شهید پاسدار حمید مهر محمدی
کد خبر: ۲۳۲۳۲۲
تاریخ انتشار: ۰۶ فروردين ۱۳۹۶ - ۰۹:۰۱ - 26March 2017
شهید پاسدار حمید مهر محمدی
ادامه مطلب
[ یک شنبه 6 فروردین 1396 ] [ 7:48 PM ] [ مهدی گلشنی ]
[ نظرات0 ]
سردار شهید مهدی باکری در سال 1332 در شهرستان میاندوآب متولد و در سال 1358 به عضویت سپاه درآمد و پس از خلق حماسه های عظیم در دوران دفاع مقدس در سال 1363 در عملیات بدر به درجه رفیع شهادت نائل آمد. کد خبر: ۲۳۱۱۱۶ تاریخ انتشار: ۰۶ فروردين ۱۳۹۶ - ۰۸:۰۰ - 26March 2017
[ یک شنبه 6 فروردین 1396 ] [ 7:48 PM ] [ مهدی گلشنی ]
[ نظرات0 ]
یادمان تپه نورالشهدای منطقه 22شهر تهران، دو شهید گمنام دفاع مقدس را در آغوش گرفته است. کد خبر: ۲۲۸۸۶۶ تاریخ انتشار: ۰۶ فروردين ۱۳۹۶ - ۰۷:۰۰ - 26March 2017 به گزارش دفاع پرس از تهران، در شهرک شهید باقری منطقه 22 شهر تهران دو شهید گمنام دفاع مقدس در بلندای این شهرک که به تپه نورالشهدا معروف گردیده،آرمیده اند. این دو شهید بزرگوار در عملیات بیت المقدس به شهادت نائل آمده اند ودر تاریخ 27اردیبهشت سال 89 و همزمان با سالروز شهادت حضرت فاطمه الزهرا(س)همچون مادر عزیزشان راه گمنامی را در پیش گرفته ودر این منطقه خاکسپاری گردیدند. حرم نورانی این دو شهید، امروزه میزبان مردم خداجوی و شهیدپرور در مناسبتهای مختلف مذهبی همچون شبهای قدر و ... می باشد. انتهای پیام/
[ یک شنبه 6 فروردین 1396 ] [ 7:48 PM ] [ مهدی گلشنی ]
[ نظرات0 ]
روحانی شهید شیخ «محمد جعفر اخوان رحیمی» یکی از روحانیان به نام و فداکار یزدی بود که تا لحظه شهادت ثانیه ای دست از مبارزه نکشید و سرانجام همراه با چند تن از همرزمانش بر اثر ترکش خمپاره مزدوران عراقی به لقاء الله پیوست. کد خبر: ۲۱۵۹۶۵ تاریخ انتشار: ۰۶ فروردين ۱۳۹۶ - ۰۵:۰۰ - 26March 2017 به گزارش دفاع پرس از یزد، روحانی شهید «حاج شیخ محمدجعفر اخوان رحیمی» بیش از 133 سال از عمرش را در غربت گذرانید و از شهری به شهر دیگر هجرت نمود تا مردم را ارشاد کند. وی در سال 95 شهید شاخص روحانی استان یزد معرفی شد. این شهید گرانقدر در سال 1322 در محله صاحب الزمان شهر زارچ در یک خانواده عمیقاً مذهبی به دنیا آمد. در کودکی نزد مادرش قرآن یاد گرفت. بر اثر فقر مادی نتوانست به مدرسه برود. پس از چند سال 2 سالی در اکابر درس خواند بر اثر عشق و علاقه ای که به طلبگی داشت در 14 سالگی به مدرسه علمیه خان رفت و در آنجا به فراگیری علم مشغول شد. هوش و استعداد وی زبانزد اساتید حوزه بود. در مدتی که درس می خواند به کار نیز مشغول بود. در سال 1343 ازدواج نمود که ثمره آن، پنج فرزند می باشد او مبارزه خود را از 15 خرداد 42 شروع کرد. شجاعت و نترسیدن او از دشمن زبانزد همه مردم بود. در سال 1346 به شهر شیراز هجرت نمود و به محض رسیدن به مدرسه علمیه شیراز توسط چند روحانی نما لو رفت و توسط ساواک دستگیر و پس از چندی آزاد شد. شهید اخوان رحیمی پس از چند سال به شهر بم هجرت کرد و در آنجا لحظه ای از تلاش و کوشش در جهت ارشاد و هدایت مردم باز نایستاد. از سال 1349 و اوایل 50 در شهر بم بسریردو در همین ایام بود که توسط دژخیمان شاه در بم دستگیر شد پس از آزادی به ابراهیم آباد رفت و تا اوایل 1351 در شهر ابراهیم آباد به ارشاد و هدایت مردم مشغول بود. در اوایل 1352 به شهر جوز از توابع شهربابک هجرت نمود و تا اواخر سال 1357 مشغول تبلیغ و ارشاد مردم بود و در آنجا به مبارزه پیگیر بر علیه رژیم و فرقه ضاله بهائیت پرداخت. بهائیت نسبت به شهید اخوان رحیمی کینه و عداوتی عجیب داشتند زیرا دیگر این فرقه ضاله نتوانست در منطقه فعالیت کند و مردم را از مسیر حق منحرف نماید. شهید اخوان رحیمی در اکثر تظاهراتی که در یزد برگزار می شد، حرکت می نمود. در قبل از انقلاب در حادثه تسخیر ساواک یزد فعالیت زیادی داشت. او در شهر جوز نیز لحظه ای از کوشش و تلاش در جهت افشای رژیم پهلوی مضایقه نمی کرد. در ایامی که در شهر جوز بود به شهر انار رفت و به تبلیغ پرداخت و مأموران پهلوی پس از شنیدن سخنان شهید اخوان رحیمی شبانه به خانه میزبان او ریخته و شهید اخوان را دستگیر نمودند و به ژاندارمری انار بردند. در همین موقع شهید اخوان از موقعیت استفاده نموده و مدارک و اسنادی که در جیب داشت و موجب لو رفتن عده ای از رفقایش می شد به همسر میزبانش تحویل می دهد و پس از چندی به علت اعتراض مردم انار و ترس دژخیمان از اهالی وی را آزاد کردند. در اواخر سال 1357 به بخ و گاریز از توابع شهرستان تفت رفت و به ارشاد مردم پرداخت و در همین ایام به حج مشرف گردید و از آن پس به شهر هرات رفتند. تمامی مردم هرات او را می شناختند و از صمیم قلب او را دوست می داشتند. شهید رحیمی پس از شهادت آیه الله بهشتی و هفتاد و دو تن هم رزمانش، سراسر وجودش را غم و اندوه فراگرفته بود اما با این حال مردم را دلداری می داد و خود نیز نومید نبود زیرا امیدش این بود انقلابی که به قدرت لایزال الهی باشد به هیچ وجه از مسیر خود منحرف نگشته و نابود نخواهد شد. پس از چندی با به شهادت رسیدن دو یار عزیز امام برادر شهید حجه الاسلام باهنر و برادر شهید رجایی متوجه شد که درخت انقلاب احتیاج به آبیاری کند و از هرات به یزد آمد و پس از دیدار با حضرت آیه الله شهید صدوقی گفت: دعا کنید که خداوند شهادت را نصیبم سازد. و از طرف حوزه علمیه قم همراه با عده ای از طلاب عازم جبهه شد. او در خط مقدم جبهه گیلان غرب فعالیت می کرد و در آنجا رزمندگان را به نبرد تشویق می نمود و در خط مقدم نیز لحظه ای از تلاش و کوشش باز نایستاد. از این جبهه به آن جبهه رفت. شهید اخوان رحیمی در نامه ای به خانواده اش چنین می نویسد: اگر به شهادت رسیدم شما در تربیت فرزندانم کوشا بوده و با آن ها خوش رفتاری کنید و به آنان قرآن و احکام آن و نماز یاد بدهید تا در آینده فردی مفید برای اسلام و جامعه اسلامی باشند. شهید اخوان رحیمی اولین روحانی شهید استان یزد سرانجام در روز چهارشنبه 7/7/1360 در حین انتقال از جبهه ای به جبهه ای دیگر همراه با چند تن از هم رزمانش بر اثر ترکش خمپاره مزدوران عراقی به لقاء الله پیوست و به آرزوی دیرینه خود که همانا شهادت بود رسید. آری او رفت و به لقاء الله پیوست. انتهای پیام/
[ یک شنبه 6 فروردین 1396 ] [ 7:48 PM ] [ مهدی گلشنی ]
[ نظرات0 ]
به گزارش خبرنگار دفاع پرس از البرز، مادری با چشمان غمگین، به اصرار من، به سمت دوربین لبخند می زند... دوربین چلیک صدا می دهد. لحظه ای از لحظات به ظاهر ساده این دنیا ثبت شده است بدون این که کسی بعدها با دیدن این عکس بفهمد این چشم ها چرا غمگینند؟ چرا نمناکند؟ چرا منتظرند؟ او و حاجی 3 فرزند داشته اند، ولی حالا فقط یک دختر مشغول پذیرایی از ماست. 2 نفر دیگر گم شده اند. نه در خیابان و پارک. نه در لابه لای صفحات روزگار. یکی در «خیبر» و یکی در ارتفاعات «مهران». هیچ آگهی برای این 2 گمشده نمی توان منتشر کرد. مثلا بگوییم: «به هر کسی که از این دو جوان رعنا و رشید اطلاعاتی داشته باشد، مژدگانی خوبی تعلق می گیرد؟» آیا می شود این کار را کرد؟ چه کسانی از این دو برادر اطلاع دارند؟ آن دو سرباز بعثی که جنازه نیمه جان «علی خلیلی» و دوستش را در ارتفاعات غرب کشان کشان پشت وانتی انداخته و برده اند؟ یا آن افسرانی که جسم پر از خون «حسن خلیلی» را از بین نیزارهای جزیره مجنون ربوده اند؟ می فهمم که مادر به حرمت حضور مهمان خودش را کنترل می کند، وگرنه مشخص است که ابرهای بهاری چشمانش آماده باریدند. خواهر داغدار که هنوز رخت سیاه هجرت پدر جانبازش را بر تن دارد سعی می کند فضا را عوض کرده و به سوالات ما پاسخ بدهد. با خنده می گوید: «همیشه اسم علی و حسن را روی تابلوها اشتباه می نویسند. نمی دانم چرا. برای همه جای سوال است که دو برادر گم شده باشند. جایی در دوردست ها. علی برادر بزرگ ترم در 5 فروردین 1345 به دنیا آمد و در 4 تیرماه 1365 به شهادت رسید. 14 سالش بود که بی اجازه رفت جبهه. آن موقع از پدرم خیلی حساب می بردیم. ولی علی رفت. پدرم در شرکت واحد کار می کرد. خاطرم هست که پدرم با کت و شلوار رسمی رفت منطقه دنبال علی. آنقدر پرس و جو کرده بود که در منطقه عملیاتی لشگر 10 سیدالشهدا علیه السلام رسیده بود که «سردار شهید کلهر». سراغ علی را می گیرد. شهید کلهر هم به پدرم می گوید حالا شما برگردید. انشاالله او هم به زودی برمی گردد منزل. اما پدرم راضی نمی شود و اصرار می کند. شهید کلهر هم با دیدن کت و شلوار رسمی پدرم کمی سربه سر او می گذارد و می گوید که فقط باید بشینی پشت وانت و تا خط مقدم با ما بیایی. پدرم هم قبول می کند و با سرو وضع خاکی و به هم ریخته می رسد خط مقدم. او را می برند به سنگری که علی سر پست بوده. وقتی پدرم حالت مردانه علی را در لباس رزم، اسلحه و شجاعت علی را می بیند، کوتاه می آید و فقط به او می گوید پسرم مراقب خودت باش. همین... مادر با صدای آرامش شروع به صحبت می کند: «علی ازبچه گی شجاع بود. سرنترسی داشت. همیشه اهل ریسک بود. بچه که بود مواد مختلف را برای آزمایش با هم مخلوط می کرد. یک بار مواد محترقه را با هم مخلوط و بعد توی باغچه خاک کرد. انفجار مهیبی رخ داد و تا چند دقیقه گل و لای روی ساختمان می بارید. تمام شیشه ها پر از گل شده بود. در جبهه هم رفته بود واحد تخریب. بعدش منتقل شد واحد اطلاعات و عملیات زیر نظر سردار شهید «سیدحسین میررضی». در عین این که غواص توانمندی بود، موتور سوار قابلی هم بود که کسی به گرد پایش نمی رسید. یک بار در منطقه با موتور چپ کرد و سرش به شدت ضربه خورد. در بیمارستان بستری شد، اما هنوز کاملا خوب نشده دوباره برگشت جبهه. بعدا دوستانش تعریف می کردند که علی بارها زخمی شده بود، در بیمارستان های خوزستان بستری می شده ولی بعد از کمی بهبودی برمی گشته منطقه و اصلا به ما چیزی نمی گفته. یک بار وقتی علی منطقه بود خوابش را دیدم که خوابیده و حال خوشی ندارد. صبح به حاجی گفتم برو سراغ علی. حتما اتفاقی برایش افتاده. حاجی برایم خبر آورد که علی در بیمارستان بستری شده. ترکش خورده بود. یک بار هم به علت جراحت شیمیایی مدتی بستری شد. خواهر ادامه می دهد: «پدرم جبهه بود. علی هم همین طور. حسن برادر کوچک ترم با دست کاری در شناسنامه اش رفت جبهه. درعملیات خیبر برادرانم با هم بودند. حسن از ناحیه شکم به شدت زخمی می شود. در محاصره دشمن بودند. علی، حسن را روی دوشش می گذارد. بعدا تعریف می کرد که با هر قدم پاهایش تا زانو در باتلاق فرو می رفته. حسن به شدت خونریزی داشته و ناله می کرده. مدام خواهش می کرده که علی او را بگذارد و مانند بقیه به سرعت به سمت عقب برود تا اسیر نشود. اما علی گوش نمی کند. تمام منطقه باتلاقی بوده و حرکت سخت. با هر قدم، حسن از شدت درد فریاد می زده. دیگر کسی جز برادرانم در آن منطقه باقی نمانده بود. بالاخره علی تسلیم می شود. حسن را کنار نی ها روی زمین می گذارد تا با سرعت بیشتری برای آوردن کمک به عقب بیاید. وقتی به عقب می رسد کسی را برای کمک پیدا نمی کند. ناچار به سرعت تنهایی به جایی که حسن را گذاشته برمی گردد. اما هرگز به آن منطقه نمی رسد. چون بعد از خروج نیروهای ایرانی از آن منطقه، عراقی ها آن جا را تصرف کرده و پیکر نیمه جان حسن را هم با خودشان برده بودند. حسن فقط 16 سال داشت... علی همیشه شرمنده بود. همیشه ... حالا چشمان خواهر هم نمناک و بارانی شده است. مادر در ادامه صحبت دخترش می گوید: «خواب دیدم سیدی به منزل ما آمده و عصای بلندی در دست دارد. از من خواست که قرآن خانه را به او بدهم با خودش ببرد. اما من گفتم نه، قرآن را به شما نمی دهم. چند بار اصرار کرد. اما وقتی دید من راضی نمی شوم، رفت. صبح که خوابم را برای حاجی تعریف کردم گفت: «قرآن خانه ما حسن است. چرا او را ندادی؟ حسن شهید شده!» خواهر از شهادت علی می گوید: «پدرم در عملیاتی دچار موج گرفتگی شده بود. علی هم غرب بود. عملیات مهران. با سه نفر از دوستانش برای شناسایی می روند. بیرون از منطقه ای که رفته بودند، از هم جدا می شوند. علی با دوستش؛ شهید «مرتضی صبوری» وارد معبر می شود. آن دو نفری که بیرون معبر مانده بودند تعریف می کنند که در انتهای معبر پای یکی از آن دو نفر به یک سیم تله گیر می کند و انفجار... هیچ کس از جزئیات آن اتفاق اطلاع ندارد. فقط اسرایی که سال ها بعد از اسارت برگشتند برایمان تعریف کردند که صبح روز بعد دیدیم که دو جنازه ایرانی را از آن منطقه کشان کشان پشت یک وانت انداختند و به جای نامعلومی بردند... » با خودم فکر می کنم حتما علی از شدت شرمندگی مادر، برای جا گذاشتن اجباری برادر کوچک ترش از خداوند چنین شهادتی خواسته... مادر تعریف می کند: «برای شهادت علی هم خواب دیدم. در خواب دیدم که نور بلند و خیلی روشنی از پنجره بسته اتاق داخل شد. بالای سرمان دوری زد و رفت. شروع کردم به صلوات فرستادن. صبح دخترم پرسید چرا این همه ناراحتم. گفتم مطمئن هستم که علی هم شهید شد... » مادر به یاد بچه ها به فکر فرو می رود یا به یاد همسر عزیزش که به تازگی از دست داده، نمی دانم. از خواهر شهیدان خلیلی خواهش می کنم که آلبوم عکس و وصیت نامه شهید «علی خلیلی» را برایمان بیاورد. در آخر از مادر و خواهر معظم شهیدان مفقود الاثر «علی خلیلی» و «حسن خلیلی» می خواهم که با عکس شهید «علی خلیلی» و مهمانانی که از کانون ایثار و شهادت دانشگاه پیام نور کرج اینجا حضور دارند، عکس یادگاری بیندازند. چیلیک... لحظه ای دیگر از این روزگار و آدم هایش ثبت شد... اما چه کسی در آینده با دیدن این عکس داستان مادری غمگین را که چشم به راه 2 فرزنده گمشده اش است را خواهد فهمید؟... انتهای پیام/
[ یک شنبه 6 فروردین 1396 ] [ 7:48 PM ] [ مهدی گلشنی ]
[ نظرات0 ]
پادگان دو کوهه پادگان یاران امام زمان (عج)هنوز صدای شهدا به گوش می رسد و هنوز گویا خون رزمندگان دفاع مقدس می جوشد و همواره اسلام نیازمند ایثار و فداکاری است. کد خبر: ۲۳۱۲۵۸ تاریخ انتشار: ۰۶ فروردين ۱۳۹۶ - ۰۱:۰۰ - 26March 2017 به گزارش خبرنگار دفاع پرس ازخوزستان، بعد از اتمام جنگ تحمیلی تعدادی از گروه های مردمی به صورت خودجوش به مناطق عملیاتی اعزام شدند تا بتوانند ضمن بازسازی و رسیدگی به مناطق، بازدیدی هم از خاطرات مربوط به رشادت های رزمندگان داشته باشند. در سال 78 مقام معظم رهبری با سفر به مناطق عملیاتی شلمچه در میان زائران قرار گرفتند و با تاکید خود بر استفاده و بهره مندی از ظرفیت های این سفر معنوی گسترش آن را امری ضروری به منظور ترویج فرهنگ دفاع مقدس و همینطور حفظ و حراست از آرمان ها و دستاوردهای شهداء دانستند. در تاریخ ۱۳۷۸/۱۲/۱۲ دستورالعملی مبنی بر تشکیل ستاد هماهنگی راهیان نور با مسئولیت و ریاست بنیاد حفظ آثار و نشر ارزشهای دفاع مقدس از سوی ستاد کل نیروهای مسلح ابلاغ گردید که در این دستور العمل به ۲۱ محل جهت بازدید کاروانهای راهیان نور اشاره شده است. در سال ۱۳۸۴ و با ابلاغ فرمانده کل قوا، ستاد مرکزی راهیان نور در قالب اساسنامه بنیاد حفظ آثار و نشر ارزشهای دفاع مقدس مأموریت خود را از سر گرفت. به همین منظور ستاد مرکزی راهیان نور با هدف ساماندهی به وضعیت راهیان نور در سال ۱۳۸۳ ذیل ساختار بنیاد حفظ آثار و نشر ارزشهای دفاع مقدس تعریف و در سال ۱۳۸۴ ستاد مرکزی راهیان نور تأسیس شد. در حال حاضر نیز ایام تعطلات عید یکی از بهترین فرصت هایی است که می توان در مناطق عملیاتی حضور یافت و از نزدیک با رشادت های رزمندگان هشت سال جنگ تحمیلی آشنا شد. هم اکنون در سه نقطه غرب، جنوب غربی و شمال غرب مناطق عملیاتی وجود دارد که هر کدام در قالب یادمان شهید همه ساله مورد بازدید تعداد زیادی از گردشگران قرار می گیرد گردشگری جنگ را می توان آیینه ای برای انعکاس تاریخ پرافتخار جنگ و دفاع مقدس دانست که امروزه علاوه بر گردشگران داخلی توجه بسیاری از گردشگران خارجی را نیز جلب کرده است و همه ساله در ایام مختلف سال تعداد زیادی از آنها در قالب اردوهای مختلف از کشورهای گوناگون به ایران سفر می کنند و این مناطق را مورد بازدید خود قرار می دهند. بر همین اساس به منظور آشنایی بیشتر مردم و گردشگران با یادمان های دفاع مقدس در این شماره به سراغ یادمان پادگان دوکوهه رفتیم. دوکوهه پایگاه رشادت از پادگان یاران امام زمان (عج) هنوز صدای شهدا به گوش می رسد و هنوز خون رزمندگان دفاع مقدس می جوشد و همواره اسلام نیازمند ایثار و فداکاری است. شهید آوینی دوکوهه را چنین تشریح می کند: «دوکوهه! آیا دوست داری که پادگان یاران مهدی(عج) نیز باشی؟ پس منتظر باش.» براستی دوکوهه پادگان یاران امام زمان (عج) در دوران دفاع مقدس بود. یارانی که تا پای جان ایستادند و جنگیدند و حماسه آفریدند و استقامت در برابر ظلم و تجاوز را بار دیگر و در دوران جاهلیت مدرن به نمایش گذاشتند. پادگان دوکوهه گواهی استوار و مقاوم از مردان با غیرت و شجاعی است که جان دادند تا شرف، آزادی، انسانیت، ایمان و جوانمردی پایدار بماند و به این جمله مقام معظم رهبری که فرمودند: «پادگان دوکوهه شاهد فداکاریها، اخلاصها، ایمانها و روحیههاى مالامال از امواج صفا و طراوتى است که از جوانان مؤمن بسیجى و فداکار بروز کرده است» قداست و عظمت این مکان مقدس را به شایستگی نمودار می کند. دوکوهه پادگان عشق و ایثار،جایگاه عشق بازی عبد با معبود و جایگاه عشق و دلداگی است. خدایا ما می خواهیم ذره ای از عشق و عنایتی که به واسطه پاکی و صداقت و همت رزمندگان به آنان در دوران جنگ عطا فرمودی به ما هم به واسطه کرم و بخششت اعطا کنی تا در هیاهوی روزگار راه گم نکرده و به مقصد برسیم و چه زیبا مردم ما با فرا رسیدن بهار به یادمان های دفاع مقدس می روند تا در زمانه جاه و جنجال گم نشوند، توشه ای یک ساله با خود از مکان شهدای دوران دفاع مقدس بر می دارند توشه ای از ایمان، صداقت و مردانگی، ایثار و از خود گذشتگی روح خود را با معنویت صیقل می دهند و با این ره توشه به شهرهایشان بر می گردند، تا یادشان نرود که بهای آزادی و امنیت اقتدار امروز بهایش خون شهیدان، از خودگذشتگی جانبازان، اسارت اسرا ء و رزمندگان دوران دفاع مقدس است. دوکوهه جایگاه پر کشیدن ملائک از زمین به آسمان بود فرزندان این خاک چه مردانه جنگیدند و چه مظلومانه پرکشیدند ولی مردم ایران هنوز بعد از گذشت 27 سال در آستانه سال جدید هر ساله مردم ما خودجوش مردمی به سوی مناطق عملیاتی رهسپار می شوند و یادآور و قدر دان زحمات رزمندگان و ایثار و از خودگذشتگی شهدای دوران دفاع مقدس هستند. دوکوهه مزین به نامها و یادهایی است که تاریخ و مردم ایران هرگز فراموش نخواهند کرد. شهدایی همانند؛ حاج احمد متوسلیان، حاج ابراهیم همت، رضا چراغی، عباس کریمی، رضا دستواره، مهدی زین الدین، حاج حسین خرازی، حاج احمد کاظمی و... ساختمان گردان های مالک، مقداد، سلمان نام هایی را که دوکوهه هیچ گاه از یاد نمی برد، خاطرات رزمندگان و نجواهایشان را به خاطر دارد و شاهد پایمردیهایشان بوده است. موقعیت پادگان دوکوهه پادگان دوکوهه در فاصله هفت کیلومتری شمال شهر اندیمشک و 160 کیلومتری شهر اهواز قرار دارد. این پادگان در دوران دفاع مقدس در منطقه جنوب به عنوان مهمترین پایگاه آماده سازی رزمندگان اسلام محسوب می شد.در طول دوران دفاع مقدس میزبان نیروها از لشکرهای متفاوت و به خصوص لشکر حضرت رسول(ص) از تهران بود. بعد از انقلاب و با شروع جنگ تحمیلی در شهریورماه 1359 و در نتیجة افزایش تعداد یگان های نظامی سپاه، با توجه به موقعیت مناسبی که داشت مورد توجه مسئولین نظامی قرار گرفت و اولین بار به صورت کاربردی قبل از عملیات فتح المبین به عنوان مرکزی برای نیروها مورد توجه قرار گرفت و به ترتیب تیپ های 7 ولی عصر(عج)، تیپ 14 امام حسین(ع)، تیپ تازه تأسیس محمد رسول الله(ص) و چند روز بعد تیپ های17 قم و 8 نجف اشرف در آن مستقر شدند. اولین اعزام در اسفندماه 1360 به دنبال حمله ارتش عراق به چزابه از دوکوهه صورت گرفت. پادگان دوکوهه یکی از پادگانهای مهم دوران دفاع مقدس است که مکان آموزش، سازماندهی و اعزام نیروها بوده است و با توجه به ظرفیت های مهمی که در خود داشته نماد پادگان آرمانی برای سربازان امام زمان (عج) محسوب می شده است. دوکوهه بزرگترین مقر برای تجهیز و سازماندهی رزمندگان جبهه جنوب و مانند شهری مملو از جمعیت پرتحرک و انرژی نشاط و زندگی در دوران دفاع مقدس بود. پس از ربوده شدن حاج احمد متوسلیان فرمانده تیپ محمد رسول الله (ص) در لبنان، پادگان دوکوهه به نام پادگان حاج احمد متوسلیان تغییر نام داد. بخش مرکزی و قلب پادگان دوکوهه، حسینیه شهید همت قرار دارد که سالها شاهد شب زندهداری و مناجات و نماز شب رزمندگان هشت سال دفاع مقدس بوده است. دوکوهه با شب های مناجات و راز و نیاز رزمندگانش شناخته و نیز معروف شده است. دوکوهه یعنی پادگان عشق و انتظار و دعا برای فرج امام زمان (عج) است. دوکوهه یعنی یک دنیا حرف، قصه، غصه،نجواها و رزمندگانی که دیگر نیستند. صدای گامهای که دیگر شنیده نمی شود و ماجرای جنگ یعنی صدای پای رزمندگان یعنی همت، حاج احمد متوسلیان، خرازی ... یعنی دعا مناجات، دعای توسل صدای زمزمه های عاشقانه شهدا به گوش می رسد. دوکوهه یعنی مکانی که همیشه به خود می بالد؛ یعنی شکوه اقتدار رزم را بارها مرور کرده یعنی جنگاوری و دلاوری برایش معنا شده است. یعنی تاریخ حماسه و خون دوکوهه دلش برای دعای فرج رزمندگان تنگ شده، دوکوهه یادگاری های جنگ را در خودش نگه داشته است. دوکوهه با ساختمان های نیمه خراب شده اش، دست نوشته ها و یادگاری های شهدا را ثبت کرده و نگه داشته است. مکان دوستان خدا، دانشگاه قرب الهی و فارغ تحصیلانش مدال شهادت برگردن آویخته اند. دوکوهه با قبور شهدای گمنامش، با سقاخانه ساده و بی آلایش خود ماندگار شده و با تمام زیبایی ها و شهدایت که در مکتب سرخ حسینی مدال آور و افتخار آفرین شدند برای تاریخ مقاومت(سال های دفاع مقدس) ماندگار شده ای. دوکوهه مکانی است که در دوران دفاع مقدس شاهد بسیاری نجواهای عاشقانه و امضاء شهادت نامه هاشهدا بوده است آنها که مرد عمل بوده اند شهدا در محراب عبادت بندگی و در میدان عمل جنگاور و در میدان اخلاص ممتاز شدند.دوکوهه مکان پیوند نسلهای گذشته،حال و آینده است،همه می آیند تا توشه ای از این چشمه زلال بردارند و با ره توشه ای ،رهسپار دیار خویش شوند.شهدامردم ایران به امیدی می آیند که با شما پیمان بندیم که ماهم خواستار حضور در پایگاه سربازان امام عصر (عج) هستیم.شما واسطه ما و خدا شوید برایمان دعا کنید تا از غافله عشق عقب افتادیم جا نمانیم. گزارش از محدثه هاشمی زاده انتهای پیام/191
[ یک شنبه 6 فروردین 1396 ] [ 7:47 PM ] [ مهدی گلشنی ]
[ نظرات0 ]
در کنار سفره هفت سین جبههای که از سجاده، سربند، سرنیزه، ساچمه، سنگر، ساعت و سرباز چیده شده بود، همراه با نوای قرآن و صدای توپ و خمپاره سال خود را تحویل کردیم. کد خبر: ۲۳۱۳۸۰ تاریخ انتشار: ۰۴ فروردين ۱۳۹۶ - ۰۱:۰۰ - 24March 2017 به گزارش خبرنگار دفاع پرس از یزد، اوایل اسفند ماه 59 در مرکز تربیت معلم یزد بودم و دوستان زیادی از یزد، شهرستانها و استانهای دیگر پیدا کرده بودم. محیط، بسیار دوستانه و صمیمی بود. روزها در کلاس و فعالیتهای آموزشی و شبها در خوابگاه خاطرات استثنایی را به همراه داشت. با چند نفر از دوستانم هم پیمان شدیم که عید نوروز را در جبهه باشیم. تبلیغاتی در این زمینه کردیم و تا دهم اسفند، حدود 20 نفر ثبت نام کردند. با مراجعه به سپاه تفت و بیان ماجرا، آنها هم همکاری کردند و یک دستگاه مینیبوس به همراه راننده و یک فرمانده دسته در اختیارمان قرار دادند. روز دوازدهم اسفند به همراه بیست نفر از دوستان دانشجوی تربیت معلم برای اولین بار راهی جبهه شدم. شب چهاردهم وارد پادگان شهید بهشتی اهواز شدیم. دو روز آموزش دیدیم، اسلحه تحویل گرفتیم و شب هنگام راهی سوسنگرد شدیم. جاده و بیابان در تاریکی مطلق فرو رفته بود. من کنار پنجره نشسته بودم و فقط میتوانستم کنارههای جاده که با نور ماشین روشن میشد را ببینم. چند کیلومتر که از اهواز دور شدیم، کنار جاده، ماشینها، تانکها و ادوات جنگی سوخته را میدیدم و هرچه به سوسنگرد نزدیکتر می شدیم این ادوات و گاهی جنازههای سوخته هم بیشتر میشد. صدای گلولههای توپ و خمپاره به ما خبر میداد که به خط مقدم نزدیک میشویم و گاهی نوری که با انفجار توپ، خمپاره و گلولههای منور منطقه را روشن می کرد، ما را متوجه میساخت که باید خود را مهیای نبردی سخت کنیم. نیمههای شب به سوسنگرد رسیدیم و در یکی از خانهها که نسبتاً سالمتر از بقیه بود، مستقر شدیم. آنجا دو روز آموزشهای تکمیلی را فرا گرفتیم و زیر نظر شهید بزرگوار اکبر رشیدی که فرمانده منطقه بود، با مسئولیتهایمان آشنا شدیم و روز سوم با یک تویوتای لنکروز به طرف جبهههای جنوب نیسان حرکت کردیم و تا پایان فروردین ماه سال 1360 هم آنجا بودیم که هر لحظهاش برایمان خاطره بود. لحظه سال تحویل در کنار سفره هفت سین جبههای که از سجاده، سربند، سرنیزه، ساچمه، سنگر، ساعت و سرباز چیده شده بود، همراه با نوای قرآن و صدای توپ و خمپاره برگزار شد که از به یادماندنیترین خاطراتم به شمار میآید. انتهای پیام/
[ جمعه 4 فروردین 1396 ] [ 8:38 PM ] [ مهدی گلشنی ]
[ نظرات0 ]
به گزارش خبرنگار دفاع پرس از مازندران، با هدف معرفی شهدای استان مازندران، کتاب «فاتحان فاو» را که به توسط انتشارات «سرو سرخ» وابسته به اداره کل حفظ آثار و نشر ارزش های دفاع مقدس مازندران و با حمایت استانداری مازندران، بنیاد شهید و امور ایثارگران استان و سپاه کربلا به چاپ رسیده است، تورقی زده و ضمن معرفی کوتاهی از این کتاب، روایت زندگی یکی از شهدای انتظامی این کتاب را که در عملیات والفجر هشت به شهادت رسید مرور میکنیم. کتاب «فاتحان فاو» فرهنگ نامه فرماندهان شهید مازندران در عملیات والفجر هشت و موقعیت پدافندی فاو است که به کوشش «سید حسین ولی پور زرومی» و با همکاری 13 نویسنده به عنوان جلد اول از فرهنگنامه شهدای مازندران با اتخاذ از شیوه پژوهشی، تلاش کرد تا زندگی 45 تن از فرماندهان شهید استان مازندران را که 40 تن در عملیات والفجر 8 و پنج تن در موقعیت پدافندی فاو به شهادت رسیده اند در 526 صفحه بررسی کند. اینک روایتی از زندگی سردار شهید «سیدمهدی حسینی ولشکلایی» از فرماندهان شهید نیروی انتظامی استان مازندران برگرفته از این کتاب به قلم «سیدحسین ولیپور زرومی» و «زینب رضایی » در ادامه می آید: سیدمهدی حسینی فرزند سیدنعمت، در هشتم اردیبهشت سال 1339 از مادری به نام حلیمه رمضانپور، در روستای ولشکلا از توابع شهرستان ساری به دنیا آمد. در خانوادهای کشاورز، مذهبی و متدین رشد یافت. همزمانی ولادت کودک با میلاد منجی عالم بشریت(عج)، باعث شد تا پدر، فرزند خود را به نام مهدی مزیّن کند. سیدمهدی اولین فرزند خانواده بود و یک برادر و سه خواهر داشت. از همان دوران کودکی، قرآن و نماز را از پدر و مادرش آموخت تا به سن مدرسه رسید. دوران ابتدایی و راهنمایی را در زادگاهش گذراند و همزمان، یاریگر خانواده در تأمین معاش بود. برای ادامۀ تحصیل، به دبیرستان پهلوی سابق ساری رفت و توانست دیپلم خود را در رشته اقتصاد دریافت نماید. سیدمهدی، همگام با ملت در تبوتاب انقلاب قرار گرفت. از طریق دوستان و همکلاسیهایش بهویژه شهید حسین بهرامی، با افکار و اندیشههای امام خمینی(ره) آشنا شد و در فرآیند مبارزات انقلاب در راهپیماییها و پخش اعلامیه، فعالیت داشت. با پیروزی انقلاب، به عضویت انجمن اسلامی و سپس پایگاه بسیج محل درآمد. بیشتر اوقات کاری سیدمهدی در این ایام، در فعالیتهای انجمن و پایگاه مقاومت محل خلاصه میشد و در تمام برنامهها و جلسات، از جمله آموزشهای رزمی و تیراندازی، شرکت میکرد. سیدمهدی در 20/8/1358 لباس مقدس سربازی بر تن کرد و جمعیِ لشکر 77 خراسان شد. از آنجایی که این لشکر در آبادان خط پدافندی داشت، او نیز به همراه همخدمتیهای خود از اولین روز جنگ تحمیلی، به دفاع از سرزمین اسلامی پرداخت و تا پایان خدمت سربازی در جبهه حضور داشت. در همین دوران، در پی مجروحیت از ناحیه پا، ابتدا در آبادان بستری شد و برای ادامۀ درمان به بیمارستان بوعلیسینای ساری انتقال یافت. سیدمهدی در 17/10/1360 با دختری به نام اکرمالسادات نوربخش ازدواج کرد. ثمره این وصلت، دو فرزند به نامهای سیدکمیل و سیدهمحدثه بود. بعد از ازدواج، برای استخدام در کمیته انقلاب اسلامی استان اقدام کرد. پس از طیِ فرآیندهای متداول جذب در ماههای بهمن و اسفند سال 1360، بر اساس تأیید و اعلام ستاد مرکزی کمیته انقلاب اسلامی کشور، از 15/12/1360 در کمیته استان جذب شد. دوره آموزش اولیه استخدامی را نیز از 15/1/1361 در پادگان نصر تهران گذراند. پس از بازگشت، در دفتر نظارت و بازرسی کمیته استان بکارگیری شد. از 23/10/1362 نیز بهعنوان مسئول دفتر این واحد معرفی شد و تا 9/11/1363 در این مسئولیت خدمت کرد. از 28/2/1364 به سمت معاون اداری- مالی کمیته استان منصوب و در نهایت از 17/9/1364 بهعنوان مسئول حفاظت کمیته استان معرفی شد و در این سمت تا زمان شهادت انجام وظیفه نمود. قابل ذکر است که سیدمهدی در تابستان سال 1361 به حج تشرّف یافت. به رغم درگیریهای فراوان در محیط کاری، روح شهید برای حضور در جبهه، واله و حیران بود. ممانعتهای سازمانی، سیدمهدی را به شدت اذیت میکرد. با وجود اینگونه مسائل، علاوه بر خدمت سربازی، حدود 12 ماه دیگر نیز توانست همنشین رزمندگان در جبههها شود. بار اول، در حالیکه هنوز چند ماهی از خدمتش در کمیته انقلاب اسلامی نگذشته و تازه از حج ابراهیمی بازگشته بود، به مدت سه ماه از 25/8/61 از طریق واحد اعزام نیروی کمیته، بهعنوان رزمنده، به جبهه گیلانغرب اعزام شد. انجام برخی اقدامات فرهنگی در سطح شهر، با همکاری امام جمعه گیلانغرب، از جمله فعالیتهای سیدمهدی در این مدت بود. برای بار دوم در 17/5/1363 به مدت چهار ماه و باز هم از طریق واحد اعزام نیروی کمیته، به عنوان خمپارهانداز و دیدهبان به تیپ امام موسیبنجعفر (ع) معرفی و عازم جبهه غرب شد. پس از بازگشت از جبهه، در تاریخ 5/9/1363 در حالیکه در مرخصی پایان دوره به سر میبرد، تقاضای خدمت در استان سیستان و بلوچستان را مطرح کرد ولی عملی نشد. چند ماه بعد، برای بار سوم، در 22/12/63 از طریق بسیج سپاه پاسداران ناحیه مازندران بهعنوان فرمانده گروهان، عازم جبهه جنوب شد. در پایان، برای بار چهارم در 1/11/1364 یک روز پس از اعزام یکصد هزار نفری سپاهیان محمد(ص) و از طریق بسیج سپاه پاسداران ناحیه مازندران، بهعنوان فرمانده گروهان، عازم منطقه عملیاتی والفجر8 شد. گویا در آخرین اعزام، سید مهدی مُصِرتر از همیشه بود... به این ترتیب، از حضور سیدمهدی در منطقه، چند روزی بیشتر نگذشته بود که این سردار رشید اسلام، در شب عملیات والفجر8 در تاریخ 21/11/64 به علت اصابت تیر مستقیم دشمن و واژگونی قایق در اروندرود به آرزوی دیرینهاش رسید و هدیۀ سرخ الهی را پذیرفت. پیکر پاک و مطهرش پس از حدود 10 روز ماندن در آب اروند، کشف و شناسایی شد و پس از تشییع باشکوه در یک روز بارانی در ساری، در تاریخ 5/12/1364 در گلزار شهدای روستای ولشکلا به خاک سپرده شد. انتهای پیام/
[ جمعه 4 فروردین 1396 ] [ 8:38 PM ] [ مهدی گلشنی ]
[ نظرات0 ]
جایجای کردستان محل نمایش دلدادگی عاشقان امام روح الله میباشد که برای پاسداری از آرمانهای بزرگ انقلاب اسلامی فداکاریهای بزرگی را در تاریخ پرافتخار ایران اسلامی ثبت و ضبط کردهاند. یک از این مکانهای یادمانی دفاع مقدس استان کردستان که شاهد فداکاری وعروج مظلومانه پیشمرگان مسلمان کرد میباشد تپه الله اکبر(پارک جنگلی توس نوذر سنندج) میباشد. کد خبر: ۲۲۸۵۳۱ تاریخ انتشار: ۰۴ فروردين ۱۳۹۶ - ۰۹:۰۰ - 24March 2017 به گزارش دفاع پرس ازسنندج، بعد از اتمام جنگ تحمیلی تعدادی از گروه های مردمی به صورت خودجوش به مناطق عملیاتی اعزام شدند تا بتوانند ضمن بازسازی و رسیدگی به مناطق، بازدیدی هم از خاطرات مربوط به رشادت های رزمندگان داشته باشند. در سال 78 مقام معظم رهبری با سفر به مناطق عملیاتی شلمچه در میان زائران قرار گرفتند و با تاکید خود بر استفاده و بهره مندی از ظرفیت های این سفر معنوی گسترش آن را امری ضروری به منظور ترویج فرهنگ دفاع مقدس و همینطور حفظ و حراست از آرمان ها و دستاوردهای شهداء دانستند. در تاریخ ۱۳۷۸/۱۲/۱۲ دستورالعملی مبنی بر تشکیل ستاد هماهنگی راهیان نور با مسئولیت و ریاست بنیاد حفظ آثار و نشر ارزشهای دفاع مقدس از سوی ستاد کل نیروهای مسلح ابلاغ گردید که در این دستور العمل به ۲۱ محل جهت بازدید کاروانهای راهیان نور اشاره شده است. در سال ۱۳۸۴ و با ابلاغ فرمانده کل قوا، ستاد مرکزی راهیان نور در قالب اساسنامه بنیاد حفظ آثار و نشر ارزشهای دفاع مقدس مأموریت خود را از سر گرفت. به همین منظور ستاد مرکزی راهیان نور با هدف ساماندهی به وضعیت راهیان نور در سال ۱۳۸۳ ذیل ساختار بنیاد حفظ آثار و نشر ارزشهای دفاع مقدس تعریف و در سال ۱۳۸۴ ستاد مرکزی راهیان نور تأسیس شد. در حال حاضر نیز ایام تعطلات عید یکی از بهترین فرصت هایی است که می توان در مناطق عملیاتی حضور یافت و از نزدیک با رشادت های رزمندگان هشت سال جنگ تحمیلی آشنا شد. هم اکنون در سه نقطه غرب، جنوب غربی و شمال غرب مناطق عملیاتی وجود دارد که هر کدام در قالب یادمان شهید همه ساله مورد بازدید تعداد زیادی از گردشگران قرار می گیرد گردشگری جنگ را می توان آیینه ای برای انعکاس تاریخ پرافتخار جنگ و دفاع مقدس دانست که امروزه علاوه بر گردشگران داخلی توجه بسیاری از گردشگران خارجی را نیز جلب کرده است و همه ساله در ایام مختلف سال تعداد زیادی از آنها در قالب اردوهای مختلف از کشورهای گوناگون به ایران سفر می کنند و این مناطق را مورد بازدید خود قرار می دهند. بر همین اساس به منظور آشنایی بیشتر مردم و گردشگران با یادمان های دفاع مقدس در این شماره به سراغ یادمان تپه الله اکبر رفتیم. اوج حماسه در تصرف تپه با پاکسازی بیمارستان توحید، تصمیم بر این می شود که تپه مشرف به بیمارستان توحید ـ پارک جنگلی توس نوذر ـ پاکسازی شود. تعداد زیادی از نیروهای سپاهی، ارتشی و اعضای سازمان پیشمرگان مسلمان در بیمارستان توحید سازماندهی می شوند و فرماندهی عملیات را ابو شریف، مام رحیم (احمدی) و شهید داریوش چاپاری عهده دار می شوند. تصمیم گرفته می شود که نیروها شب هنگام به طرف تپه حمله ور شود؛ تعداد 600 نفر نیرو سازماندهی و آماده حمله به تپه می شوند. خشاب ها آماده، قمقمه ها پر از آب و کوله ها بسته می شود. همه چیز برای یک حمله جانانه و فتح تپه مهیاست. نیروهای سپاه اسلام با فتح تپه توس نوذر، شادمان می شوند و با همان لباس های خونی که به تن دارند، شعار الله اکبر سر می دهند. از آن روز به بعد آن تپه در کردستان به نام تپه الله اکبر مشهور شد.
[ جمعه 4 فروردین 1396 ] [ 8:38 PM ] [ مهدی گلشنی ]
[ نظرات0 ]
کد خبر: ۲۳۲۳۰۷ تاریخ انتشار: ۰۴ فروردين ۱۳۹۶ - ۰۹:۰۱ - 24March 2017 شهید سید مرتضی فیاض لاهیجانی
تصاویر کمتر دیده شده از سردار سرلشکر پاسدار شهید مهدی باکری - (6)
ادامه مطلب
یادمان تپه نورالشهدای تهران میزبان دو شهید گمنام دفاع مقدس+ تصاویر
ادامه مطلب
شهیدی که بهائیت را در شیراز زمین زد
ادامه مطلب
2 جوان رعنا و رشید گمشدهاند!
ادامه مطلب
هنوز صدای شهدا از دوکوهه به گوش میرسد
ادامه مطلب
هفت سین جبههای
ادامه مطلب
فاتحان فاو
ادامه مطلب
تپهای که با ندای الله اکبر آزاد شد
علی رغم اینکه همه می دانند در جنگ های پارتیزانی ارتفاع حتی دو متر هم بسیار مهم است و کسی که در ارتفاع کمین کرده، پیروز خواهد بود، ولی با تاریک شدن هوا، نیروهای سپاه اسلام دل را به دریا می زنند و از سه محور به تپه یورش می برند.
در هر محور تعداد سه و یا چهار نفر به عنوان فرمانده معین شده اند، که در صورت شهادت نفر اول، دومی فرماندهی را بر عده بگیرد، و در صورت شهادت دومی، سومی فرماندهی را عهده دار شود و الی آخر.
عملیات شروع می شود ولی به دلیل تسلط گروهک ها که در نوک قله کمین کرده اند، آمار شهدا بالا می رود و فرماندهان با دیدن این وضع با بی سیم خبر عقب نشینی را اعلام می کنند. نیروها به بیمارستان توحید بر می گردند، شهدا و زخمی ها به فرودگاه سنندج منتقل می شوند. فردای آن روز باز هم تعداد 600 نفر نیرو سازماندهی می شود و بازهم عملیات با شکست مواجه می شود.
شب سوم باز هم تعداد 600 نفر نیرو سازماندهی می شود. این بار فرزندان امام روح الله هم قسم می شوند که یا تپه را از دست گروهک ها می گیرند و یا اینکه همگی شهید می شوند.
بچه ها همدیگر را در آغوش می گیرند و از همدیگر حلالیت می خواهند. همه آماده شهادت هستند، کسی خیال برگشتن ندارد؛ مگر بعد از فتح تپه!
فرمان حمله صادر می شود، باز هم مثل شب های قبل تعداد زیادی از نیروها درو می شوند ولی احدی قصد عقب نشینی ندارد. بعد از چند ساعت درگیری و نزدیک اذان صبح، تپه به تصرف نیروهای سپاه اسلام در می آید.
گروهک کومله، تانکی را که روی تپه مستقر کرده بود و با آن آتش بر سر بچه ها می ریخت، را با خود برده بود. جنگ روی تپه، جنگ تن به تن بود. ولی مزدوران اجنبی زمانی که عزم راسخ سپاهیان اسلام را می بینند، به طرف شهر فرار می کنند و با کمک سپر انسانی پا به فرار می گذارند.
ادامه مطلب
شهید سید مرتضی فیاض لاهیجانی
ادامه مطلب