دفاع مقدس

دفاع همچنان باقی است

شهادت پسرم باعث افتخارمان است/‌ به مادرم بگویید هنگام شهادتم گریه و بی‌تابی نکند

مادر شهید معین بیانی گفت: پسرم عاشق شهادت بود؛ افتخار می‌کنم که شهید شده است.

کد خبر: ۲۳۷۷۶۹

تاریخ انتشار: ۱۱ ارديبهشت ۱۳۹۶ - ۱۴:۱۷ - 01May 2017

شهادت پسرم باعث افتخارمان است/‌ به مادرم بگویید هنگام شهادتم گریه و بی‌تابی نکندبه گزارش گروه سایر رسانه های دفاع پرس، در حادثه تروریستی میرجاوه، 9 سرباز و کادر هنگ مرزی شهید، یک نفر مفقود و دو نفر مجروح شدند.


شهید مدافع وطن سرباز مرزبان معین بیانی از روستای گلند از شهدای این حادثه تروریستی است که در استقبالی باشکوه توسط مردم تشییع و در گلزار شهدای شهر دلند به خاک سپرده شد.

مادر شهید معین بیانی گفت: پسرم متولد 1374 و 45 روز به پایان سربازیش باقی مانده بود و افتخار می‌کنم که پسرم در راه دفاع از کشورش شهید شده است.

وی ادامه داد: عاشق لباس نظامی و عاشق شهادت بود و لباسش را دوست داشت؛ همیشه می گفت که خیلی دوست دارم شهید شوم.

مادر شهید مدافع وطن گفت: در تماس های روزهای اخیر که حرف از دلتنگی می زدم به من می گفت چیزی به پایان سربازیم باقی نمانده است؛ کمی صبر کن برمی‌گردم.

وی ادامه داد: در آخرین دیدارش حرف از شهادت می زد؛ می‌گفت که شهید می شوم، در وقت غذا مرتب تکرار می کرد که این آخرین خوردن غذای من با شماهاست، می گفتم که این حرفها را تکرار نکن.

مادربزرگ شهید گفت: دشمنان هرچقدر بچه های ما را به شهادت برسانند، جوانان ما با اراده راسخ تر برای دفاع از خاک کشور قدم بر می دارند.

خاله شهید به خبرنگار ما گفت: می‌گفت به مادرم بگویید که در هنگام شنیدن خبر شهادتم زیاد گریه و بی تابی نکند.

وی ادامه داد: وقتی پیشنهادی برای تغییر مکان خدمت سربازی اش می دادیم در جوابمان می‌گفت که سربازهای دیگر هم پدر و مادر دارند و قبول نمی کرد.

 

منبع: نوید شاهد 


ادامه مطلب

[ دوشنبه 11 اردیبهشت 1396  ] [ 3:56 PM ] [ مهدی گلشنی ]

[ نظرات0 ]

جانباز همانند عباس (ع) به ولی زمان خود وفادار است

روز جانباز روز کسانی است که همانند عباس (ع) در وفاداری به امام و ولی زمان خود پای‌بند هستند.
کد خبر: ۲۳۷۷۷۰
تاریخ انتشار: ۱۱ ارديبهشت ۱۳۹۶ - ۱۴:۴۲ - 01May 2017
 
روز جانباز روز کسانی است که همانند عباس(ع) در وفاداری به امام و ولی زمان خود پایدار ماندند

گروه استان‌های دفاع پرس- احمد دواتگر؛ چهارم شعبان مصادف است با ولادت حضرت ابوالفضل (ع). در نگاه ما عباس (ع) تمثال وفاداری، غیرت، مردانگی، عزت و شرف است.

آقایی که به خاطر مشکی آب بی‌دست نشد بلکه معرفت و بصیرتش به او اجازه نداد که به دستانش فکر کند، لذا عباس نه تنها در میدان عمل نترسید بلکه در مقابل دشمنش سر فرود نیاورده و از هیاهویش نیز نترسید و در مسیری که گام برداشته بود ذره‌ای شک و تردید و تزلزل به دل راه نداد و بدون اعتنا به جمعیت کثیر دشمن در آن میدان نابرابر وارد گردید و جانش را تقدیم نمود.

 اگر بخواهیم این یار باوفای امام حسین (ع) را در یک جمله بیان نمائیم باید گفت عباس آمد تا شجاعت، ایثار و برادری را به معنای واقعی در دوره‌ای که انجماد فکری بر ذهن مردمان سایه افکنده بود، ثابت نماید.

 و چه زیبا میلاد ابوالفضل (ع) به نام روز جانباز لقب گرفته است واژه جانباز یادآور حماسه دلاورمردانی است که با لبخند خود بر زخم‌های ناشی از اصابت تیر و ترکش نام زیبای عباس (ع) را در کربلا زنده می‌کنند. 

روز جانباز روز کسانی است که همانند عباس (ع) در وفاداری به امام و ولی زمان خود پایدار ماندند.

روز جانباز نگارنده را یاد جانباز ۷۰ درصد «حاج رجب محمدزاده» می‌اندازد، همان جانباز عزیز و غیرتمندی که در سال ۹۵ برای همیشه آسمانی گردید.

او که بعد از مجروحیت سال‌ها در خانه ماند و کمتر در مجامع عمومی ظاهر گردید چون می‌دانست حضورش در خیابان و یا کوچه بعضی‌ها را به دلیل وضعیت صورتش که بطور کامل به هم ریخته شده بود، فراری خواهد داد اما حیف همان جماعت نمی‌دانستند زیباترین صورت را حاج رحب داشته است جماعتی که نمی‌دانستند او ۲۹ سال با نی غذا خورد تا یک وجب از سرزمینی که صورتش برای آن فدا شده است؛ به تاراج نرود.

کمتر کسی بود که از حال و روزش خبر داشته باشد ولی او از بابت جانبازی‌اش هیچ ادعایی نداشت تا آنجا که وقتی در کوچه پس‌کوچه‌های شهرش با تهمت جذامی روبرو گردید آن تهمت ناروا را با جان و دل خرید اما حیای او به وی اجازه نداد که خود را جانباز بنامد مثل بسیاری از جانبازان که هر روز با آن‌ها در خیابان‌های شهرمان روبرو می‌شویم بدون آنکه بدانیم او همان مرد بزرگی است که در روزگاری نه چندان دور از عزت و استقلال این کشور دفاع نموده است اگر چه با بی‌مهری‌های برخی افراد نیز روبرو می‌شوند اما زبان به شکوائیه باز نکرده‌اند زیرا بر این اعتقاد است معامله‌ای بود که در راه خدا شکل گرفته لذا همان بی‌مهری‌ها را با جان و دل آن هم برخلاف میل باطنی خود می‌پذیرد و برای رضای خدا تحمل می‌کند زیرا مثل برخی‌ها به دنبال گرفتن سهم و یا غنیمت خود از انقلاب نمی‌باشد همانطور که انتظار ندارد که به او ذخیره انقلاب لقب دهند.

اما یقین دارم آیندگان قضاوت خوبی در مورد آن‌ها خواهند کرد اما حیف که هیچ یک از این بزرگ‌مردان مرد در آن روزگار در قید حیات نخواهند بود و تنها حماسه آن‌هاست که نسل به نسل بر زبان‌ها جاری خواهد بود.

انتهای پیام/


ادامه مطلب

[ دوشنبه 11 اردیبهشت 1396  ] [ 3:56 PM ] [ مهدی گلشنی ]

[ نظرات0 ]

آیین تقدیر از جانبازان نداجا برگزار شد

آیین تقدیر از جانبازان نیروی دریایی ارتش جمهوری اسلامی ایران صبح امروز با حضور فرمانده این نیرو برگزار شد.

کد خبر: ۲۳۷۷۷۸

تاریخ انتشار: ۱۱ ارديبهشت ۱۳۹۶ - ۱۴:۵۰ - 01May 2017

آیین تقدیر از جانبازان نیروی دریایی ارتش برگزار شد

به گزارش گروه دفاعی امنیتی دفاع پرس، آیین تقدیر از جانبازان حماسه‌ساز هشت سال دوران دفاع مقدس نیروی دریایی ارتش جمهوری اسلامی ایران صبح امروز (دوشنبه 11 اردیبهشت) و در سالروز میلاد با سعادت حضرت ابولفضل العباس (ع) و روز جانباز برگزار شد.

 

در این مراسم امیر دریادار «حبیب الله سیاری» فرمانده این نیرو نیز حضور داشت.

 

انتهای پیام/ 211


ادامه مطلب

[ دوشنبه 11 اردیبهشت 1396  ] [ 3:56 PM ] [ مهدی گلشنی ]

[ نظرات0 ]

نخستین سالگرد شهدای حماسه خان‌طومان در مازندران برگزار می‌شود

نخستین سالگرد شهدای حماسه خان‌طومان دوشنبه 18 اردیبهشت در مازندران برگزار می‌شود.

کد خبر: ۲۳۷۷۷۴

تاریخ انتشار: ۱۱ ارديبهشت ۱۳۹۶ - ۱۴:۵۰ - 01May 2017

به گزارش خبرنگار دفاع پرس از مازندران، همزمان با ایام شهادت 13 شهید مدافع حرم از لشکر عملیاتی 25 کربلا در خان‌طومان سوریه، مراسم ویژه‌ای با حضور مردم شهیدپرور و خانواده‌های معزز و معظم شهدا روز دوشنبه 18 اردیبهشت بعد از نماز مغرب و عشا در مصلای امام خمینی شهرستان ساری برگزار می‌شود.

این مراسم با سخنرانی سردار غیب‌پرور رئیس سازمان بسیج مستضعفین و مداحی مداح اهل بیت حاج صادق آهنگران همراه خواهد بود.

سالگرد شهدای حماسه خان طومان در مازندران برگزار می شود 

انتهای پیام/


ادامه مطلب

[ دوشنبه 11 اردیبهشت 1396  ] [ 3:56 PM ] [ مهدی گلشنی ]

[ نظرات0 ]

می‌گفت هیچ وقت بسیج را رها نکنید/ «تلگرام» خبر شهادت پسرم را داد

دوست شهید معزغلامی گفت: یادم می‌آید برای یک ماموریت بسیج سر کارش در سپاه نرفت. گاهی هم که من کم می‌آوردم می‌گفت در بدترین شرایط هر چیزی را رها کردید بسیج را رها نکنید. تا این اندازه به بسیج اعتقاد داشت.

کد خبر: ۲۳۷۷۷۹

تاریخ انتشار: ۱۱ ارديبهشت ۱۳۹۶ - ۱۴:۵۸ - 01May 2017

به گزارش گروه سایر رسانه های دفاع پرس، راه رفتنش، خندیدنش و حتی خوابیدنش خاطره شده‌است. آن‌قدر که آدم می‌خواهد همه خاطره‌هایش را قاب بگیرد تا مدام جلوی چشمش باشد. برای همین ساعت و انگشترهایش، لباس نظامی و سربندش و حتی کفش‌هایش روی میز خانه‌ است و آنقدر داغ نبودنش تازه‌ است که هنوز مادر می‌تواند عطر تن تک‌پسر خانه‌اش را از لابلای یادگاری‌هایش استشمام کند.

 

تک‌پسرخانه غلامی از کودکی آرزوهای بزرگی داشت. آرزوهایی که او را به سمتی سوق داد تا برخلاف آینده‌ای که همه آرزویش را داشتند، لباس پاسداری را انتخاب کند تا به جای زمین در آسمان پی‌خواسته‌هایش بگردد.

 

می‌گفت هیچ وقت بسیج را رها نکنید/ «تلگرام» خبر شهادت پسرم را داد


شهید حسین معزغلامی دومین شهید مدافع حریم اسلام و اهل بیت در سال جدید است که در چهارم فروردین ماه درست دو روز پیش از تولد ۲۳ سالگی به شهادت رسید. به بهانه روز پاسدار به خانه این شهید تازه رفتیم تا راوی قصه‌اش باشیم. خانه‌ای که اگرچه پدر و مادر سرشان را بالا می‌گیرند اما زخم بزرگی بر دل دارند.

در کودکی برای خودش سنگر درست می‌کرد

شهید حسین معزغلامی متولد ۶ فروردین ۱۳۷۳ است. پدرش با ۳۲ سال سابقه، بازنشسته نیروی هوایی ارتش جمهور اسلامی ایران است تا همان اول بدانیم قصه علاقه حسین به مسیر جهاد از کجا آب می‌خورد.‌ علاقه‌ای که به گفته مادر شهید وارد بازی‌های کودکانه‌اش هم شده بود: «از بچگی عاشق خدمت کردن و کارهای نظامی بود. در بازی‌هایش چند بالش روی هم می‌گذاشت و برای خودش سنگر درست می‌کرد. لوله جاروبرقی را هم مثل اسلحه در دستش می‌گرفت و تیراندازی می‌کرد.

 

می‌گفت هیچ وقت بسیج را رها نکنید/ «تلگرام» خبر شهادت پسرم را داد 

 

یکی از آرزوهایش این بود که پاسدار شود. با اینکه رشته خوبی‌ هم در دانشگاه قبول شد اما چون می‌خواست پاسدار شود نرفت. در نهایت دانشگاه امام حسین(ع) امتحان داد و قبول شد. در کنارش مداحی کردن را هم دوست داشت. شعرهای مذهبی را با کمک پدر و خواهرهایش حفظ می‌کرد تا در هیئت بخواند.

 

یادم می‌آید یکسال در محرم و شب حضرت علی‌اصغر شعر زیبایی خواند که اتفاق جالبی بود. از همان بچگی با این چیزها کیف می‌کرد. در اتاقش را می‌بست و برای خودش می‌خواند یا به مسجد می‌رفت تا مکبر نماز جماعت باشد. آخر هم با پول‌های توی جیبش هیئتی را به نام منتظران مهدی(عج) راه انداخت. بعد هم بیشتر حقوقش را آنجا خرج می‌کرد و با این کار خیلی از بچه‌های محل را جذب هیئت کرد.»

حسین می‌خواست بهترین رفیقم باشد

حسین یک عموی شهید دارد که پدر همیشه از خاطراتش برای او گفته‌ است. اینکه علاوه بر برادر، رفیق خوبی برای پدر بود و این جمله حسین را تشویق می‌کرد که کاش بتواند جای عمو را برای پدرش پُر کند: «از بچگی دوست داشت کارهای سخت و سنگین انجام دهد. مثلا از بلند کردن بارهای سنگین خوشش می‌آمد. همه سعی اش را می کرد که بلندش کند. برای همین وقتی از خاطراتم با سرداران جنگ و رفاقتم با برادر شهیدم می‌گفتم، باعلاقه گوش می‌داد.

 

می‌گفت هیچ وقت بسیج را رها نکنید/ «تلگرام» خبر شهادت پسرم را داد 

 

یادم می‌آید یک‌بار به من گفت: بابا من سعی می‌کنم مثل عمو برایت رفیق خوبی باشم. این اواخر از من پرسید: بابا من مثل برادرت شده‌ام؟ گفتم حالا خیلی مانده. اما توانسته بود. من و حسین حتی در خانه باهم کشتی می‌گرفتیم.»

از کودکی حلال و حرام می‌فهمید

حالا هر قدمی که حسین در خانه پیش چشم پدر و مادرش برداشته‌ خاطره‌ شده ‌است و خواستنی، اما در این میان خاطراتی دارد که مادرش می‌گوید او را از همسن و سالهایش متمایز می‌کرد: «دوم دبستان بود که خانه‌مان را عوض کردیم و به اینجا آمدیم. خواهرهایش به حسین پول دادند و او را فرستادند که برای همه بستنی عروسکی بخرد. حسین با همان پول اشتباهی بستنی مگنوم برداشته بود. خانه که آمد خواهرها گفتند: «حسین تو از خودت پول گذاشتی؟ چون این بستنی‌ها گران‌تر است.» بلافاصله پول گرفت و پول اضافه را به مغازه برد. مغازه دار می‌گوید: «تو پسر کی هستی؟ چون معمولا اینطور موقع‌ها بچه‌ها پول اضافی را توی جیبشان می‌گذارند.» اما حسین گفته بود نه این پول حرام است.

 

حسین به همه شرعیات از کودکی حساس بود. از همان بچگی فرق محرم و نامحرم را می‌دانست. اگر قرار بود مردی به خانه بیاید، حواسش به حجاب خواهرهایش بود. معلم دبستان حسین بعد از مراسم تشییع آمد و گفت یکبار در همان دوران ابتدایی داشت قرآن را تلاوت می‌کرد. از بس زیبا خواند آمدم دستم را روی شانه‌هایش بگذارم، دیدم این بچه حیا می‌کند و عقب‌عقب می‌رود. حسین واقعا خاص بود.»

حضرت زینب خودش حسین را تربیت کرد

حسین آنقدر برای پدر و مادرش دوست داشتنی است که مادر هنوز پیام‌هایی که حسین از سوریه فرستاده‌ است را چک می‌کند. او آنقدر برای همه عزیز بود که بارها از خانواده‌اش سوال می‌شود مگر آنها برای تربیتش چه کاری انجام داده‌اند که حسین تا این اندازه برای همه دلنشین است: «یکبار از ما پرسیدند برای تربیت حسین چه کاری انجام دادید. گفتم باور می‌کنید من حس می‌کنم حسین نتیجه تربیت ما نبود. حضرت زینب خودش حسین را برای چنین روزی تربیت کرد. به خصوص اینکه برایش چندین مرتبه اتفاق‌هایی افتاد که خدا او را دوباره به ما داد. یکبار سوار ماشین بود. پدرش می‌خواست دور بزند که در ماشین بازشد و حسین با صورت به زمین خورد. یکبار هم در گنجنامه همدان یخ‌های زیر پایش آب شد. حسین لیز خورد و می‌خواست به پایین پرت شود و انگار خدا دست حسین را نگهداشت تا زنده بماند.»

می‌خواست وابستگی روحی ما را به خودش کم کند

حسین از ۱۸ سالگی پاسدار می‌شود درست زمانی که سوریه وارد بحران‌های جدی می‌شود. مادر حسین می‌گوید از همان ابتدا همه اعضای خانواده پیگیر اخبار و شهدای سوریه بودند و پدر و مادر می‌دانستند دیر یا زود حسین هم می‌خواهد به قافله رزمندگان این جنگ بپیوندد.

 

مادر شهید می‌گوید: «خانواده ما همه مطلع هستند. ما می دانستیم اگر رزمندگان ما جلوی دشمن ایستادگی نکنند، باید در کرمانشاه و همدان با آنها بجنگیم. حسین هم از آن موقع‌ها هوای رفتن داشت. می‌دانستیم باید برود، اما پدر و مادر حتی اگر بخواهد هم نمی‌تواند وابستگی خودش را از بین ببرد. هربار می‌خواستیم توجیهش کنیم، می‌گفت: «اگر من نروم، پس چه کسی باید برود؟»

 

پدر شهید درباره حسین می‌گوید: «حسین تک‌پسر ما بود. تمام اراده ما این بود حسین در سلامت باشد. حتی می‌خواستیم گشت‌های شبانه بسیج را نرود. باور کنید اگر می‌توانستیم برای حفاظتش از رفت و آمد در مدرسه و کوچه هم منع می‌کردیم. تلاش کردیم حسین ازدواج کند، اما هربار به نوعی طفره می رفت. گاهی حسین از برخورد ما راضی نبود. آخر ما خیلی دوستش داشتیم. حتی هر دفعه که وارد خانه می‌شد من از جایم بلند می‌شدم، اما او این کار را دوست نداشت و می‌خواست این وابستگی روحی را کم کند.»

شب‌ها گوشی موبایل را روی قلبم می‌گذاشتم

حسین سه بار برای ماموریت به سوریه می‌رود. رفقای حسین می‌گویند او همیشه می‌گفت: «تا سه نشه بازی نشه.» برای همین بار سوم برای همه پر از اضطراب است. شب آخر را هیچ‌کس نمی‌خوابد. یک لحظه بیشتر دیدنش برای اهل خانه یک دنیا می‌ارزد.

 

مادر شهید می‌گوید: «ما همیشه دنبال این بودیم که بدانیم حسین چه غذایی دوست دارد تا برایش درست کنیم. یا چه چیزی نیاز دارد برایش فراهم کنیم، اما حسین هیچ‌وقت چیزی بروز نمی‌داد. دفعه آخر هم با کسی خداحافظی نکرد. چون یکی از اقوام حال روبراهی نداشت و می‌گفت اگر بفهمد، حالش بد می‌شود. حتی دوست نداشت تا فرودگاه با او برویم. وقتی درحال رفتن بود روی پاگرد ایستاد و برگشت سمت من گفت: «مادر تو را به خدا گریه نکن!»

 

دلشوره عجیبی داشتم. حس می‌کردم حسین خیلی نورانی شده‌است. بعد از رفتن کارم این شده بود که مدام کانال‌های خبری مدافعان حرم را چک کنم و ببینم چه خبر است. هیچ‌وقت به خودم اجازه نمی‌دادم حتی لحظه‌ای فکر کنم که من زنده باشم و حسینم زنده نباشد. با این حال هرشب خواب تشییع جنازه عظیمی را می‌دیدم که شهیدش حسین نبود؛ اما این خواب هرشب تکرار می‌شد. تا اینکه روزهای آخر خواب دیدم یکی از شهدا خودش را «حسین بواس» معرفی کرد. او لباس‌های حسین را برایم آورده‌بود.

 

بیدار که شدم نامش را سرچ کردم. دیدم بله یکی از شهدای خان‌طومان است. آنقدر استرس داشتم که شب‌ها گوشی موبایل را روی قلبم می‌گذاشتم که نکند حسین پیام بدهد و من نفهمم. روز مادر و تحویل سال با هم حرف زدیم و تبریک گفت. مدام می‌گفت نگران نباش. اما آخر خبر شهادتش را خودم در همین کانال‌های تلگرامی خواندم.»

 

می‌گفت هیچ وقت بسیج را رها نکنید/ «تلگرام» خبر شهادت پسرم را داد


می‌گفت هرچیزی را رها کردید، بسیج را رها نکنید!

سیدعلی، عباس و سیدحمید دوستان صمیمی حسین هستند و امروز به خانه‌ رفیق‌شان آمدند تا برای ما از رفاقتشان بگویند. سیدعلی دوست هم‌دانشگاهی حسین است و رفقاتشان در رفت‌وآمدهای دانشگاه‌ گل انداخته است. سیدعلی درباره این رفاقت می‌گوید: «حسین را از زمان دانشگاه می‌شناسم. در رفت و آمد به دانشگاه دوستی‌مان شکل گرفت. مدرک دانشگاهش را هم تازه‌ گرفته‌ایم. او با معدل ۱۷ فارغ التحصیل شد. همیشه باهم بودیم. سال ۹۴ نزدیک اربعین که همه نیرو لازم بودند، صبح‌ها سرکار بودیم و بعد از کار تا نیمه‌های شب در بسیج مشغول بودیم. بعد هم که خانه می‌آمدیم دوباره ۶ صبح بیدار می‌شدیم. حسین به شوخی می‌گفت پدرم می‌گوید دروغ می‌گویی که در سپاهی! تو مامور کلانتری شدی!(می‌خندد) با اینکه بسیج یک نهاد مردمی‌ست و اینطور نیست که به کسی حقوق بدهند، اما اولویت حسین‌آقا همیشه بسیج بود. حتی یادم می‌آید برای یک ماموریت بسیج سر کارش در سپاه نرفت. گاهی هم که من کم می آوردم می‌گفت در بدترین شرایط هر چیزی را رها کردید بسیج را رها نکنید. تا این اندازه به بسیج اعتقاد داشت.

 

می‌گفت هیچ وقت بسیج را رها نکنید/ «تلگرام» خبر شهادت پسرم را داد


نگذارید پرچم هیئت پایین بیاید

بچه‌ها حس و حال خاطره تعریف کردن ندارند. شاید بیشتر دلشان می‌خواهد توی تنهایی‌هایشان رفاقت با رفیق شهیدشان را مرور کنند تا اینکه بخواهند بلند بلند درباره‌اش حرف بزنند و اشک پشت چشم‌شان جمع شود و ریزریز بغض کنند.

 

سیدحمید درباره شهید می‌گوید: «حاج حسین برای ما دو بخش داشت. یک بخش جدی و جهادی و یک بخش شوخ و رفاقتی. این دو بخش باهم کاملا متفاوت بود. فرمانده‌هان حاج حسین می‌گفتند هیچ‌وقت اهل شوخی در کار نبود و همیشه در پاسخ به هر سوالی کوتاه‌ترین جواب را می‌داد؛ اما همان شخصیت در محله و میان دوستانش به شدت شوخ‌طبع بود. آنقدر که از روی شوخی با همه حسابی کتک‌کاری می‌کرد.

 

خاصیت شوخی‌هایش این بود که هیچ‌کس ناراحت نمی‌شد. به این فکر کنید که ما یک حسین را از دست داده‌ایم و دیگر حال شوخی نداریم. اما حسین خیلی‌ها را از دست داده بود، ولی نشاطش را در جمع نگه‌ می‌داشت و غصه‌هایش را درون خودش می‌ریخت. همین روحیه باعث شده بود آدم تاثیرگذاری باشد. یادم می‌آید می‌گفتم فلانی با پدر و مادرش بد برخورد می‌کند. حسین سریع طرح رفاقت می‌ریخت و یک جوری دوستی می‌کرد که طرف نمی‌توانست از حسین جدا شود. در این دوستی خیلی چیزها برای طرف مقابل تغییر می‌کرد. شیوه‌اش این بود که می‌گفت فلانی بدی‌های من را بگو. بعد طرف مقابل می‌گفت تو هم بیا بدی های من را بگو و کم کم در این رفاقت ایرادات را می‌گفت. در دوستی واقعا مهربان بود.»

 

می‌گفت هیچ وقت بسیج را رها نکنید/ «تلگرام» خبر شهادت پسرم را داد


مداح جوان و دوست محبوب بچه‌های محله بلوار فردوس پایتخت، آنقدر برای رفقایش عزیز است که بچه‌ها هربار با رفتنش حسابی به هم می‌ریزند.‌ عباس می‌گوید: «وقتی زنگ می‌زد؛ دوست نداشتم از ناراحتی رفتنش بگویم. اما ناراحت بودم. آخرین باری که رفت برعکس دفعات قبل توصیه‌هایش خیلی کلی بود. مدام توصیه می‌کرد حواستان به هیئت باشد که مبادا پرچمش پایین بیاید. آنقدر رفتنش برایمان سخت بود که خودم خواب معراج شهدا آمدنش را دیدم. در معراج مدام حسین را صدا می‌زدم و قسم می‌دادم تا اینکه چشم‌هایش را باز کرد.»

شهادت برای حسین کم بود

برادر کوچک خانواده غلامی حالا آنقدر بزرگ است که تصویرش به عنوان افتخار خانه و محله همه جا نصب شده است و هنوز برادری می کند. خواهر شهید درباره حسین و هم‌سنگرانش در این جبهه می گوید: «وقتی گاهی از حسین بین دوستانم تعریف می‌کردم به شوخی می‌گفتند: «برادرت زیادی خوب است؛ اینطوری شهید می‌شود!» آن زمان می‌گفتم شهادت برای حسین کم است. حسین یک انسان معمولی بود. اما به مرحله یقین رسیده بود و شهدا به واسطه همین یقینی که داشتند به شهادت می‌رسند. برای همین شهادت برای کسانی که به این مرحله می‌رسند، چیزی نیست. باور قلبی من این است که یک انسان به مرحله‌ای از رشد و تکامل می‌رسد که زندگی و مادیات برایش مهم نیست و هیچ عامل بازدارنده‌ای برایش وجود ندارد. آن وقت مرگ برایش مثل قدم گذاشتن از این‌ طرف جوی آب به آن طرف آن است. همین می‌شود که این افراد قابل ستایش می شوند و مزارشان آرامگاه و زیارتگاه بقیه انسان ها می‌شود. حسین و باقی دوستان شهیدش آدمهای معمولی بودند، اما تزکیه درستی داشتند که آنها را به این یقین رسانده بود.»

 

منبع: مهر 


ادامه مطلب

[ دوشنبه 11 اردیبهشت 1396  ] [ 3:56 PM ] [ مهدی گلشنی ]

[ نظرات0 ]

دیدار خبرنگاران خبرگزاری دفاع مقدس با جانبازان قطع نخاعی

جمعی از خبرنگاران خبرگزاری دفاع مقدس همزمان با سالروز ولادت حضرت ابوالفضل (ع) و روز جانباز با جانبازان قطع نخاعی آسایشگاه ثارالله دیدار کردند.

کد خبر: ۲۳۷۷۸۰

تاریخ انتشار: ۱۱ ارديبهشت ۱۳۹۶ - ۱۵:۰۶ - 01May 2017

دیدار جمعی از خبرنگاران خبرگزاری دفاع مقدس با جانبازان نخاعیبه گزارش خبرنگار حماسه و جهاد دفاع پرس، همزمان با سالروز میلاد بزرگ جانباز دشت کربلا، حضرت ابوالفضل العباس (ع) پیش از ظهر امروز (دوشنبه 11 اردیبهشت‌ماه) جمعی از خبرنگاران خبرگزاری دفاع مقدس با حضور در آسایشگاه ثارالله، با جانبازان هشت سال دفاع مقدس دیدار کردند.

 

خبرنگاران دفاع مقدس در این دیدار ضمن تجدید میثاق با جانبازان جنگ تحمیلی، پای درد دل این جانبازان نشستند، تا روایاتی از روزهایی جانبازی و درخواست‌هایشان از ملت و مسئولان بیان کنند.

 

انتهای پیام/ 131


ادامه مطلب

[ دوشنبه 11 اردیبهشت 1396  ] [ 3:55 PM ] [ مهدی گلشنی ]

[ نظرات0 ]

امیر پوردستان از پایگاه شکاری وحدتی دزفول بازدید کرد

جانشین فرمانده کل ارتش با حضور در پایگاه شکاری وحدتی دزفول از قسمت‌ها و یگان‌های مختلف این پایگاه بازدید کرد.

کد خبر: ۲۳۷۷۸۴

تاریخ انتشار: ۱۱ ارديبهشت ۱۳۹۶ - ۱۵:۰۹ - 01May 2017

امیر پوردستان از پایگاه شکاری وحدتی دزفول بازدید کرد

به گزارش گروه دفاعی امنیتی دفاع پرس، در این بازدید امیر سرتیپ «احمدرضا پوردستان» جانشین فرمانده کل ارتش در بدو ورود به پایگاه شکاری وحدتی با حضور در مقبره شهدای گمنام به مقام شامخ شهدا ادای احترام کرد.

وی سپس با حضور در قسمت‌های آموزشی، عملیاتی و بازآماد، توان رزمی و عملیاتی پایگاه شکاری وحدتی را مورد ارزیابی قرار داد و بر افزایش روز افزون توان عملیاتی و بهره‌گیری از آخرین آموزش‌ها و تجهیزات تاکید کرد. 

امیر پوردستان همچنین با حضور در جمع کارکنان پایور با آنان دیدار کرد و در سخنانی ضمن تقدیر از زحمات و تلاش‌های کارکنان، ابراز امیدواری کرد که با تدابیر و هماهنگی‌های انجام شده با فرماندهان و مسئولان اقدامات سازنده‌ای در جهت ارتقای سطح معیشت کارکنان صورت گیرد. 

وی در ادامه با حضور در قرارگاه آموزشی سربازان پایگاه شکاری وحدتی ضمن بازدید از قسمت‌های مختلف، با سربازان این قرارگاه به صورت چهره به چهره دیدار کرد.

در ادامه این بازدید سرتیپ دوم خلبان سید حمیدرضا آشنا، فرمانده پایگاه شکاری وحدتی با بیان نقاط قوت و موانع و مشکلات، بر آمادگی رزمی و توان عملیاتی تمامی یگان‌های این پایگاه جهت انجام ماموریت‌های محوله تاکید کرد.

انتهای پیام/211


ادامه مطلب

[ دوشنبه 11 اردیبهشت 1396  ] [ 3:55 PM ] [ مهدی گلشنی ]

[ نظرات0 ]

کربلای «خان طومان» به‌روایت یک شاهد عینی/ حس می‌‎کنم در سوریه به خدا نزدیک‌ترم

جانباز مدافع حرم گفت: حاضرم هر چه دارم بدهم و بروم. تازه داشتیم عشق می‌کردیم با رفقایمان، حس و حال خوبی داشتیم، دعا و زیارت عاشورا می‌خواندیم. آنهایی که در جمع ما لیاقت شهادت داشتید پرکشیدند و به ملکوت رفتند. حس می‌‎کنم در سوریه به خدا نزدیک‌ترم.

کد خبر: ۲۳۷۷۸۶

تاریخ انتشار: ۱۱ ارديبهشت ۱۳۹۶ - ۱۵:۲۷ - 01May 2017

به گزارش گروه سایر رسانه های دفاع پرس،‌ به دیداری جانباز دهه شصتی آمده ام. با حرف هایی که برایم تازگی دارد و خاطراتی که به‌روز و جذاب است. محسن با شهدایی همقطار بود که هرکدامشان امروز در میان جوانان؛ دوستدار و هواخواه بسیار دارند. قصه اش از اعزام جمعی از بسیجی های جنوب شهر تهران برای دفاع از حرم عقیله بنی هاشم حضرت زینب (س) در سوریه آغاز می شود.


محسن رفیعی متولد 1367 تهران، کارشناسی مدیریت، بسیجی فعال تیپ الزهرا(س)، اهل شهرک ولیعصر تهران است. متن گفتگو با وی در ادامه می‌آید:

 

کربلای «خان طومان» به‌روایت یک شاهد عینی/ حس می‌‎کنم در سوریه به خدا نزدیک‌ترم


آقای رفیعی از چه زمانی و چگونه مصصم شدید که به سوریه بروید و در دفاع از حرم حضور داشته باشید؟

یکی دوسال قبل از سال 93 خیلی پیگیر شهادت شهدای مدافع حرم، بویژه از طریق شبکه «افق» بودم و مستندهای زیادی می‌دیدم. کم کم به این نتیجه رسیدم که نفس کشیدن برای ما در اینجا حرام است. تروریست ها داشتند به حرم حضرت زینب نزدیک می شدند. با رفقا می گفتیم؛ اینجا نشستیم و فقط تلویزیون نگاه می‌کنیم! چندین جا اسمم را برای رفتن به سوریه نوشتم و به هر دوست و رفیقی برای گشودن دری برویم خواهش و تمنا می کردم . 40- 50 تا نامه و عکس و کپی مدارک دادم، 15 جا ثبت نام کردم. این پایگاه، آن لشگر، آن سرهنگ و مقام مسئوول.

 

کربلای «خان طومان» به‌روایت یک شاهد عینی/ حس می‌‎کنم در سوریه به خدا نزدیک‌ترم


رضایت پدر و مادر را چطور کسب کردید؟

یک روز قبل از اعزام، مادر و پدرم را به حرم شاه عبدالعظیم(ع) بردم. زیارت کردیم و وقتی سوار ماشین شدیم گفتم زیارت کردید؟ حالا یک زیارت هم مرا طلبیده. فکر کردند به کربلا می‌روم. گفتم حضرت زینب(س) مرا طلبیده. فردا عازم هستم. شما را به صاحب این گنبد، نه نگویید. مادر گریه می‌کرد و پدر فقط روبه‌رو را نگاه می‌کرد.

شهید مرتضی کریمی باعث رسیدن من و چند نفر دیگر از هم‌محله‌ای‌ها به آرزویم شد

چه آموزش هایی دیدید و رسته تخصصی تان چه بود؟

آبان و آذر سال 1394 دوره آموزش را در سپاه سیدالشهداء طی کردم و بالاخره دی ماه سال 1394 بالاخره توفیق نصیبم شد. بعد از واسطه های فراوان و تلاش و پیگیری بالاخره موفق شدم به مسئول موتوری تیپ الزهراء وصل شوم و بواسط شهید جاوید الاثر مرتضی کریمی برای اعزام تایید گرفتم. بعد از دو ماه اردوی آموزشی شبانه روزی سخت در رسته خط شکن و آموزش پنج نوع اسلحه آماده و امیدوار برای اعزام به سوریه و ادای وظیفه نوکری به حضرت زینب(س) شدم.

شهید مرتضی کریمی باعث رسیدن من و چند نفر دیگر از هم‌محله‌ای‌ها به آرزوهایمان شد. او چند روز زودتر از ما رفته بود تا شرایط اسکان بچه‌ها را فراهم کند و من با عده زیادی از دوستان که آموزش‌های تخصصی را دیده بودیم اعزام شدیم.

 

کربلای «خان طومان» به‌روایت یک شاهد عینی/ حس می‌‎کنم در سوریه به خدا نزدیک‌ترم


اولین اعزام چگونه رقم خورد؟

بعد از طی مراحل امنیتی پرواز اعزام که شدیم مثل همه مدافعان حرم در دمشق فرود آمدیم. آن روزها هنوز در حاشیه شهر صدای تیراندازی و درگیری به وضوح شنیده می شد. اول به زیارت حضرت زینب(س) و حضرت رقیه (س) رفتیم و بعد از زیارت رفتیم برای ادای وظیفه نوکری. یک هفته بعد به منطقه اعزام شدیم و به «خان‌طومان» رفتیم که موقعیتش مثل کربلاست.

آقا حسین نور بالا می زد

خاطره ای از همرزمان شهید تان بگویید:

از شهید «حسین امیدواری» خاطره شیرینی دارم، در منطقه‌ای که اسکان داشتیم باید پست شبانه می‌دادیم چرا که منطقه استراتژیک بود، گروهها را تقسیم کرده بودند که سه نفر سه نفر شیفت بایستند. یک شب بعد از پایان شیفت دیدیم شهید امیدواری جلوی در است گفتیم چه کار می‌کنی؟ مگر شیفتت تمام نشد؟ گفت بچه‌ها را بیدار کردم خوابشان می‌آمد. خودش یک نفره یک کوچه صدنفری را تا هشت صبح مواظب بود و حتی گروه بعدی را صدا نکرده بود و تنها مواظب بود. بچه‌ها می‌گفتند؛ تو شهید می‌شوی. آقا حسین نور بالا می زد. شهید حسین امیدوار خواب حضرت زینب(س) را دیده بود که او و چند تا از بچه ها را از صف جدا کرده و با اخود برده بودند.

اولین فتح «خان طومان» فتح الفتوح بود

اولین صحنه نبرد چطور رقم خورد؟

1500 نیروی شهادت طلب فاطمیون و زینبیون و حیدریون سحرگاه 21 دی ماه عملیات ایذایی را آغاز کردند. آن زمان خان طومان پایتخت النصره بود. ما اسمش را گذاشتیم «کربلای خان طومان»؛ چون خیلی از بچه ها در آنجا مظلومانه شهید شدند.

ساعت سه صبح بود که با صدای آقا مرتضی کریمی بیرون آمدیم. او فرمانده دسته ما بود. رفتیم عملیات ایذایی کنیم؛ «چهار کیلومتر پس از خان طومان را هم آزاد کردیم». کاری که «فتح الفتوح» بود و بچه های فاطمیون و زینبیون و حیدریون رشادت ها کردند.

تروریست ها نامردی می زدند، توپ ضدزره 23 شان سوار بر تویوتا یک سره می خواند. سوری ها هم در میدان نبرد سمت راست را خالی کردند و هیچ اطلاعی نداند. 150 نفره دو ساعت در بالای تپه 2806 در محاصره بودیم. بچه ها به فارسی و عربی بر دیواری نوشته بودند: سلام بر تن های بر خاک افتاده فاتحان حلب ... .

از قصه پرواز شهدای بر بالای تپه 2086 چه روایتی دارید؟

اولین نفر حسین امیدوار بود که شهید شد، خمپاره را گذاشت شلیک کرد و وقتی دومی را گذاشت شلیک نکرد خواست خمپاره را تخلیه کند پر کشید، بعد از او شهید محمد آژند، بعد شهید مجید قربانخانی، شهید عباس آبیاری و ...

مرتضی کریمی می‌گفت: شما تا وقتی اولین گلوله را سمت دشمن شلیک کردید مدافع حرمید، همین که اولین گلوله را شلیک کنید دیگر ائمه مدافع شما می‌شوند و ما این را به چشم دیدیم.

بالای تپه هیچ جان پناهی نداشتیم جز سنگهای نیم یا یک متری که روی زمین بود که با توپ 23 خرد می‌شد. هفت نفر از دوستان نزدیکم در چشم به هم زدنی به شهادت رسیدند.

خودتان چطور مجروح شدید؟

حرف مرتضی به یادم هست که وقتی تیر به من اصابت کرد در فاصله پنج متری پشت من بود. تا دید تیر خوردم گفت: به عقب بیا خون زیادی ازت رفته است. در حین جنگ خداوند کمک کرد چهار تروریست را با گلوله به هلاکت رساندم. خودم را به مرتضی رساندم. گلوله به دست راستم خورد. اول از شدت داغی نفهمیدم و وقتی به پیشنهاد مرتضی کریمی، کاپشن را از تن من در آوردند لخته خون بزرگی از آستینم بیرون ریخت.»

امدادگر مرا عقب برد و تا ساعتی بعد در بیمارستان خبر شهادت مرتضی را شنیدم. «مرتضی کریمی و مجید قربانی همان روزی که مجروح شدم به شهادت رسیدند.

بچه‌ها می‌گفتند آقا مرتضی اشک در چشمانش پر شده بود و می‌گفت بچه‌ها دارند پرپر می‌شوند چون از گروه شصت‌نفره که وارد میدان شدیم حدود 45 نفر شهید شدند. مرتضی گریه می‌کرد که این همه شهید شدند و شروع به جمع کردن بچه‌ها کرد و یک تویوتا را پر کرد و عقب فرستاد. وقتی تویوتای دوم به بالای تپه می رسد با موشک تاو همه بچه ها پر کشیدند.

 

کربلای «خان طومان» به‌روایت یک شاهد عینی/ حس می‌‎کنم در سوریه به خدا نزدیک‌ترم


از شهید مجید خانجانی خاطره ای دارید؟

مجید بسیار شوخ بود؛ حتی وقتی آقای محسن رضایی که موقع آموزش آمد تا به ما سر بزند با او هم شوخی می‌کرد؛ در یک سالن 600 نفره همه می‌خندیدند. صبح شهادت هم شوخی می‌کرد و بچه‌ها با انرژی جلو می‌رفتند. می‌گفتم مجید ذکر بگو و دعای مخصوص بخوان، می‌گفت ول کن. بگذار شلیک کنیم و از آنها تلفات بگیریم. مجید را پشت دیوار امن دیدم، من نفر چهلم وارد میدان شدم و مجید نفر سوم یا چهارم بود که داخل رفت، همیشه اول صف بود به جز صف غذا که خودش غذاها را پخش می‌کرد و خودش نفر آخر غذا می‌خورد. آن روز صبح به حدی جلو رفته بود که بچه‌ها می‌گفتند ذوق و شوق داشت و مدام می‌خندید و می‌گفت بیایید که دیگر قسمتمان نمی‌شود.

در حال و هوای آن روزها و رفقای شهیدتان را هستید؟

هیچوقت به پای آنها نمی‌رسیم، حسرت شبهایی که نوبت خوابمان بود را می‌خورم که چرا آن شبها را خوابیدم و بیشتر با دوستان شهیدم صحبت نکردم، آنجا خدا را نزدیک می‌دیدیم.

هیچکدام دنبال مادیات نبودند چون خودمان فرم‌های منابع انسانی را پر می‌کردیم هیچکدام از بچه‌ها در قسمت شماره حساب که در صورت شهادت یا جانبازی این مبلغ واریز شود را پر نکردند، حتی یکی از همرزمان ما با ماشین چندصد میلیونی خود آنجا می‌آمد و بربری می‌گرفت و به پادگان می‌آورد.

جانباز 29 ساله مدافع حرم می گوید؛ حاضرم هر چه دارم بدهم و بروم، تازه داشتیم عشق می کردیم با رفقایمان، حس و حال خوبی داشتیم، دعا می گرفتیم، زیارت عاشورا می خواندیم. آنهایی که در جمع ما لیاقت شهادت داشتید پرکشیدند و به ملکوت رفتند. حس می‌‎کنم در سوریه به خدا نزدیک‌ترم ...

 

منبع: نوید شاهد 


ادامه مطلب

[ دوشنبه 11 اردیبهشت 1396  ] [ 3:55 PM ] [ مهدی گلشنی ]

[ نظرات0 ]

روزشمار دفاع مقدس (9 اردیبهشت)

9 اردیبهشت 1396 خورشیدی برابر با 2 شعبان 1438 هجری و 29 آوریل 2017 میلادی

کد خبر: ۲۳۶۵۰۹

تاریخ انتشار: ۰۹ ارديبهشت ۱۳۹۶ - ۰۸:۰۳ - 29April 2017

روزشمار دفاع مقدس (9 اردیبهشت)

رویدادهای مهم این روز در تقویم خورشیدی (9 اردیبهشت)

• ورود سپاهیان روس به تبریز پس از قیام مردم در جریان مشروطه (1288 ه.ش)

• امام خمینی (ره) در پیامی به مناسبت نزدیکی اربعین شهدای یزد و دیگر شهرها، مردم را به ادامه مبارزه علیه رژیم شاه تا برچیده شدن بساط ارتجاعی شاهنشاهی و برپا کردن حکومت عدالت گستر دعوت کرد. (1357 ه.ش)

• راهپیمایی عده‌ای از مردم نقده در خیابانهای ارومیه در حمایت از استقرار قوای نظامی در منطقه برای برقراری نظم و امنیت (1358 ه.ش)

• روز شوراها

•  آغاز هفته شهر و شهروند

 

رویدادهای مهم این روز در تقویم قمری (2 شعبان)  

 

• ولادت عارف نامی خواجه عبدالله انصاری (396 ه.ق)

 

• واجب شدن روزه بر مسلمانان (2 ه.ق) 


ادامه مطلب

[ شنبه 9 اردیبهشت 1396  ] [ 5:05 PM ] [ مهدی گلشنی ]

[ نظرات0 ]

مجاهدی که ساواک را درمانده کرد

انتظار ساواک این بود که رنج غربت باعث تجدیدنظر وی در افکار و رفتار انقلابی‌اش شده و دست از مبارزه بردارد. غافل از آنکه این مکر شیطانی نه تنها حاصلی برای آنها نخواهد داشت، بلکه بیش از پیش بر رنج و عذاب ساواک خواهد افزود.

کد خبر: ۲۳۷۱۵۷

تاریخ انتشار: ۰۹ ارديبهشت ۱۳۹۶ - ۰۸:۱۴ - 29April 2017

گروه حماسه و جهاد دفاع ‌پرس: «نامبرده (آیت الله مهدی شاه آبادی) از وعاظ ناراحت و طرفدار روحانیون افراطی می باشد که برابر سوابق موجود از سال 48 همواره در بالای منابر مبادرت به ایراد مطالب خلاف و تحریک آمیز کرده که به همین مناسبت چندین بار احضار و تذکراتی مبنی بر خودداری از ایراد اینگونه مطالب به وی داده شده است.

 

لیکن یاد شده پس از آزادی نیز کماکان به رویه قبلی خود در زمینه جانبداری از خمینی و اهانت به مقامات مملکتی ادامه داد، که به همین مناسبت در تاریخ 20 آذرماه 1355 با تشکیل کمیسیون حفظ امنیت اجتماعی، یاد شده به سال اقامت اجباری در شهرستان بانه محکوم شده است. علیهذا خواهشمند است دستور فرمایید با توجه به دستور العمل 6398/312 – 31/6/52، اعمال و رفتار فرد مورد بحث را دقیقاً تحت مراقبت قرارداده و نتایج حاصله را مرتباً به این اداره کل اعلام دارند.»

 

شهیدی که ساواک را درمانده کرد

 

این بخشی از نامه‌ای است که در تاریخ 8 دی ماه 55 با امضای «پرویز ثابتی» مدیرکل امنیت داخلی ساواک برای رئیس ساواک کردستان ارسال شده و عمق استیصال و درماندگی آن سازمان مخوف را در مقابل مجاهدی خستگی ناپذیر به نام «مهدی شاه آبادی» نشان می‌دهد. وقتی زندان‌ها و شکنجه‌های مکرر تأثیری بر عزم و اراده پولادین شهید شاه آبادی نداشت، حربه‌ای جدید در دستور کار ساواک قرار گرفت. تصمیم گرفته شد وی به یکی از مناطق سنی‌نشین کشور تبعید شود تا ضمن جلوگیری از فعالیت‌های مبارزاتی وی، غربتی دو جانبه هم دوری از خانواده، دوستان و هم دوری از هم مذهبان خود را به وی تحمیل کنند.

 

انتظار ساواک این بود که رنج غربت باعث تجدیدنظر وی در افکار و رفتار انقلابی اش شده و دست از مبارزه بردارد. غافل از آنکه این مکر شیطانی نه تنها حاصلی برای آنها نخواهد داشت، بلکه بیش از پیش بر رنج و عذاب ساواک افزود. شهید شاه آبادی در زمان تبعید نه تنها از فعالیتهای مبارزاتی‌اش دست برنداشت بلکه ابعاد جدیدی از مبارزه و تبلیغ را نیز در دستور کار خود قرار داد.

 

شهیدی که ساواک را درمانده کرد

 

موضوع: اظهارات مهدی شاه آبادی فرزند محمدعلی

 

نامبرده بالا ضمن صحبت اظهار داشته که رئیس شهربانی با اینکه به وی گفته که حق تفسیر قرآن را ندارد لکن وی از سربازان حسین بن علی (ع) است و اعتنایی به اظهارات رئیس شهربانی ندارد و اگر بند از بندش جدا کنند در راه اسلام و حسین فعالیت و جهاد خواهد کرد.

 

شهید شاه آبادی در بانه نیز با تکیه بر محوریت قرآن به عنوان فصل مشترک همه مسلمانان، به تبلیغ توحید و مبارزه با ظلم و شرک و طاغوت پرداخت و این ندای توحیدی خیلی زود مورد توجه قرار گرفته و نگاه‌ها را به سوی خود جلب کرد.

 

صداقت و صمیمیت وی چنان انس و الفتی به وجود آورده بود که عوام و خواص بانه وی را از خود دانسته و هیچگاه تفاوت مذهب را احساس نکردند. حضور وی در همه مساجد شهر و اقامه نماز جماعت به امامت روحانیون اهل سنت منطقه، محبوبیت و تأثیرگذاری ایشان را دوچندان کرد و ساواک  دچار وحشت و سردرگمی شد.

 

شهیدی که ساواک را درمانده کرد

 

روشنگری و آگاهی بخشی شهید شاه آبادی در زمان تبعید نیز با همان ادبیات انقلابی ادامه یافت و ایشان با وجود همه محدودیتها و کنترل‌های صورت گرفته از سوی ساواک با شجاعتی مثال زدنی مبارزه با رژیم را ادامه می داد. این واقعیت را در یکی از گزارشات ساواک اینگونه می خوانیم:

 

«نامبرده بالا (مهدی شاه آبادی) با شخص اول مملکت و همچنین سایر مقامات دولت مخالف بوده و آنان را ظالم و ستمگر قلمداد می‌کنند و اظهار می‌ کند که امام جمعه بانه کار بدی کرده که در هر جمعه برای شخص اول مملکت (شاه) دعا می‌خواند. وی اظهار می‌دارد که سازمان امنیت از عمل تفسیر قرآن توسط وی جلوگیری کرده است.

 

خشم ساواک از تبلیغات کتبی

 

تهیه کتب مورد نیاز و بهره گیری از کتب و جزوات در راستای فعالیتهای تبلیغی و مبارزاتی نیز خشم ساواک را برانگیخته بود. به همین دلیل انواع و اقسام اقدامات کنترلی صورت می گرفت تا از رسیدن کتابها و جزوات به دست شهید شاه آبادی جلوگیری شود.

 

جالب اینجاست که با این همه کنترل باز هم ایشان با ذکاوت و هوشمندی کتب مورد نیاز را تهیه می نمود و اینجا بود که ساواک چاره کار را حمله به منزل ایشان و ضبط کتب می دید.

 

شهیدی که ساواک را درمانده کرد

 

در یکی از مکاتبات ساواک کردستان با اداره کل امنیت داخلی ساواک آمده است:

 

«مورخه 26 دی ماه بسته‌هایی در بانه به دست آمده که پس از بررسی مشخص گردیده کتب و جزوات مزبور به وسیله مؤسسات تبلیغات دینی در قم به آدرس فرزندان شاه آبادی ارسال که آنان نیز برای مشارالیه پست کرده‌اند.»

 

شهیدی که ساواک را درمانده کرد

 

دوران تبعید حتی باعث نگردیده بود که جلسات و ملاقات‌های وی در راستای مبارزات ضد رژیم برگزار نشود و علیرغم همه محدودیتها ونظارت‌ها، خود به ملاقات دیگران می‌رفت یا جلسات و دیدارها را در منزل خود برگزار می‌کرد. این موضوع بارها در گزارشات ساواک مورد اشاره قرار گرفته است.

 

انتهای پیام/ 131


ادامه مطلب

[ شنبه 9 اردیبهشت 1396  ] [ 5:04 PM ] [ مهدی گلشنی ]

[ نظرات0 ]

.: تعداد کل صفحات :. [ <> [ 20 ] [ 21 ] [ 22 ] [ 23 ] [ 24 ] [ 25 ] [ 26 ] [ 27 ] [ 28 ] [ 29 ] [ > ]