شهیدی که همه زندگیاش با «ماه رمضان »گره خورد
شهید ایوب توانایی در ماه مبارک رمضان متولد شد، در ماه مبارک رمضان برای فراگیری دروس حوزوی عزیمت کرد، در ماه مبارک رمضان عازم جبهه شد، در عملیات رمضان شهید و مفقودالجسد شد و در ماه مبارک رمضان پیکر مطهرش به زادگاهش بازگشت.
کد خبر: ۲۴۰۹۸۴
تاریخ انتشار: ۰۶ خرداد ۱۳۹۶ - ۱۲:۱۷ - 27May 2017
به گزارش گروه سایر رسانه های دفاع پرس، طلبه شهید ایوب توانایی متولد 1345 روستای علی آباد سادات از توابع جیرفت در خانوادهای مذهبی و کشاورز متولد شد.
وقتی ایوب به سن تحصیل رسید با برادرش به مدرسه میرفت. مدرسهای که 2 ساعت باید پیاده میرفتند تا به آن برسند. کفشهای پلاستیکی، لباسهای مندرس، یک تکه نان و مقداری خرما توشه و همراه آنها بود. هیچگاه در گرما طعم خنکی و در سرما طعم گرما را نچشیدند.
قبل از آنکه به سن تکلیف برسد، نماز و روزههایش را ادا میکرد. از غیبت کردن به شدت نفرت داشت و مرتب این را در مجالس مختلف به دیگران تذکر میداد.
با وجود اینکه سن و سالی کمی داشت و نوجوان بود، اما در مبارزه با خوانین و نظام فئودالی حاکم بر منطقه جیرفت بسیار روشنگری میکرد و طرفدار محرومین منطقه بود. با تلاش و روشنگری ایشان و مبارزات مردم، طومار خوانین منطقه برای همیشه در هم پیچیده شد.
در شرایطی که دنیاطلبی بسیاری از جوانان را بر زمین میخکوب میکرد او به راحتی و سبکبال از دنیا و مادیات فاصله گرفت، تاریخ تولد خود را در شناسنامه دستکاری کرد و راهی جبهه شد.
شدت علاقهی او به حضور در جبهه به حدی بود که مخالفتهای دیگران را به راحتی خنثی میکرد و رضایت همه را جلب و عازم جبهه میشد. او نه با زیاد ماندنش، که با رفتن و مشتاق بودن برای رفتن به همه نشان میداد که با کدام سو باید رفت، ثابت کرد که میتوان از دنیا کام نگرفته، پرواز کرد.
با وجود سن کم، مسائل سیاسی را خوب میفهمید و تجزیه و تحلیل میکرد، آن زمان که او در مورد بنی صدر و بی لیاقتیهای او و از طرفی در خصوص شخصیت والای شهید بهشتی سخن میگفت، نوجوانی بیش نبود. اما با دید وسیع و درک بالا، مسائل سیاسی روز را برای بچهها تشریح کرد.
اخلاق بسیار خوش و نیکویی داشت. در حوزه و جبهه دوستان بسیاری را جذب کرده بود و همه پروانه وار گرد شمع وجودش میگشتند. چهرهی خندان او، به استقبال خطر رفتن، از خود گذشتگی و ایثارش زبانزد همگان بود. میگفت: خیلی باید نیتهایمان را خالص کنیم. نیت شهادت اگر برای خدا نباشد، آن وقت ما پیش مردم شهیدیم و نزد خدا شهید نیستیم. پس حواسمان باشد نیت و عمل و رفتار و گفتارمان فقط برای رضای خدا باشد تا شهید راه خدا محسوب شویم.
ایوب در ماه مبارک رمضان متولد شد، در ماه مبارک رمضان برای فراگیری دروس حوزوی عزیمت کرد. در ماه مبارک رمضان عازم جبهه شد. در عملیات رمضان شهید و مفقودالجسد شد. در ماه مبارک رمضان پیکر مطهرش به زادگاهش بازگشت.
ایوب در عملیات رمضان مفقود شد و پیکرش بعد از 14 سال شناسایی و به زادگاهش منتقل شد. مادر بزرگوارش یک ماه قبل از پیدا شدن پیکر مطهر شهید، خواب میبیند که ایوب آمده و یک لباس گونی مانند تنش کرده است. ظاهراً اسیری بوده که آزاده شده. و میگوید: همینطور که آمد سر روی زانوهای من گذاشت. او را بغل کردم و شروع کردم به گریه کرد. گفت: مادر گریه نکن من بحمدالله از بند صدام مرخص شدم.
طلبه شهید ایوب توانایی عملیات رمضان در منطقه هورالعظیم در تاریخ 23 تیر 61 بر اثر ترکش گلولهی توپ به شهادت رسید.
منبع: باشگاه خبرنگاران
ادامه مطلب
[ شنبه 6 خرداد 1396 ] [ 4:13 PM ] [ مهدی گلشنی ]
[ نظرات0 ]
شهید «محمدباقر آذرفام» فعالیت گستردهاش را از مسجد ارشاد حکم آباد که از مراکز تبلیغات و تعلیمات اسلامی بود آغاز و با جذب جوانان و نوجوانان، کلاسهای آموزش قرآن و نهج البلاغه را دایر کرد. کد خبر: ۲۴۰۹۹۱ تاریخ انتشار: ۰۶ خرداد ۱۳۹۶ - ۱۲:۵۸ - 27May 2017 به گزارش دفاع پرس از آذربایجان شرقی، شهید «محمد باقر آذرفام» در کنار پدر در محافل و مجالس دینی مشتاقانه شرکت میکرد. وی در سن 12 سالگی قرآن را فرا گرفت و ضمن تحصیل، به مطالعه جزوات اسلامی و انقلابی مشغول میشد. در سال 1352 از دبیرستان لقمان موفق به اخذ دیپلم و در کنکور سراسری در رشته «فلسفه» در دانشگاه تبریز پذیرفته شد. مجذوب خلق و خوی الهیاش بودیم، نه من بلکه همه، چون پروانه دور شمع وجودش میچرخیدند. اکثر بچهها برای رسیدن ساعات درس او بی تاپی میکردند و من هم از آن جمع جدا نبودم، قرآن را چنان تلاوت میکرد که گویی پرندگان بهشتی به نغمه سرایی ایستادهاند. در آخرین جمعه بهمنماه سال 1356 در مسجد ارشاد در محضر او بودیم. آن روز آیههای آخر سوره «عبس» را فرمود که بخوانم. من خواندم و آیهها را معنی کردم و او تشویقم نمود. جلسه قرآن پایان یافت و ار آنجا رهسپار مسجد «مصعب بن عمیر» شدیم و مثل همیشه در کنار محمد باقر در نماز جماعت شرکت کردیم. هیچوقت او را این همه بیتاب ندیده بودم. نماز به پایان رسیده بود، جلوی مسجد ایستاده بودیم و نگاه او به آسمان گره خورده بود نمیدانم چرا در فکر فرو رفته بودم با صدای بهشتی محمد باقر رشته افکارام از هم گسست. «به پرپر شدن شقایقها اندکی مانده، اگر فردا غروب از راه میرسید راحت میشدم!» محمدباقر آذرفام در 25 فروردین ماه 1334 در تبریز بدنیا آمد و در جریان قیام 29 بهمن 1356 مردم تبریز به درجه رفیع شهادت نائل آمد. انتهای پیام/
[ شنبه 6 خرداد 1396 ] [ 4:12 PM ] [ مهدی گلشنی ]
[ نظرات0 ]
به گزارش خبرنگار حوزه قرآن و عترت گروه فرهنگی باشگاه خبرنگاران جوانشهید جلال عباسی، پانزدهم آذرماه سال ۱۳۴۴ش در آغوش گرم خانوادهای متدین و مذهبی چشم به جهان هستی گشود. وی از کودکی علاقه زیادی به آموختن احکام و قوانین اسلامی داشت و همین مسأله سبب پیوند ناگسستنی او با مسجد گردید. جلال با شور و عشقی بیمانند پا به سنگر مسجدالنبی گذاشت و در همان مسجد عضو گروه سرود شد و در سن یازده سالگی با ممارست و پشتکار فراوان، قرآن را بهخوبی آموخت و از شاگردان همیشگی و ممتاز جلسات قرائت قرآن گردید. در همین زمان، علیرغم سن کم از ذاکرین اهل بیت (ع) شد و یکی از کسانی بود که به همت خود کتابخانهای در مسجد دائر کرد. عشق به درک سرچشمههای پاک و مطهر اسلام موجب شد که به درس طلبگی روی آورد. در این هنگام بود که رهبر کبیر انقلاب اسلامی ندای قیام را در گوش آگاهان زمزمه نمود و با جوشش خون انقلاب در رگ اجتماع، جلال ۱۲ ساله نیز به سیل خروشان قیام پیوست. او در این راه بارها و بارها مورد ضرب و شتم عاملان رژیم قرار گرفت. پس از پیروزی شکوهمند انقلاب و تشکیل نهاد مقدس سپاه پاسداران انقلاب اسلامی، به عضویت نیروی ذخیره سپاه درآمد. وی دوره آموزشی را با موفقیت پشت سر نهاد و در چند مسجد فعالیتهای فرهنگی گستردهای را مثل اداره امور کتابخانه، آموزش و تدریس قرآن، و… بر عهده گرفت. در گیر و دار جنگ تحمیلی، بنا به دستور مقتدایش امام (ره) به عضویت بسیج سپاه درآمد و در گشتهای شبانه و مانورهای سطح شهر و همچنین تظاهرات علیه گروهک منافقین و رئیسجمهور مخلوع (بنیصدر) فعالانه شرکت کرد بهطوریکه چندین بار توسط منافقین مجروح شد. در سال ۱۳۶۰ش در امتحانات دوم دبیرستان شرکت کرد و پس از موفقیت در آن و پذیرفته شدن در آزمون امور تربیتی، جهت گذراندن دورهای عازم تهران شد. جلال بلافاصله پس از طی دوره مقدماتی با کسب رضایت خانواده، بهعنوان نیروی بسیج شیراز به جبهههای نبرد حق علیه باطل شتافت. وی با صدای خوشی که داشت، همواره در مجالس دعا و نماز جماعت حضوری فعال داشت و هر شب صدای گرمش فضای سنگرها را روحانی مینمود. سرانجام روز هشتم آذرماه سال ۱۳۶۰ هجری شمسی در منطقه عملیاتی آبادان پس از بهجا آوردن نماز صبح و مناجات، عاشقانه به سوی پروردگارش پرواز نمود. پیکر مطهر آن اسوه تقوا درست در روز تولدش در شیراز تشییع شد . روحش شاد و یادش گرامی انتهای پیام /
[ دوشنبه 1 خرداد 1396 ] [ 6:55 PM ] [ مهدی گلشنی ]
[ نظرات0 ]
شهید «سید روحالله درخوش» از شهدای نیروی انتظامی استان کهگیلویه و بویراحمد است که در درگیری با اشرار و قاچاقچیان مواد مخدر در ارتفاعات «کوهسفید» شهرستان «سراوان» دعوت حق را لبیک گفت و به فیض شهادت نائل آمد. کد خبر: ۲۳۹۹۷۲ تاریخ انتشار: ۳۱ ارديبهشت ۱۳۹۶ - ۰۳:۲۳ - 21May 2017 به گزارش خبرنگار دفاع پرس از یاسوج، شهید «سید روحالله درخوش» در خانوادهای از تبار سادات به سال 13555 در روستای «بوستان بزرگ» از توابع شهرستان «باشت» به دنیا آمد. دوره ابتدایی را در دبستان آیتالله طالقانی زادگاهش سپری کرد و تحصیلات راهنمایی را در مدرسه شهید کرمیپور بوستان به پایان رساند. سپس جهت طی دوران دبیرستان به شهر باشت عزیمت کرد. از آنجا که روحیه دلاوری در وجودش موج میزد، به استخدام نیروی انتظامی درآمد و داوطلبانه به شرق کشور اعزام شد. در طی دوران خدمت در استان سیستان و بلوچستان، در عملیاتهای مختلف کمین، ضدکمین، عملیات شهری و... پیشقدم بود. سرانجام این جوان دلیر در سال 1383 و به هنگام پاکسازی منطقه از لوث وجود اشرار و قاچاقچیان مواد مخدر در ارتفاعات کوهسفید سراوان، کبوتر روحش از قالب تن پرید و بر بال فرشتگان ملکوت به پرواز درآمد و در جوار رحمت حق سکنی گزید. سید نعمتالله درخوش پدر این شهید والامقام درباره او میگوید: «شهید در دوران نوجوانی و جوانی به پیامبران (ص) و ائمه اطهار (ع) ارادت بسیار داشت. اهل آداب معاشرت بود و در بین دوستان و خانواده از خلق نیکو و رفتاری ارزشی برخوردار بود. همیشه در کارهای خانه به دیگر اعضای خانواده کمک میکرد. بعد از پایان تحصیلات، به خدمت مقدس سربازی رفت و سپس وارد نیروی انتظامی شد. آخرین بار در تاریخ چهاردهم فروردین سال 1383 به مرخصی آمد و هنگامی که متوجه شد عملیاتی در پیش است، فورا به محل خدمتش برگشت». پدر شهید درخوش افزود: «بنا به گفته همکارانش، در عصر روز جمعه 18 اردیبهشت سال 1383 در درگیری با اشرار در منطقه «کوه سفید» به شهادت رسید. با حضور باشکوه مسئولان استانی و انتظامی و مردم همیشه در صحنه، پیکرش را به بوستان آوردند و در گلزار شهدای روستای بوستان بزرگ به خاک سپرده شد و در جوار امامزاده سید شمسالدین(ع) آرام گرفت. هر چند که پاره تنم بود، اما در راه اسلام و میهن جانش را فدا کرد و راضی هستم که امانت خدا را سالم به صاحبش برگرداندم.» نام و نام خانوادگی: سید روحالله درخوش نام پدر: سید نعمتالله تاریخ تولد: 1355 محل تولد: بوستان بزرگ تاریخ شهادت: 1383 محل شهادت: سراوان انتهای پیام/
[ یک شنبه 31 اردیبهشت 1396 ] [ 7:09 PM ] [ مهدی گلشنی ]
[ نظرات0 ]
به گزارش خبرنگار دفاع پرس از البرز، «سید محمد حسینی» از جانبازان عملیات بزرگ و غرورآفرین «بیت المقدس» میگوید: من «سید محمد حسینی» متولد 1 اسفند 1340 هستم. به همراه برادرم در تاریخ 2 فروردین 1361 جهت حضور در عملیات فریب بیت المقدس اعزام شدیم. وقتی به اهواز رسیدیم چند روزی را در یک مدرسه مستقر شدیم تا این که ما را تقسیم کردند. رفتیم اندیمشک و در یک شهرک متروکه اسکان یافتیم تا به نقاط عملیاتی مورد نظر اعزام شویم. عملیات «بیت المقدس» که تثبیت شد، رفتیم محور فکه (تپه های رقابیه). من و برادرم هر دو در تیپ «المهدی» به فرماندهی سردار «علی فضلی» با هم بودیم. من معاون گردان «شهید باهنر» بودم و برادرم تیربارچی. تیپ المهدی 3 گردان از کرج داشت. گردانهای «علیرضا انصافی»، «شهید کریم آخوندی» و «ناصر پالیزگر» که معاونش من بودم. فرمانده محوری که ما قرار بود در آن وارد عمل بشویم سردار شهید «مهدی شرع پسند» و جانشین وی سردار شهید «حاج یدالله کلهر» بود. نزدیک عملیات شد. من برای شناسایی میرفتم مناطق اطراف. شب عملیات رفتیم «دهکده حضرت رسول (ص)» تا آماده و تجهیز شویم. در خط مرزی فکه مستقر شدیم. از منطقه «رقابیه» تا «چنانه». ما ابتدا نمیدانستیم که هدف عملیات، آزادسازی خرمشهر است. فقط به ما گفتند که عملیات ایذایی شما در این منطقه بسیار حساس و حیاتی است. با عملیات ما سپاه سوم عراق با تصور این که میخواهیم از این منطقه به سمت بغداد برویم، نیروهایش را از خرمشهر خارج و در همان نقطهای که ما عملیات فریب را آغاز کرده بودیم، مستقر کرد. به این صورت شد که رزمندگان ما موفق به نصب پل پیروزی و فتح خرمشهر شدند. عملیات ایذایی ما یک هفته طول کشید. بعد از آن یگانهای ما به عقب برگشتند و پس از تجدید قوا و سازماندهی جدید برای مرحله آخر عملیات بیت المقدس آماده شدند. تیپ المهدی در محور شلمچه و از سمت پل نو وارد عمل شد و دشمن را از پشت سر غافلگیر کرد و اولین گروهی بود که به فرماندهی سردار شهید «مهدی شرعپسند» وارد «خونین شهر» شد. روز دوم عملیات ایذایی در دشت مشغول شکار تانک بودم که با ترکش تیر مستقیم یک تانک که دنبالم کرده بود، زخمی شدم. پاهایم به شدت زخمی و استخوان ران متلاشی شد. به سختی خودم را به عقب رساندم. در بیمارستان صحرایی دزفول اقدامات اولیه را انجام دادند و بعد به بیمارستان ذوب آهن اصفهان اعزام شدم. وقتی برگشتم متوجه شدم که برادرم هم در همین عملیات زخمی شده و پیکر نیمه جانش به اسارت بعثی ها درآمده است. برادرم در اسارت به شهادت رسید و استخوان های مطهرش سال ها بعد به آغوش خانواده بازگشت. روز 3 خرداد من که از استراحت در منزل خسته شده بودم رفتم سینما. وقتی از سینما خارج شدم دیدم که همه ماشینها بوق و چراغ میزنند. مردم در خیابان شیرینی پخش میکنند و در حال شادی هستند. واقعا از شنیدن این خبر ذوق زده شدم و خودم را به مقر سپاه رساندم. در آن جا همراه دوستانم عکس یادگاری گرفتیم. دو روز بعد همراه دوستم یواشکی فرار کردیم و رفتیم منطقه. تحمل خانه ماندن نداشتم. میخواستم این شادی بزرگ را همراه دوستانم در منطقه جشن بگیرم... . انتهای پیام/
[ یک شنبه 31 اردیبهشت 1396 ] [ 7:09 PM ] [ مهدی گلشنی ]
[ نظرات0 ]
31 اردیبهشت 1396 خورشیدی برابر با 24 شعبان 1438 هجری و 21 می 2017 میلادی کد خبر: ۲۳۸۵۴۵ تاریخ انتشار: ۳۱ ارديبهشت ۱۳۹۶ - ۰۷:۰۷ - 21May 2017 رویدادهای مهم این روز در تقویم خورشیدی (31 اردیبهشت) • آغاز عملیات حضرت مهدی (عج) توسط رزمندگان اسلام (1360 ه.ش) • عملیات متوسط امام علی (ع) در غرب سوسنگرد به طور مشترک (1360 ه.ش) • عملیات محدود در محور شوش توسط سپاه (1360 ه.ش) • شهادت سردار شهید «محمد مهدی خادم الشریعه» اولین فرمانده تیپ 21 امام رضا (ع) (1361 ه.ش) • شهادت شهید موسی محسنزاده (1365 ه.ش) • شهادت شهید علی اکبر اصغری (1365 ه.ش) • بستری شدن حضرت امام خمینی (ره) در بیمارستان به دلیل بیماری (1368 ه.ش)
[ یک شنبه 31 اردیبهشت 1396 ] [ 7:09 PM ] [ مهدی گلشنی ]
[ نظرات0 ]
شهید محرمعلی یزدی میگفت: خداوند در آسمان فرشتگان را دارد و در زمین بسیجیها را. بسیج محفل خودسازی و عبادت است. بسیج جایگاه سربازان امام زمان (عج) و جایگاه شهداست. کد خبر: ۲۴۰۰۴۳ تاریخ انتشار: ۳۱ ارديبهشت ۱۳۹۶ - ۰۸:۴۹ - 21May 2017
[ یک شنبه 31 اردیبهشت 1396 ] [ 7:08 PM ] [ مهدی گلشنی ]
[ نظرات0 ]
یکی از مدافعان خرمشهر گفت: در اوج مقاومت خونین شهر هر رزمندهای مجروح میشد، به عقب نمیرفت و تا توان داشت، میجنگید. شهید رضا دشتی چند بار مجروح شد. زخمهایش عفونی شده بود و وقتی میگفتیم برو پشت جبهه درمان کن، میخندید و میگفت میروم داخل شط شنا میکنم، بوی عفونت تنم میرود! کد خبر: ۲۴۰۰۴۴ تاریخ انتشار: ۳۱ ارديبهشت ۱۳۹۶ - ۰۸:۵۲ - 21May 2017 به گزارش گروه سایر رسانه های دفاع پرس، سوم خردادماه 1361نه مقدمهای بر حماسه خرمشهر است و نه مؤخرهای برای آن، دراین تاریخ هر چند خونین شهر آزاد شد، اما سرود حماسی اینشهر پیشتر با مقاومت بچههای آن در برابر تیپهای زرهیدشمن آغاز شده بود. چنانکه پس از فتح خرمشهر نیز این شهر تا انتهای دفاع مقدس خط مقدم مقابله با دشمن بعثی به شمار میرفت. در آستانه سالروز حماسه آزادسازی خرمشهر، دقایقی با یکی از مدافعانخونین شهر همکلام شدیم تا مروری بر وقایع منتهی به اشغال این شهر داشته باشیم. گفتوگوی ما با رزمنده جانباز عبدالوهاب خاطریزاده را پیشرو دارید. یکی از اولین وقایعی که در خرمشهر رخ داد، بحث فتنه خلق عرب بود. البته نام این گروهک نباید این تصور را ایجاد کند کههمه عربهای خوزستانی یا خرمشهری دنبال تجزیهطلبی بودند بلکه خیلی از مردم عرب زبان به عنوان یک مسلمان از انقلاب اسلامی دفاع میکردند. خلق عربیها ظهورشان به سال 42 میرسید. همان زمان هم از طرف رژیم شاه مورد تعقیبقرار گرفته بودند. آنها بعد از شلوغیهای انقلاب دوباره سر و کلهشان پیدا شد و بحث تجزیه خوزستان را دنبال کردند. ماپاسدارهای خرمشهری هم دوشادوش پاسدارهایی که از تهران یا دیگر نقاط کشور به شهر آمده بودند، با آنها مقابله کردیم. خلق عربها با عرب زبانهایی که انقلاب را همراهی میکردند، چه برخوردی داشتند؟ اما چون باید مجوز تأسیس و فرماندهی سپاه از مرکز صادر میشد، شهید جنگروی به عنوان اولین فرمانده سپاه خرمشهرمعرفی شد. جهان آرا جانشین و معاون عملیات بود و شهید عبدالرضا موسوی هم مسئول آموزش شد. دوره فرماندهی شهیدجنگروی خیلی کوتاه بود و بعد از ایشان، خود شهید جهان آرا فرماندهی سپاه خرمشهر را برعهده گرفت. چند ماه مانده به شروع جنگ، آنها دیگر علنی در شهر جولان نمیدادند. در عوض دست به بمبگذاری و عملیات تروریستیمیزدند. مثلاً در بازار شهر بمب کار میگذاشتند یا یکبار به داخل مسجد جامع نارنجک پرتاب کردند و کارهایی از این دستانجام میدادند. همان زمان مردم مرزنشین به ما خبر میدادند که جداییطلبها سلاحهایشان را از عراق دریافت میکنند. لذا یکی از افسران نیروی دریایی که همراه بچههای انقلابی بود، پیشنهاد بستن مرز را داد. شهید جهانآرا از این پیشنهاداستقبال کرد و پاسدارها به همراه داوطلبین مردمی شبها در مرز نگهبانی میدادند. این کار باعث درگیریهای مرزی شد. چنانکه دشمن مناطق مرزی را با خمپاره و توپ میکوبید. در همین درگیریها دوپاسدار به نامهای موسی بختور و عباس فراهانی اسدی به شهادت رسیدند. البته ما از دشمن خیلی بیشتر تلفات گرفتیم و ضرب شست خوبی به آنها نشان دادیم. در یک مقطع متوجه شدیم ضدانقلاب از طریق پلی که به یکی از جزیرههای مرزیمنتهی میشد، از داخل خاک عراق سلاح وارد جزیره و بعد از طریق نهرخین آنها را به داخل کشور قاچاق میکند. یکی از بچهها به نام حیدر حیدری که آن زمان شاید 15 سال بیشتر نداشت، با تبحری که در ساخت بمبهای دستساز کسبکرده بود، رفت و پل را منهدم کرد. حیدری بعدها در درگیریهای مرزی به شهادت رسید. کمی از شهید اقبالپور بگویید. ایشان آرپیجیزن بودند؟ وقتی جنگ شروع شد، شهید جهان آرا به من و تعدادی از نیروها دستور داد به سمت مرز شلمچه برویم. ما رفتیم اما دشمن دورمان زد و به محاصره افتادیم. مجبور شدیم از نوار مرزی حرکت کنیم و خودمان را به گمرک شهر برسانیم. سایر نیروها فکرمیکردند ما اسیر شدهایم. بنابراین وقتی ما را داخل شهر دیدند خیلی خوشحال شدند. چند روز بعد از شروع رسمی جنگ، دشمن خودش را به دروازههای شهر رساند. من تا آخرین روز در کنار سایر مدافعان بودم. رزمندگان دیگری هم از آبادان، آغاجری، تهران و... به کمک ما آمده بودند. اما رفتهرفته حلقه محاصره تنگ شد و چون دیگر نیروی تازه نفسی به ما ملحق نمیشد، هر رزمندهای به شهادت میرسید،جایگزین نداشت. بچهها با چنگ و دندان و با کمترین تسلیحات و مهمات مقاومت میکردند. به عنوان نمونه شهید قدرتاللهرحیمی با کوکتل مولوتف یک تانک عراقی را از کار انداخت. قدرت در همان مقطع مقاومت شهر به شهادت رسید. همین شهدا ثابت کردند که خون بر شمشیر پیروز است. آنها با مقاومتشان معادله جنگ را تغییر دادند. وگرنه که دشمن قصد تصرف چندروزه تهران را داشت. در اوج مقاومت خونین شهر هر رزمندهای مجروح میشد، به عقب نمیرفت و تا توان داشت، میجنگید. خود شهید رضادشتی چند بار مجروح شد. زخمهایش عفونی شده بود و وقتی میگفتیم برو پشت جبهه درمان کن، میخندید و میگفتمیروم داخل شط شنا میکنم بوی عفونت تنم میرود! یا شهید حسن طاهریان بار اول ترکشی به سرش اصابت کرد. بهشوخی میگفتم هد زدی که سرت ترکش خورده؟ حسن بار دوم وقتی داشت با دوربین دشمن را رصد میکرد تک تیراندازعراقی زد به دستش و دوربین پرت شد. این بار هم به عقب برنگشت تا اینکه دفعه سوم ترکشی به شکمش خورد و شکمش را باز کرد. اینبار دیگر مجروح و بهبیمارستان منتقل شد. خود من هم در جریان مقاومت دو بار مجروح شدم، یکبار ترکشی به کمرم خورد و بار دیگر زانویممجروح شد. اما مجالی برای ترک شهر نبود. نهایتاً دشمن آنقدر فشار آورد که در یک مقطع کوتاه به خیابان 40 متری رسید و خرمشهر در آستانه سقوط کامل قرار گرفت. توانستیم دوباره آنها را به عقب برانیم. در همین گیر و دار یک شب که قرار بود بهعملیات برویم، آنقدر خسته بودم که تقریباً بیهوش شدم. جای من حسین حمزهای رفت و به شهادت رسید. به هرحال دشمن در یورشهای بعدی از کمربندی وارد شد و این بار به قسمتهای بیشتری از شهر تسلط پیدا کرد. آنهاحتی به پل روی شط هم تسلط داشتند. هر کسی میخواست از آن عبور کند تیربارچی دشمن میزدش. بعضی ازبچههای باقی مانده در داخل شهر مثل شهید محمدرضا ربیعیزاده و شهید محمد تقی عزیزان مجبور شدند از زیر پل خودشان را به کوت شیخ برسانند. ربیعیزاده بعدها به شهادت رسید و عزیزان در ثامن الائمه آسمانی شد. چون هیچ قایقی نداشتیم بچهها با چهار تیوپ بزرگ که داخلشان چهار تیوپ کوچک گذاشته شده بود، یک کلک درستکردند. روی تیوپها هم تختهای گذاشته بودیم. ناجی شریزاده برای اولین بار با شنا آن طرف کارون رفت و طنابی را به اینطرف وصل کرد. هر شب که برای شناسایی میرفتیم، با کشیدن همین طناب خودمان را به قسمت اشغالی شهرمیرساندیم. در این شناساییها گاه درگیریهایی پیش میآمد. شهید رضا دشتی در یکی از همین درگیریها به شهادترسید. گاهی هم بچههای ما دشمن را از پا میانداختند. مثلاً شهید قاسم داخلزاده در یک عملیات شناسایی دو نفر ازنیروهای دشمن را به هلاکت رساند. داخلزاده در عملیات الی بیت المقدس به شهادت رسید. گفتوگوی ما قرار بود بیشتر مقطع قبل و پس از سقوط شهر را در پی داشته باشد، اما دوست داریم بدانیملحظه آزادی شهر کجا بودید و چطور این خبر را شنیدید؟
[ یک شنبه 31 اردیبهشت 1396 ] [ 7:08 PM ] [ مهدی گلشنی ]
[ نظرات0 ]
دزفول در جریان انقلاب اسلامی 28 شهید و در جنگ تحمیلی 2600 شهید تقدیم اسلام و انقلاب کرد که 711 تن از آنها در جریان حملات موشکی، هوایی و توپخانهای به این شهر، به شهادت رسیدند. کد خبر: ۲۴۰۰۵۳ تاریخ انتشار: ۳۱ ارديبهشت ۱۳۹۶ - ۰۹:۴۱ - 21May 2017 به گزارش گروه سایر رسانه های دفاع پرس، چهارم خردادماه به نام روز مقاومت، روز دزفول نامگذاری شده است. اما چه اتفاقیباعث شده تا این شهر در دیباچه دفاع مقدس از چنین بالندگی ودرخشندگیای برخوردار باشد. نوشتار زیر مروری بر ایستادگی دزفول در دفاع مقدس دارد. صبح 17 مهرماه سال 1359 ساعت 7، صدای جمهوری اسلامی ایران خبری هولناک از جنگ تحمیلی را اعلام کرد و عموم ملتایران را در بهتی عجیب فرو برد. خبر مربوط به فاجعهای وحشتناک بود که شب قبلش در دزفول رخ داده بوده: «پرتاب 4 فروندموشک غولپیکر زمین به زمین ارتش بعث عراق در میان خانههای بیدفاع دزفول.» این خبر که سابقهای در جنگهای پیشین نداشت، به قدری هولناک بود که چهرهای جدید از وحشیگری و جنایات جنگیبعثیها را به اثبات رساند. انفجار چند صدتن مواد منفجره تی ان تی در میان خانههای شهر، تاوان مردمانی بود که شهر وکاشانه خود را خالی نکرده و در برابر اشغالگران ایستادگی کرده بودند. موشکهای غولپیکر 16 مهرماه که یکی ازفاجعهبارترین حوادث هشت سال جنگ تحمیلی را به خود اختصاص دادند، به مناطق و محلههای قدیمی شهر دزفول به نام محله چولیان، محله سیاهپوشان، محله کل گزون و تقاطع خیابان آفرینش و بقعه سیدمحمود در مرکز شهر اصابت نمودند و باعث شهادت 105 نفر و مجروحیت 300 نفر از مردم بیدفاع شدند. مردم با چراغ قوه، فانوس، شمع و نور موتورسیکلتها تلاش داشتند در تاریکی شب به آخرین نفسهای احتمالی در زیر خاککمک برسانند. عملیات امداد و نجات تا صبح ادامه یافت و تا سه روز بعد از جستوجو به دنبال اجساد زیر خروارها خاکهمچنان بیمارستان با کادر درمانی اندک خود، نه گنجایش حجم فراوان مجروحان را داشت و نه پیکر شهدای موشکی که هر ساعت بر تعداد آنها افزوده میشد. این برای اولین بار بود که پس از پیروزی انقلاب اسلامی، این تعداد از مردم یک جا به شهادت رسیده بودند. اعتقادات مذهبی و جانبداریهای آگاهانه مردم دزفول از انقلاب اسلامی به رهبری امام خمينی(ره) که حاصل جانبازی و شهادت مردان و زنان خداجوی این دیار بوده است به عنوان محوریترین دلیل استقامت و پایداری مردم دزفول در برابر آنچههویت دینی و دستاورد مبارزاتی آنان را مورد تهدید قرار میداد و زمینههای بازگشت فرهنگ طاغوتی رژیم مطرودشاهنشاهی را فراهم میکرد، مطرح است. آنچه از دیرباز مردم مسلمان دزفول را در حمایت و پشتیبانی از اسلام و علمای دینی نگه داشته و علیه هر حرکت ضددینیبه میدان آورده است، حضور چشمگیر و پررنگ روحانیت در بین اقشار مختلف این شهر بوده است.
[ یک شنبه 31 اردیبهشت 1396 ] [ 7:06 PM ] [ مهدی گلشنی ]
[ نظرات0 ]
برادر شهید مدافع حرم «علیرضا قبادی» گفت: برادرم هرگز پول برایش در اولویت نبود؛ زیرا به طور پنهانی به نیازمندان کمک مالی میکرد. درد فراق و بیتابی مادرم با هیچ مقدار پولی تسکین نمیشود. کد خبر: ۲۴۰۰۵۴ تاریخ انتشار: ۳۱ ارديبهشت ۱۳۹۶ - ۱۰:۲۳ - 21May 2017 «فاطمه سادات موسوی» مادر شهید تخریبچی مدافع حرم «علیرضا قبادی» که طی روزهای گذشته در دفاع از حرم آل الله به شهادت رسید، در گفتوگو با خبرنگار حماسه و جهاد دفاع پرس اظهار داشت: زمانی که میخواست به سوریه برود، من را برای رفتنش راضی کرد. زمانی که قبول کردم، دست و پایم را میبوسید و خوشحال بود. در طی این سالها چندین مرتبه به سوریه اعزام شد. یک بار هم من و برادرش را با خود برای زیارت حرم حضرت زینب (س) به سوریه برد. در حال جمع کردن مجدد چمدان برای مشرف شدن به سوریه بودم، که خبر شهادت علی را به من دادند.
مربی شهیدی که کلاسهای قرآن و نهج البلاغه را برای جوانان دایر کرد
وی از این طریق به مبارزات و فعالیتهایش وسعت بخشید و در همین زمان فعالیت گستردهای را در مسجد ارشاد حکم آباد که در آن زمان از مراکز تبلیغات و تعلیمات اسلامی بود آغاز کرد و با جذب جوانان و نوجوانان، کلاسهای آموزش قرآن و نهج البلاغه را دایر کرد.
شهید آذرفام در روز 28 بهمن 1356 در جمع دوستان لب به سخن گشود و آخرین توصیهها را در رابطه با تظاهرات 29 بهمن تبریز به همراهانش نمود و گفت: مرگ در بستر، ذلت است و مرد باید در میدانهای نبرد بمیرد، ما در این راه سرنوشتی غیر از این نداریم که یا به شهادت برسیم یا زندانی و مجروح شویم که باید برای هر سه آنها خودمان را آماده کنیم.
خاطرهای از حجتالاسلام «کریم شایق نیک نفس»:
ادامه مطلب
شهیدی که در روز تولدش تشییع شد
عشق به درک سرچشمههای پاک و مطهر اسلام موجب شد که به درس طلبگی روی آورد.
ادامه مطلب
وقتی متوجه شد عملیات در پیش است، فورا به محل خدمتش برگشت
ادامه مطلب
عملیاتی که باعث خروج «سپاه سوم عراق» از خرمشهر شد
ادامه مطلب
روزشمار دفاع مقدس (31 اردیبهشت)
ادامه مطلب
فوتوتیتر/ سخن شهید دفاع مقدس درباره بسیج
ادامه مطلب
رزمندگان مجروح تا پای جان میجنگیدند
خود شما زاده خرمشهر هستید؟
بله، من سال 40 در خرمشهر به دنیا آمدم. بزرگ شده خیابان اردیبهشت این شهر هستم که اکنون به نام خیابان شهدا شناخته میشود. ما از بچههای انقلابی خرمشهر بودیم و بعد از پیروزی انقلاب فعالیتهایمان را در سپاه این شهر ادامهدادیم.
پس به عنوانی ک پاسدار دوره اولی با اتفاقات منتهی به شروع جنگ و حمله بعثیها به خرمشهر آشناهستید؟ اگر میشود از حال و هوای شهر در آن روزها بگویید.
به ما میگفتند چرا با جمهوری اسلامی همراه شدهاید. ما هم سعی میکردیم آنها را توجیه کنیم و اتفاقاً تعدادی از نیروهایخلق عرب در برخورد با بچههای انقلابی توبه کردند و از گروه جدا شدند.
سپاه خرمشهر اولین نهاد انقلابی بود که در این شهر تشکیل شد؟
نه، در ابتدا ما هم مثل خیلی از شهرهای دیگر کمیته انقلاب اسلامی تشکیل دادیم. اما آیتالله شیخ شبیر خاقانی که تحتتأثیر شیوخ مرتجع قرار گرفته بود، با تشکیل این کمیته مخالفت کرد و خودشان کمیته خلق عرب و کمیته فرهنگی خلق عرب را تشکیل دادند. ما انقلابیها هم در مقابل آنها کانون فرهنگی، نظامی مسلمانان خرمشهر را تشکیل دادیم. بعدها کهدرگیری با خلق عرب جدی شد، پاسدارهایی مثل شهید جعفر جنگروی به شهرمان آمدند و شهید جهانآرا طرح تشکیل سپاهاین شهر را ارائه داد.
در روزهای منتهی به شروع جنگ، فتنه خلق عرب فروکش کرده بود؟
یک مثلی در میان شما خرمشهریها باب است که مقاومت خرمشهر 34 روز نیست بلکه 45 روز است، دلیل اینحرف چیست؟
درگیریهای مرزی از چند ماه قبل از شروع جنگ آغاز شده بود، اما تقریباً 10 روز مانده به شروع رسمی جنگ، خود ارتش عراق مستقیماً مناطق مرزی را مورد تعرض قرار داد. به اصطلاح بعثیها شمشیرها را از رو بستند. در همین درگیریها نیزحیدر حیدری و رحمان اقبالپور که آر پیجیزن ماهری بود به شهادت رسیدند. لذا ما معتقدیم مقاومت خرمشهر 45 روز طولکشید نه 34 روز.
بله، رحمان در برابر حملات خمپارهای و توپخانهای که دشمن انجام میداد، با آر پی جی پاسخشان را میداد. همان زمانیادم است آقای قرضی به عنوان استاندار خوزستان به خرمشهر آمد. گویی به او گزارشهایی داده شده بود. قرضی من را کهدید، پرسید: رحمان اقبالپور را میشناسی؟ کجاست؟ گفتم: بله، چطور مگر؟ گفت: شنیدم که 18 گلوله آر پی جی بهعراقیها شلیک کرده است. رحمان مگر نمیداند هر کدام از این موشکها چند میلیون برای ما تمام میشود؟ ما هم گفتیممگر خود شما خبر ندارید عراقیها با ما چه کار میکنند؟ انتظار دارید دست روی دست بگذاریم و کاری نکنیم.
بعثیها همان 31 شهریور از مرز عبور کردند؟ برخورد مدافعان شهر با یورش زمینی آنها چه بود؟
بله، بعد از شروع رسمی جنگ نیروهای عراقی از مرز عبور کردند. 31 شهریورماه 59 من در داخل خرمشهر بودم که شنیدمعراقیها دارند میآیند. خدابیامرز شهید جهانآرا سه گردان تشکیل داد و قرار شد نیروهای این سه گردان یا به مناطق مرزیاعزام شوند یا سایر مناطق را پوشش دهند. یک گردان به فرماندهی شهید رضا دشتی بود. رضا در جریان شناساییهای بعد از اشغال خرمشهر شهید شد. من جزو نیروهای رضا دشتی بودم. یک گردان هم به فرماندهی جانباز محمد نورانی تشکیلشد و سومین گردان هم به فرماندهی شهید علی هاشمیان بود. علی در دوران مقاومت شهر به شهادت رسید.
خود شما در جنگ و گریز شهری داخل خرمشهر حضور داشتید؟
وقتی که خرمشهر سقوط کرد، شما که زاده این شهر بودید و دلبستگی زیادی به آن داشتید، چه کاری انجاممیدادید؟
ما در قسمت غربی شهر که این طرف کارون بود و هرگز سقوط نکرد، ماندیم و موضع گرفتیم. درست است که شهرمان سقوط کرده بود، ولی ما به دنبال پس گرفتنش بودیم. شهید رضا دشتی جمله جالبی داشت که میگفت: «ما باید به غول شط پیروز شویم.» منظورش این بود که باید از کارون عبور کنیم و برای شناسایی وضعیت دشمن به قسمت اشغالی شهربرویم. خودش هم مبتکر تیمهای شناسایی شد. در این تیمها علاوه بر بچههای خرمشهر، رزمندههای دیگری مثل شهید موحد دانش حضور داشتند.
من جزو نیروهای تیپ 22 بدر که عموماً از بچههای خرمشهری تشکیل شده بود در الی بیت المقدس شرکت کردم. اما در روز18 اردیبهشت مجروح شدم. دو گلوله به پایم خورد و برای درمان به مشهد انتقالم دادند. آنجا بود که خبر آزادی شهر را رویتخت بیمارستان شنیدم. خرمشهر آزاد شده بود.
منبع: روزنامه جوان
ادامه مطلب
دزفول، شهر هزار زخم
دزفول برای اولین بار در پنجم مهرماه مورد حملات توپخانهای، در11 مهرماه مورد حملات هوایی و در 16 مهرماه 1359 مورد هجوم حملات موشکی قرار گرفت. دشمن از ششمین روز جنگ(5مهرماه 1359) اقدام به گلولهباران شهر کرد تا با تخلیه دزفول از مردم، بتواند جاده دزفول- اندیمشک را که شاهرگ ارتباطیجنوب با مرکزکشور بود، قطع کند و آن را به اشغال خود درآورد. بر اساس گزارشهای موجود، دشمن روزانه بیش از 50 گلوله توپ با توپخانه دوربرد خود به دزفول شلیک میکرد که ضمن مختل نمودن اوضاع زندگی، منجر به شهادت و مجروحیت تعدادزیادی از مردم شهر نیز میشد. موضوع گلولهباران شهر، مردم را مستقیماً درگیر مسئله ماندن یا فرار از شهر کرده بود و هرکس نظری داشت. دسترسترین گزینه، پناه گرفتن در شوادن(پناهگاههای زیرزمینی) و مهاجرت موقت به شهرکهای اطراف بود.
این حملات به حدی فاجعه بار بود که بعضی از مردم اکثر اعضای خانواده خود را از دست دادند. تخریب کامل دهها خانه و مسجد و مغازه، قطع برق شهر و فوران آب منازل در محل حادثه و ایجاد حفرهای عمیق و بزرگ و غیرقابل باور در محل اصابتموشکها مشکلات عدیدهای را برای امدادگران و مردم برای کمکرسانی به آسیبدیدگان، پیش آورده بود به طوری کههیچکس نمیدانست در این تلنبار خاک، آجر، آهن و چوب کار را باید از کجا شروع کند.
دزفول که در جریان انقلاب اسلامی با تقدیم 28 شهید سرافراز و تعداد زیادی مجروح و جانباز، میزان وفاداری خود را به نظاممقدس اسلامی نشان داد، در جریان جنگ تحمیلی 2600 شهید تقدیم اسلام نمود که 711 تن از آنها در جریان حملاتموشکی، هوایی و توپخانهای به این شهر، به شهادت رسیدند.
شهادت بیش از 80 نفر از مردم شهر با یک گلوله توپ و شهادت 13 نوجوان در یک مسجد و شهادت عروس و دامادی در شب زفاف، گواه حضور زنده و همیشگی مردم در شهری است که به عنوان مرکز پشتیبانی فرزندان خود در جبهههای جنگ درآمده بود و دشمن با انواع حملات هوایی و تهدیدهای تبلیغاتی و فشارهای روحی و با استفاده از منافقین داخلیاش در جهت تخلیه شهر و عدم پشتیبانی روحی از رزمندگان، نتوانست در اراده مردم موحد این شهر تزلزلی ایجاد نماید.
منبع: روزنامه جوان
ادامه مطلب
حال مادر شهدا را امروز درک کردم/ پول درد فراق را تسکین نمیدهد
وی افزود: علی به تازگی از سوریه بازگشته بود که با خبر شدم مجدد قصد اعزام دارد. با رفتنش مخالف کردم و گفتم «تو به تازگی برگشتی. مدتی را بمان سپس مجدد به سوریه بازگرد». علی با خنده پاسخ داد: «شما اجازه بدهید من بروم. آخرین اعزامم است.» از او خواستم تا چند روزی بیشتر بماند اما گفت که از دوستانم جا می مانم.
مادر شهید قبادی با بیان اینکه می خواستم دامادش کنم اما داماد بهشتی شد، گفت: به علی گفتم تو می خواهی مرد یک خانه شوی. چطور میتوانی تازه عروست را در خانه تنها بگذاری و بروی. هر بار علی برای اینکه دلم را نشکند با خنده حرف را عوض میکرد.
سادات موسوی خاطرنشان کرد: علی کمک به نیازمندان را در اولویت زندگیش قرار میداد. روزی یکی از دوستانش که مجروح بود به پولی نیاز داشت. علی دو ماه حقوقش را به وی قرض داد. گفتم «علی جان تو به سختی پول درمی آوری. کمی پول هایت را پس انداز کن. مگر نمی خواهی ازدواج کنی؟» می گفت در حال حاضر آن ها به این پول بیشتر از من احتیاج دارند.
وی با بیان اینکه همسرم کارمند نیروی هوایی بود، عنوان کرد: علی زمانی که دیپلم گرفت وارد سپاه شد. او راه پدرش را به سرانجام رساند.
مادر شهید قبادی با اشاره به شفای دیگر فرزندش گفت: زمانی که علی سوریه بود برادرش بیمار شد و طبق تشخیص پزشک باید آزمایش داده و تحت نظر قرار میگرفت. علی مکرر تماس می گرفت و جویای حال برادرش میشد و میگفت: برای شفایش در حرم حضرت زینب (س) دعا کردم. پس از چند روز به پزشک مراجعه کردیم و وی با تعجب گفت که پسرم بیماری ندارد. همیشه میگویم حضرت زینب (س) شفای پسرم را داد.
وی با بیان اینکه من ۶ پسر و یک دختر داشتم که خمسش را با تقدیم علی برای دفاع از حرم حضرت زینب (س) دادم، گفت: در میان اقوام چهار شهید از یک خانواده در دوران دفاع مقدس تقدیم اسلام کردیم، در دوران حیات مادر شهیدان، خانه آنها به حسینیه تبدیل شده و عکس شهیدان در دیوار آنجا نصب بود، امروز حال آن مادر شهید را درک می کنم.
کوروش قبادی، برادر شهید علیرضا قبادی نیز اظهار داشت: علی همیشه داوطلبانه به سوریه اعزام میشد و هیچ اجباری وجود نداشت. در نخستین اعزام هایش به خانواده اطلاع نمی داد اما میخواست با رضای قلبی مادر برود، به همین خاطر مادرم را در جریان اعزامش قرار داد. در ابتدا مادرم مخالف بود اما زمانی که اشتیاق علی را برای اعزام دید، گفت: "اگر حضرت زینب (س) میخواهد شما به سوریه بروید من چه مخالفتی میتوانم داشته باشم." از آن پس برادرم با خوشحالی به سوریه میرفت.
وی افزود: سال گذشته من و مادرم به زیارت حرم حضرت زینب(س) رفتیم و قرار بود مجدد مشرف شویم که با خبر شدیم برادرم به شهادت رسیده است.
وی با بیان اینکه برادرش به مسائل دینی مقید بود، گفت: برای جلوگیری از ریا گاهی بدون خوردن سحری و بدون اطلاع اطرافیان روزه میگرفت.
قبادی عنوان کرد: برادرم میگفت هدف دشمن جسارت به حرم اهل بیت است و ما باید مقابلشان بایستیم. همچنین اجازه ندهیم که دشمن وارد مرزهای کشورمان شوند. این جمله را همیشه تکرار میکرد که دشمن را باید بیرون از خانه مان متوقف کنیم.
وی با اشاره به آخرین تماس تلفنی شهید گفت: نیمه شعبان آخرین تماس علی با خانه بود که حال روحی خوبی نداشت و میگفت از شهادت دوستانم ناراحت هستم.
برادر شهید قبادی در پاسخ به شایعاتی که در خصوص شهدای مدافع حرم منتشر می شود، گفت: برادرم هرگز پول برایش در اولویت نبود؛ زیرا به طور پنهانی به نیازمندان کمک مالی میکرد. درد فراق و بی تابی مادرم با هیچ مقدار پولی تسکین نمیشود. این شایعات برگرفته از سخنان مستکبران است، که می خواهند روحیه بسیجی ها را تضعیف کنند؛ اما بدانند که برادرم آخرین شهید راه اسلام نخواهد بود و جوانان این کشور در مقابل ظلم و استکبار خواهند ایستاد.
انتهای پیام/ ۱۳۱
ادامه مطلب