مربی شهیدی که کلاسهای قرآن و نهج البلاغه را برای جوانان دایر کرد
شهید «محمدباقر آذرفام» فعالیت گستردهاش را از مسجد ارشاد حکم آباد که از مراکز تبلیغات و تعلیمات اسلامی بود آغاز و با جذب جوانان و نوجوانان، کلاسهای آموزش قرآن و نهج البلاغه را دایر کرد.
کد خبر: ۲۴۰۹۹۱
تاریخ انتشار: ۰۶ خرداد ۱۳۹۶ - ۱۲:۵۸ - 27May 2017
به گزارش دفاع پرس از آذربایجان شرقی، شهید «محمد باقر آذرفام» در کنار پدر در محافل و مجالس دینی مشتاقانه شرکت میکرد. وی در سن 12 سالگی قرآن را فرا گرفت و ضمن تحصیل، به مطالعه جزوات اسلامی و انقلابی مشغول میشد. در سال 1352 از دبیرستان لقمان موفق به اخذ دیپلم و در کنکور سراسری در رشته «فلسفه» در دانشگاه تبریز پذیرفته شد.
وی از این طریق به مبارزات و فعالیتهایش وسعت بخشید و در همین زمان فعالیت گستردهای را در مسجد ارشاد حکم آباد که در آن زمان از مراکز تبلیغات و تعلیمات اسلامی بود آغاز کرد و با جذب جوانان و نوجوانان، کلاسهای آموزش قرآن و نهج البلاغه را دایر کرد.
شهید آذرفام در روز 28 بهمن 1356 در جمع دوستان لب به سخن گشود و آخرین توصیهها را در رابطه با تظاهرات 29 بهمن تبریز به همراهانش نمود و گفت: مرگ در بستر، ذلت است و مرد باید در میدانهای نبرد بمیرد، ما در این راه سرنوشتی غیر از این نداریم که یا به شهادت برسیم یا زندانی و مجروح شویم که باید برای هر سه آنها خودمان را آماده کنیم.
خاطرهای از حجتالاسلام «کریم شایق نیک نفس»:
مجذوب خلق و خوی الهیاش بودیم، نه من بلکه همه، چون پروانه دور شمع وجودش میچرخیدند. اکثر بچهها برای رسیدن ساعات درس او بی تاپی میکردند و من هم از آن جمع جدا نبودم، قرآن را چنان تلاوت میکرد که گویی پرندگان بهشتی به نغمه سرایی ایستادهاند.
در آخرین جمعه بهمنماه سال 1356 در مسجد ارشاد در محضر او بودیم. آن روز آیههای آخر سوره «عبس» را فرمود که بخوانم. من خواندم و آیهها را معنی کردم و او تشویقم نمود. جلسه قرآن پایان یافت و ار آنجا رهسپار مسجد «مصعب بن عمیر» شدیم و مثل همیشه در کنار محمد باقر در نماز جماعت شرکت کردیم.
هیچوقت او را این همه بیتاب ندیده بودم. نماز به پایان رسیده بود، جلوی مسجد ایستاده بودیم و نگاه او به آسمان گره خورده بود نمیدانم چرا در فکر فرو رفته بودم با صدای بهشتی محمد باقر رشته افکارام از هم گسست. «به پرپر شدن شقایقها اندکی مانده، اگر فردا غروب از راه میرسید راحت میشدم!»
محمدباقر آذرفام در 25 فروردین ماه 1334 در تبریز بدنیا آمد و در جریان قیام 29 بهمن 1356 مردم تبریز به درجه رفیع شهادت نائل آمد.
انتهای پیام/
ادامه مطلب
[ شنبه 6 خرداد 1396 ] [ 4:12 PM ] [ مهدی گلشنی ]
[ نظرات0 ]
در این مراسم که با حضور خانوادههای معظم شهدا، جانبازان و ایثارگران برگزار شد از مقام شامخ شهدا تجلیل شد و از خانوادههای ایشان تقدیر به عمل آمد. انتهای پیام/
[ شنبه 6 خرداد 1396 ] [ 4:12 PM ] [ مهدی گلشنی ]
[ نظرات0 ]
مردم خوزستان برای زیارت شهدای تازه تفحص شده به مدت دو روز در تمام ساعات روز و بالاخص ساعات افطار تا اذان صبح میتوانند به معراج شهدای اهواز (پادگان شهید محمودوند) مراجعه کنند. کد خبر: ۲۴۰۹۹۷ تاریخ انتشار: ۰۶ خرداد ۱۳۹۶ - ۱۳:۲۹ - 27May 2017 18 نفر از این شهدا از شهدای غواص عملیات کربلای 4 هستند که در جزیره امالرصاص با دستهای بسته پیدا شدهاند. پیکر مطهر این شهدا در روز پنجشنبه چهارم خرداد ماه با استقبال مردم شهر اروندکنار شهرستان آبادان تشییع شدند. تشییع این شهدا از ساعت 18:30 به صورت سواره از یادمان شهدای اروند تا نهر قصر و از آنجا تا مسجد حضرت حجت بن الحسن (عج) در نهر حد بر دوش مردم اروندکنار تشییع شدند. همچنین مردم اروندکنار و شهرهای دیگر خوزستان از جمله مردم آبادان، خرمشهر و مینوشهر با حضور در مراسم شبی با شهدا، دعای کمیل را در کنار پیکر مطهر 135 شهید تازه تفحص شده دوران دفاع مقدس زمزمه کردند. پیکر مطهر این شهدای تازه تفحص شده تا روز دوشنبه 8 خردادماه 96 در معراج شهدای اهواز جهت زیارت عموم مردم قرار دارند. مردم خوزستان برای زیارت این شهدا به مدت دو روز در تمام ساعات روز و بالاخص ساعات افطار تا اذان صبح میتوانند به معراج شهدای اهواز (پادگان شهید محمودوند) مراجعه کنند. پیکر مطهر این شهدا در روز دوشنبه 8 خردادماه 96 جهت انجام عملیات شناسایی هویت به معراج شهدای مرکز در تهران منتقل خواهند شد. انتهای پیام/
[ شنبه 6 خرداد 1396 ] [ 4:11 PM ] [ مهدی گلشنی ]
[ نظرات0 ]
برادر شهید کرانی گفت: مرتضی قاری و عاشق قرآن بود و به آیات الهی در زندگی عمل میکرد، بسیار خوشاخلاق و صبور بود و به واقع با دیگران بسیار تفاوت داشت. کد خبر: ۲۴۰۹۹۸ تاریخ انتشار: ۰۶ خرداد ۱۳۹۶ - ۱۳:۲۹ - 27May 2017 به گزارش گروه سایر رسانه های دفاع پرس، جامعه قرآنی کشور در چهارمین دیدار خود با خانوادههای معظم شهدا به دیدار خانواده شهید مرتضی شکرانی رفتند. منبع: فارس
[ شنبه 6 خرداد 1396 ] [ 4:11 PM ] [ مهدی گلشنی ]
[ نظرات0 ]
نویسندگان و ناشران زن حوزه کتاب دفاع مقدس صبح امروز در نشستی به بررسی آثار و مشکلات این حوزه پرداختند. کد خبر: ۲۴۰۹۹۴ تاریخ انتشار: ۰۶ خرداد ۱۳۹۶ - ۱۳:۳۱ - 27May 2017 در این نشست «فریبا انیسی» و «زهره کندی» از نویسندگان حوزه زنان و دفاع مقدس و «پروین شریعتی» و «فرشته ولویون» از نویسندگان و ناشران حوزه کتابهای زنان و دفاع مقدس به بحث و تبادل نظر پرداختند. آسیبشناسی و مشکلات حوزه نشر کتابهای زنان و دفاع مقدس، اهمیت پرداختن به حوزه آثار نگارشی در زمینه زنان و دفاع مقدس، ارزیابی کتابهای دفاع مقدس در حوزه زنان، از محورهای مباحث مطرح شده در نشست امروز بود که مشروح آن در روزهای آینده منتشر خواهد شد. انتهای پیام/ 141
[ شنبه 6 خرداد 1396 ] [ 4:11 PM ] [ مهدی گلشنی ]
[ نظرات0 ]
تصویری جالب از افطاری ساده رزمندگان در دوران دفاع مقدس انتشار یافت. کد خبر: ۲۴۱۰۰۲ تاریخ انتشار: ۰۶ خرداد ۱۳۹۶ - ۱۳:۴۵ - 27May 2017
[ شنبه 6 خرداد 1396 ] [ 4:10 PM ] [ مهدی گلشنی ]
[ نظرات0 ]
مراسم گرامیداشت شهدای مدافع حرم پنجشنبه 11 خردادماه در شهرستان ورامین برگزار میشود. کد خبر: ۲۴۱۰۱۱ تاریخ انتشار: ۰۶ خرداد ۱۳۹۶ - ۱۴:۳۷ - 27May 2017 به گزارش دفاع پرس از تهران، مراسم بزرگداشت شهدای مدافع حرم شامگاه پنجشنبه 111 خردادماه بعد از نماز مغرب و عشاء در مسجد جامع شهرستان ورامین برگزار میشود. این مراسم با حضور خانوادههای معزز شهدای مدافع حرم، جانبازان و ایثارگران و عموم مردم همراه با مدیحهسرایی ذاکرین اهل بیت (ع) برگزار خواهد شد. انتهای پیام/ 151
[ شنبه 6 خرداد 1396 ] [ 4:10 PM ] [ مهدی گلشنی ]
[ نظرات0 ]
معاون فرهنگی و اجتماعی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی، بعد از ظهر امروز (شنبه 6 خرداد) با خانواده سردار شهید مدافع حرم «شعبان نصیری» دیدار و گفتوگو کرد. کد خبر: ۲۴۱۰۲۱ تاریخ انتشار: ۰۶ خرداد ۱۳۹۶ - ۱۵:۱۸ - 27May 2017 به گزارش خبرنگار دفاعی امنیتی دفاع پرس، عصر امروز (شنبه 6 خرداد) سردار سرتیپ «محمدرضا نقدی» معاون فرهنگی و اجتماعی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی با حضور در منزل سردار شهید مدافع حرم «شعبان نصیری»، به خانواده و پدر این شهید مدافع حرم تبریک و تسلیت گفت. در این دیدار حجت الاسلام و المسلمین تویسرکانی، مسئول حوزه نمایندگی ولی فقیه در سازمان بسیج مستضعفین نیز حضور داشت. سردار شهید «شعبان نصیری» که در دوران دفاع مقدس در لشکر بدر حضور داشت، همزمان با شب اول ماه مبارک رمضان در دفاع از حرم اهل بیت (ع) و در راستای فعالیت مستشاری در موصل عراق به شهادت رسید. گفتنی است؛ سردار نقدی در دوران دفاع مقدس فرماندهی لشکر بدر را بر عهده داشت. انتهای پیام/231
[ شنبه 6 خرداد 1396 ] [ 4:10 PM ] [ مهدی گلشنی ]
[ نظرات0 ]
سرباز نجیب بیمارستان افشار دزفول، مثل دیگر بیمارستان های منطقه خاطرات زیادی برای گفتن دارد. ای کاش می شد در و دیوار این بیمارستان به حرف بیایند و گوشه ای از نادیده ها و ناشنیده ها را بیان کنند؛ آن وقت معنی حقیقی ایثارآشکار می شد و عشق خود را تمام عیار می کرد و هنگامی که عشق، این گونه رخ می نمود، رذالت ها و پستی ها نیز تمام عیار در برابر تو ظاهر می شدند و حقایق خودنمایی می کردند. بیمارستان افشار دزفول، مثل دیگر بیمارستان های منطقه خاطرات زیادی برای گفتن دارد. ای کاش می شد در و دیوار این بیمارستان به حرف بیایند و گوشه ای از نادیده ها و ناشنیده ها را بیان کنند؛ آن وقت معنی حقیقی ایثارآشکار می شد و عشق خود را تمام عیار می کرد و هنگامی که عشق، این گونه رخ می نمود، رذالت ها و پستی ها نیز تمام عیار در برابر تو ظاهر می شدند و حقایق خودنمایی می کردند. یکی از خواهرها بدون مقدمه گفت : «برادر، شما پاهایتان به سختی آسیب دیده و نباید آنها را تکان دهید.» مجروح گفت : «اگر پاهایم از بین رفته اند، بگویید؛ این که چیزی نیست. اگر دو دستم را هم بدهم، با زبانی که دارم، اسلام را ترویج خواهم کرد!» نگارنده : fatehan1 در 1391/07/09 11:15:34.
[ پنج شنبه 4 خرداد 1396 ] [ 12:38 PM ] [ مهدی گلشنی ]
[ نظرات0 ]
قبل ازشروع عملیات بدر ما در بیابان های خوزستان به سر می بردیم و خود را برای عملیات آماده می کردیم. معمولاً برای هر مأموریتی مشابه سازی انجام می شود، همان کاری که آمریکایی ها قبل از حمله ی طبس انجام دادند و ساختمانی را شبیه به لانه ی جاسوسی ساختند و برای مشابه سازی سیصد بارتمرین کردند. قبل ازشروع عملیات بدر ما در بیابان های خوزستان به سر می بردیم و خود را برای عملیات آماده می کردیم. معمولاً برای هر مأموریتی مشابه سازی انجام می شود، همان کاری که آمریکایی ها قبل از حمله ی طبس انجام دادند و ساختمانی را شبیه به لانه ی جاسوسی ساختند و برای مشابه سازی سیصد بارتمرین کردند. نگارنده : fatehan1 در 1391/07/09 11:16:37.
یادواره 125 شهید «آدران» برگزار شد
به گزارش خبرنگار دفاع پرس از البرز، صبح امروز هشتمین یادواره 1255 شهید دهستان «آدران» در ورزشگاه شهدای آدران استان البرز برگزار شد.
ادامه مطلب
جزئیات وداع با پیکر مطهر شهدای غواص در معراج شهدای اهواز
به گزارش دفاع پرس از خوزستان، پیکرهای مطهر 135 شهید دفاع مقدس صبح روز پنجشنبه چهارم خردادماه 966 از آبراه اروند وارد کشور شدند. پیکرهای مطهر شهدای تازه تفحص شده در مناطق عملیاتی استانهای بصره، الاماره و حوالی شهر کوت عراق تفحص شد که در عملیاتهای محرم، خیبر، بدر، کربلای 4 و تکهای دشمن در دوران دفاع مقدس به شهادت رسیدند.
ادامه مطلب
شهیدی که عمل به آیات الهی در شخصیتش نمایان بود/ تأکید شهید به ازدواج
در این دیدار مادر شهید طی سخنانی درباره فرزند شهیدش گفت: مرتضی در رشته ریاضی در دانشگاه امام حسین(ع) درس میخواند. پس از فراغت از دانشگاه افسری به ارومیه آمد و در همان اوایل خدمت به شهادت رسید.
متولد ۱۳۶۱ و فرزند چهارم خانواده بود، حدود یک سال بود که ازدواج کرده بود. خودش در خواب دیده بود که شهید میشود و این موضوع را با همسرش در میان گذاشته بود.
قاری و عاشق قرآن بود و به آیات الهی در زندگی عمل میکرد، بسیار خوشاخلاق و صبور بود و به واقع با دیگران بسیار تفاوت داشت.
در ادامه برادر شهید به بیان خصوصیات برادرش پرداخت و گفت: شهدا افرادی بودند که در شرایط عادی و در دنیای امروز رشد کردند و به درجه شهادت رسیدند.
برادرم قاری قرآن بود و در کنار قرائت در زمینه آموزش قرآن هم فعالیت داشت. عمل به قرآن کریم نکتهای بود که در شخصیت و رفتار او به خوبی نمایان بود و صبر یکی از مهمترین خصوصیاتش بود. به معنی واقعی به آنچه از قرآن میخواند اعتقاد داشت و عمل میکرد.
درحالی که هنوز برادر بزرگترمان ازدواج نکرده بود و خانواده در تدارک ازدواج برادر بزرگتر بود، مرتضی هم گفت: من هم میخواهم ازدواج کنم، زیرا استخاره کردهام و باید زود ازدواج کنم. با اینکه خانواده شرایط ازدواج او را نداشت اما همه کارها جور شد و مرتضی هم به خانه بخت رفت و کمتر از یکسال بعد شهید شد.
مأموریتش در سپاه به گونهای بود که باید ۲۰ روز در منطقه میماند و ۲۰ روز به خانه میآمد، اما به دلیل ازدواج یکی از برادران در منطقه بیشتر ماند تا بتواند برای مراسم عروسی خانه باشد و در همین زمان در مرز به دست عناصر پژاک به شهادت رسید.
ادامه مطلب
نویسندگان زن دفاع مقدس از مشکلاتشان گفتند
به گزارش خبرنگار فرهنگ و هنر دفاع پرس؛ دومین نشست از سری نشستهای سازمان نشر آثار و مشارکت زنان در دفاعمقدس با حضور نویسندگان زن حوزه کتاب دفاع مقدس صبح امروز شنبه، ششم خردادماه در خبرگزاری دفاع مقدس برگزار شد.
ادامه مطلب
عکس/ افطاری ساده رزمندگان
ادامه مطلب
یادواره شهدای مدافع حرم در ورامین برگزار میشود
ادامه مطلب
سردار نقدی با خانواده سردار شهید مدافع حرم «شعبان نصیری» دیدار کرد
ادامه مطلب
روزهای اول مهربود. عراق به دشت عباس و منطقه ی عین خوش حمله کرده بود و پرسنل بیمارستان افشار دزفول، شبانه روز پذیرای مجروحان جنایات دشمن بودند و صدامیان سرمست از نوشیدن خون مظلومان، به ترکتازی خود ادامه می دادند.
آن شب، بیمارستان افشار شاهد اوج مظلومیت ما بود؛ مظلومیتی که قلم و زبان، از بیان آن عاجزاست. در راهرو و بیمارستان قدم می زدم و فکر می کردم که دو نفررا دیدم که برانکاردی را گرفته بودند. به سرعت وارد شدند وقتی نگاهشان به من افتاد، در برابرم توقف کردند. قبل از اینکه حرفی بزنند، گفتم :«چی شده؟»
یکی از آنها نفس نفس زنان گفت : «دکتر! شکمش تیر خورده.»
لباس هایش پرازخون بود. چشم های خسته و کم نورش را به من دوخته بود. به اتاق عمل منتقلش کردیم و گلوله را از داخل روده هایش در آوردیم و پس از اتمام عمل جراحی، او را به اتاقش بردند. نزدیکی های غروب وارد اتاقش شدم. نگاهم به مجروح عراقی افتاد که چند روز پیش عملش کرده بودیم. روی تخت دیگر سرباز نجیب ما دراز کشیده بود. نگاهی به سِرُم و خونی که به او تزریق می شد، انداختم. با لبخندی از من تشکر کرد و با صدای آرامی گفت : «دست شما درد نکنه. خسته نباشید.»
گفتم : «الحمدلله، به خیرگذشت. راحت بخواب. من دوباره سر می زنم.»
می خواستم از اتاق عمل خارج شوم که نگاهم به مجروح عراقی افتاد.
حالش خوب بود. گفتم :«چطوری؟»
گفت : «الحمدلله، الحمدلله، شکراً!»
چقدر از طرز صحبت کردنش بدم می آمد. دست خودم هم نبود. ازاتاق خارج شدم و این بار گوشه نگاهم در وسعت نگاه آن سرباز گم شد. با احساس عجیبی اتاق را ترک کردم. ساعت 4 صبح بود که از خواب پریدم. یکی از پرستارها چنان ناگهانی وارد اتاق شد که من برای چند لحظه همه چیز را قاطی کردم.
پرستار پشت سرهم می گفت : «کُشت... کُشت...»
در حالی که سعی می کردم او را آرام کنم، پرسیدم: «چی شده ؟»
گفت : «عراقیه، سرباز را کشت!»
سر در نمی آورم. یعنی چه، مگراینجا هم جبهه است؟
گفت : «خون و سرمش را کشیده و خفه اش کرده!»
وارد اتاق شدیم. مجروح عراقی بالای تختش چمپاتمه زده بود و مثل سگ به من خیره نگاه می کرد. بالای سر سرباز رفتم. لوله های سرم و خون روی زمین افتاده بودند. صورت سرباز سیاه شد و چشم هایش به سقف خیره مانده بود. به طرف عراقی رفتم و یقه اش را گرفتم و فریاد زدم :«بی شرف، چرا کشتیش؟»
او که می لرزید، سرش را برگرداند. بغضم ترکید و شروع کردم به گریه کردن.
مجروح سوم(2)
«نجمی» تازه از خط برگشته بود و چند تا از بچه های مجروح را با خود آورده بود. می گفتند رسته نجیمی رسته ی زیرآتش است! چون کارش این بود که هر جا مجروحی زیر خمپاره گیر می کرد و کسی نمی تواست او را عقب بیاورد، نجمی این کار را به عهده می گرفت. از دیگر کارهای نجمی این بود که لباس شهدا را جمع می کرد، می شست و برای خانوده شان می فرستاد. با دیدن نجمی به سرعت مجروحان را به داخل اورژانس بردیم و پزشکان دست به کار شدند. یکی از زخمی ها طوری ترکش خورده بود که روده هایش بیرون ریخته بود، ولی کاملاً به هوش بود و حرف می زد. خانم دکتر کیهانی هر چه کرد، نتوانست زخم او را ببندد، ملحفه ای روی آن قسمت گذاشت و آن را بست. در همین حال خواسته ای که مجروح از خانم دکتر داشت، این بود که : «خانم، به من نرسید؛ برادران دیگر مهمتر هستند.» ولی واقعیت این بود که حال او از همه وخیم تر بود.
خانم دکتر با مهربانی گفت :«چشم؛ به آنها هم می رسیم. پزشک ها دارند به آنها می رسند. خیال شما راحت باشد.»
دکتر خیلی سریع دستور داد تا مجروح را به بیمارستان منتقل کنند، اما او در راه شهید شد.
یکی دیگراز مجروحان، برادری بود که پاهایش را از دست داده بود. وقتی روی برانکارد خوابیده بود، مرتب می گفت : «خواهرم، پایم درد می کند، بگذارید جمعشان کنم.»
مجروح سوم، سربازی بود که وقتی نگاهش به ما افتاد، گفت : «خواهرها ما از روی شما خجالت می کشیم.»
خانم دکتر کیهانی گفت :«نه برادر، ماهمه داریم به وظیفه مان عمل می کنیم، این ما هستیم که باید از شما خجالت بکشیم نه شما.»
او که ازاین حرف خانم دکتر تعجب کرده بود، گفت : «آخه شما اینجا ایستاده اید، گلوله توپ کنار پایتان منفجر می شود، آن وقت از ما خجالت می کشید؟»
شهادت گروهبان دوم باقری و دو نفر سرباز (3)
گاهی اوقات در خط پدافندی اتفاقاتی روی می داد و حادثه ای ایجاد می شد که واقعاًً متأثر می شدیم. مثلاً قبل از تغییر مکان به خط پدافندی جدید ـ حدود 26 یا 27 دی ماه ـ یک گلوله دشمن، احتمالاً خمپاره 120 م م ـ مثل صدها گلوله ای که هر روز پرتاب می شد ـ روی یکی از سنگرهای احداث شده در پشت خاکریز فرود آمد و منفجر شد. سنگر متعلق به گروهبان دوم پیمانی باقری، فرمانده یکی از گروه های گروهان دوم بود. من که حدود 25 متر با محل انفجار فاصله داشتم به حالت دو به طرف سنگر رفتم، دیدم دراثرانفجار قسمت جلوی سنگر تخریب شده و نیمی از بدن شهید باقری که جوان رشیدی بود، در زیر تراورس ها و خاک های روی سنگر باقی مانده بود، با تمام توان دو دست او را گرفتم که از زیر خاک بیرون بیاورم اما نتوانستم. بی جان و بی هوش بود. تراورس ها و خاک های روی سنگر طوری روی پاها و کمر او قرار داشت که بدن شهید لابه لای آنها گیر کرده بود. با کمک دو نفراز سربازان، تراورس ها کنار زده و پیکرشهید را خارج کردیم. رمقی در بدن نداشت و لحظاتی بعد شیرینی فیض شهادت در چهره تابناکش نمایان شد. این شهید، تازه ازدواج کرده بود و هنوزحلقه دامادی که از حدود دو ماه پیش در انگشت داشت، برق تازگی می زد.
پس از جا به جا کردن بقیه تراورس ها و خاک ها مشاهده شد، دو نفر از سربازان هم سنگر شهید باقری هم در داخل سنگر شهید شده اند و چون انفجار در داخل سنگر ایجاد شده بود جنازه آن دو نفر، مثل زغال، سیاه شده بود. پیکرهای مطهر به معراج شهدا انتقال یافت. همه نیروهای گردان تا مدت ها از آن ضایعه متأثر بودند.
ادامه مطلب
ما در بیابان های اطراف اهواز در حال آموزش بودیم. سربازی داشتیم به نام شیدایی، بسیار زیبا و نورانی بود. از نظر اخلاقی و ادب زبانزد بود و نماز شب هایش ترک نمی شد. در بیابان های جنوب، بادهای شدیدی می ورزید و ما یکی از همین شب ها مشغول تمرین بودیم. در این شرایط ما می ترسیدیم که کسی در زیر خاک بماند.
من دو خودروی 106 داشتم. آنها را به فاصله ده متراز هم قرار دادم تا بتوانم بچه ها را زیر نور ماشین جمع کنم و وقتی غبار تمام شود آنها را به یکانشان برسانم. ساعت حدود 2 شب بود و می ترسیدم کسی آنجا بماند. سرباز شیدایی را دیدم که پشت سر من ایستاده بود. ازاو خواستم درجمع قرار گیرد چون احساس خطر می کردم، اما او به جمع ما نیامد. چندین بار به او فرمان دادم اما هیچ توفیری نکرد تا اینکه بر سرش فریاد کشیدم، اما بازهم نیامد. این بار به شدت به بازویش زدم اما باز هم پشت سرم ایستاد و جلو نیامد تا اینکه غبار تمام شد.
بعد از مدتی فهمیدم که او می ترسید، من جا بمانم و درآن شرایط سخت به فکر جان من بود. اما من این را نمی دانستم و تا یک هفته ناراحت بودم که چرا با این سرباز فداکار اینگونه برخورد کردم.
شرایط سختی بود و بالگردها دشمن می آمدند و ما را اذیت می کردند. جایی که ما حفر روباه می ساختیم و هر کس زخمی می شد باید می ماند تا اینکه شب بتوان او را نجات داد. غفور زاده نزد من آمد و گفت : یک 106 و یک دوشکا مخفی کرده ام. یک نفر را از یکانت به من معرفی کن چون کسی جرأت چنین کاری ندارد. شیدایی گفت :من می روم. گفتم تو بی سیم چی هستی و باید اینجا بمانی. گفت: نه من حتماً می خواهم این کار مهم را انجام دهم و با گریه از من خواست تا با او موافقت کنم. تا اینکه من او را نزد فرمانده دسته یک، جناب سرهنگ جعفری فرستادم. وصیت نامه اش را به سرهنگ دادم، شیدایی با شجاعت تمام به جلو رفت و با دوشکا دو بالگرد عراقی را زد، ولی بلافاصله تانکی که آنجا بود با تیر مستقیم به او شلیک کرد.
نزدیکش رفتم و دیدم که پیکرش نصف شده بود، اماچشمانش باز و زیبا بود. آنجا به خوبی درک کردم، به عنوان مدیر باید به خوبی صدها سرباز را اداره کنم. این الگوها برای این است که بدانیم کارما بسیار ارزشمند است و موجودیت نظام بسته به این ازخودگذشتگی ها و فداکاری ها دارد.
ادامه مطلب