کسی که من را پیدا کرد بسیار آدم خوبی بود. 20 دقیقه من و او تنها بودیم کنارم نشست و برایم داستان تعریف کرد. کمی عربی بلد بودم. داشت از جنگ و بدی جنگ می گفت. گروهی آمدند که قصد پاکسازی داشتند قصدشان بود که من را بکشند ولی این عراقی نگذاشت...
|
ادامه مطلب
[ چهارشنبه 28 مرداد 1394 ] [ 3:13 PM ] [ مهدی گلشنی ]
[ نظرات0 ]
به گزارش گروه حماسه و جهاد دفاع پرس، ابراهیم بهادری در سال 1346 در شهرستان فیروزآباد دیده به جهان گشود. از همان آغاز کودکی با مشکلات و سختیهای زندگی آشنا شده و کودکی آب دیده و با تجربه به بار آمد. از همان ابتدای کودکی به مسائل دینی و اخلاقی علاقهمند بود و هر چه بزرگتر میشد در میان آشنایان و به خصوص فقرا و نیازمندان محبوبتر میشد. زیرا در کمک کردن به آنها همیشه ثابت قدم بود و از هیچ کمکی دریغ نمی کرد. او خود با فقر بزرگ شده بود و به خوبی فقر را درک می کرد. چون درآمد پدر خانواده کفاف زندگی را نمیداد او نیز به شغل کارگری مشغول بود و از این راه در تأمین معاش خانواده سهیم بود.
شهید ابراهیم بهادری در تاریخ 1/9/1362 به خدمت مقدس سربازی رفت و در پادگان آموزشی شهید دستغیب مشغول به خدمت شد پس از پایان دوران سربازی تصمیم گرفت که به جبهه حق علیه باطل برود تا این که در تاریخ 19/10/1365 به منطقه شلمچه اعزام شد در عملیات کربلای 5 شرکت کرد. سرانجام پس از رشادتهای فراوانی که از خود نشان داد بر اثر جراحات وارده شربت شهادت را نوشید و به دیدار عاشقان رفت.
فرازی از وصیت نامه شهید
من این مرگ را از عسل بر وجودم سزاوارتر میدانم. چون اطاعت از امام است و این وظیفه شرعی هر مسلمان است.
اکنون من که عازم میدان نبرد هستم شهادت را کاملا در وجودم لمس میکنم و ذره ای تردید بر من مستولی نیست و این را بدانید و آگاه باشید که من راهم را رفتهام، آگاهانه می روم و این را بدانید که شماها همیشه و هر وقت حق را تنها دیدید باید یاریش کنید وای بر شمایاران نیمه راه که در پیکار با دشمنان سستی میورزید و بهانه میجویید. خدا رو شکر می کنم که با اینکه که کاملا به سخنان امام جامه عمل نپوشاندهام باز راه نجات را یافتهام و به آن ادامه دادم که راه فی سبیل الله و شهید شدن است. از این رو به خدای بزرگ و بی همتا توکل میکنم و بر چشم و دل به آفریدگار یکتا میورزم و به راهی گام مینهم که رضای خدا در اوست و بار خدایا یا پیروزم کن، تا به کربلا برسم و یا شهادت را نصیبم کن تا به حسین بپیوندم و یقاتل فی سبیل الله فیقتل او یغلب فسوف توتیه اجر عظیما.
با درود به رهبر کبیر انقلاب اسلامی ایران، قلب تپنده ملتها و این نجات دهنده قدس از چنگال صهیونیستها.
پدر و مادر عزیزم من هم اکنون که عازم جبهه جنگ هستم دیگر خود را برای شما نمی دانم بلکه برای خدا و اسلام میدانم.
ما در آغوش اسلام جان گرفته ایم و بایستی در آغوش اسلام جان بدهیم و ببنید حسین چه می فرماید: ان کان دین محمد لا یستقیم الا یقتلی.
اگر دین جدم محمد(ص) برقرار نمی گردد، استقامت نمییابد جز با کشته شدن من، پس ای شمشیرها مرا دریابید و اینک پدر و مادر عزیزم دین خدا و رسول خدا در خطر است و با کشته شدن من باقی میماند و استقرار مییابد پس خوب است که ما جان خود را فدای دین راه نمائیم. و حال ای مسلسلها مرا دریابید که من هم راهم را دریافته ام و شناخته ام.
و از شما می خواهم که هنگامیکه خبر شهادت مرا شنیدید یک قطره اشک برای من نریزید زیرا در این صورت روح من از شما راضی نخواهد بود و بایستی افتخار کنید که جوان شما در راه اسلام اگر خدا قبول کند شهید شده است و شما ای خواهر و برادرانم با دعا کردن به امام عزیز مشت محکمی بر دهان این ابلهان کور دل بزنید و شما ای همرزمان و ای بسیجیان شجاع و غیورسنگرها را محکم بدارید و مساجد را رها نکنید. به امید پیروزی اسلام و مسلمین و به امید طولانی شدن عمر رهبر عزیزمان امام خمینی.
انتهای پیام/
[ چهارشنبه 28 مرداد 1394 ] [ 3:12 PM ] [ مهدی گلشنی ]
[ نظرات0 ]
رویدادهای مهم این روز در تقویم شمسی ( 28 مرداد 1394 )
• فاجعه آتشسوزی سینما رکس آبادان توسط مزدوران رژیم پهلوی (1357 ش)
• تشکیل نخستین مجلس خبرگان قانون اساسی جمهوری اسلامی با پیام امام خمینی(ره) (1358 ش)
• پاکسازی پاوه از ضد انقلابیون توسط سپاه و ارتش و پیشمرگان مسلمان کرد (1358ه.ش)
• یک هیئت سی نفری عراقی تحت ریاست محمد صبری الحدیثی کفیل وزارت امور خارجه آن کشور وارد تهران شدند تا کلیه اختلاف های دو کشور حل و فصل شود.(1354ش)
• حدود 600 نفر از دانشجویان سازمان های مختلف دانشجویی ایران در خارج از کشور، به مناسبت بیست و پنجمین سالگرد برکناری دکتر محمد مصدق در لندن راهپیمایی برپا کردند.(1357ش)
[ چهارشنبه 28 مرداد 1394 ] [ 3:11 PM ] [ مهدی گلشنی ]
[ نظرات0 ]
به گزارش خبرنگار گروه حماسه و جهاد دفاع پرس، مهری یزدانی همسر جانباز 70 درصد مجتبی شاکری در مراسم «فرشتگان بال گشودند» که عصر دیروز در پردیس سینمایی قلهک که در جهت پاسداشت زنان مجاهد انقلابی و دفاع مقدس برگزار شد، به روایت برهههای مختلفی از زندگی خویش پرداخت و گفت: در خانوادهای پرجمعیتی که متشکل از 9 خواهر و برادر بود بزرگ شدم. با وجود اینکه پدر و مادرم تحصیلات عالیه نداشتند ولی افراد معتقدی بودند.
وی زمینه ایجاد روحیه انقلابی را خانوادهاش برشمرد و بیان کرد: کمتر از 14 سال داشتم که با کتابهای مذهبی و امام (ره) که ممنوع بود، توسط پدرم آشنا شدم. مادرم کتابها را در پیت گذاشته و در حیاط خانه خاک می کرد. با توجه به اینکه ما کمتر از خانه خارج شدیم، مراسم شبهای قدر را در خانه برگزار میکردیم. خانوادهام زمینه روحیه انقلابی را در من به وجودم آوردند. زمانی که زمزمه انقلاب پیش آمد من و دیگر اعضای خانوادهام همانند دیگر مردم، حضور خود را تکلیف میدانستیم.
مهری یزدانی افزود: با پیروزی انقلاب اسلامی فضا برای حضورم در جامعه بیشتر شد. به عضویت کمیته و جهاد سازندگی درآمد و از آن زمان آموزشهای نظامی و بهداری را آغاز کردم. برای آموزش امدادگری به مدت 2 ماه به صورت شبانه روزی وارد بیمارستان تنکابن شدم.
همسر جانباز شاکری درباره نحوه ورودش به جبهه گفت: روزی در منزل خواهرم بودم که دوست همسرخواهرم نیز آنجا بود. از او خواستم تا من را نیز به جبهه ببرد. موافقت کرد و گفت باید از فرماندهی سپاه حکم ماموریت بگیرم تا بتوانم وارد منطقه شوم. نخستین بار حکم دو ماههای برای بیمارستان ابوذر در غرب گرفتم ولی تا 5 ماه در آنجا ماندم.
یزدانی در خصوص نحوه آشنایش با جانباز شاکری میگوید: پس از 5 ماه به مرخصی آمدم. به طور اتفاقی یکی از دوستانم را در نماز جمعه دیدم و دلیل ازدواج نکردنم را پرسید. در پاسخ سوالش گفتم نمیخواهم با یک فرد سالم ازدواج کنم. او نیز دوست همسرش که جانباز بود را معرفی کرد.
وی در ادامه افزود: توفیقاتی را که امروز به دست آورده ام را مدیون نخستین شهید مازندران (محمد باقر برزگر) میدانم. مادر این شهید بزرگوار در مراسم تشییع فرزندش سخنرانی کوبندهای داشت که در من انقلابی ایجاد کرد. در آنجا با آن شهید عهد بستم که راهش را ادامه دهم. ازدواج با یک جانباز را تکلیف خود می دانستم.
همسر جانباز شاکری درباره نارضایتی خانواده اش از حضور در جبهه و ازدواج با جانباز گفت: پدر و برادرم از حضورم در جبهه ناراضی بودند و زمانی که متوجه شدند قصد ازدواج با جانباز را داریم مخالفت کردند. آنها با شرایط سخت و بدون دادن جهیزیه راضی به ازدواجمان شدند.
وی افزود: شهید بروجردی برای تحقیق به بیمارستان ابوذر در سرپل ذهاب آمدند. پس از تایید شهید بروجردی همسرم راضی به ازدواج با من شدند. خواندن خطبه عقد توسط امام (ره) را جزو افتخاراتم می دانم.
مهری یزدانی یکی از بهترین دوران زندگیاش را 3 سال نخست زندگی دانست و گفت: زندگی مشترک را در شرایطی آغاز کردیم که هیچ وسیله ای برای زندگی نداشتیم. حقیقتا زمین فرش و آسمان سقف ما بود. با وجود اینکه در رفاه بزرگ شده بودم، با گذشت 35 سال زندگی مشترک وقتی به گذشته می اندیشم عشق و محبت را در زندگی ام می بینم. بهترین دوران زندگی ام را 3 سال اول میدانم که در یک اتاق 13 متری بدون امکانات زندگی می کردیم زیرا ثابت کردیم می شود با عشق و بدون اثاثیه ای خوشبخت بود.
انتهای پیام/
[ چهارشنبه 28 مرداد 1394 ] [ 3:10 PM ] [ مهدی گلشنی ]
[ نظرات0 ]
به گزارش گروه سایر رسانه های دفاع پرس، زهرا کربلایی خواهر مبارز شهید ابراهیم کربلائی بابائی از روزهای مبارزات با رژیم ستم شاهی و همچنین چگونگی آشنائی با امام و انقلاب اسلامی خاطره ای را نقل می کند که در ادامه میآید:
هر روز غروب به خانه ی ما می آمد و از احوالم جویا می شد، آن روزکت اش را پوشید و خداحافظی کرد ، ناگهان از جیب اش چیزی به زمین افتاد !
برای پوشین کفش هایش به بیرون از اتاق رفته بود که با صدای بلند گفتم: داداش ! یک چیز از جیب لباس ات افتاد .
آن را برداشتم و باز کردم: عکس امام (ره) بود . گفتم: ابراهیم این عکس چیست؟ در جیب تو چه میکند؟
با صدائی آرام گفت: برو داخل تا برایت توضیح دهم
به اتاق بازگشتیم: در را بست و آهسته گفت: این بیانیه ی امام است :آن را بخوان!
سپس دست در جیب اش برد : نواری از آن بیرون آورد و به من داد.
این هم سخنان اش ! نوار را گوش کن :فردا غروب که به اینجا آمدم آن را از تو پس می گیرم .
روز بعد وقتی نزد من آمد به او گفتم : داداش ! می شود بازهم نوار و اعلامیه های امام را برایم بیاوری؟
از آن روز به بعد باکمک برادر نوار و اعلامیه های امام را بین مردم پخش می کردیم..
منبع: رزمندگان شمال
[ چهارشنبه 28 مرداد 1394 ] [ 3:01 PM ] [ مهدی گلشنی ]
[ نظرات0 ]
رویدادهای مهم این روز در تقویم شمسی ( 27 مرداد 1394 )
• وقوع حماسه خونین پاوه و شهادت بیش از 100 نفر از پاسداران توسط ضد انقلاب(1358 ش)
• دستور اکید و فوری حضرت امام خمینی (ره) بر حرکت نظامیان بسوی سنندج و سرکوب ضد انقلاب (1358ه.ش)
• حمله ضد انقلابیون به آمبولانس حامل مجروحان درمحور میرآباد به پیرانشهر (1366ه.ش)
• کودتای آمریکا برای بازگرداندن شاه (1332ه.ش)
• برقراری آتش بس میان ایران و عراق (1367ه.ش)
•عملیات آزادسازی منطقه انزل ارومیه توسط تیپ 55 ویژه شهدا سپاه (1362ه.ش)
• از ساعت 13 الی 15، جمعیتی حدود هزار نفر در مسجد امام حسین (ع) واقع در میدان امام حسین تهران اجتماع و پس از خروج از مسجد تظاهراتی برپا کردند که با دخالت مأموران متفرق و دو نفر دستگیر شدند.(1357ش)
[ سه شنبه 27 مرداد 1394 ] [ 9:59 PM ] [ مهدی گلشنی ]
[ نظرات0 ]
به گزارش دفاع پرس، به نقل از مهرخانه، خدیجه میرشکار، اولین زن اسیر ایرانی است. او به همراه همسرشحبیب شریفی (فرمانده وقت سپاه سوسنگرد و اولین فرمانده شهید جنگ) هفتم مهرماه سال 59 به اسارت نیروهای بعثی درآمد و 2 سال در زندانهای عراق اسیر بود. خدیجه استخبارات عراق، سلول انفرادی، زندان موصل و ... را در دوران اسارت تجربه کرده است. اسارت شهید تندگویان، شکنجههای وحشیانه اسرا، سربازان شیعه عراقی، زنان اسیر ایرانی که به همراه خانوادههایشان به اسارت درآمده بودند و .... بخشی از خاطرات او از آن دوران است.
[ سه شنبه 27 مرداد 1394 ] [ 9:56 PM ] [ مهدی گلشنی ]
[ نظرات0 ]
[ سه شنبه 27 مرداد 1394 ] [ 9:54 PM ] [ مهدی گلشنی ]
[ نظرات0 ]
به گزارش دفاع پرس به نقل از جام نیوز، با اینکه ما خودمان به پول آدامس فروشی نیاز داشتیم، ولی گاهی اوقات علی اجازه نمی داد من یا خودش جنسهایمان را بفروشیم.
(به نقل از خواهر شهید)
شهید علی حسینی
[ سه شنبه 27 مرداد 1394 ] [ 9:53 PM ] [ مهدی گلشنی ]
[ نظرات0 ]
به گزارش خبرگزاری دفاع مقدس از یزد، "سیداصغر چاوشیزاده" از آزادگان و جانبازان بالای 40 درصد در مورد نحوه اسارتش میگوید: در عملیات والفجر مقدماتی درتاریخ 21/11/1361 به همراه تعدادی از همسنگرانم به اسارت دشمن بعثی درآمدیم و حدود 90 ماه اسارت ما به طول انجامید.
وی با بیان این که از اولین اسرای یزدی بوده که وارد استان شده، عنوان میکند: افتخار داشتم که اولین کسی که ما را در آغوش گرفت، حجتالاسلام مرحوم حاج آقای صدوقی امام جمعه فقید بود.
این آزاده یزدی میگوید: هنگام ورود به ایران خبرنگاری از من پرسید چه حسی دارید؟ و من در پاسخ به او گفتم: "هیچ حسی!" البته از این که برگشتم خوشحال بودم، ولی برایم عادی بود.
وی اظهار میکند: دوران اسارت با خاطرات تلخ و شیرین بسیاری همراه بود، در واقع اسارت جز بحث اسیری، غربت، بی کسی، دوری از خانواده و اقوام و غیره که برای ما ناخوشایند بود، آثار و برکات زیادی نیز به همراه دارد و در مجموع با توجه به همه آنچه رخ داد، دوران اسارت بالاترین نعمتی بود که در زندگی برای بنده اتفاق افتاد.
چاووشی زاده از اولین خاطرات دوران اسارتش میگوید از همان روز اول اسارت برایش تجلیگر اسارت خاندان اهل بیت امام حسین(ع) بوده است.
وی تصریح میکند: اسرای ایرانی با مظلومیت تمام به اسارت برده میشدند به طوری که ما را داخل ماشینهای روباز عراقی گذاشتند و برای اینکه به مردم عراق حقانیت خود را ثابت کنند و بگویند اینها دشمنان ما هستند، اسرا را خیابان به خیابان در شهر بغداد میچرخاندند، هل هله و رقص و پایکوبی مردم بغداد، کوچه و خیابانها را به لرزه درآورده بود و برای این که ارادتشان را به ما نشان دهند با پرتاب سنگ و آب دهان از ما پذیرایی میکردند.
آزاده دوران دفاع مقدس با اشاره به خاطرهای دیگر از ورودشان به اردوگاه اسرا در موصل، یادآور میشود: موقع ورود به اردوگاه در موصل متوجه صف طولانی سربازان عراقی شدیم که در ان موقع برای ما بسیار تعجببرانگیز و جای سئوال بود ولی بعد متوجه نحوه پذیرایی آنها از ما با کابل شدیم.
وی ادامه میدهد: اسرا یکی یکی پیاده میشدند و الزاماً باید از راهی که عراقیها برای ما آماده کرده بودند، میگذشتند، البته هر کسی سریعتر میدوید، کمتر کابل میخورد اما اسرای زیادی به دلیل مجروحیت نمیتوانستند بدوند و کابلهای زیادی به بدنشان به ویژه زخمهایشان میخورد و تنها در آن لحظه فریاد "یا حسین، یا حسین" همه فضا را پر کرده بود و به گوشمان میرسید.
چاووشیزاده در شرایط سخت زندانهای بعث یا تقویت اعتقادات و ایمانش در طول دو سال موفق به حفظ کل قرآن کریم شده است، یکی از مهمترین نعمات دوران اسارتش را حضور در کنار حاج آقا ابوترابی سید آزادگان عنوان میکند و میگوید: آن بزرگوار خط مشی زندگی ایمانی را به همه اسرا آموخت و به آنها برای زندگی، امید میداد.
وی اضافه میکند: با توجه به این که دعا خواندن به صورت عمومی در اسارت ممنوع بود، بنده به مدت حدود یک سال و اندی، دعاخوان شخصی حاج آقا ابوترابی بودم به طوری که صبحهای پنجشنبه و جمعه هر هفته در گوشه اردوگاه در خلوتی، دعای کمیل و ندبه را از حفظ برای ایشان میخواندم و آنجا بود که فهمیدم معنویت آن مرد بزرگ بی نهایت است.
وی میگوید: این سید بزرگوار به اسرا میفرمود اگر زمانی به میهن اسلامی بازگشتید، سعی کنید بین مردم طوری زندگی کنید که احساس کنید همه از شما انتظار دارند، اما شما از هیچکس انتظار نداشته باشید، آن وقت است که میفهمید در زندگی چه آرامشی به دست آوردهاید.
این جانباز یزدی از خاطرات شیرین اسارت نیز به زمانی که از موصل به الرمادی آورده میشود، اشاره میکند و میگوید: در الرمادی یک اردوگاه اطفال بود که "بین القفصین" نام داشت و همهی اسرای کم سن و سال در آنجا نگهداری میشدند و این اردوگاه جنبهی تبلیغاتی برای عراقیها داشت.
به گفته وی، یک روز ماشین هدایایی از سوی ایرانیان مقیم تگزاس به آنجا آمد که پر از انواع سیگارها، شکلات و مواد خواراکی دیگر بود، ولی بصیرت بالای اسرای نوجوان و اعتقادی که به نظام مقدس اسلامی و عشق به امام داشتند باعث شد تا نه تنها هدایا را مصرف نکنند بلکه همه آنها را در چاه فاضلاب بریزند و صحنه بسیار جالبی که در این زندان دیدیم این بود که عراقیها این هدایا را از چاه خارج میکردند و از سیگارهای آنها استفاده میکردند.
چاووشیزاده که در زمان اسارت 17 سال و در زمان بازگشت به میهن 25 ساله بوده است، از سال 87 تاکنون مدیریت گمرک استان یزد را برعهده دارد.
انتهای پیام/
وای بر شما یاران نیمهراه که در پیکار با دشمنان بهانه میجویید
ادامه مطلب
روزشمار دفاع مقدس (28 مرداد 94)
ادامه مطلب
مدیون نخستین شهید مازندران هستم/ ماجرای دفن کتابهای ممنوعه در حیاط خانه/ گفتم میخواهم با جانباز ازدواج کنم
ادامه مطلب
و اینچنین بود که من انقلابی شدم
ادامه مطلب
روزشمار دفاع مقدس (27 مرداد 94)
ادامه مطلب
ادامه مطلب
ادامه مطلب
تو برو آدامس و شکلاتت را بفروش!
وقتی می دید بچه ای از خودش فقیرتر است و وضع و حالش از ما بدتر است، او را جلو می فرستاد و می گفت: «تو برو و تو اون ماشین آدامس و شکلاتت را بفروش!»
خودش کنار می ایستاد و نگاه می کرد. من از این کار علی خیلی خوشم می آمد.
با اینکه علی آن موقع شاید کلاس دوم یا سوم ابتدایی بود، من همه کارهایش را بی بروبرگرد قبول داشتم. می دانستم درست عمل می کند.
ادامه مطلب
دعاخوان شخصی حاج آقا ابوترابی بودم/ ماجرای هدیهی ایرانیان مقیم تگزاس به اسرا
ادامه مطلب