به گزارش خبرنگار اعزامی دفاع پرس به راهیان نور غرب و شمالغرب، پس از گذراندن گردنههای جاده سردشت - پیرانشهر و چند کیلومتر مانده به شهر پیرانشهر یادمان سردار شهید ناصر کاظمی است. جایی که او در ششم شهریور سال 1361 هنگام پاکسازی این محور با گلولهی تفنگ دوربیندار یکی از مزدوران بیگانه به شهادت رسید.
شهید ناصر کاظمی در 12 خرداد سال 1335 در تهران به دنیا آمد. فعالیت سیاسیش تقریبا از سال 1356 آغاز شد. آن موقع او دانشجوی دانشکده تربیت بدنی بود. دستگیر شد و مدت 25 روز در زندان قصر بود. پس از آزادی، همواره در حرکتهای مردمی و سایر امور انقلاب شرکت میکرد. پس از پیروزی انقلاب اسلامی، خیلی زود به سپاه پیوست و در همان سال 1358 به مدت سه ماه برای ماموریت به زابل رفت. پس از ماموریت، نزدیک 20 روز در تهران بود که دوباره به عنوان فرمانده همراه یک گروهان از نیروهای سپاه به مدت یک ماه و نیم به خرمشهر رفت.
در پادگان ولی عصر(عج) تهران با محمد بروجردی آشنا شد. بروجردی که خودش در سپاه منطقهی غرب کشور مسئولیت داشت، به او پیشنهاد داد تا به غرب کشور برود. او هم پذیرفت و با یک گروه 27 یا 28 نفری، به منطقه غرب رفت و از تاریخ 10 دی 1358 به پیشنهاد بروجردی فرماندار پاوه شد. آن وقت، از پاسگاه قازانچی تا پاوه در دست گروهکهای ضدانقلاب بود که بعدها منطقه از آنان پاکسازی شد.
شهید مجید حدادعادل استاندار وقت کردستان نیز دیده میشود
ناصر کاظمی 21 ماه فرماندار پاوه بود که 12 ماه آن را با حفظ سمت فرمانداری، فرمانده سپاه پاوه هم بود. پس از اینکه وی در یک عملیات تیر خورد و مجروح شد محمدابراهیم همت به عنوان فرمانده سپاه معرفی شد و سپس به پیشنهاد بروجردی فرمانده سپاه کردستان شد.
سرلشکر مصطفی ایزدی در رابطه با شهید ناصر کاظمی میگوید: هر دوی ما منصوب شهید بروجردی بودیم. او باب جهاد برایش باز شده بود و اجر این جهاد را هم گرفت. در روزهای پایانی عمرش میگفت که دوست دارم گلولهای به پیشانیام بخورد و من به دیدار دوست برسم. او عاشق شهادت بود. یادم هست وقتی در عملیات پیرانشهر - سردشت شهید شد، من ناراحت و کوفته شدم. سپاه کردستان را رها کردم و رفتم خدمت شهید بروجردی اما وقتی ایشان را دیدم، آرامشی به من داد که حال مرا دگرگون کرد. این در حالی بود که ایشان به ناصر کاظمی بسیار علاقه داشت، اما با نفس مطمئنهای کار میکرد که به ما روحیه داد و دوباره به منطقهی محل ماموریت برگشتم.
سردار حسن رستگار پناه نیز در این خصوص میگوید: علاقهی بروجردی هم به ناصر استثنایی بود. 8 ماه فاصلهی بین شهادت کاظمی و بروجردی بود. در این مدت کسی به یاد ندارد بروجردی درست و حسابی خندیده باشد و یا حال و هوای کاظمی زود به زود به سرش نزند. در این پاکسازی، من از سردشت و شهید ناصر کاظمی هم از سمت پیرانشهر آمد. پس از اتمام پاکسازی و به هنگام بازگشت، در نزدیکی پیرانشهر و بر روی پل تنگ آباد به کمین ضدانقلاب افتاد و به همراه فرمانده ایل منگور از پیشمرگان کرد به شهادت رسید.
شهید محمد بروجردی نیز درباره شهید کاظمی گفته است: «چیزهایی که از او به ذهنم میآید در نوع خود بی نظیر است. ایشان اعتقاد داشت تا زمانی که نیروی بومی کردستان را فعال نکنیم و مسئولیت به عهده نگیرند، کاری از نیروی نظامی برنمیآید. شهید کاظمی در زنده کردن مردم و احیای آنان بسیار موثر بود. یکی از بهترین عوامل پیشبرد انقلاب اسلامی در این منطقه، برخورد صحیح او با مردم بود. اخلاق اسلامی را گسترش میداد، خدا هم لطف کرده و ایشان را زنده نگه داشته بود.
شهید کاظمی واقعا قبول داشت که اگر با مردم کار شود، هیچ احتیاجی به این کارها(درگیری مسلحانه) نیست. او روی بسیج مردم اعتقاد شدیدی داشت. دو سال و اندی با هم کار میکردیم. نخستین بار که آمد غرب، قرار شد برود فرماندار پاوه شود. برای خود او هم یک مقدار مشکل بود که این مسئولیت را بپذیرد. میگفت: من کاری نکردهام و معلوم نیست در آنجا موفق بشوم.
در آغاز ریش خود را پرفسوری تراشید تا ضدانقلاب چیزی نفهمد. ما خودمان هم وحشت داشتیم. میگفتیم اگر راز او کشف شود، شاید او را در راه شهید کنند. به هر حال، با همان ریش بزی! حرکت کرد. در آنجا طوری رفتار کرده بود که حتی برخی از روحانیون هم فکر میکردند ایشان از افراد دمکرات است. یک بار رفته بود نوسود و مذاکراتی هم با گروهکها کرده بود. مخفی کاری او خیلی خوب بود. در آنجا او خودش را رو نمیکرد. علمای آنجا نیز متوجه نبودند. میآمدند اعتراض میکردند که این شاید از نفوذیها باشد. فکر میکردند دمکراتی است و خلاصه ممکن است یواش یواش با ضدانقلاب همکاری کند. ما سعی میکردیم معلوم نشود که ایشان سپاهی است.
بعد ایشان توضیحات جالبی راجع به کارهایش میداد. صحنهی بسیار جالبی بود برای ما که خودش را رو نمیکرد و سعی میکرد با فکر باز برخورد کند. البته در این مواقع حتی یک دروغ هم نمیگفت. منتها تلاش میکرد مسائلی را مطرح کند که نه کسی بتواند از آن سواستفاده کند و نه به نفع ضدانقلاب باشد. برای مذاکره به نوسود هم که رفته بود، میکوشیده انقلاب را معرفی کند؛ یعنی گفته بود جمهوری اسلامی این است و هیچ آزاری نمیخواهد به شما برساند و اگر مشکلاتی دارید، بگویید. ایشان هم با همان اعتقاد میگفت باید تلاش کنیم ضدانقلاب را هدایت کنیم. در مواقعی موفق هم بود، همانگونه که یکی از کسانی که توبه کرد و برگشت، نخستین شهید نودشه بود.»
انتهای پیام/211
ادامه مطلب
[ یک شنبه 17 مرداد 1395 ] [ 6:02 PM ] [ مهدی گلشنی ]
[ نظرات0 ]
به گزارش خبرنگار حماسه و جهاد دفاع پرس، بزرگداشت شهید مدافع حرم «محمود نریمانی» روز یکشنبه 17 مرداد ساعت 18:30، با سخنرانی سیدمحمد حسینی وزیر سابق فرهنگ و ارشاد اسلامی، با حضور ذاکرین اهل بیت(ع)، در مسجد جامع الجواد(ع) واقع در کرج، میدان آزادگان، 45 متری بسیج برگزار میشود. پاسدار محمود نریمانی متولد 1366 و ساکن کرج بود که چندی پیش برای دفاع از حریم اهل بیت عصمت و طهارت(ع) به عنوان مستشار نظامی داوطلبانه راهی سوریه شده بود و روز یکشنبه 10 مرداد ماه 95، توسط تروریستهای تکفیری در حما به شهادت رسید. انتهای پیام/ 151
[ یک شنبه 17 مرداد 1395 ] [ 6:01 PM ] [ مهدی گلشنی ]
[ نظرات0 ]
به گزارش گروه سایر رسانه های دفاع پرس، شهید امیر سیاوشی شاه عنایتی دو سال با همسرش ریحانه قرقانی عقد کرده بودند عشق و علاقه بین این دو آن قدر زیاد بود که همه آرزوها و برنامههای چند سال آینده زندگی شان را با هم چیده بودند. قرار بود اگر پسردار شدند اسمش محمدطاها باشد و دخترشان را نازنین زهرا بگذارند. امیر مثل خیلی از تازه دامادها عاشق زن و زندگیاش بود اما درست در زمانی که میخواستند زندگی مشترکشان را زیر یک سقف آغاز کنند، همه داشتههای دنیایی را رها کرد و در اعزام به سوریه شهید شد. آنچه در پی میآید روایتی است از زندگی عاشقانه شهید امیر سیاوشی شاهعنایتی از زبان همسرش ریحانه قرقانی. زندگی به رسم شهدا من انتخاب خود شهید بودم. در محله من را دیده و پسندیده بود. هر دو ساکن محله چیذر بودیم. یک محله سنتی و مذهبی. این محله از قبل انقلاب هم همین طور بود. مردمش زمان انقلاب، انقلابی بودند و زمان جنگ هم رزمنده. امیر متولد 15 خرداد سال 1367بود، به قول خودش روز قیام خونین مردم علیه طاغوت به دنیا آمده بود. همسرم بعد از سه سال تحقیق پیشنهاد ازدواجش را با خانواده من مطرح کرد. امیر خادم امامزاده علی اکبر چیذر بود و من را هم در آستان امامزاده دیده بود. من و امیر در تاریخ 13خرداد ماه 1392با هم عقد کردیم. دو سال و نیم عقد بودیم و تازه قرار بود زندگیمان را شروع کنیم که به شهادت رسید. یعنی قبل از آغاز زندگی مشترکمان آسمانی شد. من و امیر قرار گذاشته بودیم بدون مراسم و تشریفات، بعد از یک سفر مشهد و زیارت امام غریب زندگیمان را شروع کنیم. یک زندگی ساده به رسم و سبک زندگی شهدا. همیشه میگفتیم کیفیت بهتر از کمیت است و آرامش در زندگی از هر نعمتی بالاتر است. شاگرد ممتاز امیر از تکاوران نیروی دریایی سپاه بود و از شاگردان شهید محمد ناظری. یک شاگرد نمونه و ممتاز. امیر از طرف بسیج اسلامشهر به صورت داوطلبانه برای دفاع از حرم اعزام شد. این راهی بود که خودش انتخاب کرد. بعضی وقتها نیاز نیست تا عزیزت حرفی بزند باید حرف دلش را بیصدا بشنوی. باید گوش جان بسپاری. گارد حفاظت کشتیها شغل امیر طوری بود که به عنوان گارد حفاظتی کشتیها به مأموریتهای برون مرزی میرفت. همیشه احتمال شهادتش بود اما هیچ وقت از شهید شدن با من حرفی نمیزد اما چند ماه آخر گاهی حرفهایی میزد که همیشه با واکنش، اشک و اعتراض من روبهرو میشد. چند باری که گفت دوست دارد شهید شود من دلخور میشدم و میگفتم حق نداری زودتر از من بروی. وقتی بیتابی من را میدید، میگفت: بسیار خب! شهادت لیاقت میخواهد، پس خودت را ناراحت نکن. سرش را خم میکرد و میگفت اصلاً با هم شهید میشویم و میخندید. من خیلی به امیر وابسته بودم و همیشه از این دوری که شرایط کارش ایجاب میکرد، ناراحت بودم. حتی زمانی که داخل خاک خودمان به مأموریت میرفت امکان نداشت دو ساعت از هم بیخبر باشیم. همیشه یا زنگ میزد یا پیام میداد که حالش خوب است و نگرانش نباشم. من ماندم با همه بیتابیام ما هر شب با هم بیرون میرفتیم. اگر نمیتوانست شب بیاید یا هیئت داشت، حتماً ناهار به دیدن من میآمد و با هم ناهار میخوردیم. یک روز با هم بیرون رفتیم. در راه بودیم که امیر گفت میخواهد به هند برود و این سفر یکباره پیش آمده است. در اصل میخواست به سوریه برود و نمیخواست به من بگوید که قرار است کجا برود. با هم رفتیم تا با ماشین کمی بگردیم. دراین میان من بودم و امیر و همه داشتهام که حالا داشت به سفر کاری میرفت و من بودم با همه بیتابی زنانهام. غبطه دوستان همسرم همیشه پیگیر اخبار جنگ در سوریه بود و غبطه دوستانش را میخورد که آنها برای جنگ میروند. به من هم میگفت خیلی دوست دارد برود اما من مخالفت میکردم. میگفتم بگذار حداقل یک مقدار طعم زندگی را بچشیم، یک مقدار با همدیگر باشـیم آن وقت از این حرفها بزن. اما یکدفعه رفت... انگار شهادت را خیلی بیشتر از من دوست داشت. البته دلیل اینکه به من نگفت دقیقاً کجا میرود، به این خاطر بود که نمیخواست من نگران شوم و استرس داشته باشم. آخر نگرانیهای من بیش از حد توان و نفسگیر بود. راستش با هر بار مأموریت رفتن امیرم من هم از این دنیا کنده میشدم و با آمدنش بر میگشتم. من حس نگرانی شدید در وجودم داشتم که این حس در وجود همسرم خیلی بیشتر دیده میشد. ما با هم قرار گذاشته بودیم اولین نفر و آخرین نفری باشیم که همدیگر را میبینیم و صدای هم را میشنویم. فقط کافی بود دو ساعت از او بیخبر باشم. همه زندگیام استرس میشد. در مأموریتهایش هم در خطر بود، ولی سعی میکرد من وارد آن فضای کاری و سختش نشوم. همیشه خواب میدیدم که گلوله خورده و خونین شده است. وقتی از مأموریت بر میگشت احساس میکردم دوباره نفس میکشم و خیالم راحت میشد. زود او را خریدند بار آخر که گفت هند میرود و در واقع سوریه میرفت، اشکهایش را دیدم، لرزش دستانش را لمس کردم. به من سفارش کرد که هوای خودم را داشته باشم، نکند بیمار شوم. گفت نیایم ببینم غصه خوردهای و مثل همیشه لاغر شدهای. خودت را خوب نگه دار. مراقب خودت باش. امیر به هیچ کس نگفت که کجا میرود. همسرم پنجم آذر سال 1394 اعزام شد و 29 آذرماه سال 1394به شهادت رسید. حضرت زینب (س) خیلی زود او را خرید. بازوانی برای کسب رزق حلال همسر شهید بودن، یک حس ویژه است. درعین حال که همسرت را از دست دادهای میدانی زنده است. درکنارت است و همراهت است. میدانی زندگیات را نظارهگر است و شاهد تمام آنچه بعد از آن به تو میگذرد. گرمای دستش دیگر نیست ولی همیشه دستگیرت است. نیست ولی با شادیات خوشحال است و با غمت دلگیر میشود. قلبش نمیزند ولی همیشه احساسش زنده است و میتوانی همیشه خانمش باشی. کسی او را پشت سرت نمیبیند ولی میدانی محکمترین حامیات است. امیر خیلی تنومند و ورزیده بود، گاهی میگفتم من به این بازوها افتخار میکنم چون با همین دستها روزی حلال برای زندگیمان تأمین میکنی. یک بار گفت این بازو جان میدهد برای تیر خوردن، آن هم تیر خوردن برای حضرت زینب (س). عاطفی بود و مهربان امیر عاشق اهل بیت(ع) بود و همین ارادتش در نهایت او را به شهادت نزدیک کرد. بهترین تفریح ما رفتن به گلزار شهدا بود و امیر همیشه در مراسم و روزهای خاص به آنجا میرفت. همسرم خیلی اهل کار خیر بود. به تمام معنا امام حسینی بود. بعضیها گمان میکنند لازمه یک شغل نظامی، داشتن یک روحیه خشن و سخت است اما امیر اینطور نبود. رفتارش با ملاطفت، آرام و پر از احساس بود. صلابت داشت ولی تحکم نه. امیرم عاطفی، صبور، خانواده دوست و مردمی بود و روابط اجتماعیاش فوقالعاده بود. با گذشت بود، چه درمسائل مادی که تعلقی به مادیات نداشت چه در برخورد با دیگران. اگر دلخور هم میشد جواب شخص را با محبت میداد و کینه به دل نمیگرفت. همسرم دست و دلباز بود و عاشق تفریح. امروز من شاید جسم امیر را در کنار خود نداشته باشم ولی قدرت، صلابت و مردانگیاش را در کنار خودم حس میکنم. علمداری برای حضرت عباس (ع) همسرم برای ماه محرم روز شماری میکرد. ازچند ماه قبل حساب میکرد چند روز تا عاشورا مانده است. انگار ساعت میگذاشت که کی زمان عشقبازیاش با امام حسین(ع) میرسد. امیر برای چایخانهای که در ایام عزای سیدالشهدا(ع) راه اندازی میکرد پول پس انداز میکرد. این چایخانه را مقابل گلزاری که الان در آن آرام گرفت برپا میکرد. تمام انرژیاش را در هیئتها میگذاشت. ما هر شب در کنار هم بودیم. شبهایی که هیئت بود ظهرش پیش من میآمد و میگفت نمیخواهم از مراسم امام حسین (ع) جا بمانم. یک سالی میشد که همه سرمایهاش را جمع کرد تا به عشق علمداری حضرت ابوالفضل العباس(ع) علم بخرد. روزهای غربت از یاد رفت مراسم تشییع امیرم بسیار باشکوه و خوب برگزار شد. مردم واقعا لطف داشتند و همسر شهیدم را با احترام و باشکوه به خانه ابدیاش رهسپار کردند. فکر میکنم با چنین بدرقهای روزهای غربت از یاد شهیدم رفت. میدانم همسرم آنقدر قدرشناس بوده و است که از یکایک آنها تشکر میکند. مراسم تشییع و تدفین پیکر شهید مدافع حرم اهل بیت (ع) با مداحی حاج محمود کریمی، حاج ابراهیم رحیمی و حاج احد قدمی در امامزاده علی اکبر (ع) چیذر با عظمت برگزار شد. مدال افتخار باید دید در زندگی چه چیزی را فدای چه میکنی؟ عشق و علاقه بودن درکنار هم و ساختن هدف مشترک و ترسیم آینده کنار عزیزترین شخص زندگی، حس حضور تکیهگاه و دلیل نفسهایی که میکشی، امنیتی که زیر سایه مرد محکم و مقتدری مثل امیر برایم مهیا میشد، اینها را با چه چیزهایی میشود مقایسه کرد. وقتی مقایسه میکنی معادلههای زمینی به کارت نمیآید و همه آنها را به هم میزند، آدم دوست دارد حتی نفسهای خودش را هم بدهد، همه چیزش را بدهد همه داراییاش را، ولی آن دلیل زندگیات باشد. تو میدانی که همسرت و همسنگرت یک عشق الهی در وجودش دارد، عشق به خدا و عشق به امام حسین (ع) و حضرت زینب (س) مدال افتخاری که این بزرگان به سینه مدافعان حرم میزنند قیمتش با هیچ چیز قابل قیاس نیست و ارزش تعویض ندارد. محمد طاها و نازنین زهرا امیر عاشق بچه بود. میگفت اسم دخترم باید نازنین زهرا باشد و پسرم محمد طاها. آنها باید مومن باشند. دخترم را از همان بچگی با چادر، زیبایش میکنم و پسرمان را با خودم به هیئت میبرم و یک بچه هیئتی تربیت میکنم. فرزندی مکتبی و امام حسینی. خوب به یاد دارم بعد از شهادت یک روز سر مزارش تنها نشسته بودم، داشتم با امیرم از آرزوهایمان درباره بچهدار شدن و ... حرف میزدم. به امیر گفتم امیر دیدی رفتی بابا شدنت را ندیدی و حس مادرانه من را هم با خودت بردی؟ گفتم خیلی دلم میخواست ببینم بچهها چه شکلی میشوند؟ شبیه من یا شبیه تو. در همین افکار بودم که یکدفعه یک دختر بچه از جلوی من دوید و مادرش صدایش کرد: نازنین زهرا ندو میافتی. کمی آن طرفتر پدری پسرش را صدا کرد که محمد طاها حواست باشد. همان جا بود که خندیدم و به حال شهدا غبطه خوردم. همان شب خواب دیدم در جایی ایستادهام با جمعیت فوقالعاده زیاد، ناگهان دختر بچهای به طرف من دوید و من را در آغوش گرفت و گفت مامان. من هم بغلش کردم. به دیگران گفتم این دختر من است و هدیه امیر. سپرده است به من تا بزرگش کنم. حلالم کنید یکی از دوستان شهید امیر سیاوشی نحوه خداحافظی امیر با دوستانش را اینگونه روایت میکند: قبل از اربعین با کاروانی از بچههای چیذر به کربلا رفته بودیم که در مسیر، امیر از بچهها حلالیت طلبید. بچهها کمی سر به سرش گذاشتند و گفتند «امیر نکند که بدون پا برگردی». امیر پاسخ داد: «برگشتی ندارد. میروم و با یک خال در پیشانی برمیگردم.» آخرین پیغامی بود که از امیر به ما رسید. آن لحظه تصور نمیکردیم که کمی بعد خبر شهادتش را خواهیم شنید. منبع: روزنامه جوان
[ یک شنبه 17 مرداد 1395 ] [ 11:42 AM ] [ مهدی گلشنی ]
[ نظرات0 ]
به گزارش خبرگزاری دفاع پرس در فارس، بعد از ظهر امروز 16 فروردین در جشن روز خبرنگار از یکی از شهدای خبرنگار استان فارس تجلیل به عمل آمد. جلال نوبهار که به دلیل علاقه به نوشتن کار خود را با کتابفروشی آغاز کرد، کم کم به دنیای خبرنگاری وارد شد. وی ابتدا با تعدادی از دوستان کتابفروش خود کانون نشر امامت را تاسیس میکند و فعالیت خود را به عنوان خبرنگار روزنامه اطلاعات شروع کرده که بعد به عنوان خبرنگار نمونه معرفی میشود. این خبرنگار شهید از همان ابتدای جنگ وارد میدان رزم میشود. همسر جلال نوبهار امروز در جمع خبرنگاران شیراز اظهار داشت: جلال و دوستانش که حرکت میکردند ما همسرانشان میفهمیدیم که عملیاتی در پیش است، چون آنها در عملیاتها شرکت میکردند. نیره دارنگ ادامه داد: ایشان بسیار سادهزیست و حقجو بود و هیچ چیز در رسیدن به حقیقت نمیدانست مانع او شود. وقت شهادت ما یک دختر چهل روزه داشتیم که خدا بعد از سالها به ما داده بود و همسرش خیلی به آن علاقمند بود اما این علاقه مانع رفتن او به سوی حق و حقیقت نشد. جلال نوبهار چند ماهی هم در لبنان حضور بافت و به مردم جنگزده و مظلوم این سرزمین خدمت کرده و بالاخره در هجده فروردین سال 66 به شهادت رسید. خبرنگاران فارس امروز با این شهید بیعت کردند که قلمشان را در راه حق و حقیقت به کار برده و نگذراند راه این شهید و همرزمانش در زرق و برق رسانه کمرنگ شود. انتهای پیام/
[ یک شنبه 17 مرداد 1395 ] [ 11:40 AM ] [ مهدی گلشنی ]
[ نظرات0 ]
رویدادهای مهم این روز در تقویم شمسی (17 مرداد 1395) • شهادت 8 دیپلمات جمهوری اسلامی ایران در افغانستان توسط گروهک طالبان (1377 ه.ش) • سالروز شهادت شهید محمود صارمی خبرنگار شهید (1377 ه.ش) • سالروز شهادت شهید محمد انصاری دماوندی (1361 ه.ش) • سالروز شهادت شهید حسن شیرازی (1360 ه.ش) • عملیات پاکسازی آبادی نران سنندج توسط پیشمرگان مسلمان کرد (1359 ه.ش) • روزخبرنگار
[ یک شنبه 17 مرداد 1395 ] [ 11:38 AM ] [ مهدی گلشنی ]
[ نظرات0 ]
به گزارش خبرنگار دفاع پرس از قم، در بیانیه اداره کل حفظ آثار و نشر ارزشهای دفاع مقدس استان قم به مناسبت روز خبرنگار آمده است: هجدهمین مرداد پس از "17 مرداد سال 77" ، سالروز شهادت شهید محمود صارمی به دست گروه تروریستی طالبان فرا رسید؛ این روز یادآور رسالت خطیر اصحاب رسانه و خبرنگاران در تبیین حقایق و هدایت افکار جامعه به سمت ارزشهای والای اخلاقی، انقلابی، حماسی و ملی است و در اهمیت آن همین بس که در آیه شریفه "ن والقلم و مایسطرون" به اهمیت قلم تصریح شده است. بیانیه میافزاید: اصحاب رسانه طلایهداران راستین خدمت به نظام خبررسانی در نظام مقدس جمهوری اسلامی ایران و خبرنگاران به راستی تجسم امانت، مسئولیت، تعهد، دلسوزی و انجام وظیفه و وجدان بیدار جهان و تصویرگر زمان خویش هستند؛ زیرا همواره در عمق و متن جامعه زندگی میکنند و سلامت جریان فرهنگی و فکری و بیداری در هر جامعهای بیشتر مرهون تلاش رسانهای آنان است. بخش دیگری از بیانیه اداره کل حفظ آثار قم تصریح کرده است: خبرنگاران همچون پلی ارتباطی و زبانی گویا بین مردم و مسئولان برای طرح مشکلات و دیدگاهها و بیان عملکردها هستند؛ در دنیای جنگ نرم و نبرد رسانهای امروز، مقابله در برابر تهاجمات پیدا و پنهان غولهای رسانهای، تلاش مضاعف خبرنگاران و اصحاب رسانه متعهد و پرتلاش به مثابه افسران جنگ نرم و البته توجه خاص مسئولان را میطلبد، چنانچه در دوران دفاع مقدس و پس از آن نیز در سختترین شرایط، این خبرنگاران و فعالان عرصه رسانه و قلم بودند که همچون آوینیها، صارمیها، شریفیها و دیگر شهدای والامقام عرصه خبر در سکوت و انحرافات رسانهای غرب، با تمام بضاعت و توان خود، ندای حقانیت امت شجاع و رزمندگان کفر ستیز سپاه اسلام را به گوش جهانیان رساندند. در فراز دیگری از این بیانیه آمده است: هفدهم مردادماه یادآور روز حقگویی و حقجویی و روز پاسداشت قلم و روز تمامی خبرنگاران، عکاسان، نویسندگان و روزنامه نگاران، صاحبان اندیشه و قلم در عرصه اطلاعرسانی است که به تأسی از حضرت زینب(س) پیامرسان قافله کربلا، در ثبت رویدادها و صحنههای ناب ایثار و شهادت و انتقال آن به نسلهای آینده حتی سالها پس از دفاع مقدس در انتشار اخبار و رویدادهای مرتبط با حماسهها و رشادتهای شهیدان بزرگوار عرصه دفاع از امنیت و شهدای مدافع حرمهای اهل بیت(ع)، رسالت زینبی خود را بدون درنگ به خوبی ایفا مینمایند و آگاهانه و خاضعانه با قبول مرارتهای کار حرفهای خود، در راه ترویج گفتمان ولایت، نشر ارزشهای والای انقلاب و دفاع مقدس، تبیین سیره شهدای والامقام، خدمت به شهر و زائران و مجاوران کریمه اهل بیت(ع) گام برداشته و بیرق بلند آگاهیبخشی و روشنگری را تا رسیدن به قلههای رفیع پیشرفت، تعالی و معنویت به دوش میکشند. بخش پایانی بیانیه روز خبرنگار عنوان کرده است: اینک در چنین روز بزرگی یاد و خاطره تمامی کسانی را که در عرصه اطلاع رسانی در فضای جهان اسلام و کشور عزیزمان ایران اسلامی همه هستی خود را تقدیم نمودند و در نگارش خبر از جوهر جان خویش مرکّب ساخته و در سپهر شهادت و ایثار، ستارگانی پرفروغ جاوید شدند و با بذل جان در بقای حقیقت کوشیدند، گرامی میداریم و با آنان در ادامه راهشان و تحقق رهنمود ولایت که همانا خدمت رسانی بیشتر و حفظ مواریث گرانبها و پیام خون سرخ شهداست، تا رسیدن به طلیعه صبح ظهور تجدید عهد و پیمان میکنیم. انتهای پیام/
[ یک شنبه 17 مرداد 1395 ] [ 11:37 AM ] [ مهدی گلشنی ]
[ نظرات0 ]
به گزارش گروه سایر رسانه های دفاع پرس، سندی که به تازگی از حالت محرمانه خارج شده نشان می دهد که باراک اوباما، رئیس جمهور آمریکا و اعضای تیم امنیت ملی تحت نظر وی نقش مهمی در انتخاب هدفهای برون مرزی برای ترور مظنونان ادعایی تروریسم با حملات پهپادی داشته اند. منبع: فارس
[ یک شنبه 17 مرداد 1395 ] [ 11:37 AM ] [ مهدی گلشنی ]
[ نظرات0 ]
جانباز «تقی احمدی» فرمانده گردان ادوات سنگین تیپ نینوا لشکر 10 سیدالشهدا (ع) در گفتوگو با خبرنگار حماسه و جهاد دفاع پرس، گوشهای از خاطرات خود را از عملیات والفجر 2 که به دور از چشم فرمانده آتش وارد عملیات شدند، روایت کرد؛ که در ادامه میخوانید. عملیات والفجر 2 نخستین عملیاتی بود که در رسته خمپاره شرکت میکردم. در آن مقطع زمانی جیرهبندی بود و روزی 2 گلوله بیشتر اجازه پرتاب نداشتیم. از مهماتی که شهید شفیعزاده گرفته بودیم در حد آتش خودمان هم استفاده کردیم. در آن یک هفته در یک سه راهی ما حدود 50 ماشین و کامیون دشمن را منهدم کردیم. در سال 62 مسئول آتشبار تیپ سیدالشهدا(ع) شخصی به نام صمدی بود که مهارت بسیاری داشت. از او تجربیات و آموزشهای خوبی کسب کردم. روزی آقای صدری برای حمام کردن به پیرانشهر رفت. بعد از رفتنش عراق پاتکی را آغاز کرد. برادر کوهپایه یکی از دیدبانها بیسیم زد و گِرا داد. آموزش خمپاره و نقشهخوانی را بهصورت نظری دیده بودم. منظورش از X و Y را نمیدانستم. گفت «تلویزیون ایران و عراق را باز کن (منظور نقشه) جایی که نوشته «د» من و جایی که نوشته «ق» شما مستقر هستی. مسافت گرا داد و یک مثلث ایجاد شد. برای نخستینبار بود که به تنهایی قصد پرتاب گلوله را داشتم. زاویه را مشخص کردم و دو گلوله فرستادم. یکی از بچهها با گریه صلوات میفرستاد. دقایقی بعد برادر کوهپایه پشت بیسیم الله اکبر میگفت. یکی از گلولهها روی دوشکا و دیگری روی سنگر دیدهبانی بعثیها خورده بود. از آن واقعه به بعد، من در رسته توپخانه شناخته شدم. ** با خمپاره 60 نیروهای بعثی را فراری دادیم چند روزی منطقه عملیاتی والفجر 2 کمی آرام شده بود. فردای آن روز جانباز اسماعیل معروفی با جیپ فرماندهی برای تشکر به سنگر ما آمد. از ما خواست تا بر روی سنگرهای کمین عراقی آتش بریزیم. توضیح دادم به دلیل اینکه سنگرهای کمین دشمن کمتر از صد متر با نیروهای خودمان فاصله دارد با خمپاره 120 و 81 نمیتوانیم شلیک کنیم باید با خمپاره 60 کمینهای عراقی را منهدم کنیم. جانباز معروفی گفت «میتوانی شلیک کنی؟». من هم که از وقایع روز گذشته حس غرور داشتم، گفتم «بله». او رفت و فردا به دنبالمان آمد. من و جواد توکلی بدون هماهنگی فرماندهی گردان ادوات یک قبضه 60 چریکی با حدود 40 گلوله برداشتیم و با جیپ فرماندهی به خط رفتیم. در راه جواد چند بار پرسید میتوانی شلیک کنی؟ گفتم «بله؛ فکر نکنم کار سختی باشد». یکی از سنگرهای خودی که به منطقه و سنگرهای دشمن مشرف بود را برای شلیک انتخاب کردم. دیدهبان فریدون اسماعیلی کاملا به منطقه آشنا بود و ما را توجیه کرد. اهداف را به ما نشان داد و ما آماده میشدیم که شلیک کنیم. در کنار سنگرهای دشمن یک سرویس بهداشتی بود. سنگر را هدف گرفتم ولی گلوله به آن سرویس بهداشتی اصابت کرد. یک بعثی که آنجا بود پا به فرار گذاشت. چند سنگر دیگر را هم هدف قرار دادم که ناگهان قنداق قبضه 60 شکست. از جایی که مستقر بودیم تا آتشبار یک کیلومتر فاصله بود. قبضه را برداشتیم، دوربین بر دوش من و قبضه بر دوش جواد راه افتادیم. نیروهای بعثی ما را دیدند و شروع به اجرای آتش کردند. با سختی خودمان را به موضع رساندیم. قبضه را مخفی کردیم تا برادر شجاعی متوجه نشود و به برادر خندان یا فلکی گزارش دهد. فردای آن روز با جواد به مدت یک هفته از فرماندهی مرخصی گرفتیم و به تهران آمدیم. خداراشکر متوجه این وقایع نشده بودند! انتهای پیام/ 131
[ یک شنبه 17 مرداد 1395 ] [ 11:36 AM ] [ مهدی گلشنی ]
[ نظرات0 ]
به گزارش گروه سایر رسانه های دفاع پرس، کاظم اخوان در سال 1334 در شهر مشهد متولد شد و به دلیل تقارن با میلاد امام کاظم(ع)، خانواده نام کاظم را برای مولود خود برگزیدند. او با آغاز جنگ تحمیلی خود را به اهواز رسانیده و به ستاد جنگهای نامنظم پیوست و در دهها عملیات رزمندگان بر علیه دشمن متجاوز با دوربین عکاسی خود در گرماگرم نبرد حضور یافت. او یک رزمنده بسیجی هنرمند بود که هنر عکاسی در وی با جنگ متولد شد. وی در طول یک سال و نیم زندگی مداوم در جبههها موفق شد، صحنههایی بدیع و استثنایی را به تصویر بکشد. او با شهادت دکتر چمران برای شهادت بیتابی میکند و در حمله کرخه جزو بچههای خط شکن گروه شهید ماهینی شرکت میکند. در این زمان خبرگزاری پارس که بعدا خبرگزاری جمهوری اسلامی شد عکسهای کاظم را مورد بررسی قرار داده و از او دعوت به همکاری میکند. منبع: تسنیم
[ یک شنبه 17 مرداد 1395 ] [ 11:35 AM ] [ مهدی گلشنی ]
[ نظرات0 ]
"لیلا مروزاده" جانباز شیمیایی فاجعه سردشت و شاهد پرونده بمباران شیمیایی این شهر توسط رژیم بعث عراق در سال 66 در دادگاه لاهه در گفتوگو با خبرنگار دفاع پرس اظهار داشت: چون من بهعنوان اولین امدادگر زن شاهد عینی بمباران شیمیایی سردشت بودم، برای دفاع از حقوق ایران به دادگاه لاهه دعوت شدم. وی افزود: بار اول سال 84 به هلند رفتم و به موجب این سفر آقای فرانس وان رایت تاجر هلندی و فروشندهی مواد شیمیایی به رژیم بعث عراق به 15 سال حبس محکوم شد؛ اما ما به این رأی اعتراض کردیم و وقتی در سال 86 برای دومین بار به دادگاه لاهه رفتم این دادگاه 2 سال به محکومیت وان رایت افزود تا حداقل بخشی از جزای کارش را ببیند. مروزاده با اظهار گلایه از وضعیت رسیدگی به جانبازان شیمیایی خاطرنشان کرد: افرادی که بر اثر بمباران شیمیایی دچار مشکلات ریوی، پوستی و اعصاب شدهاند نیاز شدید به پزشکان متخصص دارند؛ اما متاسفانه این پزشکان در سردشت حضور ندارند و جانبازان مجبورند برای درمان به تهران بروند؛ که این رفت و آمد برای بسیاری از این جانبازان مشکل است. این جانباز شیمیایی در پایان عنوان کرد: از مسئولین مربوطه میخواهم که بیشتر به وضع سردشت و به خصوص جانبازان شیمیایی این شهر رسیدگی کنند؛ تا گوشهای از مشکلات این عزیزان حل شود. انتهای پیام/ 211
ادامه مطلب
ادامه مطلب
ادامه مطلب
ادامه مطلب
ادامه مطلب
این سند را روز شنبه وزارت دادگستری آمریکا بنا به درخواست گروه «اتحادیه آزادی های مدنی» منتشر کرد.
سند مورد نظر که بخشهای زیادی از آن بنا به دلایل امنیتی لاک گرفته شده زوایای بیشتری از دستگاه دیوان سالارانه موجود در آمریکا برای کشتار در سراسر جهان با حملات پهپادی را آشکار می کند.
اطلاعات جدید نشان می دهند که شورای امنیت ملی آمریکا نهادی است که وظیفه نظارت بر تمامی برنامه ها برای کشتن یا دستگیری مظنونان به تروریسم را بر عهده دارد.
نمایندگان وزارتخانه ها و سازمانهای آمریکا برای رایزنی دربار عملیات خاص ترور یک فرد مظنون به تروریسم گرد هم جمع می شوند، و سپس مقام های قضایی شورای امنیت ملی، دستورهای قانونی را صادر می کنند.
این سند، جزئیات مربوط به نحوه انتخاب مظنونان به تروریسم را مشخص نمی کند.
در حالی که پرسنل شورای امنیت ملی آمریکا نقش مهمی در انتخاب افراد برای ترور با حملات پهپادی مشخص می کنند، این شورا نقشی در انجام حملات هوایی برای اتمام مأموریت ندارد و این وظیفه به سازمان سیا یا پنتاگون واگذار شده است.
حملات پهپادی آمریکا در حالی انجام می شوند که گروه های حقوق بشری بارها از آن انتقاد کرده اند.
ادامه مطلب
ادامه مطلب
در اولین نمایشگاه بزرگ عکس جنگ در سومین سالگرد پیروزی انقلاب اسلامی، که در موزه هنرهای معاصر برگزار شد و در آن 75 عکاس حرفه ای و آماتور شرکت داشتند، بنا به آرای داوران عکسهای اخوان مقام اول را کسب کرد. او در تیرماه 1361 بعد از حمله گسترده رژیم صهیونیستی به لبنان، همراه یک هیأت دیپلماتیک داوطلبانه عازم دمشق شد، این بار قصدش این بود با دوربینش اشغالگران صهیونیست را نشانه رفته و با به تصویر کشیدن مقاومت مردم فلسطین و لبنان، چهره جنایت پیشگان اسرائیلی نژادپرست را برملا سازد؛ اما قبل از ورود به بیروت، در پست بازرسی نیروهای فالانژ وابسته به صهیونیستها، در 14 تیرماه 1361 و در توطئه مشترک صهیونیستها و فالانژها ربوده شد و از آن تاریخ تاکنون، معلوم نیست که شهید است یا اسیر.
حسین اخوان، برادر جاویدالاثر کاظم اخوان، عکاس و خبرنگار ربوده شده ایرانی در لبنان به مناسبت روز خبرنگار، نامهای را در رابطه با وضعیت چهار دیپلمات ربوده شده توسط رژیم صهیونیستی و نگاشته است. متن این نامه به شرح زیر است:
بسمه تعالی
آیا کاظم اخوان، عکاس و خبرنگار خبرگزاری پارس زنده است؟!
آیا برادرم و سه همراه بزرگوارش در قید حیات اند و روزی به آغوش وطن بازمیگردند؟!
در تمام این سالها(قریب به چهار دهه) این پرسش همراه با هالهای سنگین از ابهام، هنوز از جانب خانواده کاظم اخوان، این تصویرگر قلم و حماسه دفاع مقدس از نگاه دوربینش، ساری و جاری است و همچنان چشم انتظارند. انتظاری که عطش آن پس از گذشت سالهایی مملو از درد دوری و فراق، به طور مداوم سوزان و جانکاه است. انتظاری که تحمل آن شاید به مراتب سخت تر از مرگ است، دهههایی که هر روزش با یاد اینکه پدر و مادر کاظم اخوان عزیز، با چشمانی گریان و دوخته به در و به امید اینکه پاره تنشان و این فرزند انقلاب و اسلام از آن وارد شده و یوسف در آغوششان جای بگیرد، از این دیار فانی رخت بربستند و این امید و آرزوی دیدار را با خود به دیار باقی بردند، سپری میشود و همچنان چشمانی دیگر مثل من برای دیدار کاظم اخوان به در دوخته است.
اکنون از ربایش و اسارت کاظم اخوان، عکاس و خبرنگار خبرگزاری پارس، این یار سردار دلیر اسلام، احمد متوسلیان و عزیز شهید سرافراز دکتر چمران بیش از 12 هزار روز میگذرد. جوانی که تازه پا در بیست و پنجمین بهار زندگی نهاده بود و عشق به انقلاب و اسلام و بیان حقایق از مظلومیت مردم لبنان و فلسطین در وجودش موج میزد و او که عاشق به تصویر کشیدن مظلومیت و بیان رنج آوارگی مردم لبنان در اثر تهاجم رژیم صهیونیستی و عوامل وابستهاش بود، اراده کرد برای تحریر پایان نامه زندگیاش تعدادی از صفحات تاریخ لبنان را با تصاویر سراسر درد و رنج و آوارگی و بیان حقایق ولو به قیمت اسارت و حتی جان عزیزش مزین کند که با کمین مزدوران رژیم غاصب صهیونیستی در دام ربایش گرفتار شد و با گذشت نزدیک به چهار دهه، نه از شهادتش اطلاع دقیق در دست است و نه از زنده بودنش که اگر چنین باشد، زنده بودنش نیز مرگ تدریجی محسوب میشود. اما در تمام این سالها ماجرای اسارتش فقط بر پایه اخبار ضد و نقیض و گمانه زنیهای گوناگون گذشته و حال و از منابع مختلف است.
در این مدت 34 سال هیچگاه خبر قطعی و موثقی در این رابطه و با اطمینان وجود نداشته است و فقط هر سال در آستانه سالگرد ربایش کاظم اخوان و همراهان او در لبنان و گاهاً در بزرگداشت روز خبرنگار و تجلیل از شهید بزرگوار صارمی تنها یادی از کاظم به میان میآید که همین یادآوری نیز ظاهرا هر سال از سال پیش کمرنگ تر شده و گویی دچار یک بیماری به نام شامل شدن مرور زمان به این واقعه دردناک شده است که خود جای گلایه و ناخرسندی از عملکرد مسئولان نظام و دست اندرکاران مربوطه به ویژه رسانهها و جراید دارد که به کاظم اخوان به عنوان سرباز وطن که جان و زندگی خود را فدای انقلاب و مظلومیت مسلمانان کرده و حتی به عنوان یک همکار صنفی دربند نیز آنطور که باید توجه و رسیدگی ننمودهاند. چرا که گذشت زمان، بر اسارت کاظم اخوان و همراهانش گویی گرد فراموشی و بی توجهی پاشیده است که این خود نمکی است بر زخم کهنه دوری و چشم انتظاری خانواده و عزیزان این جهار دیپلمات.
اعضای خانواده کاظم اخوان بر این باورند که اگر او در اسارت رژیم بعثی صدام بود شاید هم اکنون به آغوش خانواده بازگشته بود و سر و سامان داشت و پدر او در فراغ یوسفش چشم از این دنیا نمیبست و حتی اگر در جبهههای نبرد حق علیه باطل شربت شهادت مینوشید، پیکر پاکش امروز در جوار همسنگرانش آرامیده بود ولی صدافسوس که به جای خاک وطن(اگر زنده باشد) در سیاه چالهها و شکنجه گاههای رژیم غاصب صهیونیستی با مرگ و زندگی دست و پنجه نرم میکند و به نظر میرسد این رژیم غاصب از عدم اطلاع رسانی واقعی و خالی از ابهام از اسارت و یا شهادت کاظم اخوان و سه دیپلمات دیگر قصد باجخواهی و انتقام جویی از نظام اسلامی و ملت ایران و محور مقاومت را دارد چرا که این رژیم فاسد و دست پرورده استکبار هم از عملکرد و عواقب حقوق سیاسی و عوام فریبی خبر دارد، هم از بیتعصبی و بی غیرتی برخی از این رژیمهای خود فروخته حاکم بر کشورهای مسلمان و تنها به ربایش، ترور و شکنجههای مرگ بار مسلمانان و یاوران آنها میاندیشد.
به هر روی ما به این باوریم و سران این رژیم ددمنش نیز بدانند که نظام مقدس اسلامی ایران و قدرت و توان انتقام گیری از این رژیم جنایتکار بابت ربایش فرزندان غیورش را دارد و قادر است با انجام اموری مانند تشکیل یک کمیته حقیقت یاب و با پیگیریهای مداوم و طرح دعاوی در جوامع بین المللی و فرصتهای مذاکرات سیاسی که در اختیار دارد، رژیم صهیونیستی را وادار به اعتراف و اقرار کند که آیا این عزیزان را به شهادت رسانده و یا همچنان در بند اسیر هستند. بعد از این مدت طولانی گره کور این پرونده را بگشایند. هرچند که این کار، همت و تلاش میخواهد که تا به حال دیده نشده است. امیدواریم هر چه زودتر این اتفاق بیفتد و تکلیف این عزیزان مظلوم مشخص شود. به امید آن روز انشاالله
مَا تَوْفِیقِی إِلَّا بِاللَّهِ عَلَیْهِ تَوَکَّلْتُ وَإِلَیْهِ أُنِیبُ
حسین اخوان
ادامه مطلب
ادامه مطلب