دفاع مقدس

دفاع همچنان باقی است

لحظه شهادت شیخ جواد قاسم‌پور آرانی

یکی از همرزمان شهید شیخ جواد قاسم‌پور آرانی گفت: شب عملیات تیربارهای دشمن و آرپی‌جی یازده‌ها و سلاح‌های دیگر به کار افتادند و من مجروح شدم ولی در همان لحظه، نظرم متوجه حاجی بود. دیدم که او افتاد در حالی که خون از سر و صورتش می ریخت.

کد خبر: ۲۴۰۰۷۹

تاریخ انتشار: ۳۱ ارديبهشت ۱۳۹۶ - ۱۱:۱۲ - 21May 2017

لحظه شهادت شیخ جواد قاسم‌پور آرانیبه گزارش گروه سایر رسانه های دفاع پرس، یکی از همسنگران شیخ جواد قاسم‌پور آرانی که تا دقایق آخر زندگی این عارف دلسوز با ایشان همراه بوده است نقل کرد:

 

حاجی برای فرا رسیدن شب عملیات لحظه شماری می کرد. انگار به او الهام شده بود، از همه بخشش می طلبید و می گفت: شب موعود نزدیک است. چند شب قبل از عملیات، در بیمارستان برای بچه ها دعا خواند، آن هم با چه شور و حال خاصی که ما می خواستیم بجای اشک خون بگرییم.


آن شب قبل از عملیات روضه خوانی پرشوری با رزمندگان داشت. بالاخره چند ساعت بیشتر به عملیات باقی نمانده بود که بچه های رزمنده وسایلشان را جمع می کردند و کیسه های خواب را روی هم می چیدند. در آن هنگام حاجی در بالای یک بلندی نشست و شروع به خواندن قرآن کرد. غرق در مناجات با خدا و مدهوش از آیه های قرآن بود. نماز جماعت خواندیم و او به رزمندگان قوت قلب داد و آن ها را به خوب جنگیدن تشویق کرد. همه از یکدیگر طلب مغفرت کردند و چون می خواستند با بوی خوش به دیدار معشوق بروند به یکدیگر عطر زدند. همه وعده دیدار با اباعبدالله را به یکدیگر دادند و گردان سازماندهی شد. حاجی راهنمای گردان بود که ناگهان یکی از بچه ها گفت: آیت الله طاهری نماینده امام و امام جمعه اصفهان می آید. همه بچه ها به استقبال او رفتند و از او دعا خواستند و خدا حافظی کردند. حاجی یک مرتبه آیت الله طاهری را در آغوش گرفت و گریه کرد و حرف هایی به آقا گفت که ما متوجه نشدیم ولی اینقدر متوجه شدیم که آقا به او گفت: شما باید زنده باشید و کمک کنید. بعد روبوسی کردند و به حرکت ادامه دادیم.

در آن شب تاریک و ظلمانی، چنان سکوتی در آن جا حکمفرما بود که انگار هیچکس در این بیابان نیست. ما راه را ادامه دادیم تا به نهر عرایض ـ محل توقف قایق ها ـ رسیدیم. چون قرار بود اول گردان های غواص نگهبانان دشمن را خفه کنند و بعد ما به پیش برویم. لذا حدود دو ساعت منتظر ماندیم و ساعت 10:30 دقیقه حرکت کردیم. تیربارهای دشمن و آرپی جی یازده ها و سلاح های دیگر به کار افتادند و من در این هنگام مجروح شدم ولی در همان لحظه، نظرم متوجه حاجی بود. دیدم که او افتاد در حالی که خون از سر و صورتش می ریخت. متوجه شدم که ستاره ما کم کم فروغش کم شد و خاموش گردید و رخ در خاک کشید و به معبود پیوست.

 

شکسته سرو باغ آشنایی                  چه سنگین است بار این جدائی

همه کوچه به کوچه حجله حجله           وطن از خون پاکان گشته دجله

پرت در خون کشیدند ای چکاوک             تو را ای نازنین، منازل مبارک


منبع: سیرت پاسداران نهضت امام خمینی(ره)


ادامه مطلب

[ یک شنبه 31 اردیبهشت 1396  ] [ 7:04 PM ] [ مهدی گلشنی ]

[ نظرات0 ]

نقش تیپ المهدی در فتح خرمشهر

در روز سوم خرداد 61 نخستین گردانی که وارد خونین‌شهر شد، گردان منتظران قائم (عج) به فرماندهی سردار شهید آقامهدی شرع‌پسند از تیپ المهدی بود.
کد خبر: ۲۴۰۰۷۱
تاریخ انتشار: ۳۱ ارديبهشت ۱۳۹۶ - ۱۱:۴۱ - 21May 2017
 

به گزارش خبرنگار دفاع پرس از البرز، حاج «علی کرمی» جانشین لشکر 10 سیدالشهدا (ع) در خصوص نقش تیپ المهدی و رزمندگان کرج در حماسه آزادسازی خرمشهر اظهار داشت: ارکان اصلی تیپ المهدی را سردار شهید حاج یدالله کلهر با 50 نفر از شهرستان کرج و سردار علی فضلی با 50 نفر از شهرستان گچساران تشکیل دادند.

تیپ المهدی سه گردان از کرج داشت. گردان‌های علیرضا انصافی، شهید کریم آخوندی و ناصر پالیزگر، فرمانده محور در عملیات بیت‌المقدس هم سردار شهید آقامهدی شرع‌پسند بود.

نقش «کرجی» ها در فتح خرمشهر

تیپ المهدی در عملیات غرورآفرین فتح‌المبین توانست در محور مرکزی سایت 4 و 5 موفق عمل نماید. در عملیات بیت‌المقدس به همراه تعدادی از یگان‌های سپاه در محور رقابیه ـ فکه عملیات تک ایذایی «عملیات فریب» به آن‌ها واگذار شد. در آن زمان عملیات اصلی آزادسازی در منطقه «دارخوین» و «خرمشهر» بود.

همزمان با عملیات اصلی، عملیات فریب نیز صورت گرفت و رزمندگان توانستند قسمتی از منطقه تحت اشغال دشمن را آزاد نمایند.

چون دشمن تصور می‌کرد ایران عملیات فتح‌المبین را ادامه خواهد داد، نیروهای زیادی را در منطقه نگه داشته بود. عملیات ایذایی به مدت یک هفته به طول انجامید که در این عملیات تعدادی شهید، مجروح و اسیر داشتیم.

بعد از عملیات فریب، یگان‌ها آزاد شدند و پس از بازسازی وارد مرحله چهارم بیت‌المقدس در غرب خرمشهر (محور شلمچه) شدند. رزمندگان تیپ المهدی عقبه دشمن را در جاده خرمشهر ـ بصره (پل نو) بستند و دشمن کاملا در محاصره قرار گرفت.

نقش «کرجی» ها در فتح خرمشهر

در روز سوم خرداد 61 نخستین گردانی که وارد خونین‌شهر شد، گردان منتظران قائم (عج) به فرماندهی سردار شهید آقامهدی شرع‌پسند از تیپ المهدی بود.

آنها به سمت مسجد جامع خرمشهر پیشروی کردند. سردار شهید حاج علی گروسی فرمانده یکی از گروهان‌های گردان بود که ظهر روز سوم خرداد به مسجد جامع خرمشهر رسید. وی به پشت بام مسجد خرمشهر رفت و اذان آن روز را به عنوان نخستین موذن بعد از فتح خرمشهر گفت. حاج علی گروسی در عملیات والفجر 8 (فاو) به شهادت رسید.

نقش «کرجی» ها در فتح خرمشهر

انتهای پیام/


ادامه مطلب

[ یک شنبه 31 اردیبهشت 1396  ] [ 7:03 PM ] [ مهدی گلشنی ]

[ نظرات0 ]

فتح خرمشهر حاصل شهادت‌طلبی فرزندان ایران در نبرد با استکبار جهانی بود

اداره کل حفظ آثار و نشر ارزش‌های دفاع مقدس استان آذربایجان غربی با صدور بیانیه‌ای به‌مناسبت فرارسیدن سالروز آزادسازی خرمشهر تأکید کرد: فتح خرمشهر حاصل شهادت‌طلبی فرزندان ملت ایران در جبهه های نبرد با استکبار جهانی بوده است.

کد خبر: ۲۴۰۰۹۶

تاریخ انتشار: ۳۱ ارديبهشت ۱۳۹۶ - ۱۳:۴۶ - 21May 2017

اداره کل حفظ آثار و نشر ارزش های دفاع مقدس آذربایجان غربی به مناسبت سی و پنجمین سالروز آزادسازی خرمشهر بیانیه ای صادر کرد.به گزارش دفاع پرس از ارومیه، به مناسبت فرارسیدن سوم  خردادماه مصادف با سی و پنجمین سالروز آزادسازی خرمشهر، اداره کل حفظ آثار و نشر ارزش‌های دفاع مقدس استان آذربایجان غربی طی صدور بیانیه ای، این روز مبارک را گرامی داشت.

متن این بیانیه به شرح زیر است:

بار دیگر سالروز آزاد سازی خرمشهر قهرمان فرا رسید تا یادآور رشادتها، جانفشانی‌ها و وحدت و همدلی باشد. فتح خرمشهر حاصل ایثار و شهادت طلبی فرزندان ملت ایران در جبهه های نبرد با مزدوران و استکبار جهانی بوده است و نشان داد که این عزم، اراده و ایمان الهی و اندیشیدن به ارزش های ملی و انقلابی است که می‌تواند تاریخ ساز بوده و دشمنان و استکبار جهانی را با خفت و خواری از میهن اسلامی فراری داده و اجازه تسلط بر خاک وطن را نداده و نخواهد داد.

فرزندان برومند معمار کبیر انقلاب حضرت امام خمینی (ره) با اقتدار به ولی زمان خویش، طی هشت سال دفاع مقدس به ویژه با خلق حماسه آزادسازی خرمشهر در سوم خرداد 1361 از امتحان الهی سربلند و سرافزار بیرون آمدند تا افروز نسل جوان ایران اسلامی با الگوبرداری و تمسک به ایثار و جانفشانی در پاسداری از انقلاب اسلامی بکوشند و امنیت، صلابت و اقتدار امروز ایران اسلامی را در سرتاسر جهان طنین افکن نماید.

اداره کل حفظ آثار و نشر ارزش‌های دفاع مقدس استان آذربایجان غربی

 

انتهای پیام/


ادامه مطلب

[ یک شنبه 31 اردیبهشت 1396  ] [ 7:01 PM ] [ مهدی گلشنی ]

[ نظرات0 ]

تا آخرين نفر از آرمان مقدس اسلام دفاع خواهيم کرد

شهید محمد گرایی در وصیتنامه‌اش نوشت: دشمن بداند که مكتب ما بر حق است و تا آخرين نفر از آرمان مقدس اسلام دفاع خواهيم کرد. ما كورکورانه عمل نکردیم بلكه به دستور قرآن، دين و رهبر تا آخرين قطره خون در جلو دشمن مى‌ايستيم.

کد خبر: ۲۴۰۱۲۹

تاریخ انتشار: ۳۱ ارديبهشت ۱۳۹۶ - ۱۵:۰۰ - 21May 2017

به گزارش گروه سایر رسانه های دفاع پرس، شهید محمد گرایی سال 1341 در نهاوند چشم به جهان گشود و در عملیات بیت المقدس و برای آزادسازی خرمشهر به درجه رفیع شهادت نائل آمد.

 

 تا آخرين نفر از آرمان مقدس اسلام دفاع خواهيم نمود

 

وصینامه این شهید گرانقدر را در زیر می خوانید: 

 

«بنام خدا »

به نام خداوند درهم‌كوبنده ستمگران. چون توفيقات پروردگار جهان و جهانيان و تأييدات خداوند متعال شامل حال اينجانب محمد گرايى فرزند پنجشنبه داراى شناسنامه 1074 صادره از دهفول نهاوند متولد 1341 گرديد با طيب خاطر و صحت مشاعر در موقع اعزام به جبهه بنا را به وصيت گذاشتم. مطلب اول گواهى مي‌دهم به يگانگى و بى‌همتايى پروردگار جهان و گواهى مى‌دهم كه حضرت محمدبن عبدالله (ص) بنده خدا و آخرين فرد از پيغمبران است.

و گواهى می‌دهم به امامت على ابن ابيطالب اميرالمومنين(ع) و يازده تن از نژاد خاتم پيغمبران و يازده امام بر حق كه هر يک بعد از ديگرى جانشين و پيشوايان بر حق آن بزرگوار می باشند و گواهى می‌دهم كه قرآن كريم كتابی است كه از جانب پروردگار جهان به حضرت محمدبن عبد الله(ص) فرود آمده و به تمام محتويات آن اعتراف و اقرار دارم و گواهى مى‌دهم كه بهشت و دوزخ و زنده شدن پس از مرگ و حساب و سنجيدن كردارها و پاداش كيفر راست و درست است.

و چنانچه اين حقير در اين راه مقدس كشته شدم دشمن بداند كه اين مكتب ما بر حق است و تا آخرين نفر از آرمان مقدس اسلام دفاع خواهيم نمود كه رهبر و امام امت خمينى بت شكن بداند كه ما كور ورانه عمل ننموده‌ايم بلكه به دستور قرآن و دين و رهبر و تا آخرين قطره خون در جلو دشمن مى‌ايستيم.

و مطلب سوم وصى من همسر من است و قيم بچه‌هاى من و به او وصيت می‌كنم كه بچه‌هاى صغير مرا حتى المقدور به پيروى از قرآن و دين مبين اسلام تربيت نموده و به مادرم بگوييد كه دنيا فانى است و بايد همه برويم. افتخار كنيد ما در اين راه مقدس كه راه اسلام است رفته ايم. در پايان از خداوند پيروزى اسلام و سلامتى امام بزرگوارمان را خواستارم به اميد پيروزى اسلام بر كفر جهانى و نابودى صدام.

و السلام

فداكار ناقابل محمد گرايى

منبع: بنیاد شهید و امور ایثارگران استان قم


ادامه مطلب

[ یک شنبه 31 اردیبهشت 1396  ] [ 7:01 PM ] [ مهدی گلشنی ]

[ نظرات0 ]

روایتی از زندگی تنها زن حاضر در عملیات بیت‌المقدس در «فاطمه»

مستند «فاطمه» روایتی از زندگی تنها زنی است که در عملیات بیت‌المقدس و آزادسازی خرمشهر حضور داشته است.

کد خبر: ۲۴۰۱۳۲

تاریخ انتشار: ۳۱ ارديبهشت ۱۳۹۶ - ۱۵:۲۵ - 21May 2017

روایتی از زندگی تنها زن حاضر در عملیات بیت‌المقدس در «فاطمه»به گزارش گروه سایر رسانه های دفاع پرس، «معصومه نورمحمدی» مستندساز درباره مستند «فاطمه» تولید جدید شبکه مستند توضیح داد: این مستند درباره فاطمه نواب صفوی تنها زنی است که در عملیات بین المقدس و آزادسازی خرمشهر حضور داشته است و بخش کوچکی از زندگی او را در ارتباط با سوم خرداد و حضور در جنگ به تصویر می کشد؛ چرا که اگر قرار بود تمام زندگی ایشان را به تصویر بکشیم با اثری پرفراز و نشیب روبرو می شدیم و کار از یک فیلم 30 دقیقه ای بیشتر می شد.


وی افزود: برای تولید این مستند با خانم نواب صفوی همراه شدیم و روایت زندگی او در آن برهه تاریخی را از زبان خودش داریم. همچنین سراغ چند تن از همرزمان او رفتیم و با آنها درباره خاطراتشان از سوم خرداد گفتگو کردیم. افرادی که بی نام و نشان به جبهه ها رفتند و اکنون هم هر کدام در گوشه ای از ایران زندگی می کنند.

نورمحمدی یادآور شد: نواب صفوی با همان روحیه جوانی همچنان در حال تلاش و کوشش است و راوی اصلی این فیلم خود او است. در ابتدای فیلم همراه با او به بلوچستان می رویم. جایی که او ازدواج کرده است. همسر فاطمه یک فعال سیاسی در دوران شاه بوده و به بلوچستان تبعید شده بود.

این مستندساز تأکید کرد: در این گفتگو، نواب صفوی از خاطرات آن زمان سخن می گوید. همچنین به خوزستان و بخش هایی از مناطق جنگی می رویم و خاطرات او در آن مناطق را مرور می کنیم.

وی ادامه داد: «فاطمه» یک مستند محض است که توسط نواب صفوی روایت می شود و ما در آن از فیلمها و تصاویر آرشیوی نیز استفاده کرده ایم تا بیننده را به فضای جنگ ببریم.

نورمحمدی در پایان گفت: ساخت این مستند مدت زیادی طول کشید چرا که این زن، بسیار فعال و درگیر است و هماهنگی برای هر بار دیدار و گفتگو، مدت زیادی طول می کشید.

«فاطمه» تولید جدید شبکه مستند، دوشنبه دوم خرداد در شب سالگرد آزادسازی خرمشهر ساعت 22 از شبکه روی آنتن می رود و سه شنبه سوم خرداد ساعت 6 صبح بازپخش می شود.

 

منبع: فارس 


ادامه مطلب

[ یک شنبه 31 اردیبهشت 1396  ] [ 7:00 PM ] [ مهدی گلشنی ]

[ نظرات0 ]

از همراهی با شهیدان «جهان‌آرا» و «موسوی» تا راه‌اندازی توپخانه صحرایی

شهید سید علی‌اصغر صالح‌شریعتی از جمله شهدایی است که تا کنون در سطح کشور گمنام مانده است. او همچون سردار بزرگ شهید جهان‌آرا، در خط مقدم جبهه و پادگان دژ خرمشهر، به مقابله با انبوه تانک‌های دشمن بعثی پرداخت.

کد خبر: ۲۴۰۱۰۹

تاریخ انتشار: ۳۱ ارديبهشت ۱۳۹۶ - ۱۶:۳۵ - 21May 2017

از همراهی با شهیدان «جهان آرا» و «موسوی» تا راه اندازی توپخانه صحرایی/ دکتر بهشتی شهید صالح شریعتی را امید آینده ایران می­ دانستبه گزارش دفاع پرس از مشهد، آن روزی که صدام‌حسین، متکبرانه و گستاخانه جلو دوربین  خبرنگاران جهان، قرارداد الجزایر را پاره کرد و «اروند رود» را «شط‌العرب» نامید و ماشین جنگی‌اش را با شلیک اولین توپ به دست خودش، به سمت ایران اسلامی، به راه انداخت، تصور نمی­‌کرد که با مبارزه جانانه سرداران رشید انقلاب اسلامی روبرو شده و لشکریانش، چنان شکست مفتضحانه‌ای بخورند.

فتح خرمشهر و آبادان، اولین اهداف نظامی دشمن بعثی بود که یکی را محمره و دومی را عبادان نامیده بود، لذا تانک­‌هایش مرز شلمچه را درنوردید و هر چه در مقابلشان بود، نابود کرد. به خانه ‌های مردم مسلمان مناطق جنگی، چه فارس و چه عرب حمله برد و به قتل و غارت پرداختند. در خرمشهر، اموال مردم مسلمان را غنیمت جنگی پنداشته، اجناس گمرک خرمشهر را به یغما بردند. در اینجا بود که غیورمردان نیروهای مسلح و نیروهای مردمی به رهبری امام راحل به دفاع از مهین و انقلاب عزیزشان، برخاستند.

شهید سید علی‌اصغر صالح‌شریعتی در چنین شرایطی به اتفاق همرزمانش به دفاع از آبادان و خرمشهر پرداخت. وی از جمله شهدایی است که تا کنون در سطح کشور گمنام مانده، او همچون سردار بزرگ شهید جهان‌آرا، در خط مقدم جبهه، پادگان دژ خرمشهر، به مقابله با انبوه توپ و تانک دشمن بعثی پرداخت.

این شهید والامقام که همه دوستانش او را به نام «اصغر» می‌شناختند، بسیار متواضع بود و جثه‌ای کوچک داشت، اما در مقابل، چنان روح بزرگ و اراده­‌ای آهنین داشت که تا آخرین قطره خون، در مقابل دشمن مسلح به انواع سلاح‌های سبک و سنگین و تجهیزات ابرقدرت‌ها و قدرت‌های بزرگ نظامی جهان، تانک­‌های روسی و هواپیماهای میراژ و سوپر اتاندارد فرانسوی و بمب‌های شیمیایی آلمانی و ... ایستادگی کرد و یک بار دیگر ثابت کرد که سخن حق تعالی در قرآن مجید، حق است که با نیروی ایمان و عمل صالح می‌توان سلاح کافران و مشرکان حتی ابرقدرت‌های زمانه را بی‌اثر ساخت.

به مناسبت فرا رسیدن سالروز فتح خرمشهر به زندگی­نامه و خاطرات شهید سید علی‌اصغر صالح‌شریعتی اشاره‌ای خواهیم داشت.

مهندس شهید سید علی‌اصغر صالح‌شریعتی، فرزند حضرت آیت‌الله سید میرزاحسن صالح شریعتی مشهور به صالحی مدرس از اساتید برجسته حوزه علمیه مشهد در اول فروردین 1338 و در نیمه ماه رمضان و هم‌زمان با ولادت امام مجتبی (ع) در مشهد زاده شد.

در پنج سالگی به دبستان رفت در سال 1353-1352 و در حالی که 15 سال بیشتر نداشت در کنکور دانشگاه شرکت کرد و در مراکز تحصیلی عالیه و معتبری همچون دانشگاه صنعتی شریف، دانشکده فنی دانشگاه تهران، دانشگاه شیراز و دانشکده نفت آبادان قبول شد، اما دانشکده نفت آبادان را برای آینده تحصیلی خود برگزید و در 19 سالگی مهندسی نفت را به پایان رساند.

او در فعالیت­‌های سیاسی و انقلابی ضد رژیم طاغوت شرکت جست و توسط رژیم دستگیر و زندان شد. با پیروزی انقلاب اسلامی معاون سیاسی فرماندار آبادان، دادستان ارتش در خرمشهر و کادر عقیدتی سیاسی پادگان دژ شد.

با شروع جنگ تحمیلی از فرماندهان مقاومت در جبهه آبادان و خرمشهر شد و دوستان و همرزمانش او را چونان شهید جهان‌آرا می­‌شناسند.

شهید جاویدالاثر صالحی‌شریعتی یکی از فرماندهان مقاومت 34 روزه و به روایتی 45 روزه خرمشهر است که از سوم آبان ماه 1359 و در آخرین روزهای مقاومت و ایستادگی خرمشهر دیگر کسی او را ندید و بی‌خبری تنها خبر از او بود...

خاطرات شهید صالح‌شریعتی

هر بار که اصغر به آبادان می‌آمد از فرماندار، چیزی می‌خواست. اوائل فقط ماشین (خودرو) می‌خواست. همیشه شوخ بود، اما این بار خیلی جدی و زورگو شده بود. می‌گفت که شما اینجا در ستاد (هماهنگی فرمانداری) در آبادان در ناز و نعمت! (البته زیر بمب و خمپاره) نشسته‌اید و نمی‌دانید در خرمشهر چه خبر است و توپ و تانک دشمن چه می‌کند، قتل عام راه انداخته‌اند.

فراموش نمی‌کنم که آخرین خودرو زیر پای فرماندار، یک لندرور از کار افتاده بود. به زور راه می‌رفت. اصغر باز هم آمد و گفت ماشین می‌خواهم. ماشینت را بده! به شوخی به او گفتم که اصغر تو فقط ماشین فرماندار را می‌پسندی؟ دیگر برای فرماندار ماشینی نمانده. این ماشین از کار افتاده، به درد جنگ نمی‌خورد. جنگ، یک ماشین تند رو مثل ماشین‌های قبلی، بلیزر یا تویوتا می‌خواهد. در ضمن، فرماندار، مکرر باید در جلسات اتاق جنگ شرکت کرده، به سرکشی جبهه‌های آبادان و خرمشهر برود، پس یک خودرو لازم دارد. اما او کوتاه نمی‌آمد و اصرار می‌کرد و عجله هم داشت! که ماشین فرماندار آبادان را به جبهه خرمشهر، پادگان دژ ارتش ببرد.

با اعضای ستاد، شور و مشورت کردم که چه کنم. اعضای ستاد به نفع او رأی دادند. جعفری، شهردار وقت آبادان گفت که من یک وانت از شهرداری به شما می‌دهم، شما این لندرور را به او بده. من هم قبول کردم.

فریور باتمانقلیچ

تأمین اسلحه مدافعین خرمشهر از مرکز

یک بار اصغر آمد و گفت من اسلحه می‌ خواهم، زود، تند، سریع هم می­‌خواهم. همه خندیدیم که او از پادگان دژ خرمشهر آمده، از فرماندار آبادان، اسلحه می­‌خواهد! فرماندار اسلحه‌اش کجا بود؟ اینجا که قورخانه (اسلحه‌خانه) نیست، اما او اصرار کرد. او می‌دانست که خوب جایی را نشانه گرفته است. قبلاً نشانه گرفته بود و به هدف زده بود. اصلاً او در این مدت کوتاه جنگ، به هدف زدن را در پادگان دژ، خوب تمرین کرده و خوب یاد گرفته بود. او می‌دانست که این ستاد نیست که خواسته‌های او را تأمین می‌کند، بلکه این شورا به معنای قرآنی است که دعاهای او را مستجاب می‌کند.

با اعضای ستاد به شور و مشورت پرداختیم. پس از کلی شور و مشورت، قرار بر این شد که یک نفر به همراه اصغر به تهران برود. سپاه آبادان اسلحه و مهمات به اندازه نیروهای خودش داشت. ژاندارمری هم همین طور، پس باید به مقامات تهران، خصوصاً سپاه مرکز متوسل می‌شدیم.

به شهید صالحی گفتم زمانی که ما می‌خواستیم سپاه آبادان را تأسیس کنیم من به تهران رفتم و از سپاه مرکز، حکم تأسیس سپاه را گرفتم. حالا هم باید اول به آنجا مراجعه کنیم، اما من فرماندارم و در این شرایط نمی­‌توانم شهر را ترک کنم، زیرا تأثیر منفی در روحیه رزمندگان می­‌گذارد.

دیگران گفتند که در تهران کسی ما را نمی‌شناسد. پس باید خودت به همراه اصغر بروی و زود برگردی. برای رفتن باید اول سوخت کافی برمی‌داشتیم، زیرا در بین راه با مشکل سوخت روبرو می­‌شدیم، با شیری‌پور، مسئول ستاد تأمین سوخت جبهه و جنگ و مردم تماس گرفتیم و سوخت لازم را تأمین کردیم. با وانتی که در اختیار داشتم به سمت تهران به راه افتادیم.

در تهران، تعداد زیادی اسلحه و مقدار فراوانی مهمات گرفتیم و به منزل مادر خانمم رفتیم و وانت را در زمین نساخته‌ای که در کنار منزلش بود پارک کردیم. و بعد از کمی استراحت به سمت آبادان راه افتادیم.

فریور باتمانقلیچ

 

فعالیت‌های روشنگرانه شهید صالح‌شریعتی

فعالیت‌های دوران دانشجویی ما، قبل از انقلاب، همراه با خودسازی­‌هایی بود که سید اصغر عاملش بود. او عضوی فعال در بخش تبلیغات انجمن بود. بر پایی نمایشگاه‌های کتاب در دانشکده به همت او صورت می‌گرفت. سال 1355 برای تهیه کتاب با هم به تهران آمدیم. 90 ـ 80 کارتن کتاب از سرای کتاب و چاپخانه‌هاى ناصر خسرو تهیه کردیم، تحلیل او این بود که خرید از چاپخانه برای ما ارزانتر تمام می‌شود. کتاب‌ها عمدتاً از دکتر شریعتی، شهید مطهری و کتاب‌های اقتصادی شهید صدر بود. او همان روز بخشی از کتاب­‌ها را با قطار به خرمشهر برد. بخش دوم را من بعد از دیداری که با خانواده داشتم به نمایشگاه دایر در دانشکده­ رساندم. در سفر دیگری که باز هم به تهران آمدیم، تعداد زیادی حدود 8 ـ 7 هزار نوار کاست سخنرانی‌های مرحوم شریعتی و شهید مطهری و دیگر شخصیت‌ها و مراسم برپا شده در انجمن اسلامی­ های دانشگاه­ های داخل و خارج کشور را تهیه کردیم و به آبادان بردیم. سال 1356 بود که توزیع اعلامیه و پیام­‌ها و سخنرانی­‌های حضرت امام (ره) را با هم در انجمن اسلامی آغاز کردیم. اعلامیه­‌ها را از آیت‌الله جمی (ره) امام جمعه فقید آبادان می­‌گرفتیم و تکثیر و توزیع می­‌کردیم، سید اصغر از بچه‌های چابک و زرنگ انجمن در این کارها بود.

رکن‌الدین جوادی

همراهی با شهیدان جهان‌آرا و موسوی

بعد از ماجراهای 19 دی در قم و قیام مردم تبریز در 29 بهمن، مبارزات و فعالیت‌های انقلاب در آبادان هم سرعت گرفت. در برگزاری راهپیمایی و تظاهرات و پخش اعلامیه ها، سید اصغر پای ثابت و مشوق بقیه بود. غروب ها به خرمشهر می رفتیم و بعد از هماهنگی با بچه های فعال آنجا از جمله شهیدان جهان آرا و رضا موسوی در جای جای خرمشهر، فریاد الله اکبر و شعارهای ضد حکومت سر می دادیم.

اواخر در تجمعات مردمی شرکت می کردیم. با پیروزی انقلاب اسلامی به رهبری حضرت امام خمینی (ره) شکل فعالیت‌های انجمن هم تعییر کرد. همزمان گذراندن دوره کارآموزی در پالایشگاه ابادان، اغلب نیروهای انجمن وارد کار اجرایی و کمک در انجام امور شهر شدند. سید اصغر هم در روغن‌سازی پالایشگاه بود و هم در فرمانداری مسئولیت بر عهده داشت، من؛ هم در واحد کت‌کراکر مشغول شدم و هم عضو شورای انقلاب و مسئول کمیته ها بودم.

رکن‌الدین جوادی

غم شهید صالح‌شریعتی از فراق یارانش

سال 1358سید اصغر صالح شریعتی فارغ التحصل شد و لیسانس گرفت. خدمت سربازی­اش که به عنوان افسر وظیفه در پادگان دژ بود، مصادف با شروع جنگ تحمیلی عراق علیه ایران شد.

سید اصغر؛ شد مسئول عقیدتی سیاسی پادگان ژاندارمری خرمشهر، ستوان دوم وظیفه بود. با شروع جنگ، ارتباط و فعالیت های بچه های انجمن وارد مرحله جدیدی شد. دشمن، خیلی سریع به کشور نفوذ کرد. بخش هایی از خرمشهر، محاصره و سپس اشغال شد. ما از آبادان با امکانات محدودی که داشتیم، هر روز نیروها را تجهیز می کردیم تا مقابل نفوذ دشمن در خرمشهر ایستادگی کنند. صبح، نیروها می رفتند و غروب با تعدادی مجروح و شهید بر می­ گشتند. طی آن روزها هر بار که سید اصغر را می دیدم خسته و نا آرام بود. هر روز غم ازدست دادن نیرویی را داشت. ورد زبانش بود که: «امروز سرهنگ فلانی شهید شد. امروز سرباز فلانی شهید شد. امروز در اوج حمله مهماتمان تمام شد. امروز عراقی‌ها تا فلان جا پیشروی کردند...»

رکن‌الدین جوادی

اتمام حجت

یکی دو روز قبل از سقوط خرمشهر، وقتی آمد آبادان، عصبانی و ناراحت بود که: «شما توی آبادان راحت نشستید، جای امن دارید آن هم در وضعیتی که آبادان دائم زیر آتش دشمن بود، بیایید ببینید خرمشهر چه خبر است. اوضاع خیلی خراب است. باید کاری کنیم.» از او خواستیم آبادان بماند تا ببینیم چه کار باید کنیم. قبول نکرد.

گفت: «فقط آمدم با شما اتمام حجت کنم. شاید دیگر همدیگر را نبینیم . این جمله‌اش را هیچ وقت فراموش نمی کنم. همینطور هم شد. بعد از آن دیدار، دیگر او را در آبادان ندیدم. پشت سرش هرچه نیرو داشتیم برای کمک به خرمشهر فرستادیم. ساعت یک و نیم شب هم برای سرکشی به مقر محمد جهان‌آرا رفتیم تا خبری هم از سید اصغر بگیریم. همان وقت بود که پادگان داشت سقوط می کرد و نیروها می خواستند عقب نشینی کنند. نیروها گفتند سید اصغر را دیده اند که در حال جمع کردن نیروهاست. رفتم سراغش، دیدم برای حفظ روحیه نیروهایش سخنرانی می کند. پشت خاکریز می رود، شلیک می کند. با بی سیم خبر می دهد و خبر می گیرد. آرام و قرار نداشت. عراقی ها خیلی نزدیک بودند. در فاصله 800 ـ 700 متری پادگان بودند. به زور آوردمش لب شط، تا کمی تجدید قوا کند. روی پا بند نبود. چند دقیقه نشست. ناگهان بلند شد و با عجله رفت. تحمل ماندن نداشت.

ما ساعت 4 صبح برگشتیم آبادان تا تجهیز نیرو کنیم. وسط روز بود که می خواستیم برویم خرمشهر ولی نیروها نگذاشتند از پل رد شویم. عراقی­ ها بر پل مسلط شده بودند. همانجا سراغ سید اصغر را گرفتم. گفتند مانده تا نیروهای باقی مانده را تخلیه کند. شهر سقوط کرد. تعدادی از نیروها از داخل آب، شناکنان خودشان را رساندند. آنها گفتند که دیگر کسی در شهر زنده نمانده.

رزمنده‌ها و مدافعان شهر، یا شهید شده­اند، یا زخمی. ما از فاصله 200 متری می­ دیدیم که عراقی­ ها داخل شهرند. ناباورانه می­ دیدیم دارند سنگر می­‌سازند. می­‌دیدیم به زخمی‌ها تیر خلاص می‌زنند. کسانی گفتند که سید را دیده‌اند که داشته مقاومت می‌‌کرده. یکی می­‌گفت که فقط ترکش خورده. دیگری خبر داد که تیر خورده. آن یکی گفت که اسیر شده. آخری هم گفت که شهید شده. نقل قول­‌ها ضد و نقیض بود. دلهره و بی‌خبری و اندوه از دست دادن شهر هم بیداد می کرد. فردای آن روز تلخ، عده­ای داوطلب شدند تا بروند و خبر بیاورند. حداقل زخمی ­ها را بیاورند. آنها رفتند، اما هیچ ردی از سید علی اصغر صالح شریعتی نیاوردند؛ هیچ نشانی از آن جوان پرشور و انقلابى نياوردند.

رکن‌الدین جوادی

راه‌اندازی توپخانه صحرایی

به خاطر دارم که بارها خودروی او که به اتفاق چند سرباز برای شناسایی مواضع عراق رفته بود، مورد اصابت گلوله ­های تانک عراق گرفت. حتی یک بار صورتش در اثر اصابت ترکش گلوله تانک و نیز شیشه‌های خودروی او که یک لندرور بود، مجروح شده بود. شهید صالح‌شریعتی با استفاده از خودروهایی نظیر جیپ، توپ بدون عقب نشینی ضد تانک 106 میلیمتری روی آن نصب می­ کرد. او آتش مستقیم و در اندک مدتی بعد غیر مستقیم به اصطلاح تیر کشیده و به صورت توپخانه صحرایی را در جبهه آبادان و خرمشهر برقرار کرد که مدت زیادی پیشروی عراق را کند کرد و تلفات و خسارات زیادی به عراق وارد کرد. پس از چند روز نبرد- که خودرو مزبور مورد اصابت دشمن قرار گرفت- با یک خودروی دیگر و افراد جدید، همان توپ را مجدداً مورد استفاده قرار داد. شهید شریعتی در این وضعیت، چندین روز در محل نبرد می­ماند و امکان آمدن به شهر و تجدید قوا نداشت.

حسین بیرجانیان

عکس شهدا را بگیر

آخرین بار که شهید صالح‌شریعتی را ملاقات کردم، زمانی بود که به خرمشهر می­‌رفت. به او گفتم که این، رسم جوانمردی نیست، باید من هم با شما بیایم. گفت که به چه زبانی بگویم که شما باید اینجا بمانید و من باید در پادگان دژ باشم. اگر می­‌خواهی کاری بکنی برو عکس از شهدا بگیر. هر چند که اصغر را دیگر ندیدم ولی آن عکس‌­ها بعداً بسیار مفید واقع شد.

محمود یاور احمدی

در خرمشهر جنگ تن به تن شده بود

آخرین بار شهید شریعتی را در روز قبل از سقوط خرمشهر، سوم آبان در خیابان نوفل لوشاتو، این طرف خرمشهر دیدم که سه تا از بچه‌های دزفول، همراهش بودند. شب گفت که من به خرمشهر می‌روم؛ گفتم که نرو، وضع آنجا خیلی خراب است. شب برای دیدن ما به فرمانداری آبادان آمد؛ به سید اصغر گفتم آنجا دیگر جنگ تن به تن و کوچه به کوچه و رو در رو با عراقی­ ها شده، نرو.

وقتی کوی شاه عباس سقوط کرد، ما درگیر شدیم و در خیابان آرش چند تا از بچه ­ها شهید شدند و ما خرمشهر را ترک کردیم؛ یعنی دیگر آخرین خانه­ ها را هم عراقی ­ها اشغال کرده بودند. ما هیچ وسیله‌ای هم نداشتیم.

بعد از 45 روز جنگ که صاحب اسلحه مدرن شده بودیم، ژـ3 با تعداد محدودی فشنگ داشتیم که به سمت جاده آبادان خرمشهر آمدیم و یک کیلومتری خرمشهر مستقر شدیم و آنجا مقر ما شد. داخل شهر را می­ توانستیم ببینیم. همان روز شهید سید اصغر گفت من می ­روم بچه­ ها را جمع کنم، چون چند تا از آنها نبودند. گفتم، خطر دارد، نرو؛ خیلی اصرار کردم، اما رفت. بچه­ های دزفول را که دیدم سراغش را گرفتم، اما آنها از او خبر نداشتند. به آنها هم گفته بود می­رود دنبال نیروهایی که از آنها خبری نیست.

جعفر مدنی‌زادگان

آخرین روزها

درجه شهید بزرگوار شریعتی، ستوان بود و در عقیدتی سیاسی گردان دژ، انجام وظیفه می‌کرد. جنگ که شروع شد، همه نیروهای گردان، اعم از پیاده، ستادی، موتوری، عقیدتی و حفاظت، همگی سلاح به دست گرفتند و به نبرد با مزدوران عراقی پرداختند.

شهید شریعتی به اتفاق دانشجوی دانشکده افسری، فریبرز اسدی با یک قبضه 106 که روی جیپ مستقر بود، به شکار تانک‌های بعثی رفتند.

آنها از پلیس راه تا جنوب گمرک و راه آهن جلو پیشروی بعثی ها را سد کردند. در هر گروه چند قبضه آرپی‌جی 7 وجود داشت و نفراتی که در یک گروه بودند از 50 تا 80 نفر بودند. پرسنل دژ، شامل دانشجویان، هوانیروز، تکاوران نیروی دریایی، شهربانی، ژاندارمری، دژبان سپاه و بسیج و مردم عادی بودند و همگی با هم می جنگیدند.

آب و غذا مخصوصا مهمات دیر به دست ما می رسید. از طرفی ستون پنجم و گروهک موسوم به خلق عرب، داخل ما نفوذ کرده بودند و در بین راه با اسلحه، رزمندگان ما را از پشت سر هدف قرار می دادند. به همین دلیل، من شهید شریعتی را صدا کردم و گفتم نیازی نیست شما بجنگید، فقط 50 نفر را که می شناسید، سازمان بدهید و مسئول آوردن مهمات باشید تا به دست منافقین و ستون پنجم نیفتد.

شهید صالح‌شریعتی قبول کرد و با گروهبان شهید اسفندیاری یک گروه 60 نفره را سازماندهی کردند و با عباسی و فرماندار مسئول رساندن مهمات به رزمندگان شدند.

در این حال شهید صالح‌شریعتی هر زمان وقت پیدا می‌ کرد، سریع یک آرپی‌جی 7 بر می‌­داشت و با چند نفر از دانشجویان افسری یا سربازان پادگان دژ به شکار تانک­‌ها می رفتند. اگر با هم فرصتی دست می‌ داد شهدا و مجروحین را تخلیه می­ کرد.

وقتی معاون گروهان دوم، یعنی ستوان انصاریان شهید شد، من ستوان شریعتی را به جای او فرستادم که خیلی عالی یگان را جمع و جور کرد. بعداً به من اطلاع دادند که تانک های دشمن از غرب پادگان وارد شده ­اند. شهید شریعتی چند نفری را آماده کرد و سریع به کمک سرگرد شهید مصطفی کبریائی رفتند و تانک های دشمن را از غرب پادگان بیرون راندند.

به یکباره اطلاع دادند که بعثی ها از شمال پادگان در حال وارد شدن هستند. شهید شریعتی با گروهبان محمدرضا و علیرضا سوخانلو که دو برادر بودند 15 نفر را جمع کردند و سریع به کمک رزمندگانی که در شمال پادگان با بعثی ها درگیر بودند رفتند.

اکثر افرادی که با او بودند، به شهادت رسیدند، یا مجروح شدند و تعدادی نیز جاویدالاثر شدند.

ستوان دوم بهمنی، مقاومت خوبی کرد. او دو نفر درجه‌دار و سه سرباز در اختیار داشت و تقاضا کرد که چند نفر دیگر از نیروهای دژ را به همراه چند قبضه آرپی‌جی 7 به او بدهیم، تا از روی ساختمان پلیس راه تانک های دشمن را منهدم کنیم.

من قصد داشتم گروهبان دشتی و چند نفر از دانشجو را به کمک او بفرستم که یک مرتبه شهید صالح‌شریعتی که مهمات آورده بود، از من سؤال کرد که کدام گروه، مهمات ندارد؟ با مطلع شدن از درخواست ستوان دوم شهید بهمنی مبنی بر درخواست کمک، بلافاصله از من کسب اجازه کرد و گفت اجازه بدهید تا من، چند نفر از سربازان پادگان دژ را به پلیس راه برسانم.

به سرعت نیز همین کار را انجام داد. 10 یا 15 نفر را جمع کرد و سریع به پلیس راه رفت. بیش از 16 ساعت همین 15 نفر جلوی پیشروی تانک‌های ارتش عراق را در پلیس راه سد کردند.

شهید شریعتی، یک لحظه آرام و قرار نداشت. هر جا که نیاز بود، داوطلبانه می رفت. من هرگز او و 17 نفر از افسران و 600 نفر پرسنل وظیفه و درجه‌دار گردان دژ را فراموش نمی کنم.

علی قمری

سید علی‌اصغر صالح‌شریعتی امید آینده ایران است

او در نهایت مردانگی جنگید. شهید روح بزرگی داشت. احاطه روحی بر بعضی از افسران ارشد نظامی داشت و این در ادای احترام آن‌ها به سید علی‌ اصغر به‌ وضوح دیده می‌شد. در یادداشت‌های شهید بهشتی آمده بود که «سید علی‌اصغر صالح‌شریعتی امید آینده ایران است». ما برای شناسایی منطقه‌ای که به ما اطلاع داده بودن که دشمن تانک‌های خود را رها کرده عقب‌نشینی کرده با شهید صالح عازم شدیم. که بعد از طی مسافتی خودرو ما توسط نیروهای عراقی مورد اصابت قرار گرفت. وقتی به خودم آمدم دیدم غرق خون هستم. خودم را از ماشین پایین انداختم.

متوجه شدم که دیگرکسی نمی‌تواند به کمک ما بیاید. روبه‌قبله دراز کشیدم و شهادتین را گفتم. عراقی‌ها هم نزدیک و نزدیک‌تر می‌شدند. یک‌لحظه سید علی‌اصغر آمد و من را بلند کرد تا به عقب ببرد که عراقی‌ها با رگبار گلوله ما را هدف قراردادند و من به زمین خوردم. او از من جدا نشد و به سمت نیروهای خودی در حال دویدن بود و با یک ژ-3 قنداق تاشو من را پشتیبانی می‌کرد. بعد از مدتی به‌صورت سینه‌خیز آمد و دستم را گرفت و من را کشید و برد پشت یک خاک‌ریز و سرم را بر روی زانویش گذاشت و با من نجوایی کرد. بعد از آن دیگر من متوجه نشدم که چه شد و از آن روز تاکنون از سید علی‌اصغر هم خبری نداریم.

رضا اصغرزاده

انتهای پیام/


ادامه مطلب

[ یک شنبه 31 اردیبهشت 1396  ] [ 7:00 PM ] [ مهدی گلشنی ]

[ نظرات0 ]

وقتی با تو ازدواج كردم، روزی من روز‌به‌روز زیادتر شد

سردار شهید سید حسین گلریز در قسمتی از وصیت‌نامه خود خطاب به همسرش می‌نویسد: هر وقت که مشغول عبادت بودم، با گریه و زاری از خدا التماس می‌کردم که مرا شفا دهد. خداوند برای اینکه مرا از بدبختی و بیچارگی نجات دهد، تو را به من داد و وقتی که با تو ازدواج کردم، روزی من، روز به روز زیادتر شد. خیلی خوشحالم که با تو ازدواج کردم.
کد خبر: ۲۳۹۸۶۰
تاریخ انتشار: ۳۰ ارديبهشت ۱۳۹۶ - ۰۳:۴۳ - 20May 2017
 
وقتی با تو ازدواج كردم، روزی من روز به روز زیادتر شد

به گزارش خبرنگار دفاع پرس از مازندران، سردار شهید «سید حسین گلریز»، سال 13388 در «بابل» متولد شد و در تاریخ 61/02/10 در اهواز به شهادت رسید.

متن نامه سردار شهید سید حسین گلریز به همسرش را در ادامه می‌خوانید:

خدمت همسر عزیزم سلام

إن الذین امنوا و الذین هاجروا و جاهدوا فی سبیل الله اولئك یرجون رحمت الله و الله غفور رحیم. (سوره بقره آیه 218)

آنان كه به دین اسلام گرویدند و از وطن خود هجرت نموده و در راه خدا جهاد كردند، امیدوار و منتظر رحمت خدا باشد كه خدا بر آن‌ها بخشاینده و مهربان است.

به فرموده خداوند متعال در قرآن مجید، ما می‌توانیم بفهمیم كه اگر ما ایمان به اسلام داریم و ادعا می‌كنیم كه مسلمانیم، پس باید از شهر و دیار خود مسافرت كرده و به جنگ با كافران و منافقان برویم، وگرنه ما خودمان یكی از دشمنان سرسخت خداییم. راستی خانم عزیزم تو اسلام را دوست داری؟ خدا را دوست داری؟ قرآن را دوست داری؟ پیغمبر رادوست داری؟ 14 معصوم را دوست داری؟ رهبر عزیز خمینی را دوست داری؟ اگر دوست داری پس نشان بده بگو به همه مردم، فریاد بزن كه من در راه خدا شوهرم را، بچه‌ام را، خودم را، خانواده‌ام را، حاضرم قربانی كنم. تمام خوشی‌های دنیا را در راه خدا بدهم، تا خدا از من راضی باشد. اگر این‌كارها را انجام دادی بدان كه حتما به دستور قرآن عمل كرده‌ای.

دیگر هیچ دشمنی نمی‌تواند نارحتی تو را ببیند و خوشحال و قوی تر شود و اسلام را تضعیف كند.

باری بنده حقیر در اینجا حالم خیلی خوب است، البته منظورم این نیست كه در فكر شما نیستم‌. بلكه به تو و بچه‌ام خیلی خیلی خیلی علاقه دارم و محبت‌های تو را هیچوقت فراموش نمی‌كنم.

من می‌دانم كه زنان خوب وجود دارند، ولی من اولین زن پاک و مهربان و با ایمانی كه در طول زندگیم دیدم فقط تو بودی، من تو را در دنیا و آخرت دوست خواهم داشت و دلم می‌خواهد كه در دنیا و هم در آخرت با تو باشم زیرا خیلی لذت می‌برم. من همیشه بیمار بودم و همیشه در زندگی خسته و نارحت بودم، به همین دلیل هر وقت مشغول عبادت بودم، با گریه و زاری از خدا التماس می‌كردم كه مرا شفا بدهد. خداوند برای اینكه مرا از بدبختی و بیچارگی نجات دهد تو را به من داد و وقتی با تو ازدواج كردم، روزی من روز به روز زیادتر شد. خیلی خوشحالم كه با تو ازدواج كرده‌ام. امیدوارم كه حال فرزندم خوب بوده باشد و در آخر خوشبختی شما را از درگاه خداوند متعال خواهانم. امیدوارم در دنیا و اخرت خوشبخت بوده و امام زمان (عج) از شما راضی باشد.

انتهای پیام/


ادامه مطلب

[ شنبه 30 اردیبهشت 1396  ] [ 6:39 PM ] [ مهدی گلشنی ]

[ نظرات0 ]

هیچ مسامحه‌ای در امر جنگ نکنید

شهید آیت‌الله صدوقی چند روز قبل از آغاز عملیات بیت‌المقدس در جبهه جنوب حضور یافتند و در کنار حضرت آیت‌الله مشکینی به رزمندگان گفتند: از همه خواهانم که هیچ مسامحه در امر جنگ ننموده، با کمال شجاعت، پیشرفت‌های چشمگیر خود را ادامه دهند و دشمن را قریباً به زباله‌دان تاریخ روانه نمایند.

کد خبر: ۲۳۹۲۱۱

تاریخ انتشار: ۳۰ ارديبهشت ۱۳۹۶ - ۰۸:۳۹ - 20May 2017

سوم خرداد//// هیچ مسامحه ای در امر جنگ نکنیدبه گزارش خبرنگار دفاع پرس از یزد، آیت‌الله صدوقی نماینده حضرت امام و امام جمعه یزد در قرارگاه کربلا، در هنگام شروع عملیات بیت‌المقدس، پس از خواندن دعای فرج امام زمان (عج) سخنانی به شرح ذیل ایراد فرمودند.

 

برادران، رزمندگان، ای کسانی که در میدان‌های جنگ علیه دشمن، در مقام جانبازی و فداکاری و عشق به شهادت برآمده‌اید، از خدای متعال فتح قریب و نصر عزیز شما را خواهان و امیدواریم به برکت نام امیرمؤمنان، علی بن ابیطالب که به این نام شریف جنگ را آغاز کرده‌اید، قریباً به فتح و پیروزی نائل گردید. به یک جمله از فرمایش رسول خدا (ص) و علی مرتضی (ع) شما را متوجه می‌سازیم. رسول خدا به امیرمؤمنان فرمود: «یاعلی اوصیک بخصال فی نفسک فحفظها ثم قال اللهم ءانت».


یا علی تو را به خصالی چند توصیه و سفارش میکنم آنها را خوب حفظ کن و بکار بر. بعد هم از خدا برای علی یاری خواست تا اینکه بتواند سفارشات پیامبر(ص) را بکار بندد. دو جمله از سفارشات پیامبر (ص) به امیر مومنان این بود: «یا علی بذل مالک ودمک دون دینک».


از چیزهایی که من تو را به آن سفارش می‌کنم این است که مالت و جانت را در راه دینت بذل کن و در این عمل مضایقه و دریغ نداشته باش. حال که شما برادران از بذل مال و جان دریغ نمی‌دارید و در میدان‌های جنگ علیه دشمن، از هیچ فداکاری و جانبازی خودداری نمی‌کنید، از خداوند متعال برای شما نصرت و پیروزی خواهانم و در این محفل شریف با حضور علما و دانشمندان و فرماندهان و نمایندگان و سایر گروه‌ها و اقشار برای شما چند کلمه دعا می‌کنیم: الهی یا حمید بحق ‌محمد یا عالی بحق ‌علی یا فاطر بحق ‌فاطمه یا محسن بحق ‌الحسن یا قدیم ‌الاحسان بحق ‌الحسین و بحق ‌تسعة المعصومین ‌من ‌ذریة الحسین.


الها! امام امت را از هر گزندی مصون و محفوظ بدار و او را منصور و موفق بفرما، رزمندگان ما را در جمیع جبهه‌ها، خصوصاً رزمندگانی که در این ساعت آغاز جنگ نمودند، فتح و نصرت و پیروزی عنایت بفرما، همه را سالم، غانم به وطن خود برگردان، دشمن را خوار و ذلیل و منکوب بدار، ریشه دشمن را برکن، امام زمان (عج) را از ما راضی و خشنود بدار، این انقلاب را به انقلاب کبیر حضرت مهدی ارواحنا له الفدا پیوند بده، ریشه کفر را برکن، دشمنان دین، دشمنان اسلام، دشمنان کشور خوار و ذلیل و زبون بفرما، الها! چنان کن سرانجام کار، تو خشنود باشی و ما رستگار، بالنبیّ وآله، اللهم صل علی محمد و آل محمد.


سلام بر همه شما و کسانی که در راه خدمت به اسلام از همه چیز خود گذشتند. جان خود را در کف گذاشتند و با کمال نشاط و خوشی و خرمی، بدون اینکه بیمی و هراسی از دشمن داشته باشند، در مقام مبارزه و مجاهده با دشمن برآمده و خدای متعال شما را در این عملیات پیروز و موفق بدارد. خبر فتوحات شما و پیشرفت شما به همه رسید و همه خرسند و شما را از صمیم قلب دعا می‌کنند.


سلام بنده و سایر برادران، دانشمندان، روحانیت متعهد، سپاهیان متعهد، ارتشیان در راه اسلام را به همه برادرن ابلاغ نموده و از همه خواهانیم که با کمال جد و جهد مبارزه خود را ادامه دهند و انشاءالله قریباً پیروزی را در آغوش بگیرند و پس از فتح کامل به عتبات عالیات و قبر امیرمؤمنان (ع) و حسین بن علی روحی له الفداء موفق گردند و این حمله که بنام امیرمؤمنان علی (ع) آغاز شده، آن حضرت همه را به فیوضات غیبی الهی برساند و همه را در کار خود موفق و مؤید بدارد. مجدداً سلام خود را به همه رزمندگان می‌رسانم و از همه خواهانم که هیچ مسامحه در امر جنگ ننموده، با کمال شجاعت، با کمال پیشرفت‌های چشمگیر خود را ادامه دهند و دشمن را قریباً به زباله‌دان تاریخ روانه نمایند. در خاتمه سلامتی و طول عمر امام امت را از خدای متعال خواستارم و موفقیت رزمندگان را از هر جهت آرزومندم و از خدای متعال خواهانم. و خداوند انشاءالله دشمنان شما را، مخصوصاً شیطان بزرگ، قریباً خوار و ذلیل بکند و از صفحه روزگار براندازد. و همه شما را موفق برای زیارت حضرت امیرمؤمنان و حسین بن علی روحی له ‌الفداء موفق و مؤید بدارد. والسلام علیکم و رحمه الله و برکاته.


چند ساعت پس از شروع عملیات، هنگامی که خبرهای خوبی از جبهه‌های نبرد به قرارگاه رسید، حضرت آیت‌الله صدوقی در پشت بی‌سیم خطاب به رزمندگان چنین فرمودند:


سلام بر حضرت رسول اکرم (ص) و دوازده نفر جانشینان آن حضرت، سلام بر امام امت حضرت آیت‌الله العظمی امام خمینی (دامه ظله‌العالی)، سلام بر ارواح عالیه شهدای فضیلت، خاصه شهدای انقلاب، بالاخص شهدای جنگ تحمیلی، سلام بر شما برادران رزمنده که در جبهه با باطل به نبرد پرداخته‌اید. از قرارگاه کربلا با شما برادران سخن می‌گویم و خبر پیشرفت‌های چشمگیر شما به همه کسانی که در این محل دارم و همه را دعاگو و با کمال صمیميت برای شما خواستار فتح و پیروزی هستم.

 

برادران در پیشرفت‌های خود، در حمله خود با کمال شهامت، با کمال شجاعت، علی‌وار قدم بردارید و از هیچ چیز نهراسید و بدانید که خدای متعال در هر حال پشتیبان شما و وعده‌های نصر و فتحی که به شما داده، برخلاف آن رفتار نخواهد کرد. « ان تنصرالله ینصرکم و یثبت اقدامکم» خدایتان از هر گزندی بر کنار بدارد. موفقیت شما را روز افزون کند. چشم همه امت‌های اسلامی را به پیشرفت‌های شما روشن و همه را برای شما دعاگو و همیشه این فتح و پیروزی در تاریخ جهان به نام شما برادران باقی و برقرار باشد. خدایتان یار باشد، خدایتان یاور، خدایتان نگهدار، در خاتمه از خدای متعال سلامتی و طول عمر و سلامت و برکنار بودن از هر گزندی برای امام امت خواستارم. از خدا می‌خواهیم که شما را به نصر و پیروزی نائل کند و نصر عظیم و فتح قریب نصیب شما بفرماید. دشمنان شما را محو و نابود و از صفحه روزگار براندازد. در خاتمه سلام خود را به همه برادران ابلاغ می‌نمایم و خداوند متعال در هر حال پشتیبان شما باد. والسلام علیکم و رحمه‌الله و برکاته.


برادرانی که در این بارگاه شرف حضور داشتند؛ بعد از دعا، دعای توسل، در حضور فرماندهان ارتش و سپاه بودیم که آنان امر حمله را به شما دادند و آغاز حمله از ناحیه شما برادران شد و در ظرف مدت کوتاهی پیشرفت‌های چشمگیری برای شما شد و همه را به شعف و نشاط فوق‌العاده‌ای بیرون آورد.

 

السّاعه هم که با شما برادران رزمنده صحبت می‌کنم، در حضور فرماندهان و یارانشان هستم و همه با كمال تعهد به انجام وظیفه خود اشتغال داشته و دارند. شنیده شد که نزدیک به خونین‌شهر شده و قریباً آن شهری که چندین ماه است به دست دشمن افتاده بود، به دست شما یاران اسلام و مجاهدین فی‌ سبیل ‌الله، بازگشت به اسلام و کشور جمهوری اسلامی کند.

 

هر چند کوششی دارید، سعی دارید در این‌ باره مبذول داشته و خدای ناخواسته از خود سستی نشان ندهید و بدانید که در هر حال خدای متعال با شما بوده و خواهد بود و در فرمایش پیغمبر به امیرمؤمنان این است که برای هر یک از مجاهدین فی سبیل الله، شصت هزار ملک اطراف او را احاطه کرده، از جلو، پشت سر، راست، چپ او را نگهداری کنند و از آسیب‌هایی که برای آنها پیش می‌آید جلوگیری شود.

 

اگر بدانید که شهادت برای آنها مسلّم بوده و یک امر حتمی است، بدانید که در مبارزه با دشمن یکی از دو حسن برای شما خواهد بود، یا شهید در راه خدا خواهید شد و به مقامات عالیه نائل خواهید گشت و یا زنده به اوطان خود برگشته با سرافرازی و افتخار به اینکه دشمن را از خاک خود رانده و آنها را محو و نابود نموده، نائل و سرافراز خواهید بود.

 

سلام اینجانب به همه برادران رزمنده ابلاغ نمایید. از خدای متعال موفقیت همه آنها را خواستار و انشاء‌الله قریباً خونین‌شهر را به تصرف درآورده و بعد از فتح و پیروزی کامل خود را به کربلای معلی و نجف اشرف رسانیده و به فیض زیارت علی مرتضی و فیض زیارت فرزندانش، خاصه حضرت ابی‌عبدالله نائل گردیده، ثواب‌های بیشمار در نامه عمل خود ثبت و ضبط خواهید نمود و چون این حمله به نام علی مرتضی شروع شده، علی مرتضی هم در هر حال پشتیبان شما خواهد بود و از خدای تعالی نصرت و پیروزی شما را خواهان بوده و بدانید که از خداي متعال می‌خواهیم امام امت را از هر گزندی بر کنار بدارد.

 

فتح و پیروزی نصیب شما برادران بکند. خدایتان به فتح قریب و نصر عزیز نائل گرداند. دشمنان دین، دشمنان اسلام، دشمنان کشور از صفحه روزگار بیاندازد. پدر و مادر همه شماها را غریق بهار رحمت‌های واسعه خود کند. شما را به خدا می سپارم. والسلام علیکم و رحمه الله و برکاته.

 

انتهای پیام/


ادامه مطلب

[ شنبه 30 اردیبهشت 1396  ] [ 6:38 PM ] [ مهدی گلشنی ]

[ نظرات0 ]

روزشمار دفاع مقدس (30 اردیبهشت)

30 اردیبهشت 1396 خورشیدی برابر با 23 شعبان 1438 هجری و 20 می 2017 میلادی

کد خبر: ۲۳۸۵۴۴

تاریخ انتشار: ۳۰ ارديبهشت ۱۳۹۶ - ۰۷:۴۲ - 20May 2017

روزشمار دفاع مقدس (30 اردیبهشت)

رویدادهای مهم این روز در تقویم خورشیدی (30 اردیبهشت)

• شهادت شهید سیدعلی محسنی (1365 ه.ش)

• شهادت شهید مدافع حرم علی اصغر شیردل (1394 ه.ش)

• روز ملی جمعیت


ادامه مطلب

[ شنبه 30 اردیبهشت 1396  ] [ 6:38 PM ] [ مهدی گلشنی ]

[ نظرات0 ]

شهیدی که پای مادرش را بوسید

یک روز با هم رفتیم تهران، مهرداد در زد و منتظر ماند در را باز کنند. من چند قدم عقب‌تر از او ایستاده بودم. همین که مادرش در را باز کرد مهرداد پرید توی بغلش و صورتش را بوسید. بعد هم نشست روی زمین و پای مادرش را بوسید.

کد خبر: ۲۳۹۹۵۳

تاریخ انتشار: ۳۰ ارديبهشت ۱۳۹۶ - ۱۱:۲۴ - 20May 2017

به گزارش دفاع پرس از کرمان، مهرداد خداجویی در سال 1348 در تهران متولد شد. در سال 1362 راهی حوزه علمیه کرمان  شد. استعداد خارق‌العاده او در یادگیری دروس حوزوی، کار را به جایی رساند که دوستان و اساتید حوزه، درس خواندن را بیش از جبهه رفتن به او توصیه می‌کردند.

 

مهرداد تا آخرین لحظه عمر، به جهاد پرداخت و در خرداد 1367، در منطقه شلمچه با مجروحیت شدید و بر اثر اصابت ترکش خمپاره به ناحیه سر و نخاع به شهادت رسید.

 

در ادامه به بیان بخشی از خاطرات شهید از زبان همرزمانش می‌پردازیم.

 

برای شناسایی برخلاف جهت آب شنا می کرد

 

قبل از کربلای چهار، چند نفر از بچه‌ها می بایست از جزیره ام‌الرصاص عبور کنند و بروند توی آب راه. پشت جزیره برای شناسایی پل‌هایی که عراقی‌ها آن جا نصب کرده بودند. اگر عراقی‌هایی که توی جزیره بودند موقع شناسایی می‌دیدندشان، هم آتش سنگینی می‌ریختند روی مواضع ما و هم در روند اجرای عملیات مشکل پیش می‌آمد. شب، مهرداد و چند نفر دیگر زدند به آب و بر خلاف جهت آب شنا کردند و تا نزدیک جزیره رفتند. برای این که احتمال دیده شدن‌شان را صفر کنند، از وسط جزیره عبور نکردند، با شنا جزیره را دور زدند. اما توی آبراه پشت جزیره قایق گشتی عراقی دیده بودشان. رفته بودند زیر آب و از هم جدا شده بودند و خودشان را به عقب رسانده بودند. شب بعد، هرچه عراقی‌ها منتظر غواص‌های ایرانی بودند، اما مهرداد خودش به تنهایی رفت شناسایی. خلاف جهت آب شنا کرد، ام‌الرصاص را دور زد و پل‌هایی را که عراقی‌ها ساخته بودند، شناسایی کرد.

 

غواص ماهری بود

 

لباس تمیز، موی مرتب، بوی خوش و... همه مهرداد را با این ویژگی‌ها که برایش همیشگی بود، می‌شناختند. اگر قرار می‌شد از میان گل و لای عبورکند و کاری انجام بدهد با همان وضع می‌رفت. وقتی برمی‌گشت فوری لباسش را عوض می‌کرد. مویش را تمیز می‌کرد و عطر می‌زد، می‌شد مهرداد با ویژگی‌های همیشگی‌اش. شنا که بلد بود، غواص ماهری هم بود. نقشه‌خوانی و کار با قطب‌نما و خیلی کارهای دیگر را هم خودش به دیگران یاد می‌داد. هر وقت سایر بچه‌های واحد آموزش می‌دیدند، می‌آمد توی جمع‌شان و همراه‌شان آموزش می‌دید. می‌گفت: می‌خواهم آمادگی‌ام حفظ شود.

 

نشست روی زمین و پای مادرش را بوسید

 

گاهی وقت‌ها همراهش به تهران می‌رفتم، بعد به کرمان برمی‌گشتم. یک روز که رفتیم تهران، مهرداد در زد و منتظر ماند در را باز کنند. من چند قدم عقب‌تر از او ایستاده بودم. همین که مادرش در را باز کرد مهرداد پرید توی بغلش و صورتش را بوسید. بعد هم نشست روی زمین و پای مادرش را بوسید. با هم رفتیم داخل خانه‌. وقتی رفت توی اتاق پدرش، او روی تخت خوابیده بود. آرام، طوری که بیدارش نکند، روپوش را از رویش کنار زد و نشست کنار تخت شروع کرد به بوسیدن پاهای پدر. آن قدر پاهایش را بوسید که تا بیدار شد و مهرداد را کشید توی بغلش.

 

اکثر عکس‌هایی که از مهرداد می‌گرفتیم همین طور اتفاقی بود

 

اهل این که بیاید توی جمع بچه‌ها بایستد و عکس بگیرد، نبود. خیلی وقت‌ها که می‌خواستیم با او عکس بگیریم، می‌نشاندیمش توی جمع، حواسش را پرت می‌کردیم و بعد به یکی از بچه‌ها که از قبل باهاش هماهنگ کرده بودیم اشاره می‌کردیم از ما عکس بگیرد. اکثر عکس‌هایی که از مهرداد می‌گرفتیم همین طور بود.

 

 اجازه عکس گرفتن به کسی نمی داد

 

اگه جنگ تموم بشه، نمی دونم چه خاکی توی سرم بریزم

 

توی قرارگاه لشکر بودیم؛ قرارگاه شهید کازرونی، به پیشنهاد مهراد رفتیم طرف مخابرات تا به خانواده‌هایمان تلفن بزنیم. اسم‌مان را توی لیست نوشتیم و تا نوبت‌مان شود، دور از بقیه بچه‌ها که منتظر بودند، یک گوشه نشستیم. داشتیم می‌گفتیم و می‌خندیدیم. برای یک لحظه خنده‌اش قطع شد، خنده‌ای که همیشه روی لبش بود. یکی دو دقیقه آرام گرفت و رفت توی فکر. برایم عجیب بود. گفتم: مهرداد، چه طوری؟ نگاهش را به روبرویمان دوخته بود. همان طور دستش را بالا برد و محکم کوبید توی سرش. جا خوردم. با تعجب پرسیدم: مهرداد، چرا این کار رو می‌کنی؟ چرا زدی توی سرت؟ با لحنی متفاوت گفت: تا حالا فکر کردی... حرفش را بریدم و گفتم: فکر چی؟ ادامه داد: فکر کردی اگه جنگ تمام شود، ما باید چه کار بکنیم؟ گفتم: ای بابا، با خودم گفتم چی شده که همچین زد توی سر خودت. نگاهش همان طور به روبرو خیره بود و حرف می‌زد. فکر می‌کنی چیز کمی است؟ خاک بر سرمان می‌شود. با ناراحتی گفتم: با این حرف‌ها داری حال ما را می‌گیری. بلند شد و گفت: اگر جنگ تمام شود، نمی‌دانم چه خاکی توی سرم بریزم. بعد هم از صف تلفن رفت بیرون.

 

کتاب مهرداد به گوشه‌ای از خاطرات این شهید بزرگوار می‌پردازد.

 

اجازه عکس گرفتن به کسی نمی داد 

انتهای پیام/


ادامه مطلب

[ شنبه 30 اردیبهشت 1396  ] [ 6:37 PM ] [ مهدی گلشنی ]

[ نظرات0 ]

.: تعداد کل صفحات :. [ <> [ 20 ] [ 21 ] [ 22 ] [ 23 ] [ 24 ] [ 25 ] [ 26 ] [ 27 ] [ 28 ] [ 29 ] [ > ]