ادامه حجت الاسلام والمسلمین محمدحسن دانش اظهار داشت: شهید حمیدرضا در سال ۱۳۶۵ در عملیات کربلای ۵ در منطقه شلمچه با اصابت یک گلوله بعثیها به قلب پاکش به شهادت رسید. در پایان پدر شهید اسلامی که خود از رؤسای اسبق عقیدتی – سیاسی لشکر ۳۰ گرگان بود، گفت: ان شاءالله همه این جمع از یاران و سربازان گمنام امام زمان (عج) باشیم.
[ سه شنبه 15 تیر 1395 ] [ 1:27 AM ] [ مهدی گلشنی ]
[ نظرات0 ]
شهید مدافع حرم -بشیر حسینی-از شهدای افغانی در شهرستان دماوند فردا تشییع می شود. به گزارش دفاع پرس از استان تهران، مراسم وداع با پیکر پاک شهید مدافع حرم - بشیر حسینی- از شهدای افغانی مدافع حرم فردا شب ((سه شنبه)) در حسینیه قلعه پا شهرستان دماوند برگزار خواهد شد. همچنین مراسم تشییع و تدفین این شهید بزرگوار صبح روز چهارشنبه مورخه 95/4/16 از مقابل مسجد جامع دماوند به سمت گلزار شهدای خمینی آباد این شهرستان با حضور مردم شهید پرور و انقلابی این خطه برگزارخواهد شد.
[ سه شنبه 15 تیر 1395 ] [ 1:27 AM ] [ مهدی گلشنی ]
[ نظرات0 ]
عمو رسول، پهلوان جبههها معروف است به «عمو رسول» در زمان جنگ فرمانده عملیات غرب بود و در همانجا چندین بار با رهبری که آن زمان نماینده امام در جبههها بودند دیدار داشت.عکسهای آن زمانش با رهبر، این روزها بر در و دیوار کرمانشاه نشسته. چنان با شور و شوق از آن دوران و حضور رهبری در جبههها حرف میزند که... معروف است به «عمو رسول» در زمان جنگ فرمانده عملیات غرب بود و در همانجا چندین بار با رهبری که آن زمان نماینده امام در جبههها بودند دیدار داشت.عکسهای آن زمانش با رهبر، این روزها بر در و دیوار کرمانشاه نشسته. چنان با شور و شوق از آن دوران و حضور رهبری در جبههها حرف میزند که دلم نمیآید حرفهایش را قطع کنم. در زمان جنگ فرماندهانی که به کرمانشاه میرفتند معمولا مهمان خانه او میشدند. از آن زمان تا حالا او عموی همه فرماندهان و رزمندگان جنگ است. پای صحبتهای سردار رسول ایوانی نشستیم تا برایمان از خاطرات سفر مقاممعظم رهبری به کرمانشاه بگوید؛ از نخستین باری که زیر گلولهها و بمباران دشمن به استقبال ایشان رفت تا حماسه حضور دوباره مردم و استقبال بینظیر از مرادشان. در روزهای اول جنگ یکسری ناهماهنگیهایی میان ارتش و سپاه بهوجود آمده بود. ما در سرپل ذهاب مستقر شده بودیم با برادران عزیز سپاه و شهید شمشادیان و سایر دوستان بودیم. هوانیروز قرار بود پشتیبانی آتش نزدیک برای ما انجام بدهند که متأسفانه مشکلاتی پیش آمد و این امر محقق نشد. در آن زمان بنیصدر، فرمانده کل قوا بود و امکانات در اختیار رزمندگان قرار نمیداد. بعدها متوجه شدیم که سرهنگ عطاریان یکی از مسئولین استان که ابتدا همکاری خوبی هم با ما داشت مهره استکبار بوده که بعدا هم دستگیر شد. وقتی حضرت آقا تشریف آوردند به منطقه بازدید کلیای از منطقه داشتند و کل خطوط منطقه استان کرمانشاه را بررسی فرمودند و تمام اطلاعات لازم را تهیه کردند و به حضرت امام(ره) ارائه دادند. آن حضور مقام معظم رهبری در کرمانشاه و گزارشهایی که از منطقه تهیه کرده بودند، مانند همین سفر اخیر ایشان بسیار برای منطقه پر برکت بود و باعث ایجاد هماهنگی میان نیروهای سپاه و ارتش و ژاندارمری شد و این آغاز عملیاتهای موفق ما در مناطق غرب و جنوب شد. 20 سال این را هم بدانید که مردم کرمانشاه ویژگی خاصی دارند که این احترام و علاقه را فقط برای رهبری از خود بروز میدهند. به قول خود آقا اینجا شهر پهلوانهاست و مردم غیور و پهلوانی دارد در استانداری ما خدمت ایشان رسیدیم و گزارش کاملی از وضعیت خطوط مقدم جنگ خدمت آقا ارائه دادیم و مشکلات موجود را خدمتشان عرض کردیم. حتی برادرانی در ارتش بودند که صادقانه و مظلومانه میخواستند با سپاه همکاری کنند اما متأسفانه کارشکنیهایی صورت میگرفت و اجازه داده نمیشد. من و شهید شیرودی وقتی برای دریافت موشک تاو به لنچرهای پادگان ابوذر مراجعه کردیم به ما گفتند درها پلمب است و اجازه نداریم موشک به شما تحویل بدهیم و باید از بالا دستور برسد. به ما گفتند که شما بروید همان غلاویز سرپلذهاب را نگه دارید چون بچهها خیلی از جانب تانکهای دشمن که در دشت ذهاب مستقر بودند اذیت میشدند و هر لحظه تعداد زیادی از بچهها زخمی یا شهید میشدند. مدت کوتاهی - تقریبا به اندازه همین زمانی که داریم با هم گفتوگو میکنیم- بیشتر نگذشته بود و من داشتم با ماشین به سمت سرپل ذهاب میرفتم و هنوز به بچهها ملحق نشده بودم که متوجه شدم شهید شیرودی نخستین تانکهای دشمن در منطقه را زدند و آن انهدام بزرگ تانکهای دشمن و فرار نیروهای عراقی و غنیمت گرفتن تجهیزات اتفاق افتاد که باعث افزایش نیروهای رزمنده ما شد. بعد از آن هم سلسله عملیاتی اتفاق افتاد که با توفیقات رزمندگان همراه بود. حضرت آقا در عملیات والفجر 10 در شلمچه در منطقه حضور پیدا کردند. آن عکسهایی که در شهر کرمانشاه نصب شده و در آنها بنده در خدمت حضرت آقا هستم هم مربوط به ارتفاعات منطقه شندرلی است که مرز ما با کشور عراق است و مشرف بر شهر حلبچه عراق و منطقه عمومی پاوه. آن موقع ما حلبچه را تصرف کرده بودیم و عراق پاتکهای بسیار شدیدی انجام میداد و با استفاده از سلاحهای شیمیایی تلاش داشت منطقه را پس بگیرد. در چنین شرایطی بهرغم اصرارهای ما حضرت آقا حاضر نمیشدند منطقه را ترک کنند و دلشان نمیآمد رزمندگان را تنها بگذارند و اصرار داشتند در کنار رزمندهها باشند. رزمندگان واقعا از حضور ایشان در جبههها عطر و بوی حضرت امام (ره) را استشمام میکردند. •و حالا بعد از 30 سال ایشان دوباره به کرمانشاه برگشتهاند. استقبال مردم را چطور دیدید؟ مردم این منطقه از زمان جنگ واقعا پیوند قلبی بسیار عمیقی با حضرت آقا دارند. در این سفر هم شما دیدید که این مردم چطور از ایشان استقبال کردند. من خودم در چند هفته گذشته چندین بار به کرمانشاه آمدم و جلساتی با برادرانمان در شورای شهر و نمایندگان داشتم. احساسمان این بود که مبادا تبلیغات استکبار باعث شده باشد حضور مردم کمرنگ شود اما حضور خودجوش و انبوه مردم آن قدر پر رنگ بود که من فکر میکنم در 32 استان کشور بیسابقه باشد بهطوری که شکوه و عظمت اول انقلاب را در اذهان متجلی میکرد. من به یکی از روستاهای بسیار دورافتاده پاوه رفته بودم و دیدم مردم همه خوشحالند و به هم تبریک میگویند. واقعا باید بگویم از زمانی که ایشان رهبر شدهاند این سادگی و بیتکلف بودن در ایشان تقویت شده؛ چه در آن لحظاتی که پای هواپیما به دستبوسی ایشان رفته بودیم و چه در ملاقاتهای مردمی، این سادگی محض و اخلاص پیامبر گونه ایشان بسیار مشخص است. یکی از جانبازان در این دیدار سر خود را روی صورت ایشان گذاشته بود. البته ایشان همیشه نسبت به جانبازان توجه ویژهای دارند اما واقعا جالب بود که انگار اصلا نمیخواستند از هم جدا شوند این صحنه بسیار تأثیرگذار و با عظمت بود. یکی از تصاویری که تلویزیون کرمانشاه چندین بار نشان داد تصویر پیرمردی بود که جلوی اتومبیل ایشان را میگیرد و میگوید درد تو به قلبم. واقعا این تصویر تأثیرگذار بود و مردم با دیدن آن، اشک از چشمانشان جاری میشد. این پیوند معنوی و قلبی که میان مردم و رهبری وجود دارد مختص صدر اسلام و ابتدای انقلاب است. یکی از تصاویری که تلویزیون کرمانشاه چندین بار نشان داد تصویر پیرمردی بود که جلوی اتومبیل ایشان را میگیرد و میگوید درد تو به قلبم. واقعا این تصویر تأثیرگذار بود و مردم با دیدن آن، اشک از چشمانشان جاری میشد. این را هم بدانید که مردم کرمانشاه ویژگی خاصی دارند که این احترام و علاقه را فقط برای رهبری از خود بروز میدهند. به قول خود آقا اینجا شهر پهلوانهاست و مردم غیور و پهلوانی دارد. این پهلوانی صفت بارز مردم کرمانشاه بوده که از قدیم الایام در آنها وجود داشته. آقای طلوعی یک بار به رهبری گفت آقا ما مشتی و پهلوانی به شما ارادت داریم و آقا فرمودند بله پهلوان، پهلوان. 2بار هم تکرار کردند. کرمانشاه همیشه به مهمان نوازی و خدمت به زوار امام حسین(ع) معروف بوده اما این استقبال پرشور، وصفناپذیر است. اشارهای هم آقا در این سفر به عملیاتی داشتند که من خودم فرمانده آن عملیات بودم. کردستان در حال سقوط بود و پادگان مهاباد به دست دشمن افتاده بود و ما یک عملیات ویژه انجام دادیم. ایشان اشاره داشتند که شما فقط برای استان کرمانشاه مبارزه نکردید بلکه برای اسلام جنگیدید. حرفهایی که آقا در رابطه با مشکلات مردم و جنگ میزدند حرفهای دل مردم بود. نگارنده : fatehan1 در 1391/08/13 11:29:40.
[ سه شنبه 15 تیر 1395 ] [ 12:57 AM ] [ مهدی گلشنی ]
[ نظرات0 ]
چیزی را که میبیند هر چه هست، حالت خاص این نگاه، آدم را به فکر فرو میبرد. انگار صاحب آن، توی این دنیا نیست. نام رضا رهگذر در ادبیات کودکان و نوجوانان انقلاب ما نامی آشنا است. او در اردیبهشت سال 1365 که سفری به جبهههای جنوب داشت، یادداشتهایی را به همراه خود آورد که محصول دیدهها و شنیدههای او از رزمندگان نوجوان بود که قسمت هایی از نوشته های او را با هم می خوانیم :
[ سه شنبه 15 تیر 1395 ] [ 12:56 AM ] [ مهدی گلشنی ]
[ نظرات0 ]
هشت ضلعی شلمچه چگونه ساخته شد؟ جنگ که تمام شد، ما به عنوان تخریب چی در مناطق عملیاتی ماندیم و زندگی زلالی را پس از جنگ با شهدا آغاز کردیم.در مناطق عملیاتی هم حضور می یافتیم، از جمله در شلمچه. همه می دانند که ما بچه های رزمنده خراسان الفتی غریب با شلمچه داریم. بیشتر همرزمان ما دراین منطقه از جبهه به شهادت رسیده اند، بخصوص در عملیات های کربلای چهار و پنج. آن سالهای پس از جنگ که من در مناطق عملیاتی بودم... پس از پایان جنگ، نخستین یادمان مناطق عملیاتی در شلمچه از سوی رزمندگان خراسان بنا شد. حاج ماشاء ا... درباره ساخت یادمان ابتدایی شلمچه حرفهای شنیدنی دارد. او در بیان خاطراتش می گوید: جنگ که تمام شد، ما به عنوان تخریب چی در مناطق عملیاتی ماندیم و زندگی زلالی را پس از جنگ با شهدا آغاز کردیم.در مناطق عملیاتی هم حضور می یافتیم، از جمله در شلمچه. همه می دانند که ما بچه های رزمنده خراسان الفتی غریب با شلمچه داریم. بیشتر همرزمان ما دراین منطقه از جبهه به شهادت رسیده اند، بخصوص در عملیات های کربلای چهار و پنج. آن سالهای پس از جنگ که من در مناطق عملیاتی بودم، هر وقت به شلمچه می رفتم، به شدت محزون و دلتنگ می شدم. دیده بودم که خیلی از شهدای ما دراین سرزمین به شهادت رسیده اند، اما کسی یادمان یا مزاری برای آنها نساخته است. نقطه ای در شلمچه وجود داشت که 400 نفر از رزمنده های خراسان آنجا قتل عام شدند و تانکهای عراقی از روی جنازه های آنها رد شدند که بعدها حتی شناسایی آنها هم ممکن نبود. برخی از آن شهدا هنوز هم گمنام اند. این منطقه بین ما بچه های رزمنده به «فلکه امام رضا(ع)» معروف شده است. من برای اینکه قتلگاه آن 400 شهید گم نشود، چند پرچم، تعدادی آجر و کلاه آهنی را که از زمان جنگ آنجا باقی مانده بود، در این نقطه به عنوان نشانی قرار دادم. یادم هست تعداد زیادی کلاه آهنی گذاشتم تا زیادی شهدای آنجا را نشان دهم. هر چند تعداد آن شهدا از این کلاه ها خیلی بیشتر بود. بدین ترتیب اولین یادمان شهدای شلمچه شکل گرفت. نقطه ای در شلمچه وجود داشت که 400 نفر از رزمنده های خراسان آنجا قتل عام شدند و تانکهای عراقی از روی جنازه های آنها رد شدند که بعدها حتی شناسایی آنها هم ممکن نبود. برخی از آن شهدا هنوز هم گمنام اند. این منطقه بین ما بچه های رزمنده به «فلکه امام رضا(ع)» معروف شده است. چندی بعد در نوروز سال 71 یا 72 بود که ما با تعدادی از پدران و مادران شهدا به مناطق عملیاتی رفتیم. آن موقع هنوز اردوهای راهیان نور و بازدید از مناطق عملیاتی مرسوم نبود. قرار شد ما یکی دو روزی را هم در شلمچه باشیم. شب آخری که شلمچه بودیم وبیست ساعت بعد باید آنجا را ترک می کردیم، به همراه تعدادی از پدران و مادران شهدا تصمیم گرفتیم این یادمان اولیه را گسترش دهیم و آن را بهتر و با شکوه تر بسازیم. خودمان پولی روی هم گذاشتیم و رفتیم از خرمشهر که در نزدیکی شلمچه است، گچ و آجر و مصالح لازم را خریدیم. پدر یکی از شهدا که حالا به رحمت خدا رفته، بنا بود و به ما کمک می کرد. خلاصه، با همان امکانات کم، از ساعت هشت شب تا نزدیک صبح، بنا را کامل تر و با شکوه تر با یک هشت ضلعی فلزی که روی آن قرار می گرفت، ساختیم. بخصوص هم هشت ضلعی ساختیم. چون می خواستیم نسبت و ارتباط شلمچه به عنوان قرارگاه شهدای خراسان و بسیاری دیگر از شهدا با امام رضا(ع) حفظ شود. هنگام ساخت هم آن شب رخدادهای عجیب و غریبی افتاد و حال و هوای غیر قابل توصیفی بین ما پیش آمد که بیانش بماند برای بعد. آن شب احساس مشترک و قانون نانوشته ای در ذهن ما و خانواده شهدا به وجود آمد و آن این بود که تصور می کردیم ممکن است مقام معظم رهبری، روزی به مقتل شلمچه تشریف بیاورند و سرانجام در سال 78 ایشان به شلمچه تشریف آوردند و بی درنگ با تدبیر ایشان، ساخت یادمان کنونی شلمچه که در حقیقت می توان آن را سومین یادمان شهدای شلمچه دانست، به همت آستان قدس رضوی شروع شد. آن هنگام، ارتش، سپاه و نیروهای تفحص در شلمچه حضور داشتند و این نقطه پر از مین، هنوز حالت جنگی داشت و اتفاق نظری هم وجود نداشت که یادمان شلمچه با این وسعت و شکوه ساخته شود. به نظر من، ساخت این یادمان اگر به نهادی جز آستان قدس واگذار می شد، مورد مخالفت قرار می گرفت. آن زمان مشکلات و مخالفت هایی وجود داشت که اکنون قابل بیان نیست. فقط می توان گفت با تدبیر و دوراندیشی مقام معظم رهبری، ساخت این یادمان آغاز شد و نمایندگان معظم له هم در جریان ساخت آن در شلمچه حضور می یافتند. پس از چهار سال، ساخت یادمان به پایان رسید و اردوهای راهیان نور به شکل جدی آغاز شد. آن بنای ابتدایی که ما ساخته بودیم، اکنون درنقطه مرکزی یادمان که از سطح زمین پایین تر است و اسناد و مدارک شهدا درون محفظه شیشه ای قرار گرفته، واقع شده است. آن سازه آهنی هشت ضلعی هم در محل ایستادن رهبر معظم انقلاب قرار گرفته است. اما ساخت یادمان کنونی شلمچه را مهندس جوانی به نام «شهرام قهرمان» بر عهده داشته است که حرفها و خاطرات او از ساخت یادمان باشکوه شلمچه در طول چهار سال شنیدنی و جالب است: « آن روزهایی که پیشنهاد ساخت یادمان شلمچه را به من دادند، تازه از سوئد برگشته بودم. مهندس عمران جوانی بودم که به دنبال رؤیاهای جوانی ام می گشتم. خیلی هم نازک نارنجی و اتوکشیده بودم؛ طوری که همیشه عینک آفتابی می زدم تا یک وقت گرمازده نشوم. جنگ را هم ندیده بودم. به تعبیر خودم، وقتی رسیدم که داشتند نیزه شکسته های جنگ را جمع می کردند؛ اما چه شد که من با آن روحیات در بیابان گرم وسوزان شلمچه که خودم دمای 65 درجه آن را با دماسنج ثبت کردم، چهار سال ماندم تا یادمان شهدای شلمچه ساخته شود، به نظرم به امام رضا(ع) و فرزندان شهید آن بزرگوار در شلمچه مربوط است. همین قدر بگویم که وقتی قرار بود آخرین سنگ بنای این یادمان که یک کاشی فیروزه ای باکلمه مبارک « یا فاطمه الزهرا(س)» بود گذاشته شود معمار رفت تا آن را سر در یکی از هشت ضلع یادمان نصب کند. وقتی او بالا رفت تا این کاشی را سرجایش بگذارد، من که پایین ایستاده بودم و نگاه می کردم، از خودم پرسیدم یعنی تمام شد و من باید از شلمچه برگردم؟ طاقت نیاوردم و از معمار خواهش کردم اجازه دهد من جای او این کار را انجام دهم. خودم بالا رفتم و آن کاشی فیروه ای با اسم مبارک «حضرت فاطمه (س)» را روی قلب و چشمهایم گذاشتم، زیارتش کردم، بوسیدم و این آخرین سنگ بنا را سرجایش گذاشتم؛ تا ساخت یادمان شلمچه به پایان برسد. پایین که آمدم، به شکرانه نعمتی که خدا به من داده بود، دو رکعت نماز شکر در بیابان شلمچه خواندم و گفتم: خدایا به خاطر این چهار سال، شکر! همین. وقتی قرار بود آخرین سنگ بنای این یادمان که یک کاشی فیروزه ای باکلمه مبارک « یا فاطمه الزهرا(س)» بود گذاشته شود معمار رفت تا آن را سر در یکی از هشت ضلع یادمان نصب کند. وقتی او بالا رفت تا این کاشی را سرجایش بگذارد، من که پایین ایستاده بودم و نگاه می کردم، از خودم پرسیدم یعنی تمام شد و من باید از شلمچه برگردم؟ صادقانه اعتراف می کنم که در ساختن یادمان شلمچه، سختی ها و مرارت های بسیاری کشیدم. روزهای خیلی سختی را بدون امکانات گذراندم، اما باز هم صادقانه اعتراف می کنم که از آن مرارت ها و روزهای سخت، چیزی شیرین تر و جذاب تر و لذت بخش تر در این دنیا وجود ندارد. من در آن چهار سال خلوت های عاشقانه ای در تنهایی هایم که گاهی هیچ کس همراهم نبود، با خدا و با شهدای شلمچه داشتم. آن چهار سال، انرژی و نیرویی به من داد که در این سال هایی که از شلمچه برگشتم، با ذخیره آن چهار سال زندگی می کنم و حالا دوباره خدا را شکر می کنم که افتخار ساخت یادمان باشکوه شلمچه را نصیب و روزی ام کرد. لحظه به لحظه مرا یاری رساند تا تجربه ای بی نظیر و لذتبخش را نه فقط در کارنامه کاری ام، بلکه در زندگی ام به ثبت برسانم تا ان شاء ا... هم در این دنیا و هم در آن دنیا به آن ببالم و افتخار کنم.» نگارنده : fatehan1 در 1391/08/13 11:31:38.
[ سه شنبه 15 تیر 1395 ] [ 12:56 AM ] [ مهدی گلشنی ]
[ نظرات0 ]
در زمانی که رهبر معظم انقلاب در مریوان بودند، بنا شد که همراه ایشان برای بازدید به سمت ارتفاعات پایین دِزلی مریوان و ارتفاعات مشرف به سلیمانیه ی عراق برویم که طی عملیاتی تازه تصرف کرده بودیم. هنگام حرکت، یک گروه پنجاه نفری متشکل از نیروهای سپاه و ارتش و ژاندارمری آمده بودند. به پیشنهاد من، تنها فرمانده لشکر و فرمانده سپاه به همراه آقا رفتند و باقی نیروها در دزلی ماندند. در همین هنگام جنگنده های عراقی... خاطرات امیر سرتیپ بازنشسته سیاوش جوادیان، فرمانده اسبق قرارگاه عملیاتی آجا در غرب کشور از حضور آیت الله العظمی خامنه ای در مناطق عملیاتی غرب کشور. عراق هم می دانست منطقه ی غرب کشور ما نزدیک ترین نقطه ی ایران به بغداد است و از طریق این منطقه و شهرهای قصر شیرین و مهران، راه دسترسی به بغداد به خوبی وجود دارد. صدام هم خوب می دانست که ما توانایی داریم که آن چنان بغداد را مورد تهدید قرار دهیم که سرنوشت جنگ را عوض کنیم. بر همین اساس ارتش صدام قدرت پدافند مستحکمی را شکل داده بود و نیروهای بسیاری را سازماندهی کرده بود و در هجوم سراسری که به منطقه ی غرب کشور داشت ارتفاعات و نقاط استراتژیک را تصرف کرد. در واقع اهمیت این منطقه از لحاظ تأمین امنیت کشور و از طرف دیگر حضور نیروهای صدام و منافقین به خوبی مشهود بود. حضرت آیت الله العظمی خامنه ای به عنوان نماینده امام در شورای عالی دفاع در تاریخ 7/2/60 برای بازدید از مناطق عملیاتی غرب به سنندج آمدند. بنده آن زمان مسئول عملیات لشکر 28 سنندج بودم. از آن جا به همراه ایشان عازم مریوان شدیم. به دلیل شرایط خاص منطقه شب ها حرکت نمی کردیم. در طول روز هم در بین مریوان و سنندج پایگاه هایی تأسیس شده بود و افرادی عهده دار حفظ امنیت در نقاط کور مسیر بودند. در بین راه با حضرت آقا درباره ی حفظ امنیت مسیر گفت وگو می کردیم که ایشان پیشنهاد دادند در یکی از نقاطی که احتمال کمین دشمن وجود داشت، پایگاه ایجاد کنیم. ما هم دستور ایشان را اجرا کردیم. البته بعدها دقت ایشان در این مورد به خوبی برای ما روشن شد، چرا که ما قبلاً هم از آن نقطه آسیب دیده بودیم و با تأسیس پایگاه در آن نقطه شرایط امنیت به خوبی فراهم شد. در زمانی که رهبر معظم انقلاب در مریوان بودند، بنا شد که همراه ایشان برای بازدید به سمت ارتفاعات پایین دِزلی مریوان و ارتفاعات مشرف به سلیمانیه ی عراق برویم که طی عملیاتی تازه تصرف کرده بودیم. هنگام حرکت، یک گروه پنجاه نفری متشکل از نیروهای سپاه و ارتش و ژاندارمری آمده بودند. به پیشنهاد من، تنها فرمانده لشکر و فرمانده سپاه به همراه آقا رفتند و باقی نیروها در دزلی ماندند. در همین هنگام جنگنده های عراقی، دزلی را بمباران کردند و توپخانه ی ما را زدند که هفت هشت نفر شهید و مجروح شدند. در مرداد ماه سال 67، که سال پایانی جنگ تحمیلی بود، ارتش عراق از پدافند متحرک استفاده می کرد. بی راه نیست اگر بگویم که حضرت آقا به صورت شبانه روزی در واحدها و قسمت های عملیاتی بودند. چندین بار در بیاناتی که در جمع رزمندگان داشتند، آنان را تشویق به پیش روی کردند. حتی هنگامی که قطع نامه 598 پذیرفته شد، تدبیر ایشان این بود که همه ی نیروها جلو بروند و در مرز استقرار پیدا کنند ایشان پس از بازدید از منطقه و در هنگام بازگشت به مریوان در ماشین فرمودند که تصرف این نقطه می تواند یک مبنای حرکت برای شما باشد و باید روی آن کار کنید. به موجب همین فرمایش، طرحی به نام «محمدرسول الله» تهیه کردیم و در دی ماه سال شصت با همکاری فرمانده سپاه مریوان -حاج احمد متوسلیان- و فرمانده سپاه پاوه -شهید همت- و حمایت فرماندار پاوه -شهید ناصر کاظمی- و با حضور شهید بروجردی این طرح را اجرا کردیم. این اولین عملیات منظم نیروهای اسلام علیه نیروهای بعثی در مناطق بیاره و تویره و شمال سلیمانیه بود. در این عملیات 132 نفر از نیروهای دشمن اسیر گرفتیم و امکانات دو تیپ عراق نصیب ما شد. این تدبیر رهبر انقلاب باعث شد که صدام چند تیپ از تیپ های گارد مخصوص و مرزی خود را در منطقه مستقر کند و این امر موجب شد که فشار نیروهای عراقی مستقر در جنوب بر روی رزمندگان ما کم شود. در چهار سال آخر جنگ، من به عنوان نماینده ی نیروی زمینی در شورای عالی دفاع حضور پیدا می کردم و گزارش جبهه ها را خدمت حضرت آقا می دادم که آن هنگام رئیس جمهور و رئیس شورای عالی دفاع بودند. در مرداد ماه سال 67، که سال پایانی جنگ تحمیلی بود، ارتش عراق از پدافند متحرک استفاده می کرد. بی راه نیست اگر بگویم که حضرت آقا به صورت شبانه روزی در واحدها و قسمت های عملیاتی بودند. چندین بار در بیاناتی که در جمع رزمندگان داشتند، آنان را تشویق به پیش روی کردند. حتی هنگامی که قطع نامه 598 پذیرفته شد، تدبیر ایشان این بود که همه ی نیروها جلو بروند و در مرز استقرار پیدا کنند. نگارنده : fatehan1 در 1391/08/13 11:33:31.
[ سه شنبه 15 تیر 1395 ] [ 12:56 AM ] [ مهدی گلشنی ]
[ نظرات0 ]
ذکر"حیدر حیدر"یک شهید در والفجر8 شهید مصطفی ملکی به دوستانش گفت «ناراحت نباشید، در حدیثی آمده است که اگر زمانی در آب گرفتار شدید با توسل به حضرت علی (ع) ذکر حیدر، حیدر را زمزمه کنید» این ذکر را گفتیم و آتش نیروهای بعثی در اروند به گلستان تبدیل شد. ذکر «حیدر، حیدر» شهید «مصطفی ملکی» در جنگ تحمیلی خاطرههای زیادی را برای رزمندگان زنده میکند، ذکری که وقتی بچهها زمینگیر میشدند، آنها را نجات میداد و آنها را به ادامه جنگ امیدوار میکرد. ذکر «حیدر حیدر» برای «داوود احمدپور» که در دوران جنگ تحمیلی فرمانده گروهان لشکر 10 سیدالشهدا (ع) بود و امروز از راویان دفاع مقدس است، نیز یادآور روزی است که برای انجام عملیات «والفجر 8» در جزیره امالرصاص، همان منطقه انحرافی عملیات توسط سردار فضلی توجیه شدند اما جانپناهی نداشتند و در فکر راه مناسبی برای عبور از اروند بودند. وی این گونه روایت میکند: شهید «مصطفی ملکی» از بچههای شهرری و عاشق حضرت علی (ع) بودند و در هر مناسبتی ذکر ایشان را میگفت. پس از توجیه به ما گفته شد مأموریت سنگین و مهمی در پیش رو خواهیم داشت. در این حین بچهها به شوخی دستهایشان را روی شانه یکدیگر گذاشتند و برای یکدیگر فاتحه قرائت کردند و کمی هم نگران شدند. مصطفی به رزمندهها گفت «بچهها ناراحت نباشید، در حدیثی آمده است اگر زمانی در آب گرفتار شدید با توسل به حضرت علی (ع) ذکر حیدر حیدر را زمزمه کنید، امیرالمؤمنین کمکتان میکند». قرار بر این شد که با قایق به جزیره امالرصاص حمله کنیم، در حالی که از زمین و آسمان آتش بر سنگرها و خاکریزها میبارید، در کنار رودخانه عرایض بودیم، رودخانه وسیع اروند به ما مینگریست و قایقها روی آب منتظر شروع عملیات بودند، با بچهها قرار گذاشتیم وقتی قایق روشن شد، ذکر «حیدر حیدر» بگوییم. چند لحظه بعد «حسین رجبی» آمد. از او پرسیدیم «مصطفی کجاست؟» در جواب گفت «مصطفی مثل مولایش امیرالمومنین (ع) با فرق شکافته به شهادت رسید»؛ گویا گلولهای بر فرقش اصابت کرده بود؛ پیکر مصطفی در جزیره امالرصاص ماند تا چند سال بعد از جنگ تحمیلی توسط گروه تفحص پیدا شد. آماده حرکت شدیم ناگهان ترکش آرپیجی دشمن به بازوی «جعفر نجاتی» اصابت کرد و باعث شد تا جعفر در خاکریز بماند. با ذکر «حیدر، حیدر» عملیات آغاز شد، تا وقتی که روی رودخانه بودیم، زخمی نداشتیم. امالرصاص را پشت سر گذاشتیم، روی پلی که ما را به امالباقیه وصل میکرد، مستقر شدیم و فشار عراق زیاد شد. قرار شد که بچهها برای ادامه مقاومت به عقب برگردند؛ «مصطفی ملکی» گفت «شما برگردید و من در اینجا میمانم» بنابراین او به همراه «حسین رجبی» در آنجا ماندند و ما به عقب برگشتیم. چند لحظه بعد «حسین رجبی» آمد. از او پرسیدیم «مصطفی کجاست؟» در جواب گفت «مصطفی مثل مولایش امیرالمومنین (ع) با فرق شکافته به شهادت رسید»؛ گویا گلولهای بر فرقش اصابت کرده بود؛ پیکر مصطفی در جزیره امالرصاص ماند تا چند سال بعد از جنگ تحمیلی توسط گروه تفحص پیدا شد. برای ملاقات «جعفر نجاتی» به تهران آمدیم، جعفر مات و مبهوت به ما نگاه کرد و گفت «شما سالم هستید؟ باور نمیکنم، سالم برگشتید، چون از وقتی که شما رفتید، میدیدم آتش از زمین و هوا بر اروند میبارد و رودخانه سرخ شده بود» و به او گفتم که «ما اصلاً آتشی ندیدیم و همه سالم هستیم». «ذکر دل بود یا علی مدد بیحد و عدد یا علی مدد از تو یاعلی هر چه میرسد چون شکر بود، یا علی مدد» دوبیتی و ذکر شهید مصطفی ملکی بود. نگارنده : fatehan1 در 1391/08/17 11:35:37.
[ سه شنبه 15 تیر 1395 ] [ 12:55 AM ] [ مهدی گلشنی ]
[ نظرات0 ]
روز تولد حضرت علیاکبر (ع) دوستان شهاب برای او اعلامیهای با عنوان «عارف شب زندهدار، شهید بیمزار» چاپ کردند تا مراسم بزرگداشت برگزار شود اما مادرم راضی نمیشد و میگفت «شاید پسرم زنده باشد» تا اینکه علمای شهر به منزل آمدند و با مادر صحبت کردند تا راضی شود ولی سه ساعت قبل از برگزاری مراسم، پیکر شهاب را به خانه آوردند و چون روز تولد حضرت علی اکبر (ع) بود، مادرم گفت باید قربانی کنیم و با شیرینی از مردم پذیرایی کردیم.
[ سه شنبه 15 تیر 1395 ] [ 12:55 AM ] [ مهدی گلشنی ]
[ نظرات0 ]
اولین دیدار رهبری و شهید محراب پدر می گفتند: كسی كه بعد از امام به درد اسلام می خورد، این سیدبزرگوار است. كسی كه سینه اش را سپر می كند، همین سید بزرگوار است. من باید از كسی حمایت كنم كه تا لحظه آخر به درد اسلام بخورد و در مقابل كفر جهانی سینه سپر كند و هیچ كس بهتر از آقای خامنه ای چنین شایستگی را ندارد. اواخرمهرماه سالروز شهادت چهارمین شهید محراب، آیت الله اشرفی اصفهانی را پشت سر گذاشتیم كه در راه بازگشت از نماز جمعه كرمانشاه به دست منافقین به شهادت رسیدند. ولی فرقی میان امسال و سال های گذشته بود و آن حضور رهبر انقلاب در بین کرمانشاهیان عزیز است . به همین مناسبت فرزند آن شهید محراب، حجت الاسلام والمسلمین حسین اشرفی اصفهانی، در منزل پدری خاطرات مراودات رهبر معظم انقلاب و شهید آیت الله اشرفی اصفهانی را بازخوانی می كند... هنگامی كه آیت الله بروجردی مرحوم پدر ما را به كرمانشاه فرستادند، آقا در مشهد بودند. آن موقع من در سفری به همراه مرحوم پدرم به منزل یكی از علمای بزرگ مشهد رفتیم. دهه محرم بود و چند نفر آن جا منبر می رفتند؛ از جمله آقای طبسی و آقای خامنه ای. مرحوم پدر ما پای منبر ایشان نشستند و بعد به من گفتند این آقای «آسید علی آقا» عجب منبری خوبی است. آن موقع پدر ما در كرمانشاه، نماینده آیت الله بروجردی بودند و آقا را ندیده بودند. بعد از این كه منبر تمام شد، آقا تشریف آوردند نزد پدر ما و از آن موقع ارتباط پدر ما و مقام معظم رهبری شروع شد. این ماجرا حدوداً به 45 سال پیش بازمی گردد. شهید اشرفی اصفهانی به امر مرحوم آیت الله العظمی بروجردی و برای اداره حوزه علمیه ای كه مرحوم آقای بروجردی در كرمانشاه ساخته بودند، از قم به این شهر اعزام شدند. در آن روزها بنده در مدرسه فیضیه قریب به 19 سال بود كه با پدرم در حجره ای زندگی می كردیم و والده و اخوان و همشیره های من در اصفهان بودند. در واقع مرحوم پدر از نظر مالی قدرت پرداخت اجاره نداشتند كه بتوانند خانواده را در قم سكونت بدهند. البته مرحوم پدر تمایل داشتند كه در قم بمانند اما آیت الله بروجردی به پدر فرمودند كه من اگر استاد و مرجع تو هستم، می گویم وظیفه داری كه بروی. مرحوم والد ما آمدند حجره و گفتند ما باید به كرمانشاه برویم و بدون این كه با مادرمان در اصفهان صحبت كنند، آماده حركت شدند. شهید محراب در جواب آیت الله خامنه ای فرمودند: من می خواستم بیایم و با شما دست بیعت بدهم كه اگر من رأی به شما داده ام، كأنّه به رسول الله صلّی الله علیه وآله وسلّم رأی داده ام با یك اتوبوس كه 24 روحانی برجسته از قم در آن حاضر بودند، به سمت كرمانشاه حركت كردیم. خطیب مشهور مرحوم آقای فلسفی هم در این جمع بودند. وقتی به كرمانشاه رسیدیم، مثل وضعیت حكومت نظامی خیابان ها را بسته بودند و نیروهای نظامی با تجهیزات در خیابان بودند. مردم هم كه مقلد آقای بروجردی بودند و به ایشان علاقه بسیار زیادی داشتند، برای استقبال از ما كنار خیابان ها ایستاده بودند و صلوات می فرستادند. آمدیم و در حوزه علمیه مستقر شدیم. مرحوم والد ما ظهرها و شب ها در این محل نماز جماعت می خواندند. قریب سی سال ایشان در این مسجد و مدرسه نماز خواندند. حتی آن جمعه ای كه ایشان شهید شدند، شب قبلش در مسجد نمازشان را خواندند و ظهر فردا بعد از اقامه نماز جمعه به شهادت رسیدند. سر راه كربلا، می آییم كرمانشاه شهید محراب مقید بودند كه از افراد سرشناس و افرادی كه به حضرت امام رحمه الله ارادت داشتند برای تبلیغ دعوت نمایند. لذا شخصیت هایی همچون آقای فلسفی، آیت الله جنتی، آیت الله یزدی، آیت الله گرامی، مرحوم كافی و مرحوم طالقانی به دعوت مرحوم پدر به كرمانشاه می آمدند و منبر می رفتند. به همین دلیل مرحوم پدر از آیت الله خامنه ای دعوت كردند تا برای سخنرانی و تبلیغ به كرمانشاه بیایند. ایشان ابتدا از این دعوت استقبال كردند، اما بعدها چون فعالیت های ایشان در مشهد زیاد بود و جلسات زیادی هم داشتند و كم كم مبارزات ایشان علیه رژیم ستمشاهی هم شدت گرفت، به همین خاطر به مرحوم پدر پیغام دادند كه فعلاً از آمدن به كرمانشاه معذورند. پس از انقلاب هم كه رفت و آمد خانوادگی برقرار شد، وقتی والد ما برای آمدن به كرمانشاه از ایشان دعوت كردند، گفتند من گرفتارم و ان شاءالله زمانی كه خواستیم برویم كربلا، سر راه می آییم كرمانشاه. هنگامی كه رهبر انقلاب، نماینده امام خمینی رضوان الله علیه در جبهه های جنگ بودند، دو بار به منزل ما آمدند. در یكی از این دیدارها آقا چون با لباس نظامی و كلاه مخصوص بودند، پدرمان ابتدا ایشان را نشناختند. اما پس از چند لحظه مرحوم ابوی پرسیده بودند شما آقای خامنه ای هستید؟ آقا هم پاسخ می دهند بله و برای دیدن شما آمده ام. مرحوم پدر ما در سال 1360 وقتی متوجه شدند كه قرار است آیت الله خامنه ای كاندیدای ریاست جمهوری شوند، به ایشان زنگ زدند و فرمودند كه من شنیدم شما قصد دارید برای ریاست جمهوری كاندیدا شوید و خواستم تصریح كنم كه شما وظیفه دارید در انتخابات ریاست جمهوری شركت كنید و ما هم با تمام وجود حمایت می كنیم. .. در روز انتخابات وقتی بعد از خطبه های نمازجمعه صندوق های رأی را آماده كردند، ایشان گفت من شخصاً یك رأی دارم و رأی خودم را به حجت الاسلام والمسلمین سید علی خامنه ای خواهم داد و بعد همه مردم صلوات فرستادند. ایشان ابتدا از این دعوت استقبال كردند، اما بعدها چون فعالیت های ایشان در مشهد زیاد بود و جلسات زیادی هم داشتند و كم كم مبارزات ایشان علیه رژیم ستمشاهی هم شدت گرفت، به همین خاطر به مرحوم پدر پیغام دادند كه فعلاً از آمدن به كرمانشاه معذورند. پس از انقلاب هم كه رفت و آمد خانوادگی برقرار شد، وقتی والد ما برای آمدن به كرمانشاه از ایشان دعوت كردند، گفتند من گرفتارم و ان شاءالله زمانی كه خواستیم برویم كربلا، سر راه می آییم كرمانشاه. پیش از اعلام نتایج همان انتخابات هم آقای اشرفی اصفهانی فرمودند كه قطعاً آقای خامنه ای نفر اول خواهد شد و در این موضوع شك نكنید. شب كه تلویزیون اعلام كرد ایشان بیشترین رأی را آورده اند، شهیدمحراب رو به ما فرمودند: ماشین را آماده كنید؛ من می خواهم به تهران بروم و از نزدیك تبریك بگویم. ما این پیرمرد 80 ساله را با ماشین به تهران بردیم. به دفتر حضرت آقا كه رسیدیم، چون به ایشان گفته بودند كه آقای اشرفی از كرمانشاه آمده اند و می خواهند حضوری به شما تبریك بگویند، آقا از دفترشان بیرون آمده بودند و دم در ایستاده بودند. من و اخوی هم همراه پدر بودیم. خلاصه آقا آمدند و دست حاج آقا را گرفتند و از پای پله ها ایشان را به داخل دفتر بردند. ایشان به مرحوم پدر ما فرمودند: حاج آقا من راضی نبودم از كرمانشاه به این جا بیایید. شهید محراب در جواب آقا فرمودند: من می خواستم بیایم و با شما دست بیعت بدهم كه اگر من رأی به شما داده ام، كأنّه به رسول الله صلّی الله علیه وآله وسلّم رأی داده ام. پدر می گفتند: كسی كه بعد از امام به درد اسلام می خورد، این سیدبزرگوار است. كسی كه سینه اش را سپر می كند، همین سید بزرگوار است. من باید از كسی حمایت كنم كه تا لحظه آخر به درد اسلام بخورد و در مقابل كفر جهانی سینه سپر كند و هیچ كس بهتر از آقای خامنه ای چنین شایستگی را ندارد. این بیان شهید محراب است. نگارنده : fatehan1 در 1391/08/17 11:38:55.
دیدار با پدر شهید پس از 20 سال + تصاویر
انتخاب خانواده شهید اسلامی از سوی اداره کل حفظ آثار گلستان بهصورت کاملاً تصادفی بود.
ادامه مطلب
فردا؛ تشییع شهید مدافع حرم در دماوند
ادامه مطلب
•عمو رسول لطفا از حضور رهبری در کرمانشاه در زمان جنگ برامان بگویید؟
•شما آن زمان چند سال سن داشتید؟
•ظاهرا فرمانده عملیات غرب هم بودید. از دیدارتان با رهبری در آن روزها بفرمایید؟
•در تصاویری که از حضور رهبری در جبهه میبینیم حضور ساده و صمیمی ایشان در جمع رزمندگان قابل توجه است. این سادگی را باز هم در دیدار اخیر دیدید؟
ادامه مطلب
ادامه مطلب
ادامه مطلب
پیشنهاد حضرت آقا مبنای حرکت شد
استقرار در مرز
ادامه مطلب
ادامه مطلب
ادامه مطلب
نخستین آشنایی
هجرت به كرمانشاه
شما آقای خامنه ای هستید؟
یك رأی دارم كه آن را به شما می دهم
ادامه مطلب