روزشمار دفاع مقدس (30 شهریور)
30 شهریور 1396 هجری شمسی برابر با 30 ذی الحجه 1438 هجری قمری و 21 سپتامبر 2017 میلادی
کد خبر: ۲۵۶۰۹۵
تاریخ انتشار: ۳۰ شهريور ۱۳۹۶ - ۰۰:۰۱ - 21September 2017
رویدادهای مهم این روز در تقویم شمسی (30 شهریور)
• شهادت سردار شهید جعفر نوروزیان (1360 ه.ش)
• تهاجم بالگردهای آمریکایی به کشتی تجاری ایرانی در خلیج فارس (1366 ه.ش)
ادامه مطلب
[ پنج شنبه 30 شهریور 1396 ] [ 1:16 AM ] [ مهدی گلشنی ]
[ نظرات0 ]
شهید توکلی در نامه خود آورده است: به زندگی و مبارزه خود ادامه بدهید. خوشحالی من در اين است كه ببينم شما بدون كوچکترين ملالی هم چون صخرهای سخت در مقابل طوفان ايستادهايد و ياد آور حضرت فاطمه(س) و زينب(س) باشيد. کد خبر: ۲۵۷۴۷۵ تاریخ انتشار: ۲۶ شهريور ۱۳۹۶ - ۱۳:۲۹ - 17September 2017 به گزارش خبرنگار ساجد، علیاكبر توكلی، 1 بهمن 1338 در روستای كرتيلان از توابع ازنا لرستان دیده به جهان گشود. وی با آغاز جنگ تحمیلی عراق علیه ایران عازم جبهههای حق علیه باطل شد و سرانجام پس مجاهدت طاقتفرسا در پنجم مردادماه 1360 در جبهه خوزستان به درجه رفیع شهادت نائل آمد. نامه شهید توکلی به همسر خود متن نامهای که این شهید در شب عملیات به همسر خود نوشته است، در ادامه از منظر مخاطبان میگذرد: بسم الله الرحمن الرحيم مرضيه جان! سلام امشب شب عمليات است و فردا پنجشنبه. امشب ساعت 3 عمليات است و بايد ساعت 1 آماده باشيم. الان هم ساعت 11 است. يک حمله وسيع داريم ممكن است شهيد شوم و يا زخمی شايد هم سالم بودم و به اميد خدا مزدوران را به عقب میرانيم. انشاءالله. مرضيه اميدوارم كه هميشه شاد و خرم باشيد و به ياد خدا. مرضيه جان از شهادت من دلگير نشو مبادا كه شهيد شدن من باعث ناراحتی در زندگیات بشود. به زندگی و مبارزه خود ادامه بدهید و خوشحالی من در اين است كه ببينم شما بدون كوچکترين ملالی هم چون صخرهای سخت در مقابل طوفان ايستادهايد و يادآور حضرت فاطمه و زينب باشيد. میتوانی بعد از من ازدواج كنی و به زندگیات سر و سامان بدهی ولی از ياد خدا غافل مشو و بارها به شما گفتهام كه برای من سعادت شما مهم است. پس خوشحالی من در سعادت شماست. مبادا حزن و اندوهی به خود راه دهی كه من انشاءالله در آن دنيا پهلوی خدا خواهم رفت و هدايت ابدی خواهم يافت. اللَهم اجعلنی من اوليائک فَان اوليائک لا خوف عليهم و لا هم يحزنون پس هيچ خوفی از كسی و هيچ اندوهی از چيزی به دل راه مده. پيروز و موفق باشی. انتهای پيام/ 181
[ یک شنبه 26 شهریور 1396 ] [ 2:40 PM ] [ مهدی گلشنی ]
[ نظرات0 ]
20 شهریور 1396 هجری شمسی برابر با 20 ذی الحجه 1438 هجری قمری و 11 سپتامبر 2017 میلادی کد خبر: ۲۵۵۷۳۷ تاریخ انتشار: ۲۰ شهريور ۱۳۹۶ - ۰۰:۰۱ - 11September 2017 رویدادهای مهم این روز در تقویم شمسی (20 شهریور) • شهادت عالم مجاهد آیت الله «سیداسد الله مدنی» دومین شهید محراب در تبریز (1360 ه.ش) • شهادت شهید ناصر ضیغمی (1365 ه.ش) • ارتحال آیت الله «سیدعباس خاتم یزدی» استاد برجسته حوزه علمیه قم (1380 ه.ش) • شهادت شهید مدافع حرم عزیزالله رسولی (1393 ه.ش) • شهادت شهید مدافع حرم محمدحسین خداپناه (1393 ه.ش) • شهادت شهید مدافع حرم محمدحسین اکبری (1393 ه.ش) • شهادت شهید روح الله شنبهای، فرمانده سپاه مریوان (1359 ه.ش) رویدادهای مهم این روز در تقویم هجری قمری (20 ذی الحجه) • ولادت حضرت امام موسی کاظم (ع) (128 ه.ق)
[ دوشنبه 20 شهریور 1396 ] [ 4:32 PM ] [ مهدی گلشنی ]
[ نظرات0 ]
شهید پیراینده در آخرین روزهای اسارت به شهادت رسید. 12 سال بعد هنگام مبادله پیکر شهدا، پیکر شهید پیراینده سالم از خاک بیرون کشیده شد و حیرت و شگفتی عراقیها را به دنبال آورد. کد خبر: ۲۵۶۶۷۱ تاریخ انتشار: ۲۰ شهريور ۱۳۹۶ - ۱۲:۱۹ - 11September 2017 به گزارش گروه سایر رسانه های دفاع پرس، ماجرای سالم بودن پیکر شهیدحسین پیراینده پس از 12 سال یکی از نکات قابلتأمل توجه دفاع مقدس است؛ شهیدی که در آخرین روزهای اسارت، هنگامی که عراقیها قصد داشتند چند تن از منافقین را همراه با آزادگان وارد ایران کنند، با نیروهای عراقی درگیر شد، مورد اصابت گلوله قرار گرفت و به شهادت رسید. 12 سال بعد هنگام مبادله شهدا با اسرای عراقی پیکر شهید سالم از خاک بیرون کشیده شد و حیرت و شگفتی عراقیها را به دنبال آورد. حجتالاسلام علیرضا باطنی آن زمان با شهید پیراینده در یک اردوگاه بوده و در گفتوگو با ما اتفاقات آن روز و ماجراهای بعدی را بازگو میکند. باطنی همچنین از وضعیت روحانیون در جبهه و اسارت نیز سخن میگوید که در ادامه میخوانیم. یک ماشین مهمات را هم زدیم و بعد از آن هرچه ماشین میآمد، ماشین فرماندهی بود. ما گزارش چهارراه را دادیم و به همراه فرمانده گردانمان همراه اعضای کادر و حدود 40 نفر از نیروها پیاده حرکت کردیم. جایی در نخلستان چادر عراقیها روشن بود. قرار شد برای شناسایی برویم و امکاناتشان را برآورد کنیم. حدود 300 متر با آنها فاصله داشتیم. من رفتم و یک نفر پشت سرم آمد. ظاهراً نتوانسته بود همه راه را همراهم بیاید. در نخلستان عراقیها احساس کردند سروصدا میآید و شروع به تیراندازی بیهدف کردند. من در انتهای نخلستان خوابیدم تا تیر نخورم. منور که میزدند تانکرهای آب و سوخت و ماشینها و تجهیزات نظامیشان روشن میشد و برای شناسایی خیلی خوب بود. 20 دقیقهای من ساکت ماندم بعد که برگشتم به رفقا بگویم اوضاع چطور است دیدم رفقا نیستند. ظاهراً در این فاصله فرمان عقبنشینی آمده بود و آنها فراموش کرده بودند من برای شناسایی رفتهام. معمولاً برای کارهایم استخاره نمیکنم ولی آن لحظه استخاره کردم و ادامه دادن خوب و ترک آن بد آمد. مثل اینکه تقدیر الهی این بود که دوره تبلیغ چند ساله در اسارت برایم در نظر گرفته شود. در دل قرارگاههای تانک و زرهی دشمن قرار گرفتم. وقتی سر چهارراه رسیدم دیدم بچهها چند ماشین را زدهاند ولی خبری از نیروهای تأمین نیست. فهمیدم عقبنشینی شده است. دیگر تا آمدم به خط دوم و اول برسم هوا گرگ و میش شده بود. پشت خاکریز دوم با عراقیها رودررو شدم که به اسارتم منتهی شد.
[ دوشنبه 20 شهریور 1396 ] [ 4:31 PM ] [ مهدی گلشنی ]
[ نظرات0 ]
پس از عملیات «مرصاد» گزارش پیشروی نیروها را برای امام خواندند، امام پس از شنیدن آن خوشحال شد و گفت «به شوشتری بگویید در این دنیا که نمیتوانم کاری بکنم. اگر آبرویی داشته باشم در آن دنیا قطعا شفاعتش خواهم کرد». کد خبر: ۲۵۶۶۷۵ تاریخ انتشار: ۲۰ شهريور ۱۳۹۶ - ۱۲:۳۱ - 11September 2017 به گزارش گروه سایر رسانه های دفاع پرس، کتاب «نورعلی» نیمنگاهی به زندگی و اوج بندگی سردار شهید نورعلی شوشتری است که انتشارات شهید کاظمی آن را منتشر کرده است. این کتاب در بردارنده خاطراتی از زندگی و فراز و فرودهای این سردار دلاور اسلام است که در بخشی از آن با اشاره به حمله منافقین به کشور و شکلگیری عملیات مرصاد به نقش این شهید در آن برهه و پیام امام به او پرداخته است. منبع: فارس
[ دوشنبه 20 شهریور 1396 ] [ 4:30 PM ] [ مهدی گلشنی ]
[ نظرات0 ]
شهید محمد ایزدینیک قبل از شهادتش خواب دید که در صفی امام حسین (ع) را ملاقات کرد و او را در آغوش کشید و از حضرت خواست تا او را شفاعت کند. کد خبر: ۲۵۶۵۱۹ تاریخ انتشار: ۲۰ شهريور ۱۳۹۶ - ۱۲:۳۶ - 11September 2017 به گزارش خبرنگار حماسه و جهاد دفاع پرس، فروردین سال ۱۳۴۶، مصادف با شب عید قربان، در تهران، خدا به خانواده ایزدینیک، پسری عطا کرد که نامش را محمد گذاشتند و بعدها قربانی راه امام حسین علیهالسلام شد. محمد، سه خواهر بزرگتر از خودش داشت و فرزند آخر و تک پسر خانواده بود، از همان ابتدا تحت تربیت ویژه مادر و پدری مذهبی، انقلابی و زحمتکش قرار گرفت و به گفته مادرش، محمد از همان کودکی با همه بچههای دور و برش فرق داشت. در دبستان به دلیل اخلاق و رفتار زیبا و ویژهای که داشت، مورد تشویق مدیر مدرسه قرار گرفت. در سال سوم دبستان بود که از بی بندوباری معلمش به مادرش شکایت کرد، گریه میکرد و میگفت که دیگر نمیخواهم سر کلاسی درس بخوانم که معلمش بیحجاب است و چند روزی به مدرسه نرفت. مادر چندین بار با مسئولین مدرسه ماجرا را در میان گذاشت ولی اثری حاصل نشد، تا اینکه با اصرار زیاد محمد، تصمیم به تغییر مدرسهاش گرفتند که با مخالفت مدیر مدرسه مواجه شدند، مدیر نمیخواست که وجود چنین دانشآموزی را از دست بدهد، ولی بالاخره محمد را به مدرسه دیگری انتقال دادند. دوره راهنمایی را در مدرسه اسلامی جعفری آغاز کرد، کلاس اول راهنمایی بود که انقلاب پا گرفت، محمد مانند بسیاری از همسنگرانش در راهپیماییها و تظاهرات ضد رژیم شرکت میکرد و به فعالیتهای انقلابی میپرداخت. اوایل دبیرستان بود که تصمیم گرفت به جبهه برود، چرا که یکسالی بود از آغاز جنگ تحمیلی می گذشت، ولی با مخالفت شدید مسئولین سپاه و مدرسه مواجه شد، زیرا هنوز سن او به حد قانونی نرسیده بود. به همین دلیل، بهترین راه را برای خدمت به انقلاب، در درس خواندن یافت و این راه را پی گرفت و آن سال را هم با معدل خیلی خوبی قبول شد، اما دل بیقرارش آرام نمیگرفت و برای رفتن به جبهه به هر دری میزد. سرانجام تصمیم گرفت که در بسیج عضو شود و از آن طریق به جبهه اعزام شود. روی همین نیت به مسئولین پایگاه ولی اعظم (سنگلجی) مراجعه کرد و پس از پذیرش به بسیج راه یافت. او حالا در دو سنگر درس و بسیج مشغول به خدمت بود. در کلاسهای عقیدتی و سیاسی و نظامی بسیج شرکت فعال داشت، به طوری که فرد نمونه این کلاسها شناخته شد و برای او از طرف سپاه جوایزی در نظر گرفتند که بعد از شهادتش به خانوادهاش اهدا شد. در نهایت محمد اواخر سال ۶۱ توانست از طریق بسیج بعد از یک ماه آموزش، به کردستان اعزام شود، در شهر بوکان چهار ماه خدمت و با ناملایمات آنجا دست و پنجه نرم کرد، تا اینکه در روز نیمه شعبان سال ۶۲ به تهران بازگشت و بعد از استراحت در ماه مبارک رمضان در تابستان شروع به خواندن دوباره درس کرد و در عرض دو ماه، سال دوم تجربی را با معدل خوبی به پایان رساند. این کار او زبانزد همگان و مسئولین مدرسه و کلیه آشنایان بود به طوری که خیلیها این موضوع را باور نمیکردند و این اتفاقات همت و انگیزه والای محمد را به رخ همگان کشید. با آغاز سال تحصیلی جدید او در مدرسه نیز، به فعالیتهای سیاسی و مذهبی خود ادامه داد و در کنار درس، از طرف دبیرستان با مراکزی چون جهاد، وزارت ارشاد، کانون معراج، انجمن اسلامی در ارتباط بود ولی بعد از بازگشت از بوکان در سر خود سودایی دیگر داشت و گویی او دیگر مرغی در قفس بود. حدود دو ماه قبل از حرکت او به جبهه، شب جمعهای در خواب دیده بود که یک صف طولانی تشکیل شده و میگویند هرکس که میخواهد مولایش حسین(ع) را ملاقات کند، به صف بایستد، ایشان به مادرش گفته بود که من از همه جلوتر بودم که خدمت آقا رسیدم، امام حسین(ع) خیلی جوان و زیبا، لباس رزم پوشیده بودند و من رفتم جلو و ایشان را بوسیدم و گفتم آقا مرا شفاعت کنید، امام حسین هم تبسمی کردند و مرا در بغل گرفتند و در این وقت از شدت ذوق دیدار آقا از خواب پریدم. بعد از این جریان به زیارت حضرت رضا علیهالسلام مشرف شد و به تهران بازگشته و از آنجا عازم جبهه شد. در روز بیستم اسفند ۶۲، بعد از جلب رضایت از پدر و مادرش و حلالیت طلبیدن از همه، با خداحافظی گرم و معنی داری از طریق پایگاه مقداد به کربلای ایران، جبهههای جنوب روانه شد و در آنجا نیز آن طوریکه همرزمانش نقل میکنند مدتی در انتظامات پادگان خدمت کرد و با تلاش و پشتکارش سرانجام به گروهان والعادیات از گردان قمر بنی هاشم راه پیدا کرده و رشادتهای بسیاری از خود نشان داد. در عملیاتی ایذایی، کمک تیربارچی بود که با مجروح شدن تیربارچی، در ساعات اولیه عملیات، مسئولیت تیربار را بر عهده میگیرد و از میدان مین، پل صراط این دنیا، گذشته و خود را به نزدیکی کانالهای دشمن رسانده تا دوشکای آنان را خاموش کند، تا اینکه با اصابت گلولههای دشمن بعثی به فیض شهادت نائل میآید و پیکر او روی زمین میافتد. به علت اینکه گروه امداد دسته، قبلا مجروح یا شهید شده بودند، امکان انتقال وی به پشت خط ممکن نمیشود و پیکر مطهرش در منطقه میماند. فردای آن شب باران شدیدی میبارد و همه جا را زیر آب میبرد و بدن محمد آقا به واسطه سنگینی مهمات تیربار، در زیر آب میماند و مفقود الاثر میشود. انتهای پیام/ 141
[ دوشنبه 20 شهریور 1396 ] [ 4:30 PM ] [ مهدی گلشنی ]
[ نظرات0 ]
کتاب «آسمانیتر از عشق» با محوریت داستان زندگی شهید سرلشکر خلبان «سیدنصرالله آسیایی» از سوی انتشارات «سوره سبز» منتشر شده است. کد خبر: ۲۵۶۶۵۷ تاریخ انتشار: ۲۰ شهريور ۱۳۹۶ - ۱۵:۵۴ - 11September 2017 به گزارش گروه فرهنگ و هنر دفاع پرس، کتاب «آسمانیتر از عشق بر اساس زندگی شهید سرلشکر خلبان سیدنصرالله آسیایی» نوشته و به بازار نشر عرضه شده است. «کتاب پیشرو، داستان شیدایی نسلی است که جانانه با همه تعلقات ریز و درشتشان به زندگی دنیا، دست از خواستههای خویش شستند و با ارزشترین دارایی خود را برای ما که اکنون به دور از غوغای جنگ و خونریزی همسفر ثانیههای حیاتیم، نثار کردند.» «حقیقتاً وقتی صحبت از شهدا میشود و مخصوصا اگر صحبت درباره «سادات آسمان» سید بزرگوار آسیایی باشد. منقلب میشوم. به من حق بدهید. صحبت از یک سال و دو سال و ده سال رفاقت نیست. سال هزار و سیصد و چهل و شش من و سید با هم وارد دانشکده افسری شدیم. ایشان سابقهاش در ارتش بیشتر از من بود. چراکه دوره درجهداری را در ارتش گذرانده بود. به همین خاطر در دانشکده افسری بهعنوان ارشد هم را راست و ریست میکرد. انتهای پیام/ 161
[ دوشنبه 20 شهریور 1396 ] [ 4:28 PM ] [ مهدی گلشنی ]
[ نظرات0 ]
پدر شهید «احمد آقامحمدی» گفت: پیکر پسرم هفت سال در منطقه باقی ماند تا اینکه روز ۲۷ اردیبهشتماه سال ۱۳۶۸ به آغوش خانواده بازگشت. کد خبر: ۲۵۶۶۴۹ تاریخ انتشار: ۲۰ شهريور ۱۳۹۶ - ۱۱:۱۸ - 11September 2017 به گزارش گروه سایر رسانه های دفاع پرس، صیاد آقامحمدی پدر یکی از شهدای دوران دفاع مقدس درباره ماجرای حضور فرزندش در جبهه روایت میکند: فرزندم احمد در سال ۱۳۴۶ به دنیا آمد. سال آخر دبیرستان بود که درس را رها کرد و به جبهه رفت. منبع: ایسنا
[ دوشنبه 20 شهریور 1396 ] [ 4:28 PM ] [ مهدی گلشنی ]
[ نظرات0 ]
17 شهریور 1396 هجری شمسی برابر با 17 ذی الحجه 1438 هجری قمری و 8 سپتامبر 2017 میلادی کد خبر: ۲۵۵۷۱۸ تاریخ انتشار: ۱۷ شهريور ۱۳۹۶ - ۰۹:۰۸ - 08September 2017 رویدادهای مهم این روز در تقویم شمسی (17 شهریور) • قیام 17 شهریور و کشتار جمعی از مردم به دست ماموران ستم شاهی پهلوی (1357 ه.ش) • شهادت شهید محبوبه دانش آشتیانی (1357 ه.ش) • شهادت شهید محرمعلی مومنی (1357 ه.ش) • رحلت عالم دینی، آیت الله «حاج میرزا محمدباقر آشتیانی» (1363 ه.ش) • شهادت شهید قاسم دهقان، فرمانده گردان مالک اشتر لشکر 27 محمد رسولالله (ص) (1374 ه.ش)
[ جمعه 17 شهریور 1396 ] [ 6:06 PM ] [ مهدی گلشنی ]
[ نظرات0 ]
در 17 شهریور ماه 57 جمعه خونینی در میدان ژاله رقم خورد که این واقعه نقطه عطفی جهت مخالفت بیشتر با رژیم پهلوی به شمار میرود. 92 تن از شهدای قیام 17 شهریور سال 1357 در قطعه 17 گلزار شهدای بهشت زهرا(س) آرام گرفتند. کد خبر: ۲۵۶۳۵۰ تاریخ انتشار: ۱۷ شهريور ۱۳۹۶ - ۱۱:۰۱ - 08September 2017 به گزارش خبرنگار حماسه و جهاد دفاع پرس، ملت ایران با تقارن 13 شهریور 57 با عید سعید فطر، تظاهرات گستردهای علیه رژیم پهلوی برپا کردند. در پی این تظاهرات، راهپیماییهایی در سراسر کشور به راه افتاد. تظاهرات گسترده مردم در 16 شهریور ماه، دستگاه رژیم پهلوی را به هراس انداخت. در پی این اعتراضات گسترده، محمدرضا شاه در تهران و یازده شهر دیگر کشور حکومت نظامی اعلام کرد. روز بعد (17 شهریور ماه 1357) جمعه خونینی در میدان ژاله رقم خورد. این واقعه نقطه عطفی جهت مخالفت بیشتر با رژیم پهلوی به شمار میرود. 92 تن از شهدای قیام 17 شهریور سال 1357 در قطعه 17 گلزار شهدای بهشت زهرا(س) آرام گرفتند. خبرگزاری دفاع مقدس به معرفی چند تن از این شهدای قیام خونین 17 شهریور پرداخت که در ادامه میخوانید: شهید بهزاد صداقت سال 1340 در اردبیل چشم به جهان گشود. دوران کودکی را به سرعت گذراند و تا دوم نظری درس خواند. روز 16 شهریور 57 بعد از نماز مغرب درحالیکه به اتفاق خانواده تلویزیون تماشا میکرد، خطاب به مادرش گفت: «بر همه ما واجب است در راه اسلام جانفشانی کنیم». مادر با او مخالفت کرد تا پسرش دچار خطر نشود. سرانجام پس از شرکت گسترده در تظاهرات، 17 شهریور ماه 57 هدف گلوله قرار گرفت و به شهادت رسید. بیوگرافی: نام و نام خانوادگی: بهزاد صداقت نام پدر: ابوالقاسم تولد: 1340- اردبیل تحصیلات: دوم نظری محل شهادت: میدان شهدا مزارشهید: بهشت زهرا (س) شهید رضا آسوده دوران کودکی را با فقر و تنگدستی سپری کرد و با افتخار و سربلندی بر مشکلات آن فائق آمد. سپس درحالیکه کار می کرد به درس پرداخت و تا اول راهنمایی ادامه داد. آنگاه بهطور کامل به دنیای اشتغال پا گذاشت و در تامین مخارج زندگی به کمک پدرش شتافت. او در کلیه فعالیتها شرکت میکرد و با تظاهرات مردمی همراهی میکرد. سرانجام روز 17 شهریور 57 درحالیکه دست پدر و مادرش را بوسیده و حلالیت طلبیده بود به سیل خروشان مبارزان پیوست و در اثر اصابت گلوله به شهادت رسید. بیوگرافی: نام و نام خانوادگی: رضا آسوده نام پدر: حسین متولد: 1338- تهران تحصیلات: اول راهنمایی شغل: کارمند محل شهادت: میدان شهدا مزار شهید: بهشت زهرا (س) شهید محمد مهدی قطبی زاده وحدانی دوران کودکی او با رنج و سختی توام بود. تحصیلات خود را تا سال دوم دبیرستان ادامه داد. وی به عنوان کارمند فروشگاه کوروش استخدام شد. با شروع انقلاب اسلامی، فصل جدیدی در زندگی وی گشوده شد، شرکت در راهپیماییها و پخش اعلامیههای حضرت امام (ره) را مانند یک وظیفه حیاتی انجام میداد، چندین مرتبه مورد ضرب و شتم ماموران قرار گرفته بود و تا حد مجروحیت صدمه دیده بود، اما ایمان قوی و اعتماد راسخ او سبب میشد که از عقیدهاش دست بر ندارد. در برابر مشکلات خیلی صبور بود و به نماز و روزهاش بسیار اهمیت میداد به نماز و روزهاش بسیار اهمیت میداد به طوری که تحت هیچ شرایطی آن را ترک نمیکرد. وقتی روزنامه ها عکس امام (ره) را چاپ کردند با شوق به خانه آورد و در قابی قرار داد که عکس خودش در آن قرار داشت. شب قبل از شهادت، عکس امام راحل را بوسید و با وی خداحافظی کرد. آن شب ماموران رژیم سطح خیابان را با خاک اره آغشته به بنزین پوشانده و چراغ ها را خاموش کرده بودند، وقتی به سوی جمعیت تظاهر کننده آتش گشودند. وی را که در پیشاپیش جمعیت در حرکت بود به شهادت رساندند. بیوگرافی: نام و نام خانوادگی: محمدمهدی قطبی زاده وحدانی نام پدر: علی اکبر تولد: 1336 – تهران تحصیلات: هشتم دبیرستان شغل: کارمند فروشگاه کوروش محل شهادت: میدان شهدا مزار شهید: بهشت زهرا (س) شهید علی احمدخان کردبچه وی قسمتی از عمرش را در سالهای سیاه و سخت حکومت جبارانه رضاخان خائن گذراند و ستم عمال وی را با پوست و گوشت خود احساس کرد. علی تحصیلات خود را تا مدرک سیکل گذراند. وی جهت مبارزه با رژیم مدتی عضو جبهه ملی شد اما وقتی انقلاب آغاز شد، با توجه به حس اسلام خواهی به تایید آن برخاست و در تظاهرات خونین 17 شهریورماه سرپرستی عدهای از بانوان را عهده دار شد. وقتی مزدوران رژیم بر روی مردم آتش گشودند، علی که به دنبال همسر و فرزندانش بود تا آنها را نجات دهد، هدف گلوله قرار گرفت و به شهادت رسید. بیوگرافی: نام و نام خانوادگی: علی احمدخان کردبچه نام پدر: اسماعیل تولد: 1308- تهران تحصیلات: سیکل شغل: آزاد محل شهادت: میدان شهدا مزار شهید: بهشت زهرا (س) شهید بهروز ابراهیمی آذرخامنه دوران کودکی را با برخورداری از مهر پدر و مادر سپری کرد و از روحیهای مذهبی برخودار شد. سپس به تحصیل روی آورد و پس از پایان مدرسه و دبیرستان با موفقیت به دانشگاه راه یافت و در رشته برق پذیرفته شد. وی توانست لیسانس مهندسی خود را اخذ کره و با کسب تجربیات لازم با مردم همراه شود. وی در مجالس مذهبی شرکت و کتابهای اسلامی مطالعه می کرد. سرانجام پس از تلاشهای فراوان و توزیع اعلامیههای امام (ره) و مقابله با برخی مخالفتهای مادرش که اقدام به پاره کردن آنها میکرد، روز 17 شهریور هدف گلوله مزدوران رژیم قرار گرفت و با خلعت زیبای شهادت به ملاقات محبوب رفت. بیوگرافی: بهروز ابراهیمی آذرخامنه نام پدر: علی بابا تحصیلات: لیسانس شغل: تکنسین برق محل شهادت: میدان شهدا مزار شهید: بهشت زهرا (س) شهید علی اسدیان دوران کودکیاش را با نشاط و سلامت گذراند و سپس چون دیگر همسالان خود به محیط دبستان وارد شد و تا ششم ابتدایی به تحصیل پرداخت. آنگاه به کار آزاد روی آورد و تراشکاری را به عنوان یک حرفه برگزید. وی در پاسخ کسانی که وی را به مصلحت اندیشی و احتیاط ورزشی فرا میخواندند، میگفت: «من زندهام و رهبرم در غربت است، آنقدر مبارزه میکنیم تا بتوانیم امام خود را به وطنمان برگردانیم.» ایمان قوی و روحیه مذهبی علی سبب شد که روز 17 شهریور به صف مبارزه از خود گذشته بپیوندد، سرانجام در اثر اصابت 5 گلوله به شهادت رسید. بیوگرافی: نام و نام خانوادگی: علی اسدیان نام پدر: عبدالحسین تولد: 1334 – کند علیالواسانات شغل: کارگر تراشکاری محل شهادت: میدان شهدا مزار شهید: لواسانات کند علیا شهیده ربابه احمدیان پس از دوران کودکی به تحصیل پرداخت و تا ششم ابتدایی ادامه داد. وی اخلاق شایستهای داشت و در تربیت فرزندان و اداره خانه و حرفه خیاطی یک زن موفق به شمار میآمد. تا جایی که برایش امکان داشت در تظاهرات شرکت می کرد. سرانجام در 17 شهریور به هنگام حضور در راهپیمایی هدف گلوله قرار گرفت و به شهادت رسید. بیوگرافی: نام و نام خانوادگی: ربابه احمدیان نام پدر: سیدحسین تولد: 1325 – تهران تحصیلات: ششم ابتدایی شغل: خانه دار محل شهادت: میدان شهدا مزار شهید: بهشت زهرا (س) شهید بهزاد برزو دوران کودکی را با خوشی و سلامت گذراند و سپس به تحصیل روی آورد تا سوم متوسطه را در شهر رشت طی کرد. آنگاه به تهران مهاجرت کرد و در شرکت دخانیات استخدام شد. در آنجا به کسب علم ادامه داد تا اخذ دیپلم از پای ننشست. وقتی انقلاب اسلامی به رهبری امام (ره) آغاز شد او از جمله یاران وفادار امام بود که صمیمانه به نهضت اسلامی پیوست. اعلامیههای امام را تصدیق میکرد و مقدمات تکثیر آن را فراهم می ساخت. در فعالیت های مختلف مجدانه شرکت می کرد و از ماموران ترسی به خود راه نمیداد. سرانجام روز 17 شهریورماه در میدان شهدا هدف گلوله مزدوران شاه قرار گرفت و به فیض شهادت نائل آمد. بیوگرافی: نام و نام خانوادگی: بهزاد برزو نام پدر: عیسی تولد: 1326 – رشت تحصیلات: دیپلم شغل: کارمند شرکت دخانیات محل شهادت: میدان شهدا مزار شهید: بهشت زهرا (س) شهید اکبر بستانچی دوران کودکی را در سایه مهر پدر و مادر و میان خانوادهای مذهبی سپری کرد و با ارزشهای اخلاقی اسلام آشنا شد. وی از پنج سالگی به همراه پدرش نماز میخواند و برای یادگیری قرآن علاقه فراوانی از خود نشان میداد. وقتی نوجوان بود کلاس عربی و قرآن دایر کرد و جوانان و دوستانش را تعلیم میداد. وی این ارزشها (از جمله حفظ حجاب) را در خانواده نیز ترویج میداد. وی پس از اخذ دیپلم آماده برای یاری رساندن به انقلاب شده بود. سرانجام پس از شرکت در راهپیماییها و تظاهرات فراوان روز 17 شهریورماه در حالی که غسل شهادت کرده و آماده ملاقات محبوب میگشت، در میانه میدان هدف گلوله مزدوران شاه قرار گرفت و به شهادت رسید. بیوگرافی: نام و نام خانوادگی: اکبر بستانچی نام پدر: اصغر تولد: 1336- تهران تحصیلات: دیپلم شغل: چاقوساز محل شهادت: میدان شهدا مزار شهید: کن شهید محمد نورانی هیجده ماه بیشتر از سن او نگذشته بود که پدرش را از دست داد. محمد مجبور بود مخارج خانوادهاش را تامین کند. وی تا سال اول دبیرستان تحصیل کرد و سپس به محیط کار وارد شد. شغل سبزی فروشی را انتخاب کرد و با رونق کار، تحصیلاتش را ادامه داد. در تظاهرات شرکت میکرد و آن دسته از سخنرانیها را برمیگزید که از طرف روحانیت برگزار می شد. سرانجام در روز 17 شهریور به میدان ژاله شتافت، یکی از همسایگان وی را از رفتن باز میدارد و میگوید تیراندازی خیلی شدید است، اما او اظهار میکند که میخواهم در راه خدا شهید شوم. وی در آن روز کوشش میکرد تا فردی را که مورد اصابت گلوله قرار گرفته بود، نجات دهد، به همین منظور در پناه یک درخت سنگر میگیرد، اما هدف تیر مزدوران شاه قرار گرفته و از ناحیه سینه مجروح می شود که به علت خونریزی به درجه رفیع شهادت نائل میشود. بیوگرافی: نام و نام خانوادگی: محمد نورانی نام پدر: عباس تولد: 1336- تهران تحصیلات: اول دبیرستان شغل: آزاد محل شهادت: اول خیابان غیاثی مزار شهید: بهشت زهرا (س) انتهای پیام/ 131
نامه شهید علیاکبر توکلی/ هم چون صخرهای سخت در مقابل طوفان ایستادگی کنید
ادامه مطلب
روزشمار دفاع مقدس (20 شهریور)
ادامه مطلب
عراقیها از سلامت پیکر شهید پیراینده شگفتزده شدند
با توجه به کسوت روحانی برای اولین بار در چه تاریخی عازم جبهه شدید؟
بعد از پیروزی انقلاب و سال 58 که حضرت امام فرمان تشکیل بسیج مردمی را صادر فرمودند اولین دوره آموزش نظامی برای طلاب و روحانیون در حوزه علمیه اصفهان برگزار شد که بنده در این دورهها شرکت کردم. آن زمان ارتش مسئولیت آموزش بسیج ملی را عهدهدار بود. پیش از شروع رسمی جنگ در نیمه سال 59 کردستان دچار آشوب شده بود و آموزشهایی که در این مقطع دیده بودیم در جنگ تحمیلی به کارمان آمد. بنده آن زمان طلبه جوانی بودم و با کمیته انقلاب، سپاه و بسیج همکاری داشتم و آموزشهای مختلفی دیده بودم. در نوجوانی در رشتههای رزمی کار کرده بودم و مسئولیت بسیج مسجد محل و مدرسه را عهدهدار بودم. این آموزشها به آمادهتر شدنم کمک میکرد. با شروع جنگ تحمیلی اولین گروهی که از اصفهان وارد جبهه شد گروهی بود که دورههای آموزشی را پشت سر گذاشته و کارت میدان تیر و سایر دورهها را در اختیار داشت.
شما به عنوان نیروی رزمی وارد جبهه شدید یا تبلیغی؟
من همه اعزامهایم رزمی- تبلیغی بود. 12 نوبتی که اعزام داشتم همه تبلیغی و رزمی بود. روحانیون اگر اعزامشان با بسیج و سایر نیروها بود به عنوان نیروی رزمی تبلیغی کار میکردند. یعنی لباس نظامی و تجهیزات انفرادی دریافت میکردند و عمامهشان هم در حکم تبلیغ دین و معارف اسلامی بود. تا نیمه دوم سال 59 که جنگ شروع شد من هم به مناطق عملیاتی جنوب رفتم و محل استقرارمان بیشتر آبادان و خرمشهر بود.
اسارتتان در چه سالی اتفاق افتاد؟
65.10.3 در عملیات کربلای4 اسیر شدم. آن ایام زمانی بود که سپاه 100 هزار نفری حضرت رسول(ص) رزمندگان را از شهرها و شهرستانهای مختلف به جبهههای جنوب اعزام میکرد. هر روز اعزامهایی انجام میشد و همه نشانهها بر انجام عملیاتی بزرگ دلالت میکرد. آن زمان من حوزه علمیه قم بودم و مسئولیت اعزام روحانیون به جبهههای جنوب و غرب بر عهده دفتر تبلیغات اسلامی بود. همزمان با اعزام رزمندگان در سایر مناطق حوزه علمیه در دفتر اعزام، فرخوانی زد و طلبههای جوان ثبتنام میکردند. در این مرحله شاید بیش از 200 نفر از طلاب حوزه علمیه قم ثبتنام کردند. ستاد اعزام روحانیون در خیابان کیانپارس اهواز مستقر بود. چند روزی آنجا بودیم و با دوستانی از قرارگاه خاتم مثل شهید میثمی دیداری تازه کردیم. ما از طرف لشکر امام حسین(ع) اعزام شدیم.
در جریان این عملیات چه اتفاقاتی افتاد که منجر به اسارتتان شد؟
عملیات کربلای4 عملیاتی آبی- خاکی بود و باید ابتدا غواصها میرفتند، خط اول را میزدند و جا پایی پیدا میکردند. من جزو نفراتی بودم که با قایق پشت سر غواصها حرکت میکردم. به جزیره بلجانیه رفتیم و تا عمق قابل توجهی از خاک عراق تا نزدیک جاده فاو- بصره رفتیم. غواصان و قایقها زیر آتشبار عراقیها بودند. هوا مثل روز روشن بود و هواپیماها منور میزدند. در قایق ما یکی از بچهها مجروح شد و تعداد کمی غواص و نیرو در منطقه بود. خط اول و خط دوم عراقیها سقوط کرد و در اختیار ما قرار گرفت و هشت نفر در انتهای چهارراهی نخلستان بودیم. از فرماندهان کسی با ما نبود و چون من طلبه بودم رزمندگان حرفم را گوش میکردند. آن چهارراه به نظر عراقیها چهارراه مهمی بود و با تانک محافظت میشد که بچهها تانک را هم منهدم کردند.
و از این لحظه به بعد چهار سال اسارتتان شروع شد؟
من نماز صبحم را نخوانده بودم و سرخی مشرق داشت بالا میآمد و دو نفری که مرا به سنگر فرماندهی میبردند فکر میکردند یک نیروی اطلاعات- عملیات گرفتهاند. آنجا مرا به دو نفر دیگر دادند تا به سنگر فرماندهی ببرد هرچه اصرار کردم و به عربی میگفتم اجازه بدهید نمازم را بخوانم میگفتند بعداً بخوان. در آخر اجازه ندادند. من نیت کردم و بدون وضو با لباس خونی در حال حرکت با قرائت شروع به نماز خواندن کردم. این نماز خیلی به من کمک کرد. چون سربازان از سنگرهایشان بیرون میدویدند تا اسیر را ببینند و میگفتند دارد نماز میخواند. در سنگر فرماندهی دیدم روی کالک عملیاتی ما کار میکنند. پیشانیبندی که بسته بودم توجه یکی از آنها را جلب کرد و هرکاری میکردند نمیتوانستند بخوانند. روی پیشانیبند جملهای از امام علی(ع) به عربی نوشته شده بود که برایشان خواندم و معنیاش این میشد: «جمجمهات را به خدا بسپار.»
متوجه شدند روحانی هستید؟
من با آنها عربی صحبت میکردم هم کتابی هم محلی. در قم هم حجره عراقی داشتم و میتوانستم زبانشان را بفهمم و صحبت کنم. ما را 13 روز در بصره در جایی که کف آن شاید 30 سانت آب بود، نگه داشتند. یک شب من داشتم نماز میخواندم که برق رفت و آمد و بچهها صلوات فرستادند. عراقیها آمدند و شروع به اذیت کردند و چون من عربی صحبت میکردم مخاطبشان بودم. در سنگر فرماندهیشان سرهنگی ضداطلاعات بود که تا دم اتاقش با من عربی صحبت کرد ولی وقتی داخل اتاق رفتم مترجم داشت و لطف خدا بود دیگر عربی صحبت نکردم. سؤال اولش درباره اسم، فامیل و شهر بود. سؤال دوم درباره لشکر و یگان و سؤال سوم درباره کسوت روحانیت من بود. من آمادگی چنین سؤالی را نداشتم و به ذهنم رسید بگویم من در لشکرم جزو متخلفین بودم. تعجب کرد و گفت چطور؟ گفتم به ما گفته بودند برای گازهای شیمیایی باید محاسنتان راکوتاه کنید که من کوتاه نکردم. او از سؤالی که پرسیده بود منحرف شد و در وادی بمباران شهرها و مناطق عملیاتی رفت.
اگر میفهمیدند روحانی هستید اذیتتان میکردند؟
یک نوبت مرا بیرون بردند و گفتند تو در ایران روحانی بودی و اگر اینجا یک مسجد بسازیم میتوانی ادارهاش کنی. در همین اثنا یکی از بچههای ملایر که دوست طلبهای بود را آوردند و از او پرسیدند فلانی را میشناسی که جواب منفی داد. بعد از او پرسیدند که امام جماعت بودهای و او گفت در بصره چون کسی نبود من امام جماعت میایستادم. فردایش به او برق وصل کردند و شکنجهاش دادند.
با توجه به تجربیاتی که پشت سرگذاشتید شرایط اسارت برای یک روحانی چه فرقی با دیگران دارد؟
شما وقتی در یک جمعی قرار بگیرید که در سختترین شرایط با هم بخندید و گریه کنید و حتی تا مرز کشته شدن هم بروید به صورت طبیعی پیوند عمیقی بینتان برقرار میشود. نکته دیگر اینکه در عراق فرد به لحاظ سوابق قبل از اسارت شناخته نمیشود و عملکرد دوران اسارتش مبنا بود. آنجا نوجوان 17 ساله داشتیم که عملکردش به اندازهای حماسی و خردمندانه بود که میتوانست در قلب همه محبوب باشد. شرایط طوری نبود که مدیریت آشکار درست شود و ارتباط معنوی و تشکیلات زیرزمینی آزادگان دور از چشم دشمنان بود. به این شکل محبت و رفاقتها برقرار شد و خوشبختانه هنوز هم ادامه دارد.
از حاجآقا ابوترابی خاطراتی دارید؟
آنجایی که ما را نگه میداشتند زیر نظر صلیب نبود و ما جزو مفقودین در عراق بودیم. روزهای آخر که تبادل اسرا در حال شروع شدن بود ما در اردوگاه 18 بعقوبه بودیم. عراقیها کسانی که میخواستند مبادله نکنند را به این اردوگاه منتقل میکردند. از جمله مرحوم ابوترابی و چند نفر دیگر به این اردوگاه آمدند و در روزهای آخر توفیق آشنایی با حاجآقا ابوترابی را داشتم. از ایشان شنیده بودم منتها ایشان را ندیده بودم.
منش و روش ایشان را در همان مدت کوتاه چگونه دیدید؟
زمانی که ایشان پیش ما آمدند عراقیها یکی از بچههای ما را شهید کردند. وضعیت اردوگاه بسیار ملتهب بود. میخواستند عدهای از منافقین را به عنوان آزاده جا بزنند که ما فهمیدیم و درگیر شدیم. عراقیها احساس کردند نقشهشان بر بادرفته و از بیرون به ما تیراندازی کردند. حسین پیراینده مورد اصابت قرار گرفت و به شهادت رسید. دو هفته درگیری و اعتصاب و مجلس ختم داشتیم. شهادت شهید پیراینده مصادف بود با اولین روز آزادشدن اولین گروه آزادگان. شهید پیراینده بعد از 12 سال در مبادله برخی اسرای عراقی با شهدای ما وقتی پیکرش را از قبر خارج کرده بودند میبینند پیکر سالم است. آن زمان مرحوم هاشمی رفسنجانی رئیسجمهور بود و در استقبال از شهدای آزاده در فرودگاه مهرآباد گفت عراقیها برخی از شهدا را که از قبر خارج کردند بدنشان سالم بود، سراغ علمایشان رفتند آنها گفتند اینها از اولیاءالله هستند.
در معراج شهدا بدن این شهید بزرگوار را من به همراه برادرش و بچههای معراج دوباره کفن کردیم. ما جریان را شنیده بودیم ولی خودمان ندیده بودیم. بدنی که 12 سال زیر خاک چیزی نشود 100 سال هم بماند عیب نمیکند. بچههای معراج میگفتند چهار ماه پیش قرار بوده مبادله انجام بشود و عراقیها بهانه میآوردند. مبادله انجام نمیشد و علتش این بوده که وقتی پیکر شهید پیراینده را از قبر خارج میکنند میبینند بدن سالم است. دو ماه زیر آفتاب میگذارند اتفاقی نمیافتد و فکر میکنند رابطهای بین سر با سلامت بدن وجود دارد. به همین خاطر سر را جدا میکنند. جلوی سر را برداشته و داخل سر را خالی کرده بودند. باز اتفاقی نیفتاده بود. دانههای سفیدی روی بدن بود و من از بچههای معراج پرسیدم اینها چیست که گفتند چیزی روی بدن ریختهاند و همین باعث شده پوست روی بدن از بین برود. روی سنگ قبرشان هم نوشته شده پیکرشان سالم است. حاج آقا ابوترابی که آمدند شرایط خیلی ملتهب بود. من آنجا گزارشی از وضعیت اردوگاه به ایشان دادم و چون در جریان شهادت این بزرگوار با عراقیها درگیر شده بودیم، عراقیها کارتنهایی که رویش آیه قرآن نوشته بودیم را بیرون آوردند و بیاحترامی کردند. میگفتند هنگام رفتن ما به شما قرآن میدهیم و ما گفته بودیم قرآن شما را نمیگیریم. بهشان اعلام کردیم تیغ ندهید صورتمان را نمیزنیم و تنها گروهی که با محاسن وارد ایران شدند اردوگاه 18 بعقوبه بودند.
منبع: روزنامه جوان
ادامه مطلب
شهیدی که امام خمینی(ره) شفاعتش را ضمانت کرد
در ادامه بخش مربوط به این ماجرا آمده است.
معطل نکنید
سال 1367 داخل قرارگاه یونس گزارش یکی از عملیاتها را میداد. آقای خامنهای و محسن رضایی هم بودند. خبر آوردند که دشمن به کرند حمله کرده. قبول نمیکرد. میگفت: «این گزارش اشتباه است. دشمن هدف خاصی آنجا ندارد.» برگشت برای ادامه گزارش که خبر دادند، رسیدهاند اسلامآباد.
تعجب کرد و گفت: شما همین چند دقیقه پیش گفتید کرند هستند، چطور به این سرعت رسیدند اسلامآباد؟ گفتند: این دختر و پسرهایی که حمله کردهاند عربی صحبت نمیکنند، فارسی بلدند. درمانده شده بود. آقای خامنهای گفت: احتمالا منافقیناند و هدفشان تهران است. وارد عمل شوید. محسن رضایی جواب داد: این منطقه برادران ارتش است و در مسئولیت سپاه نیست؛ اما آقای خامنهای رو کرد به شوشتری: با توجه به اینکه شما قبلا در کرمانشاه حضور داشتید، بروید و معطل نکنید.
وقتی رسید کرمانشاه، محشری به پا بود. میگفت: «در طول جنگ چنین صحنهای ندیده بودم. مردم از شهر فرار میکردند. هرکس وسیلهای گیر میآورد، خانوادهاش را سوار میکرد و میفرستاد بیرون شهر. شهر خالی شده بود. انبارهای مهمات اطراف شهر در آتش میسوخت و میگهای عراقی هم که به پشتیبانی منافقین آمده بودند، بالای شهر میچرخیدند.»
یکی دو روز اول در غربت مقابلشان ایستادند؛ نیرو نداشتند؛ اما روزهای بعد اوضاع تغییر کرد.
به شوشتری بگویید اگر آبرو داشته باشم قطعا شفاعتش میکنم
حاج احمد آقا گزارش پیشرویهای نیروهای خودی را برای امام خواند، امام خوشحال شد. گفت: به شوشتری بگویید در این دنیا که نمیتوانم کاری بکنم. اگر آبرویی داشته باشم در آن دنیا قطعا شفاعتش خواهم کرد.
پیام امام را که به نورعلی رساندند، تمام خستگی آن چند روز از تنش در آمد.
علاقهمندان به تهیه این کتاب میتوانند آن را از فروشگاه اینترنتی «من و کتاب» خریداری کنند.
ادامه مطلب
شهیدی که برات شهادتش را در خواب از امام حسین (ع) گرفت
ادامه مطلب
روایتی از زندگی خلبان آسیایی در «آسمانیتر از عشق»
کتاب در 6 فصل شامل «شبیه سایههای مرد»، «مرصاد و یادمانهای پرندگان»، «خاطرات عمو»، «ازدواج»، «صبح آزادی» و «...دوستی کی سر آمد، شهریاران را چه شد؟» تدوین شده است.
نویسنده در مقدمه کتابش آورده است:
قسمتی از متن کتاب:
تمام دوران آموزش همراه هم بودیم. در تمام اردوگاهها، آموزشهای کویر و کوهستان و سایر دورهها، جایی که اگر بودیم با هم میرفتیم. آخر سر هم سال هزار و سی صد و چهل و نه از دانشکده افسری فارغالتحصیل شدیم.»
«آسمانیتر از عشق» در 216 صفحه به قلم «محمد عبدی» نوشته و در 2 هزار نسخه از سوی انتشارات «سوره سبز» منتشر شده است.
ادامه مطلب
پیکر پسرم هفت سال پس از شهادتش بازگشت
احمد سه مرتبه در منطقه جنگ حضور پیدا کرد. 2 مرتبه جزو رزمندگان ستاد جنگهای نامنظم شهید چمران بود. یک مرتبه مجروح شد مجروح شد و به خانه بازگشت و آخرین بار سال ۱۳۶۱ در منطقه حضور یافت و روز ۱۲ اردیبهشتماه سال ۱۳۶۱ به شهادت رسید.
پیکرش هفت سال در منطقه باقی ماند تا اینکه روز ۲۷ اردیبهشتماه سال ۱۳۶۸ به آغوش خانواده بازگشت. سال ۱۳۷۴ همسرم به دیدار فرزندمان شتافت.
هنگامی که پیکر او را آوردند پلاک همراهاش بود. قوزک پای احمد به دلیل شکستگیای که از قبل داشت، سوراخ بود و همین آسیب دیدگی یکی دیگر از نشانههایی به شمار میآمد که اثبات میکرد پیکر پیدا شده برای احمد است.
احمد شور و نشاط فراوانی داشت و هیچ دوست نداشت که دشمن بخواهد به بخشی از خاک میهن تجاوز کند یا به ارزشهای دینی و ملی او بی احترامی کند. او به مبارزه با دشمن پرداخت تا به عنوان یک جوان ایرانی دین خودش را به جامعه ادا کند.
ادامه مطلب
روزشمار دفاع مقدس (17 شهریور)
ادامه مطلب
معرفی چند تن از شهدای قیام خونین 17 شهریور
ادامه مطلب