روی قبرم بنویسید: پر کاهی به آستانه کبریایی/ خجالت می کشم از شهیدانی که تشییع نشده اند
شهید حسن رستگار در وصیت نامه اش می نویسد: مرا تشییع نکنید؛ زیرا از روی شهیدانی که بدون هیچ تشییع جنازه ای زیر خروارها خاک دفن شده اند خجالت می کشم و اگر خواستید روی قبرم چیزی بنویسید، بنویسید: پر کاهی به آستانه کبریایی.
|
به گزارش خبرنگار انتظامی دفاع پرس، شهید "حسن رستگار" اول شهریور سال 1339 به دنیا آمد و در دوران تحصیلی در مبارزات انقلابی مردم بر علیه رژیم شاه شرکت می کرد. در یکی از تظاهرات ها توسط ساواک دستگیر شد و مدت 2 سال در زندان زیر شکنجه ساواکیان بسر برد.
وی پس از پیروزی انقلاب اسلامی به مبارزه با افراد ساواکی پرداخت و تعدادی از آنها را به دادگاه انقلاب اسلامی معرفی کرد و با عضویت در کمیته انقلاب اسلامی به مبارزات خود ادامه داد.
با شروع جنگ تحمیلی به عنوان عضو فعال و نیروی داوطلب به جبهه اعزام شدو در 19 آذر سال 1360 در آبادان بر اثر تکش خمپاره به ناحیه سرش به شهادت رسید.
شهید "حسن رستگار" در بخشی از وصیت نامه اش می نویسد: پدر و مادرم برایم نماز وحشت بخوانید و روی قبرم چیزی ننویسید.می خواهم مانند هزاران شهید گمنام دیگر باشم.
وی در بخش دیگری از وصیت نامه اش می نویسد: مرا تشییع نکنید زیرا از روی شهیدانی که بدون هیچ تشییع جنازه ای زیر خروارها خاک دفن شده اند خجالت می کشم و اگر خواستید روی قبرم چیزی بنویسید، بنویسید: پرکاهی به آستانه کبریایی.
روهش شاد و راهش پر رهرو
انتهای پیام/
ادامه مطلب
[ شنبه 4 مهر 1394 ] [ 3:54 PM ] [ مهدی گلشنی ]
[ نظرات0 ]
به گزارش خبرنگار انتظامی دفاع پرس، شهید "مهدی حیدری زاده" که از شهدای نیروی انتظامی است، چهاردهم دی ماه سال 1337 در دروازه دولاب تهران به دنیا آمد و توانست با گذراندن مقاطع تحصیلی دیپلم تجربی بگیرد.
اوایل زمستان سال 1357 هنگامی که در حال پخش اعلامیه حضرت امام خمینی(ره) بود توسط ساواک دستگیر شد که پس از تحمل 48 روز شکنجه و سوختن دستش آزاد شد.
با پیروزی انقلاب اسلامی به عضویت کمیته درآمد و به عنوان نماینده کمیته مرکزی در کلانتری های سه، پنج و شش تهران نو به خدمت خود به نظام و امام ادامه داد و نقش به سزایی در شناسایی منافقین داشت.
با شروع جنگ تحمیلی به صفوف رزمندگان پیوست و سرانجام در عملیات مسلم بن عقیل به شهادت رسید.
شهید "مهدی حیدری زاده"در بخشی از وصیت نامه اش می نویسد: به تمام خلق مستضعفین و رنج کشیده مسلمان: در زندگی خویش بیش از هر چیز به فروغ الهی که در دل انسانهاست ارزش بسیار داده و با ایمان به خدای بزرگ و پیروی از خاتم پیامبران و کتابش قرآن و ائمه معصومین(ع) و سعی و کوشش به ذکر و یاد پروردگار علیم و قدیر و نماز با حضور قلب و انفاق و ایثار و خیر خواهی برای همه خلق و حضور پیگیر در صحنه جماعت و انس و مهربانی با یکدیگر راه سعادت را برای خودتان باز نمایید.
انتهای پیام/
[ شنبه 4 مهر 1394 ] [ 3:53 PM ] [ مهدی گلشنی ]
[ نظرات0 ]
رویدادهای مهم این روز در تقویم هجری شمسی ( 4 مهر 1393 )
• آغاز انتفاضه جدید مردم مسلمان فلسطین بر ضد رژیم صهیونیستی (2000م)
[ شنبه 4 مهر 1394 ] [ 3:52 PM ] [ مهدی گلشنی ]
[ نظرات0 ]
به گزارش خبرنگار حماسه و جهاد دفاع پرس، اسفندیار اختیاری نماینده زرتشتیان در مجلس شورای اسلامی، در در همایش تجلیل از خانوادههای شهدای اقلیت دینی که در باغموزه دفاع مقدس برگزار شد، متنی را قرائت کرد که در ادامه میخوانید:
خیلی وقت است دوباره میخواهم بنویسم. مدتهاست که دوباره میخواهم از مردان بزرگ و شیرزنانایرانزمین بنویسم. میخواهم دوباره از دوستانم بنویسم که در کنارم نیستند. میخواهم از خیلیهایی بنویسم که اسطورههای ما هستند. اسطورههای واقعی، خیلی واقعی.
ولی هروقت قلم به دست شدم، دیدم خیلیها نوشتهاند، خیلیها خوب نوشتهاند. خیلیها بهتر از من نوشتهاند. یا بهرت بگویم خیلیها سعی کردهاند به تصویر بکشند این بزرگی را. ولی باید اعتراف کنم که نتوانستیم؛ اصلاً نتوانستیم.
این بار اما با دلی پر از دلتنگی رفتم ببینمشان. با امید و آرزو، همین چندماه پیش بود که رفتم. خیلیها آمده بودند. همه آنهایی که نمیتوانستند بنویسند یا میتوانستند، نمیدانم ولی آمده بودند تا با آمدنشان پیام دهند. پیامی که اصلاً نباید سیاسی میشد. پیامی که فقط بوی دلتنگی و دوست داشتن میداد. چقدر باشکوه بود؛ خیلی باشکوه.
ایستادم و دیدم. همان موقع یادم آمد. روزهایی که باید مردان و زنانی از جنس غیرت و شجاعت جلوی دشمن میایستادند. دشمنی سرسخت که بویی از انسانیت نبرده بود. دشمنی که همه کمکاش کردند، ولی ایرانی با ایرانی بودنش از جان گذشت ولی اجازه نداد خرمشهر، محمره شود و تا همیشهی همیشه، خرمشهر ماند و میماند؛ حتماً میماند.
داشتم میدیدم که یاد دوستانم و همراهانم دوباره به ذهنم آمد. آنانی که هنوز با خاطراتشان زندگی میکنم و هنوز هم انرژیام را از آنها میگیرم. آنان زنده هستند. زنده، زندهتر از هر زندهای به عظمت تاریخ. تا ایران وتاریخش بوده و هست و خواهد بود.
داشتم به آنهایی که مظلومانه رفتند نگاه میکردم، به شهیدانمان. شهدایی که خط و مرز نداشتند و ندارند. همه آنانی که بدون تبعیض متعلق به همه ما هستند؛ از باباییها، صیاد شیرازیها، جهانآراها، ستاریها و دیگر سرداران و جانبرکفان دفاع مقدس که در ایرانزمین جایگاه خاص و ویژهای دارند، تا شهدای نمونه وفرشتهخوی چون مهرداد فرارونی، کامران گنجی، کیخسرو کیخسروی، بهروز باستانی، پرویز آبادی، داریوششهزادی، فرهاد خادم، اسفندیار دارابیان، فریدون نژادکی، جمشید گشتاسبی، رستم آذرباد، دیهیم شهریاری، جهانبخش نمیرانیان، داریوش آبادیان، مهرداد آبادیان، پرویز سرایی نیز دارای همان درجه، ارزش و احترام هستند. که حتماً همینگونه است. دوستشان دارم آنانی که نام و نشانی دارند و یا آنانی که گمنام هستند، اما همگی جاویدالاثرند. روانشان شاد و بهشت برین جایگاهشان باد.
نه فراموش نکردهام، عزیزان و دوستانی را که ایثارگر و جانبازند. شهدای زنده را میگویم. آنان هم خیلی عزیزند. عزیزتر از جان چراکه بوی خاطرههای خوب ایثار و فداکاری میدهند. چشمانشان آینه تمامنمای دوران دفاع از این خاک بیمانند هستند و با نگاهشان میگویند آنان که رفتهاند، نمردهاند، بلکه زندگی جاودانه را تجربه میکنند در بهشت برین.
نه فراموش نکردهام خانواده این اسطورههای مردانگی را، که چقدر بزرگمنش و بزرگ کردار و باشکوهاند. باورتان میشود که آهسته گریه میکنند، مبادا خاطر کسی آزرده و غمگین شود؟ باورتان میشود چه بسیار بودند خانوادههایی که از تنها پسر خود چشم پوشیدند، مبادا وجبی از خاک ایران اهورایی جایگاه ددمنشان گردد. در کجای این دنیای سنگی و خاکی، چنین ایثار و ازخودگذشتگی و بزرگمنشی را سراغ دارد؟ فقط یکجا:ایرانزمین.
اینجا ایران است و ما همه ایرانی هستیم و تا نفس داریم به ایرانی بودنمان میبالیم. همه این اسطورههای شجاعت و دلاوری و مردانگی سرزمینم را دوست دارم. خیلی دوستشان دارم، خیلی.
دیدی که خواستم بنویسم باز نشد. میخواهم خوب بنویسم ولی قلمم از نوشتن عاجز است. اگر قلم نمیتواند باکی نیست چون هرروز، در قلب و ذهنم حسشان میکنم و با تمام وجود میگویم: چو ایران نباشد تن من مباد/ بدین بوم و بر، زنده یک تن مباد.
انتهای پیام/
[ شنبه 4 مهر 1394 ] [ 3:39 PM ] [ مهدی گلشنی ]
[ نظرات0 ]
به گزارش خبرگزاری دفاع مقدس از قزوین، حسینی در مراسم تجلیل ازایثارگران شهرداری قزوین که همزمان با پنجمین روز از هفته دفاع مقدس و در سالن اجتماعات سازمان فرهنگی ورزشی شهرداری این شهر برگزار شد، خطاب به فرزندان شهید و رزمندگان حاضر در مراسم گفت: مسئولیت ما در جامعه نسبت به دیگر اقشار جامعه بیشتر است، از نسل جوان نباید توقع داشت مانند ما فکر کنند، ولی توقع از ما بیشتر است، از من که در عملیات کربلای 15 پای قطعشده همرزمانم را درآنواحد دیدم و شمایی که مستقیم در فضای جنگ بودهاید، این توقع هم از سوی مردم است هم از سوی شهیدان.
وی ادامه داد: شهدا 2 چیز را از ما خواستارند، اینکه بفهمیم برای چه از جانشان گذشتند و شهید شدند و همینطور اینکه راهشان را ادامه دهیم، بیش از 80 درصد شهدای ما در وصایایشان حفظ اسلام، حفظ دین و تبعیت از ولایتفقیه را تأکید داشتهاند، وظیفه ماست راه شهدا را ادامه دهیم و در این راه حمایت کنیم.
نماینده مردم قزوین در مجلس شورای اسلامی، در بخش پایانی صحبتهایش گفت: حداقل توقع شهدا و مردم از ما این است که پاک زندگی کنیم، آبروی مسئولین و نظام را نبریم، مردم را بهنظام و رهبری بدبین نکنیم، همه ما از پلیس و شهرداری و شورای شهر و مجلس، تا استاندار و وزیر، همه متعلق به این نظاماند و عملکرد همه ما بهحساب این نظام نوشته میشود، کاری نکنیم که مردم بگویند مسئولین فقط جیبشان را پر میکنند، مردم از کمبودها ناراحت نیستند بلکه از بیعدالتیها ناراحتاند.
انتهای پیام/
[ شنبه 4 مهر 1394 ] [ 3:33 PM ] [ مهدی گلشنی ]
[ نظرات0 ]
رویدادهای مهم این روز در تقویم شمسی ( 3 مهر 1394 )
• رحلت فقیه بزرگ آیتالله "میرزا ابوالقاسم کبیر قمی" (1313 ش)
• انتخاب شهید "محمدجواد تندگویان" به وزارت نفت دولت شهید رجایی (1359 ش)
• سفر هیئت ایرانی به نیویورک برای انجام مذاکرات سهجانبه پس از پایان جنگ (1367 ش)
• شهادت احمد رجب خیشگر (1359 ش)
• حمله به پاسگاه عراقی در منطقه سیانا و مریوان توسط پیشمرگان کرد مسلمان (1359ه.ش)
• آغاز عملیات نامنظم پادگان سراوسلمان عراقی به مدت 2 روز در منطقه مریوان (1362ه.ش)
[ جمعه 3 مهر 1394 ] [ 2:51 PM ] [ مهدی گلشنی ]
[ نظرات0 ]
به گزارش خبرنگار انتظامی دفاع پرس، شهید سرلشکر"مسعود رستگار "در یکی از روستاهای تهران به دنیا امد و پس از اینکه با افکار انقلابی توسط برخی از معلمانش آشنا شد شروع به فعالیت های انقلابی نمود و در اکثر تظاهرات و درگیری های انقلاب شرکت می کرد.
[ سه شنبه 31 شهریور 1394 ] [ 3:12 PM ] [ مهدی گلشنی ]
[ نظرات0 ]
رویدادهای مهم این روز در تقویم شمسی ( 31 شهریور 1394 )
• حمله رژیم بعث عراق به جمهوری اسلامی ایران و آغاز جنگ تحمیلی هشت ساله (1359 ش)
• آغاز نخستین جشنواره فیلم دفاع مقدس (1369 ش)
• آغاز هفته دفاع مقدس
• یک هواپیمای نظامی در اطراف ورامین سقوط کرد و سه سرنشین آن کشته شدند(1350ش)
•اعلام آمادگی کارگران سنندج برای مقابله با ارتش متجاوز عراق (1359ه.ش)
•عملیات پاکسازی نیستان در محور سردشت – مهاباد توسط لشکر 52 قدس سپاه (1363ه.ش)
•حمله هوایی عراق به فرودگاه های تهران، تبریز، شیراز، همدان و اصفهان – شروع رسمی حمله به ایران با نام عملیات "یوم الرعد" (1363ه.ش)
[ سه شنبه 31 شهریور 1394 ] [ 3:12 PM ] [ مهدی گلشنی ]
[ نظرات0 ]
به گزارش گروه حماسه و جهاد دفاع پرس، بسیج که از میان مردم جوشیده بود، همپای نیروهای دیگر دفاعی سنگرهای مبارزه با دشمن را پر نمود و در مناطق دفاعی خویش مرزهای محدودیت را در نوردید.
یکی از این فرزندان امام (ره) که راه خویش را پیدا کرده بود، بسیجی «کاظم اشجع زاده» است. مادر او میگوید: کاظم در تاریخ 21 فروردین 66 به شهادت رسید. او برای یک دوره سه ماهه داوطلبانه به شلمچه اعزام شده بود. در آنجا در حمل مجروحین و شهدا در موقعیت راننده آمبولانس خدمت مینمود. در ایام عید در جبهه حضور داشت و آخرین صحبتی که از طریق تلفنی با او داشتیم، چند روز قبل از شهادت وی بود. سال نو را به خانواده تبریک گفت و هنگامی که از ایشان سوال کردم کی به منزل میآیید؟ جواب داد: «اگر حضرت دوست اجازه دهند، چند روز دیگر به دیدار شما میآیم» زمانی به دیدار ما آمد که حضرت دوست دیدارش را بیشتر پذیرفته بودند.
وقتی خبر شهادت کاظم به اطلاع خانواده رسید، بسیاری از افراد فامیل و غیر فامیل در خانه ما حضور یافتند. من به عنوان یک مادر بسیار ناراحت بودم ولی پدر ایشان صبور و بردبار بود. از روز ۲۴ فروردین که از شهادت کاظم اطلاع یافته بودم تا ظهر روز ۲۵ فروردین در انتظار قاسم فرزند دیگرم که او نیز در جبهه حضور داشت، بودیم و صبر کردیم تا قاسم از جبهه به منزل بیاید و در مراسم خاکسپاری برادر شهیدش (کاظم) حضور داشته باشد.
ما نمیدانستیم که سپاه ورامین از خبر شهادت قاسم اطلاع دارد و فرزندم قاسم نیز در تاریخ ۲۳ فروردین در همان منطقه (شلمچه) در حین حمل شهدا به درجه رفیع شهادت نائل آمده است. همه از تأخیر تدفین کاظم تعجب کردند ولی علت این امر را نمیدانستند. قلب من گواهی میداد که قاسم هم شهید شده ولی زبانم قادر نبود سخن بگوید، تا اینکه عموی این دو شهید به اتفاق جمع دیگر از فامیل تصمیم گرفتند به بنیاد شهید بروند و علت را جویا شوند.
حدود چند ساعتی گذشت و از آمدن آنها خبری نشد. دیگر یقین پیدا کردم که قلبم گواهی درست میدهد و با اینکه هیچکس انتظار حرفهای من را نداشت، با صدای بلند گفتم: قاسم هم شهید شده، منتظر او نباشید. قاسم استاد و راهنمای کاظم بود. مگر میشود کاظم شهید شده باشد و قاسم که بی تابتر از او بود شهید نشده باشد. همانطور که اشک میریختم، عموی قاسم و کاظم با حالتی متأثر درب را باز کرد و در حالیکه همه به او خیره شده بودند، گفت: «هر که می خواهد قاسم را ببیند، قاسم کنار کاظم است.»
این دو شهید عزیز در تاریخ 21 فروردین 66 با حضور گسترده مردم و همراهی امام جمعه شهر در گلستان شهدای ورامین (امامزاده سید فتح الله) به خاک سپرده شدند و در جوار رحمت الهی آرام گرفتند.
دست نوشتههای شهید قاسم اشجع زاده
دوشنبه مورخ 18 اسفند 65 در محور عملیاتی شلمچه هستم و همراه یکی از برادران در سنگری کوچک به زحمت نشستهایم. در حالی که دشمن دید کامل را بر روی سنگرهای بچه ها در این خط دارد، حرکت و انتقال به سختی صورت می گیرد.
حدود ساعت ۵ بعد از ظهر است و چیزی به غروب آفتاب نمانده است. سکوت به نسبت آرامی سطح جبهه را فرا گرفته است. گاهگاهی این سکوت با غرش و انفجار توپ و خمپاره دشمن شکسته میشود. مدت ۴ الی ۵ شبی است که در این جبهه مستقر هستیم و در حالیکه در این مدت بسیاری از دوستان و همسنگران به علت جراحت و شهادت از ما جدا شدهاند و خلاصه این مسأله در روحیه بچهها اثر گذاشته و آنها را کسل کرده است.
همراه جمعی از دوستان در واحد ۱۰۷ از لشکر ۱۰ میباشم. به این فکر افتادم آنچه در مدت یک هفته ایست در دل دارم، بر قلبم بیاورم. مدت ۱۰ روزی است که در غم فراق دوست عزیزم مجتبی نافه به سر میبرم و نمیدانم چگونه و با چه زبانی این غم را بیان کنم. در حالیکه از آینده خود بیخبرم، نمیدانم این فراق تا چه مدت طول میکشد. آیا هنوز هم باید در غم فراق مجتبی، سعید و مرتضیها بنشینم و یا اینکه باید به آنها ملحق شوم که خدا بهتر میداند که دومین صورت، آرزوی و درخواست هر ساعت من است.
خدایا طاقت غم فراق را بیش از این ندارم. خدایا میدانم که قابل نیستم. می دانم که حال درون من به مجتبی و سعید و مرتضیها نمیخورد. می دانم که درمانده و وامانده ام. ولی ای خدا، معبودا، معشوقا، تو الرحمن والرحیم هستی. دست این بنده حقیر را بگیر و مرا به دوستان ملحق ساز. خدایا هر لحظه که در جبهه هستم شرم از زیستن دارم. وقتی که میبینم این بچههای کم سن و سال کولههای سنگین را بر دوش میکشند و سلاح و مهمات را بر دست گرفتهاند و دلیرانه و دلاور مردانه قدم بر میدارند و همراه گردانهای رزمی به دل دشمن هجوم می آورند، تو شاهدی که مو بر بدن من راست میشود و چقدر اظهار خجالت و شرمندگی از گذشته خود میکنم. ای خدا، من بیچاره موقعی که به سن و سال آنها بودهام مشغول به چه کاری بودهام و اینها مشغول به چه کار.
***
امروز مورخه 21 فروردین 66 میباشد چون در خط مقدم هستم، لذا تصمیم بر این گرفتم که مطلبی را بر قلم بیاورم.
اول: بنده مبلغ ۵۰۰ ریال به برادر هاشم امیر بیگی بدهکارم.
دوم: مبلغ ۵۰۰ ریال به برادران نافه از جهت برادرشان شهید مجتبی نافه بدهکارم.
سوم: مبلغ ۵۰۰ ریال از برادر (محمود) حیدری طلب کارم.
والسلام
—————————————–
این یادداشت در ساک ایشان پیدا شد:
این ساک متعلق به قاسم اشجع زاده، اعزامی از ورامین که از واحد عقیدتی لشکر ۱۰ سید الشهدا در تاریخ 11 اسفند 65 به گردان حضرت علی اکبر مأمور شده است. خواهشمند است، اگر بعد از عملیات مجروح یا شهید شدم این ساک را تحویل عقیدتی لشکر دهند تا همراه وسایل دیگرم توسط تعاون سپاه به آدرس منزلمان فرستاده شود.
انتهای پیام/
[ سه شنبه 31 شهریور 1394 ] [ 3:11 PM ] [ مهدی گلشنی ]
[ نظرات0 ]
به گزارش گروه سایر رسانه های دفاع پرس، شهید سید محمد جهانآرا از جوانان انقلابی خرمشهر بود که دوران مبارزه خود را علی رغم سن کمی که داشت پیش از انقلاب آغاز کرد.
شاید بتوان گفت بستر اصلی ورود وی به این عرصه متولد شدن در یک خانواده مبارز و انقلابی بود. پدر وی مرحوم سید هدایت الله جهان آرا که در روزهای اخیر به دیدار فرزندان شهیدش شتافت خود از مبارزین علیه رژیم طاغوت بود و هم چنین سید علی فرزند خویش را در راه پیروزی انقلاب تقدیم کرد.
محمد با آغاز جنگ و حتی مدتی پیش از جنگ همراه دیگر دوستان و همرزمانش با دشمن درگیر شده بود و فرماندهی سپاه خرمشهر را نیز بر عهده گرفت. زمان اشغال خونین شهر او تا جایی که توان داشت ایستاد و حتی چند مرتبه به دلیل خیانت هایی که از جانب بنی صدر می دید با او دست به گریبان شد.
علی رغم همه کمبود ها محمد و دیگر جوانان خرمشهر ایستادند تا حاصلش شد سوم خرداد و آزادی شهرشان. البته در روز پیروزی محمد شادی هم شهریان خود را از بهش نظاره می کرد و مزد خود را از پروردگار خویش گرفته و شهید شده بود.
یکی دیگر از برادران او سید محمد نیز در همین جنگ تحمیلی به شهادت رسید.
آنچه میخوانید روایتی است از آغاز جنگ از زبان رزمنده ای که در کنار محمد جهان آرا در خرمشهر بود و جنگید:
***
روز 22 شهریور سال 59 بود که در مرز ما با عراق، در خرمشهر درگیری ایجاد شد. من با عدهای دیگر از بازاریان و علمای شهر، جمع شدیم و جهت بازدید از مرزها به آن حدود رفتیم تا وضعیت را از نزدیک مورد بررسی قرار بدهیم. موقعی که به مرز رسیدیم دیدیم در شلمچه، دو دستگاه تانک بیشتر در کار نیست. آنجا تعدادی سرباز ژاندارمری و پاسدار بودند. آنها از نظر وسایل تدارکاتی سخت در مضیقه قرار داشتند. هوای آنجا خیلی گرم بود و آب آشامیدنی آنها در حوضی بود که با سیمان درست کرده بودند، حتی منبعی که بتوانند در آن یخ بیندازند و آب سرد بنوشند وجود نداشت.
ما به شهر برگشتیم و با کمک مردم، مقداری پول فراهم کردیم و چند منبع آب، مقداری میوه و وسایل دیگر را خریدیم و به مرز فرستادیم. یک افسری در آنجا به ما گفت: «ما 3 ماه است که در اینجا هستیم. مرتب به تهران میگوییم که عراقیها مشغول درست کردن سنگر هستند. آن طرف مرز جاده درست کردهاند، تانکهای زیادی آوردهاند ولی در عوض ما در اینجا فقط دو تانک و دو قبضه تفنگ 106 داریم. تازه از همین دوتا، یکی روی جیپ سوار است و برای دیگر جیپ نداریم.»
روز سی و یکم شهریور، حدود ساعت چهار و نیم بعدازظهر، عراق به خرمشهر حمله کرد. در این روز دشمن شهر را به وسیله خمپاره و توپهای دور زن کوبید در حمله اول عراق، ما 75 نفر شهید و حدود 250 مجروح در شهر داشتیم. روز اول مهر هم 350 نفر شهید و 500 نفر مجروح شدند. مردم خرمشهر با هر وسیلهای که در دسترس بود خودشان را به اهواز و آبادان رساندند.
حدود هزار نفر از جوانها در شهر ماندند، که اینها خیلی فعالیت کردند. این طور بود که دفاع از شهر ادامه پیدا کرد. عراقیها به خرمشهر زیاد حمله کردند. روزانه مرتب با توپ و خمپاره خرمشهر را میزدند و مردم خرمشهر، ناچار بودند که از شهر بیرون بیایند. شهید محمد جهان آراء که فرمانده سپاه شهر بود، هر قدر با تهران تماس گرفت که وضع وخیم است، برای ما کمک بفرستید، از تهران میگفتند مقاومت کنید تا سه روز دیگر برایتان سرباز میآید. مرتب میگفتند و قول میدادند که کمک میفرستیم.
روز 12 مهر 59 بود که حمله وسیعی از طرف عراق به شهر صورت گرفت. مهندس بازرگان و سه چهار نفر از نمایندگان مجلس به خرمشهر آمدند. در مسجد جامع، به آنها گفته شد که نیروی ما کم است. سلاح سنگین نداریم. تانک نداریم، در عوض آنها گفتند: ما تهران میرویم و برایتان نیرو میفرستیم. بعد هم که بنیصدر آمد، به او هم گفتیم عراق خرمشهر را میگیرد، برایمان تانک و نیرو بفرستید، بنیصدر گفت: مگر تانک نقل و نبات است که برایتان بفرستم!
برادران سپاه از صبح تا عصر میجنگیدند و جلوی پیشروی عراقیها را میگرفتند، منتها به محض سر زدن شب، تا میآمدند استراحت بکنند، باز عراقیها جلو میآمدند. چرا که عراقیها خیلی مجهز بودند. ما تمامی تسلیحاتمان چیزی غیر از تعدادی ژ - 3، سه راهی و نارنجک نبود. یعنی اصلا سلاح سنگینی در شهر وجود نداشت. از آن طرف هم مرتب وعده میدادند که توپخانه اصفهان حرکت کرده و به دادتان خواهد رسید.
سه روز، چهار روز، شش روز، روزها همین طور میگذشتند، ولی خبری از توپخانه اصفهان نبود. همه قولها وعده بود. تا این که روز 24 مهر رسید.
آن روز عراق حمله سختی به خرمشهر کرد. طوری که از صبح تا بعدازظهر، درگیری بسیار شدید بود. خیلی از مردم شهید شدند. البته هم از عراقیها و هم از ایرانیها کشته زیاد بود.
بیشتر شهدای ما از افراد بسیج، سپاه و نیز خانمهایی بودند که به آنها کمک میکردند. از این خانمها و دختران خیلیها شهید شدند. اینها مقاومت کردند. مقاومتشان تا به اینجا 30 روز طول کشید ولی کمکی برایشان نیامد. اکثر بسیجیها شهید شدند. قلیلی از آنها که زنده ماندند، خیلی ناراحت بودند. آنها دور سید محمد جهان آراء جمع شدند و به او گفتند: «ما داریم از بین میرویم ما خیلی ناراحتیم. امکانات و وسایل هم که به ما نمیرسد.» سید محمد چون ایمانش شکستناپذیر بود به آنها گفت: «ما شکست نمیخوریم. ما برحقیم. ما خدا را داریم. ما امام را داریم. آنها باطلند. پیروزی بر ماست. ما باید استقامت کنیم. برادرها، ما مبارزه میکنیم. هر کدام از شما که مایل هستید بمانید و هر کسی هم که میخواهد، میتواند برود.»
بچهها هم ماندند و واقعا فداکاری کردند. از آن روز به بعد، اسم «خرمشهر» به «خونین شهر» تبدیل شد. برادران ما هر چه با تهران تماس گرفتند خواهش کردند التماس کردند، که آقا! این شهر در حال سقوط است به دادمان برسید! از آن طرف وعده میدادند، ولی از عمل خبری نبود. البته روز هفدهم مهر، تعدادی تکاور نیروی دریایی به خرمشهر آمده بودند. آنها هم واقعا خیلی فداکاری کردند، ولی تعدادشان کم بود و سلاح سنگین هم نداشتند.
درباره محمد جهان آراء باید بگویم او با دیگر سپاهیان خرمشهر هیچ فرقی نداشت. اصلا عنوان فرماندهی برایش مطرح نبود. بچهها هم وقتی دیدند او اینقدر استقامت دارد، ماندند و تا آخرین قطره خونشان جنگیدند. از چهار صد مدافع مسلح شهر، حدود صد نفر بیشتر باقی نمانده بود. این بچهها از روز 24 شهریور تا چهارم آبان 59 با عراقیها درگیری داشتند. پاسدارها اکثرا شهید و مجروح شده بودند. فقط تعداد کمی از پاسدارها و برادران تکاور باقی مانده بودند. اینها در برابر سیصد تانک عراقی و آن همه نیروها و تجهیزات دشمن دیگر نتوانستند مقاومت کنند. از طرفی کمک هم به آنها نرسیده بود. لذا مجبور بودند خرمشهر را تخلیه کنند هر چند که تا آخرین لحظات مردانه جنگیدند. به هر حال روز چهارم آبان 59 خرمشهر سقوط کرد.
من فکر میکنم عامل اصلی سقوط خرمشهر، بنیصدر و اطرافیان او بدند. آنها نگذاشتند که اسلحه و نیروی کمکی به بچههای خرمشهر برسد. آخر بنیصدر خودش اوضاع جبهه را دیده بود. او میدانست وضع خرمشهر چگونه بود. خودش هم قول داده بود. باعث و بانی سقوط خونین شهر، بنیصدر بود. شهید محمد جهان آراء قبل از سقوط شهر به تهران آمد و خدمت امام رسید و جریان را به امام گفت، امام هم به بنیصدر دستور داد که کمک کنید تا خرمشهر سقوط نکند، ولی هیچ کمکی نشد، تا آنجا که نهایتا شهر، به دست ارتش عراق افتاد.
راه سعادت را با حضور پیگیر در صحنه جماعت و مهربانی، برای خود باز کنید
ادامه مطلب
روزشمار دفاع مقدس (4 مهر 94 )
رویدادهای مهم این روز در تقویم میلادی ( 25 سپتامبر 2014 )
ادامه مطلب
ایرانی با ایرانی بودنش از جان گذشت ولی اجازه نداد خرمشهر، محمره شود
ادامه مطلب
خواسته شهدا ادامه دادن راهشان است
ادامه مطلب
روزشمار دفاع مقدس (3 مهر 94 )
ادامه مطلب
پس از شهادت من لباس سیاه نپوش/ مادرم گریه ات برای امام حسین(ع) باشد
ادامه مطلب
روزشمار دفاع مقدس (31 شهریور 94)
ادامه مطلب
هرکه میخواهد قاسم را ببیند، او کنار کاظم است
ادامه مطلب
ساعت چهار و نیم بعدازظهر جنگ آغاز شد
ادامه مطلب