دفاع مقدس

دفاع همچنان باقی است

شهیده‌ای که در سرزمین وحی به فرزند شهیدش پیوست

نهم مردادماه یادآور کشتار خونین انسانهایی است که در سرزمین امن الهی به جرم برائت از مشرکین در سال 1366 توسط رژیم سعودی به شهادت رسیدند.

کد خبر: ۲۵۰۴۵۵

تاریخ انتشار: ۰۹ مرداد ۱۳۹۶ - ۱۳:۳۸ - 31July 2017

شهیده‌ای که در سرزمین وحی به فرزند شهیدش پیوستبه گزارش دفاع پرس از قزوین، امروز نهم مردادماه یادآور کشتار خونین انسانهایی است که به جرم برائت از مشرکین در سال 1366 توسط رژیم سعودی به شهادت رسیدند و عوامل استکبار صفحه‌ سیاه دیگری را در تاریخ به جا گذاشتند.

 

جمعه خونین مکه

جمعه خونین مکه روزی است که بیش از 150 هزار زائر که در خیابان‌های مکه برای شرکت در مراسم برائت از مشرکین حرکت می‌کردند، مورد ضرب و شتم ماموران دولت سعودی قرار گرفتند و در حالی که مامورین مجهز به انواع اسلحه سرد و گرم، باتون و گاز اشک‌آور و خفه‌کننده بودند، با مسدود نمودن محور اصلی حرکت جمعیت، به سرکوب و کشتار و ضرب و شتم تظاهر‌کنندگان بی‌پناه پرداختند.

همچنین قطعات بزرگ سنگ، بطری و تکه‌های سیمانی از ساختمان‌های مرتفع اطراف بر سر و شانه و پشت مردم بیگناه فرود می‌آمد و آنها را به زمین می‌انداخت.

در این تظاهرات 402 نفر (275 ایرانی، 85 عربستانی از جمله نیروی پلیس و 45 تن از حاجیان دیگر کشورها) کشته و 649 نفر (303 ایرانی، 145 عربستانی و 201 نفر از دیگر ملل) زخمی شدند. 

در این بین شجاعت برخی از زنان واقعاً ستودنی بود. زنانی که قبل از این هم از پاره دل خود گذشته و او را در راه اسلام داده بودند و حالا خودشان هم ترسی از شهادت نداشتند. چون تنها شهادت بود که آن‌ها را به فرزندشان می‌رساند.

شهیده صفیه گنجه مادر شهید علی‌اکبر هنر‌خواه، شهیده رقیه مردانی مادر شهید سید محسن جباری، شهیده سیده عذرا باب مادر شهید محمدمهدی میرزامحمدی‌ها، شهیده طاهره کبابیان مادر شهید ناصر انجرانی، شهیده زهرا دادرسان مادر شهید اکبر مهدیخانی و شهیده زهرا صادق‌زادگان مادر شهید علی مکاری، مادران شهدایی از استان قزوین بودند که در این مراسم با شهادت به‌سوی فرزندانشان شتافتند.

در سی‌امین سالگرد شهادت این 6 عزیز و سایر شهدای حج خونین سال 1366 بر آن شدیم تا با آقای «نقی انجیرانی» همسر و همراه «شهیده طاهره کبابیان» به گفت‌وگو بنشینیم که در ادامه می‌خوانید.

دفاع پرس: کمی از خودتان و زندگی مشترکتان با شهیده کبابیان بفرمایید. 

 

نقی انجرانی همسر شهیده طاهره کبابیان، پدر شهید ناصر انجرانی و جانباز حسین انجرانی هستم.

سال 1336 در 26 سالگی با طاهره 17 ساله و با مهریه 6 مثقال طلا ازدواج کردم.

چند کلاس بیشتر سواد نداشت، اما قاری و مربی قرآن و عاشق خدا و دین خدا بود. هر هفته با جلسات قرآنش منزلمان را نورانی می‌کرد. هر سه پسرمان را راهی جبهه کرده بود و خودش هم در ستادهای پشتیبانی از جبهه فعالیت می‌کرد. مدیریت منزل و مسائل اقتصادی خانواده و تربیت بچه‌ها را هم به نحو احسن انجام می‌داد.

دفاع پرس: از روز حادثه برایمان بگویید. 

6 ماه از شهادت ناصر می‌گذشت که قرار شد با هزینه خودمان و با سهمیه بنیاد شهید همراه همسرم راهی حج شویم. البته پسرم حسین و همسرش هم در این سفر با ما بودند.

یکی دو روز قبل از سفر حج به مزار شهدا رفتیم. سر قبر ناصر، طاهره با او گفت:«ناصر جان من را هم زیر پای خودت جا بده».

روز برائت از مشرکین، من مریض بودم و نتوانستم از هتل خارج شوم؛ اما همسر و پسر و عروسم برای شرکت در مراسم برائت از مشرکین رفته بودند. غروب بود و من خواب بودم. ناگهان در اتاق باز شد. حسین داخل شد و نگاهی به اطراف انداخت. قمقمه آبش را پرت کرد و گفت: «این‌ها هنوز نیامده‌اند»؟ از خواب پریدم و گفتم: «خبر ندارم. مگر با هم نبودید»؟. چیزی نگفت و دوباره از هتل بیرون رفت.

بعدها شنیدم که رادیو ایران اسم همسر و عروسم را جزو شهدا اعلام کرده است. البته عروسم شهید نشده بود، چون این دو نفر با هم بودند اسامی هر دو را به‌عنوان شهید اعلام کردند.

آن شب من نتوانستم خبری از همسرم بگیرم. فردا صبح راهی منا و عرفات بودیم که با هتل تماس گرفتند که برای شناسایی برویم. دل این کار را نداشتم. برای همین حسین را فرستادم. ایشان وقتی برگشت، گفت که طاهره شهید شده است. 

به گفته عروسم، همسرم در صف اول راهپیمایی برائت از مشرکین قرار می‌گیرد و به جهت هجوم سربازان آل سعود، بر اثر استشمام گازهای سمی و ضربه مغزی به شهادت می‌رسد.

دفاع پرس: مراسم تشییع چگونه برگزار شد؟ 

10 روز بعد پیکرش را به ایران فرستادند و چند روز بعد ما هم به ایران برگشتیم. تا برگشت ما تشییع انجام نشده بود.

مراسم تشییع و تدفین شهیده بسیار باشکوه بود و مردم قزوین واقعاً حق شهید را ادا کردند. در آن حادثه، استان قزوین 14 شهید داشت. آن روز به‌جز طاهره سه شهید دیگر هم تشییع شدند.

همسرم به آرزوی دیرینه‌اش یعنی شهادت رسید و پیکرش را درست در قطعه بالای سر ناصر، دفن کردند. طاهره به پسر شهیدمان گفته بود که از خدا بخواه من را زیر پایت جای دهد. پسر شهیدمان مادرش را نه تنها پیش خودش برد بلکه بالای سرش هم به او جای داد و حق فرزندی را به‌جا آورده بود.

قسمتی از وصیتنامه شهیده طاهره کبابیان:

من با تو عهدی بسته‌ام که در دنیا به‌فرمان تو باشم. چه‌بسا قرآن کریم گفته است: «هاجروا فی سبیل الله» چه زیباست به راهش هجرت کردن. هجرت و جهادی که به‌حق شهادت می‌آفریند؛ و شهادت حیات، افتخار و سعادت به انسان می‌دهد و کشته شدن در راهش، انسان را به تکامل می‌رساند. امیدوارم که خون ناقابل من تداوم بخش انقلاب اسلامی باشد. 

انتهای پیام /


ادامه مطلب

[ دوشنبه 9 مرداد 1396  ] [ 6:59 PM ] [ مهدی گلشنی ]

[ نظرات0 ]

تک‌تیرانداز عملیات رمضان بدون خداحافظی رفته بود

شهيد موسي شجاعی در نامه‌ای خطاب به پدر و مادرش نوشت: مادر و پدر عزیز معذرت می‌خواهم که از شما خداحافظی نکردم. من این نامه را برای شما نوشته‌ام که شما از حال من باخبر باشید. به دایی هم بگویید که خیلی متأسف هستم که از او خداحافظی نکردم.

کد خبر: ۲۵۰۴۸۱

تاریخ انتشار: ۰۹ مرداد ۱۳۹۶ - ۱۴:۵۰ - 31July 2017

به گزارش گروه سایر رسانه های دفاع پرس، شهید موسی شجاعی سال 1345 در تهران به دنیا آمد. وی هنگامی که شش ساله شد، با خانواده به خاطر ماموریت پدرش به بندرعباس رفت.


موسی در بندرعباس به مدرسه رفت و دوران ابتدائی و 2 سال از دوران راهنمائی را در آن شهرستان گذراند. شهید موسی شجاعی از خصوصیات ویژه‌ای برخوردار بود، از همان دوران کودکی پسری آرام و متین و محجوبی بود او معمولاً از اشخاص پایینتر از طبقه خودش معاشرت می‌کرد و در طول مدتی که در بندرعباس اقامت داشت، تنها دوست او پسر مستخدم همان مدرسه‌ای بود که در آنجا تحصیل می‌کرد. پس از مدتی درشهريورماه سال 1360 به اتفاق خانواده‌اش به شهرستان کرج نقل مکان کردند.

 

تک‌تیرانداز عملیات رمضان بدون خداحافظی رفته بود


شهيد موسي شجاعی باتوجه به عشق وعلاقه اي كه نسبت به انقلاب و امام داشت نمي توانست درمورد جنگ تحميلي و مسائل و مشكلات انقلاب يك فرد بي تفاوتي باشد بعد از مدتي توسط يكي از دوستانش به نام صادق خداياري به بسيج مسجد جامع رجائي شهر معرفي شد و پس از اتمام دوره تعليماتي به اتفاق چند نفر از دوستانش در تاريخ پنجم فروردین ماه سال 1361 به پادگان امام حسين (ع) منتقل شد و بعد از پشت سر گذاشتن دوره آموزشي فشرده در تاريخ بیست و هفتم فروردین ماه سال 1361 به همراه ديگر برادران رزمنده اش به جبهه هاي نبرد حق عليه باطل اعزام شده و در عمليات بيت المقدس شركت كرد و پس از نبردي بي امان و پيروزمندانه به علت مجروح شدن به آغوش خانواده بازگشت ولي عشق او به خدا و علاقه اش به راه امام حسين (ع) به او اجازه نداد كه بيش از چند روز در خانه بماند و مجددا روانه جبهه ها شد و در عمليات رمضان بعد از وارد كردن ضربه اي كاري به دشمن در ميدان نبرد به وصال معشوق خود رسيده و به لقاءاله پيوست و در بهشت زهرای تهران بخاک سپرده شد.

نامه شهید برای والدینش از جبهه

پس از سلام خدمت پدر و مادرم: اميدوارم كه حالتان خوب باشد اگر از حال من بخواهيد حال من خوب است مادر و پدر عزيز خيلي معذرت مي خواهم كه از شما خداحافظي نكردم . من اين نامه را براي شما نوشته ام كه شما از حال من باخبر باشيد. به دائي هم بگوييد كه خيلي متاسف هستم كه از او خداحافظي نكردم و آن كاري را كه برايم پيدا كرد، من زدم زير قولم. به دائي بگوييد كه انشاءالله وقتي كه برگشتم يك كار ديگر برايم پيداكند چون مادر عزيز اين همه زحمت براي من كشيدي خيلي از تو و آقا جان تشكر مي كنم.

اگر مرا ديگر نديديد مرا ببخشيد چون من آدرس اينجا را نمي شناسم ما مي خواهيم برويم مهدي و حسين حالشان خوب است به عمه بگو كه ناراحت نباشد.

 

تک‌تیرانداز عملیات رمضان بدون خداحافظی رفته بود


منبع: پرونده فرهنگی شهدا


ادامه مطلب

[ دوشنبه 9 مرداد 1396  ] [ 6:50 PM ] [ مهدی گلشنی ]

[ نظرات0 ]

روزشمار دفاع مقدس (2 مرداد)

2 مرداد 1396 هجرس شمسی برابر با 29 شوال 1438 هجری قمری و 24 جولای 2017 میلادی

کد خبر: ۲۴۸۹۵۹

تاریخ انتشار: ۰۲ مرداد ۱۳۹۶ - ۰۹:۰۸ - 24July 2017

روزشمار دفاع مقدس (2 مرداد)

رویدادهای مهم این روز در تقویم شمسی (2 مرداد)

• اجرای عملیات غدیر در جبهه غرب خرمشهر و شلمچه ایران (1367 ه.ش)

• اجرای عملیات دفع مجدد متجاوز مرزهای جنوبی پس از پذیرش قطعنامه 598، در منطقه خرمشهر، پادگان حمید و ایستگاه حسینیه (1367 ه.ش)


ادامه مطلب

[ دوشنبه 2 مرداد 1396  ] [ 1:57 PM ] [ مهدی گلشنی ]

[ نظرات0 ]

راهش درست بود كه به شهادت ختم شد

شهید محمدزمان ملکی در وصیتنامه‌اش نوشت: مادرجان افتخار می‌کنم که پدر و مادری مثل شما دارم که مرا خوب تربیت کردید؛ در راه درستی قدم برداشتم که به شهادت رسیدم. پشتیبان ولایت فقیه باشید.

کد خبر: ۲۴۹۳۲۲

تاریخ انتشار: ۰۲ مرداد ۱۳۹۶ - ۱۱:۲۳ - 24July 2017

به گزارش گروه سایر رسانه های دفاع پرس،‌ مادر اگر 80 سالش هم باشد، باز مادر است. اگر 35 سال از شهادت فرزندش گذشته باشد، باز هم یادآوری خاطراتش اشک را بر چهره‌ او جاری خواهد کرد.

 

مادر، مادر است با همه مهربانی‌ها، محبت‌ها، عطوفت‌ها و دل‌نگرانی‌ها. وقتی برای دانستن از یک شهید با مادرش گفت‌وگو می‌کنی، باید حواست باشد این فرشته‌های زمینی از عزیزترین داشته‌های خود صحبت می‌کنند. از فرزندی که برای قد کشیدنش خون دل‌ها خوردند و حالا به یکباره فروریختن جسم زمینی فرزندشان را به نظاره نشسته‌اند. گفت‌وگوی ما با نرگس احمدی مادر 80 ساله شهید محمدزمان ملکی را پیش رو دارید.

 

راهش درست بود كه به شهادت ختم شد 

 

لباس‌هاي اتو كرده

 

لباس‌هايش را خودم اتو زدم. مرتب كردم و منتظر ماندم تا محمدم لباس رزمش را به تن كند. بهار بود و همه جا بوي شكوفه‌ها را مي‌داد. اما گلِ من، پسري بود به نام محمد كه خوشبوتر از هر شكوفه‌اي در مقابل آينه ايستاده و لباس‌هاي اتوكرده‌اش را به تن مي‌كرد... مادر شهيد ملكي با چنين جملاتي از آخرين وداع با فرزندش سخن مي‌گويد. روز سوم فروردين 1361  كه محمدزمان ملكي براي رفتن به جبهه آماده مي‌شد. محمد متولد 25 اسفند 1344 بود. روز ميلادش را به خوبي ياد دارم، زمستان بود. يك روز سرد كه خانه‌ام به نواي گريه‌هايش عجين شد. آمده بود تا زندگي من و همسرم را منور كند. محمد سومين فرزند ما بود. يك بچه خوب و دوست‌داشتني كه هرچند درسش خوب بود، اما ادامه تحصيل نداد و در گچ‌كاري مشغول شد. اين پسر به جاي آنكه به فكر كسب درآمد باشد، به فكر شركت در فعاليت‌هاي انقلابي و تظاهرات بود.
 

عمو شهيد شد


شهيد محمدزمان ملكي از جوانان انقلابي جنوب شهري بود كه از 13 سالگي فعاليت‌هاي انقلابي را آغاز كرد. يك كارگر گچ‌كار كه شبانه‌روز براي پيروزي انقلاب تلاش مي‌كرد و در تظاهرات و راهپيمايي شركت مي‌كرد. مادر شهيد مي‌گويد: «همسر مرحومم از آن اخلاق‌ها نداشت كه به محمد بگويد اگر كار مي‌كني پس حقوقت كو؟ اما من از محمد پرسيدم چرا تو كه اين همه كار مي‌كني پولي دست و بالت نداري؟ محمد هم هميشه جواب‌هاي سربالا به ما مي‌داد تا نفهميم كه جاي كار كردن توي تظاهرات شركت مي‌كند.» در آغاز جنگ تحميلي، شهيد محمد‌زمان ملكي تنها 15 سال داشت اما تصميم جدي گرفته بود تا در جنگ شركت كند. مادر مي‌گويد: «بعد از شروع جنگ همسرم و برادر شوهرم و برادر بزرگ‌تر محمد به جبهه رفتند. همسرم آن زمان بيمار بود، ولي بارها در جبهه حاضر شد و همان جا هم پادرد گرفت و تا آخر عمرش از ناحيه پا در رنج بود. اوايل سال 61 برادر شوهرم يعني عموي محمد به شهادت رسيد».


بعد از شهادت عمو صبر محمد تمام مي‌شود و با جديت از مادر مي‌خواهد كه اجازه رفتن به جبهه را به او بدهد: «عمويش كه شهيد شد، گفت هر طور شده من هم بايد بروم. گفتم پسرم تو هنوز نوجواني، 17 سال بيشتر نداري. عمويت هم كه تازه شهيد شده، برادر و پدرت هم كه جبهه مي‌روند، تو ديگر نرو. اشك در چشمانش حلقه زد و گفت: مادر جان خانم فاطمه زهرا(س) را مي‌شناسي؟ گفتم: خب بله. گفت: اگر نگذاري من بروم نزد خانم زهرا(س) از تو شكايت مي‌كنم. ديگر چيزي نگفتم و رضايت دادم كه برود».
 

مادر حلالم کن


مادر لباس‌هاي محمدش را اتو مي‌زند. ظرف آب را روي سيني مي‌گذارد و دم در مي‌ايستد تا دردانه‌اش را رهسپار ميدان نبرد كند. تاريخ روي تقويم، سوم فروردين 1361 را نشان مي‌دهد. محمد از در خارج مي‌شود و رو به مادر مي‌گويد: «مادر جان من را حلال كن.» مادر گريه مي‌كند و در حالي كه آب پشت سر پسرش مي‌ريزد مي‌گويد: «حلالت كردم پسرم.»


محمدزمان ملكي مي‌رود و كمتر از دو ماه بعد در جريان عمليات الي بيت‌المقدس و آزادسازي خرمشهر به تاريخ 25 ارديبهشت 1361 به شهادت مي‌رسد... «پسرم از ناحيه سر و صورت زخم برداشته بود. شهادتش با چهلم عمويش مصادف شد. محمدم را در قطعه 26 بهشت زهرا دفن كرديم. پسرم در وصيتنامه‌اش نوشته بود: مادرجان افتخار مي‌كنم كه پدر و مادري مثل شما دارم كه مرا خوب تربيت كرديد. در راه درستي قدم برداشتم كه به شهادت رسيدم. پشتيبان ولايت فقيه باشيد و خواهرانم حجاب‌تان را حفظ كنيد....»

 

منبع: روزنامه جوان 


ادامه مطلب

[ دوشنبه 2 مرداد 1396  ] [ 1:54 PM ] [ مهدی گلشنی ]

[ نظرات0 ]

هزاران نفر از منافقین تواب در سال ۶۷ عفو شدند/ محافظ شهید لاجوردی تواب بود

رئیس پیشین سازمان زندان‌ها گفت: در سال 67 هزاران نفر از منافقین تواب آزاد شدند. در همان شرایطی که حکم امام رسید تا منافقینی که بر سر موضع پافشاری دارند اعدام شوند، حدود 7 هزار نفر از توابین آزاد شدند.

کد خبر: ۲۴۹۳۳۰

تاریخ انتشار: ۰۲ مرداد ۱۳۹۶ - ۱۱:۵۰ - 24July 2017

به گزارش گروه سایر رسانه های دفاع پرس،‌ او را در دستگاه قضایی همه به تواضع، روی خوش و برخورد مهربانش می‌شناسند، شاید همین علت بود که وقتی شهید لاجوردی سازمان زندان ها را ترک می‌کرد، خطاب به کسانی که از رفتن وی ناراحت بودند، گفت «نگران نباشید، یک نفر بهتر از من می‌آید».


سید مرتضی بختیاری متولد 1331 در مشهد است. وی دانش‌آموخته مدرسه حقانی است و مانند سایر طلاب این مدرسه در ابتدای انقلاب به‌دعوت شهید قدوسی وارد مسئولیت‌های قضایی شد.

در کارنامه کاری وی معاونت اداری و مالی دادسرای انقلاب تربت حیدریه، جانشین دادستان انقلاب کاشمر، دادستان انقلاب بیرجند، قائن و نهبندان، مدیرکل دادگستری استان فارس، رئیس سازمان زندان‌ها و اقدامات تأمینی و تربیتی کشور (1376–1383)، استانداری اصفهان و وزارت دادگستری و عضویت در هیئت امنای کمیته امداد وجود دارد.

 

هزاران نفر از منافقین تواب سال ۶۷ عفو شدند/ محافظ شهید لاجوردی تواب بود

از راست به چپ: اسدالله جولایی، شهید لاجوردی و سید مرتضی بختیاری


سید مرتضی بختیاری از جمله معدود مسئولانی است که رفتار متواضعانه‌ و مهربانانه‌اش با سایرین به‌ویژه اهالی رسانه، هرگز دستخوش تغییر نشده؛ چه آن زمان که بر عالی‌ترین مسند وزارت دادگستری تکیه زد و چه امروز که در جوار مطهر رضوی به‌عنوان قائم‌مقام آستان قدس مشغول خدمت‌رسانی به زائرین این آستان است.

قرار مصاحبه با بختیاری را با وجود مشغله فراوانش اول صبح روز شنبه در تهران گذاشتیم تا از وی درباره دهه شصت و خاطرات آن سالها بشنویم. با حوصله و طمأنینه تک تک سؤالات ما را شنید و به آنها پاسخ داد. در اثنای مصاحبه هم، سمت و سوی سؤالات به‌سمت شهید لاجوردی رفت. او که جانشین لاجوردی در سازمان زندان ها بود از نبوغ و همچنین اشراف این شهید سخن به میان آورد و بدگویان وی را به توبه سفارش کرد.

متن پیش‌ِرو حاصل مصاحبه با سیدمرتضی بختیاری رئیس پیشین سازمان زندان ها و جزو حاکمان شرع دهه شصت است که از منظرتان می‌گذرد:

مقام معظم رهبری در سخنرانی‌شان در حرم امام راحل(ره) فرمودند «دهه‌ی 60، یک دهه‌ی مظلوم است.... دهه‌‌ی فوق‌العاده مهم و حسّاس و درعین‌حال ناشناخته و اخیراً به‌وسیله‌ی برخی از بلندگوها و صاحبان بلندگوها مورد تهاجم؛ دهه‌‌ 60 را مورد تهاجم قرار می‌دهند.» به‌نظر شما دهه 60 چه ویژگی‌هایی دارد که رهبر انقلاب توجه ویژه به آن را گوشزد کردند؟ ویژگی‌هایی که رهبر انقلاب فرمودند نباید جای جلاد و شهید در آن عوض شود.

دهه شصت به گونه‌ای توسط بعضی از افراد، مغرضانه یا غیرآگاهانه دارد ترسیم می‌شود. می‌طلبد عزیزیانی که دست اندرکار آن روزهای تاریخ بودند، وقایعی که در دهه 60 اتفاق افتاد را ترسیم کنند و اطلاعات خودشان را برای نسل‌های آینده در اختیار بگذارند که استحضار داشته باشند در اوایل پیروزی انقلاب چه اتفاق‌های تلخ و شیرینی در صحنه‌های انقلاب به وجود آمد.

من فکر می‌کنم چند ویژگی برای دهه شصت باید نام برد. اولا دهه 60 دهه حاکمیت جمهوری اسلامی ایران با رهبری امام بزرگوار است که خود این یکی از افتخارات دوران تمدن اسلامی است. چنین شخصیتی که با تمام وجودش در خدمت اسلام و قرآن بود و لحظه‌ای برای دفاع از اسلام درنگ نمی‌کرد و زیر بار شدیدترین حملات دشمنان تا مرز شهادت پیش رفت و اگر حمایت‌های مراجع وقت در زمان نظام سلطه‌گر پهلوی نبود،  حضرت امام اعدام  می‌شد. چنین شخصیتی که به اذعان همه بزرگان یکی از مصادیق بارز تبلور فرهنگ اسلام و قرآن در زمان خودشان بودند.

یکی از مسائل مطرح در دهه شصت، بحث گروهک منافقین یا همان سازمان مجاهدین خلق است که به فاصله دو سه سال بعد پیروزی انقلاب علیه نظام دست به اسلحه بردند. مواجه شما با این سازمان از چه زمانی شکل گرفت و آیا پیش از انقلاب نیز با آنها برخوردی داشتید؟

داستان‌های قبل از پیروزی انقلاب را ما نمی‌توانیم نادیده بگیریم. جریان نفاق یکی از آنها است. جریان سازمان -من با برخی از آنها ارتباط داشتم- حرکتی بود که ظاهر و شعار آن "فضل‌الله المجاهدین علی القاعدین اجرا عظیما" بود که بسیار زیبا است. در راس سازمان آن زمان امثال حنیف‌نژاد‌، رضایی‌ها و سعید محسن بودند و اینها در جلسات قرآنی حضور فعال داشتند. خصوصا جلسات قرآنی آیت‌الله طالقانی.

آیت‌الله خامنه‌ای پیش از انقلاب به ایدئولوژی منافقین شناخت کامل داشت

آن موقع حرکت‌هایی که انجام می‌گرفت در قدم های اولیه مورد حمایت بود تا رسید به جایی که حمایت امام هم لازم شد. من آن زمان یادم هست در سال 53، 54 در مشهد مقدس خدمت مقام معظم رهبری رفتم که در جلسات قرآنی ایشان در مشهد خیلی چیزها یاد گرفتیم. همه آنهایی که در صحنه‌های مبارزه ایستادگی کردند و منحرف نشدند به برکت آن جلسات قرآنی مقام معظم رهبری در مشهد بود که خیلی تاثیرگذار بود. 

من با یکی از طلبه‌ها خدمت ایشان رفتم و راجع به تفسیر سوره محمد و سوره فتح، مواردی که از ناحیه منافقین مطرح می‌شد را طرح کردیم. البته آن موقع بحث نفاق به این شکل مطرح نبود.

آن زمان که ما خدمت حضرت آقا رسیدیم فرمودند که شنیده‌ها یک سویه است و این شنیده‌های یک سویه برخواسته از ایدئولوژی مجاهدین بود. حرف‌های ایشان خیلی به ما کمک کرد و مشخص شد همان موقع مقام معظم رهبری از لحاظ ایدئولوی نسبت به مجاهدین خلق شناخت کامل داشت داشتند. 

انحراف مجاهدین در این بود که «هدف وسیله را توجیه می‌کند»

نمی‌خواهم بگویم حنیف نژاد با رجوی یکی است یا احمد رضایی و بدیع زادگان با رجوی یکی هستند، آنها با عقیده در راه اسلام بودند اما وقتی ایدئولوژی،‌ ایدئولوژی اسلام ناب نباشد ادامه آن به اینجا می‌رسد. شاید یکی از دلایل انحراف نفاق که با صراحت مشخص شد، رسیدن به این نظریه بود که هدف وسیله را توجه می‌کند و می‌گفتند ما به هدف برسیم ولو اینکه یک بچه شیرخوار کشته شود. این برمی‌گردد به ایدئولوژی که اینها داشتند. کسانی این را تشخیص می‌دادند مانند مقام معظم رهبری و شهید مطهری که تسلط کافی روی معارف اسلامی داشتند.

من هرگاه تفسیر سوره فتح و محمد(ص) مجاهدین را می‌خواندم لذت می‌بردم. کتاب قیام امام حسین (ع) احمد رضایی را می‌خواندم احساس می‌کردم در مبارزه عقب هستم. اینها در شرایطی بود که یک سری از علما هم از آنها حمایت می‌کردند.

 

هزاران نفر از منافقین تواب سال ۶۷ عفو شدند/ محافظ شهید لاجوردی تواب بود


موضع امام در نجف تکلیف مجاهدین خلق را مشخص کرد

در همان کتابهایی که فرمودید آیا رگه‌های انحراف مشاهده می‌شد؟ برخی معتقدند سازمان از بدو پیدایش نیز دچار انحراف بود اما شرایط مبارزه اجازه نمی‌داد که این انحرافات بروز عینی داشته باشد. مثلا انحرافاتی که در کتاب‌های بنیانگذران سازمان من جمله «شناخت» و «راه انبیا، راه بشر» وجود داشت و یا بعدها سرکردگان آنها در زندان اساساً به مناسک مذهبی تقید نداشتند؟

ما در ارتباط با اینها با احتیاط حرکت می‌کردیم. تعدادی از اعضای سازمان پیش از انقلاب به نجف خدمت حضرت امام رفتند و نشست‌هایی با امام داشتند اما موضع حضرت امام و مخالفتشان با این گروه، تکلیف را برای همه روشن می‌کند. شهید هاشمی‌نژاد، آیت‌الله‌ واعظ طبسی و مرحوم عسگر اولادی و تعدادی از مبارزین در زندان بودند، مرحوم عسگراولادی و شهید لاجوردی آن زمان خطشان را از مجاهدین جدا کردند. 

مجاهدین خلق آن موقع می‌گفتند ما در جریان مبارزه با امپریالیسم و آمریکا موضع مشترکی با چریک‌های فدایی خلق داریم بنابراین آنها را دیگر نجس نمی‌دانستند و در زندان آنها لباس‌های اینها را می‌شستند و اینها لباس‌های آنها را! این یکی از مواردی بود که آن رگه‌های انحراف که شما گفتید، مشخص می‌کرد.

بزرگترین خدمت حضرت آقا نسبت به خودمان همان نشست نیم ساعته بود که ایشان به آن رگه‌های انحراف اشاره کردند و ما با احتیاط به آنها نگاه می‌کردیم. بعد جریان اپورتونیست‌های چپ نما به وجود آمد که من آن موقع قم بودم.

چه سالی بود؟

سال 54 بود. من قبل از اذان صبح آمدم وضو بگیریم و به حرم حضرت معصومه بروم، دیدم که در کفشم اعلامیه هست. دیدم مجاهدین خلق با صراحت اعلام کردند که ما به این نتیجه رسیدیم با اعتقاد به خدا نمی‌شود مبارزه را ادامه داد.

می‌خواستند آیت‌الله لاهوتی را در کوچه خفه کنند

وقتی من این را خواندم به اتاق برگشتم و فهمیدم مجاهدین از آنجا در خط نفاق افتاده‌اند همان کسانی که در مشهد امام جماعت بودند و درس نهج‌البلاغه می‌دادند دیگر در ماه رمضان روزه خوردند. حتی یادم هست که آقای لاهوتی مخالف اپورتونیست‌های چپ نما بودند. ایشان را یک روز در کوچه می‌خواستند خفه کنند و عمامه‌شان را دور گردنش پیچیدند که موفق نمی‌شوند.

اینها را باید کسانی که این وقایع را دیده‌اند بنویسند چون این مسائل رگه‌های نفاق را برای آدم ثابت می‌کند. این یکی از نگاه‌هایی است که ما در دهه 60 تبلور آن را می‌بینیم. آن نگاهی که حضرت امام نسبت به اینها داشتند که نقل قول شده که امام فرمودند اینها آمدند و مطالبشان را گفتند و پس از آن من به چند سوال رسیدم و به این نتیجه رسیدم که اینها قابل حمایت نیستند البته من نقل به معنا می‌کنم.

سران سازمان مجاهدین باصراحت گفتند به امام اعتقادی نداریم

حرکت نفاق در دهه 60 با این مقدمات و رگه‌ها که خدمتتان عرض کردم به وجود آمد. اینها اصلا اعتقادی به امام نداشتند و من به دلیل اینکه دلم برای اینها می‌سوخت با تعدادی از سران اینها در مشهد جلساتی گذاشتیم و در حد معلومات خودمان بحث می‌کردیم.

در عین حال همان موقع‌‌ها به صراحت می‌گفتند که امام را قبول نداریم الان که داریم پشت سر امام حرکت می‌کنیم برای این است که به هدف برسیم و ما برای رسیدن به هدف از هر وسیله‌ای استفاده می‌کنیم اینها یقینا به امام اعتقاد نداشتند.

در اواخر 58، خط‌ اینها جدا شد ولی در عین حال باز هم جرات نمی‌کردند به امام اهانت کنند و اصلا امام را قبول نداشتند. اینها یک جریان پیچیده تشکیلاتی یافتند که از پیروزی انقلاب حسابی بهره‌برداری کردند. بخش قابل توجهی از سلاح‌هایی که دزدیده شد از پادگانها رفت در خانه‌های تیمی منافقین. اینها به شدت دنبال این بودند که کسانی می‌توانند در موضع ضد امپریالیستی مقاومت کند که خط مجادله داشته باشند و غیر از آن را اصلا قبول نداشتند.

آن زمان اگر می‌گفتیم کسی سرسپرده امپریالیسم است اصلا باورکردنی نبود. از شخصیت‌هایی که باز این خط را آشکار کرد خود امام بود.

امام سال 58 با صراحت گفتند «مجاهدین خلق» در دامن امپریالیسم است

من خاطر دارم در اسفند 58 با صراحت امام فرمودند که اینها در دامن امپریالیسم هستند که آن زمان در روزنامه‌های خودشان چند نمونه آوردند که ما در خط امپریالیسم نیستیم اما بعدها مشخص شد امام قبل از انقلاب نگاه هوشمندانه به اینها داشتند و اعمال اینها بعد از انقلاب این خط را کاملا تبیین می‌کرد که در دامن امپریالیسم هستند و بعدها که پرده‌ها بیشتر بالا رفت دیده شد اینها مهره امپریالیسم هستند.

البته شاید بنیانگذارانشان هدف‌های مقدسی هم داشتند اما زمان که گذشت آنها در مسیر و ایدئولوژی شان رگه‌های انحرافی وجود داشت.

عده‌ای سال 67 درون زندان آماده پیوستن به ارتش منافقین بودند

در اثنای صحبت به بحث تشکیلاتی بودن سازمان اشاره کردید. یکی از مسائلی که نظام همواره با آن درگیر بود بحث نفوذ است. منافقین نیز در آن سالها نفوذی‌هایی در مراکز حساس داشتند. سیستم تشکیلاتی سازمان به چه شکل بود و چگونه افرادی را به داخل سیستم نفوذ می‌دادند؟

بعد از پیروزی انقلاب مخصوصا سال 58 و 59 رگه‌های آشکار ارتباط بین اینها و بنی‌صدر بوجود آمد. خطی که دفتر همکاری‌های مردم و رئیس جمهور (بنی‌صدر) دنبال می‌کرد و یکی شدن با منافقین در شهرستان‌ها، پیچیدگی‌ تشکیلاتی عجیبی در اینها ایجاد کرده بود که من فکر می‌کنم دلایل این پیچیدگی‌ها تبلور آن در سال 67 و قضیه عملیات مرصاد بود یعنی اینها در داخل زندان در سال 67 پوتین‌ها در پایشان بود و گفتند، آنها(ارتش مجاهدین) به تهران می‌آیند.

منافقین می‌گفتند در دفتر امام و مجلس هم نفوذی داشتیم

این پیچیدگی تشکیلاتی در اینها واقعا عجیب بود زمانی که من خودم دادستان بودم، خیلی پیچیده عمل می‌کردند و واقعا اطلاعاتی در داخل اینها به وجود می‌آمد که از بیرون زندان به داخل زندان می‌رفت. آنقدر پیچیده بود که به زحمت می‌توانستیم بفهمیم اینها کجا عامل دارند و وقتی که اتفاق حزب جمهوری اسلامی افتاد چند نفر دستگیر شدند.

زمانی که شهید لاجوردی از اینها بازجویی کرده بود، گفته بودند که حتی در مجلس و دفتر امام ما عامل نفوذی داشتیم یعنی در این حد اینها پیچیده عمل می‌کردند و وقتی عملیات مرصاد به آن نقطه‌ رسید، برخی در داخل زندان پوتین پایشان کرده بودند که به یاری رجوی بروند. این که عرض می‌کنم مستند است.

هزاران نفر سال 67 عفو خوردند و آزاد شدند

اخیراً برخی فریب‌خوردگان داخلی همنوا با جریان نفاق برای این افراد که به قول شما پوتین پایشان بود، دلسوزی می‌کند و مدعی هستند منافقینی که در سال 67 توسط حضرت امام محکوم به اعدام شدند، حکم محکومیت داشتند که در حال طی شدن بود در حالیکه از این افراد جرایم دیگری کشف شده بود یا در زندان مشغول توطئه و آشوب بودند. نظرتان درباره ضربه سال 67 نظام به منافقین و شبهاتی که اخیرا حامیان آنها در این زمینه مطرح می‌کنند، چیست؟

آن زمان جمعی از آنها وارد ایران شدند و مردم را به خاک و خون کشیدند. با حمایت از شخص صدام وارد کرمانشاه شدند و می‌خواستند به همدان بیایند و از همدان به تهران و بعد هم حکومت را سرنگون کنند. بعد هم اینها به هم ملحق بشوند. حکم اینها از نظر شرعی چیست؟ نظام هر کاری کرد اینها از موضعشان پایین نیامدند و صریح اعلام کردند می‌خواهند به افرادی که از مرز رد شدند، بپیوندند.

اگر از موضعشان کوتاه می‌آمدند عفو می‌خوردند. وقتی جریان عملیات مرصاد پیش آمد، آیت‌الله ری‌شهری وزیر اطلاعات بود و از امام تقاضا کرد و هزاران نفر از منافقین تواب در زندان آزاد شدند. اینها سندش هم هست. در همان شرایطی که حکم امام رسید تا منافقینی که بر سر موضع پافشاری دارند اعدام شوند، حدود 7 هزار نفر را در کنار آن داریم که آزاد شدند.

منافقین به بچه در بیمارستان اسلام آباد رحم نکردند و بیماران را کشتند (مجروحان جنگی هم نبودند) ما از اسلام یاد گرفتیم مجروح جنگی را هم به عنوان اسیر درمان کنیم نه اینکه بکشیم. در شهر ببینید چه جنایاتی را آفریدند نه به بچه رحم می‌کردند و نه به پیر این همان چیزی است که برای رسیدن به هدف از هر وسیله‌ای استفاده می‌کردند و مهم رسیدن به هدف بود و ابزار برایشان مهم نبود.

کارهای امروز داعش با کار منافقین در دهه 60 تشابه دارد

چه شد که گروهی مبارز سر از اینجا در آورد و روی مردم خودش اسلحه کشید؟

امام فرمودند اینها در دامن امپریالیسم هستند. برخی از این صحبت امام رو ترش کردند و گفتند چنین چیزی امکان پذیر نیست و دیدیم که امکان پذیر بود.

اینها اگر فردا سر از اسرائیل در آوردند، شک نکنید. در دوران 8 سال دفاع مقدس چه کسانی در برابر ما قرار گرفتند. من خودم در برخی از عملیات‌های منافقین را دیدم. ببنید وطن‌فروشی در چه حد؟! اینها به همان رگه‌های انحراف بر می‌گردد که به اسم آیات قرآن و به اسم فضل‌الله المجاهدین جنگ می‌کردند که انقلاب ما را بشکنند و نظام را سرنگون بکنند.

سید قطب می‌گوید یکی از ابزارهایی که در طول تاریخ برای ضربه به اسلام کارگر بود، استفاده از مذهب علیه مذهب بود. الان هم اینگونه است. شما ببینید داعش به نام اسلام حرکت می‌کند. اتفاقا در سال 60 اتفاقاتی که از منافقین سر زد تشابه واقعی دارد با کارهایی که داعشی‌ها می‌کنند. شما حساب کنید سر افطار خانه یک محرومی رفته‌اند بچه کوچک، خانم و آقا نشسته‌اند و جرم این آقا این است که طرفدار انقلاب است. وقتی وارد شدند، اولین نارنجکی که انداختند یک بچه کوچک کشته شد و همه را شهید کردند.

شهید مظلوم آیت‌الله دکتر بهشتی که به عنوان سیدالشهدای انقلاب از او و 72 یار باوفایش یاد می‌کنیم، از آن ایدئولوگ‌هایی بود که این رگه‌ها را خوب تشخیص می‌داد. آیت‌الله مطهری، شهید بهشتی و مقام معظم رهبری کسانی بودند که این رگه‌ها را خوب می‌شناختند و موضع اینها نسبت به نفاق سرسختانه بود. جنایاتی که اینها کردند چه کسی می‌تواند فراموش کند؟ منافقین نه به پیرمرد رحم کردند و نه به جوان. شهدای محراب ما چه کسانی بودند؟ آیت‌الله اشرافی اصفهانی چند سال سن داشت؟ آیت‌الله دستغیب چند سال داشت؟ اینها هدف داشتند و می‌گفتند ما باید بازوان امام را از بین ببریم تا به خود امام برسیم و برخی مصاحبه‌هایشان می‌گفتند ما دنبال این بودیم که امام را سالم دستگیر کنیم.

اینکه رهبری فرمودند جای جلاد و شهید نباید عوض شود برای همین موضوع است. حزب‌اللهی‌ها صبح که می‌خواستند از خانه بیایند بیرون وضو می‌گرفتند و غسل شهادت می‌کردند و جو ناامنی بوجود آوردند و جنایت و خیانت می‌کردند خب حکم اینها چیست؟ اصلا بحث اسلام جدا، آنهایی که اینگونه با نظامشان برخورد می‌کنند حکمشان چیست؟ 

نمونه‌‌هایی از نبوغ و اشراف شهید لاجوردی در شناخت جریان نفاق

شما بعد از مرحوم شهید لاجوردی به ریاست سازمان زندانها منصوب شدید و در آن دوران و پیش از آن نیز با ایشان مانوس بودید. ویژگی‌های‌آن مرحوم در شناخت خط نفاق و برخورد با منافقین چگونه بود؟

اگر قاطعیت شهید لاجوردی‌ها و قاطعیت حکام شرعی که در آن زمان بودند و جانشان را کف دست گذاشته بودند اگر فداکاری و قاطعیت اینها نبود, شاید ریشه نفاق به این زودی‌ها خشکیده نمی‌شد. اینها عشقشان بود که در جبهه‌ها بجنگند اما وظیفه‌شان را در تهران یافتند. خدمتی که شهید لاجوردی برای ریشه کن کردن منافقین کرد، فکر می‌کنم هیچ کس نکرد یا شخصیت‌هایی که در مراکز استانهای حساس مانند مشهد، اصفهان و شیراز کردند توانست نفاق را ریشه کن کند.

در یکی از پرونده‌ها من یادم نمی‌رود، ما یکی از اینها را دستگیر کردیم. 3 دقیقه گذشت و بعد از 5 دقیقه اعتراف کرد. وقتی اعتراف کرد ما به داخل خانه تیمی رفتیم ولی دیدیم هیچ‌کس در آن خانه نیست یعنی دقیقا حساب شده کار می‌کردند. ما در خانه تیمی آثار منافقین را دیدیم خودشان نبودند. من قضیه را به شهید لاجوردی در زندان اوین گفتم.

من در بعضی از پرونده‌ها از لاجوردی کمک می‌گرفتم شهید لاجوردی روی تخته نام شخص را می‌نوشت و همینطور همه مرتبطین او را نام می‌برد که دستگیر کرده بودند. یکی ایشان و یکی هم آقای رازینی در مشهد اشراف خوبی داشتند.

 

هزاران نفر از منافقین تواب سال ۶۷ عفو شدند/ محافظ شهید لاجوردی تواب بود


در عین حال ایشان واقعا با ترحم بود. علیرغم اینکه یک چهره خشنی علیه ایشان ساخته‌اند ولی من قاطع عرض می‌کنم آنهایی که بر این باور هستند بروند و توبه کنند ایشان بسیار آدم مهربان و عطوفت اما قاطع بود و در برابر جریانات انحرافی قاطع می‌ایستاد.

در بحث منافقین بر سر موضع آیا مواردی بود که افرادی توبه غیرواقعی کنند. نقش شهید لاجوردی در توبه کردن منافقین و بازگرداندن آنها از مسیری که به خطا رفته بودند، چه بود؟

یکی از مسائل ما در قوه قضائیه همین بحث توبه‌های تاکتیکی بود که تشخیصش بسیار سخت  و در عین حال پیچیده بود. بعضی از اینها که عضو بودند اما اطلاعاتشان را به دست نیاورده بودیم بعدها با کمک شهید لاجوردی می‌فهمیدیم عضو اصلی هستند.

محافظ شهید لاجوردی منافق تواب بود

چقدر از همین‌هایی که توبه تاکتیکی کردند و عفو خوردند، وقتی آمدند بیرون عوض شدند و چقدر هم داشتیم که رفتند در جبهه شهید شدند یعنی هر دو صورت را داشتیم. شهید لاجوردی آمد در مشهد -آن موقع که من در بیرجند دادستان بودم- آمدند در زندان در بند منافقین و بعد هم به قوچان رفتند و وقتی دو سه ساعتی در زندان صحبت کردند چند نفر از آنها گریه کردند. شهید لاجوردی برای اینکه اینها به دامن اسلام برگردند خیلی وقت می‌گذاشت و همین اواخر محافظین او  از کسانی بودند که تائب بودند و برگشته بودند و حتی در خانه‌اش شب‌ها از ایشان محافظت می‌کردند.

اینها را که کنار هم قرار بدهیم متوجه می‌شویم چه خطر بزرگی از نظام دفع شد. به برکت مقاومت قضات دادگاه انقلاب مثل شهید لاجوردی و شخصیت‌های بزرگی که واقعا مقاومت کردند و این خیلی ظلم است که آدم اینها را نادیده بگیرد و به تعبیری جای شهید و جلاد را بخواهد عوض کند.

گزارشات غلطی علیه لاجوردی به منتظری می‌دادند

ماجرای برکناری مرحوم شهید لاجوردی از دادستانی انقلاب بر سر اختلافی بود که با آقای منتظری داشتند و فشاری بود که آقای منتظری و جریان حاکم بر دستگاه قضایی وقت که همگی از یک جناح بودند بر شهید لاجوردی وارد می‌کردند؟ عمده این اختلافات بیشتر بر سر چه مسائلی بود؟

این مسئله به ساده‌لوحی مرحوم منتظری برمی‌گردد. منافقین در زندان خودشان را می‌زدند، عکس‌برداری می‌کردند، بعد این عکسها را برای آیت‌الله منتظری فرستادند که در زندان با ما اینگونه رفتار می‌کنند. وقتی اینها را نشناسیم قطعا فریب می‌خوریم و تحت تاثیر قرار می‌گیریم. برخی برای آقای منتظری گزارش غلط می‌بردند و می‌گفتند مثلا مرحوم لاجوردی علیه زندانیان بدرفتاری کرده است آن هم انسان معتقدی مانند آقای لاجوردی که قبل از انقلاب زندان رفته و آن همه شکنجه دیده، یک بینایی و استخوان فقرات‌اش را از دست داده بود حال بیاید این کارها را بکند؟  

متاسفانه آنقدر جوسازی کرده بودند، این جوسازی‌ با نفوذ برخی از عناصر تاثیرگذار بود و نامه حضرت امام به آیت‌الله منتظری درباره عزل وی از قائم‌مقامی رهبری در 68.1.6 اشاره به همین موضوع دارد. در آن زمان اندیشه منافقین، مظلوم‌نمایی و توطئه و حرفه‌ای عمل کردن آنها تاثیرگذار بود. جوری صحنه‌سازی می‌کردند که اگر آن را جلوی کسی که خطوط اینها را نمی‌شناخت قرار می‌دادند یقینا تحت تاثیر قرار می‌گرفت.

ببینید در رابطه با شهید مظلوم بهشتی چه صحنه‌هایی درست کردند. آیا جز منافقین بودند؟ امام می‌فرمایند که شهادت شهید بهشتی در برابر مظلومت او ناچیز است.

شهید بهشتی گفت اگر علیه من شعار دادند، اقدامی نکنید

خوب است خاطره‌ای از شهید بهشتی بگویم. شهید بهشتی می‌خواستند به تربت حیدریه بیایند. ما با دادستان و حاکم شرع و فرمانده سپاه به استقبال آیت‌الله بهشتی رفتیم.

آیت‌الله بهشتی گفتند من وقتی وارد تربت حیدریه می‌شوم شعار علیه من می‌دهند، «مرگ بر بهشتی» می‌گویند بگویید هیچ کس موضع‌گیری نکند و عکس‌العمل نشان ندهد و همینطور هم شد. وقتی وارد تربیت حیدریه شدند به طرف مسجد جامع رفتند. شهید مظلوم آیت‌الله بهشتی پشت تریبون ایستادند و سخنرانی بکنند منافقین که در صفهای جلو ایستاده بودند، این شعار را دادند که " بهشتی، بهشتی/طالقانی را تو کشتی"!

وقتی جو آرام شد ایشان سخنرانی کردند که سخنرانی عجیبی هم بود خط نفاق، منافقین برای زدن شهید لاجوردی از جهت حذف فیزیکی خیلی توطئه کردند اما نتوانستند. یکی از شگردهای منافقین حذف شخصیتی بود بعد از حذف شخصیتی یک موج‌آفرینی‌هایی کردند که در زندان‌ها چه می‌گذرد؟ اینها از همه اهرم‌ها استفاده می‌کردند برای شکستن و حذف آن شخصیت و بعد هم به سراغ حذف فیزیکی می‌رفتند.

در این جا هم نسبت به شهید لاجوردی اینگونه بود. موج خیلی موج سنگینی بود حتی آنقدر سنگین بود که آقای منتظری که تحت تاثیر قرار گرفته بود. شورای عالی قضایی هم تحت تاثیر قرار گرفته بود. در هر صورت به یک جمع‌بندی رسیدند که در شرایط فعلی مصلحت بر این است که ایشان عوض شوند.

شهید لاجوردی گفت سید مرتضی! بنویس؛ یک روز سازمان مجاهدین انقلاب روبروی نظام می‌ایستد

یکی دیگر از ویژگی‌های مرحوم شهید لاجوردی این بود که علاوه بر شناخت خط انحرافی منافقین، نسبت به برخی دیگر از جریانات انحرافی از انقلاب اسلامی بسیار حساس بودند. برای مثال سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی که شهید لاجوردی برخی از آنها را در ماجرای انفجار دفتر نخست‌وزیری دخیل می‌دانست و در وصیت‌نامه‌اش آنها را منافقین جدید دانسته بود.

بله همین طور است؛ با شهید لاجوردی یک جایی برای ماموریت می‌رفتیم. من در مسیر به یکی از اعضای سازمان مجاهدین انقلاب اشاره کردم و به شهید لاجوردی گفتم نظرش درباره این فرد چیست؟ شهید لاجوردی گفتند سید مرتضی! یادداشت کن که اینها روزی روبروی نظام خواهند ایستاد.

ایشان جریانات فکری را می‌شناخت و کلاه سرش نمی‌رفت و چون آنها را می‌شناخت، از هر اهرمی برای شکستن این فرد استفاده می‌کردند. خط نفاق در قالب‌های گوناگون در می‌آید. یک موقع در لباس مجاهدین خلق بود که برای همه آشکار است و می‌خواست خود قرآن و اسلام ناب را از بین ببرد. اینها از انواع و اقسام شیوه‌ها استفاده می‌کردند برای رسیدن به هدف خودشان و اگر نسل امروز از این دسیسه‌ها و شیطنت‌ها با اطلاع نباشد تحت تاثیر قرار می‌گیرد.

ابتکار شهید لاجوردی در کشف خانه‌های تیمی منافقین با استفاده از قانون موجر و مستاجر

یکی از کارهایی که شهید لاجوردی کرد، این بود اینها را از خانه‌های تیمی بیرون بکشد و به همه بنگاه‌ها اعلام کرد که اگر شما به اینها خانه بدهید و مشخص بشود که اینها در خط نفاق هستند حکم شما مانند حکم آنهاست. این باعث شد که گزارش‌هایی آمد و خیلی از آنها دستگیر شدند و بخش بزرگی از خانه‌های تیمی از این طریق لو رفت نه از طریق اعتراف هم‌بندی‌هایشان. همین قانون موجر و مستاجر خیلی کمک کرد البته مردم تهران هم کمک کردند.

موردی بود که شخصی را دستگیر کرده بودیم و شب اعدام خانواده‌اش را آورده بودند آخرین دیدارش را انجام بدهد. مادرش گفته بود که من شیرم را بر تو حرام کردم چون تو جلوی حسین زمان ایستادی که ما همه گریه‌مان گرفته بود و گفت یا توبه کن و یا در کنار یزید خواهی مرد.

خیلی از موارد داشتیم که پدرها دست بچه‌هایشان را گرفتند و تحویل کمیته و اطلاعات سپاه دادند و یکی از دلایل عمده موفقیت شهید لاجوردی پشتیبانی‌های مردم بود.

بیشترین شهید در رابطه با جریان نفاق را مردم تهران دادند و بی‌رحمانه به مردم تهران حمله می‌کردند اما محکم پشت سر انقلاب و امام ایستادند و این جریان را ریشه کن کردند. این توطئه خیلی سخت‌تر از جنگ و خیلی خطرناک بود.

 

منبع: تسنیم 


ادامه مطلب

[ دوشنبه 2 مرداد 1396  ] [ 1:52 PM ] [ مهدی گلشنی ]

[ نظرات0 ]

روزشمار دفاع مقدس (30 تیر)

30 تیر 1396 هجری شمسی برابر با 26 شوال 1438 هجری قمری و 21 جولای 2017 میلادی

کد خبر: ۲۴۴۳۴۱

تاریخ انتشار: ۳۰ تير ۱۳۹۶ - ۰۰:۰۱ - 21July 2017

روزشمار دفاع مقدس (30 تیر)

رویدادهای مهم این روز در تقویم شمسی (30 تیر)

• آغاز مرحله سوم عملیات رمضان (1361 ه.ش)

• شهادت شهید اسماعیل قهرمانی، جانشین لشکر 27 محمد رسول‌ الله (1361 ه.ش)

• شهادت شهید محسن زهتاب سپاه سقز در درگیری با ضد انقلابیون (1366 ه.ش)

• شهادت شهید عباس عاصمی در برخورد با تله دشمن در ارتفاعات جاسوسان و زبروبنه (1390 ه.ش)

• شهادت شهید علی اکبر جمراسی در برخورد با تله دشمن در ارتفاعات جاسوسان و زبروبنه (1390 ه.ش)

• شهادت شهید محمود احمدی تبار در برخورد با تله دشمن در ارتفاعات جاسوسان و زبروبنه (1390 ه.ش)


ادامه مطلب

[ جمعه 30 تیر 1396  ] [ 5:05 PM ] [ مهدی گلشنی ]

[ نظرات0 ]

در اسارت کومله‌ها؛ از این روستا به آن روستا

«یدالله خدادادی» از آزادگانی است که تجربه اسارت را نه در زندان‌های مخوف حزب بعث که در روستاهای کردستان ایران و عراق و از این روستا به آن روستا تجربه کرده است.

کد خبر: ۲۴۸۸۲۶

تاریخ انتشار: ۳۰ تير ۱۳۹۶ - ۱۰:۴۱ - 21July 2017

به گزارش خبرنگار حماسه و جهاد دفاع پرس، خاطرات آزادگان و اسرای سال‌های نخست انقلاب و هشت سال جنگ تحمیلی که با تحمل، مشقت‌ها و سختی‌های فراوان همراه بوده، همواره می‌تواند یکی از ارکان اصلی در انتقال فرهنگ دفاع مقدس به نسل‌های بعدی باشد؛ برای آشنایی بیشتر با خاطرات آزادگان به گفت‌وگو با «یدالله خدادادی» یکی از آزاده‌های آن دوران پرداختیم که در ادامه ماحصل آن را می‌خوانید:

 

با آغاز جنگ تحمیلی تصمیم گرفتم برای گذراندن خدمت سربازی عازم جبهه شوم، به طور پنهانی مراحل اعزامم را طی کردم، می‌دانستم که اگر با خانواده مطرح کنم؛ با مخالفت شدید آنها روبه‌رو می‌شوم. بعد از دوره آموزشی به کردستان اعزام شدم.  

 

ماجرای آزادی اسرای دفاع مقدس از زندان کومله‌ها

 

5 مهر سال 59 به همراه 50 نفر با 2 اتوبوس راهی سنندج شدیم، در مسیر پاسگاهی بود، فرمانده از ماشین پیاده شد، افسر جوانی به سمتش آمد، از او سوال کرد که آیا امنیت جاده را تامین می‌کند، افسر پاسخ داد که جاده هیچ امنیتی ندارد و نیرویی هم ندارند که همراهمان بفرستند، بهتر است که به عقب بازگردیم. فرمانده در فکر فرو رفت و بعد از کمی مکث، گفت: ماموریت دارم تا بچه‌ها را به سنندج برسانم، به مسیرمان ادامه می‌دهیم.

 

کومله‎‌ها ماشین را به رگبار بستند

 

 جلوتر که رفتیم، هوا تقریبا رو به تاریکی بود، ناگهان افراد مسلحی که لباس کردی بر تن داشتند به ماشینمان فرمان ایست دادند؛ راننده اتوبوس، با سرعت به مسیر خودش ادامه داد که کردها ماشین را به رگبار بستند و چند نفر از بچه‌ها زخمی شدند، راننده مجبور شد که ماشین را متوقف کند. 

 

فردی به داخل اتوبوس آمد و به سمت راننده رفت و سیلی محکمی به صورت او زد و گفت: نمی‌توانی از دستمان فرار کنی. دستور داد که همه به قسمت عقب اتوبوس برویم، از فرمانده سوال‌های بسیاری پرسیدند، بچه‌ها را به صف کردند و برای هر نفر یک مراقب گذاشتند تا نتوانیم فرار کنیم. بعد از کمی پیاده‌روی به روستایی رسیدیم، به مسجد روستا رفتیم، سفره‌ای برایمان پهن کردند، خیلی گرسنه بودیم، فرمانده که سر سفره نشسته بود اشاره‌ای کرد که غذا نخوریم، می‌ترسید بچه‌ها را مسموم کنند. 

 

ماجرای آزادی اسرای دفاع مقدس از زندان کومله‌ها

 

تقریبا یک ماه از روستایی به روستای دیگر می‌رفتیم، بعضی از روزها 24 ساعت پیاده‌روی می‌کردیم تا به روستایی برسیم، توانمان را از دست داده بودیم و راه فراری هم نداشتیم، هر چه از آن‌ها سوال می‌پرسیدیم که ما را کجا می‌برید، فقط می‌گفتند شما را باید مبادله کنیم. 

 

پنج ماه بدون آنکه کسی از ما اطلاعی داشته باشد، اسیر بودیم 

 

بعد از یک ماه به زندانی در میان جنگل رسیدیم، حدود پنج ماه در زندان سرد و تاریک و بدون هیچ امکاناتی اسیر بودیم، تقریبا از همه جا نا امید بودیم، هر شب فکر می‌کردم که به شوق جنگیدن با نیروی دشمن و آزادی وطن عازم جبهه شده بودم؛ اما نتوانستم حتی یک روز هم به جبهه بروم و اسیر نیروهای دشمن بودم، فکر می‌کردم دیگر خانواده‌ام را نمی‌بینم، روزها و شب‌ها با همین فکرها یکی پس از دیگری سپری می‌شد.  

برای گذراندن اوقاتمان از آن‌ها خواستیم قرآن در اختیارمان بگذراند، اما گفتند که در کتاب‌خانه قرآن ندارند و مقداری کتاب دیگر در اختیارمان قرار دادند تا مطالعه کنیم و کتاب خواندن تنها تفریحمان بود. به غیر از زمان‌های غذا خوردن هیچ مکالمه‌ای بین ما و آنها برقرار نمی‌شد. فقط می‌گفتند تا فرا رسیدن زمان مبادله باید اینجا بمانید، حرفهایشان را باور نمی‌کردیم، کسی از اسیر شدنمان اطلاعی نداشت.

 

ماجرای آزادی اسرای دفاع مقدس از زندان کومله‌ها

 

پنج ماه از مدت اسارتمان گذشته بود که به صفمان کردند و گفتند، می‌خواهند ما را در عوض پس گرفتن چند تن از نیروهایشان مبادله کنند، به طرف منطقه کوهستانی حرکت کردیم، چند روزی به جلو می‌رفتیم و دوباره برمی‌گشتیم، می‌گفتند هنوز زمانش نرسیده است، احساس ترس می‌کردیم، اعتمادی به حرف‌هایشان نداشتیم، سرانجام در یک روز که در گروهای ده نفره مبادله صورت گرفت، آزاد شدیم. به خانه که بازگشتیم، خانواده‌هایمان فکر می‌کردند که شهید شده‌ایم و حتی خانواده بعضی از بچه‌ها برایشان مراسم ختم نیز برگزار کرده بودند.

 

بعد از 10 روز مرخصی به شوق جنگ با نیروی دشمن و گذراندن خدمت سربازی به جبهه بازگشتم و به گردان 255 تانک اعزام شدم و تامین امنیت جاده مریوان و سنندج را نیز برعهده داشتیم. و بعد از مدتی در عملیات آزادسازی قصرشیرین نیز شرکت کردم.

 

انتهای پیام/ 111


ادامه مطلب

[ جمعه 30 تیر 1396  ] [ 5:03 PM ] [ مهدی گلشنی ]

[ نظرات0 ]

روزشمار دفاع مقدس (25 تیر)

25 تیر 1396 هجری شمسی برابر با 21 شوال 1438 هجری قمری و 16 جولای 2017 میلادی

کد خبر: ۲۴۴۳۳۱

تاریخ انتشار: ۲۵ تير ۱۳۹۶ - ۰۰:۰۱ - 16July 2017

روزشمار دفاع مقدس (25 تیر)

رویدادهای مهم این روز در تقویم شمسی (25 تیر)

• آغاز مرحله دوم عملیات رمضان در منطقه‌ شرق کانال پرورش ماهی (1361 ه.ش)

• شکست نیروهای بعثی در حمله به منطقه هورالهویزه (1363 ه.ش)

• شکست حملات ارتش بعث عراق در سومار (1367 ه.ش)

• ارسال نامه سوم «صدام» به رئیس جمهور ایران پس از پایان جنگ (1369 ه.ش)

• شهادت شهید رحمت داودوند در درگیری با پژاک در ارتفاعات جاسوسان و زبروبنه (1390 ه.ش)

• روز بهزیستی و تامین اجتماعی

رویدادهای مهم این روز در تقویم هجری قمری (21 شوال)

• فتح اندلس به دست مسلمانان (92 ه.ق)


ادامه مطلب

[ یک شنبه 25 تیر 1396  ] [ 1:39 PM ] [ مهدی گلشنی ]

[ نظرات0 ]

لباس رزم پدر شهیدم افتخار دوران کودکی‌ام بود

سیدحسن آدینه گفت: مادرم با لباس‌های به یادگار مانده از پدر شهیدم برای من یک لباس پاسداری دوخت. من هم همیشه آن را می‌پوشیدم و به آن افتخار می‌کردم.

کد خبر: ۲۴۷۹۲۲

تاریخ انتشار: ۲۵ تير ۱۳۹۶ - ۰۹:۱۳ - 16July 2017

به گزارش گروه سایر رسانه های دفاع پرس، هیچگاه فکر نمی‌کردم بهانه آشنایی‌ام با سید گردان 505 محرم تصویری باشد از فرزند او که با لباس پاسداری و آرپی‌جی در دست به ثبت رسیده است. کمی بعد از انتشار این تصویر در فضای مجازی، با سیدحسن آدینه فرزند شهید سید علی نور آدینه آشنا شدم.

 

این تصویر مربوط به 33 سال پیش و راهپیمایی 22 بهمن ماه سال 1363 است. در این تصویر سید حسن لباس پاسداری پدر را بر تن دارد. سیدعلی نور آدینه در یکی از روستاهای نزدیک امامزاده ابراهیم و در خانواده‌ای مذهبی به دنیا آمد. 13 ساله بود که همراه خانواده‌اش به کشور عراق مهاجرت کرد و مدت هفت سال در آنجا به سر برد و در این مدت مشغول فراگیری قرآن شد. سپس به همراه خانواده‌اش به ایران برگشت. این شهید بزرگوار دارای دو پسر و دو دختر است که گفت‌وگوی ما با سید حسن آدینه فرزند شهید را پیش رو دارید.

 

لباس رزم پدر شهیدم افتخار دوران کودکی‌ام بود 

 

آقای آدینه حکایت عکس شما با لباس پاسداری و آرپی‌جی در دستتان چیست؟

 

این عکس در راهپیمایی 22 بهمن ماه سال 1363 یعنی یک سال بعد از شهادت پدرم در شهرستان پهنه زرین‌آباد گرفته شد. مادرم خیاطی می‌کرد و با لباس‌های به یادگار مانده از پدر برای من یک لباس پاسداری دوخت و آماده کرد. من هم همیشه آن را می‌پوشیدم و به آن افتخار می‌کردم. خیلی ذوق داشتم. عموهای من اهل جبهه و جهاد بودند. خانواده پدری‌ام بسیار متدین و مؤمن بودند و انقلابی و اهل ولایت فقیه. من هم به تبعیت از این اعتقادات با پوشیدن این لباس در آن سن و سال می‌خواستم به ضدانقلاب و منافقین این پیام را بدهم که ما همیشه در صحنه هستیم. شاید عزیزی را از دست داده باشیم اما تفکر انقلابی و مبارزه علیه ظلم و پاسداری از کشور و اسلام در وجود همه ما ریشه دوانیده است.


این نوع تفکر در آن سن و سال باید ریشه در اعتقادات و افکار انقلابی خانواده‌تان داشته باشد. کمی از خانواده‌تان برایمان بگویید.


خب قطعاً همین طور است. خانواده پدرم از چهار پسر و دو دختر تشکیل شده بود. پدرم اولین فرزند ذکور خانواده و متولد سال 1329 بود. پدربزرگ و مادربزرگم از سادات حسینی و طباطبایی بودند.

 

پدربزرگم در دوران کودکی مادر و پدرش را از دست می‌دهد و با دامداری و کشاورزی هزینه‌های زندگی‌اش را تأمین می‌کند. مادربزرگم هم در خانواده‌ای سنتی و معمولی رشد پیدا می‌کند. کمی بعد از آشنایی و ازدواج آنها، خانواده پدربزرگ مجبور می‌شوند تا به خاطر شرایط سیاسی و اجتماعی آن دوران که منجر به اذیت و آزار سادات از جانب عمال شاه بود، در سال 1340 به عراق مهاجرت کنند. در آنجا پدر و عموها در مکتب قرآنی عالم جلیل‌القدر سید حسین موسوی دروس شبه حوزوی و علوم قرآنی و حدیث را آموختند. بعد از روی کار آمدن صدام و شروع فعالیت‌ها و اقدامات ضدایرانی‌اش و اخراج ایرانی‌ها از عراق، پدر و خانواده مجبور به مهاجرت به ایران می‌شوند. آن زمان در اطراف دجله به کار کشاورزی و کاشت برنج و گندم مشغول بودند که مجبور به ترک عراق می‌شوند. اما یکی از طایفه‌های سادات که آن زمان در پلیس عراق مشغول به خدمت بود به پدربزرگ من پیشنهاد می‌دهد شناسنامه‌های عراقی بگیرند تا مجبور به مهاجرت نشوند اما پدربزرگ در پاسخ این پیشنهاد می‌گوید: من هویتم ایرانی است. به کشورم بازمی‌گردم اما زیر بار زور و ستم صدام نمی‌روم.


چرا نام فامیلی‌تان به آدینه تغییر پیدا کرد؟


تقریباً سال 1350 بود که پدربزرگ به همراه خانواده به ایلام بازگشت. بعد از معرفی خودش به مراکز نظامی به مدت دو ماه در قرنطینه نگهداری می‌شوند و بعد برای سکونت به دهلران می‌روند. آنجا ساواک به خانواده پدربزرگ ایراد می‌گیرند که منظور شما از بازگشتتان به ایران چیست؟ آمده‌اید تا به آن آخوند (امام خميني (ره)) کمک کنید. آنها با طیف مذهبی موافق نبودند. پدربزرگم معمم بود. در نهایت مخالفت و نفرتشان از سادات و ذریه ائمه اطهار را بروز می‌دهند و فامیلی پدربزرگ و فرزندانش را به سه فامیلی جدا تغییر می‌دهند. فامیلی پدربزرگ را بالاجبار به سجادی، عموهای دیگرم را به اسکندری و فامیلی پدرم را به آدینه تغییر دادند. در اصل آنها می‌خواستند که آرام‌آرام سیادت را حذف کنند.


به شهید آدینه بپردازیم؛ ایشان چطور آدمی بودند؟


پدر در زمان شاه کارگری می‌کرد و دنبال رزق حلال بود. در شرکت‌های مختلف سنگ معدن در اهواز کار می‌کرد. دامداری و کشاورزی هم انجام می‌داد. با این وجود اطلاعات مذهبی به روز و مفصلی داشت. یکی از مبارزان علیه رژیم شاه بود. با توجه به اینکه زبان عربی‌اش هم خوب بود از علاقه‌مندان به صحیفه سجادیه و قرآن بود. تحصیلات پدر مکتبی و حوزوی بود. عکسی هم از کلاس‌های قرآنی‌اش به یادگار داشت. پدر را در یکی از راهپیمایی‌ها به خاطر شعارهایی که سر داده بود بازداشت می‌کنند اما با وساطت ریش‌سفیدهای شهر، آزادش می‌کنند.


بعد از پیروزی انقلاب هم که به جبهه رفتند؟

 

نه فقط ایشان که عموهایم نیز فعال انقلابی بودند و در کمیته فعالیت می‌کردند. چون شهرمان دهلران دو سه ماه قبل از آغاز رسمی جنگ درگیر تجاوز دشمن شده بود، از همان ابتدای جنگ خانواده ما آواره روستاهای اطراف شدند و در چادر زندگی می‌کردند. پدر و سه عموی دیگرم هم به مقابله دشمن رفتند. حتی یکی از عموهایم که در مقطع راهنمایی شبانه‌روزی در ایلام درس می‌خواند، مدرسه را رها کرد و راهی میدان نبرد شد. باقی خانواده و از همه مهم‌تر پدربزرگ برای پشتیبانی نیروهای رزمنده وارد عمل شدند. پدربزرگم حتی از جیره غذای بنیاد مهاجرین و آواره‌های جنگ که بینشان تقسیم می‌شد برای جبهه کمک جمع‌آوری می‌کردند و از راه‌های کوهستانی به رزمنده‌ها می‌رساندند.


برای پدربزرگتان سخت نبود چهار پسرش در جبهه باشند؟


وقتی پدربزرگم با وجود آوارگی و چادرنشینی از جیره غذایی‌شان به جبهه کمک می‌کرد، قاعدتاً مخالف حضور فرزندانش در جبهه نمی‌شد. حتی این اقدامش مشوق عموها برای حضور در جهاد می‌شد. دشمن وارد زندگی‌شان شده بود و اگر خانه‌شان تصرف می‌شد ناموسشان هم به اسارت می‌رفت. پس خون علوی در وجودشان باعث شد تا از اسلام، دین و کشورشان دفاع کنند و در آن شرایط سکوت معنا پیدا نمی‌کرد.


شهید آدینه در چه عملیاتی حضور داشت؟


پدرم از همان اولین روزهای دفاع مقدس به جبهه رفت و در عملیاتی مثل محرم، والفجر 3 و الفجر 5 شرکت کرد و سرانجام در سال 1362 در روند اجرای عملیات والفجر 5 در چنگوله به شهادت رسید.با توجه به تسلط پدر به زبان کردی و عربی و توان جسمانی‌اش، مسئول گروهان و جانشین گردان 505 محرم می‌شود. درباره نحوه شهادت هم از زبان یکی از دوستان و همرزمان پدر که در 18 سالگي قطع نخاع شده بود شنیده‌ام که مو به تنم سیخ شد. ایشان روایت می‌کرد: شهید سیدعلی نور آدینه قبل از عملیات و شهادتش در جمع دوستان خوابی را روایت کرده بود. پدر گفته بود در خواب امام زمان (عج) را دیدم. ایشان پرسیدند: چه خواسته‌ای از ما دارید؟ گفتم: آقا جان اگر ما سیدیم و اولاد پیامبریم، من دوست دارم در آن دنیا شرمنده مادرمان نشوم. آرزو دارم که شهادتم طوری رقم بخورد که سر نداشته باشم. می‌خواهم همچون جدم امام حسين (ع) سر از بدنم جدا شود و چون قمر بنی هاشم (ع)، دست و پایم جدا شود.
 

مگر نه اینکه من فرزند امام حسینم، پس چگونه در محضر خانم فاطمه زهرا (س)‌ با سر حاضر شوم در حالی که امام حسين (ع) سر در بدن نداشت. در اثنای عملیات پدرم در حالی که مشغول ساختن پناهگاه و سنگری برای استراحت رزمندگان بود تا رزمندگان موقع ادای نماز در امنیت باشند، در همین حالت مورد اصابت خمپاره دشمن قرار می‌گیرد و به شهادت می‌رسد. عکس لحظه شهادت پدر هنوز وجود دارد. پدر از چانه به بالا سر ندارد و دو کتف و زانوهایش قطع شدند، اما از بدن کامل جدا نشدند.


شما چقدر پدرتان را می‌شناسید؟

 

من متولد سال 1359 هستم، زمان شهادت پدر سال 1362 سن و سالی نداشتم، اما آنچه از پدر در یاد دارم همان واگویه‌ها و خاطراتی است که از خانواده و همرزمان و دوستان ایشان شنیده‌ام. آنها پدر را برای من فردی آرام، بسیار متین، مهربان و صبور معرفی کردند. کسی که هیچگاه با صدای بلند صحبت نمی‌کرد و همیشه لبخند به لب داشت و بشاش بود. بچه‌های رزمنده او را سید گردان 505 لقب داده بودند و با عنایت به اینکه او را به اخلاص و پاکی و اهمیت فوق‌العاده‌ای که به نماز داشت می‌شناختند لذا به عنوان امام جماعت گردان انتخاب و نمازهای جماعت به امامت ایشان برگزار می‌شد.

 

همرزمانش می‌گفتند در آن بحبوحه جنگ هم برای رزمنده‌ها کلاس‌های آموزش قرآن و مسائل دینی برگزار کرده بود. در میان آنچه از پدر باقی‌مانده برگه‌های کوچکی است که نشان از پرداخت خمس و زکات اموالش در آن زمان داشته است. ایشان زیاد در قید و بند مسائل مالی نبود.

 

عکس‌العمل خانواده بعد از شهادت پدر چه بود؟


وقتی خبر شهادت پدر به گوش پدربزرگ رسید، گفت: خدا را شکر که آنچه خودت داده بودی را به بهترین شکل، با عزت و آبرو بردی. انالله و انا الیه راجعون. تو با افتخار زندگی کردی و با افتخار در راه جدت به شهادت رسیدی، اما برخی افراد نا آگاه به پدربزرگ خرده می‌گرفتند که تو چرا گریه نمی‌کنی مگر پسر بزرگت کشته نشده، پدربزرگ می‌گفت: نه، ایشان در راه جدش امام حسین (ع) رفته است. همه این صبوری‌ها و استقامت پدربزرگ برای مقابله با هجمه منافقان و ضدانقلاب بود و تبلیغات سوئی که آنها در مورد خانواده شهدا داشتند.

 

آن زمان خانواده شهدا را به محل شهادت شهدایشان می‌بردند. من به همراه پدربزرگ و مادربزرگ به محل شهادت پدر یعنی چنگوله رفتم. آنجا پدربزرگ خطاب به رزمنده‌ها و بچه‌ها گفت: آمده‌ایم که بگوییم اگر پسر ما رفت شما هم پسرهای ما هستید، نگذارید اسلحه به زمین مانده شهدا، بر زمین بماند. این راهی بود که پدر با افتخار انتخابش کرده بود؛ راهی که باید امروز ما ادامه بدهیم.


در قسمتی از وصیتنامه این شهید بزرگوار آمده است: «چه زیباست به دور از دلهره‌های گناه و خوف از بندگی، غرور، خودخواهی در امواج عشق الهی پرواز نمودن و در قربانگاه عشق به لقاءالله رسیدن، بدانکه: شرف مؤمن در به پا خاستن شب و عزت وی در بی‌نیازی مردم، پس برادر نماز را به پای دار و کمک به مستمندان را هرگز فراموش نکن.... پدر عزیز و نور چشمانم وقتی به مسجد می‌روید پسر بزرگ مرا هم با خودتان ببرید تا از همین کودکی با معارف اسلامی آشنا شود و تو مادر خوب و مهربانم تو را به فاطمه زهرا (س) قسم می‌دهم که در انظار عموم برایم گریه نکنید. به یاد اباعبدالله الحسین گریه کنید که گریه‌کننده نداشت و چگونه مظلومانه شهید شد. از صدر اسلام تاکنون شهادت همراه ایثار و گذشت فی‌سبیل‌الله مردان خدا بوده است و شاد باشید، چراکه این افتخار و سربلندی نصیب شما همگی شده است که در راه الله و برای رسیدن به هدفی والا به شهادت رسیده است و راه مرا در هر سنگر و از هر طریق که می‌توانید ادامه دهید.

 

منبع: روزنامه جوان


ادامه مطلب

[ یک شنبه 25 تیر 1396  ] [ 1:37 PM ] [ مهدی گلشنی ]

[ نظرات0 ]

روزشمار دفاع مقدس (20 تیر)

20 تیر 1396 هجری شمسی برابر با 16 شوال 1438 هجری قمری و 11 جولای 2017 میلادی

کد خبر: ۲۴۴۲۹۷

تاریخ انتشار: ۲۰ تير ۱۳۹۶ - ۰۰:۰۱ - 11July 2017

روزشمار دفاع مقدس (20 تیر)

رویدادهای مهم این روز در تقویم شمسی (20 تیر)

• شهادت شهید محمدعلی فنایی (1365 ه.ش)

• رحلت فقیه اصولی و عالم امامی، آیت اللّه «سید مرتضی‏ فیروز آبادی شیرازی» (1369 ه.ش)

• آغاز نخستین جشنواره فیلم‌های کوتاه در تهران (1369 ه.ش)

• شهادت شهید مدافع حرم، قاسم غریب (1394 ه.ش)


ادامه مطلب

[ سه شنبه 20 تیر 1396  ] [ 5:45 PM ] [ مهدی گلشنی ]

[ نظرات0 ]

.: تعداد کل صفحات :. [ <> [ 10 ] [ 11 ] [ 12 ] [ 13 ] [ 14 ] [ 15 ] [ 16 ] [ 17 ] [ 18 ] [ 19 ] [ > ]